عبرتهای عاشورا

علی اصغر الهامی نیا

- ۵ -


خلفاى ناحق ، با عملكرد و تبليغات نادرست خود، باورهاى دينى مردم را سست كرده بودند و از ايـن رو، ايمان به خدا و قيامت ـ كه مهمترين عامل اصلاح فرد و جامعه است ـ به خاموشى گراييد و مـردم بـه جـاى ايـمـان بـه خـدا و تـقـويـت روحـيـّه ديـنـى ، بـه طـاغـوت دل بستند:

(... وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَوْلِيائُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ)(180)

كـسـانـى كـه كـافـر شدند، سرپرستانشان طاغوتيانند كه آنان را از نور به سوى تاريكى هامى كشانند.

امام حسين (ع)پيش از شهادت ، از اين حقيقت پرده بر مى دارد و مى فرمايد:

(وَيـْحـَكـُمْ يـا شِيعَةََّالِ اَبى سُفْي انَ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَكُنْتُمْ لا تَخ افُونَ الْمَع ادَ فَكُونُوا اَحْر اراً فى دُنْي اكُمْ ه ذِهِ)(181)

واى بـر شـمـا، اى پـيـروان دودمـان ابـوسـفـيـان ! گـر چـه دين نداريد و از روز بازپسين نمى هراسيد، دست كم در اين دنيا آزاده باشيد.

و در رجز حماسى خود مى فرمايد:

كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قَدْماً رَغِبُوا

عَنْ ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنْ

لَمْ يَخافُوا اللّهَ فى سَفْكِ دَمى

لَعُبَيْدِ اللّهِ نَسْلِ الْكافِرَينْ(182)

ايـن گـروه كـافـر شـدنـد و پيشتر نيز از ثواب خدا، پروردگار دو جهان ، روى برتافتند. و براى خشنودى عبيداللّه كافرزاده در ريختن خون من از خدا نترسيدند.

4  ـ بدعت گذارى :

خداوند متعال ، دين خود را كامل و بى هيچ گونه كاستى به آدميان هديه كرده (183) و جايى براى افزودن يا كاستن و اظهار نظر ديگران در آن نگذاشته و اعلام فرموده است كه دين خالص ، تنها از آنِ خداست و تنها همان را مى پذيرد:

(اَلا لِلّهِ الدّينُ الْخالِصُ)(184)

آگاه باشيد كه دين خالص تنها از آن خداست.

با اين همه ، همواره كسانى بوده اند كه آگاهانه يا ناآگاهانه ، آنچه را در دين نبوده است ، به آن نـسـبت داده اند و در دين بدعت گذاشته اند. اين كار چنان نكوهيده است كه پيامبر گرامى اسلام (ص)بدعت گذاران را (سگ هاى دوزخ)ناميده است .(185)

پـس از ارتـحال رسول اكرم (ص)بدعت گذارى در دين ، كم و بيش آغاز شد و شيوع يافت و تا هـنـگـام وقـوع حادثه عاشورا به اوج رسيد به گونه اى كه حضرت امام حسين از آن به تلخى ياد كرده ، مى فرمايد:

(اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْاُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْاُحْيِيَتْ)(186)

من شما رابه سوى كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم ؛ چرا كه سنّت او مرده و بدعت احيا شده است.

عبرت هاى سياسى

اشـتـبـاه هـا و جنايت هاى حاكمان اموى و مزدورانشان در صحنه سياسى نيز پرشمار و عبرت آموز است و در اين جا تنها به برخى از آن ها مى پردازيم.

1  ـ گم شدن صراط مستقيم :

والاتـريـن هـدف پـيـامـبـران و حكومت اسلامى ، راهنمايى مردم به صراط مستقيم الهى است و اگر حكومتى روى به سويى ديگر كند، ماهيتى غير خدايى و طاغوتى خواهد داشت . نظام حكومتى بنى اميّه كه به سلطنت مبدّل شده بود، دقيقاً برخلاف صراط مستقيم حركت مى كرد و مردم را به سوى غير خدا و شقاوت و بدبختى مى خواند و آنچه در حكومت بنى اميه يافت نمى شد، هدايت ، ارشاد، خداجويى و رستگارى بود.

2  ـ حق كشى :

يـكـى از اسـماى حسناى الهى ، اسم شريف (حق)است . آسمان ها و زمين و دنيا و آخرت بر حق بنا شـده انـد ؛ چـنان كه پيامبران و كتاب هاى آسمانى نيز به حق فرستاده شده اند ؛ يعنى بنيان و مـحـور عـالم تـكـويـن و تـشريع ، حق است و مشيّت الهى بر اين قرار گرفته است كه قرآن مى فرمايد:

(وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)(187)

و خداوند با كلمات خود، حق را ثابت مى گرداند، هر چند بزهكاران را خوش نيايد.

مـؤ مـن خـردمـنـد نـيز بايد در زندگانى فردى و اجتماعى خويش روى به سوى مشيَّت الهى كند. تـاريـخ گـواهـى مـى دهـد كـه جـامـعـه و حـكـومـت عـصـر امـام حـسـيـن (ع)، حـق را فـداى بـاطـل مـى كـردنـد و اين عبرت ، بسيار تلخ و گزنده است و انسان هاى مؤ من و غيرتمند، هرگز چـنـيـن سـتـم بـزرگـى را بـر نـمى تابند. از اين رو، امام حسين (ع)مشفقانه و دردمندانه درباره فلسفه قيام خونين خود مى فرمايد:

(اَلا تـَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لايُعْمَلُ بِهِ وَ اِلَى الْباطِلِ لايُتَناهى عَنْهُ؟ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَاِنّى لااَرَى الْمَوْتِ اِلاّ سَعادَةً وَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَمًا)(188)

آيـا نمى بينيد كه به حق عمل نمى كنند و از باطل دورى نمى گزينند؟! تا مؤ من حق طلبانه به سـوى پروردگارش بشتابد و من مرگ را جز رستگارى و زندگى با ستمگران را جز ننگ نمى دانم.

حـق ستيزى و باطل گرايى چنان بر جامعه اسلامى حاكم گشته بود كه هيچ اميدى به تغيير آن نبود و راه چاره همان بود كه امام حسين (ع)به سويش شتافت.

3  ـ پيمان شكنى :

در تاريخ اديان الهى حتى يك مورد را نمى توان يافت كه از پيمان شكنى مؤ منان راستين ، به ويـژه اوليـاى الهـى در آن سـخـن رفـتـه بـاشـد و يكى از ويژگى هاى بايسته رهبران دينى ، وفاى به پيمان است . در برابر، رهبران كفر، بى هيچ پروايى همواره آن جا كه منافع نارواى خـويـش را در خـطر ديده اند، پاى بر روى هر پيمان و عهدى نهاده اند. قرآن نيز به صراحت در مورد آنان مى فرمايد:

(فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لااَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ)(189)

پـس ، بـا پـيـشـوايـان كـفـر پيكار كنيد كه آنان هيچ پيمانى را پاس نمى دارند، باشد كه [از پيمان شكنى ]باز ايستند.

پـس از آن كـه مـسـلمـانان با امام على (ع)بيعت كردند و چنين بيعتى ـ صرف نظر از نصب الهى ـ پذيرش حكومت را بر آن امام معصوم واجب كرد، معاويه به جاى پايبندى به اين عهد الهى نخستين مـخـالفـت هـا و كـيـنـه هاى خويش را آشكار ساخت و زير بار خلافت امام نرفت ؛ چنان كه ناكثين و مارقين نيز از حزب اموى (قاسطين)پيروى كردند و پيمان بيعت را شكستند.همچنين معاويه پس از شـهادت امام على (ع)با مكر و حيله زمينه هاى صلح امام حسن (ع)را فراهم كرد و امام ناچار شد آن صـلح تحميلى را بپذيرد و پيمانى با معاويه امضاكند. او در نخستين فرصت ، به مركز حكومت و عراق سفر كرد و به منبر رفت و پس ‍ از بدگويى از امام على (ع)و پيروان آن حضرت ، به صـراحـت اعـلام كـرد كـه بـه هـيـچ يـك از مـواد پـيـمـان صـلح عمل نخواهد كرد و همه را زير پا خواهد گذاشت !(190)

در آن روزگار، خوى زشت و شيطانى پيمان شكنى به جامعه نيز راه يافته بود، چنان كه مردم كوفه پس از آن همه نامه و پيام به امام حسين (ع)نه تنها به پيمان خويش وفا نكردند، بلكه با دشمن نيز هم داستان شدند و سرهاى مقدّس شهيدان را براى اميرشان هديه بردند.

4  ـ فروختن خوشنودى خدا به خشنودى خلق :

بـه دسـت آوردن خـشـنـودى ذات مـقـدّس الهـى والاتـرين آرزوى انسان هاى وارسته است و بندگان راسـتـين خدا و جامعه سالم اسلامى ، همواره مى كوشند تا به چنين مقام ارجمندى دست يابند؛ چنان كه مسلمانان صدر اسلام در ركاب رهبر والامقام خويش همواره در پى خشنودى خداوند بودند و هيچ چـيـز را بـا آن سـودا نـمـى كـردنـد. امـا ايـن ويـژگى ارزشمند، اندك اندك از ميان رفت و مردم ، خشنودى پليدترين آدميان روى زمين را به جاى خشنودى خداوند برگزيدند.

نـقـل اسـت كـه چـون كـاروان حـسينى در كربلا بازايستاد. عبيدالله نامه اى به امام نوشت و از او خـواسـت كـه يـا بـيـعـت كـنـد و يـا كـشـته شدن را برگزيند. امام (ع)وقتى نامه را خواند، آن را پرتاب كرد و فرمود:

(لااَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضاتِ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ)(191)

مردمى كه خشنودى آفريده را با ناخشنودى آفريدگار معامله كنند، رستگار نخواهند شد.

و آن گـاه كـه امام (ع)در منزل (بيضه)با حرّ و سپاهش روبه رو شد، ازگمراهى و تباهى مردم خبر داد و فرمود:

(... اَلا اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَروا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَاءْثَرُوا بِالْفَىْءِ وَاَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ وَحَرَّمُوا حَلالَهُ)(192)

آگـاه بـاشـيـد كـه اين جماعت ، به زير فرمان شيطان درآمده و اطاعت خداى رحمان راترك كرده و تـبـاهـى را آشـكـار سـاخـتـه و حـدود الهـى را بـه كـنـار نـهـاده و بـيـت المال را صاحب شده و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند.

5  ـ ترك امر به معروف و نهى از منكر:

فـريـضـه ارزشـمـنـد (امـر بـه مـعروف و نهى از منكر) ضامن اجراى احكام اسلام و بقاى شريعت آسمانى است . قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

(كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَاءْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ)
(193)

شـمـابـهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند بازمى داريد.

اميرمؤ منان (ع)نيز درباره اهميت اين فريضه مى فرمايد:

(غايَةُ الدّينِ الاَْمْرُ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اِقامَةُ الْحُدُودِ)(194)

نهايت دين ، امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود الهى است.

بـا ايـن حـال ، امـّت اسـلامـى پـس از ارتـحـال پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (ص)از ايـن اصل حياتى روى برتافت و نسبت به منكراتى كه در جامعه رخ مى داد، بى تفاوتى نشان داد؛ در بـرابـر فـسـاد و فـحشا نايستاد، خاندان پاك پيامبر را يارى نكرد و بدين سان ، گرفتار سرنوشتى شد كه رسول اكرم (ص)پيش بينى كرده بود:

(اِذا لَمْ يـَاءْمـُرُوا بـِمـَعـْرُوفٍ وَ لَمْ يـَنـْهَوْا عَنْ مُنْكَرٍ وَ لَمْ يَتَّبِعُوا الاَْخْيارَ مِنْ اَهْلِ بَيْتى ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ شِرارَهُمْ)(195)

وقـتـى مـردم امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر را بـه كـنـار نـهـنـد و از خـوبـان اهل بيت من فرمان نبرند، خداوند شرورانشان را بر آنان مسلّط خواهد كرد.

حـاكـمان بنى اميه بر اثر بى تفاوتى مردم ، سرنوشت كشور اسلامى را دركف گرفتند و به دلخـواه خـود، در ديـن و ثـروت و جان مردم دست بردند، و آن گاه كه تصميم گرفتند با خليفه راسـتين پيامبر اسلام (ص)بجنگند، نه تنها مردم با آنان مخالفت نكردند، بلكه به يارى نيز شـتـافـتـنـد و امـام حـسـيـن (ع)را كـه براى نهى از منكر برخاسته بود، با بدترين وضع به قتل رساندند.

6  ـ جاه طلبى :

اگـر بـگـويـيم مهمترين عاملى كه درطول تاريخ سبب گمراهى و انحراف و جنايت و خيانت آدميان گشته ، (رياست طلبى)بوده است ، سخن به گزاف نگفته ايم . نخستين نافرمانى ، هنگامى از آفـريـدگـان سـرزد كـه مـخـلوقى گردنكش و جاه طلب به نام ابليس ‍ در برابر جايگاه والا و شايسته اى كه خداوند به حضرت آدم بخشيده بود، حسادت ورزيد و آن را براى خويش طلبيد.

همه مستكبران و طاغوتيان ، از جمله بنى اميه و نوكرانشان از اين بيمارى كشنده رنج مى برده و انديشه و كردار و گفتارشان تحت تاءثير آن بوده است.

نـقـل اسـت كه پيش از آن كه مسلم بن عقيل از سوى امام حسين (ع)به كوفه رود، عبيداللّه بن زياد والى بصره بود. يزيد، عبيدالله را به ولايت كوفه نيز منصوب كرد و بدو گفت كه شتابان بـه كـوفـه رود و بـا مـسلم به مقابله پردازد. عبيدالله به محض دريافت حكم يزيد، به سوى كـوفـه حـركـت كـرد.(196) سـپس جناياتى بسيار مرتكب شد كه همه از روحيّه رياست طلبى اش بود.

هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت عـمـر بـن سـعـد پـيـش از رخداد كربلا، حكم ولايت رى را از عبيدالله گرفته بود.وقتى امام حسين (ع)و يارانش ‍ به كربلا رسيدند، عبيدالله ، عمر را خواست و به او گفت : (نخست به كربلا برو و كار حسين (ع)را يكسره كن و سپس به سر كار خويش برو.) عمر گفت : (مـرا از رويـارويـى بـا حـسـين (ع)معذور دار.) عبيدالله گفت : (اگر حكم رى را پس دهى ، تو را معاف مى كنم .) عمر سعد يك روز مهلت خواست تا در اين باره انديشه و رايزنى كند. از قضا با هـر كـس بـه رايـزنى پرداخت ، او را از رفتن به كربلا نهى كرد. عمر سعد سپس نزد عبيدالله رفـت و گـفـت : (خـبـر ولايـت مـن بـر رى مـيان مردم پخش شده و درست نيست كه من بدان جا نروم .) عـبـيـدالله ، كـه گـويـا از روحيّات عمر آگاه بود، گفت : (تنها در يك صورت به ولايت رى مى رسـى و آن جـنـگ بـا حـسـين (ع)است .) عمر سعد چون پاى فشارى عبيدالله را ديد، پذيرفت كه بـراى رسـيـدن به حكومت رى ، خون پاك حسين (ع)را بريزد.(197) چنين روحيّه اى در بـيـشـتـر فـرمـاندهان و كارگزاران يزيد به چشم مى خورد كه در منابع تاريخى ، از آن سخن رفته است.

7  ـ ترك تولّى و تبرّى :

يـكـى از وظـايـف مـسـلمـانـان ، بـيـزارى از دشـمنان خدا و دوستى با خدا و اولياى اوست كه آن را (تـبـرّى و تـولّى)مـى گـويـنـد. بـنـابـر اين وظيفه دينى ، مسلمانان بايد در موضعگيرى هاى سـيـاسـى ـ اجتماعى خود، همواره اصل دشمن داشتن و دوستى كردن براى خدا را در نظر گيرند و روابـط فـردى و اجـتـمـاعـى خـود را بـر مـحـور آن تنظيم كنند. قرآن مجيد در چند سوره بارها از (تـبـرّى)سـخن گفته (198)و در آياتى پرشمار، با واژه هاى (حبّ)، (ودّ)، (ولايت)  و مانند آن ، از تولّى يادكرده است . امام صادق (ع)نيز در سخنى ژرف ، اين فريضه الهى را با دين برابر دانسته ، مى فرمايد:

(هَلِ الدّينُ اِلا الْحُبُّ وَ الْبُغضُ)(199)

آيا دين ، چيزى جز دوستى و دشمنى [براى خدا] ست ؟!

بـا ايـن هـمه ، اين اصل ارزشمند، از دهه هاى دوم و سوم هجرى به بعد فراموش شد و بلكه مى تـوان گـفـت ، مـردم بـه عكس آن عمل كردند؛ به دشمنان خدا و اسلام و پيامبر(ص)، دست يارى و دوسـتـى دادند و با دين خدا و عترت پيامبر(ص)و مؤ منان راستين به دشمنى پرداختند و عاشورا نـقـطـه اوج ايـن رفـتـار نـابـخـردانـه اسـت . سـردمـداران حـزب امـوى ، ازاصـل تـولّى و تـبـرّى و مـصـاديـق آن بـه خـوبـى آگـاه بـودنـد؛ چـنـان كـه ابـن عـسـاكـر نـقـل مـى كند، روزى عمروعاص در سايه كعبه نشسته بود و در آن ميان ، امام حسين (ع)را ديد كه بـه سـوى كـعـبـه مـى آيـد. بـه اطـرافـيـانـش گـفـت : (ايـن مـرد، امـروز نـزد اهـل آسـمـان ، مـحـبـوب تـريـن فـرد روى زمـيـن اسـت .) بـا ايـن حال ، آنان بر لجاجت و عناد خود نسبت به اهل بيت (ع)، پاى مى فشردند.

نـقـل اسـت كـه چـون اهل بيت امام حسين (ع)را همراه سرهاى مقدّس شهيدان به شام آوردند، پيرمردى بـه آنـان نـزديـك شـد و گفت : (خدا را سپاس كه مردان شما را كشت و مردم را از شر آنان رهايى بخشيد و اميرالمؤ منين ، يزيد، را بر آنان پيروز ساخت .) در اين هنگام ، امام سجّاد(ع)او را مخاطب سـاخـت و فـرمـود: آيـا در قـرآن آيـه (قـُلْ لا اَسـْاءَلُكـُمْ عـَلَيـْهِ اَجـْراً اِلا الْمـَوَدَّةَ فـِى الْقـُرْبـى) (200) را خوانده اى ؟) پيرمرد گفت : (آرى ، خوانده ام .)

امـام فـرمـودنـد: (اى پـيـرمـرد،(قـربـى)  مـايـيـم . آيـا آيـه هـاى بـيـسـت و شـشم سوره اسراء و چـهـل و يـكـم سـوره انـفال را خوانده اى ؟) پيرمردگفت : (آرى ، خوانده ام .) امام فرمود: (منظور از قـربـى در ايـن آيـات نـيـز ماييم . آيا آيه (اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يـُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)(201) را خوانده اى ؟) پيرمرد گفت : (آرى ، خوانده ام .) امام فرمود: (اى پـيـرمـرد، اهـل بـيـت پـيـامـبـر مـايـيـم . بـه حـق جـدّم رسـول خـدا، ايـن آيـات دربـاره مـا نـازل شـده است !) پيرمرد با شنيدن سخنان امام سجّاد(ع) توبه كرد و چون اين خبر به يزيد رسيد دستور داد او را به قتل رسانند.(202)

عبرت هاى اخلاقى

(ايـمـان)  و (عـمـل صـالح)دو واژه ارزشـمـنـد قـرآنى اند كه تقريباً در شصت و دو آيه در كنار يـكـديـگـر آمـده انـد. قـرآن مـجيد، همه انسان ها را در خسران و زيان مى داند جز كسانى كه ايمان آورنـد و كـارهـاى شايسته انجام دهند و يكديگر را به حق و صبر سفارش كنند.(203) جـامـعـه اسـلامـى تـا آن گـاه كـه از ارزش هـاى الهـى پـاسـدارى كـنـد و بـر عـبـادت و عـمل صالح و اخلاق نيكو و معنويات ارج نهد، در صراط مستقيم حركت مى كند و مورد عنايت و انعام الهـى اسـت ، و در غير اين صورت ، يا در گروه (مغضوبين)و يا (ضالّين)  در خواهد آمد كه هر دو گـروه از صـراط مستقيم الهى بيرونند. حادثه عاشورا نشان داد كه ارزش هاى اخلاقى جامعه به گونه اى چشمگير كاهش يافته است و عموم مردم به پيروى از حاكمان فاسد به ضد ارزش ها روى آورده اند. قرآن مجيد از اين حقيقت تلخ چنين ياد مى كند:

(فـَخـَلَفَ مـِنْ بـَعـْدِهـِمْ خـَلْفٌ اَضـاعـُوا الصَّلوةَ وَ اتَّبـَعـُوا الشَّهـَواتِ فـَسـَوْفَ يـَلْقـَوْنـَ غَيّاً)(204)

آن گـاه ، پـس از آنـان جـانـشـيـنانى بر جاى ماندند كه نماز را تباه ساختند و از هوس هاپيروى كردند، و به زودى [سزاى ] گمراهى [خود] را خواهند ديد.

درآيـه پـيـش ، سـخـن از پيامبران پاك و ذريه صالح آنان و نعمت يافتگان الهى رفته است كه همواره با عبادت و ذكر و سجده و گريه ، درحال عبادت و نيايش با خداى بزرگند و اين ، طريق انـسـانـيـت و بـهـتـريـن گـونـه عـمـل صالح است و در اين آيه ، خداوند خبر مى دهد كه برخى از جانشينان آن عابدان صالح ، كسانى بودند كه رسم جانشينى را به جاى نياوردند و ارزش هاى الهـى را فـرامـوش كـردنـد. مـصـداق كـامـل ايـن ارزش هـا نـمـاز اسـت كـه پـايـه عـبـوديـت حق است .(205)

از ابوسعيد خدرى نقل است كه پيامبر(ص)پس از تلاوت اين آيه فرمود:

شصت سال ديگر، كسانى خواهند آمد كه نماز را چنين تباه مى كنند و در پى شهوات مى روند... و اينان ، قرآن را تلاوت مى كنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر نمى رود.(206)

درباره تباه ساختن نماز، در فصل پيش اندكى سخن گفته شد. به نمونه زير دقت كنيد: پس از آن كـه مـعـاويه بر اوضاع چيره شد، به سوى كوفه رفت و در نخيله ، نماز جمعه اقامه كرد و در خـطـبه ها گفت : (به خدا سوگند، من با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد و روزه بگيريد و حج بـه جـاى آوريـد و زكـات بـدهـيـد! من تنها از آن رو با شما جنگيدم كه بر شما حكومت كنم و بر خلاف ميل شما به خواسته ام رسيدم .)(207)

در اوايل نيمه قرن دوم ، بنيان هاى اخلاقى جامعه به كلى ويران شده بود و مسلمانان از درون و بـرون در شـعـله هـاى خـانـمـانـسـوز فـسـادهـاى اخـلاقـى مـى سـوخـتـنـد و رذايـل اخـلاقـى بـسـان سرطان ، سراسر زندگى فردى و اجتماعى آنان را تسخير كرده بود و راهـى را پيمودند كه با اهداف و آرمان هاى والاى شريعت مقدّس اسلام در تضاد بود. علّت اصلى ايـن تـبـاهـى و واپـس گـرايـى حـكـومـت امـوى بود؛ چنان كه اميرمؤ منان (ع)مى فرمايد: (اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بَِّاب ائِهِمْ)(208)

مردم ، بيش از آنچه به پدرانشان شبيه باشند، به رهبرانشان شبيه اند.

مردم همان راهى را مى رفتند كه حكومت فاسد برايشان ترسيم كرده بود و نمودار رفتارى آنان يـزيـد بـود؛ كـسـى كـه امـام حـسـيـن (ع)او را فاسق ، شرابخوار، آدمكش ، و متظاهر به فسق مى خواند.
(209)

رهـبـر ژرف انـديش انقلاب اسلامى ، حضرت آيت اللّه خامنه اى درباره چنين حكومت هايى ، كه بر مـعيارهاى ضد اخلاقى و شيطانى بنا شده اند، مى فرمايد: هر كس كه دنيا طلب تر، شهوتران تـر و بـراى بـه دسـت آوردن مـنافع شخصى ، زرنگتر و باصدق و راستى بيگانه تر است ، سركار مى آيد. آن وقت ، نتيجه اين مى شود كه امثال عمر بن سعد و شمر و عبيدالله بن زياد مى شـوند رؤ سا و مثل حسين بن على (عليهما السلام)به مذبح مى رود و در كربلا به شهادت مى رسد اين يك حساب دو دو تا چهار تاست ! كسانى كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاى الهى در جـامـعـه عوض بشود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است كه بايد خون يك انسان با تقوايى مثل حسين بن على (ع)ريخته بشود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت هم انـدازى و دروغـگـويـى و بـى اعـتنايى به ارزش هاى اسلامى ملاك قرار گرفت ، معلوم است كه كـسـى مـثـل يـزيـد بـايـد در راءس كـار قـرار بـگـيـرد و كـسـى مثل عبيدالله بايد شخص اول كشور عراق بشود.(210)

بى بند و بارى اخلاقى در حكومت هاى ستمگر ابعادى پر دامنه دارد و بى شمار است . آنچه در زير مى آيد، تنها گوشه اى از مفاسد آن روزگار است كه بايد از آن عبرت گرفت.

1  ـ فساد و فحشا:

تـربـيـت درسـت ديـنـى و روابـط مـشـروع خـانـوادگـى ، سـهمى بسيار ارزنده در سلامت اجتماع ، آزادگـى مـردم و رونـد الهـى نـظـام حكومتى دارد. انحرافات اخلاقى ، با ناموس طبيعت و شريعت ناسازگارند و بنيادهاى اخلاقى و انسانى را ويران مى كنند و هميشه ابزارى در دست حكومت هاى استبدادى بوده اند و دستگاه اموى به سختى بدان ها آلوده بوده است.

بـنـابـر گـواهى تاريخ ، خانه ابوسفيان ، مركز فساد و فحشا بوده و هند، همسر ابوسفيان و مادر معاويه ، از زنان بد نام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيان ، به چهار نفر ديگر نيز منسوب بوده كه با هند، زنا كرده بودند.(211)

زيـاد بن ابيه ، كه از استانداران خونخوار معاويه بوده ، پدرى مشخص نداشته است و چنان كه پـيـشـتـر گـذشـت ، مـعـاويـه او را بـه پـدر خـويـش ابـوسـفـيان ، منسوب كرد و بر خلاف حديث رسول اكرم (ص)او را برادر خود خواند. اين كار معاويه از آن رو بود كه شخص باده فروش و فـاسـدى بـه نـام ابو مريم سلولى گواهى داد كه ابوسفيان با سميّه ، مادر زياد، زنا كرده و زياد ثمره آن عمل نامشروع است . اين گواهى در مسجد و با حضور مردم انجام گرفت و معاويه با استناد به سخنان ننگين ابو مريم ، زياد را پسر ابوسفيان خواند.
(212)

فـرزند زياد، عبيدالله ، نيز نتيجه زنا بوده است ؛ چنان كه امام حسين (ع)آن دو را (ناپاك پسر ناپاك)مى خوانده است . رسوايى هاى عشقى يزيد نيز روى تاريخ را سياه كرده و لكه ننگى ديگر بر پيشانى حزب اموى نهاده است . ابن قتيبه دينورى در اين باره مى نويسد:

يـزيـد عـاشـق زنـى شـوهـردار شـد بـه نـام اريـنـب دخـتـر اسـحـاق ، كـه زنـى بـا كـمـال ، شـريـف و ثـروتـمند و همسر عبدالله بن سلام بود. چون معاويه از عشق يزيد بدو آگاه شد، با مكر و حيله و صحنه سازى ، عبدالله بن سلام را فريفت تا همسر خود، ارينب را طلاق دهد. او تا تمام شدن عدّه طلاق ، عبدالله را در شام نگاه داشت و به او وعده ازدواج با دختر خود را داد. پـس از تـمـام شـدن عـدّه ارينب ، فردى به نام ابودردا، ماءمور شد كه به مدينه رَوَد و ارينب را بـراى يـزيـد خواستگارى كند. او وارد مدينه شد و در اين زمان ، داستان عشق يزيد و طلاق ارينب بر سر زبان ها بود. ابودردا به محض ‍ ورود به مدينه ، خدمت امام حسين (ع)رسيد و چون امام از ماجرا آگاه شد، چاره اى انديشيد و اين دزدى ناموسى انجام نگرفت .(213)

نـقل است در روز عاشورا ده نفر داوطلب شدند و بر بدن پاك امام حسين (ع)با اسب تاختند. سپس نـزد ابـن زيـاد آمـدنـد و جـايـزه اى نـاچـيـز گـرفـتند. ابوعمر زاهد مى گويد، نسب آن ده نفر را بررسى كرديم ، همه فرزند نامشروع بودند.(214)

2  ـ حرامخوارى :

روابـط درسـت اقـتـصـادى از پايه هاى مهمّ اديان الهى و حكومت اسلامى و جامعه دينى است و روى آوردن بـه روابـط اقتصادى نا مشروع ، نشانه بيمارى جامعه و تباهى افراد است و اين بيمارى در روزگار امام حسين (ع)آشكارا خودنمايى مى كند. چون امام حسين (ع)در روز عاشورا كوشيد تا بـا نـصـيـحـت و موعظه سپاه كفر را از زشتكارى شان آگاه كند و از ادامه راهى كه در آن لغزيده اند، بازدارد، آنان با غوغا و جنجال ، مانع رسيدن صداى امام به گوش خود شدند. امام حسين (ع)رو بدانان كرد و فرمود:

(كـُلُّكُمْ عاصٍ لاَِمْري غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلاتَسْمَعُونَ؟)
(215)

همه شما فرمان مرا سرپيچى مى كنيد، به سخنم گوش فرا نمى دهيد؛ زيراشكمهايتان از حرام پرشده و بر دل هايتان مهر خورده است . واى بر شما چرا ساكت نمى شويد؟ چرا نمى شنويد؟!

گـرد آوردن مـال و ثـروت از راه نـامـشـروع و حـرامـخـوارى ، بـر عـقـايـد، اخـلاق و اعمال آدمى تاءثيرى بسيار زيانبار دارد و راه سعادت و خير و فلاح را بر او مى بندد و چنان او را سـرگرم دنيا و سرسپرده شيطان مى كند كه حتى حاضر نمى شود به سخنان عبد صالح و حجّت خدا گوش فرادهد و در برابر از ناپاكانى چون يزيد، عبيدالله و عمر سعد، بدون چون و چرا فرمان مى بَرَد.

چـنان كه گذشت حيف و ميل بيت المال از زمان عثمان به بعد در دستگاه خلافت رواجى بسيار يافت و خـلفـا از ايـن رهـگـذر فرياد اعتراض بسيارى افراد را خاموش ساختند و افرادى بسيار را با خـود هـمـراه كـردنـد و يـزيـد نـيـز بـا اسـراف و تـبـذيـر و دسـت بـردن در بـيـت المـال ، حـكومت خويش را سامان مى داد و حاتم بخشى هايش در منابع تاريخى بسيار مشهور است .(216)

آنان كه به دستور يزيد به جنگ امام حسين (ع)برخاستند، همگى به حرامخوارى آلوده بودند و ايـن خـصـلت شـيـطـانـى بسان سرطان ،چشم و دل و انديشه آنان را در هم نورديده و نقش حقيقت و صـداقـت را از ذهـنشان زدوده بود. نقل است كه چهار نفر از خواص جبهه حق در نزديكى كوفه به امـام پـيـوسـتـنـد. امـام اخـبـار كـوفـه را از آنـان پـرسـيـد. در پـاسـخ گـفـتـنـد: رؤ سـاى قـبـايـل و سـرشـناسان شهر، رشوه هايى كلان گرفته اند و به سختى از بنى اميه حمايت مى كـنـنـد و امـيـد نـمـى رود مـددى بـه شـمـا رسـانـنـد. امـّا مـردم ، گـرچـه در دل به شما علاقه مندند، به روز حادثه بر شما شمشير خواهند كشيد.(217)

3  ـ ناسزاگويى و بى حرمتى :

در آيين پاك اسلام ، جان و مال و ناموس و آبروى مؤ من از حرمتى ويژه بر خوردار است و هيچ كس در هيچ شرايطى حق ندارد بدو بى حرمتى كند.

امام صادق (ع)مى فرمايد:

(لِلّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـى بـِلادِهِ خـَمـْسُ حـُرَمٍ؛ حُرْمَةُ رَسُولِ اللّهِ(ص) وَ حُرْمَةَُّالِ الرَّسُولِ وَحُرْمَةُ كِت ابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَةُ كَعْبَةِاللّهِ وَ حُرْمَةُ الْمُؤْمِنِ)(218)

مـمـلكـت خـداونـد بـزرگ را پـنـج حـريـم اسـت : حـريـم پـيـامـبـر(ص) و حـريـم آل پيامبر و حريم كتاب خداى بزرگ و حريم كعبه الهى و حريم مؤ من.

بـا ايـن حـال ، در حـكـومت بنى اميه و واقعه عاشورا حرمت همه اين حريم ها شكسته شد، به ويژه حرمت آل رسول و حضرت امام حسين (ع). مزدوران بنى اميه در روز عاشورا، مردانه و محترمانه با حـزب اللّه نـجـنـگـيـدنـد، بـلكـه ناسزا گويى و بى حرمتى را به اوج رسانيدند و هيچ يك از رفـتـارشـان رنـگ و بـويـى انـسـانـى نـداشت . آن گاه كه امام حسين 7 بر اثر شدت جراحات ، زمينگير شد، مالك بن نسر، نزد حضرت آمد با ناسزا گويى شمشير بر سر آن حضرت فرود آورد؛ چونان كه كلاه خود را دريد و به سر مقدس ‍ رسيد.(219)

شـمـربـن ذى الجـوشـن در كشاكش نبرد، به خيمه امام حسين (ع)هجوم آورد و با نيزه آن را دريد و فـريـاد زد: (آتـش بـيـاوريـد تـا اهـل ايـن خـيـمـه را بسوزانم !) آن نابخردان پس از كشتن امام و اصـحـابـش ، پيكرهاى پاكشان را مثله كردند، لوازم انفرادى ، حتى لباس ها، عمامه و چكمه ها را بـه غـارت بـردنـد و پـيراهن كهنه بى قيمتى را نيز كه امام در زير لباس هايش پوشيده بود به يغما بردند.(220)

ايـن حـرمـت شـكـنـى در حـالى صـورت مـى گـرفـت كـه سپاهيان يزيد خود را مسلمان و پيرو آيين مـحـمـد(ص) مـى دانـسـتـند. سنان بن انس در كنار پيكر غرقه به خون امام از اسب پايين آمد و با نهادن شمشير بر گلوى آن حضرت ، با گستاخى گفت : (به خدا سوگند مى دانم كه تو پسر پـيـامـبـرى و پـدر و مـادرت بـهـتـريـن مـردم بودند و سرت را از بدنت جدا مى كنم !) و چنين نيز كرد.(221)

نقل است كه يزيد ملعون در حضور امام سجاد(ع)و باز ماندگان شهيدان ، خطيب دربارى خويش را فرمان داد تا به منبر برود و امام على (ع)و فرزند والا مقامش امام حسين (ع)را ناسزا گويد. او نيز بر فراز منبر رفت و چنين كرد و سپس معاويه و يزيد را ستود تا اين كه امام سجاد(ع)بى تـاب شـد و فـريـاد بـرآورد: (اى خطيب ! عذاب آفريدگار را به خشنودى آفريده اى خريدى و جاى خويش را در دوزخ بر نهادى !)(222)

4  ـ كشتن زنان و كودكان :

رحـم آوردن بـر زنـان و كـودكـان و مـعـاف كـردن آنـان از جـنـگ و كـشـتـار، يـكـى از اصـول آيـيـن جـوانـمـردى اسـت . ولى در واقـعـه كـربـلا ايـن اصـل نـيـز نـاديـده گـرفـتـه شـد و گـرگـان بـنـى امـيـه زن و كـودك را نـيـز در مـعـركـه به قتل رساندند.

قـاسـم و عـبـدالله ، فـرزنـدان امـام حـسـن (ع)بـودنـد كـه هـمـراه اهـل بـيـت امـام حـسـيـن (ع)در كـربـلا حضور داشتند و به سبب علاقه به امام حسين (ع)، هر يك در مـقطعى از جنگ خود را به ميدان رساندند تا از آن حضرت دفاع كنند، ولى به گونه اى فجيع بـه دسـت مـزدوران بـنـى امـيـه بـه قـتـل رسـيـدنـد در حـالى كـه هـنـوز بـه سـن بـلوغ نرسيده بـودنـد.(223) امـويـان حـتـى بـه كـودك شـيـرخـوار امـام حـسـين (ع)نيز رحم نكردند. نـقـل اسـت كـه آن حضرت در آخرين لحظه ها به خيمه ها نزديك شد و به خواهرش ‍ حضرت زينب (س)  فـرمود: (فرزند كوچكم را بياور تا با او وداع كنم !) وقتى كودك را آوردند، امام او را در آغـوش گـرفـت و مـى خـواسـت بـبـوسـد، ولى پـيـش از آن ، حـرمـلة بـن كـاهـل ، تيرى به گلوى كودك زد و آن را پاره كرد. امام (ع)مشت خويش را زير خون گلوى كودك گـرفـت و سـپس آن را به آسمان پاشيد و از بى عاطفگى و درندگى دشمن به خدا پناه برد و عـرض كـرد: (چـون در مـنظر تو چنين مصيبتى روى داد تاب آوردم .) امام باقر(ع)در اين باره مى فـرمـايـد: (از خـون طـفـل شـيـرخـوار، قـطـره اى بـه زمـيـن نـچـكـيـد.)(224) طـبـرى نـقـل كـرده اسـت كـه همسر يكى از شهيدان كربلا بر بالين شوى شهيدش حضور يافت ، خاك و خـون را از چـهـره اش زدود و گـفـت : (بـهـشـت بر تو گوارا باد!) چون شمر بن ذى الجوشن اين مـنـظـره را ديـد، غـلامـى را فـرمـان داد كـه آن زن را بـه قـتل برساند. او نيز عمودى بر سر آن بانوى باوفا كوبيد، سرش را شكافت و بدين سان ، او در كنار پيكر همسر شهيدش ‍ به شهادت رسيد.(225)

5  ـ ذلّت پذيرى :

عزّت و سربلندى از ويژگى هاى جامعه اسلامى است و قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

(وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ)(226)

همانا عزّت از آن خدا و پيامبرش و مؤ منان است
.