خداوند لعنت كند شراب را، و كسى را
كه درختى را به نيّت ساختن شراب مى كارد، وكسى را كه آب مـيـوه اش را بـديـن نـيـّت
مـى گـيـرد، و كـسـى را كه از آن مى نوشد، و كسى را كه آن را مى فـروشـد، و كـسـى
را كـه بـهـاى آن را مـى خـورد، و كـسـى را كـه آن را حمل مى كند
.
بااين همه ، گويا مدّعيان جانشينى پيامبر، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامى و
برتر از قانون خدا مى دانستند كه شرابخوارى از كارهاى هميشگى آنان بود و قطار شتران
براى آنان ، شراب حمل مى كرد.
نـقـل اسـت كـه روزى عـبـادة بـن صـامـت ، از اصـحـاب شـريـف رسـول خـدا(ص) و
رزمـنـدگـان بـدر، در شـام قـطـار شـتـرى را ديـد كـه مـشـك هـايـى حمل مى كردند.
پرسيد: ( آيا اين ها روغن زيتون است ؟) گفتند: (نه ، بلكه شراب است كه براى
مـعـاويه خريده اند.) عباده برخواست و با حربه اى همه مشك ها را دريد. چون معاويه
از كار عباده آگـاه شـد، ابـوهـريـره را خواست و به او گفت : ( برو جلو برادرت ـ
عباده ـ را بگير! او براى حكومت ما درد سر ايجاد مى كند.) عباده در پاسخ ابوهريره ـ
كه به نصيحت او پرداخت ـ گفت : (اى ابـو هريره ! مگر تو با ما نبودى كه با پيامبر
صلّى الله عليه و آله بيعت كرديم كه امر به معروف و نهى از منكر كنيم !)(83)
عبدالرحمن بن سهل انصارى به دستور عثمان به جهاد رفته بود و معاويه امير شام بود.
روزى عبدالرحمن مشك هايى پر از شراب ديد كه براى معاويه مى بردند. او بى درنگ همه
را با نيزه دريد و شراب ها را بر زمين ريخت . وقتى معاويه از داستان آگاه شد، گفت:
(عبدالرحمن را رها كنيد، او پيرمردى است كه عقلش را از دست داده است .) عبدالرحمن
گفت : (نه به خـدا سـوگند، من عقلم را از دست نداده ام ، ولى پيامبر ما را از
شرابخوارى منع فرموده است . به خـدا سـوگـنـد اگـر بـبـيـنـم مـعـاويـه خـلاف امـر
پـيـامـبـر عمل مى كند، شكمش را خواهم دريد!)(84)
عـلاّمـه امـينى با نقل داستان هايى ديگر در اين باره چنين نتيجه گيرى مى كند: (كاخ
معاويه ، از روز نـخـسـت ، دكّان شراب و دكّه فسق و فجور و خانه فحشا و منكر و
شرابخوارى شعار اصلى ساكنان آن بود كه هيچ انذارى آنان را از چنين كارى باز نداشت و
آنان با حكم و سخن پيامبر(ص)بيگانه بودند.)(85)
ج ـ سنّت پيامبر: چنان كه پيشتر ياد كرديم ، بخشى گسترده از دين مقدّس اسلام را
سنّت شريف پـيـامـبـر(ص) تـشـكـيـل مـى دهـد كـه بـايـسـتـى بـى كـاسـتـى و اضـافى
انجام پذيرد. و تنها اهـل بـيـت مـعـصـوم آن حـضـرت بـودنـد كـه از آگاهى و شايستگى
براى اجراى سنّت پيامبر(ص)برخوردار بودند. متاءسّفانه آنان نيز از حق مسلّم خويش
محروم شدند و كسانى در راءس حكومت قرار گرفتند كه با انگيزه هاى گوناگون نفسانى
خويش ، سنّت حيات آفرين پيامبر(ص) را يـا نـاديـده گرفتند و يا دستخوش تحريف و
دسيسه ساختند كه برخى نمونه ها را در زير مى خوانيم.
# طبرى از قول عمر نقل كرده است:
سـه چيز در زمان پيامبر(ص) حلال بود، ولى من آن ها را حرام مى كنم و انجام دهنده آن
ها را كيفر مى دهم : متعه حج ، متعه زنان ، و حىّ على خير العمل در اذان .(86)
# روايـاتـى بـسيار از رسول خدا(ص) درباره فضيلت روزه هاى مستحبى ، مانند روزه ماه
رجب ، نقل شده است . از آن جمله است روايت زير كه مى فرمايد:
(رَجَبٌ شَهْرٌ عَظيمٌ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الْحَسَناتِ مَنْ صامَ يَوْماً مِنْ
رَجَبٍ فَكَاَنَّما صامَ سَنَةً)(87)
رجـب ماهى بزرگ است كه خداوند، حسنات را چندين برابر مى كند. هر كس يك روزاز رجب را
روزه بگيرد، گويا يك سال روزه گرفته است.
ولى خليفه دوم مردم را وامى داشت كه روزه رجب را افطار كنند و مى گفت : (رجب ! چه
رجبى ؟! ماه رجب را در جاهليت بزرگ مى داشتند، اسلام اين سنّت را به كنار نهاده است
.)(88)
# خـليـفه دوم با نقل احاديث پيامبر(ص)، كه در بردارنده نيمى از معارف و احكام دينى
و تفسير قـرآن مـجـيد بود، به شدّت مخالفت مى كرد و اصحاب پيامبر(ص) را از آن باز
مى داشت . حتى ابـن مـسـعـود، ابودردا و ابوذر را به دليل نقل حديث نبوى به زندان
افكند و آنان تا وقتى عمر كشته شد، در زندان بودند.(89)
# حكم بن ابى عاص ـ عموى عثمان ـ پيش از اسلام ، همسايه پيامبر(ص) بود و پس از بعثت
به پـيـامـبـر(ص) آزار فـراوان رسـانـد. او پـس از فتح مكه ، به ظاهر، اسلام آورد،
ولى پشت سر پيامبر(ص)راه مى افتاد و با تقليد حركات پيامبر(ص)، آن حضرت را تمسخر مى
كرد، و بى ادبى هايى ديگر نيز از او سرزد. رسول خدا(ص) او را لعنت و از مدينه اخراج
كرد و فرمود:(او و فرزندانش نبايد در مدينه زندگى كنند.)
چـون عـثـمـان بـه خلافت رسيد، دستور پيامبر را زير پا نهاد و خانواده ملعون حكم را
به مدينه بـاز گـردانـد و حـتـى وقتى او از دنيا رفت ، سايه بانى بر قبرش نصب كرد.(90)
عـثـمـان ، در بـرابـر صـالحـان و قـاريـان قـرآن ـ هـمـچـون مالك اشتر، صعصعة بن
صوحان و برادرش زيد، حرقوص بن زهير و جندب بن زهير ـ را به جرم تفسير و قرائت قرآن
، حق گويى ، امـر بـه معروف و نهى از منكر از كوفه به شام تبعيد كرد؛(91)
همچنان كه ابوذر صـحـابـى ارجـمند پيامبر(ص) رابه شام و سپس به ربذه تبعيد كرد. او
چنان گستاخ بود كه حـتـى گـاه تـوسـط ابـن عباس به اميرمؤ منان (ع)توصيه مى كرد كه
از مدينه خارج شود و در مزرعه ينبع ، بيرون از مدينه سُكنا گزيند!(92)
# چنان كه گذشت ، سياست شيطانى اموى به ويژه طاغوت آنان ، معاويه ، از ميان بردن
اسلام و سنّت شريف نبوى بود و چنين سياستى پس از شهادت اميرمؤ منان (ع)شدّت يافت و
معاويه تا آن جا كه توان داشت به تغيير و تحريف و حتى تمسخر سنّت پيامبر(ص)پرداخت.
نـقـل اسـت روزى ابـوذر حـديثى از رسول خدا(ص)نقل كرد كه در آن آمده بود: (جايگاه
معاويه در آتـش اسـت .) مـعـاويـه در پـاسـخ ابـوذر پـوزخـنـدى زد و دسـتـور داد او
را بـه زنـدان اندازند.(93)
در جـنگ صفّين ، عمّارياسر ـ صحابى بزرگ پيامبر(ص) ـ به دست سپاهيان مزدور معاويه
به قتل رسيد. با كشته شدن عمار، دوست و دشمن به ياد حديث پيامبر(ص)افتادند كه
فرموده بود: (عمّار را گروهى ياغى به قتل مى رسانند.) حتى عمروعاص نيز اين حديث
پيامبر(ص) را براى مـعـاويـه نـقل كرد، ولى معاويه به جاى تنبّه و توبه ، با
ناسزاگويى به عمروعاص ، بدو گفت : (اى پير خرفت ! اين چه حديثى است كه نقل مى كنى
؟! آيا، ما عمار را كشتيم ؟ عمار را على و يارانش كشته اند كه او را در تيررس
سربازان ما قرار داده اند! آيا مى خواهى شاميان را عليه من بشورانى ؟! مگر هر چه را
از پيامبر شنيده اى بايد باز گويى ؟!)(94)
# مـعاويه بر خلاف صريح قرآن ـ كه ربا را تحريم كرده است ـ به ربا خوارى مى پرداخت
. روزى عبادة بن صامت ، كسى را ديد كه در بازار شام معامله ربوى انجام مى دهد.
فرياد برآورد: اى مـردم ! از رسـول خـدا(ص)شـنـيـدم كـه فـرمود: (طلا بايد در برابر
طلا و گندم در برابر گـنـدم ، و خـرمـا در بـرابر خرما و... به طور مساوى معامله
شود و اگر كسى بيشتر دهد، ربا و حرام است .) چون اين خبر، به معاويه رسيد، عباده را
احضار و به او اعتراض كرد و گفت : (اگر تـو مـعـاصـر و مـصـاحـب پـيـامـبـر بـوده
اى ، مـا هـم بـوده ايـم . ايـن چـه حـديـثـى اسـت كـه نـقل مى كنى ؟! ديگر اين
حديث را مخوان .) عباده گفت : (به كورى چشم معاويه ، احاديث پيامبر را بـراى مـردم
بـازخـواهـم گـفت !)(95)آشكار
است كه وقتى جامعه اسلامى از اسلام ناب روى بـرتـابـد و به دينى تحريف شده گردن نهد
به چاهى خواهد افتاد كه نابكاران سياست باز برايش كنده اند.
جدايى از اهل بيت پيامبر(ص)
صـرف نـظـر از مـوضـوع امـامـت و جـانـشـيـنـى پـيـامـبـر(ص)، كـه حـقـّ اهـل بـيـت
مـعـصوم آن حضرت است و مرجع دينى و منبع معارف اسلامى نيز تنها آن بزرگان پاك
نـهـادنـد و مـردم وظـيـفـه دارند مسائل دينى خود را مستقيم يا غير مستقيم از آنان
برگيرند و كسى ديگر را در اين باره شايسته ندانند؛ چنان كه رسول خدا(ص) در اين باره
مى فرمايد:
(اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْحِكْمَةَ
فَلْيَاءْتِها مِنْ بابِها)(96)
من شهر دانشم و على (ع)دروازه آن است . هركس در پى حكمت است ، بايد از درش وارد
شود.
و شايد از وجوب مودّت اهل بيت (ع)، كه در آيه 23 سوره شورى از آن سخن است ، همين
باشد كه مردم در سايه دوستى اهل بيت (ع)با آنان همراه باشند و از نزديك با انديشه و
گفتارشان آشنا گردند و از خلق و خوى نيكويشان درس بگيرند و راه و رسم مسلمانى را
بياموزند. اين موضوع ، مـورد اتـفـاق هـمـه مسلمانان است كه خاندان پيامبر9، از
ديگران ، نسبت به معارف ژرف و احكام گـسـتـرده اسلام آگاه ترند و با ديگران مقايسه
پذير نيستند. خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار، پـاسـخ بـه پرسشهاى گوناگون و بحث و
مناظره هاى نغز و حكيمانه آن بزرگان ، كه كتاب هاى روايى ، تفسيرى ، علمى و تاريخى
را پر كرده است ، گواهى بر اين مدّعاست.
از سـويـى ديـگر، اهل بيت (ع)در حديث مشهور (ثقلين) ، (همپايه قرآن)شمرده شده اند و
اين دو، در كـنـار يـكـديگر مايه سعادت و پويايى افراد و جامعه اسلامى اند؛ چنان كه
در زمان حضرت رسـول (ص)و حكومت پنج ساله اميرمؤ منان (ع)اين حقيقت به خوبى نمودار
گشت و اگر قرآن و عترت از يكديگر جدا شوند، هماى سعادت از بام جامعه اسلامى خواهد
گريخت.
جـامـعـه اسـلامـى پـس از ارتـحـال رسـول اكـرم (ص) نـه تـنها سفارش آن حضرت بر
لزوم تمسّك به ثقلين را ناديده گرفت ، بـلكه با طرح شعار انحرافى (حَسْبُنا كِتابُ
اللّه)در واپسين ساعات عمر مبارك پيامبر(ص)(97)
و قـرآن بـه نـيـزه كـردن در جـنـگ صـفـّيـن ، در واقـع ، بـا يـكـى از آن دو ثـقـل
بـه جنگ ديگرى رفت و نه تنها اهل بيت را از حق حكومت و خلافت محروم كرد، بلكه
زمامداران خودسر، با پديد آوردن خفقان و تبليغات ناروا و مطرح ساختن عالِم نمايان و
ارجاع مردم بدانان از يـك سـو و تـحـت فـشـار قـرار دادن امامان (ع)از سويى ديگر،
مردم را از معارف راستين اسلام محروم ساختند.
مـشـهـور اسـت كه در تاريخ بشر هيچ كس ، جز امام على (ع)جمله زير را بر زبان نياورد
مگرآن كه رسوا گشت:
(سـَلُونـى قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـى فـَاِنَّمـا بـَيـْنَ اَلْجـَوانـِحِ
مـِنـّى عـِلْمٌ جـَمُّ، هـذا سـَفـْطـُ الْعِلْمِ)(98)
پـيـش از آن كـه از ميانتان رخت بربندم ، از من بپرسيد؛ زيرا در سينه من ، همه دانش
نهفته است . اين (سينه)جايگاه بى كران دانش است.
نـگـاهـى گـذرا به نهج البلاغه و منابع روايى ديگر، براى شخص منصف هيچ ترديدى باقى
نمى گذارد كه دودمان پاك پيامبر(ص)معدن علم و حكمت بوده اند و چشمه هاى دانش همواره
از قلّه سار فكر و انديشه آنان سرازير بوده است ؛ چنان كه همان امام همام مى
فرمايد:
(يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَ لا يَرْق ى اِلَىَّ اَلطَّيْرُ)(99)
سـيـل مـعـارف از قلب من سرازير است و هيچ پرنده تيز پروازى بر اوج انديشه من نمى
تواند رسيد.
ولى مـردم به جاى دل سپردن به علم و حكمت اولياى خدا و بهره مند شدن از درياى جوشان
(علم لدنـّى) ، به گنداب هاى پليد جهل دل خوش كردند و حتى كار به جايى رسيد كه
كسانى چون كـعـب الاحـبـار يـهـودى در حـكـومـت خـلفـا بـه عـنـوان مـشـاور و
كـارشـنـاس در مـسـائل اسلامى به خدمت گماشته شدند. نمونه هاى زير، كه در منابع
تاريخى آمده اند، گواه بر اين حقيقت تلخند:
# روزى عـمـر بـه كـعـب الاحـبـار گـفت : (حدس مى زنم كه مرگم نزديك است . مى خواهم
كسى را جانشين خود كنم . نظر تو درباره على چيست ؟ در كتاب هاى شما (يهوديان)چه چيز
در اين باره آمـده است ؟!) كعب پاسخ داد: (على شايسته اين مقام نيست . او مردى
بسيار ديندار است ، حرمت كسى را نـمـى شـكـنـد، از لغـزش هـا نـمـى گـذرد و بـه
اجـتـهـاد خـود عـمـل نـمـى كند. در كتاب هاى ما آمده است كه على و فرزندانش نبايد
در راءس امور قرار گيرند. آنـان بـسـيـار سـخـت مى گيرند.!) عمر پرسيد: (سبب آن
چيست ؟) كعب پاسخ داد: (زيرا على خون هايى بسيار ريخته است .)(100)
# روزى عـثـمـان در جمع مردم اين پرسش را مطرح كرد: (آيا براى خليفه جايز است
اموالى را از بـيت المال به عنوان قرض بردارد و سپس قرض خود را ادا كند؟) كعب
الاحبار پاسخ داد: (جايز اسـت .) ولى ابـوذر بـه او اعـتراض كرد و گفت : (اى يهودى
زاده ! كار به جايى رسيده كه تو دينمان را به ما مى آموزى ؟!)(101)
در برخى منابع تاريخى نيز آمده است كه ابوذر بـا عـصـا بـر سـر كـعـب كوبيد و گفت :
(به خدا قسم هنوز يهوديت از دلت بيرون نرفته است !)(102)
# مـعـاويـه نـيز برخى مسائل خويش را از كعب الاحبار مى پرسيد(103)؛
حتى از او مى خـواسـت كـه بـرخـى از آيـات قرآن را تفسيركند.(104)
آشكار است كه وقتى على بن ابـى طـالب (ع)تـنـهـا راه دسـت يـافـتـن بـه دانش
پيامبر(ص)، مجبور شود تنها به كشاورزى مـشـغـول گـردد و ابـوذر، راسـتـگـوترين يار
پيامبر(ص)، به بيابان هاى ربذه تبعيد شود و عبدالله بن مسعود، قارى قرآن ، استخوان
هايش در زير لگد خليفه خرد شود و كسانى چون كعب الاحـبـار بـر مـسـند تفسير قرآنى و
فقه اسلامى تكيه زنند، بر سر اسلام و مسلمانان چه خواهد آمد.در چنين روزگارى ، غيور
مردانى چون حسين بن على (ع)و ياران فداكارش بايد به سفارش پيامبر(ص) عمل كنند كه
فرمود:
(اِذا ظـَهـَرَتِ الْبـِدَعُ فـى اُمَّتـى فـَلْيـُظـْهـِرِ الْعـالِمُ عـِلْمـَهُ
فـَمـَنْ لَمْ يـَفـْعـَلْ فـَعـَلَيـْهِ لَعـْنـَةُ اللّهِ)(105)
هـر گـاه بدعت ها در ميان امّتم آشكار مى شود، بر شخص عالم است كه علم خويش راآشكار
كند و آن كس كه چنين نكند، لعنت خدا بر او باد!
رويگردانى از سنّت
هـمـه مسلمانان برآنند كه بسيارى از احكام و قوانين اسلامى ، تنها در سخن و سيره
پيامبر(ص) آمده اند و امر و نهى پيامبر(ص)امر و نهى خداست ؛ چنان كه قرآن مى
فرمايد:
(وَما اتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)(106)
و آنـچـه را كـه پـيـامـبـر[ص ] بـه شما مى دهد، برگيريد، و از آنچه شما را باز مى
دارد،باز ايستيد.
در ايـن نـيـز هـيـچ تـرديـدى نـيـسـت كـه شـخـصـيـت عـظـيـم رسـول اكـرم (ص)
آيـنـه تـمـام نـماى صفات الهى بود و سراسر زندگى آن حضرت ، رنگ و بـويى الهى داشت
و همه كردار و گفتارش مورد رضايت خداوند بود و آنچه مى گفت ، همان بود كـه خـداونـد
مـى خواست و ممكن نيست كه برترين پيامبر الهى سخنى بگويد يا كارى انجام دهد كه خدا
از آن خشنود نباشد. از اين رو، در قرآن آمده است:
(لَقـَدْ كـانَ لَكـُمْ فـى رَسـُولِ اللّهِ اُسـْوَةٌ حـَسـَنـَةٌ لِمـَنْ كـانَ
يـَرْجـُوا اللّهَ وَ الْيـَوْمَ الاْ خِرَ)(107)
بـى گـمـان بـراى شـمـا در رسـول خـدا سـر مـشـقـى نـيـكـوسـت ؛ بـراى آن كـس كـه
بـه خـدا و روزبازپسين اميد دارد و خداوند رابسيار ياد مى كند.
سـرمـشـق بـودن رسول خدا(ص)، اصلى است كلّى و فراگير در همه امور فردى و اجتماعى و
هر چيز كه به سنّت پيامبر(ص)نزديك باشد، به صواب و ثواب الهى نزديك خواهد بود و
آنچه مخالف سنّت باشد، بى گمان نادرست و گناه است و انسان را از رستگارى و تقرّب به
خداوند باز مى دارد.
مـقـايـسـه سـنـّت پـيـامـبـر(ص) و رفـتـار و كـردار مـردم پـس از ارتـحـال آن
حـضـرت ، نـشـان دهـنـده روى گـردانـى افـراد و حـكـومـت هـا از راه راسـت رسـول
خـدا(ص) اسـت و علل پديد آمدن حادثه كربلا را نيز در همين بايد پى جست . رويدادهاى
زير كه تنها نمونه اى از رفتار و كردار مردمان آن روزگار است ، گواهى است بر اين
حقيقت:
# داعـيـه داران و دسـت انـدركـاران خـلافـت در سـقـيـفـه بـنـى سـاعـده مـدّعـى
بـودنـد كـه رسول خدا(ص)كسى را براى جانشينى خود برنگزيده و اين كار را بر عهده
مردم نهاده است و از اين رو، خود، خليفه اوّل را بر كرسى خلافت نشانيدند. چون
ابوبكر در بستر مرگ افتاد، خود، خـليـفـه پـس از خـود را نـصـب كـرد. خـليـفـه دوم
نيز تعيين خليفه را بر عهده شوراى شش نفرى گـذاشـت كـه خـود، اعـضـاى آن را نصب
كرده بود و معاويه و خلفاى پس از او نيز خلافت را به گونه موروثى درخاندان خود قرار
دادند.
دگـرگـونـى نـصـب خليفه در موارد ياد شده ، نشان از آن است كه آنان به هيچ سنّت
يگانه اى پـايبند نبوده اند و هر گروهى بر راءى و انديشه نادرست خويش مى رفته و
شيوه نصب خليفه را سازگار با منافع مادّى خويش سامان مى داده است.
# سـنّت پيامبر(ص)در چگونگى رفتار با مردم ، رحمت و راءفت بود و مهربانى و مردمدارى
آن حـضـرت ، يكى از اسباب گرايش مردم به اسلام و اتحاد و يكپارچگى آنان به شمار مى
رفت ؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:
(فـَبـِمـا رَحـْمـَةٍ مـِنَ اللّهِ لِنـْتَ لَهـُمْوَ لَوْ كـُنـْتَ فـَظـّاً
غـَليـظَ الْقـَلْبِ لاَ نـْفـَضُّوا مـِنـْ حَوْلِكَ)(108)
پـس ، بـه [بـركـت ] رحـمـت الهـى ، بـا آنـان نـرمـخـو[و پـُر مـهـر] شـدى ، و
اگـر تـنـدخـو و سختدل مى بودى ، بى گمان از پيرامونت پراكنده مى شدند.
ولى زمـامـداران پـس از پـيامبر(ص)، اين سنّت را فراموش كردند و به جاى راءفت و
مهربانى پيامبر گونه ، دست به خشونت و تازيانه و شمشير زدند. اينك به رويدادهاى زير
مى نگريم كه گواهى بر اين مدّعايند: آنان كه درپى به چنگ آوردن خلافت بودند، براى
بيعت گرفتن از امـيـرمـؤ مـنـان (ع)و يـارانـش درِ خانه آن حضرت را آتش زدند و حرمت
صدّيقه طاهره (س) را نگاه نـداشـتـنـد بـا ايـن كـه ديـده بودند پيامبر(ص) براى
ورود به خانه على (ع)سه بار اذن مى گـرفـت و مى فرمود: (فاطمه پاره تن من است ؛ هر
كس او را بيازارد، مرا آزرده است و هر كس مرا بـيـازارد، خـدا را آزرده اسـت .)(109)
ابـن ابـى الحـديـد مـى نـويـسـد:معروف است كه تـازيـانـه عـمـر،تـرسـنـاك تر از
شمشير حجّاج بوده است . در خبرى صحيح آمده است كه روزى بـرخى زنان گرد رسول خدا(ص)
اجتماع كرده بودند و مدتى بسيار با آن حضرت به گفت و گـو پـرداخـتـنـد. وقـتـى عمر
بدان جا آمد، همه از ترس گريختند. عمر به آنان گفت : (از من مى تـرسـيـد، ولى از
رسـول خـدا نـمـى تـرسـيـد؟!) آنـان پاسخ دادند: (آرى ! تو خشن و سنگدلى .)(110)
عـثـمـان ، ابـوذر صحابى بزرگ رسول خدا(ص) را به جرم اعتراض عليه فساد مالى دستگاه
خـلافـت ، بـه ربـذه تبعيد كرد و دستود داد ميان مردم جار زنند كه كسى ابوذر را
هنگام خروج از مدينه بدرقه نكند و با او سخن نگويد.(111)
هـمـچـنـيـن ، عـثمان دستور داد، عبدالله بن مسعود صحابى بزرگوار پيغمبر را به جرم
اعتراض عـليـه رفـتار نادرست دستگاه خلافت آن قدر زدند تا دنده هايش خرد شد.(112)از
حسن بصرى نقل است:
مـعـاويه چهار جنايت مرتكب شد كه حتى انجام يكى از آن ها نيز سخت و باور نكردنى است
تا چه رسد به همه آن ها. اوّل آن كه بى مشورت با اصحاب پيامبر (ص) و صاحبان فضيلت ،
ابلهان را بـر مـسـنـد قـدرت نشانيد. دوم آن كه فرزند فاسد و دائم الخمر و نوازنده
خود را به عنوان جـانـشـيـن تـعـيـيـن كـرد. سـوم آن كـه زياد بى پدر را برادر خود
خواند با اين كه پيامبر(ص) فـرمـوده بـود: (فرزندى كه پدرش معلوم نيست ، به مادر و
خانه اى كه در آن به دنيا آمده است منسوب است و هر كس ادعاى انتساب كند، بايد
سنگسار شود.) چهارم آن كه حجر بن عدى و يارانش را قتل عام كرد. واى بر معاويه كه
خون حجر و يارانش را به گردن گرفت !(113)
# رسـول اكـرم (ص)، عـلى و فـاطـمـه و حسن و حسين (عليهم السلام)را بسيار دوست مى
داشت ؛ چنان كه به فاطمه و على (عليهما السلام)مى فرمود: (فدايتان شوم !)(114)
و حسن و حسين را بر دوش خود مى نشاند.(115)
مسلمانان همگى برآنند كه بنابر نصّ قرآن ، عشق به اهل بيت (ع)واجب است و رسول اكرم
(ص)به چنين سنّتى بسيار بها مى داده است . ولى خلفا و به پيروى از آنان ، مردم چنين
سنّتى را پاس نمى داشتند و افزون بر جنگيدن با آنان در جـنـگ هـاى جمل ، صفّين و
نهروان ، آن پاك نهادان را مورد بى مهرى قرار مى دادند، و حرمتشان را نگاه نمى
داشتند و سرانجام ، همه آنان را با زهر يا شمشير به شهادت رسانيدند.
پـيـامـد ايـن رفـتـار نـامـشـروع و نـابـخـردانـه ايـن بـود كـه مـردم ، عـالم
ترين ، عابدترين و كـامـل تـرين انسان ها را ـ كه خاندان پيامبر(ص)بودند ـ خانه
نشين و منزوى كردند و در واقع ، دروازه هـاى علم و معرفت و آگاهى را بر خود بستند و
به شيّادانى روى آوردند كه جز شهوت و قـدرت آرزويـى در سـر نـداشـتـند و از كسانى
راهنمايى خواستند كه خود گم كرده راه بودند و قرآن ، چه زيبا فرموده است:
(...اَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا يَهِدّى
اِلاّ اَنْ يُهْدى)
(116)
آيـــا آن كـــسـى كـه بـه سـوى حـق هـدايـت مـى كـنـد براى پيروى شايسته تر است يا
كسى كه (گمراه است و) خود هدايت نمى شود، مگر هدايتش كنند؟! باز گشت به جاهليت
پـيـامـبـراكـرم (ص)بـه مـدد ديـن آسـمـانـى اسـلام تـوانـسـت در طـول بـيـسـت و
سـه سـال ، جـامعه اى يگانه و شايسته پديد آوَرَد كه در آن ، ارزش هاى الهى و
انـسـانـى به اوج رسيد و مردمانى بى فرهنگ و نيمه وحشى به ايمان و معنويت آراسته
شدند و صـداقـت و فـداكـارى و راستى و ديگر فضايل اخلاقى را بر جاى صفات حيوانى
نشانيد؛ چنان كـه قـرآن هـمـان مـردم را چـنـيـن مـى سـتـايـد: (وَيـُؤْثـِرُونَ
عـَلى اَنـْفـُسـِهـِمْ وَلَوْ كـانَ بـِهـِمـْ خَصاصَةٌ)(117)
ديگران را بر خود مقدّم مى دارند هر چند خود بسيار نيازمند باشند.
رسول خدا(ص) براى تداوم و قوام جامعه توحيدى ، برنامه اى دراز مدّت فراهم آورد و
اجرايش را بـر عـهـده دوازده امـام مـعـصـوم نـهـاد تـا بـا توانايى هاى خدادادى و
تدبير و سياست ، روند تـكـامـلى جـامـعـه نـو پـاى اسـلامـى را پـى جـويـنـد و بـه
مـدد احـكـام و مـقـررات و ديـن كـامـل الهـى ، مـديـنـه فـاضـله بـشـرى را سـامـان
دهـنـد و اهـمـيـت بـسـيـار اصل امامت و وصايت ، كه شيعه بدان معتقد است ، در همين
است ؛ چنان كه حضرت آيت اللّه خامنه اى مى فرمايد:
پـيـداسـت كـه تـربـيـت انـسـان هـا كـار تـدريـجى است ، كار دفعى نيست . پيامبر در
تمام اين ده سال [(حكومت ]) تلاش مى كردند كه اين پايه ها استوار و محكم بشود و
ريشه بدواند، امّا اين ده سـال بـراى ايـن كـه بـتـوانـد مـردمـى را كـه درسـت بـر
ضـدّ ايـن خـصـوصـيـات بـار آمـدنـد، مـتـحـوّل كـنـد، زمـان خـيـلى كـمـى اسـت ...
مـردمـى كـه در آن جـوّ [جـاهـلى ]بـار آمـدند، مى شود در طول ده سال آن ها را
تربيت كرد، آن ها را انسان كرد، آن ها را مسلمان كرد، امّا نمى شود اين را در
اعـمـاق جـان آن هـا نـفـوذ داد؛ بـه خـصـوص آن چـنـان نفوذ داد كه آن ها بتوانند
به نوبه خود در ديگران هم همين تاءثير را بگذارند. مردم داشتند پى در پى مسلمان مى
شدند، مردمى بودند كه پـيـامـبر را نديده بودند، مردمى بودند كه آن ده سال را درك
نكرده بودند.اين مساءله وصايتى كـه شـيعه معتقد است ، در اين جا شكل مى گيرد. وصايت
، جانشينى و نصب الهى ، سرمنشاءش اين جـاسـت ، بـراى تـداوم آن تـربـيـت اسـت و
الاّ مـعـلوم اسـت كـه ايـن وصـايـت از قـبـيـل وصيت هايى كه در دنيا معمول است ،
نيست كه هر كس مى ميرد، براى پسر خودش وصيت مى كند، قضيه اين است كه بعد از پيامبر،
برنامه هاى او بايد ادامه پيدا كند.(118)
ولى مـنـافـقـان و مخالفان نقابدار اسلام ناب محمّدى (ص)با حيله و توطئه مانع اجراى
فرمان خدا و پيامبر(ص)درباره جانشينى آن حضرت شدند و درپى هوا و هوس خويش رفتند و
اين ، آغاز كجروى و انحراف بود.
قـرآن مجيد اين كجروى و انحراف را پيش بينى كرده و آن را بازگشت به جاهليت دانسته و
هشدار داده است:
(وَ مـا مـُحـَمَّدٌ الاِّ رَسـُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَائِنْ
ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى
عَقِبَيْهِفَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللّهُ الشّاكِرينَ)(119)
و محمد جز پيامبرى نيست كه پيش از او [نيز] پيامبرانى [آمده و] گذشتند. آيا
اگربميرد يا كشته شـود، از عـقـيـده خويش باز مى گرديد؟! و هر كس از عقيده خويش
بازگردد، هرگز زيانى به خداوند نمى رسد، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى
دهد.
رسول اكرم (ص)در غدير خم ضمن تلاوت اين آيه ، اظهار داشت كه على (ع)و فرزندان او ـ
كه فـرزنـدان پـيـامـبـر نـيـز هـسـتـنـد ـ شاكران و صابرانى هستند كه هيچ گاه در
دين سستى نمى ورزند.(120)
مـى تـوان گـفـت طليعه گرايش به جاهليت و ترجيح نابخردانه افكار و آداب جاهلى بر
احكام و قـوانـيـن اسـلامـى ، از نـخـستين روزهاى پس از ارتحال پيامبر(ص) نمودار شد
و پيش بينى آيه مذكور محقق گشت ، چنان كه حضرت فاطمه (س)درخطبه مشهور خود در همان
روزها مى فرمايد:
(اَفـَحـُكـْمَ الْجـاهـِلِيَّةِ يـَبـْغـُون
(121)...اَلاَّْنَ
مـاتَ رَسـُولُ اللّهِ (ص)، اَمَتُّمْدينَهُ)(122)
آيـا حـكـم جـاهليت را مى خواهند؟! اينك پيامبر(ص) چشم از دنيا فروبسته است و شما
آيين او را از ميان برده ايد.
حديثى از اميرمؤ منان (ع)نقل است كه در آن فرموده است:
(اِنَّهُمْ يُطالِبُونَ بِثاراتِ الْجاهِليَّةِ)(123)
آنان در پى [انتقام ] خون هاى دوران جاهليتند.
هـمـچـنـيـن سـال هـا بـعـد كـه بـه خـلافت مى رسد، در خطبه قاصعه ، ضمن ريشه يابى
تعصب كـوركـورانـه ، تـكبّر و نخوت ، از بازگشت مردم به خوى و خصلت جاهلى سخن مى
گويد و مى فرمايد:
(اَلا وَاِنَّكُمْ قَدْنَفَضْتُمْ اَيْديَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطّ اعَةِ وَثَلَمْتُمْ
حِصْنَ اللّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِاَحْك امِ الْج اهـِلِيَّةِ...
وَاعـْلَمـُوا اَنَّكُمْصِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ اَعْراباً وَبَعْدَ الْمُوالا
ةِ اَحْر اباً م ا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاِْسْلا مِ اِلاّ بِاسْمِهِ وَلا
تَعْرِفُونَ مِنَ الاْ يم انِ اِلاّ رَسْمَهُ)(124)
آگـاه بـاشيد كه شما از ريسمان طاعت [الهى ]دست كشيديد و در دژ خدا ـ كه برگردتان
استوار بـود ـ بـا احـكـام جـاهـلى رخنه پديد آورديد... بدانيد كه پس از هجرت ،
بدوى گشتيد و پس از دوسـتـى ، دشـمـن شديد. شما با اسلام جز با نامش ارتباطى نداريد
و از ايمان جز نام و نشانش چيزى نمى دانيد!
امـام حـسـن (ع)نـيـز در جـلسـه اى كـه مـعـاويـه بـا بـرخـى سـران بـنـى امـيـه
تـشـكـيـل داده بـود، بـه ايـن حـقـيـقـت اشـاره مى كند و مى فرمايد: (تَتَّبِعُ
الْبَغايا وَتُحْيى اَمْرَ الْجاهِليَّةِ وَتُميتُ الاِْسْلامَ)(125)
تو همواره در پى روسپيانى و رسم جاهلى را زنده مى كنى و آيين اسلام را نابودمى
سازى.
پـديـده شـوم بـاز گـشـت بـه جـاهـليـت و اسـلام زدايـى ، پـايـه سـيـاسـت حـزب
امـوى را تـشـكـيـل مى داد و بى گمان در رخداد شوم كربلا نيز اثر نهاد و در حقيقت
كوشش امويان بر آن بود كه با كشتن آخرين مسلمانان راستين با خاطرى آسوده ، آداب و
رسوم جاهلى خويش را احيا كنند چنان كه عبيد اللّهِ بن زياد ـ پس از قتل عام امام
حسين (ع)و يارانش خطاب به اسيران گفت:
(اَلْحمْدُلِلّهِ الَّذى فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ اَكْذَبَ اُحْدُوثَتَكُمْ)(126)
سپاس خدايى را كه شما را رسوا ساخت و كشت و بافته هايتان را تكذيب كرد.
يـزيـد نيز با ورود اهل بيت (ع)به دربار حكومت اموى ، با گستاخى سخن از انتقام جنگ
بدر به مـيـان مـى آورد كـه سـران كـفـر و شـرك و پـرچـمـداران جـاهـليـت در آن بـه
قـتل رسيده بودند(127)
و بدين سان ، سهم مخرّب گرايش به دوران جاهلى در پديد آمدن واقعه عاشورا را آشكار
ساخت.
دنيا گرايى
روابـط درست و سالم اقتصادى از پايه هاى حكومت اسلامى است و احكام و قوانين بسيارى
را به خـود اخـتـصـاص داده اسـت ؛ چـنـان كـه در قـرآن مجيد، زكات در بيست و هشت جا
همراه با(نماز) آمده
(128) و خـداونـد بـر اداى آن سـفـارش فـرمـوده
اسـت .رسـول گرامى اسلام (ص)نيز همه احكام اقتصادى را به فراخور آن زمان ، به دقت
تشريح و اجرا كرد و چنان كه پيشتر گذشت ، عدالت محور رفتار و كردار پيامبر(ص) بود
كه هرگز از آن عدول نكرد.
چـنـيـن روشـى بـر رضـايـت عـمـومـى مـى افـزايـد و فـسـاد و حـيـف و مـيل بيت
المال را از ميان مى برد و قوام جامعه را ضمانت مى كند و امنيت روانى و مالى را
حاكم مى سـازد.از سـويـى ديـگـر، حيف و ميل بيت المال و فساد مالى ، ضمن اين كه زشت
و به دور از خرد است و موجب خشم و غضب الهى مى گردد، بنياد حكومت را سست مى كند و
موجب پديد آمدن حالت بى اعـتـمـادى مـيـان مـردم و حـكـومت مى شود و پيامدهايى
بسيار زيانبار در پى دارد. متاءسفانه ، اين بـلاى خـانـمـانـسـوز پـس از ارتـحال
پيامبر(ص) دامنگير جامعه اسلامى شد و به ويژه از زمان خليفه سوم ، بر دستگاه خلافت
سايه افكند و براى هميشه تداوم يافت.
ابـوذر، صـحـابـى خـدا ترس و دلاور پيامبر(ص)، نخستين كسى بود كه به ريخت و پاش هاى
عـثـمـان اعـتـراض كـرد و بـه او گـفـت : مـن خود از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود:
(چون شمار فـرزنـدان ابـوالعـاص [بـنـى امـيـه ] بـه سـى نـفـر رَسـَد ثـروت خـدا
[امـوال مـسـلمـانـان ] را بـاد آورده مـى پـنـدارنـد و بندگان خدا را برده و دين
خدا را بازيچه مى كنند.)(129)
به دنبال اعتراض هاى پى در پى ابوذر، عثمان او را به شام تبعيد كرد. در همين روزگار
بود كه معاويه كاخ سبز افسانه اى دمشق را بنا كرد و ابوذر همواره بر در كاخ او حضور
مـى يـافـت و فـريـاد مـى زد: (اى مـعـاويـه ! اگـر ايـن كـاخ را از بـيـت المال
ساخته اى ، خيانت است
و اگر از مال و ثروت خود بنا كرده اى ، اسراف است !به خدا سوگند، من اين كارها را
روا
نـمـى شـمـارم و درقـرآن و سـنـّت پـيـامـبـر(ص) جـايـى بـراى ايـن گـونـه كـارهـا
نـديـده ام !)(130)
اميرمؤ منان (ع)از فساد مالى بنى اميه چنين ياد مى كند:
(... قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجًا حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ وَ
قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضَمُونَ مالَ اللّهِ خـِضـْمـَةَ الاِْبـِلِ
نـِبْتَةَ الرَّبيعِ اِلى اَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَاَجْهَزَ عَلَيْهِ
عَمَلُهُ وَكَبَتْ بِهِ بَطْنَتُهُ)(131)
سـومـيـن آنـان بـا دو پـهـلوى بـر آمده برخاست كه همه همّتش از آبريز تا آخور
بود.فرزندان پـدرش نـيـز مـانـنـد شـتـرانـى كـه گـيـاه بـهـارى را مـى بـلعـنـد،
بـه جـان بـيـت المـال افـتـادنـد تـا ايـن كـه رشـتـه هـاى او نـيـز از هـم
گـسـسـت و كـردارش قاتل جانش شد و شكمبارگى اش به انفجار انجاميد.
بسيارى از اصحاب نامدار رسول خدا(ص) و سياستمداران نيز با بنى اميه همداستان شدند و
از خوان يغما طرفى بستند. در زير به ميزان دارايى برخى از آنان اشاره كرده ايم:
زبير بن عوام يازده باب خانه در مدينه ، دو باب در بصره ، يك باب در كوفه ، يك باب
در
مـصـر بـنـاكرد. وقتى از دنيا رفت ، چهار همسر داشت و از دو سوم اموالش ، هر يك ،
يك ميليون و دويست هزار درهم به ارث بردند و حدود 000 800 59 درهم به ارث گذاشت .(132)