بررسى تاريخ عاشورا

دكتر محمدابراهيم آيتى
به كوشش مهدى انصارى

- ۱۱ -


قدرت تاريخ  
دختر فاطمه زهرا عليه السلام يزيد را به قدرت تاريخ توجه داد و او را از بدنامى و رسوايى و ننگ برحذر داشت ، اما يزيد كه گويى عقل خود را از دست داده بود از بيان زينب استفاده نكرد و نمى توانست آينده تاريخ را پيش بينى كند، يزيد در اين موقع مصداق همان حديثى بود كه سبوطى در كتاب جامع الصغير از رسول خدا روايت مى كند اذا اراد الله انفاذ قضائه و قدره سلب ذوى العقول عقلهم حيت ينفذ فيهم قضاء و قدره فاذا مضى امره رد اليهم عقولهم و وقعت الندامه يعنى هرگاه خدا بخواهد قضا و قدر خود را به انجام رساند عقل خردمندان را از ايشان بگيرد تا آنچه مى خواهند درباره ايشان به انجام رسد و چون كارش به انجام رسيد، عقل را به ايشان بازگرداند و آن گاه از آنچه كرده اند سخت پشيمان شوند.
اگر عقل يزيد را از وى نمى گرفتند بايد مى فهميد كه بعد از كشتن فرزند رسول خدا و آن همه خويشان برومند او نمى توان بر مسلمانان حكومت كرد و اين فاجعه عظيم اسلامى را ناديده گرفت . و اگر اين مطلب روشن را هم درك نمى كرد بايد اين قدر شعور مى داشت كه در اشعار خود به اساس ‍ اسلام حمله نمى كرد و تصميم خود را بر انتقام جويى از فرزندان رسول خدا را علنى بيان نمى داشت و وحى آسمانى و پيامبرى بنى هاشم را منكر نمى شد.
دختر فاطمه الزهرا (س ) خطبه خود را به شكرگزارى پروردگار خاتمه داد و چنين گفت :
شكر خدايى را كه عاقبت كار سروران جوانان بهشتى را خوشبختى و آمرزش قرار داد و بهشت را آرامگاهشان ساخت ، از خدا مى خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خويش به ايشان هر چه بيشتر عنايت كند، چه خدا همه كاره و توانا است .
ابراز پشيمانى يزيد از واقعه عاشورا  
همين خطبه ها بود كه يزيد را ناچار ساخت به ظاهر از ابن زياد بيزارى بجويد و او را لعنت كند، نوشته اند كه يزيد هنگام فرستادن اهل بيت به مدينه امام چهارم عليه السلام را خواست و به وى گفت خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند، به خدا قسم اگر من با پدرت روبرو مى شدم و هر پيشنهادى مى كرد و هر چه مى خواست قبول مى كردم و تا مى توانستم كارى نمى كردم كه او كشته شود، اما قسمت و مقدر چنان بود كه اين گونه پيش ‍ آمد كند خواهشمندم هر كارى داشتيد از مدينه به من بنويسيد اين سخن را يزيد به قصد قربت نگفت و از ابن زياد هم سپاسگزار بود كه امام و ياران او را كشته بود و در جواب نامه ابن زياد كه راجع به اسيران اهل بيت كسب تكليف كرده بود خود نوشته بود كه آنان را به شام روانه كن لعن يزيد بر اين زياد جز رنگ سياسى نداشت و جز از فشار افكار عمومى برنخاسته بود، زيرا خطبه شام و آياتى كه زين العابدين عليه السلام در بازار شام در جواب مرد شامى تلاوت كرد، و ديگر سخنان اهل بيت كار خود را كرد و پيش از همه جاى ديگر در مركز خلافت يعنى شهر دمشق و در خانه خليفه مجلس ‍ سوگوارى ابا عبدالله عليه السلام برقرار شد و زنان شامى هم از جريان صحيح فاجعه كربلا باخبر شدند و شايد ماه محرم سال 61 به آخر نرسيد كه بيشتر بلاد اسلامى از شهادت امام عليه السلام و حتى از بيشتر وقايعى كه روى داده بود خبر يافتند و با فرو نشستن رعد و برق دستگاه خلافت مردم به خود آمدند و بر آنچه روى داده بود تاسف خوردند و خود را بر يارى نكردن امام و كوتاهى در نصرت حق و بى توفيقى جبران ناپذيرى كه بدان گرفتار شده بودند، ملامت كردند و تدريجا همان تشخيص صحيح قبل از شهادت امام عليه السلام كه مردم كوفه را به دعوت امام وادار كرد سر جاى خود آمد و پس از فرو نشستن گرد و غبار فتنه كه مردم را گيج و گمراه كرده بود به اشتباه خود پى بردند و در مقام چاره جويى برآمدند، گو اين كه از دست رفتن امامى مانند حسين بن على عليه السلام به هيچ وجه جبران پذير نبود و شيون و زارى و پشيمانى مردم ناچيزتر از آن بود كه فقدان امام را جبران كند.
روزگار از آوردن مانند على عليه السلام عقيم است  
معاويه مى گفت : دنيا و روزگار عقيم است كه ديگر بار فرزندى مانند على بن ابى طالب بياورد، راستى چنين است ، و ديگر نسخه وجود امير المومنين عليه السلام تكرارپذير نيست و دنيا از آوردن مثل او ناتوان است ، و به همين حساب از آوردن امامى مانند امام حسين هم عقيم است ، چه اگر چنان پدرى و چنان مادرى و چنان بيت طهارت و عصمتى به وجود آيد، فرزندى مانند امام حسين عليه السلام هم به وجود خواهد آمد.
 

و ما كان قيس هلكه هلك واحد
 
و لكنه بنيان قوم تهدما
 
هر زيانى را دير يا زود مى توان جبران كرد مگر زيان از دست دادن مردانى كه ديگر شرايط و اوضاع براى به وجود آمدن و تحقق يافتن شخصيت هاى نظير آنان مساعد نيست .
 
هى الايام ابلتها يد الغير
 
و صارم الدهر لاينفك ذا اثر
 
اين الاولى كان اشراق الزمان بهم
 
اشراق ناحيه الاكام بالزهر
 
جار الزمان عليهم غير مكترث
 
واى حز عليه الدهر لم يجر
 
و كيف تامن من جور الزمان يدا
 
خانت بال على خيره الخير
 
سخنرانى امام سجاد هنگام ورود به مدينه  
در اينجا نمى توان حركت مهم و سياسى و اجتماعى و موثر امام سجاد عليه السلام را هنگام بازگشت به مدينه ناديده گرفت ، و نكات دقيق و فراوانى را در آن مورد توجه قرار داد. امام چهارم عليه السلام در كنار شهر مدينه آنچه را در طريق اين قيام مقدس ديده بود به مردم مدينه گزارش داد.
الحمدلله رب العالمين مالك يوم الذين بارى ء الخلائق اجمعين الذى بعد فارتفع فى السموات العلى و قرب فشهدا النجوى ، نحمده على عظائم المور و فجائع الدهور، و الم الفجائع و مضاضه اللوادع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعه الكاظه الفاحه الجائحه (102).
امام چهارم پس از حمد و ثناى پروردگار و سپاسگزارى خدا بر مصيبت هاى دشوار طاقت فرسايى كه پيش آمده تاريخ عاشورا را در چند جمله خلاصه كرد و در گفتار كوتاه و جامع خود چنين فرمود:
ايها القوم ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جليله و ثلمه فى الاسلام عظيمه قتل ابو عبدالله الحسين و عترته ، و سبى نساوه و صبيبته و داروا براسه فى البلدان من فوق عامل السنان ، و هذه الرزيه التى لامثلها رزيه (103).
از بيان امام به خوبى آشكار است كه نمى خواهد فقط به عنوان اظهار تاثر از آنچه پيش آمده سخنى بگويد و صحنه اى تاثرانگيز به وجود آورد، با كه مى خواهد در جمله هايى اگر چه كوتاه دشمنان اهل بيت را براى هميشه سربزير و شرمنده سازد و ستمگرى هاى آنان را در عباراتى صريح و بى پرده خلاصه كند.
فرمود اى مردم خدا كه او را در هر حال سپاسگزارم ما را به مصيبت هاى بزرگى گرفتار ساخت و در اسلام شكافى عظيم پديد آمد پدرم ابا عبدالله و جوانان و ياران او كشته شدند، زنان و كودكانش به اسيرى رفتند، سر او را بر نى زدند و در بلاد اسلامى گرداندند، آن گاه پس از چند جمله اى فرمود اى مردم با ما چنان رفتار كردند كه گويا كافر و از دين برگشته ايم ، با اين كه ما نه گناهى كرده بوديم و نه جرمى مرتكب شده بوديم ، و نه به اسلام خيانتى كرده بوديم ، به خدا سوگند اگر رسول خدا دستور مى داد كه با ما بجنگند بيش از اين كارى نمى كردند.
ينى هاشم و افتخار فداكارى  
خطبه امام چهارم عليه السلام به پايان رسيد و اهل بيت عصمت و طهارت به خانه هاى خويش وارد شدند و براى هميشه افتخار فداكارى و جان بازى در راه حق را به نام بنى هاشم ثبت كردند و نام دشمنان خود را در رديف ستمگران و بيدادگران و جباران و زورگويان جهان قرار دادند و آن افتخار را براى خود و اين بدنامى را براى دشمن با مدارك تاريخى كه در اختيار اوراق بى نظر تاريخ قرار دادند روشن ساختند، ديگر چه قدرتى مى توانست دست تحريف به سوى تاريخ دراز كند و نيكنامى و سرفرازى را از بنى هاشم بگرداند و رسوايى و بدنامى ديگران را شست و شو دهد، يا اينان را خوشنام و سرفراز و آنان را بدنام و سرافكنده گرداند يا خطبه ها و گفته هايى كه از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق و از عراق تا شام و از شام تا مدينه بر زبان تواناى اهل بيت گفته و ثبت تاريخ شد.
چهره تاريخ تغيير نپذيرد  
كار از آن گذشته بود كه چهره تاريخ را بتوان تغيير داد و قيافه هايى را كه از شهيدان راه خدا و زورگويان در تاريخ منعكس شده بود جابجا ساخت ، و جامه هاى نيكنامى و سرفرازى را از پيكر مردان راستگوى فداكار در آورد و بر تن دروغگويان و ستمگران پوشانيد، يا مردمى زبون و از فضيلت بيگانه را در لباس جوانمردى و فداكارى و خدمتگزارى بر تاريخ عرضه داشت ، رياكارى كرد كه تاريخ حق ناشناس و ناسپاسى كند، و خدمتهاى مردان پاك بى نظرى را كه جان بر سر اخلاص و ايمان و حق پرستى خويش نهاده اند ناديده بگيرد، و شهادتى كه به نفع اينان در نزد وى سپرى است كتمان كند يا دست خيانت به سوى اسناد فضيلت و بزرگى و پاكدامنى آن ها دراز كند تا روزى كه شهادت تاريخ درباره گذشتگان برقرار باشد به طهارت و عصمت و ايمن و تقوى و دين دارى و خداپرستى حسين بن على عليهم الصلاه والسلام و ياران او شهادت خواهد داد و از ستمگرى و زورگويى و خودپرستى دشمنان وى سخن خواهد راند تاريخ تنها پناهگاهى است كه براى بررسى حوادث بايد به آن رجوع كرد و دست به دامن آن شد چه افسانه ها و دروغ هايى كه با زبان و قلم ياوه گويان و ياوه نويسان به گوشه و كنار راه يافته نمى تواند خاصيت نشان دادن سيماى حق و باطل را از تاريخ سلب كند و پيوسته قدرت محكمات تاريخ از متشبهات آن بيشتر بوده و همان محكمات و قطعيات تاريخ است كه بايد آن را ام الكتاب تاريخ شناخت و همه متشبهات را در روشنى رسيدگى كرد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
16 : بسم اله الرحمن الرحيم 
ديدار جابر انصارى از كربلا  
شيخ طوسى در كتاب مصباح المتهجد مى نويسد روز بيستم ماه صفر روزى است كه جابر بن عبدالله انصارى صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه براى زيارت قبر ابا عبدالله عليه السلام به كربلا آمد و او اول كسى بود كه امام را زيارت كرد و در اين روز زيارت امام حسين عليه السلام مستحب است و زيارت اربعين همين است ، ظاهر عبارت شيخ طوسى (ره ) آن است كه جابر از مدينه به منظور زيارت حركت كرده بود و روز بيستم ماه صفر وارد كربلا شد نه آنكه رسيدن او به كربلا بعد از چهل روز از شهادت امام عليه السلام بر حسب تصادف روى داده باشد و بعيد نيست كه همين گونه باشد، چه بعد از رسيدن اهل بيت به كوفه ابن زياد بى درنگ عبدالملك بن ابى الحارث سلمى را از عراق به حجاز فرستاد تا هر چه زودتر از كوفه وارد مدينه شود، و عمرو بن سعيد بن عاص اموى والى مدينه را از شهادت امام و ياران وى آگاه سازد و عبدالملك بى درنگ راه مدينه را در پيش گرفت و چند روز بعد وارد مدينه شد و خبر شهادت امام را رسما به والى مدينه ابلاغ كرد، در اين صورت ممكن است كه جابر بن عبدالله انصارى با خبر يافتن از فاجعه شهادت امام و بنى هاشم و اصحاب با آن كه بنا بر بعضى اقوال از دو چشم نابينا شده بود از همان مدينه به قصد زيارت امام و ياران فداكار او كه دليرانه تسليم شهادت شده بودند حركت كند و در بيستم ماه صفر دست چهل روز بعد از شهادت امام وارد كربلا شد و سنت زيارت اربعين امام بر دست او تاسيس گرديد.
عطيه كيست ؟  
جابر در اين سفر تنها نبود و همسفرى از خود جوان تر و در عين حال بسيار دانشمند و بزرگوار همراه داشت ، كه يكى از بزرگترين دانشمندان و مفسران اسلامى و بزرگوارى است كه همراه جابر بود و شخصيت او در بسيارى از محافل مذهبى مانند بسيارى از حقايق و مطالب ديگر تحريف شده عطيه بن سعد بن جناده عوفى كوفى است كه از بزرگان تابعين ، يعنى از كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را نديده اما اصحاب رسول خدا را ديده ، عطيه هم از صحابه رسول خدا نيست اما بسيارى از صحابه از جمله عبدالله بن عباس را ديده و از آنان كسب علم كرده است .
طبرى مورخ در كتاب منتخب ذيل المذيل مى نويسد، عطيه بن سعد بن حناده عوفى از طائفه جديله و از قبيله قيس و كنيه اش ابوالحسن آنگاه روايتى به اين مضمون نقل مى كند كه سعد بن جناده يعنى پدر عطيه در كوفه نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت :
اى امير مومنان خدا به من پسرى داده لطفا شما او را نام گزارى كنيد.
امير المومنين عليه السلام فرمود هذا عطيه الله اين پسر عطيه الله يعنى داده خدا است ، اما امير المومنين با همين جمله او را نام گزارى كرد و عطيه ناميده شد. سپس طبرى مى نويسد عطيه اين است كه عطيه در سال 81 هجرى همراه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج بن يوسف ثقفى كه يكى از جباران عراق بود خروج كرد و پس از آن كه عبدالرحمن در سال 85 از ميان رفت عطيه به فارس گريخت ، حجاج بن محمد بن قاسم ثقفى نوشت كه عطيه را حاضر كند و از او بخواهد كه على عليه السلام را لعن كند و اگر نه چهار صد شلاق به او بزند و سر و ريش او را بتراشد، محمد عطيه را حاضر كرد و نامه حجاج را براى وى خواند تا يكى از دو راه را انتخاب كند.
عطيه عاشق امير مومنان عليه السلام  
عطيه حاضر نشد كه على عليه السلام را بد بگويد و از جسارت به امير المومنين امتناع ورزيد و ناچار تن داد كه محمد به دستور حجاج چهارصد شلاق به او زد و سر و ريش او را تراشيد و چون قتيه بن مسلم حاكم خراسان شد عطيه به آنجا رفت و در خراسان مى زيست تا روزى كه عمر بن هيره والى عراق شد و عطيه نامه اى به او نوشت و از وى اجازه خواست تا به عراق باز گردد، عمر هم به وى اذن داد و عطيه به كوفه رفت و همان جا مى زيست تا در سال يكصد و يازده وفات كرد، سپس طبرى مى نويسد كه عطيه بسيار روايت مى كرد و محل اعتماد است . (104)
عطيه علاوه بر آن كه از راويان حديث و از مجاهدان اسلامى است يكى از بزرگترين علماى تفسير قرآن مجيد و خود تفسيرى بر قرآن مجيد نوشته است و بر حسب روايت بلاغات النساء او خطبه صديقه طاهره (س ) را در موضوع فدك از عبدالله محض يعنى عبدالله بن حسن بن حسين كه پدرش ‍ حسن مثنى پسر امام حسن و مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بوده روايت مى كند، عطيه چندى شاگرد اين عباس بوده و در درس تفسير وى حاضر مى شده و مى گويد كه من سه دوره تفسير قرآن را و هفتاد دوره قرائت قرآن را بر ابن عباس خوانده ام . معنى اين سخن اين است كه ابن عباس درسى داشته كه در آن تفسير قرآن مى گفته است و درسى كه منحصر به تلاوت و خواندن قرآن بوده و عطيه سه دوره در آن درس و هفتاد دوره در اين درس حاضر شده است .
ياران پيامبر و اهميت به قرآن  
از اين روايت مى توان بدست آورد كه صحابه رسول خدا و تابعين تا چه حد به تفسير قرآن و تلاوت قرآن اهميت مى داده اند و در فراگرفتن علم تفسير و آشنا شدن به تلاوت قرآن تا كجا توفيق داشته اند، اينان نيك مى دانستند كه سرفرازى مسلمانان و سعادت دنيا و آخرتشان تنها در سايه قرآن و آشنايى به عمل كردن به آن است و قرآن مجيد براى آن نازل شده كه مسلمانان هميشه آن را تلاوت كنند و در آيات آن بهتر توجه نمايند و علاوه بر آن بيان قرآن را از رسول خدا فرا گيرند و ديگر آن كه خود نيز با مطالب قرآن آشنا شوند و در آنها تفكر كنند، در يكى از آيات قرآن كريم به اين دو نكته : 1. مردم بايد بيان و تفسير قرآن را از رسول خدا فرا گيرند 2. خود هم در مقام فهميدن قرآن برآيند، و در آن تفكر كنند تصريح شده است : و انزلنا اليك الذكر لتين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (105).
قرآن كتاب انديشه  
قرآن را كه به وسيله يادآورى است به سوى تو فرود فرستاديم تا اولا آنچه را به سوى مردم نازل شده براى ايشان بيان كنى و ثانيا خود مردم هم در آيات قرآن تفكر كنند و با سخنان قرآن آشنا شوند، معنى آيه آن است كه مردم در مقابل دو وظيفه دارند يكى آن كه بيان و تفسير رسول خدا را كه دار اطراف قرآن به آنها مى رسد فرا گيرند و حفظ كند و آنچه را نيازمند بيان و تفسير است كه به وسيله بيانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد بفهمند، اما مراد از بيان پيغمبر براى قرآن آن نيست كه قرآن را براى مردم ترجمه كند و در محكمات و آيات صريح و روشن قرآن هم مردم نيازمند بيان رسول خدا باشند، مقصود بيان كليات قرآن و مطالبى است كه اجمال آن نيازمند تفصيل و مشكل آن محتاج به توضيح است و مى شود كسى آن را گونه اى و كسى ديگرى گونه اى ديگر تفسير كند.
وظيفه ديگر مسلمانان در مقابل قرآن مجيد به صريح آيه مزبور آن كه خود هم از قرآن مجيد استفاده كنند و فكر خود را در راه فهم قرآن به كار برند، معنى آن كه رسول خدا قرآن را بيان و تفسير كنند، آن نيست كه مسلمانان خود را از فهم قرآن محروم كنند و از رسول خدا پرسيده باشند كه معنى ان الله بامر بالعدل و الاحسان و ايناء ذالقربى چيست ؟ معنى اين قبيل آيات به قدرى روشن است كه هر كس با انس مختصرى به زبان عربى مى تواند از آن استفاده كند و به آن موعظه شود و هيچ كس از اين آيه جز آن نخواهد فهميد كه خدا مردم را امر مى كند كه عادل باشند و بيدادگرى نكنند و نيكى كنند و با خويشان خود به مهربانى و محبت رفتار نمايند مسلمانان دنيا را نگفته اند كه وقتى امثال اين آيات برايشان تلاوت شد: ويل للمطففين الذين اذا اكتا لواعلى الناس يسوفون و اذا كالوهم او و زنوهم يخسرون الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم يوم يقوم الناس لرب العالمين (106) بگويند ما كه قرآن را براى ما تفسير كند بپرسيم كه اين آيه ها چه مى گويد؟ قرآن مجيد با اين گونه آيات صريح و روشن نازل شده تا مسلمانان آنها را تلاوت كنند و در معانى آنها تامل كنند و بهترين درس ها و موعظه ها را از همين آيات قرآنى فرا گيرند، اين آيات يا ترجمه آن بر هر كس خوانده شود مى فهمد كه خداى متعال مردم كم فروش را كه وقتى مى خواهند حق مردم را بدهند كم مى دهند و وقتى مى خواهند حق خود را از مردم بگيرند دقيق مى شوند و حق خود را كامل و سرپر از مردم وصول مى كنند.
وعده عذاب خداوند  
چنين مردمى را خدا وعده عذاب مى دهد و مى گويد واى بر اينان كه گويى به روز حساب عقيده ندارند و از روزى كه مردمان به امر پروردگار جهان به رستاخيز حساب فرا خوانده شوند بى خبرند قرآن مجيد كتابى است كه بايد همه مسلمانان از آن بهره مند گردند و از هدايت هاى آن استفاده كند و قرآن را بهترين وسيله درمان بيمارى هاى روحى و اخلاقى خود بشناسند. البته در قرآن مجيد آياتى و متشابهاتى هست كه فهم آن مشكل است و فهميدن آنها براى هر كس ميسر نيست ، بلكه علماء و دانشمندان بزرگ كه از فهم آن فرو مانده اند و ناچار بايد در اين گونه آيات از بيان و تفسير رسول خدا و ائمه طاهرين عليه السلام استفاده كرد اما همه آيات قرآن اين طور نيست بلكه بيشتر آيات قرآن صريح و روشن و قابل فهم مردم است .
قرآن آياتى براى بشريت  
در بسيارى از آيات قرآن تعبير يا ايها الناس دارد يعنى اى مردم يا تعبير يا ايها الذين آمنوا يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد و معنى اين تعبيرها آن است كه روى سخن در كتاب آسمانى قرآن با مردم است ، گاهى با همه مردم و گاهى با مردم با ايمان و گاهى با كافران و منافقان قرآن كتابى است براى تمام بشر دين اسلام هم دينى است براى تمام بشر، البته بعضى پذيرفته اند و مى پذيرند و تصديق مى كنند، و بعضى نپذيرفته اند و نمى پذيرند و تصديق نمى كنند، اگر مردمى خدا را باور نكرده اند، و به او ايمان نياورده اند، اين باعث نمى شود كه خدا را فقط خداى خداشناسان و دين داران بگوييم رسول خدا كه پيامبر تمام بشر است چه او را به پيامبرى بشناسند و چه نشناسند، قرآن هم كتابى است كه براى تمام بشر نازل شده ، ورودى سخن با همه جهانيان دارد، هم آنان كه آن را كتاب آسمانى بدانند و هم آنان كه از روى قصر يا تقصير بدان ايمان نياورند، به همين حساب امير المومنين على بن ابى طالب و يازده امام ديگر عليه السلام در زمان امامت و دوره پيشوايى خود بر تمام بشر امام بوده اند و امام زمان كه امروز بر تمام بشر امام و حجت الهى است چه آنان كه امامت امامان را باور كنند، و چه آنان كه به هر جهتى باشند از ايمان به امامتشان محروم باشند، به هر جهت اين فكر كه قرآن مجيد از حدود فهم مردم خارج است و كتابى مقدس است كه بايد آن را فقط به عنوان تبرك در خانه هاى خود داشته باشيم و اگر مى خوانيم تنها براى ثواب بخوانيم نه براى فهميدن و نه براى دستور گرفتن و نه براى نيرومند شدن از نظر روحى و اخلاقى فكرى بى اساس و ضد قرآن و ضد دين و بهترين راهى است براى محروم كردن مسلمانان از تاثير در آيات قرآن مجيد كه ديگر به مسلمان مجال نمى دهد يا قرآن مجيد آشنا شود و آن را بفهمد و از مواعظ و تربيت هاى قرآن استفاده كند و در نتيجه تلاوت يا شنيدن آيه هاى قرآن با ايمان او افزوده شود خداى متعال از بندگان خواسته است كه در قرآن تدبر كنند.
افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها (107).
آيا اين خداى نشناسان در قرآن تدبر نمى كنند يا هنوز قفل ها بر دل زده است يا تدبر نكردن در قرآن و نفهميدن آن كسى مى تواند خدا بشناسد و از هدايت هاى قرآن استفاده كند و رهبرى آن را در زندگى دنيا و آخرت خود بپذيرد، مرحوم امين الاسلام در مقدمات تفسير مجمع البيان حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه مى تواند در فهم اين مطلب ما را كمك دهد كه فرمود:
يقال لصاحب القرآن : اقرء وارق و رتل كماكنت ترتل فى الدنيا فان منزلك عند آخر آيه تقروها (108) روز قيامت پس از رسيدگى به حساب ها به صاحب قرآن يعنى كسى كه اهل قرآن بوده و قرآن مى خواند و قرآن مى دانسته گفته مى شود اقرء وارق قرآن تلاوت كن و همان گونه كه قرآن مى خوانى خواهى رفت و رتل كماكنت ترتل فى الدنيا يعنى همچنان كه در دنيا قرآن را درست و آهسته و مرتب و منظم مى خواندى و هم درست مى خواندى و هم درست در آن تامل مى كردى اكنون هم همان گونه بخوان زيرا كه منزل و خانه ات در بهشت همان جا است كه در موقع خواندن آخرين آيه به آنجا مى رسى .
درجات بهشت با آيات قرآن  
از اين حديث بايد اين گونه بهره برد كه تنها آن كسى در بهشت قرآن را آيه آيه مى خواند و درجات بهشت را به شماره آيه هاى قرآنى كه تلاوت مى كند كه در دنيا قرآن مى خوانده است و به خواندن هر آيه اى از يك درجه از درجات روحى و اخلاقى و ايمانى به درجه اى بالاتر پانهاده است ، آنجا كسى به مقامى نمى رسد و به درجه اى بالا نمى رود مگر آنكه اينجا مقامى را تحصيل كرده باشد و به درجه اخلاقى و روحى نائل شده باشد كتاب مجيد قرآن را خداى متعال به مسلمان ها داده است كه آن را كتابى مقدس و مطهر و آسمانى بدانند و به خود حق بدهند كه در قرآن تدبر كنند و از آن استفاده برند.
مسلمانان پيش از هر كتاب و بيش از هر كتابى بايد با قرآن مجيد انس بگيرند و از قرآن بهره مند باشند و قرآن را براى دستور گرفتن و بكار بستن و عمل كردن بخوانند.
وظيفه مسلمانان در برابر قرآن  
چه خوب است كه هر مسلمانى هر روز چند آيه از قرآن را به اين نظر بخواند و در آن نيك بينديشد هر چند زبان عربى نمى داند لااقل به ترجمه فارسى آن توجه كند و از كلام پروردگار خويش كه هيچ سخنى نمى تواند جاى آن را بگيرد كسب فيض كند، اگر ده آيه براى ثواب بردن مى خواند يك آيه هم براى تربيت شدن بخواند، با اين كه روح ثواب همان اثر نيكى است كه تلاوت قرآن در نفس انسان مى كند و اگر خواندن قرآن يا هر عمل نيكى در نفس انسان هيچ اثر نكند ثواب داشتن اين عمل معنى ندارد، مقيد باشيد كه هر روز چند آيه از قرآن تلاوت كنيد، مقيد باشيد كه حتى الامكان معنى اين آيات را بفهميد، زبان عربى اكنون با زبان فارسى بسيار مهم آميخته است و بسيارى از كلمات عربى در زبان فارسى ما مستعمل و متداول و جزء زبان ما شده است ، اگر اندكى توجه كنيد و اگر كمى علاقمندى به فهم قرآن نشان دهيد به زودى با معنى قرآن و ترجمه كلام الله مجيد آشنا خواهيد شد و اين رعب و ترس كه امروز حتى تحصيل كرده هاى ما را از عربى و فهميدن قرآن فراگرفته است از ميان خواهد رفت ، آدمى تا وقتى مرعوب است كه نمى داند، و نمى فهمد اما اگر با قرآن و معنى قرآن آشنا شديد، و با استفاده از مواعظ و حكمت هاى آن خو گرفتند از تلاوت آن لذت ها مى بريد و به بهره ها مى گيريد و استفاده ها مى بريد، قرآن را بخوانيد و هيچ كتابى را به جاى آن نگذاريد، روزى چند آيه از قرآن هر چه باشد - شماره اش با خودتان - تلاوت كنيد حتى الامكان به معنى آيات توجه داشته باشيد، اگر هنوز نمى توانيد خودتان از متن آيات استفاده كنيد، پس از تلاوت ترجمه فارسى آن را هم بخوانيد و در حدود فرصتى كه داريد با متن عربى قرآن تطبيق كنيد تا ممكن است اين چند آيه را با اهل خانه و همسر و فرزندان خويش بخوانيد در حدود فرصت و وقتى كه داريد درباره اين چند آيه اى كه هر روز مى خوانيد، هم روزه به هر اندازه اى كه مقدور است صحبت كنيد.
بيگانه بودن از قرآن و نشناختن قرآن و عاجز بودن از خواندن قرآن و عاجز ماندن از فهميدن قرآن براى مسلمان سزاوار نيست ، قرآن مجيد را خداى متعال نازل كرد تا مسلمانان دنيا با همين قرآن آشنا شوند قرآن را بخوانند و بفهمند و از آن دستور بگيرند، و در اثر انس با قرآن با فضايل اخلاقى خو گرفته از رذايل اخلاقى پاك و منزه شوند ثواب بودن از تلاوت قرآن هم جز آن نيست كه روح انسان را تربيت كند و پيش ببرد، اگر كار خوبى مى كنيد و خدا به شما ثواب مى دهد، روح ثواب دادن خدا همان است كه نفس شما روح شما در نتيجه اين عمل مرحله اى بالاتر برود و در مراحل كمال قدمى فراتر نهد و به تعبير ديگر چيزى بر شما افزوده شود تا كار نيك چيزى بر آدمى نيفزايد و او را از آن كه بوده بهتر نكند و از مقامى كه داشته است بالاتر نبرد، معنى ندارد كه بگوييم آن كار ثواب دارد.
همچنين تا رفتار بد چيزى از انسان كم نكند و او را از آنكه بوده زبونتر نسازد و از مقامى كه داشته فروتر نبرد معنى ندارد كه بگوييم اين كار گناه دارد كارهاى پاداشى همان كارهايى است كه اگر انسان با توجه و اراده انجام دهد در وى اثر نيك مى گذارد و بر صفاى باطن او مى افزايد و خلق نيكى را در او زنده مى دارد، و خلق بدى را در نفس او مى كشند، كارهاى گناهدار همان كارهايى است كه اگر مومن از روى عمد و اراده انجام داد در وى اثر بد مى گذارد و روح او را تيره و كدر مى كند و خلق بدى را در وى شدت مى دهد، و خلق نيكى را در او ضعيف مى سازد و تدريجا به كلى از ميان مى برد.
تلاوت قرآن مجيد از كارهاى پسنديده است ، اما در صورتى كه بر نيكى هاى انسان چيزى بيفزايد يا از بدى هاى او چيزى كم نكند، خلق نيكى را در وى تقويت كند يا خلق بدى را در وى بى اثر سازد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
17 : بسم الله الرحمن الرحيم 
روز اربعين از روزهاى مقدس اسلامى  
فرا رسيدن اربعين ابا عبدالله الحسين عليه السلام يعنى در حدود چهل روز از شهادت امام و ياران فداكار از جان گذشته اش مى گذرد و در چنين روزى زيارت آن بزرگوار و شهداى واقعه طف مستحب است و بدين جهت روز اربعين همه سال يكى از روزهاى بسيار پرازدحام شهر مقدس كربلا است كه مردمى مسلمان و شيعه مذهب از اطراف و اكناف به آن سرزمين پرافتخار روى مى آورند، و به ياد مردانى بس بزرگ و بزرگوار كه عاليترين مراحل فداكارى و سربلندى را از خويش نشان داده اند و درود و سلام مى فرستند البته با هر زمانى و بيانى مى توان مراسم زيارت را انجام داد و علاقمندى خود را به هدف مقدس كه شهداى راه حق را به ميدان شهادت كشانده است اظهار كرد اما چه بهتر كه در باب زيارات و جز آن از آنچه از پيشوايان دين رسيده غفلت نشود و زيارت يا دعا به همان كيفيتى كه دستور آن از رسول خدا يا ائمه طاهرين عليه السلام روايت شده به انجام و حتى در باب دعا به دعاهايى كه در خود قرآن مجيد آمده بيشتر اهميت داده شود، چه بسيار جاى تاسف است كه مردمى از راه دور مثلا براى زيارت مرقد مطهر امام هشتم عليه السلام مشرف مى شوند اما در چند روز اقامت و تشرف در مشهد جز همان زيارت عاميانه اى كه زيارت نامه فروش ها درست كرده اند نمى خوانند و از فيض خواندن آن همه زيارت هاى روايت شده از ائمه طاهرين محروم مى مانند و امام رضا عليه السلام را جز به عنوان غريب الغربا نمى شناسند.
دين دارى و دين شناسى  
اين مردم اگر چه دين دار باشند اما دين شناس نيستند و دين دارى غير از دين شناسى است ، مردمى به خدا و رسول و دين و آيين عقيده دارند و در انجام مراسم مذهبى كوششى به سزا مى كنند، اما دين شناس نيستند و كوشش هاى آنان غالبا جاهلانه و عاميانه است همين مردمند كه گاهى به قصد قربت با خدا مى جنگند و براى خاطر دين به دين و دينداران حمله مى كنند و براى آن كه كافر نشوند مردمى ديندار را كافر مى شمارند هر كس ‍ رسول خدا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله را به عنوان رسالت و پيامبرى بشناسد و او را در آنچه از طرف خدا مى گفت تصديق كند مسلمان است ، اما اين طور نيست كه هر مسلمانى بفهمد مسلمانى چيست و مقصد از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله چه بوده است و دعا و زيارت را چگونه بايد انجام داد، و چه عمل هايى مى تواند وسيله نزديكى به خداى متعال باشد، بلكه بسا مى شود شخصى با اشخاصى در عين آنكه مسلمان و متدين باشند، فكرى يا افكار ضد دين داشته باشند و به نام توحيد و خداشناسى شرك ورزند و به نام اخلاص رياكارى كنند.
بنابراين اگر گفته شد كار فلان شخص بر خلاف دين است ، يا فكر آن فرد يا افراد ديگر تفكرى ضد دين و ضد قرآن است هيچ معنى اين عبارت اين نيست كه آن شخص يا آن افراد ديندار نباشند.
تاريخ اسلام و حركتهاى خلاف دين  
در طول تاريخ اسلام كسانى بودند كه راستى به قصد قربت و براى رضاى خدا قدم هايى بر خلاف دين برداشته اند، راستى بى نظر بوده اند، راستى در مقام حفظ دين خود و بلكه در مقام ترويج بوده اند اما در عين حال قدم هايى بر ضد دين برداشته اند و چه بسيار مردمى كه به قرآن مجيد و ترويج آن علاقمند بوده اند و اما قدم هايى عليه قرآن برداشته اند، چه بسا مردمى كه به عقيده خود براى ترويج دين روايات و اخبار دروغ و افسانه مانند را در كتاب ها نوشته و موجب گمراهى بسيارى از مسلمانان شده اند، چه بسيار كسانى كه مطالبى بر خلاف هدف قرآن به نام تفسير قرآن نوشته اند چه افسانه ها كه جزء تاريخ اسلام شده است و چه كارهاى عاميانه اى كه جزء مراسم دينى و مذهبى به شمار آمده است ، براى همين است كه گفتيم هر ديندارى دين شناس نيست ، و مردم ديندار بايد بيش از هر چيز به فكر دين شناسى باشند تا هم آبروى دين را نبرند و هم آنچه به نام دين انجام مى دهند مورد رضاى خدا و رسول باشد، مراسم دينى را نمى توان با ذوق و سليقه شخصى ساخت و پرداخت و راه و رسم زيارت رسول خدا و ائمه طاهرين عليه السلام را نمى توان جاهلانه برگزار كرد.
تفكرات خطرناك ضد دين  
يكى از افكار خطرناك ضد دين آن است كه هر كارى قيافه مذهبى پيدا كرد خوب است و ثواب دارد اگر چه روح دين و آن پيغمبرى كه اين دين را آورده است از آن بيزار و بيخبر باشد، و هر تشريفاتى كه نام مقدس امام حسين عليه السلام روى آن باشد باعث سربلندى دنيا و آخرت است هر چند روح مقدس ابا عبدالله عليه السلام را در فشار قرار دهند و خاطر مبارك امام عليه السلام را برنجاند و هر سخنى كه بر منبر امام امام حسين گفته شود عبادت است و ثواب آن نزد خدا محفوظ ، گو اين كه دروغ باشد و يا مدح و قدح اشخاصى باشد، بر اساس همين خطرها بود كه برخى از بزرگان دين و دانشمندان مذهبى با آن كه خود شايستگى تعليم و تربيت ديگران را داشته اند باز دين و عقايد و افكار مذهبى خود را بر امام زمان خود عرضه مى داشتند تا مبادا به نام دين چيزى را بر خلاف دين معتقد باشند يا به حساب دين كارى را بر خلاف دين انجام دهند، از جمله اينان يكى عبدالعظيم حسنى است كه نسبش با چهار امام حسن عليه السلام مى رسد، با امام جواد و امام هادى معاصر است و خود از بزرگان اهل بيت و از علماى اسلام به شمار مى رود، در عين حال خدمت امام هادى شرفياب مى شود و مى گويد: انى اريد ان اعرض عليك دينى فان كان مرضيا ثبت عليه مى خواهم كه دين خود را بر شما عرضه كنم تا اگر مورد پسند شما باشد بر آن استوار بمانم ، و پس از آنكه دين عقايد خود را بر امام عرضه داشت امام هادى عليه السلام فرمود: هذا والله دين الله الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره (109).
يعنى دينى كه خداى براى بندگان خود پسنديد، به خدا قسم همين دينى است كه تو دارى ، پس بر همين عقيده ثابت بمان خداوند تو را در زندگى دنيا و آخرت بر حق و استوار و پايدار بدارد.
عرضه فهم دينى بر امام عليه السلام  
راستى عجب است كه عبدالعظيم حسنى عليه السلام با آن جلالت قدر و مقام شامخ علمى كه داشت تا دين و عقايد خود را بر امام زمان خود عرضه نكرد آسوده خاطر نشد، اما چه بسا يك نفر عامى اطمينان كامل دارد كه هر چه مى داند و هر چه انجام مى دهد همان است كه رسول خدا از طرف خداى متعال آورده است .
حمران بن اعين كه يكى از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق عليه السلام است و امام پنجم به او گفت تو در دنيا و آخرت از شيعيان هستى ، و او را از قاريان قرآن و علماى قرآن و علماى نحو و لغت شمرده اند، دين و عقايد خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد و امام به او فرمود: هر كس در اين عقايد كه اظهار كردى با تو مخالفت ورزد بى دين است . عمران گفت اگر چه علوى و فاطمى باشد؟ امام فرمود: اگر چه محمدى و علوى و فاطمى باشد، يعنى نسبت و خويشاوندى با رسول خدا و على و فاطمه نمى تواند جاى دين را بگيرد.
عبدالله بن ابى يعفور دين خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد، همچنين عمرو بن حريث دين خود را بر امام صادق عليه السلام عرضه داشت و امام به او فرمود:
يا عمرو هذا والله دينى و دين آبائى الذى ندين يدين الله به فى السرو العلانيه فاتق الله و كف لسانك الا من خير و لا تقل انى هديت نفسى بل هذلك الله و اشكر ما نعم الله عليك (110).
اى عمرو به خدا قسم كه دين من و دين پدران من كه در هر حال متدين بدان بوديم ، و يا پرستش خدا بر آن استوار است همين است كه تو دارى ، پس ‍ تقوى و پرهيزكارى را از دست مده و جز گفتار خير بر زبان خويش مياور و مگو كه من خود را هدايت كرده ام چه خدا است كه تو را هدايت كرد و خدا را بر نعمت هايى كه به تو داده سپاسگزار باش .
خالد بجلى از اصحاب امام ششم خود را بر امام عرضه داشت تا آنكه امام به او فرمود:
حسبك اسكت الان فقد قلت حقا همين كه گفتى بس است خاموش ‍ باش كه آنچه گفتى حق بود.
يوسف نامى از اصحاب امام صادق عليه السلام به آن حضرت گفت اجازه دهيد دينى كه به آن معتقد و پايبندم براى شما بيان كنم ، آن گاه اگر حق باشد بفرماييد تا بر آن استوار باشم و اگر عقيده اى بر خلاف حق داشتم مرا به حق بازگردان امام پذيرفت و يوسف گفت :
به يگانگى خدا و بى شريك بودن او گواهى مى دهم و نيز شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست و على عليه السلام امام من و حسن امام من و حسين امام من و على بن الحسين امام من ، و محمد بن على امام من و اكنون تم خود امام منى ، امام چندين بار فرمود، خداوند تو را رحمت كند و سپس گفت والله دين الله و دين ملائكته و دينى و دين آبائى الذى لا يقبل الله غيره (111) به خدا قسم هر آنچه گفتى و اظهار داشتى دين خدا و دين فرشتگان او و دين من و دين پدران من است دينى كه خدا جز آن را نمى پذيرند.
حسن بن زياد عطار نيز انديشه دينى خود را بر امام ششم عليه السلام عرضه كرد و امام دين و عقايد او را تاييد كردند.
از جمله كسانى كه دين خود را بر امام زمان خود عرضه داشتند، صفوان بن مهران اسدى است كه شتر به كرايه مى داد مى گويد كه در مقام عرض عقايد به امام صادق عليه السلام گفتم : به يگانگى خدا و بى شريك بودن او گواهى مى دهم ، سپس گفتم شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خدا است و تا بود حجت خدا بود بر خلق خدا آنگاه امير المومنين على عليه السلام حجت خدا بود بر خلق خدا امام گفت خدا تو را رحمت كند گفتم : سپس حسين بن على كه حجت خدا بود بر خلق خدا باز گفت : خدا تو را رحمت كند، گفتم : پس حسين بن على بود كه حجت خدا بود بر خلق خدا و سپس محمد بن على عليه السلام بود كه حجت خدا بود بر خلق خدا و اكنون تويى كه حجت خدايى بر خلق خدا، پس امام عليه السلام فرمود خداوند تو را رحمت كند.
انسان خوشبخت  
اين مرد سعادتمند كه از بزرگان اصحاب امام صادق و امام كاظم عليه السلام است چند بار امام صادق عليه السلام را از مدينه به عراق برد و امام ششم از او شتر به كرايه مى گرفت ، خود صفوان هم ، همراه امام مى رفت و از بركت همراهى با امام ششم قبر امير مومنان على عليه السلام را كه تا آن تاريخ شناخته شده نبود شناخت و بيست سال مجاور قبر عليه السلام شد.
صفوان از بزرگان روات شيعه است و آثارى از ائمه طاهرين روايت كرده از جمله زيارت وارث و زيارت معروف به عاشوراى امام حسين عليه السلام و دعاى علقمه و يكى از زيارت هاى امير المومنين را او روايت كرده است . شيخ طوسى در كتاب مصباح المتهجد زيارت وارث را از همين صفوان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است ، زيارت عاشورا را نيز شيخ طوسى از علقمه بن محمد حضرمى از امام محمد باقر و يكبار از همين صفوان جمال از امام ششم روايت مى كند.
صفوان به سيف بن عميره مى گويد كه من همراه امام صادق عليه السلام كربلا بودم كه چنين زيارت كرد و دعاى علقمه را خوانند، عجيب آن است كه دعاى معروف به دعاى علقمه را كه بعد از زيارت عاشورا خوانده مى شود صفوان از امام صادق روايت كرده نه علقمه از امام باقر و مى بايست دعاى صفوان گفته شود نه دعاى علقمه و معلوم نيست كه چرا آن را دعاى علقمه ، گفته اند، يكى از دو زيارت اربعين امام حسين را همين صفوان شتردار از امام ششم روايت مى كند.
زيارت اربعين  
زيارت ديگر اربعين زيارتى است كه جابر بن عبدالله انصارى امام را به آن طريق زيارت كرد و عطيه بن سعد بن جناده آن را از جابر صحابى جليل آنقدر بزرگوار روايت مى كند اين عبارات بسيار معروف از زيارت اربعين صفوان است .
اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره ، لم تنجك الجاهليه بانجاسها و لم تلبسك المدلهمات ، من ثيابها و اشهد انك من دعائم الدين و اركان المسلمين و معقل المومنين ، و اشهد انك الامام البراتقى الرضى الزكى الهادى المهدى ، و اشهد ان الائمه من ولدك كلمه التقوى و اعلام الهدى و العروه الوثقى و الحجه على اهل الدنيا (112) اينها همان كلماتى است كه بر حسب روايت صفوان امام صادق عليه السلام به عنوان زيارت امام گفته است يعنى گواهى مى دهم كه تو نورى بودى و در نسل پدران والامقام ، و رحم هاى مادران پاك و پاكيزه پليدى هاى جاهليت تو را آلوده نساخت ، و تيرگى هاى شرك و كفر و گمراهى جامعه هاى خود را بر تو نپوشانيد، گواهى مى دهم كه تويى از پايه هاى دين و استوانه هاى مسلمين ، و تويى پناه مردم با ايمان و گواهى مى دهم كه تويى امام نيكوكار، پرهيزكار، پسنديده ، پاكيزه ، هدايت كننده ، هدايت شده ، و گواهى مى دهم كه سندهاى پرهيزكارى و نشانه هاى هدايت و وسيله قابل اطمينان و حجت بر اهل دنيا تنها امامان از فرزندان تواند.