61 - من راز و نياز با محبوب را دوست دارم
پس از بى نتيجه ماندن راه هاى مسالمت آميز و تسليم ناپذيرى امام حسين (عليه
السلام) عمر بن سعد براى گرفتن بيعت اجبارى و يا كشتن امام و يارانش در عصر تاسوعا
فرمان حمله را صادر كرد. با اين فرمان هزاران تن سواره و پياده به سمت اردوى
اباعبدالله (عليه السلام) روانه شدند،صداى همهمه آنها در بيابان كربلا پيچيده و به
گوش لشكريان امام (عليه السلام) رسيد.
حضرت عباس بن على (عليه السلام) محضر امام (عليه السلام) شرفياب شد، وعرض كرد:اى
برادر دشمن بدين سو مى آيد.
امام حسين (عليه السلام) برخاست و فرمود:
يا عباس!اركب بنفسيى أنت - يا اخيى - حتى تلقاهم فتقول لهم
ما لكم؟ و ما بذالكم؟ و تسالهم عما جاء بهم؟ اى عباس!جانم به فدايت اى
برادر!سوار شو و برو از آنها بپرس!هدف آنها چيست؟ چه روى داده است؟ و بپرس:چه دستور
تازه اى به آنان داده شده؟
قمر بمى هاشم عباس با بيست سوار كه زهير بن قيس و حبيب بن مظاهر از جمله آنان
بودند،در برابر دشمن آمد و پرسيد:شما را چه شده است؟ و چه مى خواهيد؟
گفتند:به تازگى فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد
به طور كامل تسليم شويد يا آماده كارزار باشيد.
عباس فرمود:شتاب مكنيد تا نزد برادرم ابى عبدالله (عليه السلام) بروم و پيام شما را
به ايشان برسانم.
آنان پذيرفتند و گفتند:پييام ما را به ابى عبدالله (عليه السلام) برسان و پاسخش را
به ما ابلاغ كن.
عباس (عليه السلام) به تنهايى نزد امام (عليه السلام) برگشت و ماجرا را به عرض
رساند و همراهانش همانجا در برابر سپاه دشمن ماندند و به نصيحت سپاه ابن سعد
پرداختند.
هنگامى كه عباس (عليه السلام) پيام ابن سعد را به عرض امام (عليه السلام)
رساند،امام (عليه السلام) به برادر خطاب كرد و فرمود:
ارجع الييههم فان استطعت أن توخرهم الى غدوة و تدفعهم عنا
العشية لعنا نصلى لربنا اليلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم انيى كنت أحب الصلاة له و
تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار نزد آنان برگرد چنانچه توانستى از
آنان كه جنگ را تا سپيده دم فردا به تاخير بياندازند و يك امشب را مهلت بگيير تا در
اين شب به درگاه خداوند نماز بگذاريم و به راز و نياز و استغفار بپردازيم. خدا مى
داند كه من نماز براى او و تلاوت قرآن و راز و نياز فراوان و استغفار را دوست دارم.
عباس (عليه السلام) سوار بر اسب به سمت دشمن بر گشت و هنگامى كه رو در روى سپاه
قرار گرفت،به آنان خطاب كرد و فرمود:اى مردم!ابا عبدالله (عليه السلام) يك امشب را
از شما مهلت مى خواهد.
پس از اين سخن،در ميان سپاهييان عمر بن سعد گفتگويى رد و بدل شد تا آن كه عمرو بن
حجاج زبيدى گفت:سبحان الله!به خدا سوگند!اگر اينان از مردم دييلم كفار بودند و از
تو چنين تقاضايى مى كردند،سزاوار بود كه بپذيرى. قييس ابن اشعث گفت:در خواست آنها
را بپذير،به جانم سوگند!كه آنان بيعت نخواهند كرد و فردا با تو خواهند جنگيد. ابن
سعد گفت:به خدا سوگند!اگر بدانم كه چنين كنند هرگز اين شب را به آنان مهلت نمى دهم!
در روايتى از على بن حسين (عليه السلام) آمده است كه فرمود:فرستاده عمر بن سعد نزد
ما آمد و در جايى كه صدايش به گوش مى رسيد ايستاد و گفت :ما تا فردا به شما مهلت
ميى دهيم،اگر تسليم شديد شما را نزد عبيدالله بن زياد خواهيم برد و اگر سرباز زديد
از شما دست نخواهيم كشيد.
(564)
آرى در كربلا دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند كه يكى از پاك ترين و خالص ترين
سلاله آدم بود و ديگرى از خبيث ترين و كثيف ترين اعوان شيطان يك لشكر شبيى را مهلت
مى خواست تا در واپسين ساعات زندگى با خداى خود خلوت كند،و با راز و نياز او خود را
آماده لقاء الله در بهترين حالات سازد و ديگرى مى رفت تا آخرين نمونه هاى انحطاط و
پستى و رذالت را در برابر كسى كه يادگار بزرگترين پيغمبر خداست به نمايش بگذارد.
صحنه كربلا از اين نظر استثنايى بود.
شب عجيبى بود!صداى زمزمه مناجات ياران امام كه به پيروى پيشوايشان سر داده
بودند،فضاى كربلا را پر كرده بود. گويى آواى فرشتگان در عرش الهى بود يا صداى
تسبيح خازنان بهشت،در آن محيط روحانى بى نظير،دلها به عشق شهادت مى طپيد و در
انتظار سپيده دم،لحظه شمارى مى كردند
62 - خطبه تاريخى امام (عليه السلام)
در شب عاشورا
پس از بازگشت ابن سعد،امام ياران خود را نزديك غروب به نزد خود فرا خواند.
على بن الحسين (عليه السلام) مى گويد:من نيز در حالى كه بيمار بودم،نزدييك امام
رفتم تا سخنان او را بشنوم شنيدم پدرم به اصحاب خود مى فرمود:
اثنيى على الله اءحسن الثناء و اءحمده على السراء و الضراء
اللهم انيى اءحمدك على أن اءكرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين و
جعلت لنا اءسماعا و ابصارا و اءفئدة و لم تجعلنا من المشركين
أما بعد فانيى لا اءعلم اءصحابا اءوليى و لا خيرا من اءصحابى و لا اهل بيت اءبر و
لا اءوصل من أهل بيتيى فجزاكم الله عنيى جمعيا خيرا اءلا و انيى لا ظن يومنا من
هولاء الاعداء غدا اءلا و انيى قد اءذنت لكم فانطلقوا جميعا فيى حل ليس علييكم منيى
ذمام هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا
خداى را ستاييش مى كنم بهترين ستايش ها و او را سپاس مى گويم در آسايش سختى بار
خدايا!تو را سپاس مى گويم كه ما را به پيامبرى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) گرامى داشتى و به ما قرآن را آموختى و ما را فقيه در دين ساختى و گوشى شنوا و
چشمى بينا و دليى آگاه به ما عطا فرمودى و ما را در زمره مشركين قرار ندادى اما
بعد،من يارانى برتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى نيكوكارتر و به
خويشاوندى پايى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم خداوند به همه شما پاداش خير عنايت
فرمايد!
من مى دانم كه فردا كار ما با ايين دشمنان به كجا خواهد انجاميد. من به شما اجازه
دادم كه بروييد و بييعت خود را از شما برداشتم. هيچ عهد و ذمه اى از جانب من بر
عهده شما نيست. سياهى شب را در بر گرفته است از اين تاريكى همچون يك مركب استفاده
كنيد و از محل خطر دور شويد.
(565)
ابن اعثم مى گويد:امام در آن شب فرمود:
انيى لا اعلم اءصحابا اءصح منكم و لا اءفضل أهل بيت فجزاكم
الله عنيى خيرا فهذا الليل قد فقوموا و اتخذوا جملا ولياخذ كل رجل بيد صاحبه اءو
رجل من اخوتييى و تفرقوا فيى سواد هذا الليل و ذرونيى و هولاء القوم فانهم لا
يطلبون غيريى و لو اءصابونيى و قدروا على قتليى لما طلبوكم
من هيچ اصحابى را از شما سالم تر و عادل تر و هيچ خاندانى را از خاندان خود برتر
سراغ ندارم خداوند به شما پاداش نيكو عطا فرمايد!
اكنون اين شب است كه رو آورده،برخيزيد و از تاريكى آن به همانند يك مركب استفاده
كنيد و از اينجا دور شويد و هر يك از شما دست دوستش يا دست يك تن از مردان مرا
بگيرد و در اين سياهى شب پراكنده شويد و مرا با اين گروه دشمن تنها بگذاريد كه آنان
مرا مى طلبند و اگر بر من دست يابند و مرا به قتل برسانند ديگر به سراغ شما نخواهند
آمد.
(566)
ابو حمزه ثمالى از على بن الحسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود:من در آن شبى
كه فردايش پدرم به شهادت رسيد نزد پدرم بودم امام به يارانش فرمود:اكنون شب است
از تاريكى آن به عنوان مركب استفاده كنيد. اين گروه تنها قصد جان من كرده اند و چون
مرا كشتند با شما كارى ندارند ،شما آزاديد كه برويد.
ولى ياران امام (عليه السلام) يك صدا گفتند:نه به خدا سوگند!هرگز چنين چيزى
مبادا!ما مى مانيم و در ركابت شربت شهادت مى نوشيم اما چون وفادارى اصحاب را تا مرز
شهادت ملاحظه كرد فرمود:
انكم تقتلون غدا كذلك لا يقلت منكم رجل فردا همه شما
همانند من به فيض شهادت نائل خواهيد شد و كسى از شما باقى نخواهد ماند.
ياران با شادمانى گفتند: الحمدلله الذييى شرقنا بالقتل معك
خداى را سپاس كه افتخار شهادت را در راهش را در ركاب تو نصيب ما كرد.
امام (عليه السلام) در حق همه آنان دعا كرد و آنگاه فرمودند:
ارفعوا رؤ وسكم و انظروا سرهاى خود را بلند كنيد و
جايگاه خود را ببينيد.
ياران و اصحاب نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت برين مشاهده كردند و امام
(عليه السلام) جايگاه رفيع هر كدام را به آنها نشان مى داد و مى فرمود:
هذا منزلك يا فلان و هذا قصرك يا فلان و هذه درجتك يا فلان
اى فلان كس!اين جايگاه از آن توست و اين قصر تو و آن درجه رفيع تو.
اين بود كه اصحاب با سينه هاى گشاده و چهره هاى باز با شادى و افتخار به استقبال
نيزه ها و شمشيرها مى رفتند تا سريعتر به جايگاهى كه در بهشت دارند،برسند.
(567)
اين خطبه تاريخى امام (عليه السلام) در آن شب تاريخى،بيانگر اين واقعيت است كه امام
و اسوه شهيدان راه حق و ياران دلير و پاكبازش با آگاهى از سرنوشتى كه در پيش داشتند
به استقبال از شهادتى پر شكوه كه تاريخ اسلام را روشن ساخت و منافقان زشت سيرت را
رسوا كرد.
شهادتى كه امواج آن قرون و اعصار را در نورديد و به صورت سرمشقى فراموش نشدنى براى
همه امت هاى در بند در آمد.
آرى،امام (عليه السلام) با صراحت تمام حوادث فردا را بازگو كرد،و به همه يارانش
اعلام كرد كه هر كس در اين ميدان بماند شهيد خواهد شد،و راه نجاتن و رهايى را به
موقع به همه آنها نشان دادند.
اما آن پروانگان كه به عشق سوختن گرد آن شمع جمع شده بودند يكصدا گفتند كه زندگى
بعد از تو هرگز!و با علم آگاهى به استقبال شهادت شتافتند و شهد آن را همچون آب حيات
نوشيدند و در جوار قرب حق به زندگى جاويدان رسيدند.
اين شهد شيرين تر از هر چيز نوش جانشان باد.
63 - هرگز دست از دامنت بر نمى دارم!
در كتاب الدمعة الساكبة به نقل از كتاب نور العين آمده است
كه حضرت سكينه،دختر امام حسين (عليه السلام) مى گويد:در يك شب مهتابى در ميان خيمه
نشسته بودم كه ناگاه صداى گريه و ناله اى توجهم را جلب نمود،نگران بودم كه زنان
متوجهم شوند بپا خاستم و به دنبال آن رفتم ديدم پدرم نشسته و در حالى كه اصحابش به
گرد وجود او حلقه زدند چنين مى فرمايد:
اعملوا أنكم خرجتم معيى لعلكم أنيى اءقدم على قوم بايعونيى
باءلسنتهم و قلوبهم و قد انعكس الامر لانهم استحود عليهم الشيطان فأنسيهم ذكر الله
و الان ليس يكن لهم مقصد قتليى و قتل من يجاهد بين يدى و سبى حريميى بعد سلبهم و
أخشى أنكم ما تعلمون اءو تعلمون و تستحيون و الخدع عندنا أهل البيت محرم فمن كره
منكم ذلك فلينصرف فالليل ستير و السبيل غير و خطير و الوقت ليس بهجير و من واسانا
بنفسه كان معنا غدا فيى الجنان نحبيا من غضب الرحمن و قد قال جديى رسول الله (صلى
الله عليه و آله و سلم) ولديى حسين يقتل بطف كربلاء غريبا وحيدا عطشانا فريدا فمن
نصره فقد نصرنيى و نصر ولده و لو نصرنا بلسانه فهو فيى حزبنا يوم القيامة
بدانيد!شما زمانى با من همراه شديد كه فكر مى كرديد من به سوى قومى مى روم كه با
زبان و قلبشان با من بيعت كرده اند و اكنون عكس آن را مى بينم شيطان بر آنها چيره
شده و آنها را از ياد خدا غتافل نموده است و آنها هدفى جز كشتن من و همراهانم و به
اسارت كشاندن خانداه من بعد از غارت آنان ندارند و من مى ترسم بعضى از شما از اين
وضعيت بى خبر باشيد يا خبر داريد ولى شرم داريد كه مرا ترك كنيد بدانيد نزد ما
خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خدعه و نيرنگ حرام است پس هر كس ماندن
در كنار ما را نمى پسندد هم اكنون باز گردد كه شب پوششى خوبى است و راه بى خطر و
زمان هم براى رفتن بسيار،ولى هر كس با جان خود ما را يارى كند از خشم خداوند نجات
يافته و با مادر بهشت برين خواهد بود جدم پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرموده است:فرزندم حسين (عليه السلام) در كربلا غريب و تنها و تشنه شهيد خواهد شد
هر كس او را يارى نمايد مرا و فرزندش حضرت قائم عج را يارى كرده است و هر كس با
زبانش ما را يارى كند در روز قيامت در حزب ما خواهد بود...
من چهره پدرم كه سرش را پايين انداخته بود نگريستم گريه امانم نداد ترسيدم متوجه من
شود سرم را به سوى آسمان بالا گرفتم و عرض كردم
بار الها!اين مردم دست از يارى ما برداشتند دست از ياريشان بردار و هيچ دعايى را از
آنان مستجاب نكن و بر آنان ظالمان را مسلط كن و از شفاعت جدم در روز قيامت محرومشان
دار!
هنگامى كه باز مى گشتم و اشك از ديدگانم بر گونه هايم جارى بود عمه ام ام كلثوم مرا
ديد و فرمود:چه شده است؟ جريان را نقل كردم،عمه ام فرياد زد،
واجداه واعلياه واحسناه و احسيناه اى واى بر بى ياورى...
عمه ام گفت:برادر!ما را به حرم جدمان برسان فرمود:
يا اختاه!ليس ليى الى ذلك سبيل هان اى خواهر!راهى
براى انجام اين كار نيست.
ام كلثوم عرص كرد:براى اين مردم از منزلت جدت و پدر و مادرت و برادرت بگو و به
يادشان آور.
امام فرمود:
ذكرتهم فلم يذكروا،و و عظتهم فلم يتعظوا و لم يسمعوا قوليى
فما لهم غير قتليى سبيلا و لا بد أن ترونيى على الثرى جديلا لكن اءوصيكن بتقوى الله
رب البرية و الصبر على البلية و كظم الرزية و بهذا وعد جدكم و لا خلف لما وعد
ودعتكم الهى الفرد الصمد، ياد آورى كردم ولى توجهى نكردند،پندشان دادم ولى
نپذيرفتند آنان هيچ هدفى جز كشتن من ندارند و به ناچار مرا در اين دشت به خاك
افتاده خواهيد ديد،شما را به تقواى خداوند كه پروردگار عالم است و بردبارى در برابر
گرفتارى ها و خويشتن دارى در برابر مصائب سفارش مى كنم جد شما پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) مرا به اين روز نويد داداه است وعده اى كه تخلفى در آن
نخواهد بود شما را به خدا يگانه بى نياز مى سپارم.
سپس مدتى گريستم و امام اين آيه را تلاوت كرد: و ما ظلمونا
ولكن كانوا أنفسهم يظلمون آنها به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم مى نمودند.
(568)
پس از سخنان صريح و آزاد منشانه ابى عبدالله (عليه السلام) ابتدا عباس بن على برادر
رشيدش به امام (عليه السلام) عرض كرد:براى چه دست از تو برداريم؟ براى اين كه پس از
تو زنده بمانيم؟ خدا نكند هرگز چنين روزى را ببينم!!
آنگاه برادران امام و فرزندان و برادر زادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر فرزندان
حضرت زينب به پيروى از عباس يكى پس از ديگرى ،سخنان مشابهى گفتند،طبعا امام (عليه
السلام) از اين همه وفادارى و پايمردى و شهامت در انتخاب بهترين راه و بهترين
سرنوشت شاد شد.
آنگاه روى به فرزندان نمود و فرمود:
يا بنيى عقيل!حسبكم من القتل بمسلم اذهبوا قد اءذنت لكم
افتخار شهادت مسلم براى خاندان شما كافى است اينك من به شما اجاز مى دهم كه
برويد و از اين وادى پر خطر خود را نجات دهيد.
آنها عرض كردند:مردم چه مى گويند؟! مى گويند ما بزرگ خاندان و سالار و افتخار خود و
عموزادگان خود را كه بهترين مردم بودند در چنگال دشمن رها كرديم،بى آنكه كه با آنها
به طرف دشمن تيرى رها كنيم و يا با نيزه هاى خويش زخمى بر دشمن وارد سازيم و يا
شمشيرى عليه آنان به كار ببريم!!.
نه به خدا سوگند!چنين نمى كنيم بلكه جان خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازيم و
در كنار تو جهاد مى نماييم و راه پر افتخار شهادت را كه تو پيشتاز آن هستى مى
پيماييم زندگى پس از تو ننگمان باد!
سپس مسلم بن عوسجه به پا خاست و گفت:آيا تو را در اين شرايط در حلقه محاصره دشمن
رها كنيم و برويم؟ در پيشگاه خدا تنها تو چه عذرى داريم؟ به خدا سوگند از تو جدا
نخواهم شد تا نيزه خود را در سينه آنها فرو برم و تا قبضه اين شمشير در دست من است
بر آنان حمله مى كنم و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن پيكار كنم با سنگ بر آنان
حمله كنم تا آنجا كه همراه تو جان بسپارم.
پس از او شجاع ديگرى به نام سعيد بن عبدالله حنفى بپا خاست و ضمن بيان وفادارى خود
گفت:
نه به خدا سوگند هرگز تو را،رها نخواهيم ساخت تا خداوند را گواه بگيريم كه حرمت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را در غياب او در حق تو رعايت كرديم به
خدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو كشته مى شوم و دگر بار زنده شده و در آتش سوزانده
مى شوم و خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار،با من چنين كنند،باز هم هر گز از
تو جدا نخواهم شد تا در ركاب تو جان دهم. پس چرا چنين نكنم در حالى كه كشته شدن فقط
يك بار است و پس از آن كرامتى جاودانه كه پايانى ندارد.
پس از او،ياران نامدار امام (عليه السلام) زهير بن قين و گروه ديگرى از اصحاب سخنان
حماسى همانند بر زبان جارى ساختند.
(569)
تاريخ جهان را ورق بزنيد آيا جريانى شبيه جريان شب عاشورا پيدا كنيد،شبى كه پيشواى
مردم و فرمانده لشكر به همه سپاهيان و افسران خود اذن ترك منطقه و نجات از مهلكه
دهد و آنها با علم و يقين به مرگ در فرداى آن شب با افتخار و شادى اعلام وفادارى
كنند و آماده باشند كه نه جان بلكه اگر هزار جان داشته باشند فداى او كنند!
چه حماسه با شكوه چه صحنه عجيب و فراموش نشدنى و چه علاقه و عشق آتشينى به شهادت در
راه خدا و در ركاب يك رهبر الهى و آسمانى.
بى شك اگر اراده آهنين و عزم راسخ و وفادارى بى نظير آنها در ميان مسلمين جهان
تقسيم گردد هر كدام سهم وافرى خواهند داشت و دشمنان را براى هميشه مأيوس خواهند
كرد.
ياد اين بزرگ مردان تاريخ گرامى باد.
و راهشان پر رهرو!
64 - شيرين تر از عسل
ابو حمزه ثمالى در روايتى از امام سجاد (عليه السلام) ماجراى وفادارى ياران
و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مى كند،تا آنجا كه امام (عليه السلام) خبر
شهادت همه يارانش را داد،در آن هنگام قاسم بن حسن به امام (عليه السلام) عرض كرد:
أنا فيى من يقتل؟ آيا من هم فردا در شمار شهيدان خواهم بود؟
امام (عليه السلام) با مهربانى و عطوفت فرمود: يا بنى كيف
الموت عندك؟ فرزندم!مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد
يا عم اءحلى من العسل عمو جان از عسل شيرين تر!
امام فرمود:
ايى والله فداك عمك انك لا حد من يقتل من الرجال معيى بعد
تبلوا ببلاء عظيم و ابنيى عبدالله آرى به خدا!عمويت فداى تو باد! تو نيز از
شهيدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبدالله شير خوار نيز شهيد خواهد
شد!
قاسم گفت:اى عمو!آيا آنان به زنان هم حمله مييى كنند كه عبدالله شير خوار نيز شهيد
مى شود؟!
امام (عليه السلام) فرمود:
فداك عمك يقتل عبدالله اذ جفت روحيى عطشا و صرت الى خيمنا
فطلبت ماء و لبنا فلا اءجد قط فاقول:ناولونيى ابنييى لا شرب نت فيه فياءتونيى به
فييضعونه على يديى فاحمله لاذينة نت فيييى فيرميه فاسق بسهم فينحره و هو يناغيى
فيفيض دمه فيى كفيى فاءرفعه الى السماء و اءقول:اللهم صبرا و احتسابا فيك فتعجلنيى
الاسنة فيهم و النار تسعر فى الخندق الذيى فيى ظهر الخيم فاءكر عليهم فيى اءمر
اوقات فيى الدنيا فيكون ما يريد الله عمويت به فداى تو باد!عبدالله هنگامى
كشته خواهد شد كه من از تشنگى زياد بى تابم و در خيمه ها دنبال آب يا شير مى گردم
ولى چيرى نمى يابم. پس فرزندم عبدالله را طلب كنم از لبانش سيراب شوم چون او را در
دستم دهند پيش از آن كه لبهايم را بر دهان او بگذارم ناگاه فاسقى گلوى او را با
تيرى بشكافد و او دست و پا مى زند و خون او در دستانم جارى گردد!در آن حال او را به
آسمان بلند كنم و مى گويم:خدايا!از تو صبر مى طلبم و اين را براى تو و به حساب تو
مى گذارم.
آنگاه نيزه هاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خيمه ها زبانه كشد و
من بر آنان در آن تلخ ترين زندگيم حمله كرد و آنچه خدا خواهد رخ خواهد داد.
امام سجاد (عليه السلام) فرمود:آنگاه او گريست و ما نيز گريستيم و صداى گريه
فرزندان پيامبر در خيمه ها پيچيد.
زهير بن قين و حبيب بن مظاهر اشاره به من كردند و به امام (عليه السلام) عرضه
داشتند:سرنوشت سرور ما على امام سجاد (عليه السلام) چه خواهد شد؟ امام (عليه
السلام) در حالى كه اشك مى ريخت فرمود:
ما كان الله ليقطع نسليى من الدنيا فكيف يصلون اليه؟ و هو
ثمانية ائمة (عليه السلام) نگران نباشيد خداوند نسل مرا در دنيا قطع نخواهد
كرد به امام سجاد چگونه دست مى يابند در حالى كه او پدر هشت امام است؟(570)
طبق اين روايت پر معنى كه از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است امام حسين (عليه
السلام) همه چيز را در آن شب تاريخى پيش بينى فرمود،همه گفتنى ها را گفت و چيرى بر
فرزندان و ياران خود پنهان نساخت سپس با روحى آرام و پر از شوق لقاى حق به استقبال
شهادت شتافت ياران و فرزندان حتى فرزندان به ظاهر خردسال نيز آگاهانه و با اشتياق
فروان همگى به استقبال شهادت رفتند.
خداوندا!چه زيباست اين سخنان سخنانى كه يكى از تلخ ترين حوادث تاريخ اولياء الله
را با شكوه و عظمت بى سابقه اى ترسيم كرده و درس عشق به خدا و شهادت طلبى را به
گونه اى فراموش نشدنى بر سينه تاريخ ثبت نموده است.
درسى كه مى تواند براى همه افراد و همه ملت هاى در بند آموزنده و راهگشا باشد،درسى
كه دشمان حق و فضيلت و پاسداران مكتب هاى شيطانى را در هراس عميقى فرو مى برد.
65 - آماده سازى براى حادثه اى بزرگ
على بن الحسين (عليه السلام) مى گويد:شبى كه پدرم فردا ى آن به شهادت رسيد
بيمار بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد در اين حال پدرم،از اصحاب كنار
كشيده و به خيمه آمد. حوى
(571) غلام سابق ابوذر نيز در خدمت آن حضرت بود و شمشير او را آماده
مى كرد و پدرم اين اشعار را زمزمه مى كرد:
يا دهر اءف لك من خليل |
|
كم لك بالاشراق و الاصيل |
من صاحب اءو طالب فتيل |
|
و الدهر لا يقنع بالبديل |
و انما الامر الى الجليل |
|
و كل حى سالك السبيل |
هان!اى روزگار!اف بر دوستى تو!تو چقدر بى وفايى؟ هر صبح و شام چه بسيار از دوستان و
مشتاقانت را به كشتن مى دهى و روزگار به جاى آنان بدلى نمى پذيرد و پايان كارها به
خداى بزرگ باز مى گردد و هر موجود زنده اى به راه خود خواهد رفت و سرانجام با مرگ
ديدار خواهد كرد.
اين اشعار را پدرم دو سه بار تكرار كرد،من مقصود او را يافتم،گريه گلويم را فشرد
ولى خوددارى و سكوت نمودم و دانستم كه بلا نازل شده است. اما عمه ام زينب چون اين
زمزمه امام را شنيد به خاطر رقت قلب و بى تابى كه در زنا:است عنان شكيبايى را از كف
داد و در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى شد بپا خاست و بى اختيار به نزد پدرم رفت
و گفت:آه از اين مصيبت!اى كاش مرگم فرا مى رسيد و امشب را نمى ديدم گويى امروز در
سوگ مادرم فاطمه پدرم امير مؤمنان و برادر ارجمندم حسن نشسته ام!هان!اى جانشين
شايسته نياكان گذشته و اى پناهگاه باز ماندگان!خبرهاى وحشتناكى مى دهى!
پس امام حسين (عليه السلام) به سوى خواهرش نگريست و فرمود:
يا أخية لا يذهبن بحملك الشيطان خواهر عزيزم!مبادا شيطان شكيبايى ات را
بربايد!
عمه ام گفت:پدر و مادرم فدايت باد اى ابا عبدالله!آيا به ستم كشته خواهى شد؟ جانم
به قربان تو!
بغض گلوى امام (عليه السلام) را فشرد و اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود:
لو ترك القطا ليلا لنام اگر مرغ قطا پرنده اى زيبا و خوشخوان را صيادان به حال خود
رها مى كردند در آسايش و آرامش به خواب مى رفت.
عمه ام گفت:اى واى!آيا راه چاره را بر خود بسته مى بينى؟ و اين دا مرا بيشتر جريحه
دار كرده و جانم را مى سوزاند!پس بر صورت خود زد و گريبان چاك كرد و بى هوش افتاد.
امام حسين (عليه السلام) برخاست و خواهد را به هوش آورد و فرمود:
يا أخية اتقيى الله و تعزيى بعزاء و اعمليى أن أهل الارض
يموتون و أن أهل السماء لا يبقون و أن كل شى ء هالك الا وجه الله الذيى خلق بقدرته
و يبعث الخلق فيعودون و هو فرد وحده أبى خير منيى و اميى خير منيى و أخيى منيى وليى
و لهم ولكل مسلم برسول الله اسود
خواهر جان!تقواى خدا را پيشه ساز و به شكيبايى الهى خود را تسلى بده و بدان كه همه
زمينيان مى ميرند،و اهل آسمان نمى مانند و همه چيز جز ذات پاك آفريدگار فانى شوند
همان خدايى كه با قدرت خود زمين را آفريد و خلايق را بر مى انگيزد و همه به سوى او
باز مى گردند و او يگانه بى همتاست.
پدرم امير مؤمنان از من بهتر بود مادرم - فاطمه (سلام الله عليها) - از من بهتر
بود. برادرم امام مجتبى (عليه السلام) از من بهتر بود و با اين وصف همه رخ در نقاب
خاك كشيدند و به سراى باقى شتافتند و ما نيز بايد برويم پيامبر اكرم صلى الله و
اليه و اله براى من و آنان و هر مسلمانى در تحمل بلاها و مصيبت ها الگو و سرمشق
است.
امام (عليه السلام) خواهر خود را با اين گونه سخنان تسلى داد و به او فرمود:
يا أخية انيى اءقسم عليك لا تشقيى على جيبا و لا تخمشيى على
وجها و لا تدعيى على بالويل و الثبور انا اذا هلكت اى خواهر!تو تو را به خدا
سوگند مى دهم و بر آن تاءكيد مى كنم كه در مصيبت من گريبان خود را چاك مزن و صورت
خود را مخراش و پس از شهادتم فرياد و شيون و زارى بلند مكن.
على بن الحسين (عليه السلام) مى گويد:پس از اين كه عمه ام آرام گرفت پدرم او را در
كنار من نشانيد.
(572)
به اين ترتيب امام (عليه السلام) در آن شب تاريخى عاشورا نخست ياران و سپس خويشان و
نزديكان خود را براى اين آزمون بزرگ الهى آماده ساخت.
آرى انجام كارهاى بزرگ و سرنوشت ساز نياز به روحيه عالى،ايمان قوى،و آمادگى كامل
دارد،و امام (عليه السلام) با آن وسعت ديد و سعه صدرى كه داشت،تمام خاصان و بستگان
خود را در مدتى كوتاه با كلام فوق العاده نافذ خويش پرورش داد،و نتيجه آن حماسه اى
بود كه در فرداى آن شب آفريدند و روزهاى بعد به وسيله خبل اسرا تعقيب شد و كار به
جايى رسيد كه خواهرش زينب كبرى كه شب عاشورا طاقت تحمل شنيدن خبر شهادت برادر را
نداشت روز يازدهم دست زير جسد خونين برادر كرد و كمى از زمين بلند نمود و عرض
كرد:خداوند اين قربانى را از خاندان پيامبرت قبول فرما!