54 - عبيدالله
بن حر جعفى و از دست دادن فرصت
هنگامى كه امام (عليه السلام) با سپاه اندك خويش به
قصر بنى مقاتل
(548) رسيد در آنجا خيمه اش توجهش را جلب كرد،پرسيد:اين خيمه از
كيست؟ گفتند:عبيدالله بن حر جعفى. امام (عليه السلام) حجاج بن مسروق را به نزد او
فرستاد. حجاج به خيمه عبيدالله بن حر آمد،سلام كرد و گفت:
اى پسر حر!به خدا سوگند شايسته آن باشى كه بپذيرى خداوند به تو كرامتى عظيم هديه
كرده است.
گفت:كدام كرامت؟
حجاج پاسخ داد:اين حسين بن على (عليه السلام) است،كه تو را به سارى خويش فرا مى
خواند پس اگر در ركاب آن حضرت با دشمنانش نبرد كنى ،پاداش بزرگى نصيب تو خواهد شد و
اگر كشته شوى،به فيض شهادت نايل گردى.
عبيدالله بن حر گفت:من از كوفه بيرون نيامدم مگر آن كه بيم داشتم حسين بن على (عليه
السلام) به كوفه قدم گذارد و من آنجا باشم و يارى اش نكنم در كوفه هيچ ياورى نمانده
مگر كه به دنيا رو كرده است خدمت امام برگرد و اين مطلب را به عرضشان برسان.
حجاج نزد امام آمد و ماجراى را به عرض امام (عليه السلام) رساند. امام برخاست و با
تنى چند از ياران خود به نزد عبيدالله بن حر آمد. عبيدالله از امام (عليه السلام)
استقبال گرمى به عمل آورد و امام نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
أما بعد يابن الحر! فان مصركم هذه كتبوا الى و خبرونيى أنهم
مجتمعون على نصرتيى و أن يقوموا دونيى و يقاتلوا عدويى و أنهم ساءلونى القدوم عليهم
فقدمت و لست اءدرى القوم على ما زعموا لا نهم قد اءعانوا على قتل ابن عميى مسلم بن
عقيل رحمه الله و شيعته. و اءجمعوا على ابن مرجانة عبيدالله بن زياد يبايعنيى ليزيد
بن معاوية و أنت يابن الحر فاعلم أن الله عزوجل مؤ اخذك بما كسبت و اءسلفت من
الذنوب و اءدعوك الى نصرتنا أهل البيت فان اءعطينا حقنا حمدنا الله على ذلك و
قبلناه و ان منعنا و حقنا و ركبنا بالظلم كنت من اءعوانيى على طلب الحق
اما بعد!اى پسر حر!همشهريان تو اين نامه ها را برايم نوشتند و خبر دادند كه همگى بر
يارى من متفق اند و در كنار من ايستاده و با دشمنانم پيكار خواهند كرد. و از من
خواستند كه نزدشان بروم و من نيز آمدم. ولى گمان نمى كنم كه آنان بر عهدشان پايدار
بمانند،زيرا آنان بر كشتن پسر عمويم - مسلم بن عقيل رحمه الله -و يارانش با دشمنان
همكارى كردند و همگى با پسر مرجانه - عبيدالله بن زياد - كه از من مى خواهد با يزيد
بيعت كنم،همراه شده اند. و تو اى پسر حر بدان!به يقين خداوند در برابر كارهايى كه
انجام داده اى و گناهانى كه در ايام گذشته مرتكب شده ايى،از تو باز خواست خواهد
كرد،و من در اين لحظه از تو مى خواهم كه با آب توبه گناهانت را شستشو دهى و تو را
به يارى خاندان اهلبيت (عليه السلام) فرا مى خوانم.
اگر حقمان را به ما دادند خدا را بر آن شكر كرده و مى پذيريم و اگر آن را از ما باز
داشتند و به ظلم و ستم بر ما چييره شدند تو در طلب حق،از ياوران من خواهى بود و در
هر صورت زيانى نخواهى ديد.
عبيدالله بن حر عرض كرد:به خدا سوگند!اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) اگر در كوفه كسانى بودند كه تو رايارى كرده و در ركابت پيكار مى نمودند،من
مقام ترين آنان را بنى اميه و شمشيرهايشان به خانه هاى خود خزيدند. تو را به خدا
سوگند كه اين خواهش را از من مكن. من هر چه بتوانم - از كمك هاى مالى - از تو دريغ
نخواهم كرد اين اسب را از من بپذير كه در پى آن روان نشدم مگر آن كه بر او دست
يافتم و با آن از مهلكه اى نگريختم جز آن كه نجات يافتم و اين شمشير را تقديم تو مى
كنم به هر چه فرود آوردم آن را بريد.
امام (عليه السلام) فرمود:
يابن الحر!ما جئناك لفرسك و سيفك انما اءتيناك لنسالك النصرة
فان كنت قد بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا فيى شيى ء من مالك.... قد سمعت رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم) و هو يقول:من سمع داعية أهل بيتيى و لم يينصرهم على
حقهم الا اءكبه الله على وجهه فى النار ايى فرزند حر!ما به قصد اسب و شمشيرت
نيامديم تا از تو يارى بطلبيم. اگر از تقدييم جانت در راه ما دريغ مى ورزى،هيچ
نييازى به مالت نداريم.... من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى
فرمود:هر كس فرياد اسغاثه اهل بيت مرا بشنود و به يارانشان نشتابد خداوند را به رو
در آتش دوزخ اندازد.
آنگاه امام حسين (عليه السلام) برخاست و به نزد ياران خود برگشت.
(549)
در روايتى آمده است كه امام پس از اين گفتگوها در پايان به عبيدالله بن حر چنين
فرمود:
فالا تنصرنا فاتق الله أن لا تكون ممن يقاتلنا فوالله لا
يسمع و اعيتنا اءحد ثم لم ينصرنا الا هلك اگر قصد ييارى ما را ندارى،پس از
خدا بترس و با آنان كه با ما مى جنگند مباش!به خدا سوگند!هر كس فريياد استغاثه ما
را بشنود و به يارى ما نشتابد يقينا آخرت او تباه شد.
عبيدالله عرض كرد:نه هرگز چنيين نخواهد شد!
ان شاء الله و من با دشمن شما همراهى نخواهم كرد.
(550)
امام (عليه السلام) بار ديگر با اين سخنان پر معنى خود نشان مى دهد با اين كه اميدى
به مردم كوفه ندارد و مى داند آنها بى وفاتر از آن هستند كه به پيمان و دعوت نامه
هاى خود وفا كنند و به ييارى او برخيزند،باز به راه خود ادامه مى دهد،زيرا رسالت او
چيزى ديگرى است و برنامه ايى ديگر.
در ضمن هر كس را ببيند با او اتمام حجت مى كند،و صاحبان نفوس مزمئنه و سعادتمندان
پر افتخار و مؤمنان راستين را با خود همراهى مى سازد،تا در آن كار زار تاريخى
عاشورا شهد شهادت را بنوشند و با خون هاى پاك خود نهال را آبيارى كنند و پرده از
چهره منافقان و دشمنان قسم خورده اسلام بر افكنند.
55 - در پستى دنيا همين بس....
از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:امام حسين (عليه السلام)
در مسير كربلا در هيچ منزلگاه فرود نيامد و كوچ نكرد،مگر آن كه از يحيى بن زكريا
پيامبر بزرگ خدا و كشته شدن وى ياد فرمود،و روزى چنين فرمود:
و من هوان الدنيا على الله أن راءس يحيى بن زكريا اهدى الى
بغى من بغايا بنيى اسرائيل از پستى دنيا نزد خداوند همين بس كه سر يحى بن
زكريا را براى زناكارى از زنا كاران بنى اسرائيل هديه بردند!(551)
در روايت ديگرى امام (عليه السلام) در توضيح اين مطلب فرمود:
ان امراءة بنيى اسرائيل كبرت و اءرادات أن تزوج بنتها منه
للملك فاستشار المللك يحيى بن زكريا فنهاه عن ذلك المراءة ذلك و زينت بنتها و
بعثتها الى الملك فذهبت و لعبت بين يديه فقال لها الملك:ما حاجتك؟
قالت:راءس يحيى بن زكريا.
فقال الملك:يا بنية حاجة غير هذه.
قالت:ما اءريد غيره.... فقتله ثم بعث براءسه اليها فيى طشت من ذهب فاءمرت الارض
فأخذتها،و سلط الله عليهم بخت نصر
همسر پادشاه بنى اسرائيل پير شده بود،خواست دخترش را به همسرى آن پادشاه در آورد.
پادشاه با يحيى بن زكريا در اين مورد مشورت كرد حضرت وى را از اين كار بر حذر داشت
همسر پادشاه از اين ماجرا با خبر شد و دخترش را آرايش كرد و به نزد پادشاه
فرستاد،دختر به نزد پادشاه رفت و به طنازى و عشوه گرى پرداخت تا هوش از سر پادشاه
ربود.
پادشاه گفت:براى آن كه به وصالت برسم چه مى خواهى؟
دختر گفت:سر يحيى بن زكريا را!
پادشاه گفت:دخترم!چيز ديگرى بخواه.
گفت:جز اين نمى خواهم!
امام (عليه السلام) ادامه داد... وى پس از اين تصميم به قتل حضرت يحيى (عليه
السلام) گرفت و آن حضرت را به قتل رساند سر مباركش را در طشت طلايى نهاد و به نزد
آن دختر فرستاد و چندان نگذشت كه زمين دختر را در خود فرود برد و بخت نصر بر آنان
مسلط شد.
(552)
آنجا كه سر يحيى را دفن كردند پيوسته از آن محل خون مى جوشيد تا بخت نصر گروه زيادى
از ظالمان بنى اسرائيل را كشت تا خون از جوشش افتاد.
لذا در پايان اين ماجرا مى خوانيم امام حسين (عليه السلام) به فرزندش امام سجاد
(عليه السلام) فرمود: يا ولديى على و الله لا يسكن دميى حتى
يبعث الله المهدى فيقتل على دميى من المنافقين الكفرة الفسقة سبعين اءلفا
فرزندم!على جان!به خدا سوگند من آرام نخواهد كرد تا آنگاه كه خداوند فرزندم مهدى عج
را مبعوث كند و او هفتاد هزار تن از منافقين كافر و فاسق را به قتل برساند.
(553)
گفته هاى كوتاه و پر معنى امام (عليه السلام) در مسير كربلا يكى از ديگرى پربارتر و
عجيب تر است.
هدف امام (عليه السلام) از طرح ماجراى حضرت يحيى (عليه السلام) اشاره به اين نكته
است كه حكام ظالم و جبار و هوا پرست او را به جرم پاكى و تقوا و مبارزه با آلودگى
ها و هوسبازى ها شهيد مى كنند و سر بريده اش را براى ناپاك زاده هديه مى برند و اين
نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) از جزئيات شهادت خود آگاه بوده،و براى اصحاب و
ياران و فرزندانش شرح مى داده و آن مردان شجاع را آماده جانبازى و فداكارى تا آخرين
قطره خون مى كرده است. جمله خون من از جوشش باز نمى ايستد تا مهدى (عليه السلام)
قيام كند اشاره پر معنايى به استمرار عاشوراهاى حسينى در طول تاريخ است،همان چيزى
كه امروز با چشم خود مى بينيم صدق الله و رسوله و اوليائه
(عليه السلام)
56 - ورود به سر منزل مقصود
امام در دوم محرم سال 61 هجرى به اتفاق ياران خويش به سرزمين كربلا وارد
شد،ابتدا به يارانش رو كرد و فرمود:
الناس عبيد الدنيا لعق على اءلسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم
فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون مردم،بندگان دنيا هستند و دين همانند چيزى
است كه بر زبانشان باشد،تا آنگاه كه زندگى شان به وسيله آن پررونق است آن را نگه مى
دارند،ولى هنگامى كه با مشكلات آزموده شوند عدد دين داران اندك مى شود.
آنگاه پرسيد:آيا اينجا كربلا است!
پاسخ دادند:آرى اى پسر پيغمبر!
آن حضرت فرمود:
هذا موضع كرب و بلاء ههنا مناخ ركابنا و محط رحالنا،و مقتل
رجالنا و مسفك دمائنا اين ديار،جايگاه اندوه و بلا و سرزمين گرفتارى و آزمون
است اينجا محل خوابيدن شتران ما،و بار انداز كاروان ما،و محل شهادت مردان ما و جارى
شدن خون ماست.
(554)
سپس اصحاب امام (عليه السلام) پياده شدند حر نيز با هزار سوار جنگى در ناحيه ديگرى
در مقابل امام (عليه السلام) اردو زد و نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن
نامه او را از ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا با خبر ساخت.
در روايت ديگرى چنين مى خوانيم:
امام حسين (عليه السلام) فرمود:اسم مكان چيست؟ پاسخ دادند:كربلا.
فرمود:
ذات كرب و بلاء و لقد مر أبى بهذا المكان عند مسيره الى صفين
و أنا معه فوقف فساءل عنه فأخبر باسمه فقال:هاهنا محط ركابهم و هاهنا مهراق دمائهم
فسئل عن ذلك فقال:ثقل لال بيت محمد ينزلون هاهنا و قبض قبضة فشمها و قال:هذه و الله
هى الارض التيى أخبر بها جبرئيل رسول الله أننيى اءقتل فيها أخبرتنيى ام سامة
سرزمين اندوه و سختى پدرم امير المؤمنين (عليه السلام) در مسير جنگ صفين كه من نيز
همراه او بودم از اين سرزمين عبود كرد،چون به اينجا رسيد ،ايستاد و از نام آن
پرسيد. وقتى كه نامش را شنيد فرمود:اينجا محل كاروان آنان و جاى ريخته شدن خون هاى
پاكشان است
پرسيدند:از چه خبر مى دهى؟
فرمود:از حوادث سنگينى براى خاندان پيامبر كه روزى در اين مكان فرود مى آيند.
سپس امام حسين (عليه السلام) مشتى از خاك گرفت و بوييد و فرمود:به خدا سوگند!اين
همان سرزمينى است كه جبرئيل به پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داد كه
من در آن شهيد مى شوم.
ام سلمه همسر بزرگوار رسول گرامى اسلام به من خبر داد و گفت:روزى جبرئيل نزد پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) بود و تو هم اى حسين (عليه السلام) نزد من بودى،پس
گريستى،پيامبر فرمود:فرزندم را رها كن و من تو را رها كردم،پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) تو را در آغوش گرفت و بر دامانش نشاند. جبرئيل از پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم) پرسيد:آيا حسين (عليه السلام) را دوست دارى؟ پيامبر فرمود:آرى جبرئيل
گفت:
فان اءمتك ستقتله و ان شئت اءريتك تربة أرضه التيى يقتل فيها
امت تو وى را خواهند كشت و چنانچه خواسته باشى خاك زمينى را كه در آن شهيد
مى شود به تو نشان دهم؟
پيامبر فرمود:آرى!
آنگاه جبرئيل بالش را بر زمين باز كرد و آن زمين را به پيامبر نشان داد.
(555)
ابومخف در كتاب مقتل خويش از كلبى نقل مى كند كه امام و حر با سپاهيان خود راه مى
پيمودند تا آن كه در روز چهارشنبه به سرزمين كربلا رسيدند ،ناگهان اسب امام حسين
(عليه السلام) از حركت ايستاد امام (عليه السلام) از آن پياده شد و سوار بر مركب
ديگر شد ولى آن اسب نيز قدم بر نداشت،اسب هاى متعددى عوض كرد،ولى هيچ يك حركت
نكردند. امام (عليه السلام) چون اين امر شگفت آور را مشاهده كرد پرسيد:نام اين
سرزمين چيست؟
گفتند:غاضريه فرمود:آيا نام ديگرى دارد؟ گفتند:نينوا.
فرمود:به جز اينها چه مى نامند؟گفتند:شاطى الفرات ساحل فرات فرمود:آيا باز هم نامى
دارد؟ پاسخ دادند:كربلا.
پس آهى كشيد و فرمود: أرض كرب و بلاء دشت اندوه و بلا
است.
سپس افزود:
قفوا و لا ترحلوا منها،فهاهنا و الله مناخ ركابنا،و هاهنا و
الله سفك دمائنا و هاهنا و الله هتك حريمنا و هاهنا و الله قتل رجالنا و هاهنا و
الله ذبح اطفالنا،و هاهنا و الله تزار قبورنا و بهذه التربة و عدنيى جديى رسول الله
و لا خلف لقوله
همين جا توقف كنيد و از آن كوچ نكنيد پس به خدا سوگند!خوابگاه شتران ما و جاى ريخته
شدن خونمان است به خدا سوگند!اينجا محل هتك حريم ما و كشته شدن مردان و ذبح كودكان
ماست جدم رسول خدا مرا به اين تربت نويد داده است كه در فرموده او تخلفى نيست.
(556)
سرزمين كربلا از خاطره انگيزترين سرزمين هاى كشور اسلام است،سرزمين دلاورى ها و
رشادت ها،سرزمين ايثارها و فداكارى هاو سرزمين پايمردى ها در مسير هدف.
نام كربلا براى امام حسين (عليه السلام) كاملا آشنا بود،چرا كه پيامبر اسلام (صلى
الله عليه و آله و سلم) در زمان خود از آن خبر داده بود و اين خبر را رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) طبق روايات از جبرئيل،امين وحى خدا شنيد،كه فرزندت حسين را
در سرزمين شهيد خواهند كرد شهادتى كه موج آ ثارش پهنه تاريخ را فرا خواهد گرفت.
حتى امير مؤمنان على (عليه السلام) مطابق روايتى هنگامى كه از آن عبور مى كرد صحنه
هاى آينده اين سرزمين را با چشم خود ديد و در آنجا نماز گزارد و حسين عزيزش را به
پايمردى بيشتر دعوت كرد.
لذا هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) به اين سرزمين موعود رسيد،دستور داد بارها
را بگشايند و خيمه ها را بر پا كنند و فرمود منزلگاه مقصود ما همين جاست!
57 - برخورد عزتمندانه امام (عليه
السلام) با فرستاده عبيدالله
ابن زياد نامه اى به اين مضمون براى امام حسين (عليه السلام) نوشت:اما
بعد!اى حسين!خبر ورودت به كربلا به من رسيد،امير المؤمنين - يزيد!- به من نوشته است
كه سر بر بالين ننهم و غذاى سيرى نخورم تا تو را به قتل برسانم و به خداوند لطيف و
خبير ملحق كنم و يا به فرمان من و يزيد بن معاويه گردن نهى.
چون اين نامه به امام حسين (عليه السلام) رسيد و آن را خواند،نامه را به دور افكند
و فرمود: لا اءفلح آثروا مرضاة أنفسهم على مرضاة الخالق
گروهى كه خشنودى خود را بر خشنودى خداوند برگزيدند هرگز رستگار نخواهند شد.
فرستاده عبيدالله پرسيد:اى ابا عبدالله!جواب نامه چه شد؟
امام (عليه السلام) فرمود:
ما له عنديى جواب لانه قد حقت عليه كلمة العذاب اين
نامه نزد من جوابى ندارد زيرا عبيدالله مستحق عذاب الهى شده است!
چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و جريان را گفت ابن زياد به شدت بر آشفت ولى پاسخى
نداشت.
(557)
امام (عليه السلام) با اين سخن كوتاه و پر معنى نشان داد كه با كسانى كه خشنودى
بندگان طاغى و ياغى را بر خشنودى خدا مقدم مى شمردند،هيچ سر سازش ندارد و نامه
امثال ابن زياد را كه جزو اين گروهند،لايق و شايسته پاسخ نمى داند،آن را مى خواند
وبه دور مى افكند،هر چند جان شريفش در خطر باشد.
58 - خاموش نشستن گناه است
سرانجام امام (عليه السلام) در يك طرف و حر بن يزيد نيز با هزار مرد جنگى،در
ناحيه ديگر اردو زدند. آنگاه امام (عليه السلام) قلم و كاغذى طلب كرد و نامه اى
براى بزرگان كوفه كه مى دانست بر راءى خود استوار مانده اند و در واقع خطاب به عموم
مردم كوفه به اين مضمون نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى سليمان بن
صرد،و المسيب بن نجبة و رفاعة بن شداد و و عبدالله بن وال،و جماعة المومنين أما
بعد:فقد علمتم أن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قد قال فيى حياته ن من
راءى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله يعمل عى
عباد الله بالاثم و العدوان ثم لم يغير بقول و لا فعل كان حقيقا على الله ان يدخله
مدخله و قد علمتم أن هولاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولوا عن طاعة الرحمن و
اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و الستاثروا بالفيى و اءحلوا حرام الله و حرموا حلاله
و انيى اءحق بهذا الامر لقرابتيى من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
و قد اءتتنيى كتبكم و قد قدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلمونيى و لا تخذلونيى
فان و فيتم ليى ببيعتكم فقدا اءصبتم حظكم و رشدكم و نفسيى مع أنفسكم و اهليى و
ولديى مع اءهاليكم و اءولادكم،فلكم بى اءسوه و ان لم تفعلوا و تقضتم عهودكم و خلعتم
بيعتكم فلعمريى ما هى منكم بنكر لقد فعلتموها بأبى و أخيى عمى!و المغرور من اغتربكم
فحظكم أخطاتم و نصيبكم ضيعتم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و سيغنى الله عنكم و
السلام
به نام خداوند بخشنده مهربان،از حسين بن على (عليه السلام) به سليمان بن صرد،مسيب
بن نجبه،رقاعة بن شداد،عبدالله بن وال و همه مؤمنين اما بعد:شما مى دانيد پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در زمان حيات خود فرمود:
هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خداوند را حلال شمرده و پيمان خدا را شكسته و
با سنت پيامبر اكرم مخالفت ورزيده و در ميان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار نموده
ولى او را در جايگاه اان سلطان ستمگر جهنم وارد كند
شما مى دانيد كه اين گروه بنى اميه به طاعت شيطان پاى بند شده و از پيروى خداوند
سرباز زدند و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده اند بيت المال مسلمين
را به انحصار خويش در آورده حرام خداوند را حلال و حلالش را حرام شمرده اند و من به
جهت قرابت و نزديكى با پيامبر خدا خود را سزاوارتر از ديگران مى دانم كه با آن
مبارزه كنم.
از طرفى نامه هاى شما به من رسيد،فرستادگانتان با خبر بيعت شما به نزدم آمدند و
گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد كه مرا هرگز به دشمن تسليم نخواهيد كرد و در
ميدان مبارزه تنهايم نخواهيد گذارد و در ميانه راه به ن پشت نخواهيد كرد. حال اگر
بر بيعت و پيمان خود پايدار به رشد و كمال خود دست يافتيد من در كنار شما د خاندان
و فرزندانم در كنار خاندان و فرزندان شما خواهد بود و من اسوه و مقتداى شما خواهم
بود و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت خود را بشكنيد به جانم
سوگند كه چنين رفتارى از شما ناشناخته و عجيب نيست!چرا كه شما با پدر و برادرم و
پسر عمويم مسلم همين گونه رفتار كرديد فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد پس
در اين صورت شما سعادت را از دست داده و بهره خويش را تباه ساختيد هر كس پيمان شكنى
كند،تنها به زيان خود پيمان شكسته است و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز خواهد
كرد و السلام
(558)
امام (عليه السلام) نامه را مهر كرد و پيچيد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا به
مردم كوفه برساند و چون امام از خبر كشته شدن قيس مطلع شد ،اشكش جارى گشت و عرضه
داشت:
اللهم اجعل لنا لشيعتنا عندك منزلا كريما و اجمع بيننا و
بينهم فيى مستقر نت رحمتك انك على كل شى ء قدير خداوندا!براى ما و شيعيان ما
در نزد خود جايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود گرد آور كه تو
بر انجام هر كارى توانايى
(559)
امام (عليه السلام) در اين نامه كه براى عموم مردم كوفه - مخصوصا بزرگان آنها -
نوشته است بار ديگر اتمام حجت مى كند. از يك سو وظيفه سنگين آنها را در قيام بر ضد
جنود شيطان و سرد مداران فساد و كفر و ظغيان روشن مى سازد و از سويى ديگر عهد و
پيمان و بيعت مؤ كد آنان را در حمايت از آرمان هاى خود ياد آور مى شود.
جالب اين كه هرگز قيام و مبارزه خود را مشروط به قيام آنها نمى كند و عز. جزم خود
را براى مبارزه تا آخرين نفس با توكل بر خداوند آشكار مى سازد.
اين نامه،بار ديگر اهداف مقدس امام (عليه السلام) را از قيام عاشورا روشن مى سازد.
اين اهداف نه هوس حكومت است،نه آرزوى مقام،بلكه تنها براى مبارزه با خود كامگان
انحصار طلبان،ظالمان و ستمگران و آنهايى است كه ارزش هاى الهى را پايمال كرده اند و
فقط براى جلب رضاى خدا است.
59 - خوشا چنين مرگى!
چيزى نگذشت كه عمر بن سعد با لشكر عظيمى به كربلا آمد و در برابر لشكر محدود
امام (عليه السلام) ايستاد.
فرستاده عمر بن سعد نزد امام (عليه السلام) آمد. سلام كرد و نامه ابن سعد را به
امام (عليه السلام) تقديم نمود و عرض كرد:مولاى من!چرا به ديار ما آمده اى؟
امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
كتب الى أهل مصركم هذا أن اءقدم فاما اذ كرهونيى فانا أنصرف
عنهم ب اهالى شما به من نامه نوشتند و مرا كرده اند و اگر از آمدن من نا
خوشايند باز خواهم گشت!(560)
خوارزمى روايت كرده است:امام (عليه السلام) به فرستاده عمر بن سعد فرمود:
يا هذا بلغ صاحبك انيى لم هذاالبلد ولكن كتب الى أهل مصركم هذا ان آتيهم فيبايعونيى
و ينصرونيى و لا يخذلونيى فان كرهونيى انصرفت عنهم من من حيث جئت از طرف من
به اميرت بگو من خود به اين ديار نيامده ام بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا
به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنام باز دارند و يارييم نمايد،پس
اگر ناخشنودند از راهى كه آمده ام باز ميى گردم
(561)
وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت،ابن سعد
گفت:اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين (عليه السلام) برهاند آنگاه اين خواسته
امام را به اطلع ابن زياد رساند ولى او در پاسخ نوشت:
از حسين بن على (عليه السلام) بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر
چنين كرد،ما نظر خود را خواهيم نوشت...!
چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد،گفت:تصور من اين است كه عبيدالله بن
زياد،خواهان عافيت و صلح نيست.
عمر بن سعد متن نامه عبيدالله بن زياد را نزد امام حسين (عليه السلام) فرستاد.
امام فرمود:
لااءجيب ابن زياد بذلك ابدا فهل هو الا الموت فمرحبا به
من هرگز به اين نامه ابن زيياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى
خواهد بود؟ خوشا چنين مرگى!(562)
60 - مى خواهم با تو سخن بگويم
امام حسين (عليه السلام) قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى خواهم شب
هنگام در فاطله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد ابن سعد با
بيست نفر از يارانش و امام حسين (عليه السلام) نيز با بيست تن از ياران خود در محل
موعود حضور يافتند.
امام (عليه السلام) به ياران خود دستور داد تا دور شوند تنها عباس برادرش و على
اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش
به بقيه دستور داد،دور شوند.
ابتدا امام (عليه السلام) آغاز سخن كرد و فرمود:
و يلك يابن سعد أما تتقيى الله الذيى اليه معادك؟ اءتقاتلنيى
و أنا من عملت؟ ذر هولاء القوم و كن معيى فانه اءقرب لك الى الله تعالى واى
بر تو،اى پسر سعد آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست،هراس ندارى؟ آيا با من
مى جنگيى در حالى كه مى دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش
كه اين موجب نزديكى تو به خداست.
ابن سعد گفت:اگر از اين گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ويران كنند. امام (عليه
السلام) فرمود: أنا اءبنيها لك من آن را براى تو مى
سازم ابن سعد گفت:من بيمناكم كه اموالم مصادره گردد. امام فرمود:
أنا أخلف عليك خيرا منها من ماليى بالحجاز من از مال
خودم در حجاز بهتر از آن را به تو مى دهم.
ابن سعد گفت:من از جان خانواده ام بيمناكم مى ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه
را از دم شمشير بگذراند.
امام حسين (عليه السلام) هنگاميى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى
گردد،سكوت كرد و پاسخى نداد و از وى رو بر گرداند و در حالى كه از جا بر مى خاست
فرمود:
مالك ذبحك الله على فراشك عاجلا و لا غفر لك يوم حشرك فوالله
انيى لارجوا الا تاكل من بر العراق الا يسيرا تو را چه مى شود!خداوند به
زوديى در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من
اميدوارم كه از گندم عراق جز مقدار ناچيزى نخورى.
ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: و فيى الشعير كفاية عن البر
جو عراق مرا كافى است.
(563)
امام (عليه السلام) در هر گاه به اتمام حجت مى پردازد تا هيچ كس فردا،ادعاى بى
اطلاعى نكند،جالب اين كه فرمانده لشكر نيز تلويحا حقانيت امام (عليه السلام) و ناحق
بودن دشمن او را تصديق مى كند،تنها عذرش ترس از بيرحمى و قساوت آنهاست و اين
اعتراف جالبى است!
از سوى ديگر تمام تلاش امام (عليه السلام) خاموش كردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن
افروختن اين آتش است غافل از اين كه اين آتش سرانجام شعله مى گشد و تمام حكومت
دودمان بنى امييه را در كام خود فرو مى برد.