عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۲۲ -


46 - امام حسين (عليه السلام) مردم را براى بازگشت آزاد مى گذارد

هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) به منزلگاه زباله (530)رسيد،خبر شهادت برادر رضاعى اش - عبدالله بن يقطر علاوه بر شهادت مسلم و هانى - را شنيد،نوشته اى را بيرون آورد و براى مردم خواند:
بسم الله الرحمن الرحيم أما بعد فقد اءتانا خبر فضيع!قتل مسلم بن عقيل و هانيى بن عروة و عبدالله بن يقطر و قد خذلتنا فمن أحب منكم الانصراف فليتصرف ليس عليه منا ذمام به نام خداوند بخشنده مهربان امام بعد!خبر ناگوار شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن يقطر به ما رسيد شيعيان ما از يارى مان دست كشيدند پس هر كس از شما بخواهد برگردد مى تواند. هيچ بيعتى از ما بر عهده او نيست.
به دنبال اين سخنان مردم از چپ از اطراف امام پراكنده شدند،تنها همان عده از ياران آن حضرت كه از مدينه با او همراه بودند باقى ماندند.
اين سخن را بدان جهت فرمود كه عده اى فكر مى كردند امام (عليه السلام) به شهرى وارد مى شود كه مردم آن سامان همه مطيع فرمان او هستند و امام زمام حكومت را به دست خواهد گرفت و آنها بهره مادى خواهند برد!ولى هنگامى كه ديدند مردم بى وفاى كوفه دست از يارى امام كشيدند و قاعدتا راهى جز شهادت براى امام و يارانش نيست از گرد آن حضرت پراكنده شدند. (531)
اين سخنان به خوبى نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) رسالت و ماءموريت خاصى در اين سفر خطرناك براى خويش مى ديد،و گرنه بعد از علم و اطلاع از پيمان شكنى مردم كوفه و شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن يقطر مى بايست به مكه يا مدينه باز گردد و ترديدى به خود راه ندهد،نه اين كه به سوى كوفه كه ابن زياد بر آن تسلط كامل پيدا كرده بود برود،به خصوص اين كه بيعت را از همه همراهان بر مى دارد و با صراحت مى گويد ما به سوى خطر مى رويم آنها كه غير از اين گمان مى كردند آزادند باز گردند.

47 - امام (عليه السلام) حقايق را براى يارانش بازگو مى كند!

دانشمند معروف اهل سنت قندورزى نقل مى كند كه امام (عليه السلام) در منزلگاه زباله پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل و بى وفايى كوفيان رو به همراهانش كرد و چنين فرمود:
أيها الناس فمن كان منكم يصبر على حد السيف و طعن الا سنة فليقم معنا و الا فلينصرف عنا اى مردم!هر كس از شما در برابر تيزى شمشير و زخم نيزها بربار است با ما بماند والا از ما جدا شود. (532)

48 - اهداف امام در قالب اشعارى پر معنا

امام (عليه السلام) همچنان به سوى كوفه پيش مى رفت تا فرزدق شاعر معروف را ديد فرزدق سلام كرد و گفت:اى فرزند رسول خدا!چگونه به مردم كوفه اعتماد كردى با آن كه آنان پسر عمويت - مسلم بن عقيل - و پيروانش را گشتند؟ اشك از ديدگان امام جارى شد و فرمود:
رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله و ريحانه و جنته و رضوانه،الا انه قد قضى ما عليه و بقى ما علينا خداوند مسلم را رحمت كند،او به سوى روح و ريحان و بهشت ورضوان خداوند رهسپار شد،بدانيد او به تكليف خويش عمل كرد و هنوز تكليف ما باقى مانده است. سپس اين اشعار را ايراد فرمود:
 
فان تكن الدنيا تعد نفسة   فدار ثواب الله اءعلى و أنبل
و ان تكن الا بدان للموت أنشات   فقتل امرى بالسيف فيى الله اءفضل
و ان تكن الارزاق قسما مقدرا   فقلة حرص المرء فيى الرزق اءجمل
و ان تكن الاموال للترك جمعا   فما بال متروك به الحر يبخل

اگر لذات دنيوى با ارزش به شمار آيد سراى پاداش الهى بهشت از آن برتر و ارزشمندتر است و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده،شهادت در زير ضربات شمشير در راه خدا بهتر است و اگر روزى ها به تقدير الهى تقسيم شده،حريص نبودن در طلب روزى زيباتر است و اگر اموال و دارايى براى واگذاشتن جمه آورى مى شود چرا آزاد مردان در بذل و بخشش آن بخل بورزند؟(533)
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب اين جمله را نيز در ذيل اين سخن نقل كرده است:
 
عليكم سلام الله يا آل احمد   فانيى ارانيى عنكم سوف اءرحل

سلام خداوند بر شما اى آل احمد!من مى بينم به زودى از ميان شما كوچ خواهم كرد. (534)
و اربلى مؤلف كشف الغمة بر آن اشعار افزده است:
 
و ان كانت الا فعال يوما لا هلها   كما لا فحسن الخلق ابهى و اكمل

اگر كردار آدمى روزى مايه كمال اوست پس اخلاق نيكو،زيباتر و كاملتر است. (535)
در روايتى آمده است كه امام به دختر مسلم بن عقيل رو كردد و فرمود: يا ابنتيى أنا أبوك و بناتيى أخواتك دخترم!من به جاى پدرت و دخترانم به جاى خواهران تو هستند!(536)
اوج عظمت امام (عليه السلام) و اهداف او در اين اشعار كاملا جلوه گر است او مى داند براى رهايى خود از ننگ تسليم در برابر خود كامگان فرو مايه و براى نجات اسلام از چنگال مشركان مسلمان نما از دودمان بنى اميه راهى جز پذيرش شهادت و آمادگى براى استقبال از شمشيرها وجود ندارد. امام (عليه السلام) از اين طريق ياران خود را نيز براى هدف بزرگ مى سازد و آماده مى كند.

49 - خطبه امام (عليه السلام) در نخستين برخورد با دشمن

امام (عليه السلام) در منطقه ذو حسم (537) با سپاه حر سپاهى كه از سوى ابن زياد براى جلوگيرى از ورود امام (عليه السلام) به كوفه فرستاده شده بود برخورد كرد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند،چون وقت نماز ظهر رسيد امام به حجاج بن مسروق فرمود:
اءذن رحمك الله!.... حتى نصليى اذان بگو،خداوند ترا رحمت كند... تا نماز بگزاريم. حجاج برخاست و اذان گفت،آنگاه امام (عليه السلام) به حربن يزيد خطاب كرد:
يابن يزيد!اءتريد أن تصلى باءصحابك و اءصلى باءصحابيى؟ آيا تو قصد دارى با ياران خويش نماز بگزارى و من نيز با ياران خود نماز بگزارم؟
حر پاسخ داد:شما با يارانت نماز بگزار،ما نيز به تو اقتدا مى كنيم!
امام (عليه السلام) به حجاج بن مسروق فرمود:اقامه بگو اقامه گفت و امام (عليه السلام) جلو ايستاد و هر دو سپاه به او اقتدا كردند. پس از نماز از جاى خويش برخاست و به شمشيرش تكيه داد و خطبه خواند و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:
أيها الناس!آنهامعذرة الى الله و الى من حضر من المسلمين انيى لم اءقدم على هذا البلد حتى اءتتنيى كتبكم و قدمت على رسلكم أن اقدم الينا انه ليس ‍ علينا امام فلعل الله أن يجمعنا بك على الهدى فان كنتم على ذلم فقد جئتكم فان تعطونيى ما يثق به قلبى من عهودكم و من مواثيقكم دخلت معكم الى مصركم و ان لم تفعلوا و كنتم كارهين لقدوميى عليكم انصرفت الى المكان الذيى اءقبلت منه اليكم
اى مردم!اين اتمام حجتى است در پيشگاه خداوند و مسلمانان حاضر،من خود به سوى ديار شما نيامدم مگر آن كه نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان به سويم آمدند و گفتند:به سوى ما بيا چرا كه ما پيشوايى نداريم بدان اميد كه خداوند به وسيله تو ما را در مسير هدايت گرد آورد اگر همچنان بر دعوت خود باقى هستيد كه اكنون آمدم. بنابر اين اگر با من پيمان و ميثاق هاى محكم مى بنديد به گونه اى كه مايه اطمينان خاطرم گردد،با شما وارد شهرتان مى شوم و اگر چنين نكنيد و از آمدنم به اين ديار ناخشنوديد به مكانى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم.
حر و سپاهيانش در برابر سخنان امام (عليه السلام) ساكت مانده و جوابى ندادند. (538)و طبق روايت فرمود:
انه قد نزل نت الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و اءدبر معروفها و استمرت جدا و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء و خسيس ‍ عيش كالمرعى الوبيل الا ترون الى الحق يعمل به،و الى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المومن فيى لقاء ربه حقا حقا فانيى لا اءرى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما
همه شما مس بينيد كه چه پيش آمده است مى بينيد اوضاع زمانه دگرگون و نامشخص شده و خوبى آن روى گردانيده و با شتاب در گذر است و از آن جز اندكى همانند ته مانده ظرف ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناك باقى نمانده است آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد،در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است شيفته ديدار پروردگارش شهادت باشد به يقين من مرگ در راه حق را جز سعادت و زندگى در كنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بينم. (539)
علامه مجلسى افزوده است كه امام (عليه السلام) در ادامه چنين فرمود:
ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على اءلسنتهم يحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون مردم بندگان دنيايند و دين همانند چيز خوش طمع و لذيذى بر زبانشان است كه تا آنگاه كه زندگى شان به وسيله آن پر رونق است آن را نگه مى دارند ولى هنگامى كه به بلا در امر دين آزموده شوند تعداد دين داران اندك گردند. (540)
با اين كه حربن يزيد رياحى بيشترين احترام را در ظاهر به امام (عليه السلام) گذارد و خود و يارانش پشت سر امام نماز خواندند ولى ماءمور بود به هر قيمتى شده اجازه ندهد امام (عليه السلام) به كوفه نزديك شود و اجازه بازگشت به مدينه را هم ندهد بلكه امام (عليه السلام) را در يك منطقه دور از آبادى ها فرود آورد تا لشكرها فرا رسند و امام (عليه السلام) را در محاصره كامل قرار دهند.
اگر مى بينم امام (عليه السلام) مى فرمايد:شما مرا دعوت كرديد،اگر حاضر به همكارى نيستيد به جايگاه اصلى ام باز مى گردم،در واقع براى اتمام حجت بر آن گروه پيمان شكن است زيرا اگر امام (عليه السلام) مى خواست باز گردد،بعد از خبرهاى قطعى كه از شهادت و هانى و پيمان شكنى اهل كوفه به او رسيده بود و هيچ مانعى در ظاهر وجود نداشت باز مى گشت.
او به خوبى مى داند مسير او به سوى كربلا،ميدان جانبازى و شهادت او است،و اين خبر از جدش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او رسيده بود.

50 - خطبه ديگر امام (عليه السلام) در برابر لشكر حر

مطابق روايتى:هنگام نماز عصر امام (عليه السلام) به مؤ ذن خود فرمان داد اذان و اقامه بگويد،سپس امام (عليه السلام) جلو ايستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا كردند پس از نماز امام برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و فرمود:
أيها الناس!أنا لبن بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و نحن اءولى بولا ية هذا الامور عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالظلم و العدوان فان تثقوا بالله و تغرفوا الحق لا هله فيكون ذلك لله رضى و ان كرهتمونا و جهلتم حقنا و كان راءيكم على خلاف ما جاءت به كتبكم و قدمت به رسلكم انصرفت عنكم
اى مردم!من فرزند دختر رسول خدايم،ما به ولايت اين امور بر شما امامت بر مسلمين از اين مدعيان دروغين كه در ميانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار مى كند سزاوارتريم. اگر به خدا اعتماد كنيد و صاحبان حق را بشناسيد مايه خشنودى خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حق ما را نشناسيد و عقيده شما بر خلاف آن باشد كه در برنامه هايتان نوشته ايد و فرستادگانتان گفتند،از نزد شما باز مى گردم. حر بن يزيد در پاسخ عرض كرد:اى ابا عبدالله (عليه السلام)!ما از اين نامه ها و فرستادگان بى خبريم.
امام (عليه السلام) به يكى از خدمت گزاران به نام عقبه ابن سمعان رو كرد،و فرمود يا عقبة!هات الخرجين اللذين فيهما الكتب اى عقبه نيز نامه هاى شاميان و كوفيان را حاضر كرد و پيش روى آنان ريخت،آنان پيش ‍ آمده،به نامه ها نگاه مى داشتند!حر گفت:اى ابا عبدالله!ما از آنان كه اين نامه ها را نوشتند نيستيم،ماءموريت ما آن است كه از تو جدا نشده تا تو را نزد امير عبيدالله بن زياد ببريم.
امام (عليه السلام) تبسمى كرد و فرمود: الموت اءدنى اليك من ذلك مرگ از انجام اين كار به تو نزديك تر است. (541)
اين دومين اتمام حجت امام (عليه السلام) به كوفيان و سپاه حر است كه در ميان آنها به يقين از نامه نگاران و دعوت كنندگان امام (عليه السلام) فراوان بودند،زيرا كسى جز حر نوشتن نامه را انكار نكرد.
به يقين از آنها بسيار بودند و شرمنده شدند ولى اراده آنها از آن ضعيف تر بود كه درست بينديشند و از راه خطا باز گردند.
جمله آخر امام (عليه السلام) مانند پتكى بر سر حر شد و چيزى نگفت.

51 - گفتگوى پر معناى امام (عليه السلام) با حر

امام (عليه السلام) پس از گفتگو با حر به ياران خود رو كرد و فرمود:زنان را بر مركب ها سوار كنيد تا ببينيم حر و يارانش چه خواهند كرد؟.
اصحاب امام سوار ششدند و زنان را جلوى كاروان حركت دادند ولى سواران كوفه پيش آمده و راه را بر آنان بستند. امام دست به قبضه شمشير برد و بر سر حر فرياد كشيد و فرمود: ثكلتك امك!ما الذيى تريد أن تصنع؟ مادرت به عزايت بنشيند! مى خواهى چه كار بكنى؟!
حر پاسخ داد:به خدا سوگند اگركسى از عرب - جز تو - چنين سخنى بر زبان جاريى مى ساخت،پاسخش را مى دادم،هر كه مى خواست باشد!اما به خدا سوگند من نمى توانم نام مادرت را به علت عظمت فوق العاده آن حضرت بر زبانم جارى سازم،ولى ناچارم شما را به نزد عبيدالله بن زياد ببرم.
امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
اذا و الله لا اءتبعك اءو تذهب نفسيى به خدا سوگند من نمى آيم مگر آن كه كشته شوم!
حر پاسخ داد:به خدا سوگند!من نيز از تو دست نمى كشم مگر آن كه خود و يارانم كشته شويم!.
حضرت فرمود:
برز اءصحابى و اءصحابك و ابرز الى فان قتلتنيى خذ براءسيى الى ابن زياد و ان قتلتك اءرحت الخلق منك يارانم با ياران تو مى جمگد و من با تو نبرد خواهيم كرد. اگر غلبه كردى سرم را نزد ابن زياد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم،مردم را از تو آسوده كردم!
حر گفت:اى ابا عبدالله!من ماءمورم نيستم با تو نبرد كنم،بلكه ماءموريت من آن است از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم.... من مى دانم كه همگان براى نجات خويش در فرداى قيامت به شفاعت جد تو اميد بسته اند،و اگر با تو بستيزم مى ترسم به كوفه بر گردم،اين راه را در پيش گير و هر جا كه خواستى برو،تا به عبيدالله بن زياد نامه اى بنويسم كه او با من مخالفت كرد و من نتوانستم كارى بكنم،تو را به خدا سوگند مى دهم جان خويش را حفظ كن!
امام (عليه السلام) فرمود:
يا حر!كانك تخبرنيى أنيى مقتول اى حر،گويا از كشته شدن مرا مى ترسانى؟ حر عرض كرد:آرى ابا عبدالله!من در اين مورد شكى ندارم كه اينها چنين تصميمى دارند مگر آن كه از همان راهى كه آمده ام بر گردى.
امام (عليه السلام) فرمود:
ما. درى ما اءقول لك ولكنيى اءقول كما قال أخو الاوس حيث يقول
ساءمضيى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيرا،و جاهد مسلما و واسى الرجال الصالحين بنفسه و قارق مذموما و خالف مجرما اءقدم نفسى لا اءريد بقاءها لتلقى خميسا فيى الوغاء عرمرما فان عشت لم اءلم و ان مت لم اءذم كفى بك ذلا أن تعيش مرغما
تنها پاسخى كه مى توانم به تو بدهم همان پاسخى است كه آن مرد از قبيله اوس به پسر عموى خويش هنگامى كه مى خواست به يارى پيامبر برود داد:
سپس اشعارى به اين مضمون بيان فرمود:
من اين راه را مى روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نيست.
آنگاه كه آهنگ خير كند و در راه اسلام مجاهدت نمايد.
و براى مردان صالح از جان خود مايه بگذارد.
و از بدى ها دورى گزيده و با تبهكاران مخالفت ورزد.
من جانم را بر كف گرفته و ديگر قصد ماندن ندارم تا در كشاكش نبرد با تمام سپاه دشمن بستيزم.
پس اگر زنده ماندم پشيمان نخواهم بود،و اگر كشته شوم نكوهش ‍ نمى شوم
. تو را ذلت همين بس كه با خوارى به اين زندگى ننگين خود ادامه دهى!!(542)
تعبيرات و اشعارى كه در اين گفتار امام (عليه السلام) از آن استفاده شده نشان مى دهد كه شجاعت پدرش على (عليه السلام) در وجود مباركش به طور كامل وجود نداشته است همان گونه كه پدرش فرمود: و الله لا بن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه به خدا سوگند عشق و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش ‍ بيشتر است. (543)
او هم مى فرمايد: ساءمضيى و ما بالموت عار على الفتى من از اين طريق مى روم و مرگ شهادت در راه خدا و نشر حق و عدالت براى جوانمردان عيب و عار نيست!شجاعتى كه سبب مى شود بر مرگ لبخند زند و از هييچ تهديدى نهراسد و شاهد مقصود مقدس خويش را به هر قيمت شده در آغوش گيرد.
يك بار ديگر اشعار فوق را بر زبان حال امام (عليه السلام) است زمزمه كنييد و به محتواى آن بينديشيد،چگونه از مرگى كه مايه حيات و عزت و افتخار است و حيياتى كه مايه ننگ و خوارى و بدبختى است،سخن مى گويد.

52 - تعبير ديگرى از امام (عليه السلام) درباره ذلت ناپذيرى

در روايت ديگرى آمده است كه حضرت بعد از خواندن آن اشعار فرمود: ليس شأنيى شأن من يخاف الموت ما اهون الموت على سبيل نيل العز و احياء الحق ليس الموت فيى سبيل العز الا حياة مع الذل الا الموت الذيى معه افبالموت تخوفنيى هيهات طاش سهمك و خاب ظنك لست اخاف الموت ان نفسيى لاكبر من ذلك و همتيى لا على من أن اءحمل الضيم خوفا من الموت و هل تقدرون على اكثر من قتليى؟!مرحبا بالقتل فيى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجديى و محو عزيى و شرفيى فاذا لا اءباليى بالقتل
در شأن چون منى نيست كه از مرگ بهراسد!مرگ در راه رسيدن به عزت و احياى حق،چقدر آسان است؟ آرى مرگ در راه عزت و سربلندى جز زندگى جاويد نيست!و زندگى ذلت بار جز مرگ تهى از زندگى نمى باشد.
آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ هيهات!تيرت به خطا رفت و پندارت بيهوده است!
من آن نيستم كه از مرگ بترسم،روحم بزرگ تر و همتم برتر از آن است كه از ترس مرگ زير بار ستم بروم!
آيا به پيش از كشتن من قادريد؟!خوشا به كشته شدن در راه خدا!
ولى شما بر نابودى عظمت و عزت و شرف من ناتوانيد،حال كه چنين است من از كشته شدن باكى ندارم!(544)
راستى آفرين بر اين همت،و درود خدا بر ايين عظمت روح و اوج شهامت.
آيا اين گونه سخنان تا كنون از كسى شنيده شده؟
آييا هر كس توان گفتن اين كلمات را دارد؟
درود بر تو اى پييشواى آزادگان و اى سالار شهيدان!كه عاليترين درس را در كوتاهترين عبارت به ما آموختيى،درود و صد هزار درود!

53 - خطبه ديگرى از امام (عليه السلام) در جمع ياران حر

سرانجام امام (عليه السلام) و حر هر كدام با سپاهيان خود به راه خوييش ‍ ادامه دادند تا به منزلگاه بيضه (545)
رسيدند. امام (عليه السلام) در آنجا براى ياران خود و سپاه حر،پس از حمد و تناى الهى چنين فرمودند:
اءييها الناس،ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قال:من راءييى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لنفسه رسول الله يعمل فيى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله أن يدخله مدخله اءلا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن،و اظهروا الفساد،و عطلوا الحدود و استاثروا بالفيى و اءحلوا حرام الله و حرموا حلال الله و أنا اءحق من غير.
قد اءتتنيى كتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلونيى و لا تخذلونيى فان تمتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم فأنا الحسين بن على و ابن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) نفسيى مع أنفسكم،و أهليى مع أهليكم،فلكم فى اءسوة و ان لم تفعوا و نقضتم عهدكم و خلعتم بيعتيى من اءعناقكم فلعمريى ما هى لكم بنكر لقد فعلتموها بأبى و أخيى و ابن عميى مسلم!و المغرور من اغتر بكم فخظكم أخطاتم و نصيبكم ضيعتم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و سيغنى الله عنمك و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

اى مردم!پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده،پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزيده،در ميان بندگان خدا به ستم رفتار مى كند و او با زبان و كردارش با وى به مخالفت بر نخيزد،سزاوار است خداوند او را در جايگاه آن سلطان ستمگر دوزخ بياندارد.
هان اى مردم!اين گروه بنى اميه به طاعت شيطان پايبند شده و از پيروى خداوند سر پيچى كرده اند،فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده اند. آنان بيت المال را به احضار خويش در آورد،حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند و من كه فرزند رسول خدايم به قيام براى تغيير اين اوضاع از همه كس سزاوارترم.
نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان - با خبر بيعت شما - به نزدم آمدند و گفتند:شما با من پيمان بسته كه مرا در برابر تنها نخواهيد گذاشت.
اكنون اگر به بيعت خود وفادار مانديد به رشد و كمال خود دست يافتند من حسين بن على (عليه السلام) و فرزند فاطمه دختر رسول خدايم. من در كنار شما،و خاندانم در كنار خاندان شما است اسوه و الگوى شما من هستم.
و اگر چنين نبوديد و پيمانتان را شكسته ايد و از بيعت خويش با من دست كشيده ايد،به جانم سوگند!اين رفتار از شما ناشناخته و عجيب نيست!چرا كه شما با پدر و برادر و پسر عمويم مسلم همين گونه رفتار كرديد!فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد در واقع اين شماييد كه هماى سعادت را از دست داده و بهره خويش را تباه ساخته ايد قرآن مى فرمايد: فمن نكث فانما ينكث على نفسه هر كس پيمان شكنى كند،تنها به زيان خود و پيمان شكسته است. (546)
و به زودى خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد،و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
هنگامى كه اين خطبه به پايان رسيد،ياران امام (عليه السلام) به نزدش آمده و همگى براى يارى حضرت اعلام يارى كردند و امام (عليه السلام) از خداوند براى آنها خير و سعادت طلب نمود. (547)
اين گفتار تاريخى امام (عليه السلام) با صراحت تمام هدف قيام خونين عاشورا را شرح مى دهد،بيانى كه براى هر زمان و هر مكان كاربرد دارد. امام (عليه السلام) قيام خود را تبلوى از وظيفه عمومى همه مسلمين مى داند كه در برابر حكام جائر و ظالم بر عهده دارند. ظالمانى كه نه فقط بندگان خدا را به زنجير ستم گرفتار ساخته اند،بلكه خدا را حرام كرده و حرام او را حلال شمرده اند.
به يقين سكوت در برابر چنين افرادى براى هيچ مسلمانى جايز نيست!چرا كه سكوت سبب امضاى اعمال آنان مى شود و امضاى اعمال سبب اتحاد سرنوشت سكوت كننده با ظالمان مى گردد. آرى،همه بايد فرياد كشند و قيام كنند و كاخ بيدادگران را واژگون كنند و از همه سزاوارتر به اين امر،فرزند پييغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و امام معصوم (صلى الله عليه و آله و سلم) است. چه منطقى از اين گوياتر و زنده تر!