30 - ورود امام
حسين (عليه السلام) به مكه
امام حسين (عليه السلام) در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجرى در حالى كه اين
آيه را تلاوت مى كرد وارد سرزمين مكه شد: و لما توجه تلقاء
مدين قال عسى ربى أن يهدينى سواء السبيل و هنگامى موسى به جانب مدين روانه
شد گفت:اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند و به مقصود برساند.
(503)
و با ورود به مكه خاندانش بسييار خوشحال شدند ولييى حضور امام (عليه السلام) در مكه
براى عبدالله بن زبير كه در انديشه بيعت مردم با خود بود سخت و نگران كننده بود
زيرا مى دانست با وجود امام حسين (عليه السلام) در مكه كسيى با وى بيعت نخواهد كرد(504)
به يقين مكه مقصد نهايى امام حسين (عليه السلام) نبود زيرا مى دانست درگيرى ميان او
و يزيد حتمى است و او نمى خواست حرم امن خدا مورد هتك يزيديان قرار گيرد،و قداست آن
با هجوم اين گروه خدا نشناس كه حرمتى براى ارزشهاى والاى اسلام قائل نبودند زير سؤ
ال برود.
همان گونه كه در مورد عبدالله بن زبير چنين اتفاق افتاد،او مدتى بعد مكيان را با
خود همراه كرد و به هنگام هجوم لشكر يزيد به خانه خدا پناه برد ولى آنها احترام
كعبه را نگاه نداشتند و با سنگ هايى كه از منجنيق پرتاب شد آن را در هم كوبيدند.
31 - تلاش ابن عباس و عبدالله بن عمر
براى منصرف ساختن امام (عليه السلام)
امام حسين (عليه السلام) باقيمانده ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذى
القعده را در مكه ماند. در آن ايام عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر نيز در مكه
بودند. آن دو كه قصد مراجعت به مدينه را داشتند با هم نزد امام (عليه السلام)
آمدند. عبدالله بن عمر عرض كرد:اى اباعبدالله!خداتو را رحمت كند. از خدايى كه
بازگشت تو به سوى اوست پروا كن!تو از دشمنى و ستم مردم اين ديار نسبت به خاندان
خويش آگاهى،اين مردم،يزيد تو از دشمنى و ستم اين ديار نسبت به خاندان خويش
آگاهى،اين مردم،يزيد بن معاويه را به زمامدارى پذيرفته اند،من مى ترسم كه مردم به
جهت زر و سيم به او يزيد گرايش پيدا كنند و تو را به قتل برسانند و به خاطر تو
افرادى زيادى كشته شوند. من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى
فرمود:حسين كشته خواهد شد و اگر او را قتل رسانند و تنهايش گذارده يارى اش نكنند
خداوند تا روز رستاخيز آنان را خوار مى كند!و من مصلحت مى بينم تو نيز همانند ساير
مردم با يزيد سازش كنى!و همچنان كه پيش از اين در برابر معاويه شكيبايى ورزيده اى
اكنون نيز صبر پيشه ساز،تا خداوند بين تو و اين گروه ستمگر داورى كند!
امام حسين (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: اءبا
عبدالرحمن!أنا اءبايع يزيد و ادخل فيى صلحه و قد قال النبى (صلى الله عليه و آله و
سلم) فيه و فيى اءبيه ما قال؟ اى ابا عبدالرحمن!آيا من با يزيد بيعت كنم و
با وى از در سازش در آيم با آن كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره وى
و پدرش آن سخنان را فرمود؟!!عبدالله بن عمر هيچ پاسخى در برابر اين سخن نداشت.
ابن عباس كه تا لحظه ساكت نشسته بود،عرض كرد:اى ابا عبدالله!راست گفتى. پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) در حيات خود فرمود:مرا با يزيد چه كار؟!خداوند كار يزيد را
مبارك نگرداند!او فرزندم و دختر زاده ام حسين (عليه السلام) را خواهد كشت. سوگند به
آن كس كه جانم در دست اوست فرزندم در ميان گروهى كه از كشته شدنش جلوگيرى نكرده
اند،كشته نخواهد شد مگر آن كه خداوند ميان قلب و زبانشان جدايى افكند و آنان را به
نفاق گرفتار كند.
سپس ابن عباس گريست و اما حسين (عليه السلام) نيز همراه او گريه كرد و فرمود:
يابن عباس!تعلم أنيى ابن بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اى ابن
عباس!آيا مى دانى كه من فرزند دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستم!
اين عباس پاسخ داد:آرى!مى دانيم و مطمئنيم كه كسى جز تو در اين دنيا فرزند دختر
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست و يارى تو بر اين امت همانند فريضه نماز
و زكات - كه هيچ يك از اين دو بدون ديگرى پذيرفته نيست - واجب است.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: يابن عباس!فما تقول فيى قوم
أخرجوا ابن بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من داره و قراره و مولده و
حرم رسوله و مجاورة قبره و مولده و مسجده و موضع مهاجره فتركوه خائفا مرعوبا لا
يستقر فيى قرار و لا ياءويى فيى موطن يريدون فيى ذلك قتله و سفك دمه و هو لم يشرك
بالله شيئا و لا اتخذ من دونه وليا و لم يتغير عما كان عليه رسول الله اى
ابن عباس!چه مى گويى درباره گروهى كه دختر زاده پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) را از خانه و كاشانه و زادگاهش و از حرم رسول خدا و از مجاورت قبرش و مسجد و
محل هجرتش بيرون كرده اند؟ و او را نگران و هراسان تنها گذاسته اند كه نه در جايى
آسايش دارد و نه در ديارى پناه مى خواهند خونش را بريزيد با آن كه هرگز چيزى را
براى خداوند قرار نداده و جز او را ولى خود برنگزيده و از سنت رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) چيزى را تغيير نداده است.
ابن عباس عرض كرد:من درباره آنها جز اين نمى گويم كه: أنهم
كفروا بالله و برسوله و لا ياءتون الصلاة الاو هم كسالى آنان به خدا و رسولش
كافر شده اند و نماز را جز به حالت كسالت و از روى نفاق به جا نمى آورند.
(505)
يراءون الناس و لا يذكرون الله الاقليلا مذبذبين بين ذلك لا
الى هولاء و لا الى هولاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا در برابر مردم
ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند آنها افراد بى هدفى هستند كه نه به سوى
اينها و نه سوى آنهايند و هركس را كه خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت!(506)
سپس ابن عباس افزود:بر امثال اين گروه عذاب هولناكى فرود خواهد آمد،ولى اى فرزند
دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو بزرگ همه افتخار كنندگان به رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزند سرور زنان عالم حضرت بتول (عليه السلام) هستى.
اى فرزند دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گمان مكن كه خداوند از آنچه را
كه ستمگران انجام مى دهند غافل است من گواهى مى دهم كه هر كس از همراهى با تو دورى
كند و در انديشه جنگ با تو و پيامبر خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
باشد،بهره اى از ايمان ندارد!
امام فرمود: اللهم اشهد خدايا گواه باش!
ابن عباس ادامه داد:فدايت شوم اى فرزند دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم)!گويا مى خواهى من به تو بپيوندم و تو را يارى كنم!به خدايى كه معبودى جز او
نيست سوگند!اگز من با اين شمشيرها در پيش روى تو آنقدر بجنگم كه شمشير از كفم رها
شود،باز يك صدم از حق او را ادا نكردم!اكنون من در خدمتت هستم فرمان ده!
عبدالله بن عمر كه تا آن لحظه شاهد گفتگوهاى امام و ابن عباس بود و مراتب اخلاص و
ارادت ابن عباس را شنيد به سخن آمد و رو به ابن عباس كرد و گفت:اى ابن عباس!بس
است از اين گونه سخنان بگذريم!آنگاه عبدالله بن عمر رو به امام كرد و عرض كرد:
اى ابا عبدالله!از تصميمى كه گرفته اى،دست بردار و از همين جا به مدينه باز گرد و
با اين گروه از در سازش در آى و از زادگاه و حرم جدت رسول خدا دور مشو!و به دست اين
گروه كه بهره اى از ايمان ندارد بهانه مده!و اگر بناى بيعت ندارى تا وقتى كه مخالفت
علنى نكردى،با تو كارى ندارند. اميداست يزيد بن معاويه - كه خدا لعنتش كند - مدت
زيادى عمر نكند و خداوند تو را از شر وى كفايت كند.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: اءف لهذا الكلام اءبدا ما
دامت السماوات و الارض!اءسالك بالله يا عبدالله أنا عندك على خطا من اءمريى هذا؟
فان كنت على خطا فردنيى فانيى أخضع و اءسمع و اءطيع براى هميشه تا آنگاه كه
آسمان و زمين پا بر خاست نفرين بر اين سخن باد!اى عبدالله ابن عمر!تو را به خدا
سوگند مى دهم!آيا به نظر تو من در تصميم خود اشتباه مى كنم؟ اگر من در اشتباهم،بگو
كه من مى شنوم و مى پذيرم عبدالله بن عمر گفت:نه به خدا سوگند!خداوند هرگز فرزند
دختر رسول خدا را در اشتباه نمى گذارد،و هرگز يزيد بن معاويه - كه خدا لعنتش كند-
با تويى كه پاك و برگزيده خاندان پيامبرى در امر خلافت هم پايه نيست ولى مى ترسم كه
اين چهره زيباى تو را آماج شمشيرها قرار داده و از اين امت برخوردى را كه انتظارش
را ندارى ببينى. پس با ما به مدينه برگرد و اگر دوست نداشتى كه بيعت كنى،هرگز بيعت
مكن ولى در خانه ات بنشين و پرچم مخالفت بلند نكن!
امام فرمود: هيهات يابن عمر!ان القوم لا يتركونيى و ان
اءصابونيى و ان لم يصيبونيى فلا يزالون حتى اءبايع و أنا كاره اءو يقتلونيى أما
تعلم يا ابا عبدالله!أن من هوان هذه الدنيا على الله تعالى أنه اءتى براءس يحيى بن
زكريا (عليه السلام) الى بغية من بغايا بنى اسرائيل و الراءس ينطق بالحجة عليهم؟!
أما تعلم اءبا عبدالرحمن!أن بنيى اسرائيل كانوا يقتلون ما بين طلوع الفجر الى الشمس
سبعين نبيا ثم يحبلسون فيى اءسواقهم يبيعون و يشترون كلهم كانهم لم يصنعوا شيئا فلم
يعجل الله عليهم ثم اخذهم بعد ذلك أخذ عزيز مقتدر اتق الله اءبا عبدالرحمن و لا
تدعن نصرتيى و اذكرنيى فيى صلاتك... يا ابن عمر!فان كان الخروج معيى مما يصعب عليك
و يثقل فأنت فيى اءوسع العذر و لكن... اجلس عن القوم و لا تعجل بالبيعة لهم حتى
تعلم الى ما تؤ ول الامور
هيهات!اى فرزند عمر!اين گروه مرا رها نخواهند كرد هر چند مرا بر حق دانند و اگر هم
بر حق ندانند باز رهايم نخواهند كرد تا به اكراه هم شده بيعت نمايم يا مرا به قتل
رسانند. اى عبدالله بن عمر!آيا نمى دانى از نشانه هاى پستى دنيا نزد خدا اين است كه
سر يحى بن زكريا را براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرئيل بردند با اين كه سر بريده
عليه آنان به روشنى سخن مى گفت؟ اى عبدالرحمن آيا نمى دانى كه قوم بنى اسرئيل از
طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را مى كشتند آنگاه با خيالى آسوده در بازارها
نشسته و به خريد و فروش مى پرداختند آن چنان كه گويى هيچ كار خلافى مرتكب نشده اند؟
خداوند نيز در كيفرشان شتاب نفرمود تا آن كه پس از فرصتى آنان را با صلابت و قدرت
به كيفر رساند و در هم كوبيد
اى ابا عبدالرحمن!از خدا بترس!و دست از يارى من بر مدار و در نماز خود مرا ياد
كن...
اى فرزند عمر!اگر براى تو همراهى با من دشوار و سنگين است پس معذور و مرخصى!ولى...
از اين گروه كناره بگير و در بيعت شتاب مكن تا ببينى كار به كجا مى انجامد!
سپس امام (عليه السلام) رو به عبدالله بن عباس كرد و فرمود:
يابن عباس !انك ابن عم والديى و لم تزل تامر بالخير منذ عرفتك و كنت مع والدى تشير
عليه بما فيه الرشاد،و قد كان يستنصحك و يستشيرك فتشير عليه بالصواب فامض الى
المدينة فيى حفظ الله و كلائه و لا يخفى على شى ء من أخبارك فانيى مستوطن هذا
الحرم،و مقيم فيه اءبدا ما راءيت أهله يحبونيى و ينصرونيى فاذا هم خذلونيى استبدلت
بهم غيرهم و استعصمت بالكلمة التيى قالها ابراهيم الخليل (عليه السلام) يوم القيى
فيى النار حسبيى الله و نعم الوكيل فكانت النار عليه بردا و سلاما
اى ابن عباس!تو پسر عموى پدر منى،و از آن زمان كه تو را شناختم همواره به خير و
نيكى فرمان مى دادى،تو با پدرم امير مؤمنان (عليه السلام) همراه بوده اى و از بيان
گفتار درست،نزد او نيز - به هنگام مشورت - دريغ نمى ورزيدى آن حضرت با تو مشورت مى
كرد و تو نيز سخن صحيح و درست را بيان مى كردى پس در پناه و حمايت خداوند به مدينه
برو،و خبرها و گزارش ها را از من پنهان مكن من در اين حرم امن الهى مى مانم و تا
آنگاه كه مردمش مرا دوست داشته و ياريم كنند،خواهم ماند و هرگاه مرا رها كنند و
احساس كنم امنيت حرم در خطر مى افتد به جاى ديگر خواهم رفت و به سخن ابراهيم (عليه
السلام) - آنگاه كه در آتش افكنده شد- پناه مى برم كه گفت:
حسبى الله و نعم الوكيل خدا مرا كافى است و او بهترين حامى من است در نتيجه
آتش بر او سرد و سالم گرديد.
در اين هنگام ابن عباس و ابن عمر هر دو به شدت گريستند و امام (عليه السلام) نيز
براى مدتى با آنها گريست سپس با آن دو خداحافظى كرد و عبدالله بن عمر و ابن عباس
رهسپار مدينه شدند.
(507)
اين گفتگوها به خوبى نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) بر خلاف پندار كج انديشان
از همان آغاز تصميم نهايى خود را گرفته بود،و تسليم در برابر يزيد و حكومت خود كامه
بنى اميه را كه بر محو آثار اسلام مى كوشيدند،خطرى عظيم براى اسلام مى دانست. آرى
تصميم گرفته بود تا پاى جان بايستد و تسليم نشود،حتى طبق صلاحديد افرادى همچون ابن
عباس يا عبدالله بن عمر حاضر نبود در خانه بنشيند و و سكوت اختيار كند،و شاهد و
ناظر خشكيدن درخت تنومند اسلام به وسيله آفت عظيمى همچون حاكمان بنى اميه باشد. او
مى خواست سايه اين درخت بارور همچون بر سر مسلمانان جهان باشد،هر چند آبيارى آن با
خون پاكش صورت پذيرد!
32 - نامه امام حسين (عليه السلام) به
مردم كوفه به هنگام اعزام حضرت مسلم (عليه السلام)
امام حسين (عليه السلام) زمانى كه در مكه بود،پيوسته از جانب مردم كوفه نامه
دريافت مى كرد. مردم كوفه در نامه هاى خود،حضرت را به جانب كوفه و پذيرفتن رهبرى
خويش دعوت مى كردند.
امام حسين (عليه السلام) نامه اى در پاسخ مردم كوفه نوشت و به همراهى هانى بن هانى
و سعيد بن عبدالله - كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند - ارسال كرد.
بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى الملا من
المؤمنين و المسلمين اما بعد:فان هانئا و سعيدا قد ما على بكتبكم - و كانا آخر من
قدم على من رسلكم - و قد فهمت كل الذيى اقصصتم و ذكرتم و مقالة جلكم:انه ليس علينا
امام فاءقبل لعل الله أن يجمعنا بك على الهدى و الحق
و قد بعثت اليكم أخيى و ابن عميى و ثقتيى من أهل بيتيى مسلم بن عقيل و اءمرته أن
يكتب الى بحالكم و اءمركم و راءيكم
فان كتب الى:أنه قد اءجمع راءى ملثكم،و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت على
به رسلكم و قراءت فيى كتبكم اقدم عليكم و شيكا ان شاء الله فلعمرى ماالامام الا
العامل بالكتاب،و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحامس نفسه على ذات الله و السلام
به نام خداوند بخشاينده مهربان،از حسين بن على (عليه السلام) به بزرگان مؤمنان و
مسلمانان!
هانى و سعيد همراه نامه هايشان به سوى من آمدند - و اين دو تن آخرين كسانى بودند كه
نامه هايتان را آوردند - محتواى همه نامه هايتان به طور فشرده اين بود كه:امام و
پيشواى نداريم به سوى ما بيا!اميد است كه خداوند به وسيله تو ما را بر محور حق و
هدايت گرد آورد اكنون من برادر ،پسر عمو و شخص مورد اعتماد از برنامه ها و افكارتان
را براى من بنويسد اگر نوشت كه بزرگان،انديشمندان و خردمندان شما با آنچه كه در
نامه هايتان بود همراه و هماهنگند به زودى به سوى شما خواهم آمد ان شاء الله.
در پايان نامه نوشت - به جانم سوگند!امام و پيشوا فقط كسى است كه به كتاب خدا عمل
كند و عدل و داد را بر پا دارد،دين حق را پذيرفته،و خود را وقف در راه خدا كند و
السلام
(508)
مردم كوفه با نامه هاى متعددى كه براى امام (عليه السلام) نوشتند و براى پذيرش
رهبرى آن حضرت و مبارزه با دشمنان اسلام اعلام آمادگى كامل كردند،خود را در بوته
آزمايش جديدى قرار دادند.
و امام (عليه السلام) با اين كه سابقه سوء آنها را در دوران حكومت پدر و برادر
بزرگوارش به خوبى مى دانست اما به اين اميد كه حوادث دردناك گذشته و بلاهايى را كه
حكام ظالم و بى رحم و بى ايمان بنى اميه بر سر آنها آوردند،آنها را بيدار كرده باشد
به نامه هاى آنها پاسخ مثبت داد،و براى آزمون آنان نماينده خاص خود مسلم بن عقيل آن
مرد شجاع و پاكباخته را به سوى آنها روانه نمود.
حضرت مسلم نيز با اين كه خطرات بزرگ اين سفر را پيش بينى مى كرد رهسپار كوفه
گشت،ولى تجربه نشان داد كه كوفيان - جز گروه محدودى - همان بى وفايان سست عنصرى
هستند كه در گذشته بودند.
33 - برنامه ريزى براى بيعت و قيام
امام (عليه السلام) پس از نوشتن نامه،مسلم بن عقيل را فرا خواند و نامه را
به سوى وى تسليم كرد و فرمود: انيى موجهك الى أهل الكوفة و
هذه كتبهم و سيقضيى الله من اءمرك ما يحب و يرضى و أنا اءرجو أن اءكون و أنت فيى
درجة الشهداء فامض على بركة الله حتى تدخل الكوفة فاذا دخلتها فانزل عند اءوثق
أهلها وادع الناس الى طاعتيى و اخذ لهم عن آل اءبى سفيان فان راءيت الناس مجتمعين
على بيعتيى فعجل ليى بالخبر حتى اءعمل على حسب ذلك ان شاء الله تعالى
من تو را به سوى مردم كوفه مى فرستم و اين نامه هايشان به من است و خداوند به زودى
كار تو را آن گونه كه دوست دارد و مى پسندد به انجام برساند و اميدوارم من و تو هم
رتبه شهيدان باشيم!پس در پناه خداوند به سمت كوفه حركت كن!چون به كوفه رسيدى نزد
مطمئن ترين مردم آنجا منزل گزين و مردم را به پيروى از من دعوت كن و آنان را از
حمايت آل ابى سفيان باز دار اگر مردم را در بيعت با من متحد ديدى مرا به زودى با
خبر ساز تا در برابر با آن عمل كنم ان شاء الله تعالى
سپس امام دست در گردن مسلم انداخت و با وى خداحافظى كرد و هر دو گريستند.
(509)
مسلم (عليه السلام) براى آن كه كسى از بنى اميه از ماءموريت وى با خبر نگردد
مخفيانه از مكه به سوى مدينه حركت كرد. چون به مدينه رسيد ابتدا به مسجد پيامبر
(عليه السلام) رفت و دو ركعت نماز گزارد. سپس در تاريكى شب با خانواده خود خدا
حافظى كرد و به همراه دو تن راهنما از قبيه قيس - كه آنان را براى اين كار اجير
كرده بود - از مدينه خارج شد. در بين راه آن دو تن راه گم كرده و از همراهى با وى
باز ماندند و همگى به شدت تشنه شدند. آن دو رو به مسلم كرد و گفتند: اين راه را
بگير و برو تا به آب برسى و خود از تشنگى جان سپردند! (ولى مسلم راه را ادامه داد و
نجات يافت و نامه اى به امام (عليه السلام) نوشت و ماجرا را خبر داد و امام (عليه
السلام) تاءكيد فرمود راه خود را همچنان ادامه دهد، او اطلاعت كرد و ادامه داد و به
كوفه رسيد).
(510)
34 - نامه امام حسين (عليه السلام) به
مردم بصره و برنامه ريزى براى قيام
امام حسين (عليه السلام) نامه اى در يك نسخه به پنج تن از اشراف بصره - مالك
بن مسمع بكرى،احنف بن منذرين جارود،مسعود بن عمرو،قيس بن هيثم و عمرو بن عبيدالله
بن معمر- به اين مضمون نوشت و توسط فرستاده اى براى آنان فرستاد.
أما بعد:فان الله اصطفى محمدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
على خلقه و اءكرامه بنبوته و اختاره لرسالته ثم قبضه الله و قد نصح لعباده و بلغ ما
اءرسل به صصصص و كنا أهله و اءولياءه و اءوصياءه و ورثته و اءحق الناس بمقامه فيى
الناس فاستاثر علينا قومنا بذلك فرضينا و كرهنا الفرقة و أحببنا العافية و نحن نعلم
أنا اءحق بذلك الحق المستحق علينا ممن تولاه...
و قدد بعثت رسوليى اليكم بهذا الكتاب و أنا اءدعوكم الى كتاب الله و سنة نبيه (صلى
الله عليه و آله و سلم) فان السنة قد اءميتت و ان البدعة قد اءحييت و ان تسمعوا
قوليى و تطيعوا اءمريى اهدكم سبيل الرشاد و السلام عليكم و رحمة الله
اما بعد:خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر خلقش برگزيد و او را به
پيامبرى خود گرامى داشت،و براى انجام رسالتش وى را انتخاب كرد،سپس او را به نزد
خويش برد،در حالى كه حق خير خواهى بندگان را ادا كرده بود و رسالتش را به درستى
ابلاغ نمود سپس افزود:
ما خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصيا و وارثان و شايسته ترين مردم
به جانشينى وى بوديم،ولى قوم ما،ما را به ناحق كنار زدند و ما نيز به ناچار
پذيرفتيم،چرا كه تفرقه را ناخوش داشته و عافيت سلامت دين و امت اسلامى را دوست
داشتيم. در حالى كه ما به يقين مى دانستيم از كسانى كه بر اين مسند تكيه
زدند،سزاوارتريم.... اكنون فرستاده خود را با اين نامه به سوى شما اعزام كردم و من
شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا مى خوانم،چرا كه اين گروه سنت پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) را از بين برده و بدعت در دين را احيا كردند،اگر سخنانم را
بشنوند و فرمانم را اطاعت كنيد،شما را به راه راست هدايت مى كنم. والسلام عليكم و
رحمة الله
(511)
بصره از مراگز حساس عراق بعد از كوفه بود و امام (عليه السلام) دوستان فراوانى در
آنجا داشت هر چند دشمنان و مخالفان نيز كم نبودند،شايد امام (عليه السلام) مى خواهد
با اين نامه آنها را بيازمايد و روحيه سران آنان را كشف كند،يا لااقل از مخالفت
صريح آنها جلوگيرى فرمايد.
به هر حال تصريح امام (عليه السلام) به اين كه هدف احياى اسلام و سنت پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) و كنار زدن سنت شكنان ظالم و غاصب است ،نشان مى دهد كه شعار
حضرت (عليه السلام) در اين حركت از آغاز چه بوده است و چه هدفى را دنبال مى كرد.
35 - من ماءموريت دارم!
در برخى از نوشته ها آمده است كه:ابن عباس خدمت امام (عليه السلام) آمد و
حضرت را به بيعت با يزيد و سازش با بنى اميه توصيه كرد!امام (عليه السلام) فرمود:
هيهات هيهات يا ابن عباس ان القوم لن يتركونيى و انهم
يطلوننيى اين منت حتى اءبايعهم كرها و يقتلونيى و الله انهم ليعتدون على كما اعتدت
اليهود فيى يوم البست و انييى ماض فيى اءمر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
حيث امرنيى و انا لله و انا اليه راجعون
هيهات!هيهات!اى ابن عباس!اينان دست از من بر نخواهند داشت و هر جا باشم به من دست
خواهند يافت تا به اجبار بيعت كرده و مرا به قتل برسانند. به خدا سوگند!آنان همانند
يهود كه در روز شنبه پيمان خدا را شكستند و ستم كردند به من ستم خواهند كرد.
(512)
من به همان راهى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا بدان ماءمور ساخته
است،خواهم رفت،ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم. و هر چه پيش آيد از آن
باك نداريم.
ابن عباس عرض كرد: اى پسر عمو!شنييدم كه قصد رفتن به عراق را دارى،با آن كه آنان
مردمى فريبكارند. آنان تو را به جنگ مى خوانند،شتاب مكن و در مكه بمان امام حسين
(عليه السلام) فرمود:
لان اقتل الله بمكان كذا احب الى من ان استحل بمكة و هذه كتب
اهل الكوفة رسلهم و قد وجب على اجابتهم و قام لهم العذر على عند الله سبحانه
به خدا سوگند!اگر من در آن مكان آنچنانى كشته شوم نزد من محبوب تر است از اين كه در
اينجا بمانم و حرمت مكه شكسته شود علاوه بر آن اينها نامه ها و فرستادگان كوفيان
است بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم تا حجت الهى بر آنان تمام شود.
عبدالله بن عباس با شنيدن سخنان امام،به قدرى گريست كه محاسنش تر شد و درد مندانه
صدا زد: و احسيناه و الاسفاه على الحسين
و نيز روايت شده است:عبدالله بن عباس،براى جلوگيرى از حركت امام (عليه السلام) به
سمت كوفه،بسيار پافشارى كرد. امام (عليه السلام) براى آرام كردن وى به قرآن تفاءل
زد و اين آيه آمد: كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اءجوركم
هر كسى مرگ را مى چشد و شما پاداش خود را خواهيد گرفت.
(513)
امام (عليه السلام) افزود:
انا لله و انا اليه راجعون ما از خداييم و به سوى او
باز مى گرديم.
(514)
صدق الله و رسوله خدا و پيامبرش راست فرمودند.
سپس فرمود: يا ابن عباس فلا تلح على بعد هذا فانه لا مرد
لقضاء الله عزوجل ابن عباس!ديگر پس از اين پافشارى مكن كه فرمان و قضاى
خداوند برگشت ندارد.
(515)
اين تعبيرات به وضوح نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) يك ماءموريت الهى در اين
حركت داشت كه از سوى خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او ابلاغ شده
بود،و در مسير با عزم راسخ گام بر مى داشت.
ولى امثال ابن عباس كه از مسائل پشت پرده غيب بى خبر بودند به گونه اى ديگر به
مسأله نگاه مى كردند،و پيمودن طريق عافيت و تسليم شدن در برابر بيعت يزيد را - از
سر خير خواهى - ترجيح مى دادند!
در ضمن اين نكته نيز از سخن بالا استفاده مى شود كه امام (عليه السلام) مى دانست -
به فرض محال - هرگاه تن به چنين بيعت ننگينى مى داد،آنها دست از حضرتش بر نمى
داشتند در كمين بودند و از هر فرصتى براى قتل او استفاده مى كردند زيرا حضرت را خطر
مهمى براى خود مى دانستند و راستى هم چنين بود!