عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۱۹ -


19 - ادامه همان سخن

آنگاه امام (عليه السلام) با صراحت وارد بحث شد و رو به وليد بن عتبه كرد و فرمود:
أيها الامير!انا أهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة و بنا فتح الله،و يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس ‍ المحرمة معلن بالفسق مثليى لا يبايع لمثله و لكن نصبح و تصبحون و ننتظرون اءينا اءحق بالخلاقة و البيعة
((اى امير!ما از خاندان نبوت و معدن رسالت و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهى مى باشيم. خداوند (اسلام را) با ما آ غاز كرد و با ما پايان برد. در حالى كه يزيد مردى است فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان و آن كسى كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابر اين هرگز شخصى مانند من، با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد! ولى به هر حال بگذار صبح شود و به انتظار بمانيم و ببينيم كدام يك از ما،به خلافت و بيعت شايسته تريم!(484)
مرحوم (صدوق قدس سره) مى گويد: به وليد فرمود:
ياعتبة (485)
قد عملت أنا أهل بيت الكرامة بيت الكرامة و معدن الرسالة و اءعلام الحق الذين اودعه الله عزو جل قلوبنا،و انطق به اءلسنتنا،فنطقت باذن الله عزوجل،ولد لقد سمعت جديى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ان الخلاقة محرمة على ولد أبى سفيان و كيف اءبايع أهل بيت قد قال فيهم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) هذا

اى پسر عتبه!تو مى دانى كه ما اهل بيت كرامت و بزرگوارى و معدن رسالتيم،و ماييم آن نشانه هاى حق كه خدا به دل هايمان سپرده و زبان ما را بدان گويا ساخته كه به اذن خداوند گويا است. سپس فرمود:از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود:خلافت بر فرزندان ابوسفيلن حرام است!اكنون من چگونه با خاندانى كه رسول خدا درباره آنان چنين فرمود:بيعت نماييم؟!(486)
اين سخن صريح از يك سو با دليل عقلى،يزيد را محكوم مى كرد،چرا كه يك فرد آلوده به فسق و فجور و قتل بيگناهان هرگز سزاوار خلافت و حكومت بر مردم نيست و از سوى ديگر با دليل نقل،زيرا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودخلافت بر دودمان ابوسفيان حرام است.
اين سخنان همچون پتكى بر سر وليد فرود آمد،و فهميد با كسى روبرو است كه آشيانه اش بسيار بلند است و در اين دامها هرگز نمى افتد.

20 - پاسخ نهايى:خلافت بر آلابوسفيان حرام است!

فرداى آن روز،امام (عليه السلام) براى شنيدن خبرها از منزل بيرون آمد،در بين راه با مروان بن حكم برخورد كرد. مروان گفت:اى ابا عبدالله !نصيحتى به تو مى كنم،از من بشنو كه خير و صلاح تو در آن است!
امام (عليه السلام) فرمود:
و ما ذلك؟ قل حتى اءسمع نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنويم!
مروان گفت:پيشنهاد مى كنم با امير المؤمنين!يزيد بيعت كنى كه براى دين و دنياى تو سودمندتر است!!!
امام (عليه السلام) كلمه استرجاع انالله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى ساخت و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد زمانى كه امت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل يزيد بشود بايد فاتحه اسلام را خواند. سپس امام (عليه السلام) رو به مروان كرد و فرمود:
و يحك!اءتامرنييى ببيعة يزيد و هو رجل فاسق!لقد قلت شططا من القول يا عظيم الزلل!لا اءمومك على قولك لانك اللعين الذيى لعنك رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و أنت فيى صلب اءبيك الحكم بن أبى العاص،فان لعنه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لا يمكن له و لا منه أن يدعو الى بيعة يزيد
واى بر تو!مرا به بيعت با يزيد فرا مى خوانى،در حالى كه وى مردى فاسق است؟ تو كسى هستى كه داراى لغزش هاى بزرگى مى باشى،به يقين سخن ناروايى گفتى. البته من را براى اين گفتار سرزنش نمى كنم،زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را - هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن عاص بودى - لعنت كرد. به يقين آن كس را كه پيامبر خدا لعنت كند،از او جز اين انتظار نمى رود كه مرا به بيعت با يزيد فرا خواند.
!سپس فرمود:
اليك عنيى يا عدو الله!فانا أهل بيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و الحق فينا و بالحق تنطق اءلسنتنا و قد سمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقول:الخلافة محرمة على آل أبى سفيان،على الطلقاء اءبناء الطلقاء.... از من دور شو اى دشمن خدا!ما اهل بيت رسول خداييم و حق هميشه در ميان ماست،و زبان ما جز به حق سخن نمى گويد. من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود:خلافت بر دودمان ابوسفيان و بر آزاد شدگان به دست پيامبر پس از فتح مكه و فرزندان آنها حرام است. (487)
مروان با شنيدن سخن امام حسين (عليه السلام) به خشم آمد و گفت:من هرگز تو را رها نخواهم كرد،مگر آن كه با يزيد بن معاويه بيعت كنى!
شما خاندان ابو تراب كينه فرزندان ابوسقيان را در دل داريد،و البته جا دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنان نيز با شما دشمنى ورزند.
امام فرمود:
ويلك يا مروان!اليك عنيى فانك رجس،و انا أهل بييت الطهارة الذين أنزل الله عز و جل على نبيه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فقال:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و ييطهركم تطيهرا واى بر تو اى مروان!از من دور شو كه تو دور شو كه تو پليدى و ما از اهل بيت طهارتيم كه خداوند درباره آنان به پيامبر آنان به پيامبر وحى كرده است و فرمود:خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. (488)
پس از اين سخن امام (عليه السلام) مروان سرش را با خوارى به زير افكند و ساكت شد. امام (عليه السلام) ادامه داد:
اءبشر يابن الرزقاء بكل ما تكره من الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) يوم تقدم على ربك فييسالك جديى عن حقيى و حق يزيد اى پسر زرقاء، به خاطر همه آنچه را كه از رسول خداناخشنودى، تو را به عذاب الهى بشارت مى دهم. در آن روز كه در محضر پروردگارت و جدم رسول خدا درباره حق من و حق يزيد از تو سؤ ال خواهد كرد)).
مروان با خشم و غضب از امام (عليه السلام) جدا شد و به نزد وليد رفت و آنچه را كه از امام شنيده بود، براى وى بازگو كرد. (489)
مطابق نقل ابن شهر آشوب، وقتى اين ماجرا (سهل انگارى وليد، در بيعت گرفتن از امام حسين (عليه السلام)) به يزيد رسيد، بلافاصله وليد را از فرمانروايى مدينه بر كنار و مروان را به جاى وى منصوب كرد!(490)

21 - امام حسين (عليه السلام) كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)

از ابوسعيد مقبرى نقل شده است كه: ((در مسجد مدينه امام حسين (عليه السلام) را ديدم در حالى كه خرامان مى رفت و اين اشعار((يزيد بن مفرغ)) را مى خواند كه مضمونش چنين است:

لا دغرت السوام فيى فلق الصبح   مغيرا و لا،دعيت يزيدا
يوم اءعطيى من الهابة ضميما   و المنايا يرصدننيى أن احيدا

من آن نيستم كه گله اى آرام شتر را در سپيده دم آسوده بگذارم و اگر از بيم تن. به بيدادگرى دهم و ترس از مرگ،مرا از راه به در برد،نامم يزيد نام شاعر نباشد. با خود گفتم:به خدا سوگند!به يقين امام (عليه السلام) از خواندن اين شعر مقصودى دارد و مى خواهد چنين بگويد كه اگر تسليم خواسته هاى يزيد شوم من حسين فرزند پيامبر نخواهم بود. (491)
امام حسين (عليه السلام) شبانگاه كنار قبر جدش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت و عرض كرد:
السلام عليك يا رسول الله!أنا الحسين بن فاطمة،أنا فرخك و ابن فرختك و سبطك فيى الخلف الذيى خلقت على اءمت فاشهد عليهم يا نبى الله. انهم قد خذلونيى و ضيعونيى و انهم يحفظونى و هذا شكواى اليك حتى اءلقاك سلام بر تو اى رسول خدا من حسين پسر فاطمه ام،منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم كه مرا ميان امت به يادگار گذاشتى.
اى پيامبر خدا!گواه باش كه آنان دست از يارى من برداشتند و مقام مرا پاس ‍ نداشتند،اين شكوه من است نزد تو تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم.
سپس امام برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در ركوع و سجود بود. (492)
امام (عليه السلام) تصميم نهايى خود را در برابر خواسته هاى يزيد گرفت و به خاطر نجات اسلام و مسلمين در راه پر خطرى كه در پيش داشت آگاهانه گام نهاد،و پيمانى را كه با خدا بسته بود. كه هرگز با ظالمان و ستمگران همكارى نكند بلكه مبارزه با آنان را وظيفه اصلى خود بداند - فرا روى خود قرارا داد،و آماده حركت از مدينه شد.

22 - خدايا!من نيكى ها را دوست دارم

چون شب دوم شد امام (عليه السلام) بار ديگر كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و دو ركعت نماز گزارد و پس از آن عرضه داشت:
اللهم ان هذا قبر نبيك و أنا ابن بنت محمد و قد حضرنيى من الامر ما قد عملت اللهم!و انيى احب المعروف و اءكره المنكر و انا اءسالك يا ذالجلال و الاكرام بحق هذا القبر و من فيه ما(493)اخترت من اءمريى هذا ما هو لك رضى بار الها!اين قبر پيامبر تو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و من فرزند دخت محمدم. از آنچه براى من پيش ‍ آمده است آگاهى خدايا!من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم. من از تو اى خداوند صاحب جلال و بزرگوارى مى خواهم به حق اين قبر و كسى كه در آن است راهى را كه خشنودى تو در آن است برايم مقرر دارى (494)
امام (عليه السلام) انگيزه اصلى قيام خود- يعنى امر به نيكى ها و مبارزه با زشتى ها و پليدى ها - را در عبارت كوتاه در پيشگاه خداوند و در يكى از مقدس ترين مكان ها در كنار قبر جدش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيان مى دارد و آن را به سينه تاريخ براى قضاوت آيندگان مى سپارد.

23 - وداع امام حسين (عليه السلام) با قبر جدش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

براى مدتى كوتاه خواب چشمان امام حسين (عليه السلام) را فرا گرفت،پس ‍ از بيدارى برخاست با قبر جدش وداع كرد و عرضه داشت:
بأبى أنت و اءميى يا رسول الله لقد خرجت من جوارك كرها و فرق بينيى و بينك حيث أنيى لم اءبايع ليزيد بن معاوية شارب الخمور و راكب الفجور وها أنا خارج من جوارك على الكراهة فعليك منيى السلام پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا!من به ناچار از جوار قبر تو خارج مى شوم ميان من و تو جدايى افتاد،زيرا من دست بيعت به يزيد بن معاويه،آن مرد شراب خوار و فاجر ،ندادم. با ناراحتى تمام از نزد تو بيرون مى روم خدا حافظ اى پيامبر خدا.
هنگامى كه مردم از قصد امام حسين (عليه السلام) براى حركت به كوفه با خبر شدند،گروهى از آنان امام (عليه السلام) را از اين سفر بر حذر داشتند. (495)
امام (عليه السلام) بعد از خودارى و استنكاف از بيعت با يزيد و در واقع اعلان جنگ به حكومت بنى امييه،همان تفاله هاى دوران جاهليت عرب ناگزير از سفر به سوى كوفه بود،زيرا نفوذ بنى اميه در مدينه كه در دوران حكومت عثمان به اوج خود رسيده بود،هنوز در ميان افراد سرشناس و متنفذ مدينه زياد بود،و مكه نيز به عنوان حرم امن خدا بايد از هر گونه درگيرى بر كنار باشد.
در حالى كه كوفه مرگز شيعيان و علاقه مندان اهل بيت (عليهم السلام) بود و اگر اختلاف و پراكندگى و ترس و بزدلى را از خود دور مى كردند ساقط كردن حكومت يزيد و يزيديان منفور براى آنان كار مشكلى نبود.
به هر حال امام (عليه السلام) بعد از مخالفت علنى با بيعت و به طور كل با حكومت يزيد و آل ابى سفيان ناچار از اين سفر بود.

24 - اگر در دنيا هيچ پناهگاهى نداشته باشم،با يزيد بيعت نخواهم كرد!

امام (عليه السلام) هنگامى صبح به خانه بازگشت. برادرش محمد حنفيه به نزد وى آمد و عرض كرد:برادرم!تو محبوبترين و عزيزترين مردم نزد من هستى. به خدا سوگند!من از خير خواهى در حق كسى دريغ نمى كنم،تو از همه به خير خواهى من سزاوارترى زيرا من و تو از يك ريشه ايم و تو جان و روح و چشم و بزرگ اهل بيت من هستى،و پيروى تو من بر من واجب است چرا كه خداوند تو تو را بر من شرافت بخشيد و تو را از بزرگان اهل بهشت قرار داده است.
محمد حنفيه در ادامه افزود:
به مكه برو،اگز آنجا براى تو امن بود پس در آنجا بمان،اگر چنين نبود به سوى يمن رهسپار شو. كه آنان ياران جد و پدر تواند. آنان مهربانترين و با محبت ترين و مهمان نوازترين مردم اند. اگر آنجا براى تو امن بود كه مى مانى و گرنه به شن زارها و شكاف كوهها رفته!و از شهرى به شهر ديگر كوچ كن!تا ببينى كار اين مردم به كجا منتهى مى شود و خداوند بين ما و اين گروه فاسق داورى خواهد كرد.
امام (عليه السلام) فرمود:
يا أخيى و الله لو لم يكن فيى الدنيا ملجا و لا ماءوى،لما بابيعت يزيد بن معاوية اى برادر!به خدا سوگند!اگر در هيچ نقطه اى از دنيا هيچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.
محمد حنفيه از سخن گفتن باز ايستاد و گريست. امام (عليه السلام) نيز مدتى با وى گريست،سپس فرمود:
يا أخى جزاك الله خيرا لقد نصيحت و اءشرت بالصواب و أنا عازم على الخروج الى مكة،و قد تهيات لذلك أنا لذلك أنا و اخوتيى و بنو أخيى و شيعتيى،و اءمرهم اءمرييى و راءيتم راءيى و أما أنت يا أخى فلا عليك أن تقيم بالمدينة فتكون ليى عينا عليهم و لا تخف عنيى شياء من اءمورهم برادرم خداوند به تو پاداش نيكو دهد. خير خواهى كردى و به راه راست اشاره كرده اى. من اكنون عازم مكه هستم و خود و برادرنم و برادر زادگان و پيروانم را براى اين سفر آماده كرده ام. برنامه و راءيشان همان برنامه و راءى من است اما تو اى برادرم!ماندن تو در مدينه ايرادى ندارد تا در ميان آنان چشم خبر رسان من باشى و از تمام امورشان مرا با خبر ساز!(496)
تعبيرات امام (عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه بنى اميه عرصه را بر آن حضرت تنگ كرده بودند،ولى او تصميم نهايى خود را گرفته بود كه هرگز تن به ذلت و ننگ،ذلت و ننگى كه مايه سرافكندگى مسلمين و تزلزل مبانى اسلام است ندهد. آرى،هرگز با يزيد بيعت نكند و حكومت او را به رسميت نشناسد.
اين عهدى بود كه با خدا و جدش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بسته بود و بر اين عهد وفادار ماند و شربت شهادت را با افتخار نوشيد.

25 - وصيت نامه تاريخى امام حسين (عليه السلام)

سپس امام (عليه السلام) دوات و كاغذى خواست و اين وصيت نامه را براى برادرش محمد حنفيه نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اءوصى به الحسين بن على بن أبى طالب الى طالب الى أخيه محمد المعروف بابن الحنفية: أن الحسين يشهدا أن لا اله الا الله وحده لا شريك له،و أن محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق و أن الجنة و النار حق و أن الساعة آتية لا ريب فيها و أن يبعث من فيى القبور و انيى لم أخرج اءشرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الا صلاح فيى امة جديى اءريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و اءسير بسيرة جديى و أبى على بن أبى طالب (عليه السلام) فمن قلبنيى بقبول الحق فالله اءولى بالحق و من رد على هذا اءصبر حتى يقضى الله بينيى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين و هده وصيتيى يا أخيى اليك و ما توفيقيى الا بالله توكلت و اليه أنيب
بسم الله الرحمن الرحيم،اين وصيتى است از حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه:حسين شهادت مى دهد كه معبودى جز خداى يگانه اى كه شريكى ندارد نيست،و محمد بنده و فرستاده اوست كه از جانب حق به حق مبعوث شده است و اين كه بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخيز - بدون شك - خواهد آمد،و خداوند خفگان در قبرها رابر مى انگيزد و من از سر مستى و طغيان و فساد انگيزى و ستمكاران قيام نكردم ،تنها براى اصلاح در امت جدم به پا خواستم مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدم و پدرم على بن ابى طالب (عليه السلام) رفتار نمايم. هر كس سخن حق مرا پذيرفت،پس خداوند به پذيرش پاداش آن سزاوارتر است و هر كس دعوت مرا نپذيرفت صبر مى كنم تا خداوند ميان من واين مردم به حق داورى كند كه او بهترين داوران است.
اين وصيت من است به تو اى برادر!توفيق من جز از ناحيه خداوند نيست بر او توكل مى كنم و بازگشتم به سوى اوست.
نامه را به پايان برد و آن را مهر كرد و به برادرش محمد سپرد و با وى خداحافظى كرد. (497)
اين وصيت نامه تاريخى به خوبى اهداف امام (عليه السلام) را از قيام آينده اش نشان مى دهد و مى گويد:قيام آن حضرت،نه براى كشور گشايى بود،نه از سر هوس حكومت و سلطه بر مردم،يا به چنگ آوردن مال و مقام دنيا،بلكه هدف اصلاح امت اسلام و بر طرف ساختن كژيهايى بود كه بر اثر حكومت نا اهلان به وجود آمده بود،و نيز احياى امر به معروف و نهى از منكر و سنت و سيره پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مؤمنان على (عليه السلام) بود.
به يقين گام نهادن در چنين وادى خطرناكى كه ستمگران بنى اميه به وجود آورده بودند جز اين هدف الهى هدفى نمى توانست داشته باشد،هر چند عافيت طلبان و مصلحت انديشان نزديك بين،آن را نمى پسنديدند.

26 - من هرگز تن به ذلت نخواهم داد!

محمد بن عمر پدرش عمر بن على بن ابى طالب (عليه السلام) يكى از برادران امام حسين (عليه السلام) چنين نقل مى كند:هنگامى كه برادرم امام حسين (عليه السلام) از بيعت با يزيد امتناع كرد،در وقت مناسبى به نزدش ‍ رفتم و عرض كردم اى ابا عبدالله !فدايت شوم برادرت امام حسين (عليه السلام) از پدرش امير مؤمنان (عليه السلام) برايم نقل فرمود:- در اين هنگام گريه مهلتم نداد و صداى گريه ام بلند شد- امام (عليه السلام) مرا به سينه چسياند و فرمود: حدثك أنيى مقتول به تو خبر داد كه من كشته مى شوم؟!
عرض كردم:خدا نكند اى فرزند رسول خدا!
فرمود: ساءلتك بحق اءبيك بقتليى خبرك؟ تو را به حق پدرت سوگند!آيا تو را به كشته شدنم با خبر ساخت؟ عرض كردم:آرى،پس چرا اقدام نكرده و بيعت ننمودى؟
فرمود: حدثنيى أبى أن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اخبره بقتله و قتليى و أن تربتيى تكون بقرب تربته فتظن أنك عملت ما لم اعمله و أنه لا اعطيى الدنية من نفسيى اءبدا و لتلقين فاطمة اباها شاكية ما لقيت ذريتها من اءمته و لا يدخل الجنة اءحد اذاها فيى ذريتها پدرم نقل كرد كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وى را از شهادتش و شهادت من با خبر ساخت و اين كه تربت من نزديك تربت او خواهد بود. تو گمان كردى به چيزى آگاهى دارى كه من ندارم؟ و همچنين خبر داد كه من هرگز تن به ذلت و خوارى نخواهم داد،و اين كه فاطمه (سلام الله عليها) به ديدار پدرش شتافت در حالى كه از ظلم امتش بر فرزندانش شكايت خواهد كرد و هر كس كه او را نسبت به فرزندانش بيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد. (498)

27 - مادرم!مى دانم كه شهيد مى شوم!

هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) مى خواست از مدينه بيرون رود،ام سلمه همسر با وفاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد وى آمد و عرض ‍ كرد:پسرم!با رفتنت به سوى عراق مرا اندوهگين مساز،چرا كه از جدت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود:فرزندم حسين (عليه السلام) در سرزمين عراق در دشت كربلا كشته خواهد شد.
امام فرمود:
يا اماه و أنا و الله ذلك،و أنيى مقتول لا محالة و ليس ليى من هذا بد و انيى و الله لا عرف اليوم الذيى اقتل فيه و اءعرف من يفتلنيى،و اءعرف البقعة التيى ادفن فيها و انيى اءعرف من يقتل من أهل بيتى و قرابتيى و شيعتيى و ان اءردت يا أماه اءريك حفرتيى و مضجعيى اى مادر!به خدا سوكند!من نيز اين را مى دانم،و يقينا من كشته خواهم شد و راه گريزى برايم نيست.
به خدا سوگند!من روزى را كه در آن كشته مى شوم و كسى را كه مرا مى كشد و مكانى را كه در آن دفن مى شوم مى دانم!و آنان كه از اهل بيت و نزديكان و شيعيانم كشته مى شوند. همه را مى شناسم!
اى مادر:اگر بخواهى قبر و مرقدم را به تو نشان دهم؟!
سپس به سوى كربلا اشاره كرد،زمين همواره شد تا آنجا كه مرقد و مدفن و جايگاه سپاهان خود و نيز محل توقف و شهادت خود را به وى نشان داد. در اين هنگام ام سلمه سخت گريست و كار او را به خدا واگذار كرد.
امام (عليه السلام) فرمود: يا أماه قد شاء الله عزو جل أن يرانيى مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا و قد شاء أن يرى حرمييى و رهطيى و نسائيى مشردين و اءطفاليى مذبوحين مظلومين ماءسورين مقيدين و هم يستغبثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا اى مادر!خداوند چنين خواست كه مرا در طرييق مبارزه با ظلم و عدوات ستمگران و شهيد ببيند و نيز خواست كه خاندان و خويشان و زنان مرا پراكنده و رانده از ديار خويش و كودكانم را مذبوح،ستمديده و گرفتار زنجير اسارت ببيند در حالى كه آنان فرياد رسى را مى طلبند،ولى يار و ياورى نمى يابند.
در روايت ديگرى آمده است ام سلمه عرض كرد:نزد من تربتى است كه جدت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را در شيشه اى به من سپرده است.
امام (عليه السلام) فرمود:
و الله انيى مقتول كذلك و ان لم اخرج الى العراق يقتلونيى اءيضا به خدا سوگند!من به يقين مى دانم شهيد خواهم شد و اگر به سوى عراق هم نروم نيز مرا خواهند كشت. سپس تربت ديگرى را گرفت و آن را در شيشه اى قرار داد و به ام سلمه سپرد و فرمود: اجعليها مع قارورة جديى فاذا فاضتا دما فاعمليى أنيى قد قتلت آن را نزد شيشه جدم بگذار،پس هر گاه خون در آن شيشه جوشيد،بدان كه من كشته شده ام!
ام سلمه مى گويد:چون روز عاشورا رسيد،عصر آن روز بدان دو شيشه نگاه كردم ناگهان ديدم خون در آن مى جوشد پس فريادى كشيدم (499)

28 - پايان اين راه شهادت است!

حمزة بن حمران يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) مى گويد:درباره رفتن اما حسين (عليه السلام) و ماندن محمد بن حنفيه در مدينه گفتگو مى كرديم ،امام صادق (عليه السلام) فرمود:اى حمزة،من خبرى به تو مى دهم ولى پس ‍ از اين درباره آن چيزى مپرس هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) از برادرش ‍ محمد بن حنفيه جدا شد و آهنگ حركت كرد،كاغذى خواست و در آن نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على أبى طالب الى بنى هاشم أما بعد فان من لحق بيى منكم استشهد و من تخلف لم مبلغ الفتح و السلام بسو الله الرحمن الرحيم از حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) به همه بنى هاشم:اما بعد،هر كس از شما به من بپيوند،شهيد خواهند شد،و هر كس چنين نكند،به پيروزى نخواهد رسيد و السلام (500)
اين خبر كوتاه و پرمعنى نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) از همان آغاز،پايان راه مى ديد،و على رغم پندارهاى نادرست كسانى كه از وسعت بينش و آگاهى امامان (عليه السلام) اطلاعى ندارند،به ما مى گويد امام (عليه السلام) با علم به اين كه فرشته شهادت در انتظار او است از مدينه حركت كرد.
آرى،او به خوبى مى دانست كه براى ترك بيعت با يزيد به خاطر حفظ و پاسدارى از اسلام چه بهاى گرانى را بايد بپردازد و اين،عظمت مقام آن حضرت را شفاف تر نشان مى دهد.
در ضمن اشاره فرمود:كه بازماندگان و به تعبير ديگر عقب افتادگان از قافله شهادت نيز به جايى نخواهند رسيد و در زير سلطه دژخيمان يزيدى روزگار بدى خواهند داشت.

29 - امام حسين (عليه السلام) از مدينه خارج مى شود

امام حسين (عليه السلام) در شب يكشنبه،دو روز مانده به پاييان ماه رجب سال 60 هجرى به اتفاق فرزندان،برادران،برادر زادگان و همه خاندان خود- جز محمد بن حنيفه - از مدينه خارج شد در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد: فخرج منها خائفا يترفب قال رب نجنى من القوم الظالمين موسى از شهر خارج شد در حالى كه نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى عرض كرد:پروردگار!مرا از ايين گروه ستمگر رهايى بخش (501)
امام (عليه السلام) شاهراه مدينه - مكه را در پيش گرفت. پسر عمويش مسلم بن عقيل عرض كرد:اى فرزند دختر دسول خدا!به عقيده من اگر همانند عبدالله بن زبير از راه فرعى مى رفتيم بهتر بود،زيرا نگرانيم دشمنان ما را تعقيب كنند!
امام (عليه السلام) به وى فرمود: لا و الله يابن عميى!لا فارقت هذا الطريق اءبدا اءو أنظر الى اءبيات مكة اءو يقضى الله فيى ما يحب فيى ذلك ما يحب و يرضى نه به خدا سوگند اى پسر عمو!من هرگز از اين راه جدا نمى شوم تا خانه هاى مكه را ببينم يا خداوند آنچه را كه دوست دارد و مى پسندد پيش آورد. (502)
امام (عليه السلام) در همان گام هاى نخستين نشان مى دهد كه شجاعانه قدم بر مى دارد و چنان نيست كه از يك گروه گشتى دشمن كه بخواهد در اثناى راه بر او يورش برد،وحشتى به خود راه دهد،بلكهه آماده است ضربات خود را يكى پس از ديگرى بر آنها وارد سازد براى امام حسين (عليه السلام) زينبده نيست كه از ترس چنين حملاتى راه اصلى را رها كرده از بيراهه برود.
در ضمن اين حقيقت آشكار مى شود كه دشمن غدار و سفاك،همچون سايه،پسر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را دنبال مى كرد،زيرا در برابر مطامع آنها نشده بود.