اسيران و جانبازان کربلا

محمد مظفرى و سعيد جمشيدى

- ۶ -


پـروردگـارا! حـق مـا را بـسـتان و از كسانى كه بر ما ستم كرده اند انتقام بگير و بر آنان كه خون ما را ريختند و حاميان ما را كشتند خشم خود را فروبار. به خدا سوگند كه با اين كار تنها پـوسـت خـود را كـنـده و گـوشـت خـود را خـورده اى ! تـو بـا ايـن خـون هـايـى كـه از فـرزنـدان رسول خدا (ص ) ريخته اى و حرمتى كه از آنان شكسته اى ، نزد آن حضرت حاضر خواهى شد و روزى كه خداوند آنان را گرد آورد و متحدشان سازد از تو انتقام خواهد گرفت و خداوند حق آنان را از تـو خـواهـد ستاند. ((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اءَمْوتا، بَلْ اءَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهـِمْ يـُرْزَقـُونَ)).(304) تـو را هـمـيـن [تـنـبـيـه بـس ] كـه خـداونـد داور، مـحمد دشمن و جبرئيل گواه باشد. و آن كه تو را تشويق كرد و زمام امور مسلمانان را به تو سپرد، به زودى خـواهـد دانـسـت كـه چـه ((بـد جانشينانى براى ستمگرانند))؛(305) و ((جايگاه چه كسى بدتر و سپاهش ناتوان تر است )).(306)
هر چند كه گفت و گوى با تو بر مصايب من مى افزايد، چون قدر و منزلتت را كوچك مى بينم و تـو را فـروتـر ازآن كـه نـكـوهـش و تـوبيخ كنم مى پندارم ، اما [چه كنم ] كه ديده ها اشكبار و سينه هاسوزان است .
چـه شـگـفـت است كشته شدن نجيبان حزب خدا به دست رها شدگان حزب شيطان ! دست هايى به خـون مـا آلوده اسـت و دهـان هـايـى براى خوردن گوشت ما به آب افتاده است ؛ و بر آن بدن هاى پـاك و مـطـهر گرگان و كفتارها گله گله مى آيند و مى روند. اگر ما را غنيمت انگاشته اى بدان كه در آن روزى كه به جزاى عمل خود برسى ما را از دست رفته خواهى يافت و خود را زيانكار! و خـداونـد بـر بـندگان ستم روا نمى دارد. من از تو، به خدا شكايت و بر او تكيه مى كنم . هر مـكـرى خـواهى بينديش و هرچه از دستت بر مى آيد كوتاهى مكن . به خدا سوگند كه ياد ما را از خاطره ها نخواهى زدود و چراغ وحى ما را خاموش نخواهى كرد و به كنه كار ما پى نخواهى برد و از نـنـگ رفـتـار بـدى كـه با ما كردى نخواهى رست ؛ و از رسوايى آن رهايى نخواهى يافت . بدان كه راه تو جز فريب نيست و چند روزى بيش نخواهى پاييد و در آن روزى كه منادى ندا دهد: ((نفرين خداوند بر ستمكاران ))، جمع تو پراكنده خواهد شد.
سـپـاس خـدايـى را كـه بـر رفـتـار پـيـشـينيان ما مهر سعادت و رحمت زد و كار آيندگان ما را با شـهـادت و بـخـشـايـش بـه پـايـان بـرد. از خـداونـد مـى خـواهـم كـه پـاداش آنـان را كـامـل گرداند، بر اجرشان بيفزايد و سر منزلشان را نيكو گرداند و پايان كار ما را شرافت قـرار دهـد كـه او رحـيـم و دوسـت دارنـده است . بس است ما را خدا و نيكو حمايتگرى است ، چه نيكو سرورى و چه نيكو ياورى !
4 ـ 4 ـ حفاظت و مراقبت از اسراء
در مجلس يزيد مردى شامى به فاطمه بنت الحسين (ع )(307) نگاه كرد. سپس به يزيد رو كـرد و گـفت : اى اميرمؤ منان اين كنيزك را به من ببخش ! فاطمه به عمّه اش زينب پناه برد و گفت : عمّه جان يتيمى مرا بس نبود كه حال بايد به كنيزى هم بروم ؟! حضرت زينب فرمود: نه ، اعـتـنـايـى بـه اين فاسق مكن . مرد شامى گفت : اين كنيزك كيست ؟ يزيد گفت : اين فاطمه دختر حـسين (ع ) است و آن زن عمه اش زينب دختر اميرالمؤ منين (ع ) است . مرد شامى گفت : منظورت حسين پـسـر فاطمه و على بن ابى طالب (ع )؟! يزيد گفت : آرى ، آن مرد خشمگين گرديد و گفت : اى يـزيـد خـدا تـو را لعـنت كند، خاندان پيامبرت را كشتى ، فرزندانش را اسير مى كنى ؟ سوگند به خدا من فكر كردم اينها اسيران روم هستند! يزيد گفت : به خدا تو را نيز به آنها ملحق خواهم كرد، دستور داد تا گردنش را بزنند.(308)
5 ـ 4 ـ پاسخ به ياوه گويى فردى در مجلس يزيد
بـرخـى از افـراد پـسـت و احـمـق در مـجـلس يـزيـد چـنـيـن گـفـتـنـد: حـسـيـن بـا چـنـد تن ازياران و اهـل بـيـت (ع ) خـويـش (به جنگ ما) آمد. امّا ما آنچنان به آنها يورش برديم كه برخى از آنها به بـرخى ديگر پناه مى بردند! زمان كوتاهى نگذشت كه تمام آنها را كشتيم . زينب (س ) فرمود: بگريد بر شما گريه كنندگان ، اى دروغ گو! به درستى كه بر اثر شمشير برادرم حسين (ع ) خـانـه اى در كـوفـه نـمانده مگر اينكه صداى گريه و ناله زنها و مردها در آن خانه بلند شده است !(309)
6 ـ 4 ـ درخواست زينب (س ) از يزيد جهت برگزارى مراسم عزاى حسينى
حـضـرت زيـنـب (س ) فـردى را نـزد يـزيـد فـرسـتـاد و تقاضا كرد كه او اجازه بدهد تابراى بـرادرش حـسـيـن (ع ) مـجـلس عـزا بـه پـا كـنـد. يـزيـد مـلعـون اجازه داد و آنان را در دارالحجاره مـنـزل داد و در آنجا يك هفته به عزادارى پرداختند، هر روز زنان بسيارى نزد ايشان مى آمدند، و تـحـت تاءثير قرار مى گرفتند، تا آنجا كه نزديك بود مردم در سراى يزيد بريزند و او را بـكـشـنـد. مـروان آگـاه شـد و گفت : مصلحت نيست اهل بيت حسين (ع ) را در اين شهر نگهدارى كنى ، بـرگ سـفـر بـسـاز و ايـشـان را روانـه بـه سـوى حـجـاز كـن ، يـزيـد هـم قبول كرد و آنان را به مدينه روانه كرد.(310)
5 ـ از شام تا مدينه
1 ـ 5 ـ آمدن به كربلا و زيارت قبور شهيدان
پـس از حـوادثـى كـه در شـام پـيـش آمـد، يـزيـد و دار و دسـتـه اش تـصـمـيـم گـرفـتـنـد اهل بيت (ع ) را به مدينه بفرستند. اهل بيت (ع ) در راه بازگشت از شام به مدينه وقتى به عراق رسـيـدنـد بـه راهـنـمـاى خـودشـان گـفـتـنـد: مـا را از راه كـربـلا عـبـور بـده و راهـنـمـا هـم قـبول كرد. هنگامى كه چشم حضرت زينب (س ) به زمين كربلا افتاد، خطاب به اهالى و ساكنين آن ديار در حالى كه اشك در چشمان او حلقه زده بود، چنين گفت :
يا نازِلينَ بِكَرْبَلا هَلْ عِنْدَكُمْ
خَبَرٌ بِقَتْلانا وَ ما اءَعْلامُها
ما حالُ جُثَّةٍ مَيِّت فى اَرْضِكُمْ
بَقِيَتْ ثَلاثا لا يَزارُ مَقامُها
بِاللّهِ هَلْ وَارَيْتُمُوها فىِ الثَّرا
وَهَلْ اِسْتَقَرَّتْ فىِ اللُّحُودِ رِمامُها(311)
اى كسانى كه در كربلا هستيد آيا خبر از كشته هاى ما داريد و آيا نشانه اى از آنها وجود دارد. آن بـدنـهـاى پـاك بـى جـان در زمين شما چه شد. همان بدنهايى كه سه روز كسى به سراغ آنها نـرفـت شما را به خدا سوگند آيا آنها را به خاك سپرديد؟ و آيا استخوانهاى خرد شده آنها در خاك جاى گرفت ؟
صـاحـب الدّمـعـه گـويـد: هـنـگـامـى كـه اهـل بـيـت (ع ) بـه زمين كربلا رسيدند در همان قتلگاه و مـحـل شـهـادت شـهـيدان پياده شدند، در آنجا عده اى از بنى هاشم و غير بنى هاشم هم بودند كه بـراى زيـارت امـام حـسين (ع ) آمده بودند كه همديگر را در يك زمان ملاقات نمودند، آنگاه همگى شـروع كـردنـد به گريه و ناله و طپانچه به صورت زدن و تا سه روز عزادارى كردند، در همين زمان زنهاى باديه نشين هم به آنها پيوستند. حضرت زينب (س ) در آن جمع حاضر شد دست بـه گـريـبـان بـرد و آن را پـاره كـرد، بـا فـريـاد بـلنـد كـه دل انـسـان را به درد مى آورد صدا زد: واى برادرم ، واى حسينم ، اى حبيب پيامبر (ص )، اى پسر مـكـه و مـنـى ، اى پـسـر فـاطـمـه زهـرا (س )، اى پـسـر عـلى مـرتـضـى ، آه ، آه ،... در هـمـيـن حال بيهوش شد و به زمين افتاد.(312)
2 ـ 5 ـ ورود حضرت زينب عليه السّلام به مدينه
هـنگامى كه كاروان حسينى از شام برگشتند وارد مدينه شدند. فاطمه دختراميرالمؤ منين (ع ) به خـواهـرش ‍ زيـنـب (س ) گفت : چون اين مرد (نعمان بن بشير) در حق ما احسان كرد خوب است به او صله اى بدهيم ، آيا چيزى دارى تا به عنوان صله به او بدهيم ؟
زيـنـب در پـاسـخ گـفـت : سـوگـند به خدا جز زيور خود چيز ديگرى نداريم ، آنگاه دست بند و بـازو بـنـد خـود را درآورده بـراى نـعمان بن بشير فرستادند و از او عذرخواهى كرد. نعمان بن بـشـيـر تـمـام آنـهـا را پـس داد و گفت : اگر من آنچه انجام دادم براى دنيا بود البتّه اين پاداش بـراى مـن بـس بـود و از آن خـشـنـود مـى شـدم ولو كـمتر از اين بود باز هم راضى مى شدم ؛ اما سـوگـند به خدا هرچه انجام دادم براى رضاى خدا و جهت خويشاوندى و نزديكى شما با پيامبر (ص ) بوده است .(313)
3 ـ 5 ـ حاضر شدگان در كنار قبر پيغمبر و گفت و گو با آن حضرت
وقـتـى كه كاروان وارد مدينه شدند، زينب به طرف مسجد پيغمبر (ص ) رفت وقتى به در مسجد رسيد در جانب در را گرفت ، فرياد زد: يا جدَّاه اِنّى ناعِيَةٌ اِلَيْكَ اَخىِ الْحُسين عليه السّلام . اى جـدِّ من ، من خبر مرگ برادرم حسين (ع ) را آورده ام ! آنگاه پيوسته آن مخدّره گريه مى كرد و اشك چـشـمـش جـارى بود. هرگاه به امام سجاد نگاه مى كرد، اندوه او تازه مى شد و غصّه اش زياد مى شد.(314)
بـنـا بـه نـقـل بـرخـى از مـورّخـيـن ، حـضـرت زينب در آستانه ورود به شهر مدينه و كنار مسجد النّبى اشعارى خطاب به جدش رسول اللّه (ص ) انشاء فرموده اند كه به شرح زير است .
اِنْ كُنْتَ اَوْصَيْتَ بِالْقُرْبى بِخَيْرِ جَزا
فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا الْقُرْبى وَ ما وَصَلوا
حَتّى اَبادُوهُمْ قَتْلى عَلى ظَمَاءٍ
مِنْ بارِدِ الْماءِ ما ذاقُوا وَ ما نَهَلوُا(315)
اى پـيـامـبـر (ص ) اگـر دربـاره خـانـدانـت سـفـارش بـه نـيكى كردى ولى آنها به اين سفارش عـمـل نـكـردنـد تـا آنـكـه آنـهـا را بـه شـهـادت رساندند در حالى كه تشنه بودند، از آب سرد ننوشيدند و سيراب نشدند.
از مدينه تا هنگام وفات
1 ـ مخالفت والى يزيد با زينب در مدينه
در كتاب ((اخبار الزينبات )) چنين آمده است : چون زينب كبرى با زنها و كودكان از شام به مدينه آمد، بين او و عمروبن سعيد اشدق اختلافى پيش آمد. عمروبن سعيد كه از طرف يزيد والى مدينه بـود، بـراى يزيد نامه نوشت و درخواست كرد زينب را از مدينه بيرون كند. يزيد هم فرمان داد كه زينب (س ) را از مدينه تبعيد كنند، سپس عمروبن سعيد برنامه سفر حضرت زينب و همراهانش ـ زنـهـاى ديـگـر بـنـى هـاشـم ـ را بـه مـصـر فـراهـم كـرد. چـنـد روز از مـاه رجـب سـال 61 ه‍ .ق بـاقى مانده بود كه وارد مصر شدند. سپس امام صادق عليه السّلام از جناب حسن مـثـنـى چنين نقل كرده است : چون عمه ام زينب از مدينه خارج شد. به همراه او برخى از زنان بنى هـاشـم از جـمـله فـاطـمـه دخـتـر عـمـويـم حـسـيـن (ع ) و خـواهـرش سـكـيـنـه سـلام اله عـليـهـمـا بودند.(316)
مـؤ لف ايـن كـتـاب در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: زيـنـب (س ) در مـديـنـه مـردم را به قيام به جهت خـونـخـواهـى امـام حـسـيـن (ع ) دعوت مى كرد. همين كه عبداللّه بن زبير در مكه قيام كرد و از مردم خـواسـت جـهـت خـونـخـواهـى امـام حـسـيـن (ع ) و خـلع يـزيـد بـه پـا خـيـزنـد ايـن خـبـر بـه اهل مدينه رسيد. حضرت زينب (س ) خطبه خواند و از مردم خواست كه براى خونخواهى امام حسين و عـليـه يزيد برخيزند. خبر به عمروبن سعيد اشدق رسيد و او نامه اى براى يزيد نوشت و از وى كـسـب تـكـليـف كـرد. آن مـلعـون هـم نوشت كه بين زينب و مردم جدايى بيندازد. عمرو به منادى خـويـش دسـتـور داد كـه بـه زينب بگويد از مدينه خارج شود و هر كجا را مى خواهد انتخاب و در هـمـانـجـا اقـامـت كـند. حضرت زينب در پاسخ فرمود: خدا مى داند بر ما چه گذشت ، عزيزترين افـراد مـا كشته شدند، ما را نيز به اسارت در آوردند آنچنان كه بردگان را اسير مى كنند و ما را بـر شـتـرهاى بى جهاز سوار كردند. به خدا سوگند ما از مدينه بيرون نمى رويم اگرچه خون ما ريخته شود!
در ايـن هـنگام زينب دختر عقيل به او گفت : اى دختر عمو وعده خداوند راست است . خداوند ما را وارث زمـيـن قـرار داده اسـت ، هـر كـجـا بـخـواهـيـم در آنـجـا مـسـكـن مـى گـيـريـم دل شـاد بـاش ، چـشـمـت روشن كه خداوند به زودى سزاى ستمگران را خواهد داد؟ آيا سپس از اين هـمـه گـرفـتـارى هـا خـواهى ذليل و خوار شوى ؟ به يك منطقه امن برو. سپس زنهاى بنى هاشم اطراف او را گرفتند همه با مهربانى با او سخن گفتند و با او همنوا شدند.(317)
2 ـ ورود حضرت زينب به مصر
رقـيـّه بـنت عقبة بن نافع فهرى مى گويد: هنگامى كه حضرت زينب سلام اللّه عليها بعد از آن مصيبت وارد مصر شد من هم جزء كسانى بودم كه به استقبالش رفتم . مسلمة بن مخلّه ، عبداللّه بن حـارث و ابـوعـمـره مـزنـى هـم خدمت آن حضرت آمدند و به وى تعزيت گفتند. گريستند و جمعيّت حـاضـر هـمـگـى گـريه كردند. بى بى فرمودند: هذا ما وَعَد الرّحمن و صدق المرسلون ، آنگاه زينب (س ) را به خانه اى در حمراء بردند. در آنجا يازده ماه و پانزده روز اقامت داشت . سپس در هـمان مكان وفات يافت مردم جنازه اش را تشييع كردند و مسلمة بن مخلّد به همراه گروه زيادى از مردم بر آن بدن پاك نماز خواند. آنگاه پيكر شريفش را در حمراء در اتاق كوچكى در كنار اتاق بزرگ طبق سفارش حضرت زينب (س ) به خاك سپردند. زمان فوت در شب يكشنبه پانزدهم رجب به سال 62 هجرى قمرى بوده است .(318)
3 ـ تاريخ دقيق وفات حضرت زينب
مـسـلمـة بـن مـخـلّد از صـحـابـه بـود و از طـرف مـعـاويـه در سـال 47 هـجـرى بـه عـنـوان حـاكـم مـصـر مـنـصـوب شـد و در سـال 62 هجرى وفات يافت . عبيدلى تصريح مى كند كه او بر بدن زينب (س ) نماز خوانده ، لذا مـعـلوم مـى شود كه وى بعد از وفات بانوى عصمت وفات كرده و اين سخن ثابت مى كند كه وفـات زيـنـب (س ) در سـال 62 بـوده اسـت . ايـن كـه بـرخـى از مـورّخـيـن وفـات آن حـضرت را سال 65 ذكر كرده اند درست نيست .(319)
4 ـ سخن كوتاهى درباره محل دفن زينب (س )
در مـورد مـحـل دفن آن حضرت سخن ها فراوان است ولى خلاصه مكرم اين است كه : مرحوم قاضى بـعـد از نـقـل اقـوال و گـفتار مورّخين به اين نتيجه مى رسد كه مدفن آن بى بى در مصر است . زيرا عمده دليل مدفون شدن حضرت زينب (س ) در شام جريان قحطى (مجاعه ) در مدينه است كه اسـاس ايـن قـول و مصادرش كتاب ((نزهة اهل الحرمين )) است و مولف آن علّامه كبير آقاى سيد حسن صـدر اسـت (مـتوفى 1354 ه‍ .ق ) و خيرات الحسان كه در هيچ يك از آن دو كتاب مدرك آن تاريخ مـجـاعـه ذكـر نـشـده ، احـتـمـال مـى رود كه از افراه نقل شده و در كتاب ضبط شده است . چون كتب تـاريـخـى معتبر به كلى خالى از اشاره به قضيّه مجاعه است و درباره دفن شدن آن حضرت در بقيع هم مدركى غير از آنچه علّامه امين عاملى (ره ) به آن تمسّك جسته نداريم . ايشان گفت : زينب كـبـرى مـراجـعـتـش از شـام بـه مـديـنـه يـقـيـن اسـت امـّا خـارج شـدنـش را نـمـى دانـيـم . ايـن قـول را صـاحـب طـراز المـذهـب از امـثـال كـتـاب بـحـرالمـصـائب نـقـل كـرده ولى كـتـاب مـزبـور ابـدا ارزش تـاريـخـى نـدارد و قـابـل اعـتـمـاد نـيـست . اگر آن حضرت در بقيع دفن شده باشد برحسب عادت بايد قبرش معلوم بـاشـد چـنـان كـه اشـخاصى كه به مقام و مرتبه او نمى رسند قبرشان معلوم است ، پس او كه عـقـيـلة العـرب بوده بايد قبرش مشخص باشد. ولى به دفن شدن آن صديقه صغرى در مصر، عـالم مـنابه عبيدلى در كتابش كه قديمى ترين مدرك است تصريح كرده ابن عساكر در تاريخ كـسـيـر، ابـن طـولون دمـشـقـى در ساله زينبيه ، شعرانى در لواقح الانوار، شيخ محمد صبان در اسـعـاف الرّاغـبـيـن ، شـبلنجى در نورالابصار، شبراوى در الاتحاف ، شيخ حسن عدوى در مشارق الانـوار، مـنـاوى در طـبـقـات ، سـيـوطـى در رسـاله زيـنـبـيـه ، اجـهـورى در رسـاله مـسـلسـل عـاشـورا، زيـنـب فـوّاز در الدرالمـنـثـور(320) و از مـشـاهـيـر مـتـاءخـّريـن از اهل تتبّع و اطلاع فرمايد و جدى و ديگران به اين موضوع تصريح كرده اند.
جانبازان و ساير اسيران
1 ـ آمنه سكينه
2 ـ ام اسحاق بنت طلحة
ام اسـحـاق يـا ام الحـق ،(321) فـرزند طلحة بن عبيداللّه است .(322) نام او را، عاتكه (323) و مادرش را جرباء بنت قسامه ، از قبيله ى طى گفته اند.(324)
مـورّخـان ، نـام هـمـسـران او و فـرزنـدانـش را بـه تـرتـيـب چـنـيـن نقل كرده اند:
1 ـ امـام حـسـن مـجـتـبى (ع ). ام اسحاق ، چهار پسر به نام هاى حسن ، حسين ، طلحة ، ابوبكر و يك دختر به نام فاطمه براى امام دوم (ع ) به دنيا آورد.(325)
2 ـ امـام حـسـيـن (ع ). ايـن بـزرگـوار، بـنـا بـه سـفارش برادر كه هنگام شهادت به او فرمود: بـرادر! من از اين زن راضى هستم ، نگذاريد كه او از خانه هايتان خارج شود،(326) با ام اسحاق ازدواج كرد و خداوند متعال ، فاطمه و عبداللّه را به ايشان عنايت كرد.(327)
3 ـ عـبـداللّه بـن مـحـمـدبـن ابـى عـتـيـق . امـيـّه ، فـرزنـد عـزيـز ام اسـحـاق از عـبـداللّه مـى باشد.(328)
مـنـابـع كـهـن از حـضـور يـا عـدم حـضـور ام اسـحـاق در كـربـلا و تـحـمـل مـشـقـت هـاى دوران اسـارت وى سـخـنـى نـگـفـتـه انـد ولى بـا مـطـالعـه واقـعـه ى ذيـل مـى تـوان گـفـت : ام اسحاق در كربلا حاضر و به طور يقين در زمره ى اسيران كربلا نيز بوده است .
ام اسـحاق ، همسر امام حسين (ع ) در روز عاشورا فرزندى به دنيا آورد كه او را عبداللّه ناميدند. او بـه دسـت عـبداللّه بن عقبه غنوى و به قولى هانى بن ثبيت حضرمى با تير مجروح شد. امام حـسـين (ع ) خون او را به سوى آسمان ريخت و خونش به زمين بازنگشت . امام باقر (ع ) فرموده است :
اگـر قـطـره ى از ايـن خـون بـه زمـيـن مـى ريـخـت عـذاب الهـى بـر مـردم نازل مى گشت .(329)
3 ـ ام الثغر خوصاء
4 ـ ام الكرام (330)
ام الكرام ، دختر گرامى امام على (ع ) و مادرش ام ولد است .(331) به گفته ى عماد زاده ، او هـمـراه بـرادرش سـيـّدالشـهـدا (ع ) بـه كـربـلا آمـد و پـس از عـاشـورا بـه دسـت دشـمـنـان اهـل بـيـت (ع ) از كـربـلا بـه كـوفـه و سـپـس به شام به اسارت برده شد.(332) از جزئيات زندگى و اقدامات وى در طول اسارت اطلاع ديگرى در دست نيست .
5 ـ اُمامه
امـامـه ، فـرزنـد امـام عـلى (ع ) و مادرش ام ولد است .(333) او با صلت بن عبداللّه ، از نوادگان عبدالمطلب ، ازدواج كرد و براى او دخترى به نام نفيسه به دنيا آورد.(334) بـه گـفـتـه ى عـمـادزاده ، امامه جزو زنان حاضر در كربلا بوده و قطعا در كاروان اسيران نيز حضور داشته است .(335)
6 ـ ام جعفر
ام جـعـفـر نـامـش جـمـانـه ، فرزند امام اوّل شيعيان ، و مادرش ام ولد است .(336) بنا به گـزارشـى ديـگـر، ام جـعـفـر و جـُمـانـه ، نـام دو دخـتـر از فـرزنـدان امـام عـلى (ع ) مـى باشد.(337)
وى از زنـان حـاضـر در كـربـلا و از اسـيـران آن حادثه ى خونين است .(338) از ساير خصوصيات و جزئيات زندگى وى اطلاعى ديگرى در دست نيست .
7 ـ ام الحسن بنت على (ع )
ام الحـسـن يـا ام الحـسـيـن از فـرزنـدان امـام عـلى (ع ) اسـت .(339) نـام وى رمله ى كبرى ،(340) مـادرش ام سـعـيـد دخـتـر عـروة بن مسعود ثقفى (341) و بنا به نقلى ام شـعـيب مخزوميه مى باشد.(342) او با پسر عمّه ى خود، جعدة بن هبيره ى مخزومى كه از شـيـعـيـان خـاص حـضـرت امـير المؤ منين (ع ) و فرزند ام هانى بود ازدواج كرد(343) و خداوند متعال شش فرزند به نام هاى ، جعفر، على ، حسن ، حارث ، عبداللّه ، يحيى به وى عنايت كـرد.(344) ام الحـسـن ، پـس از وفـات جـعـدة ، بـه عـقـد جـعـفـربـن عـقيل در آمد ولى براى او فرزندى نزاد.(345) برخى عبداللّه بن زبيربن عوام را نيز از همسران ام الحسن دانسته اند.(346) اگرچه مورّخين به اسارت وى تصريح نكرده اند ولى بنا بر حضورش در كربلا،(347) به يقين جزو اسيران كربلا نيز بوده است .
8 ـ ام خلف
نـام او در مـنـابـع كـهـن وجـود نـدارد. ولى در مـنـابـع مـتـاءخـر نـقل شده كه وى همسر مسلم بن عوسجه و همان زنى است كه در روز عاشورا پس از شهادت مسلم ، فـرزنـدش ، خـلف را بـه رفـتـن بـه مـيـدان نـبـرد و دفـاع از فـرزنـد رسـول خـدا (ص ) تشويق كرد(348) و خود عصر عاشورا به اسارت نيروهاى دشمن در آمد.
9 ـ ام عبداللّه
ام عـبـداللّه (349) فـرزنـد امـام مـجـتـبـى (ع )، نـامـش ، فـاطـمـه و مـادرش ام ولد اسـت .(350) او بـا امـام سـجـاد (ع ) ازدواج كـرد و از وى چـهـار فـرزند به نام هاى امام محمد باقر (ع )، حسن ، على و عبداللّه متولد شد.(351) او در خاندان امام حسن (ع )، در صداقت و راسـتـگـويى ، بى نظير و نخستين زن علويه بود كه فرزند علوى (امام باقر (ع )) به دنيا آورد.(352)
ام عبداللّه با عموى بزرگوارش ، امام حسين (ع ) به كربلا آمد و در لباس اسارت به كوفه و شـام برده شد. در دوران اسارت شاهد در غل و زنجير بودن همسر (امام سجاد (ع ))، گرسنگى و تشنگى فرزند (امام محمد باقر (ع )) و ديدن سرهاى خويشاوندان بر نيزه بود.(353) در منابع كهن و اخير اطلاعات ديگرى درباره ى نامبرده وجود ندارد.
10 ـ ام عمروبن جناده
نام او بحريه و پدرش مسعود خزرجى است . وى در روز عاشورا، پس از شهادت همسرش ، جناده ، بـه فـرزنـد نـه يـا يـازده سـاله ى خـود امـر كـرد بـه مـيـدان رفـتـه و مشغول نبرد شود. وقتى عمرو به شهادت رسيد، مادر، با خواندن رجز، سر او را به طرف دشمن انـداخـت و يـك نفر را كشت . سپس عمود خيمه را به دست گرفت و با حمله به خصمِ زبون دو نفر ديـگـر را نـيز به هلاكت رساند. آنگاه ، امام حسين (ع )، او را از ادامه ى جهاد و مبارزه منع كرد و ام عـمرو به خيمه بازگشت .(354) از ساير جزئيات زندگى و اقدامات مثبت وى در دوران اسارت اطلاعى در دست نيست .
11 ـ ام كلثوم بنت عبداللّه جعفر
ام كـلثـوم ، فـرزنـد عـبـداللّه بـن جـعـفـربـن ابـى طـالب (ع ) و حـضـرت زيـنـب (س ) اسـت .(355) بـرخـى بـه وى لقـب ((صـغـرى )) داده اند.(356) معاوية ، او را براى يزيد خواستگارى ، ولى دايى بزرگوارش ، امام حسين (ع ) با اين وصلت مخالفت كرد و ايشان را بـه عـقـد ازدواج پـسـر عـمـويـش ، قـاسـم بـن مـحـمـدبـن جـعـفـربـن ابـى طـالب (ع ) در آورد.(357) خـداونـد مـتـعـال نـيـز فـرزنـدى بـه نـام ((فـاطـمـه )) بـه آنـان عـنـايـت كرد.(358)
ام كلثوم ، همراه همسر خود، قاسم ، به دشت خونين نينوا آمد و پس از شهادت وى ، از كربلا به كـوفـه و شـام بـه اسـيـرى بـرده شـد.(359) مـورّخـان درباره ى اقدامات وى در دوران اسـارت ، گـزارشى نقل نكرده اند. گروهى از رجال نويسان ، حجّاج بن يوسف ، ابان بن عثمان بـن عـفـان (360) و خـالدبـن يـزيدبن معاويه را نيز از همسران ام كلثوم ، پس از قاسم دانسته اند.(361)
12 ـ ام كلثوم بنت على (ع ) زينب صغرى
13 ـ امّ كلثوم صغرى
امّ كـلثومِ صغرى ، يكى از دختران امير المؤ منين (ع )،(362) به گفته برخى از منابع از كـسانى است كه در كربلا حضور داشت و به همراه شمار ديگرى به اسارت لشكريان بنى اميّه درآمد.(363)
گـرچـه بـسـيـارى از مـنـابـع از ام كـلثوم به عنوان يكى اسيران حادثه عاشورا نام برده اند، بدون اين كه مقيّد به صغرى و كبرى كنند.(364)
14 ـ ام كلثوم صغرى رقيه بنت على (ع )
15 ـ امّ كلثوم كبرى
ام كلثوم كبرى يكى از فرزندان امير المؤ منين (ع ) است .(365) وى به همراه شوهرش ، عـون بـن جـعـفـر از مـديـنـه بـه امـام حسين (ع ) پيوستند و به همراه آن حضرت در كربلا حضور داشـتـنـد. شـوهـرش در روز عـاشـورا بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نـايـل شـد(366) و خـودش بـه اسارت لشكريان بنى اميّه درآمد.(367) گرچه بـسـيارى از منابع نام ام كلثوم را به عنوان بانويى كه در كربلا حضور داشت و جزء اسيران بود آورده اند ولى مقيّد به صغرى و كبرى ننمودند.(368)
16 ـ ام كلثوم كبرى زينب كبرى
17 ـ ام محسن
او، مـادر مـحـسـن بـن حـسـيـن (ع )(369) و نـامـش نـامـعـلوم اسـت .(370) ولى احـتمال دارد، وى همان رباب يا شهربانو باشد.(371) ياقوت حُمَوى مى گويد: وقتى كاروان اسيران كربلا به كوه جوشن رسيد كه معدن مس و در غرب حلب است ، ام محسن فرزندش را سقط كرد. تلاش وى براى تهيّه آذوقه در آن مكان بى نتيجه ماند. كارگران آنجا هم نه تنها وى را مـسـاعـدت نـكـردنـد بلكه ناسزا نيز گفتند. ام محسن ، از اين كار، خشمگين شد و از خداوند مـتـعـال خـواسـت تـا آنـان را مـجـازات كـنـد. بـر اثـر نـفـريـن او بـركـت از آن كـوه گـرفـتـه شد.(372) از زندگى وى اطلاع ديگرى در دست نيست .
18 ـ ام وهب
از جـمـله زنانى كه در كربلا حضور داشته ، ام وهب بوده ، وى به همراه شوهرش و يا به همراه فـرزنـدش در همان روز عاشورا طبق گفته اكثر مورّخان به شهادت رسيد. اما منتخب التواريخ او را در شمار اسيران كربلا قرار داده است .(373)
19 ـ ام هانى بنت على (ع )
ام هـانـى ، فـرزنـد امـام عـلى (ع ) و مـادرش ام ولد اسـت .(374) او بـا پـسر عموى خود، عـبـداللّه اكـبـربـن عـقـيـل ازدواج كرد(375) و داراى فرزندانى به نام هاى محمد اوسط، عبدالرحمن ، مسلم و ام كلثوم گرديد.(376)
ام هـانـى بـا هـمسرش به كربلا آمد و پس از شهادت وى همراه كاروان اسيران به كوفه و شام رفت .(377)
20 ـ اميمة سكينه (ع )
21 ـ امينة سكينه (ع )
22 ـ بحرية بنت مسعود ام عمروبن جناده
23 ـ جُمانة ام جعفر
24 ـ جُمانة
جـُمـانـة ، فـرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد و عمّه ى امام حسين (ع ) است . او با پسر عمويش ، ابـوسـفـيـان بـن حـارث بـن عـبـدالمـطـلب ،(378) از اصـحـاب خـوش سـخـن رسول خدا و از سرايندگان مرثيه آن بزرگوار ازدواج كرد(379) و برايش فرزندى به نام عبداللّه به دنيا آورد.(380) وى در واقعه ى خونين كربلا و حوادث تلخ پس از آن حـضـور داشـت (381) و افـشـاگـر چـهـره ى باطل حكومت يزيد در دوران اسارت بود.
25 ـ حسن بن حسن (ع ) حسن مثّنا
26 ـ حسن مثّنا
حـسن ، فرزند امام مجتبى (ع ) و مادرش ، خوله دختر منظور فرازيه است .(382) او مردى بـزرگ ، دانـشمند و پارسا بود(383) و سرپرستى صدقات امام على (ع ) را در زمان خود به عهده داشت .(384)
حـسـن مـثـّنـى ، بـراى خـواسـتـگـارى يـكـى از دو دخـتـر عـمـويـش بـه مـنـزل امـام حـسـيـن (ع ) رفـت . آن حـضـرت به او فرمود: خودت هر كدام را كه بيشتر دوست دارى انتخاب كن . ولى او شرم كرد و پاسخى نداد. امام حسين (ع ) فرمود: من دخترم ، فاطمه را برايت انتخاب مى كنم ؛ زيرا او به مادرم فاطمه شبيه تر است .(385)
فـرزنـدان وى ، از فـاطـمـه و دو زن ديـگر(386) عبارتند از: محمد، عبداللّه ، ابراهيم ، جعفر، داود، زينب ، ام كلثوم ، فاطمه ، مُليكه و ام القاسم .(387)
حسن ، در حماسه ى روز عاشورا شركت جست و در رويارويى با دشمن زبون ، هفده تن از آنان را بـه هـلاكـت رسـانـد. او كـه بـه شـدّت مـجروح و دست راستش قطع شده بود،(388) با وسـاطـت اسـمـاءبن خارجه فزارى ، از هم قبيله اى هاى مادرش ، از صحنه ى نبرد خارج گرديد و بـه اسـارت درآمـد.(389) حـسـن مثنى نيز مانند ساير اسيران بر شتر بى جهاز برهنه ،(390) سـوار و بـه سـوى شام برده شد. او مى گويد: چون نزد يزيد رفتم تعداد ما بـيـش از ده نـفـر بـود. بـه فـرمـان وى ، بـه سـوى مـديـنـه حـركـت كـرد. در اوّل ماه بدانجا رسيديم .(391)
سـرانـجـام ، حـسـن بـن حـسن (ع ) در سى و پنج سالگى در مدينه ديده از جهان فرو بست و به ديدار حقّ شتافت .(392)
27 ـ حسنيه
از جزئيات زندگى او اطلاع كاملى در دست نيست . تنها، در برخى از منابع متاءخر آمده است : امام حسين (ع )، وى را از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريد و به عقد ازدواج مردى به نام ((سهم )) در آورد. حـسـنـيه ، كنيز امام حسين (ع )، كه در منزل امام سجاد (ع ) خدمت مى كرده همراه سيّدالشهدا (ع ) بـا پسرش ‍ منجح بن سهم به كربلا آمد.(393) منجح در ركاب اباعبداللّه الحسين (ع ) بـه شـهـادت رسـيـد(394) و حـسـنـيـه ، بـا دل پرغم و چشم اشكبار، با كاروان اسارت به كوفه برده شد.
28 ـ حسين بن حسن (ع )
حـسـيـن ، فـرزنـد دوّمين امام شيعيان جهان ، امام حسن (ع )،(395) مادرش ظمياء و امّ ولد است .(396) از آنـجـا كـه دنـدان هـاى جـلويـش شـكـسـتـه بـود بـه وى ، اثـرم مـى گفتند.(397) فرزندانش عبارتند از: على ، حسن ، محمد،(398) ام سلمه ، كلثوم و فـاطـمـه .(399) برخى از معاصرين ، او را در زمره ى اسيران حادثه ى كربلا قرار داده اند.(400) از نامبرده ، اطلاع ديگرى در دست نيست .
29 ـ خديجه بنت على (ع )
خـديـجه ، دخت گرامى امام على (ع ) و مادرش ام ولد است .(401) وى با پسر عموى خود، عـبـدالرحـمـن بـن عـقـيل (402) و سپس با عبدالرحمن بن عبداللّه ... بن عبد شمس ازدواج و خـداونـد مـتـعـال از عـبـدالرحـمـن بـن عـقـيـل سـه فـرزنـد بـه نـام هـاى سـعـيـد، عقيل و حميده به ايشان عنايت كرد.(403)
خـديـجـه ، بـانـوى شـجـاع كـاروان حـسـيـنـى ، عـلاوه بـر تـحـمـّل مـصـيـبت شهادت همسرش ، عبدالرحمن بن عقيل و دو جوان دلبندش در كربلا شاهد و ناظر دوران تلخ اسارت نيز بوده است . او سرانجام در كوفه ، ديده از جهان فروبست و به جوار حق شتافت .(404)
30 ـ خوصاء
خـوصـاء،(405) دختر عمروبن عامربن هصان و كنيه اش ، ام الثغر است .(406) كنيه ى او را، ام البنين (407) و ام عمرو نيز گفته اند.(408)
وى كـه بـا فـرزنـد دلاور خـود، جـعـفـربـن عقيل (ع ) به كربلا آمده و ناظر مبارزه و شهادتش در سرزمين نينوا بود به دست دشمن زبون به كوفه و شام به اسارت برده شد.(409)
31 ـ رباب
رباب ، دختر امرى ء القيس و همسر پاكدامن امام حسين (ع ) است .(410) اين بانوى نامدار و با فضيلت ، از نظر جمال ، ادب و عقل سرآمدِ زنان عصر خود بود.(411) چون پدرش ، مـسـلمـان شد، امام على (ع ) وى را براى سيدالشهدا (ع ) خواستگارى و آن حضرت با او ازدواج كـرد.(412) ثـمـره ى ايـن پـيـونـد مبارك دو فرزند به نام عبدالللّه و سكينه بود كه عبداللّه در كربلا در مقابل ديدگان مادر به فيض ‍ شهادت رسيد و سكينه نيز همراه اسيران به شام رفت .(413)
او در سـفـر كـربـلا حـضـور داشـت (414) و امام حسين (ع ) هنگام نبرد، وى و ساير زنان اهل بيت (ع ) را به صبر و استقامت دعوت كرد.(415)
ربـاب ، شـاعـره اهـل بـيـت (ع )(416) در مـجـلس عـبـيداللّه بن زياد سر امام حسين (ع ) را بوسيد و در دامن گذاشت و اين شعر را قرائت نمود:
واحسينا فلا نَسيتُ حسينا
اَقْصَدَتْهُ اءَسِنّةُ الاَعداءِ
غادَروه بكربلا صريعا
لا سَقَى اللّهُ جانبى كربلاء(417)
((واى بر حسين ، من حسين (ع ) را از ياد نمى برم . دشمنان بر بدن او نيزه زدند.
جـنـازه اش را در كـربـلا بـه روى زمـيـن انـداخـتـنـد. خـداونـد متعال زمين آنجا را سيراب نكند.))
ربـاب ، پـس از پـايـان اسارت ، به خواستگاران زياد خود در مدينه جواب ردّ داد و زير سايه نرفت و پيوسته در سوگ سيدالشهدا(ع ) اشك مى ريخت .(418) به گفته ى برخى از مـورّخان ، او يك سال بر سر قبر امام حسين (ع ) اقامت گزيد و با تاءسف به مدينه بازگشت و از فرط حزن و اندوه جان به جان آفرين تسليم كرد.(419) ابن عساكر مى گويد: وى در زمان امام حسين (ع ) از دنيا رفته است .(420) ولى اين سخن به گواهى مطالب پيشين نادرست به نظر مى آيد.
32 ـ رقيّه بنت الحسين (ع )
مـورّخـان و نـسـب شـنـاسـان پـيـشـيـن ، هـنـگام شمارش فرزندان امام حسين (ع )، از رقيه نام نبرده اند.(421) تنها، عماد الدين طبرى و ملاحسين واعظ كاشفى ، از علماى قرن هفتم و دهم ه‍ .ق بـدون ذكـر نـام رقـيـه ، از دخـتـركـى از امـام حسين (ع ) ياد مى كنند كه در خرابه ى شام وفات كرد.(422) محمدحسن يزدى ، نويسنده و خطيب قرن سيزدهم به نام رقيه تصريح كرده و آورده اسـت : هـلال بن نافع ، از سربازان دشمن مى گويد: من [در روز عاشورا] در ميان دو صف لشـكر ايستاده بودم و نگاه مى كردم . دختر كوچكى را ديدم كه آمد و دامن امام حسين (ع ) را گرفت و گفت : اى پدر! مرا درياب كه بسيار تشنه ام . حضرت نگاهى كرده گريست و فرمود: