اسيران و جانبازان کربلا

محمد مظفرى و سعيد جمشيدى

- ۴ -


عـقـبـة بـن بشير اسدى مى گويد: امام باقر (ع ) به من فرمود: اى بنى اسد! خونى به گردن شـمـا داريم . گفتم : اى ابا جعفر! رحمت خدا بر شما باد! گناه من در اين مورد چيست ؟ كدام خون ؟ فرمود: كودك امام حسين (ع ) را نزد او بردند وى در آغوش پدر بود كه يكى از افراد [طايفه ى شـمـا] بـا پـرتـاب تـيـرى او را كشت . امام حسين (ع ) دست خود را از خون او پر كرده و بر زمين ريـخـت .(215) سـپـس گفت : خدايا اگر از آسمان يارى خود را از ما دريغ داشته اى پس ايـن خـون را سـبـب خـيـر و نيكى قرار داده و انتقام ما را از اين ستمگران بستان . راوى مى گويد: عـبـداللّه بن عقبه ى غنوى با پرتاب تير به سوى ابوبكربن حسين بن على او را به شهادت رسانده بود.(216)
ح ) پشتيبانى از مختار:
امام باقر (ع ) فرمود: به مختار ناسزا نگوييد، زيرا او كسى است كه قاتلان شهيدان ما را كشت و انـتـقـام خـون مـا را گـرفـت و بـيـوه زنـان مـا را شـوهـر داد و در تـنـگـدسـتـى به ما كمك مالى كـرد.(217) امـام بـاقر (ع ) در حمايت از مختار و قيام خونين سيّد الشهدا (ع )، ابوالحكم فرزند مختار را در كنار خويش نشاند و مورد نوازش و احترام قرار داد. به سبب تبليغات امويان بـر ضدّ مختار، مردم از وى به بدى ياد مى كردند. ابوالحكم ، نظر امام پنجم (ع ) را جويا مى شود. آن حضرت مى فرمايد: سبحان اللّه ! پدرم به من خبر داد كه به خدا سوگند مهر مادرم از همان پولى بود كه مختار برايش فرستاده بود. مگر او نبود كه خانه هاى خراب ما را نوسازى كـرد و قـاتـلان خـانـدان ما را كشت و به خونخواهى ما پرداخت ؟ خداوند، رحمتش كند. آنگاه دوبار فـرمـود: خدا پدرت را رحمت كند! او حق ما را گرفت و قاتلان خاندان ما را كشت و به خون خواهى ما قيام كرد.(218)
شهادت امام باقر (ع )
امام پنجم (ع ) پس از پنجاه و هفت سال عمر گرانبها كه طىّ آن به تربيت شاگردان فراوان و گـسـتـرش ‍ فـرهـنـگ اسـلامـى پـرداخـت سـرانـجـام در هـفـتـم ذى حـجـة الحـرام سـال صـد و چـهـارده ى قـمـرى بـه فـيـض عـظـيـم شـهـادت نـايـل آمـد.(219) قـاتـل امـام بـاقـر (ع )، ابـراهيم بن وليد بود(220) كه به دستور هشام بن عبدالملك ، به حيله در غذايا نوشيدنى امام (ع ) سمّ ريخت و آن بزرگوار را به شهادت رساند. بدن مطهّر آن امام همام ، در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(221)
حضرت زينب (س )
معرّفى اجمالى
حـضـرت زيـنـب (س ) روز پـنـجم جمادى الاولى سال پنجم يا ششم هجرى ديده به جهان گشود. پـدرش ‍ حضرت امير المؤ منين (ع ) و مادرش حضرت فاطمه زهرا (س ) مى باشد.(222) پـس از تـولّد، حـضـرت فاطمه دخترش را نزد حضرت على (ع ) بردند و از ايشان خواستند كه نامى براى وى انتخاب نمايد، امير المؤ منين (ع ) فرمود: از پيامبر(ص ) پيشى نمى گيرم در آن هنگام پيامبر (ص ) در مسافرت بودند. پس از بازگشت ، على (ع ) به محضرشان شرفياب شد و از ايـشـان در خـواسـت كـرد كـه بـراى دخـتـرش ‍ نـامـى انـتـخـاب بـكـنـد. رسـول خـدا (ص ) فـرمـودنـد: مـن هـم از پـروردگـارم پـيـشـى نـمـى گـيـرم . در ايـن هـنـگـام جبرئيل نازل شد و درود پروردگار را ابلاغ فرمود و گفت : نام اين دختر را ((زينب )) انتخاب كن . زيرا خداوند چنين فرموده است . سپس از مصائبى كه بر اين كودك وارد مى شود خبر داد؛ پيامبر (ص ) در حالى كه سخت مى گريستند فرمود: هر كس بر او بگريد مانند كسى است كه بر حسين (ع ) گـريـسـته . كنيه او را نيز ام كلثوم گذاشتند.(223) وى دختر بزرگ اين خانواده مى باشد.(224)
حـضرت زينب لقب هاى فراوانى دارد كه عبارت اند از: صدّيقه صغرى ، عقيله بنى هاشم ، عقيلة الطـّالبـيـّيـن ، مـوثـّقـه ، عـارفـه ، عـالمـه غـيـر مـعـلّمـه ، فـاضـله ، كـامـله ، عـابـده آل ابى طالب .(225)
كنيه اش ، امّ المصائب ، امّ الرّزايا، امّ النّوائب ، امّ كلثوم كبرى ، امّ عبداللّه و امّ الحسن بوده است .(226)
بـا نـزديـك شدن وفات پيامبر اكرم (ص ) حضرت امير المؤ منين (ع ) و حضرت فاطمه (س ) هر كـدام خـوابـى حـاكـى از وفـات پـيغمبر (ص ) مى ديدند و به همين جهت گريه زارى مى كردند. حـضـرت زيـنب (س ) خدمت رسول خدا (ص ) آمد و گفت : يا جدّاه در خواب ديدم كه باد تندى وزيد دنيا و آنچه در آن است تيره و تار شد و مرا از جايى به جاى ديگر حركت مى داد، من از شدّت آن بـاد به درخت تنومندى تكيه دادم ، در اين هنگام آن درخت از جا كنده شد و بر روى زمين افتاد. به يكى از شاخه هاى نيرومند آن چسبيدم اما آن شاخه شكسته شد، به سراغ شاخه ديگرى رفتم آن هـم شـكـسـت بـه دو شـاخـه ديـگـر پـنـاه بـردم آن دو نـيـز شـكـسـتـنـد و مـن از خواب بيدار شدم . رسـول خـدا (ص ) از شـنـيـدن سخنان زينب اندوهگين شد و اشك غم از ديدگانش ‍ جارى شد؛ آنگاه فـرمـود: آن درخـت كـه از ريـشـه كـنـده شـد مـنـم جـدّ تـو؛ و آن شـاخـه اوّل مادرت فاطمه (س )، شاخه دوم پدرت على (ع ) و آن دو شاخه ديگر برادرانت حسن و حسين (ع ) هـسـتـنـد! دخـترم ! اين خواب حكايت از آن دارد كه دنيا از فقدان آنان تيره و تار مى شود، و شما دچار مصائب و دشواريهاى فراوانى خواهيد شد.(227)
طولى نكشيد كه براى زينب (س ) آنچه را كه در خواب ديده بود در بيدارى تعبير شد و او به غم فراق جدّ بزرگوار و مادر مهربان خود دچار گرديد.
وى در زمـان رحـلت پـيـامـبـر (ص ) پـنـج سـاله بـود(228) و در عـيـن ايـنـكـه خـردسـال بود امّا از مادرش ‍ فاطمه سلام اله عليها(229) و اسماء بنت عميس و طهمان يا ذكوان (غلام پيامبر ص ) حديث نقل مى كند.(230)
برخى از مورّخين نوشته اند كه : حضرت زهرا (س ) به زينب سفارش كرد كه در كنار حسين (ع ) بـاشـد و بـعـد از او بـراى آنـهـا مـادر بـاشـد، زيـنـب هـم هـيـچ گاه اين سفارش مادر را فراموش نكرد.(231)
زمـانـى كـه زينب (س ) پا به سنّ ازدواج گذاشت خواستگاران زيادى داشت امّا با تنها مردى كه شـايـسـتـگـى و ليـاقـت هـمـسرى زينب (س ) را داشت يعنى عبداللّه جعفر (پسر عموى خود) ازدواج كـرد.(232) بـرخـى از مـورخـيـن تـاريـخ ايـن ازدواج را سـال هفدهم هجرى مى دانند.(233) ثمره اين ازدواج چهار و يا پنج فرزند مى باشد كه دوتاى آنها به نامهاى عون و محمد كه در كربلا به شهادت رسيدند كه در بخشهاى ديگر به آن اشاره خواهد شد.(234)
موقعيت زينب (س ) نزد امام حسين (ع ):
بـرخـى از مـورخـيـن چـنـيـن آورده انـد: حـسـيـن (ع ) نـسـبـت بـه زيـنـب (س ) احـتـرام ويـژه اى قـائل بود به طورى كه هرگاه زينب بر او وارد مى شد امام مى ايستاد و زينب را در جاى خود مى نـشـانـد و ايـن نـشـانه منزلت و عظمت زينب است (235) و همچنين وارد شده كه آن حضرت مـشـغـول تلاوت قرآن بوده وقتى زينب (س ) وارد شد امام (ع ) قرآن را زمين گذاشت و به احترام زينب ايستاد.(236)
يـحـيـى مـازنى گويد: من در مدينه مدّت زيادى همسايه امير المؤ منين (ع ) بودم و به آن خانه اى كـه زينب (س ) سكونت داشتن نزديك بودم امّا سوگند به خدا نه اندام زينب را ديدم و نه صداى او را شـنـيـدم ؛ هـنـگـامـى كـه اراده زيـارت مـرقـد مـطـهـر رسول خدا (ص ) را داشت شبانه حركت مى كرد در حالى كه امام حسين (ع ) سمت راست او، امام حسن سـمـت چـپـش و امـير المؤ منين (ع ) پيشاپيش دخترش حركت مى كرد؛ زمانى كه نزديك قبر مطهر مى رسيدند على (ع ) چراغ قنديل را خاموش مى كردند وقتى امام حسن (ع ) علّتش را پرسيد على (ع ) فـرمـودنـد: مـى تـرسـم اشـخـاصـى در ايـن اطـراف بـاشـنـد كـه قـيـافـه و انـدام خـواهـرت را ببينند.(237)
حضرت زينب از مدينه تا كربلا
1 ـ همراهى با امام حسين (ع ) در مسير كربلا
در نـيـمـه رجـب سـال 60 هـجـرى هـنگامى كه معاويه از دنيا رفت پسرش يزيد برخلاف وصيّت پـدرش بـراى فـرمـانـدار مدينه نامه نوشت كه بدون درنگ از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد و بـه هـيـچ وجه به او مهلت ندهد. وليد افرادى را به خدمت امام حسين (ع ) فرستاد و او را طلبيد. امـام (ع ) پـس از آگـاهـى از مـوضـوع به همراه شمارى از بستگان خود با وليد ديدار و گفتگو كرد كه در اين ملاقات مساءله بيعت يزيد مطرح شد. ميان امام حسين و وليد سخنانى گفته شد آن شـب گـذشت صبح آن روز ديدارى بين مروان و امام حسين صورت گرفت و مروان مساءله بيعت امام با يزيد را مطرح مى كند امام (ع ) مى فرمايد:
((وَعَلَى الْاِسْلامِ السَّلام اِذْقَدْ بُليت الاُمّة براعٍ مثل يزيد))(238)
((بايد با اسلام خداحافظى كرد زيرا شخصى مانند يزيد خلافت اسلام را برعهده گرفت .))
به هر حال امام (ع ) از بيعت امتناع مى كند و تصميم مى گيرد از مدينه بسوى مكه هجرت كند و از آنجا به كوفه برود؛ چون نامه هايى از مردم كوفه براى آن حضرت فرستاده شده بود.
زيـنـب (س ) بـا آگاهى از تصميم برادر، از شوهرش عبداللّه جعفر اجازه خواست كه برادرش را هـمـراهـى كـنـد عـبـداللّه هـم اجـازه داد، زيـنـب خـودش را بـه منزل برادرش رساند و به كاروان امام حسين (ع ) پيوست .(239)
امـام حـسـيـن در شـب يـكـشـنـبه 28 رجب سال 60 به همراه فرزندان و برادران و برادرزادگان و بـيـشـتـر خاندان خود از مدينه به سوى مكه حركت كرد. در زمان حركت كاروان از جمله كسانى كه بـه آن حـضـرت سفارش ‍ كرد كه اين سفر را ترك نمايد ابن عبّاس بود، وى گفت : ((اگر شما نـاچـار هـسـتـى بـه كـوفـه بـروى ، پـس اهل و عيال و زنها را با خود ببر!)) در آن هنگام صداى گـريه اى به گوش او رسيد كه به او مى گويد: اى ابن عباس ! پيشنهاد مى كنى كه بزرگ و سـرور مـا خودش به سفر برود و ما را در اينجا بگذارد؟ آيا روزگار براى ما غير از او كسى را گذاشته است ؟ نه هرگز! با او زنده هستيم و با او مى ميريم . در اين لحظه ابن عباس شديدا گـريـسـت .(240) در بـرخـى از منابع چنين آمده كه اين سخن از حضرت زينب (س ) بوده است .(241)
گـفـتـنـى است كه علاقه زينب و امام حسين (ع ) نسبت به يكديگر حتّى در زمان كودكى هم زبانزد خـاص و عـام بـود، بـه طـورى كـه زيـنب (س ) آرام نمى گرفت مگر در كنار امام حسين (ع ) و اين مـطـلب را حـضـرت زهـرا (س ) بـه پـيـامـبـر (ص ) خـبـر داد. رسـول خـدا (ص ) سـخـت گـريـستند و به حضرت زهرا (س ) مصيبت اين دو را خبر دادند و يادآور شدند كه اينها در غم و اندوه هم شريك هستند. و نقل مى كنند كه امير المؤ منين (ع ) در هنگام ازدواج زيـنـب (س ) بـا عـبـداللّه جـعـفـر شـرط كـرد كـه اگـر زينب خواست همراه برادرش حسين (ع ) به مسافرت برود عبداللّه مانع نشود(242) و به او اجازه بدهد.
امام حسين (ع ) در راه مكّه به كربلا به منزلى رسيدند به نام خزيميّه و در آنجا يك شبانه روز تـوقّف كردند. صبح آن شب زينب (س ) به نزد برادر آمد و گفت : ديشب صداى هاتفى را شنيدم كه مى گويد:
اءَلا يا عَيْنُ فَاحْتَفِلى بِجَهْدٍ
وَ مَنْ يَبْكى عَلَى الشُّهَداءِ بَعْدى
عَلى قَوْمٍ تَسُوقُهُمُ الْمَنايا
بِمِقْدارٍ اِلى اِنْجازِ وَعْدٍ(243)
اى چشم بكوش و از اشك پر شو. كيست پس از من بر اين شهيدان بگريد.
جماعتى كه مرگ آنها را مى كشاند؛ چنان كه خدا مقدّر كرده است تا وعده او راست گردد.
امام (ع ) فرمود: يا اُخْتاه الْمَقْضِىُّ هُوَ كائِنٌ.(244) آن چه خدا خواهد همان خواهد شد.
زيـنـب (س ) چـون ايـن سـخـن از بـرادر شـنـيـد يـقـيـن كـرد كـه بـلا نـازل شـد، اشـك از چـشـمـانـش سـرازيـر شـد مـنـتـهـى خـودش ‍ را كنترل كرد تا مبادا اهل بيت (ع ) متوجّه شوند.(245)
2 ـ در كربلا
درخـشـان تـريـن دوران زندگى حضرت زينب (س ) حضور مؤ ثرش در كربلا همراه برادرش در تمامى صحنه ها مى باشد.
1 ـ 2 ـ مشاهده هجوم دشمن و خبر دادن به امام حسين (ع )
غـروب روز نـهـم مـحرّم سال 61 هجرى بعد از نماز عصر بود، لشكريان يزيد به فرمان ابن سعد به طرف خيام امام حسين (ع ) يورش آوردند، امام (ع ) در آن هنگام در جلوى خيمه با تكيه بر شـمـشـيـر سـرش را روى زانـو گـذاشـتـه لحظه اى به خواب رفته بود. زينب (س ) با شنيدن صداى لشكر خود را به برادر رسانيد و خطاب به او گفت : اى برادر آيا صداى لشكريان را مى شنوى كه نزديك شده اند؟ امام (ع ) سرش را بلند كرد و فرمود: خواهرم اكنون پيامبر (ص ) را در خـواب ديـدم و به من فرمود: تو به همين زودى به سوى ما خواهى آمد، زينب به صورتش زد و گـفـت : اى واى بر من ، امام (ع ) فرمود: واى بر تو نيست اى خواهر، خداوند رحمتش را نصيب تو گرداند!
2 ـ 2 ـ گفت و گو با امام حسين (ع ) در شب عاشورا
امـام سـجـّاد (ع ) مـى فـرمـايـد: شـبـى كه در پگاه آن پدرم كشته شد، نشسته بودم . عمّه ام زينب پـرسـتـاريـم مـى كـرد، پدرم در خيمه خود از يارانش جدا و گوشه اى را اختيار كرده بود؛ حُوىّ (غلام ابى ذر) در كنار او و مشغول درست كردن شمشير بوده شنيدم كه اشعار زير را پدرم زمزمه مى كرد:
يا دَهْرُاُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ
كَمْ لَكَ بِالاِشْراقِ وَ الْاءَصيلِ
مِنْ صاحِبٍ اءَوْطالِبٍ قَتيلِ
وَالدّهر لا يَقْنَعُ بِالبَديل
وَ إ نّما الاَمَرُ إ لى الجَليل
وَ كلَّ حي سالِكِ سَبيلى (246)
اى روزگار! اُف بر اين دوستى تو، چه بامدادان و شامگاهانى بر تو گذشته است كه ياران و طـالبـان حـق و حـقيقت به خون خويش ‍ غلطيده اند، و به جايگزين هم قناعت نكرده اى ، و مسلّما همه امـور مـخـلوقـات در دسـت بـا كـفـايت خداوند مى باشد و هر صاحب حياتى به ناچار راه مرا بايد برگزيند.
دو يـا سـه بـار امـام (ع ) آن را تـكـرار كـرد مـن مـقـصـود آن حضرت را فهميدم ، بغض گلويم را گـرفـتـه بـود امّا خوددارى كردم و خاموش شدم ، فهميدم كه بلا و اندوه به ما روى آورده است . عـمـّه ام زيـنـب آنچه را من شنيدم شنيد ولى او چون زن بود طاقت نياورد و عنان از كف داد، در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى شد، خدمت امام (ع ) رسيد و فرياد برآورد و گفت : واى بر من ، اى كـاش مـرگ زنـدگـى ام را نابود مى كرد، امروز مادرم فاطمه ، پدرم على و برادرم حسن (ع ) از دنيا رفتند. اى جانشين گذشتگان و فريادرس باقى ماندگان !
حـسـيـن (ع ) نگاهى به خواهرش كرد و فرمود: اى خواهر مبادا شيطان عنان از كف بگيرد. در حالى كـه چـشـمـان امـام (ع ) پـر از اشـك شـده بـود خـطـاب بـه زيـنـب كـرد و فـرمـود: لَوْ تـَرِكـَ الْقَطا(247) لَنامَ. اگر آن پرنده را وا مى گذاشتند در لانه خويش مى خوابيد. (كنايه از ايـن كـه چـاره اى جز مرگ نيست ) زينب گفت : واى بر من ، آيا تو به ناچارى خود را به مرگ سـپـردى (و تـن به مرگ دادى ) اين بيشتر دل مرا آزرده مى كند و بر من سخت است ، سپس مشت به صـورت خـود كـوبـيـد و دسـت بـه گـريـبان برد پيراهن خويش را پاره كرد و بيهوش بر زمين افـتـاد، حـسـيـن (ع ) بـرخـاسـت آب بـه روى خـواهـر پـاشـيـد و بـه او فـرمود: آرام باش خواهر، پـرهـيـزگـارى پـيـشـه كـن و بـه آن شـكـيبايى كه خدا نصيب تو كرد بردبارى كن و بدان كه اهـل زمـيـن مـى مـيـرنـد و اهـل آسـمـان بـجـاى نـمـانـند و همانا هر چيزى هلاك گردد جز خداوندى كه آفـريـدگـان را به قدرت خويش ‍ آفريد و مردمان را بر مى انگيزد، دوباره باز مى گرداند و اوست خداى يگانه و يكتاى بى همتا.
سپس امام (ع ) چنين فرمود: جدّ، پدر، مادر و برادرم همگى از من بهتر بودند و از دنيا رفتند، من و هر مسلمانى بايد از رسول خدا (ص ) پيروى كنيم . خواهرش را به اين سخنان دلدارى داد و به او فرمود: خواهرجان تو را سوگند مى دهم و بايد به اين سوگند پايبند باشى : اين كه چون من كشته شدم گريبان پاره مكنى ، روى خود مخراشى ، ((واى و هلاكت )) براى خود مخواهى (يعنى چنانچه رسم زنان عرب است واويل و واثبو را مگو.) امام سجّاد (ع ) مى فرمايد: سپس پدرم زينب (س ) را آورد در كنارم نشانيد.(248)
3 ـ 2 ـ زينب وصىّ امام حسين (ع )
امام حسين (ع ) به خاطر حفظ جان امام زين العابدين (ع ) حضرت زينب را به عنوان وصىّ خويش ‍ انتخاب كرد.(249)
4 ـ 2 ـ كنار امام حسين (ع ) هنگام شهادت على اكبر (ع )
حـضـرت زيـنـب در روز عـاشـورا لحـظـه اى از امـام (ع ) غـافـل نـبود با آن كه مسئوليت زنان و كودكان و پرستارى امام سجاد (ع ) را هم به عهده داشت . هنگامى كه حضرت على اكبر به شهادت رسيد امام حسين (ع ) خود را به بالينش رسانيد، پس از آن زيـنـب هـم از خـيـمـه بـيرون آمد و فرياد و ناله سر داد: ((اى حبيبم ! اى فرزند برادرم )) تا ايـنـكـه خـود را روى كـشـتـه عـلى اكـبـر انـداخـت امـام حـسـيـن (ع ) زيـر بغل خواهرش را گرفت و به سوى خيمه زنان برگردانيد.(250)
5 ـ 2 ـ جلوگيرى از ميدان رفتن عبداللّه بن حسن (ع )
زمانى كه عبداللّه بن حسن (ع ) از جمع زنان خارج شده و روانه ميدان گرديد تا آن كه به كنار امـام حـسـيـن (ع ) آمد، زينب (س ) خودش را به عبداللّه رسانيد تا او را نگهدارد. حسين (ع ) هم به زيـنـب فـرمـود: خـواهرم او را نگهدار ولى آن كودك شديدا امتناع كرد و گفت : به خدا سوگند از عمويم جدا نمى شوم .(251)
6 ـ 2 ـ گريه زينب و زنان در روز عاشورا
روز عـاشـورا امـام حـسـيـن (ع ) خـطـبـه خـوانـد، خـودش را مـعـرّفـى كـرد و فـرمـود: چـراخـون مرا حـلال مـى شـماريد؟ گفتند: همه اين چيزها را مى دانيم ولى دست از تو بر نمى داريم تا اين كه تو را بكشيم ؛ هنگامى كه دختران آن حضرت و هم چنين زينب اين سخنان را شنيدند گريه و زارى كردند و بر صورت خويش مى زدند تا اين كه صداى شان بلند شد.(252)
7 ـ 2 ـ تحويل دادن كودك شيرخوار به امام حسين (ع )
هنگامى كه صداى استغاثه امام (ع ) بلند شد كه :
هـَلْ مـِنْ ذابٍّ يـَذُبُّ عـَنْ حـَرَمِ رَسـُولِاللّه ؟ هـَلْ مـِنْ مـُوَحِّدٍ يـَخـافُ اللّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللّه بِاءغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُواما عِنْدَاللّهِ فى اءِغاثَتِنا؟
آيـا كـسـى هـسـت كـه از حـرم رسـول خـدا (ص ) دفاع كند؟ آيا خداپرستى بين شما وجود دارد تا دربـاره ظـلمـى كـه بر ما رفته است از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به فريادرسى ما به خدا دل بسته باشد؟ آيا ياورى هست كه در يارى نمودن ما به خدا اميدوار باشد؟
فرياد و ناله زنان حرم بلند شد، حضرت خودش را جلوى خيمه رساند، به زينب فرمود: كودك خـردسـالم را بـيـاوريد تا با او وداع كنم ، پس آن كودك را به روى دست گرفت ، خواست او را بـبـوسـد حـرمـلة بـن كـاهـل تـيـرى پـرتاب كرد كه به گلوى آن كودك اصابت كرد و او را به شهادت رسانيد؛ حضرت به زينب فرمود: او را بگير.(253)
8 ـ 2 ـ شهادت فرزندان حضرت زينب
قـهـرمـان كـربـلا زينب كبرى (س ) علاوه بر فداكارى ها و ايثارگرى ها دو تن ازفرزندانش را نيز فداى راه برادرش امام حسين (ع ) كرد و در روز عاشورا فرزندان آن بانوى بزرگوار به نام هاى محمد و عون به شهادت رسيدند.(254)
9 ـ 2 ـ سخن زينب با عمر سعد و لشكريانش در روز عاشورا
مرحوم شيخ مفيد رحمة اللّه عليه چنين نقل مى كند كه : چون روز عاشوراحضرت زينب (س ) نگاهش بـه امـام حـسـيـن (ع ) افـتـاد كـه در مـحاصره و هجوم دشمنان قرار گرفته ، تمام بدنش را تير بـاران كـرده انـد. كـنـار خيمه آمد و فرياد برآورد: واى بر تو اى عمر سعد، آيا حسين كشته مى شود و تو تماشا مى كنى ؟ او جواب زينب را نداد. دوباره زينب (س ) فرياد زد: آيا در ميان شما مـسـلمـان پـيدا نمى شود باز هم كسى جواب زينب را نداد.(255) در برخى از منابع چنين آمـد: در حـالى كـه اشـكـهـاى عـمـر سـعـد بـر دو گونه و محاسنش روان بود روى خود را از زينب برگردانيد.(256)
حضرت زينب (س ) در هنگام محاصره شدن امام توسّط لشكريان يزيد اشعار زير را سرود:
مِلْءُ الْقِفارِ عَلْى ابْنِ فاطِمَةِ
جُنْدٌ وَ مِلْءُ قُلُوبِهِمْ ذُحُلَ
بِجَحافِلٍ بِالَّطفِّ اَوُّلُها
وَاَخيرُها بِالشّامِ مُتَّصِلُ(257)
بيابان بر ضدّ فرزند فاطمه از لشكر پر و دلهايشان مملو از انتقام است !
لشكر انبوهى كه يك سرش در كربلا و سر ديگرش در شام مى باشد.
10 ـ 2 ـ وداع امـام (ع ) و درخـواسـت پـيـراهـن كـهـنـه از زيـنـب و سفارش به زينب درباره زنان و كودكان
در سـاعـت هـاى آخـر روز عاشورا هنگامى كه امام (ع ) تنها شد به طرف خيمه آمد و فرياد زد: يا زيـنـب ، امـّكـلثـوم ، يـا فـاطمه ، يا سكينه ، يا فلانه (كه همه را به اسم صدا زد) عليكنّ منى السـّلام سـپـس به خواهرش ‍ زينب سفارش زنها و كودكان را نمود. آنگاه فرمود: براى من پيراهن بـيـاور كـه آن را زيـر لبـاسـم قـرار دهم تا كسى رغبت نكند آن را از تنم بيرون بياورد؛ سپس زيـنـب بـراى او لبـاس تـنـگ آورده حـضـرت آن را دور انداخت و فرمود: اين لباس كسى است كه ذليـل و خـوار شـده باشد. آنگاه پيراهن كهنه آورده ، آن را پاره كرد و در زير لباسهايش قرار داد سـپـس تـقـاضـاى زيـر جـامـه كـرد و آن را هـم پـاره پـاره كـرد، پـوشـيـد و آمـاده جـنـگ شد.(258)
11 ـ 2 ـ فرياد زينب در روز عاشورا هنگام مشاهده صحنه دلخراش
روز عـاشـورا امـام حسين (ع ) بر اثر جراحات وارده از پاى در آمده بود، ديگر هيچ رمقى نداشت ، بـدنـش (از زيـادى تـير) مانند خارپشت شده بود. ((صالح بن وهب مزنى )) ملعون چنان نيزه بر پـهـلوى آن حضرت زد كه امام (ع ) از روى اسب به زمين افتاد و طرف راست صورت او روى خاك افتاد. سپس آن بزرگوار از زمين برخاست . حضرت زينب از خيمه بيرون دويد، فرياد زد: ((واى برادرم ! واى آقايم ! واى خانواده ام اى كاش آسمان بر زمين فرود مى آيد، و اى كاش كوه ها بر بيابانها مى پاشيد.(259)
مـرحـوم نـقدى از ابى مخنف چنين نقل مى كند كه : چون حسين (ع ) از روى زين به زمين افتاد اسب او بـه طـرف خـيـمه آمد، زينب (س ) همين كه صداى اسب را شنيد به سكينه رو كرد، و گفت : پدرت آب آورده ، سكينه بيرون رفت امّا اسب را ديد كه بى صاحب آمده ، فرياد برآورد كه : وا قتيلاه ، وا اءبـتـاه ، وا حـسـنـاه ، وا حسيناه ، وا غربتاه ، وا بعد سفراه ، وا كربتاه ))، ((واى كشته ام ، واى پـدرم ، واى حـسـنـم ، واى حـسـيـنـم ، واى غريبم ، واى از دورى سفر، واى از غم و اندوه .)) زنهاى ديگر حرم وقتى اين سخنان را شنيدند از خيمه بيرون آمدند همين كه نگاهشان به اسب افتاد دست ها را به صورت خودشان زدند و مى گفتند:
((وا محمّداه ، وا علياه ، وا حسناه ، وا حسيناه ، اليوم مات محمد المصطفى و علىّ المرتضى و فاطمة الزّهرا(ع )))(260)
((اى مـحـمـد! اى عـلى ! واى حـسـنـم ، واى حـسـيـنم ، امروز مانند روزى است كه محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا (س ) از دنيا رفتند.))
حـضـرت زيـنـب (س ) هـنـگامى كه اسب بى صاحب امام حسين (ع ) از ميدان برگشت به طرف خيمه اشعار زير را انشاء فرموده اند:
فَوَيْلَكَ يا مَيْمُونُ فَارْجِعْ بِسُرْعَةٍ
وَخَبِّرْ عَنِ السِّبْطِ الشَّريفِ هُدَى العُلا
وَ اَيْنَ تَرَكْتَ السِّبْطَ مَيْمُونُ قُلْ لَنا
وَ اَيْنَ الَّذى قَدْكانَ لِلْخَطْبِ حاملا
اَمَيْمُونُ تَغْدُوا بِالْحُسَيْنِ وَ مالَنا
كفيلٌ وَلِلْحِمْلِ الثَّقيلِ تَحَمَّلا
اَمَيْمُونُ ضَيَّعْتَ الْحُسَيْنَ وَ جِئْتَنا
تُحَمْحِمُ فى خَيماتِنا ثُمَّ تَصْهَلا
اَمَيْمُونُ اَسْقَيْتَ الْحُسَيْنَ حِمامَهُ
وَ بَيْنَ الْاءَعادى فى دِماءِ تَجَنْدَلا
اَمَيْمُونُ هَلاّ قَدْ فَدَيْتَ جَنابَهُ
وَلكِنْ قَضاءُ اللّهِ اَصْبَحَ مُنْزَلا
اَمَيْمُونُ اءَشْفَيْتَ الْعِدى مِنْ وَلِيِّنا
وَاَلْقَيْتَهُ بَيْنَ الْاَعادى مُجَنْدَلا
اَمَيْمُونُ فَارْجِعْ لاتُطيلُ خِطابَنا
فَما عُدْتَ ترجُوا وُدَّنا وَتُؤَمِلّا
يَتَّمْتُ ياذُلّى لِفَقْدِكَ يا اَخى
وَقَدْ عُدْتَ بِعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّا
اَخى مَنْ نَوى مِنْ بَعْدِ فَقِدْكَ يا اَخى
يُدافِعُ عَنّا مَنْ يَصُولُ مِنَ الْمَلا
اَخى من نراه حاميا و مناصرا
لقد هدّ هذا اليوم عزمى و عطلّا(261)
پـس واى بـر تـو اى مـيمون (262) با شتاب برگرد، و خبر بياور از سبط شريف كه مظهر هدايت و برترى است .
بگو براى ما كه كجا رهايش كردى ، كجا است آن كسى كه كارهاى بزرگ برعهده او بود.
اى مـيـمـون آيا حسين را بردى ، در حالى كه ما سرپرستى نداريم و چه كسى اين بار سنگين را حمل كند.
اى ميمون حسين (ع ) را از بين بردى ، و آمدى بانگ برآوردى و شهيد مى كشى .
اى ميمون مرگ را به حسين نوشاندى ، و او را در ميان دشمنان به خاك و خون افكندى .
اى ميمون چرا خود را فداى آن جناب نكردى ؟، امّا خواست همين بود كه شد.
اى ميمون دشمن ما را از سرپرست ما دلشاد كردى ، و او را بين دشمنان انداختى .
اى ميمون برگرد، سخن كوتاه كن . ديگر اميد و آرزوى دوستى ما را ندارى .
در فـراقـت ذليـل و خـوار شـدم اى بـرادرم ، و بـعـد از عـزّت و سـربـلنـدى دوبـاره ذليل گشتم .
برادرم چه كسى پس از تو از ما نگه دارى كند و هنگام هجوم دشمن چه كسى از ما حمايت كند.
بـرادرم ، چـه كـسـى حـامى و ياور ما باشد، بدرستى كه امروز عزم و اراده ام سست شد و از كار افتاد.
12 ـ 2 ـ سفارش امام (ع ) به زينب در هنگام آتش زدن خيمه ها
صـاحـب الاءيـقـاد از مـقـتل ابن العربى چنين نقل مى كند كه : امام حسين (ع ) هنگام وداع به خواهرش زينب (س ) سفارش كرد و فرمود: پس از اينكه خيمه ها را آتش زدند زنها را جمع كن . زينب (س ) هـم پـس از آتـش زدن خـيمه ها و پراكنده شدن كودكان به سراغ آنها رفت براى جمع آورى ، در هـمـيـن حـال مـتـوجّه شد دو تا از بچّه ها نيستند؛ براى پيدا كردن آنها به راه افتاد، ديد در جايى دسـت بـه گـردن هـم كرده ، روى زمين خوابيده اند، همين كه خواست آن دو كودك را حركت دهد متوجّه شـد كـه بـر اثـر تـشـنـگى جان سپرده اند. چون لشكر اين داستان را شنيدند از ابن سعد اجازه خـواسـتـنـد به اهل و عيال امام حسين (ع ) آب بدهند، زمانى كه آب را آوردند بچّه ها از نوشيدن آب خـوددارى كـردنـد و گـفتند: چگونه آب بنوشيم در حالى كه فرزندان پيامبر خدا با لب تشنه كشته شدند.(263)
13 ـ 2 ـ اجابت دعاى زينب
بـرخـى از مـورخـين از زينب (س ) چنين نقل كردند: هنگامى كه دستور دادندخيمه ها را غارت كنند من جـلوى خـيـمه ايستاده بودم ، مردى داخل خيمه شد كه چشمانى زاغ داشت آن چه كه در خيمه مربوط بـه ما بود گرفت . نگاهش به امام سجّاد (ع ) افتاد، ديد او روى فرشى از چرم و پوست افتاد در حـالى كـه بـيـمـار است پس آن فرش را از زيرش برگرفت ، سپس به طرف من ، چادر و دو گـوشـواره ام را گـرفـت در عين حال گريه هم مى كرد. به او گفتم : ((خدا لعنت كند، حرمت ما را هـتـك كـردى گـريـه هـم مـى كـنـى ؟ گـفـت : به خاطر اين گرفتارهايى كه براى شما پيش آمده گـريـه مى كنم ، بى بى گفت : مرا به خشم آوردى . خداوند دست و پاى تو را قطع كند و تو را بـه آتـش دنـيـا بـسـوزاند پيش از آتش آخرت .)) سوگند به خدا طولى نكشيد كه مختار قيام كرد، دست و پاى او را قطع كرد، آنگاه او را به آتش بسوزانيد.(264)
14 ـ 2 ـ حضور زينب در كنار جسد امام (ع ) در روز عاشورا
مـؤ لف الدمـعـة از شـخـصـى بـه نـام ابـن ريـاح چـنـيـن نـقل مى كند كه : من در كربلا حاضربودم . وقتى سرورم حسين (ع ) به شهادت رسيد، بانويى دامـن كـشـان بـر زمـيـن افـتـاد و بـرخـاسـت و آنـگاه به سويش حركت كرد؛ چهره آن زن مانند پاره خورشيد مى درخشيد و فرياد مى زد: ((وا حسيناه وا اماماه ، وا قتيلاه ، وا اءخاه ))، آنگاه آمد كنار جسد بـى سـر بـرادر و آن را در آغـوش گـرفت ، به طورى ناله هاى پى در پى سر مى داد تا همه كـسـانـى كه در آن جا حضور داشتند گريستند؛ پرسيدم اين زن چه نام دارد و چه كسى است ؟ در جوابم گفتند: وى زينب دختر اميرالمؤ منين (ع ) است .(265)
15 ـ 2 ـ ابتكار حضرت زينب (س ) قبل از يورش دشمن به خيمه ها
از مـقـتـل مـحـدّث كـبـيـر شـيـخ حـر عـامـلى قـدس سـره چـنـيـن نقل شده كه فرمود: چون لشكر به قصد غارت رو به خيام آوردند حضرت زينب براى ابن سعد پـيـام فرستاد كه اگر مقصود شما اسباب ، اثاث و زيور و لباس ما است به لشكريانت بگو شـتـاب نكنند ما خودمان اين چيزها را تحويل آنها مى دهيم پيش از آن كه دست نامحرم به جانب حرم بـرادرم دراز شـود. پـس آن بـانـوى بـزرگـوار دسـتـور داد تـمـام اسـبـاب و وسايل حتّى چادر و لباس و همچنين زيور، خلخال ، گوشواره همه را از خود جدا كردند؛ خود عليا مـخـدره زيـنـب (س ) يـك لبـاس كـهـنـه پـاره پـاره كـه در واقـع ارذل الثّياب بود در بر كرد، هم چنين ساير بانوان ، حتّى فاطمه نو عروس گوشواره اى در گـوش داشـتـه كـه يـادگـار پدرش بود. عرض كرد عمّه اين يادگار پدر است بيرون نياورم ؛ فـرمـود: بـيـرون بـياور، زنان همگى لباسهاى خود را روى هم ريختند و خود رفتند در كنارى و بـه دور هـم حلقه زدند، پس عليا مخدره زينب فرمود: حالا هر كه خواهد آن اثاث و اسباب دختران عـلى و فـاطـمـه اسـت . لشكر بى رحم و گرسنه ريختند، يكى چادر، ديگرى گوشواره ، يكى خلخال و ديگرى معجر برد، آن بانوان از براى پدر و برادر مى گريستند.(266)
16 ـ 2 ـ عبادت زينب
يكى از ويژگى هاى اين بانوى بزرگوار اسلام حالت معنوى و ارتباط قوى او باآفريدگار جـهـان بـود. بـه طـورى كه نقل كرده اند حتّى در شب يازدهم محرم كه شب شام غريبان بود نماز شـبـش تـرك نشد؛ منتهى به خاطر ضعفى كه بر وى مستولى شده بود نماز شب خويش را در آن شب نشسته خواند.(267)
مـرحـوم نـقـدى در كـتابش آورده كه : حضرت زينب (س ) در عبادت ثانى حضرت زهرا (س ) بود، تـمـام شـبـهـا را بـه عـبـادت ، تـهـجـّد و تـلاوت قـرآن سـپـرى مى كرد. وى هم چنين از برخى از بـزرگـان نـقـل مـى كـنـد كـه در طول عمر تهجّد و شب زنده دارى اش ترك نشده است حتّى در شب يازدهم محرّم امام زين العابدين مى فرمايد: در شب يازدهم محرم ديدم نشسته نماز مى خواند. نيز آن بـزرگوار مى فرمايد: با اين همه مصيبت و اندوهى كه به ما روى آورده اما در مسيرى كه به شـام مـى رفـتيم نافله هاى شب عمه ام اصلا ترك نشد، امام حسين (ع ) در آخرين وداع با خواهرش زيـنـب بـه او فـرمـود: يـا اخـتـاه لاتـنـسـيـنـى فـى نـافـلة اللّيـل ، خـواهـرم مـرا در نـمـاز شـب فـرامـوش نـكـن . هـم چـنـيـن از فاطمه دختر امام حسين (ع ) چنين نـقـل شـده كـه : عـمـّه ام زيـنـب در شـب دهـم مـحـرم در مـحـراب عـبـادت مـشـغـول مـنـاجـات بـود و بـا خدا راز و نياز مى كرد در حالى كه چشمى از ما به خواب نرفته و ضجّه هاى مان آرام نشده بود. نيز از امام سجاد نقل شده : هنگامى كه ما را از كوفه به سوى شام حـركـت مـى دادنـد عـمـه ام زيـنـب مرتب نمازهاى واجب و مستحب خويش را انجام مى داد و در بعضى از مـنازل نمازش را نشسته مى خواند، وقتى سبب را پرسيدم ؟ گفت : به خاطر گرسنگى و ضعف ؛ زيـرا سـه شـبـانـه روز غـذا نـخـورده بـود و سـهـم غـذايـش را در مـيـان كـودكـان تـقـسـيـم كـرده بود.(268)
17 ـ 2 ـ درخواست از دشمن جهت عبور كاروان از قتلگاه
بـعـد از شـهـادت امـام و يـارانـش در روز يـازدهـم ، قـرار شـد اهـل بـيـت آن حـضرت را به طرف كوفه ببرند. زينب (س ) به عمر سعد خطاب كرد كه ما را از قـتلگاه عبور بدهيد تا قبل از اسارت و مسافرت با حسين (ع ) وداع كنيم ؟ ابن سعد هم پذيرفت زمـانـى كـه وارد قـتلگاه شدند، حسين (ع ) را بى سر ديدند، صداى ضجّه و گريه شان بلند شد.(269)