آذرخش كربلا

آيت الله محمدتقى مصباح يزدى

- ۱۴ -


تهاجم فرهنگى ، تهاجم به دين است . همان گونه كه مقام معظم رهبرى فرموده اند، ((دشمنان ، ايمان مردم را هدف قرار داده اند)). اين سخنى جدى است و بر زبان كارشناسى جارى شده كه اين گونه مسائل را بهتر از هر كسى درك مى كند. در چنين شرايطى نمى توان تنها به وظايفى فردى همچون نماز و تعلم بسنده كرد و از اين امور كناره گرفت . دولت نيز نمى تواند از اين وظيفه شانه خالى كند. جناحهاى مختلف نيز نبايد تنها در پى درگيرى ميان خود باشند، و هرچه رهبر مسلمانان نبايد فرياد بزند كه به فكر تهاجم فرهنگى باشيد و چاره اى براى اسلامى كردن دانشگاهها بينديشيد، كسى توجه نكند. اگرچه دولت ، اسلامى است و ولى فقيه در راءس نظام قرار دارد، كسانى كه بايد مجرى فرمانهاى او باشند، انجام وظيفه نمى كنند. آيا در اين زمان ، مى توان دست روى دست گذاشت و سكوت كرد، تا مبادا اين كار ((خشونت )) ناميده شود؟ آيا مى توان تساهل و تسامح پيشه ساخت ، در حالى كه مقام معظم رهبرى پيوسته مى فرمايند شبيخون فرهنگى در كار است ، و دشمن در حال غارت فرهنگ و دين شماست . آيا در وضعيتى كه دشمن ايمان جوانان را آماج حملات پى درپى قرار داده است ، باز هم نبايد احساس وظيفه كرد؟ اگر شخصى در خانه خود و در بسترى گرم و آرام خوابيده باشد، و ناگهان صداى گوش خراشى فرياد بزند كه سيل آمده است ! فرار كنيد! ممكن است بيدار شود و خواب آلوده بگويد: اين موقع شب چه كسى فرياد مى زند؟! و دوباره بخوابد. اما زمانى كه كاملا از خواب بيدار شد و چند بار اين فرياد را شنيد، مسئله را جدى مى گيرد، و بعدها از آن كسى كه فرياد مى زد به خاطر نجات او و خانواده اش تشكر مى كند، يا اگر در محل آتش سوزى شده باشد و كسى فرياد بزند: آتش ! آتش ! و مردم را نيمه شب از خواب بيدار كند، آنان پس از اينكه متوجه خطر شد، مى فهمد كه آن شخص ‍ چه خدمت بزرگى كرده است و هيچ گاه به او اعتراض نمى كند. امور مادى اين گونه است و اگر كسى مردم را متوجه خطر زلزله ، سيل ، آتش و بمباران كند، آنان فايده آن را مى فهمند و از او تشكر مى كنند. اما امور معنوى اين گونه نيست و اهميت آنها به آسانى درك نمى شود، و همه مردم از شخص ‍ خيرخواه و دلسوزى كه هشدار مى دهد، استقبال نمى كنند و شايد او را خشونت طلب بخوانند و به آرامش دعوت كنند. اگر هنگام خطر، و به ويژه خطرهاى معنوى كه مردم حساسيت چندانى درباره آنها ندارند، آرام سخن بگويند، كسى بيدار نمى شود؛ زيرا طبيعت بشر بيش تر با امور حسى انس ‍ دارد و آنچه فراتر از حسيات او باشد، زود باور نمى كند. اگر به ما بگويند كه اموال ما را مى برند، به سرعت مى فهميم . ولى اگر بگويند دينمان را به تاراج مى برند، باور نمى كنيم و به نماز خواندن و روزه گرفتنمان دل خوش ‍ مى داريم ، و درك نمى كنيم كه چگونه دين ما را مى برند. در حالى كه اگر توجه كنيم مى بينيم ايمان سال گذشته ما با ايمان امسال تفاوت دارد. سال گذشته به خدا و پيامبر صلى الله عليه و اله يقين داشتيم ، اما امسال شك مى كنيم . براى مثال ، امسال گاهى ممكن است به ذهن ما خطور كند كه شايد آنچه عالمان دين مى گويند، صحيح نباشد؛ زيرا كسانى سخنانى متناقض با سخنان روحانيان مى گويند كه در دانشگاههاى لندن درس خوانده اند و شايد بهتر از اين روحانيان مسائل را بفهمند. دين انسان اين گونه به تدريج رنگ مى بازد، و او وقتى به خود مى آيد كه ديگر از دينش چيزى باقى نمانده است . اما كسى كه بيدار و هوشمند است ، از دور حضور دشمن را درك مى كند و مى تواند هدف و حركات او را ارزيابى كند و مى تواند حدس بزند كه اكنون به چه كارى مشغول است . اين گونه متوجه كردن جامعه به خطر دشمن ، گونه اى نهى از منكر است . خطرهاى بزرگى ايمان جامعه را تهديد مى كند كه اگر به آنها توجه نشود، ضررشان دامان همه مردم را مى گيرد؛ زيرا اگر جوانان بى ايمان شوند، مفاسد اخلاقى ، از جمله اعتياد، ايدز، جنايت و قاچاق جامعه را فرا خواهد گرفت .

خداوند متعال درباره نتايج انحطاط فرهنگى جوامع مى فرمايد:

لهم عذاب فى الحياة الدنيا و لعذاب الاخرة اءشق ؛(216) آنان در زندگانى دنيا عذابى دارند و عذاب اخروى سخت و سنگين تر است .

عذاب دنيوى آنان ، متلاشى شدن خانواده ها، اختلافات بى شمار زنها با شوهرها، سوء تربيت فرزندان ، شيوع عادات زشت ، اعتياد به مواد مخدر و... است

براى آنكه جامعه دچار چنين پيامدهايى نشود، بايد از ابتدا در قبال مسائل فرهنگى حساسيت به خرج داد و حل تمام مشكلات را به رفع مشكلات اقتصادى موكول نكرد. از اين روى ، كسانى كه گمان مى كنند معضلات اجتماعى با رفع مشكلات اقتصادى برطرف مى شود، سخت در اشتباه اند؛ چرا كه هرگز فقر منشاء اين گونه فاسد نيست . البته گاه فقر و نابسامانى اقتصادى به اين گونه انحرفات كمك مى كند، ولى نمى تواند علت تامه باشد. به رغم اينكه حل مشكلات اقتصادى ، وظيفه دولت اسلامى است ، يگانه وظيفه دولت اسلامى حل مشكلات اقتصادى نيست . نخستين و مهم ترين وظيفه دولت ، حفظ دين ، حفظ اخلاق ، حفظ معنويات و حفظ ارزشهاى معنوى است . بعد از آن ، نوبت به مسائل ديگر مى رسد. البته منظور از تقدم ، اهميت است و به اصطلاح تقدم رتبى است ، نه زمانى .

البته گفتنى است امروزه گروهى بر هر طريقى تلقين مى كنند كه اگر مشكلات اقتصادى حل شوند، همه مسائل ديگر نيز حل خواهند شد، در حالى كه چنين نيست و رفاه اقتصادى به هيچ وجه همه مشكلات را حل نمى كند؛ چه در اين صورت ، امريكا، كه مرفه ترين كشور دنياست و درآمد سرانه آن از ساير كشورها بالاتر، و دست كم يكى از پيش رفته ترين ممالك دنياست ، بايد مشكلات اخلاقى و اجتماعى اش كمتر از تمام جوامع دنيا باشد؛ در حالى كه بر اساس آنچه مطبوعات امريكا اذعان مى كنند، در هر ثانيه ، چند جنايت در اين كشور رخ مى دهد: با آنكه كودكان دبستانى با اسكورت به مدرسه مى روند، و در تمام دبيرستانهاى امريكا پليس مسلح وجود دارد، و...، روزى نيست كه در مدارس اين كشور جنايتى رخ ندهد. البته نبايد تاءثير فقر را در مشكلات اجتماعى انكار كرد، كه حداقل تاءثير فقر، تشديد اين مشكلات است ؛ ولى اين گونه نيست كه وقتى فقر حل شد، همه مشكلات برطرف شوند؛ بلكه برعكس ، گاه پول بلاهاى فراوانى پديد مى آورد.

جهاد و شهادت طلبى براى بيدار كردن جامعه

آن گاه كه دولت اسلامى و مردم مسلمان با منكرات ، به ويژه آنها كه به كل جامعه اسلامى مربوط مى شود، مقابله كردند، هدف تاءمين شده است ؛ اما گاه چنان است كه دولت اسلامى به وظيفه خود عمل نمى كند و مسلمانان نيز وظيفه شناس نيستند و در انجام تكاليف خود كوتاهى مى ورزند. اين امر در تاريخ مصاديق پرشمارى داشته است ، و از مسلمانان ، بى وفاييهاى فراوانى ديده شده است و هيچ دور از ذهن نيست كه اكثريت مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى كنند.

از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام تا زمان شهادت سيدالشهدا عليه السلام ، بيست سال طول كشيد. در اين مدت كه امام حسين عليه السلام در مدينه حضور داشت ، كسانى قدرت را در دست داشتند كه ادعاى مسلمانى مى كردند. آنان بت پرست و منكر خدا نبودند؛ در ظاهر، پيامبر صلى الله عليه و اله و احكام دين را انكار نمى كردند؛ خود را خليفه رسول الله صلى الله عليه و اله مى خواندند؛ نماز مى گزاردند؛ و نماز جمعه مى خواندند. عمر بن سعد، روز عاشورا، قبل از اينكه حمله به اردوگاه امام حسين عليه السلام را آغاز كند، نماز خواند و سپس گفت :

يا خيل الله اركبى و بالجنة اءبشرى ؛(217) اى لشكر خدا سوار شويد و به بهشت مژده يابيد.

همچنين مردمى كه در زمان سيدالشهدا عليه السلام مى زيستند، همه نماز مى خواندند و ادعاى مسلمانى داشتند، و حكومت نيز اسلامى بود. در چنين وضعيتى سيدالشهدا عليه السلام تا بيست سال نتواست از عدم مشروعيت حكومت دم بزند، مگر به صورت سرّى و خصوصى ، و با افرادى معدود و از همين روى بود كه پس از مرگ معاويه حضرت ، در ظاهر، به حاكم مدينه تسليت گفت .

در دوره هاى بعد نيز امامان معصوم عليهم السلام نمى توانستند صريحا به مردم بگويند كه حكومتها باطل اند؛ زيرا خلفا به نام اسلام حكومت مى كردند، نه با نام كفر. اگر هم منكر خدا بوند، اظهار نمى كردند و به نام خليفه رسول الله صلى الله عليه و اله حكم مى راندند؛ چنان كه هارون پيش ‍ از زندانى كردن امام موسى بن جعفر عليه السلام بر سر مزار پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله رفت و عذرخواهى كرد كه يا رسول الله صلى الله عليه و اله ، من فرزند تو را براى تاءمين مصلحت جامعه اسلامى و ايجاد امنيت و رفع اختلاف از جامعه ، زندانى مى كنم .(218)

گاهى شرايط به گونه اى است كه تنها مى توان با فعاليتهاى فرهنگى متفرق و پنهانى ، اصل دين مردم را حفظ كرد، به اين اميد كه روزى معرفت آنان رشد يابد و بتوانند كارهاى مهم ترى انجام دهند. تقريبا از زمان امام سجاد عليه السلام به بعد، به دلايل مختلفى ، تمام معصومان عليهم السلام چنين برنامه اى داشتند. عده اى مسلمان در محضر ائمه عليهم السلام و با تلاش ‍ آن بزرگواران ، بر اساس فرهنگ اسلامى تربيت يافتند، و در اطراف بلاد اسلامى پراكنده شدند و براى هدايت مردم تلاش كردند. شاهد اين مدعا، بارگاههاى پرشمار امام زادگانى است كه تحت تاءثير تربيت ائمه اطهار عليهم السلام ، در مناطق مختلف ، و در اقصا نقاط سرزمينهاى اسلامى به ارشاد و هدايت مردم مى پرداختند و فعاليتهاى آنان در فعاليتهاى فرهنگى منحصر بود و مى كوشيدند تا اصل دين مردم از بين نرود.

همچنين بخشى از فرمايش امام حسين عليه السلام در منى به نخبگان اين بود كه ((من مى ترسم اصل حق گم شود)). به اين ترتيب حضرت عليه السلام نگران وضعى بود كه مردم نتوانند حق و باطل را تمييز دهند و راهى براى تمييز حق از باطل وجود نداشته باشد. در چنين موقعيتى نه با فعاليتهاى تبليغى و نه با پول مى توان اقدامى انجام داد. همچنين جنگ و جهاد نيز سودى نمى بخشد؛ زيرا جبهه حق طرفدار ندارد و قدرت و ثروت در دست باطل است . در زمان معاويه ، بر اثر تبليغات و نيز ارعاب و تهديد، فضاى خفقان آورى بر جامعه حاكم شده بود. مخالفان را دار مى زدند يا ترور مى كردند؛ نه كسى به خود جرئت قيام مى داد و نه نيرو و توانى براى كسى مانده بود. در چنين شرايطى جامعه نيازمند حركتى بود كه از يك نفر يا يك گروه كوچك بر نمى آمد. تبليغ نيز تاءثيرى نداشت ؛ چون تمام ابزار آن در اختيار امويان بود و فرياد امام عليه السلام فقط به گوش گروه معدودى مى رسيد، و تا بيست سال ، حضرت مجبور بود پنهانى و در خفا، با ياران و اصحاب خود صحبت كنند.

در اين موقعيت ، بهترين اقدام ، همان كارى بود كه امام حسين عليه السلام انجام داد. آن حضرت در جامعه اسلامى چنان حركتى به وجود آورد كه تا قيامت تاءثير آن بر جاى خواهد بود. لرزه اى كه پديد آورد، باقى خواهد ماند و باز نخواهد ايستاد. قيام سيدالشهدا عليه السلام واقعه اى است كه نمى توان آن را تحريف كرد و تفسير غلطى از آن ارائه داد؛ در حالى كه هر آيه محكمى را در قرآن مى توان به غلط تفسير كرد و معناى آن را با تفسير اشتباه تحريف كرد، و آن را با قرائت جديدى بازخواند. حديث را نيز به سادگى مى توان دروغ ، جعلى و از اسرائيليات قلمداد كرد يا در نهايت ، مى توان گفت اين معنا و مفهوم يك نوع قرائت است ، و براى آن قرائت ديگرى نيز مى توان يافت . به مراجع تقليد نيز مى گويند شما فهمتان را مطلق نكيند؛ قرائتهاى ديگرى نيز هست . اما حركت امام حسين عليه السلام تحريف ناپذير است و نمى توان از آن تفسير ديگرى ارائه كرد. تنها تفسير قيام حضرت اين است كه آنان گروهى پاكباز بودند كه در راه خدا و براى احيا دين ، جان خود و عزيزانشان را فدا كردند. تا به حال ، هيچ تاريخ ‌نگار و انسان باانصافى تفسير ديگرى براى داستان كربلا بيان نكرده است . البته امروز كسانى يافت شده اند كه ممكن است قرائتهاى جديدى از واقعه كربلا داشته باشند و بگويند اقدام امام حسين عليه السلام اشتباه بود و واقعه كربلا عكس العمل خشونت جدش در برابر بنى اميه بود؛ زيرا جد امام حسين عليه السلام پدر آنان را كشته بود؛ آنان نيز در كربلا فرزندان او را كشتند. اين شيطانى ترين تفسيرى است كه تا به امروز از حماسه كربلا صورت گرفته و تاكنون چنين تعبيرى سابقه نداشته است . پيش از اين ، دوست و دشمن ، مسلمان و كافر، مشرك و بت پرست ، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظيم فرود آورده اند.

اين گونه بود كه حسين عليه السلام مصباح هدايت شد؛ چراغ فروزانى كه توفان دشمنيها و دين ستيزيهاى دشمنان هرگز نمى تواند آن را خاموش ‍ سازد.

اين نيز مصداق ديگرى براى نهى از منكر به معناى عام آن است . امام حسين عليه السلام همان گونه كه فرموده بود، به هدف خود از نهى از منكر دست يافت : اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر. حاصل اين نهى از منكر و امر به معروف نيز عبارت بود از هدايت و شناساندن حق و باطل به انسانها، و اين اصل وظيفه انبيا و اولياى خداست . بعد از انجام وظيفه هدايتگرى ، اگر مردم حاضر شدند رهبرى آنان را بپذيرند، ايشان حكومت نيز تشكيل مى دهند. اگرچه تشكيل حكومت وظيفه آنان است ، اين تكليف در صورتى شكل مى گيرد كه مردم پذيرش داشته باشند و آنان را يارى كنند؛ چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه شقشقيه فرمود:

لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لا لقيت حبلها على غاربها؛ اگر جمعيت بسيارى حاضر نمى شدند و يارى نمى دادند كه حجت تمام شود... هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى انداختم .

زمانى كه مردم حاضر شدند و يارى كردند، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم . بدين ترتيب اما اگر مردم حاضر نشدند وظيفه تشكيل حكومت ساقط مى شود، ولى وظيفه هدايت باقى است . وظيفه هدايتگرى انبيا و اوليا را در دوران غيبت آنان ، عالمان دين بر عهده دارند: العلماء ورثة الانبياء.(219) پس اين وظيفه هيچ گاه برداشته نمى شود، و اگر راه ديگرى نباشد، بايد مانند امام حسين عليه السلام مردم را با شهادت خويش ‍ هدايت كرد، و بدين شيوه ، حق و باطل را به آنان نشان داد. در اين صورت ، اگر مردم انصاف داشته باشند، در مى يابند كه اين كار به خاطر وظيفه دينى صورت گرفته است . البته موارد اين گونه امر به معروف و نهى از منكر بسيار نادر است . از سويى ، تشخيص چنين وظيفه اى نيازمند آگاهى فراوانى است ، و گذشتن از همه چيز براى اداى تكليف و امر به معروف و نهى از منكر، فداكارى بسيارى مى طلبد؛ از اين روى چنين شخصيتهاى به ندرت يافت مى شوند.

فصل هشتم : وظايف حكومت و مردم در شرايط حاضر

پيش تر گذشت كه اوضاع عصر امام حسين عليه السلام چنان تيره و تار شده بود كه تنها راه مقابله با توطئه ها و نقشه هاى دشمنان اسلام و شناساندن حق و باطل و بيدار كردن جامعه اسلامى ، همان راهى بود كه امام حسين عليه السلام برگزيد: جهاد و شهادت . اين قيام چنان بركتى داشت كه پس از آن ، در زمان هيچ يك از امامان معصوم عليهم السلام ، چنين قيامى ضرورت نيافت ، و موقعيتى فراهم آمد كه امامان ديگر توانستند شاگردانى براى تبليغ ، ترويج و تعليم معارف اسلام بپرورانند، و يارانى را براى انجام حركتهاى ارشادى و احياگرانه در بلاد مختلف تربيت كنند و به اين ترتيب توانستند حقايق اسلام را در اكثر كشورهاى اسلامى منتشر سازند. همچنين بعيد است كه دوباره در تاريخ شرايطى پديد آيد و فضاى جامعه اسلامى چنان تيره و تار شود كه تشخيص حق از باطل ميسر نباشد و فداكارى و شهادت طلبى لازم آيد. اما به هر روى ، مسائل كلى ، تابع وجود يا كثرت مصاديق نيست ، بلكه حكم آن با وجود يك مصداق مشخص مى شود. اگرچه بعيد است چنين قيامى با اين وسعت و با اين خصوصيات ضرورت يابد، ممكن است اوضاعى پديد آيد كه قيامهاى محدودترى ضرورت پيدا كند؛ چنان كه مقام معظم رهبرى در فرمايشهايشان به چنين امكانى اشاره كرده اند.(220)

به هر روى ، اين مسئله اى در خور توجه است ؛ زيرا آمادگى جامعه اسلامى براى برخورد با دشمنان ، امكان نفوذ و موفقيت آنان را كم مى كند. اما اگر روزگارى مسلمانان به خواب غفلت رفتند و به صورتهاى مختلف ، تحت تاءثير تبليغات دشمن قرار گرفتند و غيرت دينى شان را از دست دادند، دشمنان طمع مى كنند و چه بسا باز شرايطى پديد آيد كه چنين حركتهاى شهادت طلبانه اى ضرورت يابد. به همين مناسبت ، درباره امر به معروف و نهى از منكر بحث مفصلى صورت گرفت ، و گذشت كه امر به معروف ، به معناى عام آن ، شامل چند عنوان ديگر نيز مى شود، كه ((تعليم )) و ((موعظه )) دو نمونه از اين عنوانهايند، و سرانجام چنانچه اوضاع و شرايط ايجاب كند ((جهاد)) نيز مى تواند يكى از عناوين آن باشد.

وظيفه حكومت و جامعه در زمينه آموزش احكام و معارف

بيان شد كه تعليم و آموزش مى تواند سه شاخه داشته باشد: تعليم جاهل ، تذكر غافل و ارشاد ضال . صورت اول اين است كه كسى در جامعه اسلامى از معارفى بى بهره باشد ولى هنوز براى او شرايطى فراهم نيامده كه بتواند معلومات لازم را درباره دين كسب كند. چنين فردى را بايد تعليم داد. اين يكى از مصاديق امر به معروف به معناى عام آن است . معناى دوم اين است كه كسى به نحوى به مسئله علم داشته باشد، اما در شرايطى واقع شده كه اصلا از وجود چنين حكمى و مسئله اى غفلت كرده است . به هر حال ، جهت گيريها و موضع گيريهاى انسان تابع ذهنيات اوست . اكثر ذهنيات مردم نيز تابع شرايط محيط و متاءثر از ديدنيها و شنيدنيهاست . توجه انسان به مسائل ، غالبا تابع شرايط محيط است . اگر محيط آلوده ، تاريك و فاسد باشد، ممكن است بسيارى از مردم از تكاليف خود غافل شوند و اگر به ايشان گفته شود كه در اسلام فلان تكليف وجود دارد، مى پذيرند؛ اما از اينكه خودشان نيز چنين تكليفى دارند و بايد انجام دهند، غافل اند. در اين زمينه ، امر به معروف و نهى از منكر همان ((تذكر دادن به غافل ))، يا تنبيه به معناى لغوى آن ، يعنى بيدار كردن ، است .

مصداق سوم ، ((ارشاد ضال )) است . كسى كه معرفت صحيح ندارد، ولى خود را داراى شناخت لازم مى داند جاهل مركب است . چنين كسى گمان مى كند كه وظيفه خود را مى داند، ولى اشتباه مى كند. براى ارشاد و راهنمايى چنين كسى بايد به او گفت كه اشتباه مى كند، و راه و مقصد صحيح را به او شناساند. اين ارشاد ضال است ؛ ارشاد كسى كه گم راه است . اين سه وظيفه امر به معروف از قبيل تعليم است . تعليم نيز گاه به صورت فردى است . هر كس در خانواده خود و ميان فرزندانش مسئوليت دارد كه اگر فردى از آنها جاهل ، گم راه و غافل باشد، بايد او را تعليم دهد و ارشاد كند. خداى تعالى مى فرمايد:

يا اءيها الذين آمنوا قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة ؛(221)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاه داريد كه هيزم آن مردم و سنگ مى باشد.

انسان همان گونه كه مكلف است به وظايف شخصى خود عمل كند، مكلف است كه به خانواده ، نزديكان و كسانى كه تحت تاءثير فكر اويند. نيزآموزش دهد. اين وظيفه در سطح بالاتر، براى عالمان و كسانى كه در اين مسائل تخصص دارند، تكليفى است سنگين تر، وسيع تر و عميق تر كه بايد در جامعه انجام دهند، و زمانى كه جامعه به دست نهادهاى مختلف اداره مى شود، بايد نهاد خاصى اين مهم را بر عهده گيرد. گفتنى است در جوامع پيشين كه به صورت ساده اداره مى شد، اين گونه وزارتخانه ها و تقسيمات به صورت امروزى رايج نبود؛ براى مثال در صدر اسلام ، حداكثر سه نفر كارهاى حكومتى منطقه اى را انجام مى دادند: شخصى را به عنوان والى و حاكم مى فرستادند، و شخص ديگرى را به عنوان معلم و قارى ، يعنى كسى كه قرآن بلد بود و به ديگران تعليم مى داد و غير عالم بود و در معارف و احكام ، مردم به او مراجعه مى كردند. شخص سومى را نيز به عنوان خزانه دار مى فرستادند كه اموال را جمع آورى مى كرد و ذى حساب آن بود. به مرور زمان و با گسترش و پيچيده تر شدن روابط اجتماعى ، شمار اين نهادها افزايش يافته است تا جايى كه امروزه كابينه ها و دولتها از بيست تا سى وزارتخانه تشكيل مى شود.

در روزگار ما، آموزشهاى سه گانه را دست كم سه وزارتخانه به عهده دارند: وزارت آموزش و پرورش كه در كنار سوادآموزى و علوم متعارف مادى و دنيوى ، موظف است آگاهيهاى دينى را نيز به كودكان بياموزد. در اين زمينه بايد انصاف داد كه در نظام اسلامى و حتى در زمان رژيم گذشته وزارت آموزش و پرورش از بهترين نهادهاى بوده كه به جامعه خدمت كرده است . اين امر دلايلى دارد؛ از جمله اينكه بيشتر كارمندان آن ، آموزگاران و دبيرانى هستند كه از طبقه متوسط و از كسانى هستند كه با محافل دينى سر و كار دارند و باورهاى دينى محكمى دارند؛ به همين دليل ، در قبال كارشان احساس مسئوليت مى كنند.

وزارت آموزش عالى نيز بخشى از مسئوليت آموزش جامعه را در دانشگاه ها عهده دار است . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى نيز از جمله اين نهادهاست ، كه عنوان ارشاد اسلامى گوياى وظيفه آن است . متاءسفانه امروزه عملكرد اين دو وزارتخانه در حد مطلوب نيست و به رغم آنكه مقام معظم رهبرى چند سالى است كه بر اسلامى شدن دانشگاهها تاءكيد مى ورزند، كار جدى اى در اين زمينه صورت نگرفته است ؛ شايد به اين دليل كه برخى مسئولان آن ، عزمى جدى براى اين كار ندارند. البته اين امر نيز دلايلى دارد؛ از جمله اينكه بسيارى از استادان دانشگاهها و حتى مديران اين نهاد، تحت تاءثير جوّ حاكم بر خارج از كشور هستند؛ زيرا آنان غالبا چند سالى را در اروپا گذرانده اند يا زيردست غربيها بوده اند؛ خلق و خو؛ فرهنگ و معلومات آنان بيشتر به فرهنگ غرب شبيه است تا به فرهنگ اسلام . به طور قطع ، كسانى هم كه به دست اين افراد پرورش يابند، بهتر از آنان نخواهند بود.

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى نيز امروزه عملكرد بسيار ضعيفى دارد، تا جايى كه برخى مسؤ لان اين نهاد تصريح كرده اند كه نام اسلامى اين نهاد ربطى به دين ندارد؛ وظيفه اين وزارتخانه همان وظيفه وزارت فرهنگ و هنر دوران پهلوى است . سر و كار ما با دين مردم نيست ؛ ما بايد فرهنگ ملى و فرهنگ باستانى و رقص و آواز و امورى از اين قبيل را ترويج كنيم ؛ زبان فارسى و فرهنگ ملى ايران را بايد در كشورهاى ديگر رواج دهيم ؛ كارى به اسلام نداريم .(222)

در چنين وضعيتى كه اين نهادهاى دولتى به وظيفه اجتماعى خود عمل نمى كنند، مردم وظيفه دارند خود اين تكليف را بر عهده گيرند. در اصل نيز اين وظايف بر عهده مردم است ، ولى شرايط پيچيده اجتماعى امروز اين وظايف را به دولت منتقل ساخته است .

در اين مقام ، بايد وظايف دولت را توضيح داد و اينكه آيا سلسله وظايفى وجود دارد كه اصالتا بر عهده دولت بوده ، مردم در آن نقشى نداشته باشند؛ يا برعكس ، سلسله وظايفى وجود دارد كه خود مردم بايد انجام دهند، لكن چون از عهده مردم برنمى آيد يا آنان به قدر كافى داوطلب انجام آنها نيستند، دولت به نيابت از مردم آنها را سامان مى بخشد. آموزش و پرورش ‍ از امورى است كه بر عهده مردم است و آنان خود بايد بكوشند كه معارف اسلامى را در جامعه رواج دهند، اما امروزه به لحاظ شرايط اجتماعى ، بخشهايى از اين وظيفه بر عهده دولت واگذار شده است و دولت بايد اين امور را سامان دهد و مردم نيز بايد از دولت انجام آنها را مطالبه كند. لذا اگر دولت به هر دليلى اين وظيفه را به درستى انجام ندهد، از دوش مردم ساقط نمى شود.

هم اكنون نيز يكى از وظايف مردم به ويژه در شرايطى كه دو نهاد آموزش ‍ عالى و وزارت ارشاد به وظيفه خود عمل نمى كنند، تعليم جوانان و نوجوانان است . منظور از اين تعليم واجب ، تعليم امور دينى است . در حالى كه مسائل ديگر گاهى ضرورت پيدا مى كند، اما آنچه امروزه مورد توجه ماست و آن را از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر مى دانيم ، آموزه هاى دينى اند؛ يعنى بايد جوانان آن چنان به معارف دينى مجهز شوند كه به هيچ وجه ، تحت تاءثير جوّ نامطلوبى كه به دست دشمنان فكرى و عقيدتى اسلام پديد آمده ، قرار نگيرند، تا دينشان ضعيف و ايمانشان سست نشود و در اصول و پايه هاى دين شك نكنند. بخش عظميى از اين مسئوليت بر عهده نهاد روحانيت است . روحانيان بايد بكوشند در اين زمينه ها كتابهايى را در سطوح مختلف بنويسند؛ اساتيدى تربيت كنند؛ كلاسهاى مختلف آموزشهاى حضورى و غيرحضورى ، رسمى و غير رسمى ، محدود و طولانى ، كوتاه مدت و درازمدت فراهم كنند، تا جوانان بتوانند از اين امكانات بهره مند گردند.(223) اين گونه آموزشها به منزله امر به معروف و نهى از منكر بر ما واجب مى شود.

بخش دوم امر به معروف و نهى از منكر، به معناى عام آن ، موعظه است . موعظه وظيفه اى همگانى است در قبال افراد نزديك و تحت تكفل و كسانى كه انسان در ايشان نفوذ فكرى دارد. همه مسلمانان وظيفه دارند، در حد معلومات خود، فرزندانشان را نصيحت كنند، راه خير و شر را به آنان نشان دهند و ايشان را تشويق كنند كه واجبات خود را - اعم از واجبات فردى و اجتماعى - انجام دهند. اين مسئوليت را در سطح وسيع تر، افراد و نهادهاى ديگر، از جمله وعاظ به عهده دارند. واعظان بايد اهميت اين مسئوليت را در اوضاع كنونى دريابند، و در مجالس خود به دنبال رفع نيازهاى جامعه باشند. آنان مى بايد با پرهيز از طرح مباحث كم اهميت و تكرارى لغزشگاههاى فراروى جوانان را به ايشان بنماياند.