يكى از آن عوامل ، ضعف شناخت
بود. اگر اعتقادات ما سطحى است و پشتوانه منطقى و عقلى ندارد بايد
نگران آينده و عاقبت كار باشيم . ما تنها همين قدر مى دانيم كه امامى
بود، و پس از امام عليه السلام نيز بايد از مقام معظم رهبرى به عنوان
جانشين امام ، اطاعت كرد؛ اما نمى دانيم دليل وجوب اطاعت از ولى فقيه
چيست . اگر دليل اين مسئله را ندانيم ، با مطرح شدن يك شبهه ، اعتقاد
ما سست مى شود؛ در حالى كه طبق فرمايش امير مؤمنان عليه السلام نجات
اولياى خدا در مقابل شبهه به اين دليل است كه يقين دارند و اعتقادات
آنان مبتنى بر دليل قطعى است . اگر در زمان ما شبهه ها رايج شد؛ معلم
در كلاس درس مسائل شبهه ناك مطرح كرد و كسى به او پاسخ نداد؛ استاد
دانشگاه در كلاس درس شبهه پراكنى كرد و كسى چيزى نگفت ؛ اگر كسانى
گفتند دين افيون حكومتهاست و كسى آنان را ساكت نكرد، بايد ترسيد همان
بلايى كه مردم كوفه بدان مبتلا شدند، گريبان ما را نيز بگيرد. اگر
احكام اسلام پاى مال شد و مردم سخاوتمندانه و با تساهل و تسامح از كنار
آن گذشتند، بايد ترسيد مبادا روزى برسد كه مردم دوباره با يزيد بيعت
كنند.
تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دينى است . اگر ما در قبال احكام دين بى
اعتنا شديم بايد از روزى بترسيم كه آنچه بر سر مردم كوفه آمد، بر سر ما
نيز بياييد؛ هر چند شايد بتوان گفت كه مردم كوفه در آن زمان بهتر از
ديگران بودند؛ زيرا وضعيت مردم مدينه به گونه اى بود كه امام حسين عليه
السلام از آنجا فرار كرد. مردم مدينه از همان ابتدا با يزيد بيعت
كردند، در حالى كه كوفيان ابتدا حضرت سيدالشهدا را براى پذيرش خلافت
دعوت كردند.
يكى از عواملى كه موجب حادثه كربلا شد، سست شدن مبانى فكر و اعتقادى
مسلمانان در آن زمان بود. اينك ما بايد از تاريخ عبرت بگيريم . اگر
شعار حمايت از ولايت فقيه سر مى دهيم ، در صورتى مى توانيم به آن
وفادار باشيم كه اعتقاد ما بر اساس دليل منطقى و محكم در ذهن ما رسوخ
كند؛ بايد دلايل وجوب اطاعت از ولى فقيه را به خوبى بدانيم ؛ در غير
اين صورت به دام شبهه مى افتيم ، و ايمانمان متزلزل مى شود و شك جاى آن
را مى گيرد، و با وجود شك ، نمى توان مردانه در راه قدم گذاشت . اگر
نوجوان سيزده ساله اى نارنجك به كمر مى بندد و زير تانك مى رود، به اين
دليل است كه يقين دارد هنگام شهادت سرش در امان ، سيدالشهدا عليه
السلام است ، و اين تفكر كه اين حرفها، شعارهايى احساسى و تبليغاتى است
، همان سخن ابوسفيان است كه گفت :
((لا جنة و لا نار)).
اگر استاد دانشگاه در دانشكده الهيات گفت : ((معلوم
نيست هر چه خدا بگويد راست باشد و بر راست گويى خدا دليلى نداريم
)) و اگر سخنران مورد تاءييد مسئولان بلند پايه
كشور گفت : ((قرآن هم نقدپذير است و تمام آن
درست نيست ))(164)
و همه در برابر اين سخن سكوت كردند، آيا مى توانيم اطمينان داشته باشيم
كه جزو هفتاد و دو نفر ياران سيدالشهدا عليه السلام خواهيم بود؟
بر اين اساس ، بايد بكوشيم مبانى فكرى و اعتقادى خود را با تشكيل جلسات
مذهبى سالم و آموزنده تقويت كنيم ، و از سوى ديگر، ارزشهاى انقلاب و
اسلام را زنده نگاه داريم . همان طور كه شگردهاى شيطانى جامعه امروز
بسيار شبيه عصر امام حسين عليه السلام است ، راه مقابله با آنها نيز
همان راهى است كه امام حسين عليه السلام فراروى نهاد. شرط نخست مقابله
با اين اعمال شيطانى ، دل نبستن به دنياست . امام حسين عليه السلام
فرزندان ، دوستان و ياران خود را به گونه اى تربيت كرده بود كه وقتى
قاسم ، نوجوان سيزده ساله ، از امام حسين عليه السلام پرسيد كه آيا او
به شهادت مى رسد يا نه ؟ حضرت در جواب فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است
؟ قاسم گفت :
الموت اءحلى عندى من العسل ؛(165)
مرگ نزد من از عسل شيرين تر است .
اين سخن قاسم شعار نبود، بلكه او آنچه در عمق دلش بود، بر زبان آورد؛
مرگ براى او واقعا از عسل شيرين تر بود. براى مقابله با توطئه هاى
پيچيده شيطانى بايد از دل بستن به دنيا دورى جست تا روحيه شهادت و
نهراسيدن از مرگ پديد آيد؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:
قل
يا اءيهات الذين هادوا إ ن زعمتم اءنكم اءولياء لله من دون الناس
فتمنوا الموت ؛(166)
[اى پيامبر] بگو اى يهوديان ، اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا
هستيد و ديگر مردم اين گونه نيستند، آرزوى مرگ كنيد.
زيرا اگر انسان را دوست داشته باشد، ملاقات او را نيز دوست مى دارد و
از ديدار محبوبش نمى گريزد. بايد عملا در اين مسير حركت كرد و آروزهاى
دور و دراز را از خود دور ساخت ، فريب زرق و برق دنيا را نخورد و مرگ
را در راه خدا بزرگ ترين افتخار دانست . در اين صورت است كه مى توان
نهضت را حفظ كرد. اين درسى است كه امام حسين عليه السلام به انسانها
داده است . با وجود جوانان شهادت طلب بود كه انقلاب به ثمر رسيد.
جوانان به على اكبر و قاسم اقتدا كردند و پيران به حبيب بن مظاهر. براى
بقاى نهضت نيز بايد اين روحيه را حفظ و تقويت كرد.(167)
فصل ششم : اهداف قيام عاشورا
يكى از مهم ترين پرسشها درباره عظيم و بى نظير عاشورا، پرسش از
هدف سيدالشهدا عليه السلام از اين حركت است . پاسخهايى كلى به اين سؤ
ال داده اند؛ از جمله اينكه قيام آن حضرت براى احياى دين ، امر به
معروف و اصلاح امت بوده است . اما اين پاسخ ، خود، پرسشهايى جزئى و
فرعى پديد مى آورد: با اين حركت سيدالشهدا عليه السلام چه اصلاحى صورت
گرفت ؟ قيام امام حسين عليه السلام چه نوع امر به معروفى بود كه بايد
به اين صورت انجام مى گرفت ؟ و با اين روش ، چگونه دين احيا مى شود؟
آيا اين حضرت در هدف خود توفيق يافت ؟ و آيا با قيام خود توانست حكومت
و امت اسلامى را اصلاح كند و جلو مفاسد را بگيرد؟
سخنان امام حسين عليه السلام ، خود، بهترين پاسخ به اين پرسشهاست . از
اين روى ، براى آنكه علت قيام آن حضرت را دريابيم ، ابتدا بخشهايى از
سخنان ايشان را در اين باره از نظر مى گذرانيم ، و سپس ، درباره
قسمتهاى مختلف آن به بحث و بررسى مى پردازيم .
الف . اصلاح مفاسد، هدف
اصلى قيام امام حسين عليه السلام
با توجه به سخنان آن حضرت ، اصلاح امت از جمله مهم ترين اهداف
قيام ايشان به شمار مى رود؛ چنان كه در وصيت ايشان به برادرش ، محمد
حنفيه ، آمده است :
إ نى
لم اءخرج اءشرا و لا بطرا و لا ظالما و إ نما خرجت لطلب الا صلاح فى
اءمة جدى صلى الله عليه و اله ؛(168)
من نه براى گردش و تفريح خروج مى كنم و نه براى اينكه فسادى در زمين به
راه اندازم و ظلمى كنم ، بلكه فقط براى اصلاح در امت جدم خروج مى كنم .
در تعبير
لطلب
الا صلاح نكاتى چند نهفته است ؛ زيرا امام نفرموده :
إ نما خرجت للا صلاح ، بلكه فرموده است :
إ
نما خرجت لطلب الا صلاح ؛ يعنى من در جست وجوى اصلاح خروج مى
كنم . همچنين نظير اين تعبير، در خطبه و سخنرانى آن حضرت براى نخبگان و
علما نيز وجود دارد و امام حسين عليه السلام اين خطبه را زمانى ايراد
كرد كه هنوز سخنى از خروج و مبارزه با يزيد در ميان نبود. امام عليه
السلام در پايان اين خطبه دست به دعا برداشته ، مى فرمايد:
اللهم إ نك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا
من فضول الحطام ، ولكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الا صلاح فى بلادك
؛(169)
پروردگارا، تو مى دانى آنچه از ما سر زده براى رقابت در به دست آوردن
قدرت يا در جست وجوى ثروت و نعمتهاى زايد نبود، بلكه براى آن بود كه
معالم دين تو و معيارهاى اسلامى را به مردم نشان دهيم ، و اصلاح را در
بلاد تو ظاهر كنيم .
يعنى نشان دهيم دين چيست و نشانه هاى آن كدام است و چگونه و با چه
معيارى مى توان دين داران را از بى دينان باز شناخت . كلمه
((نظهر)) در جمله
((نظهر الا صلاح فى بلادك ))
دو معنا مى تواند داشته باشد: اول اينكه ، روشن كنيم اصلاح چيست ؛ و
ديگر آنكه اصلاح را تحقق بخشيم و آن را بر فساد غالب گردانيم .
مفهوم اصلاح
امروزه ((اصلاح )) يكى از
واژه هايى است كه در ادبيات سياسى كاربرد فراوان دارد و مقام معظم
رهبرى نيز بر اين واژه بسيار تكيه كرده اند. ما براى بررسى اين واژه ،
ابتدا معناى آن را، و سپس موارد استعمالش را در قرآن و روايات بيان مى
كنيم ، آن گاه مطالبى را كه بيشتر جنبه كاربردى دارد، عرضه مى داريم .
اصلاح ، واژه اى عربى و از ريشه ((ص ل ح
)) است . اين كلمه دو معنا دارد: يكى از ماده
صُلح ، و ديگرى از ماده صَلاح . اصلاح از ماده صُلح ، به معناى آشتى
دادن و رفع اختلاف و مشاجره بين دو فرد يا دو گروه است . واژه اصلاح به
اين معنا در قرآن كريم ، درباره اصلاح بين دو همسر به كار رفته است .
فابعثوا حكما من اءهله و حكما من اءهلها إ ن يريدا إ صلاحا يوفق الله
بينهما...؛(170)
[براى زن و شوهر كه با يكديگر اختلاف پيدا كرده اند] داورى از طرف
خانواده زن ، و داورى از طرف خانواده مرد انتخاب كنيد. اگر زن و شوهر
واقعا بخواهند آشتى و سازش كنند، خدا بين آنان سازش برقرار خواهد كرد.
همچنين در جاى ديگر درباره آشتى زن و شوهر مى فرمايد:
و إ
ن امراءة خافت من بعلها نشوزا اءو إ عراضا فلا جناح عليهما اءن يصلحا
بينهما صلحا والصلح خير؛(171)
و اگر زنى از ناسازگارى يا روى گردانى شوهرش بيمناك باشد، بر آن دو
گناهى نيست كه بين خود صلحى كنند و صلح بهتر است .
نظير اين واژه تعبير ديگرى وجود دارد كه بسيار به كار مى رود و در قرآن
نيز آمده است . آن تعبير
((اصلاح ذات البين ))
است كه به معناى آشتى دادن دو نفر يا دو گروه با يكديگر اختلاف دارند.
قرآن مى فرمايد:
و
اءصلحوا ذات بينكم .(172)
در روايات نيز براى
اصلاح ذات البين پاداش بسيارى وعده داده شده است ؛ براى مثال
فرموده اند اگر دو مؤمن يا دو گروه يا دو خانواده با يكديگر قهرند و
باهم اختلافى دارند، سعى كنيد آنها را آشتى دهيد، و ثواب اين كار از
ثواب يك سال نماز و روزه بيشتر است .(173)
دامنه
((اصلاح ذات البين ))
تا اصلاح ميان دو گروه از مردم درون جامعه اسلامى كه با هم مى جنگند
گسترش مى يابد:
و إ ن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا....(174)
در اينجا نيز قرآن دستور مى دهد كه سعى كنيد ابتدا آنها را آشتى دهيد:
فاصلحوا بينهما.
بنابراين كلمه اصلاح در جايى كه دو گروه باهم مى جنگند، در معناى صلح
دادن و آشتى دادن به كار رفته است . در اين موارد، اصلاح بين دو فرد يا
دو گروه ، به معناى آشتى دادن آنان با يكديگر است .
استعمال ديگر واژه اصلاح ، از ماده صَلاح است . صلاح در مقابل فساد است
و معمولا آن را در زبان فارسى به ((شايستگى
)) ترجمه مى كنند. كار صالح يعنى كار شايسته ، و
فرد صالح يعنى فرد شايسته . اصلاح به اين معنا نيز در مقابل افساد و به
معناى انجام كار شايسته يا برطرف كردن فساد است . به كسى كه در صدد است
كه كار شايسته انجام دهد و فسادها، نقصها و عيبهاى موجود در جامعه را
برطرف كند، ((مصلح )) مى
گويند و كسى را كه در صدد بر هم زدن امور و ايجاد فساد در جامعه است ،
((مفسد)) مى نامند. تعبير
((مفسد فى الارض ))
نيز از همين ريشه به دست آمده است . اين معناى اصلاح ، با
اصلاح ذات البين و آشتى دادن دو فرد يا دو گروه ارتباط ندارد؛
زيرا كسى كه مى خواهد فسادى را برطرف كند يا كار شايسته اى انجام دهد،
با فرد خاصى روبه رو نيست . پس مى توان گفت اين اصلاح كه از ماده صلاح
است ، دو نوع مصداق دارد: يكى به معناى انجام كار شايسته و ديگرى به
معناى برطرف كردن فساد، تبهكارى و جلوگيرى از بزهكارى . اين دو نوع
مصداق اصلاح در قرآن نيز استعمال شده است ؛ از جمله
إ لا
الذين تابوا و اءصلحوا؛(175)
كه به معناى كسانى است كه توبه كردند و اصلاح كردند.
واءصلحوا يعنى
عملوا عملا صالحا؛ به جاى كارهاى غلط و گناهانى كه انجام داده
بودند، اصلاح كردند؛ يعنى كار خوب و شايسته انجام دادند. ولى آنچه
بيشتر مفهوم اجتماعى دارد و در كلمات امام حسين عليه السلام مطرح شده
است و در ادبيات سياسى و اجتماعى امروز نيز به كار رفته است ، اصلاح
مفاسد است كه در مقابل افساد به كار مى رود.
اما مفهوم اصلاح كه امروزه به كار مى بريم ، ويژگى خاصى در اصطلاحات
سياسى پيدا كرده و معادل ((رِفُرم
)) و در مقابل ((انقلاب
)) به كار مى رود. مى گويند تغييراتى كه در
جامعه ايجاد مى شود، گاه تدريجى و آرام است و با آهنگ كُند صورت مى
گيرد كه در اين صورت ، به آن ((رِفُرم
)) مى گويند؛ و كسانى را كه در صدد ايجاد چنين
تغييراتى در جامعه برآيند ((اصلاح طلب
)) مى نامند و معادل انگليسى آن
((رِفُرميست ))(176)
است . در مقابل ، كسانى كه مى خواهند با سرعت اوضاع را تغيير دهند،
انقلابى هستند. انقلاب به معناى تغيير اجتماعى ناگهانى ، تند و با سرعت
است كه گاه همواره با خشونت رخ مى دهد. انقلاب اسلامى ايران نمونه اى
از اين قبيل است . واژه اصلاح است . به منزله اصطلاحى سياسى و در مقابل
انقلاب ، معناى اخصى براى اصلاح است . اين اصطلاح ، ريشه لغوى ندارد و
نيز اصطلاحى دينى و مذهبى نيست ، بلكه اصطلاح سياسى جديدى است كه در
مقابل انقلاب به كار مى رود. از اين روى اصلاح در قرآن و روايات به اين
معناى خاص به كار نرفته است . بر اين اساس ، آن گاه كه امام حسين عليه
السلام مى فرمايد:
خرجت
لطلب الا صلاح فى اءمة جدى ؛ مراد ايشان اين معناى خاص اصلاح
نيست ؛ زيرا كارى كه ايشان انجام دادند، حركتى تدريجى ، آرام و بى
خشونت نبود؛ بلكه عبارت بود از جنگ ، كشته شدن و فدا كردن انسانهاى
شريف در راه رسيدن به هدف مقدس .
مقام معظم رهبرى در فرمايشاتشان به اين نكته اشاره كرده اند كه وقتى ما
مى گوييم اصلاح ، معناى خاص آن را كه امروزه در اصطلاح سياسى به كار مى
رود، در نظر نداريم ، بلكه منظور ما هرگونه مبارزه با فساد و رفع مفاسد
است ؛ خواه به صورت تدريجى باشد، خواه به صورت دفعى و انقلابى . از اين
روى ، فرمودند انقلاب اسلامى ايران ، خود، بزرگ ترين اصلاح بود؛ با
اينكه در اصطلاح سياسى امروز به آن اصلاح نمى گويند. منظور ايشان اين
بود كه ما وقتى با اصطلاح قرآن و روايات ، از اصلاح سخن مى گوييم ،
معناى اعم آن را اراده مى كنيم ؛ چه آن اصلاح به صورت تدريجى باشد، چه
به صورت دفعى و انقلابى ، و تند و با آهنگ سريع . از همين روى ، انقلاب
اسلامى بزرگ ترين اصلاح بود؛ زيرا موجب از بين رفتن مفاسد بسيارى
گرديد؛ هرچند اين كار به صورت نسبتا سريع انجام شد. البته دوران نهضت ،
پانزده سال طول كشيد تا به پيروزى رسيد؛ ولى زمانى كه انقلاب پيروز شد،
نظام سابق به صورت دفعى تغيير كرد و دستگاهها و سياستهاى سابق ناگهان
تحول يافت ، قانون اساسى جديد وضع شد و تحولى بنيادين و همه جانبه رخ
داد.
تاءثير نظام ارزشى در تعريف اصلاح
صلاح و فساد در قرآن از عام ترين مفاهيم ارزشى هستند. مفاهيمى كه به
كار مى بريم ، گاه در محدوده ((هست
))ها و ((نيست
))ها قرار مى گيرند و گاه در محدوده
((بايد))ها و
((نبايد))ها. مفاهيمى را
كه بطن معناى آنها ((بايد))
و ((نبايد)) است ، مفاهيم
ارزشى مى گويند. گزاره هايى چون ((كدام كار خوب
است ؟))، ((چه كارى را
بايد انجام داد؟))، ((كدام
كار بد است ؟))، ((چه
كارى را نبايد انجام داد؟)) گزاره هاى ارزشى
هستند. صلاح و فساد نيز دو مفهوم ارزشى اند. صلاح يعنى كار شايسته اى
كه بايد در پى آن بود و انجام داد، و فساد يعنى چيزى كه بايد مانع آن
شد و نبايد انجامش داد. بنابراين وقتى صلاح و فساد را تحليل كنيم ، در
معناى آنها بايد و نبايد مى يابيم . مفاهيم ارزشى گاهى محدودند و در
زمينه خاصى به كار مى روند و گاه نيز بسيار وسيع اند و همه كارهاى خوب
يا همه كارهاى بد را در برمى گيرند. بنابراين به مفاهيمى كه همه كارهاى
خوب يا همه كارهاى بد را در بر مى گيرند، مفاهيم ارزشى عام مى گويند.
در قرآن مفهومهاى ارزشى عامى وجود دارد. ((صلاح
)) و ((فساد))
از جمله اين مفاهيم است . از ديگر مفاهيم ارزشى عام قرآن
((معروف )) و
((منكر)) است . معروف
يعنى هر كار خوب ، و منكر يعنى هر كار بد. ((خير))
و ((شر)) نيز از مفاهيم
عام ارزشى اى هستند كه در قرآن كريم با همين ويژگى به كار رفته اند.
يكى از خواص مفاهيم ارزشى اين است كه معيارهاى تجربى و عينى ندارند.
مثلا گزاره هايى همچون ((هوا گرم است
)) يا ((اينجا روشن است
)) را مى توان با تجربه عينى نشان داد؛ زيرا اگر
هوا به گونه اى است كه انسان عرق مى كند و ناراحت مى شود، پس گرم است ؛
اما اگر هوا چنان باشد كه انسان به خود بلرزد، سرد است . به همين ترتيب
، مى توان چراغ را نشان داد و گفت روشن است ، و اگر كليد آن را بزنيم ،
خاموش مى شود. صحيح يا غلط بودن اين موارد با تجربه حسى و عينى روشن مى
شود. بدين ترتيب ، مى توان گفت كه جمله هاى ((اينجا
روشن است )) و ((هوا گرم
است )) يا ((هوا گرم نيست
)) صحيح است يا غلط؛ اما مفاهيم ارزشى اين گونه
نيستند و با تجربه حسى نمى توان خوبى يا بدى شان را مستقيما ثابت كرد.
از سوى ديگر مفاهيمى چون ((خوب و بد))،
((صلاح و فساد)) و
((معروف و منكر)) تابع
دستگاه و نظام ارزشى اند. جوامع مختلف براى خود، نظام ارزشى خاصى
دارند؛ يعنى مجموعه اى از كارها را خوب و با ارزش مى دانند و مجموعه اى
ديگر را بد و ناروا مى شمارند. ممكن است كارى در يك نظام ارزشى ، خوب ،
و همان كار در نظام ارزشى ديگر، بد باشد. مثلا در يك جامعه احترام
گذاشتن به ديگران به شكل خاصى صورت مى گيرد، و آن را خوب مى دانند، در
حالى كه همان كار را در جامعه ديگر بد و زشت مى شمارند بنابراين
((صلاح )) و
((فساد)) متناسب با
نظامهاى ارزشى ، متفاوت اند و اين گونه نيست كه همه مردم يك چيز را خوب
و يك چيز را بد بدانند.
با توجه به اينكه ((صلاح و فساد))
و ((اصلاح و افساد)) از
مفاهيم ارزشى هستند، اگر در موردى به كار روند، مى توانيم بپرسيم كه
((اصلاح )) طبق كدام نظام
ارزشى . آيا منظور اصلاح به معناى غربى است يا به معناى اسلامى ؟ چنان
كه مقام معظم رهبرى فرمودند: ((در جامعه ما
اصلاح اسلامى ، ايمانى و انقلابى مورد قبول همه است ، اما اصلاح
امريكايى مورد قبول هيچ كس نيست )). از اين
روى ، درباره فرق اصلاح غربى با اصلاح اسلامى مى توان گفت : اصلاح تابع
نظام ارزشى و فرهنگى جامعه اى است كه اين واژه در آن به كار مى رود.
بايد ديد در آن جامعه چه كارى را خوب و شايسته ، و چه كارى را بد و
ناشايست مى دانند؛ و براى سنجش خوب و بد و شايسته و ناشايست چه معيارى
دارند. بنابراين براى اينكه بدانيم چه كارى خوب و چه كارى بد است ،
ابتدا بايد معيار خوب و بد را مشخص كنيم ؛ يعنى ببينيم كدام نظام ارزشى
را پذيرفته ايم . آيا نظام ارزشى اسلامى را پذيرفته ايم و مى خواهيم
((اصلاح )) را بر اساس
اين نظام ارزشى انجام دهيم ؛ يعنى مى خواهيم هر چيزى را كه اسلام خوب
مى داند، انجام دهيم و هر چيزى را بد مى شمارد، با آن مبارزه كنيم . يا
مى خواهيم آنچه جامعه غرب و غربيان مى گويند خوب است ، انجام دهيم ،
هرچند ضد دستورات اسلام باشد، و كارى را كه آنها مى گويند بد است ، با
آن مبارزه كنيم ، هرچند كارى باشد كه اسلام آن را خواسته باشد.
لازم است در اين باره توضيح دهيم كه همه مردم ، در هر شرايطى و با همه
اختلافهاى فرهنگى ، ناشايست بودن برخى از امور را مى فهمند و مى
پذيرند؛ براى نمونه اگر كسى بى جهت ديگرى را بزند يا به او ناسزا
بگويد؛ كسى را بى جهت ترور كنند، يا كسى را برخلاف قانون و بدون آنكه
به كسى ظلم كرده باشد، بكشند؛ كسى مال ديگرى را بى جهت تصرف كند يا به
ناموس او تعرض كند، در اين صورت ، همه مردم چنين فردى را مذمت مى كنند
و كار او را زشت و ناشايست مى شمارند. در واقع ، همه مردم اين قبيل
امور را - كه مصاديق ظلم و ستم هستند - مى شناسند و در تمام فرهنگها
آنها را ناروا مى دانند. از سوى ديگر، امورى هستند كه همه مردم در خوب
بودن آنها هم عقيده اند؛ مانند خدمت كردن براى سلامتى مردم ؛ چنان كه
اگر كسى دارويى را كشف كند و در اختيار مردم قرار دهد، به طور قطع ، در
نظر همه مردم كار شايسته و خوبى انجام داده است . اما همه موارد كارهاى
خوب و بد اين گونه نيستند. برخى از موارد، در جوامع مختلف ارزشهاى
متفاوتى دارند؛ از جمله اينكه امريكا خواستار جهانى شدن فرهنگ است ،
بدين معنا كه مى خواهد فرهنگ خود را بر تمام جهان تحميل كند. به عبارت
ديگر، به وحدت فرهنگ ، يعنى از جهانى كردن فرهنگ غربى دم مى زند. اين
بدان جهت است كه آنها مسائلى را خوب و مسائلى ديگر را بد مى دانند، و
از ديگران مى خواهند كه آنان هم بايد اين گونه فكر كنند؛ از جمله اينكه
معتقدند مجازاتهاى سخت ، مثل بريدن دست ، كتك زدن ، اعدام كردن زشت و
بد است . از اين روى ، در اعلاميه حقوق بشر آمده كه همه كشورها بايد
مجازاتها خشونت آميز را لغو كنند؛ مجازاتهايى مانند احكام جزايى اسلام
كه از ديدگاه آنان مجازاتهاى خشونت آميز به شمار مى آيد. اين مجازاتها،
به زعم ايشان ، مجازاتهايى خشونت آميزند و اعلاميه حقوق بشر خواستار
لغو آنهاست ؛ يعنى اعمال اين مجازاتها و حتى وجود چنين قوانينى از جمله
مصاديق فساد است و بايد اصلاح شود. اصلاح در اينجا، به معناى لغو چنين
قوانينى است ؛ در حالى كه ما مسلمانان بر اساس فرهنگ اسلامى معتقديم
بايد به آنچه قرآن فرموده است ، عمل شود و در غير اين صورت ، فساد صورت
گرفته است . فساد به معناى ترك و تعطيل حدود الاهى است ، نه اجراى
آنها. در مقابل ، غربيها معتقدند اجراى حدود اسلامى ، افساد، زشت و بد
است ؛ بايد با آن مبارزه كرد؛ قوانين آن را لغو كرد و مانع عمل به آنها
شد؛ و اين ، اصلاح خواهد بود. اين اصلاح بر اساس فرهنگ غربى است ؛
چنان كه در اعلاميه حقوق بشر نيز آمده است . مراد آنان از مبارزه با
خشونت ، مبارزه با چنين احكام و قوانينى است ، وگرنه قبح و زشتى
خشونتهاى عادى را همگان قبول دارند. درباره زشتى اعمالى همچون فحش دادن
و بد اخلافى كردن ميان ما و غربيها اختلافى نيست ، و همگان اين افعال
را بد مى دانند؛ ولى اختلاف در اين است كه با دزد چگونه بايد رفتار
كرد. آيا دست او را مى توان بريد؟ و آيا قاتل را مى توان اعدام كرد؟
آيا آشوبگران ، محارب به شمار مى آيند، و در اين صورت ، مجازات آنها
چگونه بايد باشد؟ غربيها معتقدند برخورد خشونت آميز با اين افراد از
مصاديق فساد است و امروزه دنياى مدرن اين اعمال را برنمى تابد و بايد
آنها را ترك و اصلاح كرد. اگر در مجموعه قوانينى ، چنين احكامى وجود
دارد، آن مجموعه قوانين شايسته زندگى متمدنانه غربى نيست ؛ پس بايد
اصلاح شود. اما اصلاح از نظر اسلام كاملا برخلاف نظريه غربيهاست ؛ اگر
حدود الاهى در زمينه اى تعطيل شده باشد، بايد آن را اجرا كرد تا اصلاح
شود. اگر قانونى برخلاف قانون اسلام است ، بايد آن را تغيير داد تا
اصلاح شود. اگر قانون موافق اسلام شد، ((اصلاح
))، و اگر ضد اسلام شد، ((افساد))
صورت گرفته است .
اصلاح از ديدگاه منافقان
از زمانهاى گذشته ، سوء استفاده از واژه هايى چون اصلاح و كاربرد
ناصحيح آنها، از جمله شيوه هاى منافقان بوده است . منافقان افرادى
دوچهره اند و هميشه به گونه اى سخن مى گويند كه دو پهلو، و براى هر دو
طرف حق و باطل ، قابل توجيه باشد، آنان هميشه بين حق و باطل قرار
دارند؛ نه حق خالص را برمى گزينند و نه باطل صرف را. بدين جهت ، اگر
اهل حق پيروز شدند، خود را جزو جبهه حق قلمداد مى كنند:
اءلم
نكن معكم ؛(177)
((مگر با شما نبوديم )).
اما اگر اهل باطل غلبه يافتند، مى گويند ما از ابتدا آنها را بر حذر مى
داشتيم :
مذبذبين بين ذلك لا إ لى هؤ لاء و لا إ لى هؤ لاء.(178)
اين افراد فرصت طلب هيچ طرفى را قبول ندارند، بلكه تنها به دنبال منافع
خودشان هستند؛ چنان كه هم اكنون چنين روحيه اى در بعضى افراد جامعه
مشاهده مى شود: زمانى كه منافع آنان اقتضا مى كرد، انقلابى بودند؛ اما
آن گاه كه ديگران روى كار آمدند، خود را اصلاح طلب ناميدند و در صف
مقابل ايستادند. اين افراد هر روز بر حسب شرايط تغيير چهره مى دهند كه
اين از خواص نفاق است .
يكى ديگر از ويژگيهاى اهل نفاق اين است كه هميشه خود را مصلح مى دانند؛
چنان كه خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد:
و من
الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين # يخادعون
الله و الذين آمنوا و ما يخدعون إ لا اءنفسهم و ما يشعرون ؛(179)