يكى از علل مهم انحراف در
رفتار انسان ، تقليد ناروا و بى جا از نياكان و گذشتگان است . چنان كه
عده اى از مردم عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله به سبب تقليد از
عقايد پدران خود رسالت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و اله را باور نمى
كردند. آنان انگيزه اى نيز براى بحث و گفت وگو با آن حضرت و تحقيق و
درخواست دليل و معجزه در اين باره نداشتند. اين افراد سطحى نگر، به سبب
داشتن مبانى فكرى سست و بى پايه در حدى نبودند كه در اين زمينه تحقيق و
بررسى كنند. همان گونه كه در عصر حاضر بيشتر مردم براى اعتقادات خود در
پى دليل و برهان و يقين نيستند. در آن زمان نيز عده اى از نظر فكرى
ضعفهايى داشتند و نه تنها پيامبرى محمد صلى الله عليه و اله را نمى
پذيرفتند، وجود خداوند را نيز باور نداشتند و پرستش بتها را نيز براى
آنان به منزله يك سنت بود. همان گونه كه در كشور ما بعضى از سنتها وجود
دارد و كسانى بدون اينكه دليل معقولى داشته باشند، آنها را رعايت مى
كنند.(137)
پس از گسترش اسلام ، بسيارى از مردم بدون دليل و مدرك كافى مسلمان
شدند. براى نمونه ، اگر رئيس قبيله اى مسلمان مى شد، همه افراد قبيله
به دنبال او مسلمان مى شدند و اگر روز بعد، همين رئيس ، كافر و مرتد مى
شد، ديگران نيز به اسلام پشت مى كردند. دليل اين امر تقليد بى منطق و
بدون پشتوانه عقلى بود. البته بايد به ياد داشت كه تقليد به طور كلى
مذموم نيست ، و اگر تقليد از زندگى انسان حذف شود، شيرازه حيات اجتماعى
مى گسلد. آنچه ناپسند به شمار مى آيد، تقليد كوركورانه ، بدون دليل و
بى منطق است .
2. انحراف در شناختها و گرايشها
چنان كه گذشت ، تمام انحرافهاى فردى و اجتماعى به انحراف در دو دسته
عوامل مؤ ثر در رفتار انسان ، بازمى گردند: انحراف در تفكر، بينش و
شناخت ؛ و انحراف در ميل ، انگيزه و جاذبه اجتماعى . اگر تفكر انسان
صحيح باشد و كششهاى باطنى او نيز در مسير درست قرار گيرد، دنيا بهشت مى
شود. مشكلات زندگى اجتماعى كه به رفتار انسانها مربوط مى شود، گاه ثمره
اشتباه در مبانى فكرى يا، به تعبير ديگر، نادانى انسان است . براى مثال
، گاه مسئله اى به درستى براى انسان حل نمى شود، اما او تصور مى كند او
را به خوبى فهميده است . چنان كه امام خمينى قدس سره نيز در
فرمايشهايشان بسيار اين عبارت را تكرار مى كردند كه :
((آقايان توجه ندارند)). ايشان اين تعبير
را درباره فردى كه مسئله اى را به درستى درك نكرده بود به كار مى
بردند. گاه انسان مسئله اى را به درستى مى فهمد، اما تمايلى ندارد كه
براساس فهم خود به آن عمل كند؛ گاهى نيز با آنكه مى داند كارى مبناى
عقلايى ندارد و براى اجتماع زيان بار است ، براى ارضاى هوى و هوس
خود، بدان دست مى يازد. عواملى كه در صدر اسلام موجب چنين انحرافهايى
شد، از اين دو دسته خارج نبودند.
در فرهنگ صدر اسلام ، واژه ((فتنه
)) بر چنين وضعى دلالت داشت . در آن زمان ، اين
تعبير هنگامى به كار مى رفت كه مردم به رفتار ناهنجار اجتماعى اى مبتلا
مى شدند و عده اى را به گم راهى و انحراف مى كشاندند. چنان كه در قرآن
كريم اين تعبير، بارها به كار رفته است .(138)
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در نهج البلاغه درباره فتنه سخن زيبايى
دارد. ايشان فرموده است : ((منشاء فتنه ها هوى و
هوسهاى پيروى شده و احكام و نظرهاى بدعت آميزى اند كه در آنها با كتاب
خدا مخالفت شده است . براساس آنها، بعضى از مردم بعضى ديگر را بر مبناى
غير دين خدا دوست مى دارند. پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر
حقيقت جويان ترسى نبود و اگر حق از مشتبه شدن به باطل مصون مى ماند،
زبان معاندان از آن دور مى ماند. ولى بخشى از اين گرفته مى شود و بخشى
از آن . در اين هنگام ، شيطان بر دوستانش چيره مى شود و تنها كسانى
نجات مى يابند كه رحمت خدا شامل حالشان شده است )).(139)
براساس فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام ، فتنه هاى اجتماعى دو منشاء
دارند: نخست هوسهايى كه در افراد بشر پيدا مى شوند. اگر مردم مى
توانستند هوسهايشان را كنترل كرده ، به مسير صحيحى سوق دهند و در عمل
به آنها جانب اعتدال را نگاه دارند، چنين فتنه هايى پديد نمى آمد؛ عامل
دوم نيز مسائلى هستند كه به نام دين مطرح مى شوند، در حالى كه به آن
ارتباطى ندارند. انتساب اين بدعتها به دين ، به منظور اغفال مردم ساده
دلى است كه باور مى كنند، اين امور جزو دين اند، در حالى كه چنين نيست
و اينها همه بدعت به شمار مى آيند،
((آراء تبتدع ))
يعنى نوآوريهايى كه بخشى از دين قرار داده مى شود در حالى كه جزو آن
نيستند. در اين ميان ، عده اى از مردم گم راه شده ، از آنها پيروى مى
كنند و از دين منحرف مى شوند؛ و در چنين موقعيتى با قرآن مخالفت مى
شود. زمانى كه اين آراى جديد به نام دين عرضه مى شود، قرآن متروك مى
گردد، و در روابط ميان مردم ملاكهاى دينى در نظر گرفته نمى شود. آن گاه
است كه ارتباطهاى اجتماعى به امورى ضد دينى بدل مى شوند، و اگر عده اى
به دنبال باطل مى روند نيز به اين دليل است كه فتنه گران ، عناصر حقى
را در مجموعه باطل گنجانده اند كه مردم را مى فريبد و به سوى باطل مى
كشاند، و به اين ترتيب ، كسانى كه قصد فتنه دارند، باطل را باحق
درآميخته ، به مردم عرضه مى كنند. كسى كه مى خواهد دسته گلى فراهم
آورد، از هر گلى شاخه اى مى چيند و بعد، شاخه ها را به يكديگر ضميمه مى
كند. اگر تمام گلها بدبو و مسموم باشند، سراغ آن نمى رود؛ اما اگر
همراه با گلهاى معطر، چند شاخه گل مسموم در اين دسته گل قرار داده شود،
ممكن است كسانى فريفته گلهاى خوشبو شده ، به تصور اينكه دسته گل
خوشبويى را استشمام مى كنند، مسموم شوند. در چنين شرايطى كه حق و باطل
با يكديگر آميخته شده است ، شيطان مى تواند طعمه هاى خود را از ميان
مردم شكار كند. در اين ميان ، كسانى طعمه شيطان هستند كه از امتزاج حق
و باطل فريب مى خورند و براى شناسايى حق از باطل آگاهى كافى ندارند؛
چشمشان به نقاط مثبتى دوخته شده و عناصر حق ، آنان را به خود جذب كرده
است ؛ غافل از اينكه در بين عناصر حق ، عناصر مسموم و زهرآگينى هست كه
ايشان را به زوال و نابودى مى كشاند. در اين ميان ، تنها كسانى نجات مى
يابند كه براساس تقدير الاهى و نظام محكم و حكمت آميزى كه خدا برقرار
ساخته است ، در صدد يافتن حق برآيند و آن را پيدا كنند. اينان از
آفتهاى شيطانى مصون مى مانند.
3. مفاهيم متشابه ؛ ترفندى براى فتنه انگيزى
كسانى كه قصد دارند در جامعه فتنه ايجاد كنند، حق و باطل را با يكديگر
مى آميزند تا زمينه اشتباه را در جامعه فراهم سازند. اين افراد،
شعارهاى زيبا و فريبنده اى مطرح مى كنند و هم زمان ، سخنان ناحقى را
نيز به آنها پيوند مى زنند. در اين موارد از الفاظ متشابه ، غير شفاف و
چندمعنايى استفاده مى شود. در مقابل ، الفاظى كه معناشان روشن است و
كسى درباره آنها به اشتباه نمى افتد، به كار نمى گيرند.
اين افراد در سخنرانيها، بحثها، نوشته ها، كتابها و شعارهايشان الفاظى
به كار مى برند كه بر معانى مختلفى دلالت مى كند. بدين ترتيب ، همان
طور كه مى توان معانى صحيحى از آنها برداشت كرد و مصاديق خوبى برايشان
در نظر گرفت ، معناى صرف باطل يا معناى عامى كه شامل مصاديق باطل نيز
هست ، براى آنها تصور كرد. در جامعه امروز، واژه ((آزادى
)) مصداق خوبى براى اين گونه الفاظ است و هركس
آن را مى شنود، معناى مثبتى در ذهنش تداعى مى شود. اما در مقام
اختلاط حق و باطل ، گفته نمى شود كه آزادى از خدا، عقل ، دين و ارزشهاى
انسانى منظور از آزادى است ، يا آزادى از جهل ، ظلم ، بندهاى اسارت و
اوهام شيطانى مراد آنان است . اگر آشكارا گفته شود كه منظور، آزادى از
بندهاى اسارت است ، اين اشعار براى كسى ناخوشايند نخواهد بود؛ زيرا هيچ
كس دوست نمى دارد كه ديگران بر كشورش مسلط شوند يا در امور داخلى آن
دخالت كنند. شايسته آن است كه جامعه اى خود بر سرنوشتش حاكم باشد و
ديگران در امور او دخالت نكنند، اما آزادى از خدا، به هيچ روى پسنديده
نيست و نمى توان خود را از بندگى خداوند رها كرد. آزادى از ارزشها و
عقل نيز اين گونه است .
اميرالمؤمنين عليه السلام در جايى ديگر مى فرمايد:
انما
سميت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق ؛(140)
نام شبهه را بدين دليل شبهه گذاشته اند، كه به حق شباهت دارد.
اگر باطل به حق شباهت نداشت و تشخيص آنها از يكديگر آسان بود، ديگر
فتنه اى پديد نمى آمد. بنابراين فتنه ها در نتيجه آميزش حق و باطل
ايجاد مى شود.(141)
كسانى كه در عصر امام حسين عليه السلام از حاكمان بنى اميه فريب خوردند
نيز از تبليغات ابهام آلود و سخنان دوپهلوى آنان تاءثير پذيرفتند.
اين خاندان فتنه گر حق و باطل را با هم آميختند و از الفاظ مبهم و غير
شفاف استفاده كردند تا مردم در گم راهى و حيرت باقى بمانند و آن گاه
خود در فرصت مناسب ، از اين گم راهى جامعه سوء استفاده كردند. از اين
روست كه روشن كردن حق و باطل اهميت ويژه اى دارد.
4. تحميل راءى خود بر قرآن
از ديگر عوامل انحراف مردم در صدر اسلام ، تفسير قرآن به راءى خود و
تحميل راءى و نظر خويش بر اين كتاب آسمانى بود. چنان كه مى دانيم يكى
از حكمتهاى نصب جانشين معصوم براى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله ،
پيش گيرى از انحراف مردم ، جلوگيرى از رفتن آنها به بيراهه و بيان نظر
قرآن است ، ولى از نخستين روز رحلت پيغبمر اكرم صلى الله عليه و اله
مسير حركت مردم تغيير كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام طى سى سال حكومت
خود و خلفا تلاش فراوانى كردند كه فكر مردم را اصلاح و از پيدايش
انحرافهاى فكرى آنان جلوگيرى كنند، ولى يك گروه كوچك نمى توانست در
مقابل گروهى كه تمام قدرت سياسى و نظامى كشور را در اختيار داشت ،
چندان تاءثيرگذار باشد. آن امام حتى پس از رسيدن به خلافت در حضور
مردمى كه با ايشان بيعت كردند، بارها از نادانى ، ناآگاهى ، غفلت و بى
توجهى آنان گلايه كردند. در طول پنج سال خلافت ظاهرى ايشان نيز، فرصت
كافى برايشان فراهم نشد كه تمام تلاش خود را براى تعليم مردم و آگاه
كردن آنان به كار گيرند. بخش عمده زمان حكومت آن حضرت در جنگ گذشت . از
آن جمله جنگ عظيم صفين بود كه مدت زيادى طول كشيد و در آن صد هزار نفر
از مسلمانان كشته شدند. اين جنگ و جنگهاى ديگر، فرصتى براى
اميرالمؤمنين عليه السلام باقى نگذاشتند كه آن حضرت به ارتقاى سطح
شناخت و آگاهى مردم بپردازد. با اين حال ، گاهى اميرالمؤمنين عليه
السلام با استفاده از همين فرصتهاى اندك ، خطبه هايى ايراد مى فرمودند
و ضمن آشكار ساختن حقايق ، مردم را از اشتباهات و انحرافات برحذر مى
داشتند.
آن حضرت در اين خطبه ها، در موارد فراوانى ، با تعبيراتى عجيب ، از
كسانى نام مى برد كه مردم را گم راه مى كنند. اين در حالى است كه هنوز
چند دهه بيشتر از وفات پيغمبر اكرم صلى الله و عليه و اله نگذشته بود.
امام در يكى از اين خطبه ها فرموده اند: ((شبهه
را بدين جهت شبهه گفته اند كه به حق شباهت دارد، اما اولياى خدا
چراغشان يقين و راهنمايشان نشانه ها و علايم هدايت است . اما دشمنان
خدا در اين وضع ، به گم راهى فرا مى خوانند و راهنما و نشانه آنان كورى
است )).(142)
وقتى چنين جوّ تيره و مبهمى در فضاى فرهنگى جامعه پديد مى آيد و مطالب
شبهه ناك رايج مى شود، تنها گروه اندكى كه اولياى خدا و مؤمنان برجسته
و ممتاز هستند، از يقين و هدايت بهره مند مى شوند و از فضاى تيره شبهه
، جان سالم به در مى برند. گويا در اين ميسر، نشانه هايى براى هدايت به
سويى خاص نصب شده است و اولياى خدا به مدد نورانيت باطنى خود و با كمك
آن نشانه ها حق و باطل را از يكديگر تمييز مى دهند و به سوى حق رهنمون
مى شوند. اما دشمنان خدا در اين شرايط شبهه ناك ، افزون بر اينكه خود
روى به سوى باطل دارند، يكديگر را نيز به گم راهى دعوت مى كنند.
راهنماى ايشان نيز در اين مسير كورى است . چقدر مى توان از كورى براى
يافتن راه كمك گرفت ؟ آنان ، آن چنان كوردل هستند و نور هدايت از ايشان
سلب شده است كه هيچ راهنمايى ندارند و ديگران را نيز جز به سوى گم راهى
دعوت نمى كنند. بنابراين زمانى كه شبهه اى ايجاد مى شود و جوّ فكرى و
فرهنگى شبهه ناك ، آلوده و تيره و تار مى گردد، تنها اولياى خدا هستند
كه به مدد يقين ، از شبهه نجات مى يابند، اما ديگران همچنان در گم راهى
و حيرت باقى مى مانند.
امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: ((و ديگرى
كه عالم ناميده مى شود - در حالى كه عالم نيست - كتاب خدا را به راءى
خود تفسير كرده ، حق را با هواى خود منطبق ساخته است . پس ظاهر او شكل
انسان است ، ولى قلب و باطنش ، باطن حيوان . نه حق و راه هدايت را مى
شناسد كه از آن پيروى كند، نه گم راهى را، كه از آن بازگردد. اين [شخص
] مرده زنده هاست )).(143)
اگر اين سخنان در جامعه آن روز مصداق نداشت ، امير مؤمنان عليه السلام
آنها را به زبان نمى آورد. آن حضرت از كسانى ياد مى كند كه خود را عالم
معرفى مى كنند، در حالى كه بهره اى از علم نبرده اند، و مجموعه اى از
افكار انحرافى را گرد آورده و آن را علم ناميده اند. اين افراد مجموعه
اى از گم راهيها و نادانيهاى ديگران را جمع آورده ، افتخار مى كنند از
حرفهاى ديگران باخبرند و مى پندارند علم همين است !
چنين كسانى كه خود از علم حقيقى بى بهره اند، قرآن را براساس راءى خويش
تفسير و مضامين آن را طبق نظر خود معنا مى كنند؛ آرايى كه مجموعه اى از
گم راهيهاست . اينان كه خود را عالم ، فيلسوف و دانشمند مى نامند،
ظاهرى مانند انسان دارند، اما قلب و باطنشان حيوانى است . حاصل تلاش و
سرمايه آنان مجموعه اى از شبهه ها است كه به نام علم جمع آورى كرده
اند. اين افراد به گفته امام زنده نيستند، بلكه مردگانى هستند كه خود
را ميان زندگان جاى داده اند.
امام على عليه السلام از دست چنين افرادى مى نالد؛ زيرا باعث شده اند
مردم سطحى نگر، كه درك درستى از مسائل ندارند، فريفته آنان شوند؛ به
خصوص آن گاه كه سخن آنان به تعبيرات زيباى ادبى نيز آراسته شود. هنگامى
كه اين افكار و مطالب شبهه ناك در جامعه گسترش يابد، سطح معلومات يقينى
و اعتقادات ثابت در جامعه اسلامى تنزل مى يابد؛ به ويژه آنكه اين سخنان
از كسانى شنيده شود كه در جامعه به منزله عالم شناخته مى شوند. در اين
شرايط مردم دچار ترديد مى شوند و از خود مى پرسند كه كدام يك از اين
سخنان متضاد را بايد پذيرفت . رفته رفته اعتقاد آنان سست شده ، به ضعف
فكر و اعتقاد مبتلا مى شوند. به اين ترتيب كسانى نيز كه در پى سوء
استفاده از اين مردم هستند، طعمه خوبى به دست مى آورند؛ زيرا اعتقاد و
افكار اين افراد، مبناى حكم ، منطقى و عقلانى ندارد. آنان سخنانى را از
ديگران شنيده و پسنديده اند و به دليل اينكه با شرايط آنان نيز سازگار
بوده است ، آنها را باور كرده اند؛ زيرا انسان به طور طبيعى آنچه را با
خواسته ها و اميالش موافق باشد، سريع تر مى پذيرد.
5. شرايط متغير اجتماعى
پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله ، شرايط اجتماعى اى كه آن
حضرت پديد آورده بود به نوعى تغيير كرد و نيز بعد از آنكه امير مؤمنان
عليه السلام به خلافت ظاهرى رسيد شرايط به نوعى ديگر دگرگون شد. اين
دگرگونيها را كسانى پديد مى آوردند كه به نحوى به پيامبر نزديك بودند:
برخى پدر زن پيامبر و بعضى همسر پيامبر بودند و اشخاصى چون طلحه و زبير
را از اصحاب و نزديكان آن حضرت به شمار مى آمدند. اين امر موجب
سرگردانى ، تحير و انحراف مردم مى شد. در چنين شرايطى كه شبهه ها در
جامعه رواج يافته و عالم نماها به گم راه كردن مردم مشغول بودند، على
عليه السلام بايد مردم را متوجه مى ساخت كه رفتارشان اشتباه و عقايدشان
نادرست است و بسيارى از سخنانى كه طى 25 سال به آنان گفته شده ، و
رفتارهايى كه براساس اين اعتقادات صورت گرفته ، صحيح نبوده است . اما
زمان حكومت امام على عليه السلام كوتاه تر از آن بود كه بتواند اين
اشتباهات و انحرافات را اصلاح كند و بيشتر آن در جنگ گذشت .
در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز جنگهاى فراوانى با كفار و
مشركان درگرفت ، جنگهاى عصر اميرالمؤمنين عليه السلام با جنگهاى عصر
پيامبر متفاوت بود. جنگهاى زمان اميرالمؤمنين عليه السلام ميان گروههاى
مسلمان رخ داد؛ گروههايى كه سردمدار يكى از آنها همسر پيغمبر اكرم صلى
الله عليه و اله بود و فرماندهى آن را دو تن از اصحاب بزرگ پيامبر صلى
الله عليه و اله - كه يكى از آنان پسر عمه ايشان بود - بر عهده داشتند.
در دوره خلافت حضرت امير عليه السلام اين جنگها به قدرى ادامه يافت كه
همه مردم خسته شدند. به همين دليل ، در زمان امام حسن عليه السلام
پيشنهاد صلح به سرعت پذيرفته شد. امام حسين عليه السلام نيز با نسلى
روبه رو بود كه بهره و شناخت كافى از معارف اسلامى نداشتند. افرادى در
سراسر جامعه پيدا شده بودند كه افكار انحرافى و شبهه ناك را مى
پراكندند و مردم از آنان تاءثير مى پذيرفتند. رفته رفته كار به جايى
رسيد كه كسى كه قرار بود بر مسند جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و
اله تكيه زند به طور علنى برخلاف دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و اله
رفتار مى كرد و شراب مى نوشيد. چنين كسى بايد احكام اسلام را اجرا مى
كرد و مردم نيز بايد با چنين شخصى بيعت مى كردند. سرانجام نه تنها مردم
شام ، بلكه مردم مدينه نيز - جز چند تن - همگى با يزيد بيعت كردند. در
چنين شرايطى ، تغيير فكر و نوسان فكر، امرى طبيعى است .
در زمان امام حسين عليه السلام ، شرايط به گونه اى بود كه در جامعه
زيربناى فكرى ثابتى باقى نمانده بود تا مردم بتوانند به آن اتكا كنند.
ارزشهاى ثابتى بر جاى نمانده بود تا بتوان به آنها اعتماد كرد. همه
باورها و ارزشها ضعيف شده بودند. در اين شرايط، اگر عده اى با يك
استدلال ضعيف ، مطلبى را مى پذيرفتند، چون از پايه فكرى مستحكمى
برخوردار نبودند، به سرعت مضطرب مى شدند. در اين ميان ، مردم كوفه كه
با كلمات حضرت على عليه السلام انسى داشتند و از هياهوى مردم شام نيز
دور بودند و هنوز وجدانهايى بيدار در ميان آنان يافت مى شد، مشكلات
حكومت اموى را به خوبى دريافته ، خطرهاى حكومت معاويه را لمس مى
كردند. از سويى ، مردم شام را نيز در جنگ صفين شناخته بودند و از حيله
هاى آنان آگاه بودند. از اين روى ، نخست براساس راهنمايى وجدان الاهى و
فطرت سالمشان به اين نتيجه رسيدند كه براى نجات يافتن از حكومت كسى
مانند معاويه و بدتر از او، يزيد، بهتر است با امام حسين عليه السلام
با عنوان خليفه بيعت كنند، و به اين ترتيب از امام حسين عليه السلام
دعوت كردند. ولى همين مردم ، نه ايمان محكمى داشتند، نه از معرفت صحيحى
برخوردار بودند، و فقط گرايش فطرى سالمى در ايشان پيدا شده بود كه ريشه
عقلانى قوى اى نداشت . آنان همچنين از عواطف انسانى و مذهبى محكمى كه
پشتوانه ايمان و باورهايشان باشد، برخوردار نبودند. به همين دليل ، به
سرعت مضطرب شده ، تغيير رفتار دادند. در اين هنگام بود كه عبيدالله بن
زياد وارد كوفه شد. او با پوششى به كوفه قدم گذاشت كه مردم تصور كردند
وى امام حسين عليه السلام است . عبيدالله در حالى كه صورت خود را
پوشانده بود، به همراه عده اى به داخل شهر شد و دارالاماره را تصرف
كرد. پس از آن ، با سوء استفاده از ضعف ايمان مردم كوفه و تهديد و
تطميع ، آنان را از يارى امام حسين عليه السلام بازداشت . او سران
قبايل و طوايف را با هدايايى آرام كرد. مردم را نيز در مسجد كوفه گرد
آورد و به آنان فهماند كه همه مسلمانان با يزيد بيعت كرده اند و امروز
حكومت حق ، حكومت يزيد است ؛ هر كس با او مخالفت كند، مخالف اسلام و
نظام اسلامى است . او گفت وظيفه دارد از چنين آشوبهايى جلوگيرى كند و
بنابراين اجازه نمى دهد در اين شهر كسى با شخص ديگرى جز يزيد بيعت كند.
بدين ترتيب ، عبيدالله بن زياد مردم را از يارى امام حسين عليه السلام
بازداشت . همچنين دستور داد كسانى چون مسلم بن عقيل وهانى بن عروه را
كه سران نهضت به شمار مى آمدند، در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنان
را در كوچه و خيابان بيندازند. مردم نيز با ديدن چنين وضعى ترسيدند و
از صحنه خارج شدند.
حال اين پرسش اساسى مطرح مى شود كه اگرچه طبيعى است افراد سست ايمان كه
اعتقادات ضعيفى دارند، در چنين شرايطى به سرعت در مقابل تهديدها بترسند
و عقب نشينى كنند، چرا اين مردم به روى امام حسين عليه السلام شمشير
كشيدند.
6. تطميع و نفاق ؛ عوامل كليدى فاجعه كربلا
از جمله عوامل انحراف مردم در عصر امام حسين عليه السلام ، تطميع بود.
اگر وعده هايى كه به امثال عمر سعد داده شده بود، در كار نبود، هرگز
كسى مانند او به جنگ با امام دست نمى يازيد. عمر بن سعد فردى عادى
نبود. پدر او، سعد بن ابى وقاص ، يكى از بزرگان و فرماندهان ارتش در
زمان خلفا بود. سعد كسى بود كه كشور ايران را فتح كرد و در جنگ قادسيه
به پيروزى رسيد.(144)
از اين روى ، طرفداران فراوانى داشت و نامزد حكومت بر مركز ايران بود.
در آن زمان ، كشور ايران ، در ميان همه كشورهاى اسلامى ايالتى ممتاز و
رؤ يايى بود. حكومت رى ، يعنى مركز ايران نيز به عمر بن سعد وعده داده
شده بود. در آن دوران ، حكومت تنها شامل اجراى قوانين نبود، بلكه حاكم
((مالك الرقاب )) و صاحب
اختيار كشور، مردم و اموال بيت المال بود و مى توانست به دلخواه خود در
آنها دخل و تصرف كند. به عبارت ديگر، حكومت در زمان بنى اميه ،
ديكتاتورى و سلطنتى بود. عده اى از مردم هم از ابتدا ايمان نداشتند و
به طمع امور دنيوى اظهار اسلام كرده بودند.
بنابراين پاسخ اين پرسش كه چگونه مردم حاضر شدند امام حسين عليه السلام
را بكشند، اين است كه برخى از آنان با پول خريده شده بودند، گروهى ديگر
با تهديد، و از ترس كشتارهاى قساوت آميز، و در نهايت ، توده مردم نيز
تحت تاءثير تبليغات و شگردهاى شيطانى معاويه فريب خورده بودند. در چنين
شرايطى ، مجالى براى انتخاب آگاهانه مردم باقى نمى ماند. از اين روى ،
وقتى مسلم بن عقيل به كوفه مى آيد و مسائل را براى مردم تبيين مى كند،
با او هم پيمان مى شوند، ولى به زودى بيعت خود را نقض مى كنند و
فرستاده امام را در مقابل دشمن ، تنها مى گذارند. بدين ترتيب كسانى كه
خود براى امام حسين عليه السلام نامه نوشته بودند و او را براى پذيرفتن
حكومت دعوت كرده بودند، در كربلا مقابل آن حضرت ايستادند و بر روى
ايشان شمشير كشيدند؛ چنان كه براى ريختن خون فرزند رسول خدا صلى الله
عليه و اله از يكديگر سبقت مى گرفتند. چنين بود كه صبح عاشورا وقتى عمر
سعد مى خواست لشكر خود را سوى خيمه هاى امام حسين عليه السلام حركت
دهد، نماز خواند و بعد گفت :
يا
خيل الله ! اركبى و بالجنة اءبشرى ؛(145)
اى سواران خدا، بر اسبهايتان سوار شويد و به بهشت بشارت يابيد.
عمر سعد براى اينكه خود به حكومت برسد، كشتن امام حسين عليه السلام را
راه رسيدن به بهشت مى خواند!
اين حقايق تاريخى عبرتهايى گران بها براى همه انسانهاست . امام حسين
عليه السلام هزار و سيصد سال پيش به شهادت رسيد و يزيد و عمر سعد نيز
از ميان رفتند، ولى نه راه سيدالشهدا عليه السلام و نه نگرش يزيد و عمر
سعد پايان يافته است . بنابراين بايد مصاديق اين دو راه و نگرش را
شناخت ، و نيز بايد دانست كه عزت دنيا و آخرت در سايه اطاعت و بندگى
خدا و پيروى از راه و روش امام حسين عليه السلام است .
قيام عاشورا و احياى
معارف اسلامى
پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله گرچه خلافت اسلامى
به بيراهه رفت ، قوت احكام اسلام در جامعه محفوظ ماند؛ زيرا هنوز اصحاب
پيامبر صلى الله عليه و اله در ميان مردم حضور داشتند و طنين كلام رسول
صلى الله عليه و اله در گوش آنان طنين انداز بود، و كسى جرئت نداشت
آشكارا با احكام اسلام مخالفت كند؛ چنان كه روزى خليفه دوم ، عمر -
براى آزمودن مردم - بالاى منبر گفت : اگر روزى من از احكام اسلام منحرف
شوم ، شما چه خواهيد كرد؟ آيا از من اطاعت مى كنيد؟ شخص عربى برخاست و
شمشير كشيد و گفت : ((اگر روزى تو كج شوى ، با
اين شمشير، تو را راست مى كنيم )).(146)
از اين روى ، در آن زمان زمينه مخالفت صريح با احكام اسلام وجود نداشت
. بدعتهاى ايجاد شده در آن زمان نيز به گونه اى بود كه مردم متوجه
مخالفت آنها با احكام اسلام نمى شدند، زيرا خود رفتار پيغمبر صلى الله
عليه و اله را ديده و سخنان آن حضرت را شنيده بودند، و مخالف رفتار و
گفتار ايشان را بر نمى تافتند.