آذرخش كربلا

آيت الله محمدتقى مصباح يزدى

- ۶ -


وصيت معاويه در سالهاى آخر عمر، از اهداف دراز مدت او حكايت داشت . او مى خواست سلطنتى را كه به چنگ آورده بود، در خاندانش باقى بماند و يزيد جانشين وى شود؛ گرچه خود خوب مى دانست كه يزيد، آن گونه كه بايد و شايد، لياقت حكومت را ندارد. او بسيار كوشيد تا يزيد را به دست افرادى تربيت كند؛ حتى كسانى را گمارده بود كه مراقب او باشند. معاويه براى راهنمايى و كمك به يزيد، به او وصيت كرد و بنابر آنچه در منابع تاريخى نقل شده است ، خطاب به او گفته بود: من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كرده ام كه هيچ كس ديگرى نتوانسته براى فرزندش فراهم كند. حكومت براى تو مهياست ، به اين شرط كه چند امر را رعايت كنى : مردم عراق مى خواهند هر روز حاكمشان عوض شود. اگر آنان چنين خواستند، تو نيز چنين كن . اين بهتر از آن است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. مردم حجاز را احترام كن ؛ آنان خود را متولى اسلام مى دانند. هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايى كن و جوايزى به آنان بده ، و اگر آنها نيامدند، تو نماينده اى نزد ايشان بفرست تا جوياى احوالشان شود و از آنان دلجويى كند. اما چند نفر هستند كه به آسانى زير بار حكومت تو نمى روند: فرزند ابى بكر؛ فرزند عمر؛ فرزند زبير و بالاخره فرزند على . بايد مراقب اين چهار نفر باشى ... با حسين مقابله نكن . تا مى توانى بكوش تا از او بعيت بگيرى . اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى ، باز هم با او مهربانى كن . درافتادن با حسين به صلاح تو نيست . او فرزند محمد است و در ميان مردم جايگاهى بسيار والا دارد و او شخصيتى بسيار متفاوت با ديگران است .(100)

اما يزيد همچون پدرش آينده نگرو دورانديش نبود، و بعد از اينكه به خلافت رسيد، بى درنگ به حاكم مدينه دستور داد كه از چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند، آنان را گردن بزند.(101) اينجاست كه مردم ، به آسانى و در مدتى كوتاه ، دست از اسلام مى كشند و نور ديده پيامبرشان را به قتل مى رسانند؛ كسى كه گذشته از انتسابش به پيامبر و جنبه امامتش ، انسانى محبوب و دوست داشتنى بود. او كسى بود كه مردم با ديدن جمالش ، عاشق وى مى شدند، و هرگاه اخلاق او را مى ديدند، عاشق اخلاقش مى شدند؛ اگر كسى از او چيزى مى خواست به گونه اى به او مى داد كه نگاه آن سائل در چشم ايشان نيفتد و شرمسار نشود. چنين كسى را با اين وضع قساوت آميز كشتند.

بنابر آنچه گذشت ، در آن روزگار مؤمنان واقعى كه ايمان در عمق جانشان رسوخ كرده باشد، بسيار اندك شمار بودند و معاويه با شناخت توده مردم و بهره گيرى از ضعف ايمان آنان توانست از طريق تبليغ و تطميع و تهديد، جامعه را به جهتى كه خود مى خواست ، سوق دهد.

امام حسين عليه السلام با معاويه مانند يزيد مقابله نكرد، چون مى دانست او يا هر كس ديگرى اگر در آن شرايط با معاويه مقابله كند، به طور پنهانى از پاى در خواهد آمد، و بعد اين امر به كمك دستگاههاى تبليغاتى و با اشعار و احاديث جعلى ، و ترويج انبوهى از اتهامات و افترائات توجيه خواهد شد و عده اى از سخنوران و واعظان دنيادوست و وابسته به دربار - كه هميشه و همه جا، و به خصوص در جامعه هاى دينى ، براى گم راه ساختن مردم نقشى اساسى داشته اند - معاويه را در اين راه يارى مى رساندند.

قرآن مى فرمايد عامل فساد و اختلاف در هر دينى عالمان خودفروخته بوده اند:

فما اختلفوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ؛(102) و جز بعد از آنكه علم براى آنان [حاصل ] آمد، [آن هم ] از روى رشك و رقابت ميان خودشان ، دستخوش اختلاف نشدند.

سررشته فساد، ايجاد اختلاف ، آشوب ، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را مى شناختند. حاكمانى همچون معاويه ، اين افراد را شناسايى مى كردند و با پول آنان را مى خريدند و به خدمت خود در مى آوردند و عالمان غيرتمند به انحاى مختلف از صحنه خارج مى شدند. شمارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام از اين دسته بودند و يكى پس از ديگرى ترور مى شدند، يا به بهانه هايى بر دار مى رفتند.(103) حجر بن عدى و ميثم تمار از اين جمله اند. ايشان در ايمان خود استوار بودند و هيچ يك از اين ابزارها بر آنان كارگر نيفتاد، و از همين روى عاقبت اعدام شدند. آنچه باعث مى شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دينى ، سنن قومى ، اخلاق عشيره اى و قبيله اى و مهمان دوستى خود را نيز از كف بدهند همين سه عاملى بود كه معاويه به كار مى برد.

بهترين درسى كه از واقعه عاشورا مى توان گرفت ، اين است كه دريابيم چگونه مدعيان مسلمانى و كسانى كه خود را پيرو پيامبر مى دانستند، و بارها حسين عليه السلام را روى دست پيامبر صلى الله عليه و اله ديده بودند و مشاهده كرده بودند پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله هنگام سخنرانى بالاى منبر، هرگاه حسين عليه السلام از پله هاى منبر بالا مى آمد آن حضرت او را در آغوش مى گرفت (104) و مشاهده كرده بودند كه حضرت گريه حسين عليه السلام را تاب نمى آورد(105) و رعايت حق او را به مردم سفارش كرده است ، چنين رفتارى با امام عليه السلام داشتند و او را به فجيع ترين وضع به شهادت رساندند.

معاويه و روشهاى به كارگيرى عوامل انحراف جامعه

معاويه از اين عوامل در مقاطع مختلف ، به شيوه هاى متفاوتى بهره مى برد. از اين روى ، دوره حكومت وى را مى توان به سه مقطع تقسيم كرد:

اول . پيش از خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام

معاويه در اين دوران ، در شرايط بسيار مساعدى حكومت مى كرد؛ زيرا مقر حكومت وى ، يعنى سرزمين شام ، منطقه دورافتاده اى به شمار مى آمد و با حكومت مركزى چندان ارتباطى نداشت و مردم آن سامان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله و حتى اصحاب بزرگ آن حضرت را كمتر ديده بودند. از سوى ديگر، خليفه دوم و سوم چندان اصرارى بر كنترل معاويه نداشتند؛ به خصوص خليفه سوم كه دست معاويه را بسيار باز گذاشته بود. در چنين شرايطى ، زمينه هر نوع فعاليتى براى معاويه فراهم بود، و او در اين مدت ، جامعه شام را به دلخواه خود تربيت مى كرد.

دوم . دوران خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام

در اين دوران ، شيوه معاويه ، به خصوص در زمينه تبليغات ، تغيير كرد. او على عليه السلام و يارانش را به قتل خليفه سوم ، عثمان ، متهم ساخت ، و بنابراين على عليه السلام مى بايد قاتلان عثمان را تحويل مى داد تا قصاص ‍ شوند. تبليغات معاويه در اين باره چنان گسترده بود كه بسيارى از مردم تحت تاءثير قرار گرفتند. مسئله خون خواهى عثمان زمينه اى شد تا معاويه بتواند عده اى از مردم را به سوى خود جذب كند و جنگ صفين را در مقابل على عليه السلام به راه اندازد. افزون بر كشته هايى كه در درگيريهاى پراكنده به قتل رسيدند، در اين جنگ ، دهها هزار مسلمان از دو طرف كشته شدند. اين غائله با شهادت امير مؤمنان عليه السلام پايان يافت .

سوم . پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام

مردم در اين دوره از جنگ خسته شده بودند. حتى ياران نزديك على عليه السلام - كه سه جنگ بزرگ جمل ، صفين و نهروان را اداره كرده بودند - با مشكلات فراوانى مواجه بودند. اين اواخر حكوت امير مؤمنان نيز كاملا مشهود بود.(106) بعد از شهادت آن حضرت ، معاويه از اين موقعيت بهره كامل برد و سران سپاه امام حسن عليه السلام را با زر و تزوير فريب داد و آن حضرت را به پذيرش صلح مجبور كرد. در اين زمان ، معاويه بر سراسر كشورهاى اسلامى تسلط يافته بود و افزون بر شام ، بر مصر، عراق ، حجاز، يمن ، شمال آفريقا و ايران نيز فرمان مى راند. از افراد خاندان پيامبر صلى الله عليه و اله فقط امام حسن عليه السلام سد راه او بود كه ايشان را نيز با جريان صلح كنار زد. در اين دوران ، معاويه خود را قادر به انجام هر كارى مى دانست ، و از همين روى ، به قدرى از عوامل ياد شده سود جست كه مى توان گفت غربت و مظلوميت امام حسن عليه السلام و بعد از ايشان ، امام حسين عليه السلام ، بيش از آنى بود كه روز عاشورا بر سيدالشهدا عليه السلام گذشت ، متاءسفانه اطلاعات تاريخى كافى درباره اين دوران بر جاى نمانده ، و نيز اين مظلوميت اهل بيت عليهم السلام به گونه اى نيست كه بتوان با آن ، عواطف و احساسات مردم را تحريك ، و خاطره هاى آن روزگار را تجديد كرد؛ بلكه تنها با تفكر و تمق مى توان دريافت كه در آن دوره ، چه ظلمى بر خاندان رسول عليهم السلام مى رفت . دستگاه اموى به قدرى بر ضد خاندان پيامبر صلى الله عليه و اله تبليغ كرد كه سب و لعن امير مؤمنان عليه السلام بخشى از مراسم عبادى ، همچون نماز جمعه ، شد و هر خطيبى بايد آن حضرت را لعن مى كرد، و مردم پس از نمازهاى عادى خود نيز بر امام على عليه السلام لعنت مى فرستادند.(107) در چنين موقعيتى فرزندان امام على عليه السلام مى بايد صبر و سكوت پيشه مى كردند، و پس از شهادت امام حسن عليه السلام نيز، امام حسين عليه السلام اين بار را به تنهايى بر دوش مى كشيد.

تا زمانى كه امام حسن عليه السلام زنده بود، امام حسين عليه السلام به مصاحبت و پشتيبانى ايشان دلگرم بود؛ اما پس از شهادت او، امام حسين عليه السلام در تنهايى خون دل مى خورد و كسى را نمى يافت كه با او درد دل كند. اين وضعيت ده سال ادامه يافت . تاريخ ، گفت وگوهايى كه ميان شيعيان و طرفداران امام حسين عليه السلام با ديگران درگرفته ، و گاه نامه نگاريهايى كه ميان امام حسين عليه السلام و معاويه صورت گرفته و نيز برخوردهاى حضورى ميان آن حضرت و معاويه را ثبت كرده است ، و اينها همه گواه تنهايى و مظلوميت آن حضرت اند.(108) معاويه دو بار به حجاز سفر كرد و گروهى از لشكريان شام را نيز با خود به مكه و مدينه برد و مدتى در آنجا ماند تا زمينه ولايتعهدى يزيد را فراهم سازد. در اين سفرها، گفت وگوهايى ميان معاويه و امام حسين عليه السلام رخ داد. معاويه همچنين با شمارى از سران و معتمدان سرشناس مدينه كه تسليم او نمى شدند، گفت وگو كرد. اين افراد شخصيتهاى برجسته اى بودند كه ولايتعهدى يزيد را نمى پذيرفتند و معاويه اصرار داشت كه از آنان براى يزيد بيعت بگيرد.

در يكى از گفت وگوها كه ميان معاويه و امام حسين عليه السلام واقع شد، معاويه امام عليه السلام را دعوت مى كند و به ايشان مى گويد كه من با شما سخن خصوصى دارم . حضرت مى پذيرد و با او گفت وگو مى كند.

معاويه مى گويد: تمام مردم در مدينه حاضرند ولايتعهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شمار چهار نفر اين امر را نمى پذيريد. سركرده اين افراد نيز شما هستيد. اگر شما ولايتعهدى يزيد را بپذيرد و بيعت كنيد، ديگران نيز گردن مى نهند و بدين ترتيب مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى تاءمين مى شود و خون مسلمانان بر زمين نمى ريزد. چرا با يزيد بيعت نمى كنيد؟

حضرت عليه السلام فرمود: تو در مدت حكومت خود، خونهاى زيادى ريختى و بسيار فساد كردى . اين آخر عمر وزر و وبالى براى بعد از مرگت فراهم نكن و گناه يزيد را به گردن مگير. چگونه حاضر مى شوى كه او را بر مردم مسلط كنى ، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان ، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براى مردم نافع ترند؟!

معاويه گفت : گويا مى خواهى خودت را مطرح كنى ؟ تو مى خواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهترند و خودت از يزيد برترى ؟

حضرت فرمود: اگر اين گونه بگويم چه اشكالى دارد؟

معاويه گفت : اينكه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر است ، راست گفتى ؛ چون اگر جز اين نبود كه فاطمه عليها السلام از قريش بود و مادر يزيد از قريش ‍ نيست ، كافى بود. البته علاوه بر اينكه مادر تو از قريش است ، دختر پيامبر صلى الله عليه و اله نيز هست . پس مسلما مادر تو از مادر او بهتر است . اما اينكه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است ، جاى تامل دارد؛ زيرا مى دانى كه پدر يزيد و پدر تو باهم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. اما اين صحيح نيست كه تو از يزيد بهترى ؛ بلكه يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست .

حضرت فرمود: مى گويى يزيد شرابخوار از من بهتر است ؟!

معاويه در پاسخ گفت : از پسر عمويت غيبت نكن .

معاويه ، امام حسين عليه السلام را نصيحت كرد و گفت : خشونت به خرج نده . از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن . يزيد هيچ گاه از تو بدگويى نمى كند؛ بنابراين او از تو بهتر است .(109)

با اين ترتيب ، زمانى كه بنى اميه عنان قدرت را به دست مى گرفتند، اين ايده جبرگرايانه را دامن مى زدند كه ((خواست خدا چنين بوده است )). چنين تعبيرهاى جبرآميزى از سوى خلفا در حق اميرالمؤمنين عليه السلام نيز ابراز مى شد؛ چنان كه نقل كرده اند در سفرى خليفه دوم از اميرالمؤمنين عليه السلام خواست كه در آن سفر با او همراه شود؛ ولى آن حضرت نپذيرفت و با او هم سفر نشد. خليفه از اين عمل ناراحت و ناراضى بود، و از اين روى به ابن عباس كه همراهش بود، گفت : مى دانى چرا پسر عمويت با ما به اين سفر نيامد؟ ابن عباس گفت : نه . خليفه گفت : على در مدينه ماند تا زمينه سازى كند كه بعد از من خليفه شود. ابن عباس مى گويد: او براى خودش چنين احتياجى نمى بيند؛ چون معتقد است كه پيامبر صلى الله عليه و اله او را به عنوان امام تعيين كرده است . آن گاه خليفه دوم گفت : آرى ، پيامبر مى خواست على عليه السلام را به جانشينى خود تعيين كند، اما خدا نخواست .(110)

معاويه نيز از اين استدلال مغالطه آميز استفاده مى كرد. يزيد نيز در مجلسى كه اسراى اهل بيت عليهم السلام را وارد كرده بودند، خطاب به امام زين العابدين عليه السلام گفت : حمد خداى را، كه پدرت را كشت .(111)

يكى از سوژه هاى تبليغى معاويه را دوره بيست ساله حكومتش پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام - به خصوص درباره شيعيانى كه در عراق و به ويژه در كوفه مى زيستند - اين بود كه على عليه السلام و حكومت پنج ساله اش را مقصر اصلى عقب ماندگى اقتصادى ، ريخته شدن خونها، يتيم شدن كودكان و... جلوه دهد. اين ترفند تبليغى در زمان خود حضرت نيز به اجرا در مى آمد؛ چنان كه على عليه السلام از دست دوستانش گلايه مى كرد و مى فرمود: در تابستان به شما مى گويم به جنگ برويم ، مى گوييد هوا گرم است ؛ در زمستان فرمان جهاد مى دهم ، مى گوييد هوا سرد است ، صبر كن هوا بهتر شود، كشاورزى مان عقب افتاده است ، محصول كشاورزى مان روى زمين مانده است ...)).(112) اينها همه بر اثر تبليغات معاويه بود. عمال معاويه اين تبليغات را در داخل قلمرو حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام به راه مى انداختند و مردم را بر ضد آن حضرت تحريك مى كردند و زمينه شورش و آشوب را فراهم مى ساختند.

نظير اين مسائل در انقلاب اسلامى نيز رخ داده است . در روزنامه ها مى نويسند اگر بعد از فتح خرمشهر، امام قدس سره جنگ را متوقف كرده بود، امروز چنين مشكلاتى نداشتيم .(113) امروز سران نهضت آزادى و جبهه ملى ، همان كسانى كه امام رحمه الله درباره آنها فرمود: ((اينها از منافقين بدترند))،(114) سياست گذاران پشت پرده كشور شده اند. سوژه تبليغاتى آنان اين است كه مى گويند اگر اين جنگ نبود، اين همه بدبختى در كشور نبود، و روحانيان را مقصر جلوه مى دهند و مى گويند حكومت آخوندى اين جنگ را بر مردم تحميل كرد. اگر زودتر صلح كرده بودند، كار به اينجا نمى رسيد. مشكلات اقتصادى جامعه بر اثر قطع رابطه با امريكاست ؛ اگر ايران الان هم با امريكا سازش كند، مسائل و مشكلات ما حل مى شود.

شگرد معاويه اين بود كه حرف غلطى را، كه نادرستى آن بديهى بود، آن قدر تكرار مى كرد تا مردم رفته رفته آن را بپذيرند. اينها نيز درست همين سياست را به كار مى برند. در برخى موارد، مقام معظم رهبرى در سخنرانيهايشان به صراحت ، مطلبى را بيان فرموده ، جواب داده اند؛ مثلا ايشان درباره رابطه با امريكا به تفصيل بحث كرده اند. نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخى و علمى ثابت كرده اند كه رابطه با امريكا نه تنها مشكلات اقتصادى ما را حل نمى كند، بلكه آنها را دو چندان خواهد ساخت . براى مثال تركيه از جمله كشورهايى است كه سر سپرده امريكاست ؛ ولى مردم آن ، در اعتراض به اوضاع نابسامان اقتصادى اعتصاب مى كنند و خواستار پنجاه درصد افزايش حقوق مى شوند. امريكا، كشورى را كه زمانى بزرگ ترين كشور اسلامى و پايگاه خلافت عثمانى بود، به چنان خوارى اى دچار كرده كه نوكر ريزه خوار خوان اسرائيل شده است . باز هم مى گويند: مشكل ما اين است كه با آمريكا سازش نكرده ايم ؛ اگر با آمريكا رابطه داشته باشيم ، مشكلاتمان حل مى شود. اين همان سياست معاويه است ؛ اما سياست على عليه السلام اين بود كه وظيفه حاكم اسلامى قبل از هر چيز، اجراى احكام اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى است ، و پس از آن نوبت به اقتصاد مى رسد. منطق معاويه و منطق على عليه السلام امروز نيز جريان دارد:

رگ رگ است اين آب شيرين آب شور   بر خلايق مى رود تا نفخ صور

علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه

نظر به اينكه شرايط تاريخى تا حدى تكرار پذيرند و ممكن است موارد مشابه آنها در اعصار ديگر نيز رخ دهد، اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه گرچه معاويه از ابزار تبليغات ، تواءم با فريب مردم و تحريف حقايق و نيز از حربه تهديد و تطميع ، بسيار بهره برد، چرا مردم فريب خوردند و تحت تاءثير تهديدها و تطميعهاى او قرار مى گرفتند؟ اين پرسش ، در واقع ، روى ديگر پرسش قبلى است به عبارت ديگر بنى اميه اثرگذار و مردم اثرپذير بودند؛ آنان اين تبليغات ، تهديدها و تطميعها را اعمال مى كردند و مردم در برابر آنها از خود انفعال نشان مى دادند. چرا مردم منفعل شدند و اقدامات بنى اميه كارگر افتاد؟ اين مسئله از آن جهت اهميت دارد كه ممكن است در جامعه امروز نيز چنان وضعى پديد آيد و دشمنان اسلام با استفاده از همان ابزارها بخواهند مسير انقلاب را تغيير دهند. از اين روى ، لازم است بدانيم چگونه واكنش نشان دهيم ، و بكوشيم كه منفعل نشويم . ممكن نيست معاويه ، يزيد يا عمر سعد ديگرى پيدا شوند؛ زيرا حوادث تاريخى هيچ گاه عينا تكرار نمى گردند، اما مشابه آنها رخ مى دهد؛ چنان كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرموده است : ((آنچه در بنى اسرائيل روى داده است ، در امت من نيز روى خواهد داد؛ حتى اگر آنان در سوراخ سوسمارى وارد شده باشند، شما نيز به داخل آن خواهيد شد)).(115) اينكه مى گوييم آنچه در صدر اسلام رخ داده ، ممكن است بعدها نيز واقع شود، به اين معنا نيست كه همان جريانها و حوادث عينا تكرار مى شوند؛ بلكه حوادثى پديد مى آيد كه روح و انگيزه آنها همان روح و انگيزه است . انگيزه اى كه معاويه را واداشت تا آن گونه عمل كند، ممكن است در افراد همين عصر نيز وجود داشته باشد، و روشهايى كه معاويه براى رسيدن به مقاصد خود به كار گرفت ، ممكن است به كار انسانهاى اين عصر نيز بيايد، و انفعالى كه در مردم آن عصر پديد آمد، كم و بيش در مردم اين عصر نيز ممكن است پديد آيد. بنابر اين لازم است بررسى كنيم كه چرا مردم اين گونه فريب خوردند و چرا تحت تاءثير تهديدها و تطميعها قرار گرفتند، تا از اين طريق بتوانيم خود را براى هنگامى كه چنين آزمونى فرا مى رسد، آماده سازيم ، و اگر كسانى بخواهند ما را فريب دهند و تهديد يا تطميع كنند، مقاومت ورزيم . اين موضوع را مى توان با توجه به سخنان امام حسين عليه السلام در منى كه براى بزرگان و نخبگان ايراد شد، بررسى كرد.(116)

امام حسين عليه السلام ابتدا حاضران را اين گونه توصيف مى كند: شما بزرگان اين امتيد؛ شما كسانى هستيد كه در سايه اسلام و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه داريد، مورد احترام مردميد، و اين منزلتى است كه خدا به شما داده است . با اينكه خداوند چنين منزلت و موقعيت اجتماعى اى به شما داده است و به همين سبب ، مردم براى شما احترام قايل اند و سخنتان را مى پذيرند، شما از موقعيت خود استفاده نمى كنيد.

آن گاه حضرت مواردى از تقصيرها و كوتاهيهاى آنان را بر مى شمارد كه عبارت اند از:

1. خوددارى از بذل مال در راه خدا

فلا مالا بذلتموه ؛ مالى را در راه ترويج اسلام صرف نكرديد. مخاطبان امام كسانى بودند كه حقوق واجب مالى خود را اعم از خمس و زكات و... پرداخت مى كردند. مقصود امام از اينكه مى فرمايد مالى را بذل نكرديد، چيزى بيش از حقوق مالى واجب است ؛ چون گاهى بقاى دين به هزينه كردن اموال نياز دارد و نمى توان گفت ما حقوق واجبمان را ادا كرده ايم و ديگر حقى بر عهده مان نيست . گام نخست آن است كه از اموال خود راه ترويج اسلام ، جلوگيرى از بدعتها و مبارزه با بدعت گزاران بهره گيريد، ولى شما چنين نكرديد.

2. سستى در جان فشانى براى دين

و لا نفسا خاطرتم بها للذى خلقها؛ جانتان را براى كسى كه آن را آفريده بود، به خطر نينداختيد.

خطر و ضرر جانى هميشه و هرجا، وجوب امر به معروف و نهى از منكر را ساقط نمى كند؛ زيرا ترويج دين و مبارزه با دشمنان اسلام چنان نيست كه هيچ خطرى را متوجه انسان نسازد. از اين روى ، امام حسين عليه السلام به اين افراد مى فرمايد: ((شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفريده و به شما عطا فرموده است ، به خطر نينداختيد)). چنان كه امام خمينى رحمه الله فرمود: در مهام امور تقيه نيست . تقيه در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى مطرح است ، كه اگر ضررى به كسى مى رسد، مى تواند بگويد من آنچه بايد بگويم گفتم ، و ديگر بيش از اين تكليفى نيست ؛ ولى اگر مسئله اى مربوط به اساس و كيان اسلام شود، در آن مورد، صحبت از تقيه در ميان نيست . امام خمينى رحمه الله حتى فرمودند: در اين گونه مسائل تقيه حرام است ، ولو بلغ ما بلغ ؛ يعنى كار به هر جا بينجامد، ولو هزاران نفر كشته شوند، نبايد تقيه كرد؛ چون اساس اسلام در خطر است . در اين صورت ، و همان گونه كه امام رحمه الله تعبير فرموده اند، ((در مهام امور)) تقيه روا نيست .(117)

3. توجه به روابط قومى و گروهى

و لا عشيرة عاديتموها فى ذات الله ؛ شما در راه خداوند و براى جلب رضايت او هيچ گاه با خويشاوندان خود [كه در راه باطل بودند] مقابله نكرديد.

سومين علت انفعال جامعه در برابر سياستهاى معاويه ، همان روابط قومى و قبيله اى بود. در آن عصر، مسئله ارتباطات قومى و عشيره اى در فرهنگ عربى ، اصلى بسيار محكم بود. امروز نيز در ميان مردمانى كه زندگى قبيله اى دارند، چنين روحيه هايى به چشم مى خورد و در ميان آنان پيوسته نوعى هم بستگى قومى و عشيره اى وجود دارد. اين روحيه در ميان مردم شهرنشين كمتر يافت مى شود. در آن عصر، روحيه حمايت از عشيره و قبيله در ميان عربها بسيار قوى بود. امروزه مشابه اين روحيه را در ميان كسانى مشاهده مى شود كه در يك جبهه سياسى و حزبى هستند. اين روحيه همانند نقشى است كه در آن زمان ، تعصب در قبال عشيره و قبيله ، ايفا مى كرد. امروزه تعصب در قبال همخطهاى سياسى جاى گزين حمايت از عشيره شده است و به هر ترتيب بايد عملكرد برخى اشخاص را توجيه كرد يا بر آن سرپوش نهاد؛ اگرچه اين شخص سخنانى كاملا مخالف اسلام و راه و روش امام خمينى رحمه الله گفته باشد.(118)

زمان معاويه نيز مسئله حمايت از عشيره و قبيله رايج بود. اگر عضوى از قبيله مرتكب گناهى مى شد، افراد قبيله آن را كتمان مى كردند يا حتى به دفاع از او بر مى خاستند؛ اما اگر از قبيله مخالف ، شخصى چنين خطايى مرتكب مى شد، گناه او را بزرگ جلوه مى دادند و خواستار مجازاتش ‍ مى شدند. طرفدارى از عشيره و تعصب قبيله اى مانع آن بود كه مردم به سوى حق گام بردارند. امروز نيز اگر همخطهاى سياسى ، شجاعت اعتراض ‍ در مقابل كارهاى نادرست همديگر را نداشته باشند و نتوانند اشتباهات يكديگر را نقد كنند، صورت جديدى از همان تعصب قبيله اى و عشيره اى را زنده كرده اند.

طبق فرمايش امام حسين عليه السلام گاه وظيفه شرعى اقتضا مى كند كه انسان با قوم و خويش خود به دشمنى برخيزد. هر چند در شريعت مقدس ‍ اسلام ، صله رحم واجب و قطع رحم او حرام است ، اگر طرفدارى از خويشاوندان به بهاى تضعيف اسلام و نظام اسلامى باشد، بايد اسلام را بر بستگان و خويشان مقدم داشت و از آنان حمايت نكرد؛ زيرا اين امر زمينه را براى سوء استفاده دشمنان فراهم مى سازد. از اين روى ، امام حسين عليه السلام خطاب به نخبگان ، يكى از علل تسلط معاويه را علاقه شديد به قبيله و قوم خويش مى شمارد كه باعث مى شد خطاها و اشتباهات آنها را ناديده گيرند و به خاطر خدا با آنان دشمنى نكنند.

بنابراين از جمله علل انفعال و تاءثيرپذيرى مردم آن عصر از تبليغات معاويه ، تعلق خاطر به مال و جان و خويشاوندان بود. جامع اين امور در فرهنگ اسلامى دنياپرستى و حب دنياست :

حب الدنيا راءس كل خطيئة ؛(119) دوستى دنيا سرچشمه همه خطاها و گناهان است .

اكنون اين پرسش مطرح است كه حب دنيا كه اساس همه گناهان است چيست ؟ آيا اگر انسان ماه و ستارگان يا طبيعت زيبا را دوست داشته باشد، مرتكب گناه شده است ؟ يا اگر انسانهاى مخلوق خدا را دوست بدارد، خطا كرده است ؟ در پاسخ بايد گفت هيچ يك از اين موارد، منظور نيست ؛ بلكه دلبستگى به امور دنيايى ، سوء استفاده از مال ، مقام ، دوستان و قوم و خويش است كه دنياپرستى به شمار مى آيد.