همچنين مى گفتند
اميرالمؤمنين عليه السلام از وضعيت معاويه نيز به خوبى آگاه بود و مى
دانست او سياست مدار حيله گرى است كه مردم را رام كرده و بيت المال را
در اختيار گرفته و آن را سخاوتمندانه و به درخواست خود خرج مى كند. اگر
على عليه السلام با اين گونه شخصيتها كنار مى آمد و با اندكى با آنان
مماشات مى كرد، چنين جنگها و خرنريزيهايى رخ نمى داد و هزينه هاى
فراوان براى آن صرف نمى شد.(80)
پاسخى تعبدى به اين شبهات اين است كه امير مؤمنان عليه السلام از علم
امامت برخودار بود، يا خدا به ايشان امر كرده بود كه چنين كند، و او
نمى توانست از امر خداوند تخلف كند؛ و نيز امام عليه السلام معصوم است
، و خطا نمى كند و مطابق آنچه خدا امر فرموده ، عمل مى كند؛ وظيفه او
همان بوده كه انجام داده است .
اين پرسشها پاسخى قانع كننده تر نيز دارند. پيش از پرداختن به اين پاسخ
، بايد خاطرنشان كرد كه امير مؤمنان عليه السلام در مصرف بيت المال ،
احتياط فراوان به خرج مى داد. شبى طلحه و زبير در حالى خدمت على عليه
السلام آمدند كه او در روشنايى چراغى مشغول رسيدگى به امور بيت المال
بود. امام عليه السلام به محض اينكه با ايشان به گفت وگو پرداخت ، آن
چراغ را خاموش ، و چراغ ديگرى روشن كرد. آنان پرسيدند: اين چراغ با
چراغ ديگر چه فرقى داشت ؟ حضرت در جواب فرمود: چراغ اول به بيت المال
تعلق داشت و من مشغول رسيدگى به حساب بيت المال بودم ، ولى اكنون شما
مى خواهيد درباره مسائل ديگرى حرف بزنيد، و من حق ندارم از چراغ بيت
المال استفاده كنم .(81)
از سويى ، اين افراد در زمان خلفاى پيشين از بيت المال بسيار بهره برده
، و املاك و ثروتهاى فراوانى به دست آورده بودند و غلامان و كنيزان
فراوان داشتند.(82)
اينك اين افراد با چنين سخت گيريهايى مواجه شده بودند.
اما حقيقت اين بود كه على عليه السلام اين راهها را مى دانست و مى
توانست همچون خلفاى پيش از خود رفتار كند. اگر او نيز هر بخش از مملكت
را در اختيار يكى از شخصيتها قرار مى داد و مانند خلفاى قبل و بعد از
خود، بيت المال را آن گونه كه خود مى خواست ، صرف مى كرد، اكنون درباره
او چه مى انديشيديم ؟ در اين صورت ، ميان على عليه السلام و معاويه
تفاوتى احساس نمى شد. اگر امروز ما ميان على عليه السلام و ديگران فرق
مى گذاريم ، بدين جهت است كه على عليه السلام در مسير ديگرى بوده است .
اگر آن حضرت غير از اين رفتار مى كرد، مثل معاويه چند صباحى با موفقيت
حكومت مى كرد و مى گذشت . اما نام و ياد آن حضرت زنده مانده است و دوست
داران او محبت ايشان را نسل به نسل ، در دل پرورده اند. على عليه
السلام كسى نبود كه همچون معاويه فكر و عمل كند. ايراد گرفتن بر سيره
حكومتى او سخن تازه اى نيست ، و در زمان خود على عليه السلام نيز چنين
شبهاتى را مطرح مى ساختند و او را با معاويه مقايسه مى كردند. لذا آن
حضرت از اين سخنان ناليده و فرموده است :
الدهر اءنزلتى ثم اءنزلتى حتى يقال على و معاوية ؛(83)
روزگار مرا پايين آورده ، و [آن قدر] پايين آورده تا اينكه مى گويند
على و معاويه [و مرا با معاويه قياس مى كنند].
آن زمان نيز همين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و اله ، كسانى كه سالها
در ركاب على عليه السلام و در محضر او بودند، مى گفتند كه معاويه نيز
ويژگيهاى مثبتى دارد، سخاوتمند و بخشنده است ، تدبيرى دارد و كشورى
اسلامى را اداره مى كند. همين افراد زمانى كه از على عليه السلام گله
مند مى شدند، نزد معاويه مى رفتند. حتى نزديكان على عليه السلام هر وقت
از على عليه السلام گله مند مى شدند و تقاضاهايى داشتند كه على عليه
السلام به آنها پاسخ مثبت نمى داد، نزد معاويه مى رفتند. آنان اين دو
را با هم مقايسه مى كردند و معتقد بودند، فقط عدالت و عبادت على عليه
السلام از معاويه بيشتر است . اما اگر على عليه السلام به شيوه اينان و
نيز برخى سياست مداران اين عصر عمل مى كرد، مسلمانان بعد از آن حضرت تا
به امروز، از اسلام چنين برداشتى مى كردند و اين رفتار را وظيفه يك
خليفه اسلامى مى دانستند. در اين صورت ، خلافت اسلامى با سلطنت كسرا و
قيصر تفاوتى نمى داشت .
در نتيجه سيره على عليه السلام در آن روزگار است كه مى توان گفت امروز
ما با حقيقت اسلام آشنا هستيم و مكتب تشيع را به منزله اسلام اصيل در
اختيار داريم . هر چند على عليه السلام موفق نشد كه معاويه را شكست دهد
و از ميان بردارد، توانست سياست ناب اسلام را به مردم دنيا بشناساند، و
به جهانيان نشان دهد كه اسلام اجازه نمى دهد براى تاءمين بعضى از مصالح
شخصى يا عمومى ، از اصول و مبانى چشم پوشيد. اگر على عليه السلام آن
گونه عمل نكرده بود، اكنون ما نمى دانستيم كه اسلام اجازه نمى دهد
دموكراسى غربى بر كشور اسلامى حاكم شود و شيوه اسلام براى اداره جامعه
مغاير با شگردهاى حكومت دارى غرب است . هدف على عليه السلام ارائه
الگوى صحيح براى حكومت اسلامى بود. غرض آن حضرت اجراى احكام الاهى بود،
نه به چنگ آوردن حكومت به هر نحو ممكن . از اين روى ، در شوراى شش نفره
، هنگامى كه عبدالرحمن بن عوف از آن حضرت خواست كه علاوه بر عمل بر
كتاب و سنت پيامبر صلى الله عليه و اله ، عمل به سيره شيخين را نيز
بپذيرد تا با او به عنوان خليفه بيعت كنند، حضرت نپذيرفت ، و بدين
ترتيب ، عثمان به خلافت برگزيده شد و آن حضرت بار ديگر از حق الاهى خود
براى مدتى طولانى محروم گشت .(84)
چنين سياستى با اصول دموكراسى غربى مطابقت ندارد. اگر على عليه السلام
اين گونه عمل نكرده بود، امروز كسى نمى توانست مدعى شود كه اسلام نظام
حكومتى خاصى دارد، و در غير اين صورت ، اسلام دينى متزلزل و تابع سليقه
ها و قرائتهاى مختلف مى بود؛ قرائتى از آن خليفه اول ، قرائت ديگر از
آن خليفه دوم ، و قرائت سومى نيز از آن على عليه السلام . اگر اساس و
مبنايى در كار نباشد، نمى توان گفت سخن معصوم را بايد پذيرفت ، ولى
قبول سخن ديگران به طور مطلق ، ضرورتى ندارد.
سرّ اينكه على عليه السلام ، مانند خلفاى پيش از خود، با برخى افراد
مماشات نكرد، اين بود كه او نمى خواست تنها براى زمان خود الگويى ارائه
دهد و حكومت را به هر نحوى ، پيش برد؛ بلكه مى خواست طرح حكومتى اسلام
را براى مردم همه عصرها تا روز قيامت ، معرفى كند. اسلام طرفدار عدالت
است . اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل آيد، نبايد قطره خونى
ريخته ، يا كمترين اهانتى به كسى شود. على عليه السلام همان كسى بود كه
وقتى شنيد خلخال از پاى دخترى يهودى يا زرتشتى كشيده اند، گفت :
((اگر مسلمانى از اين غصه دق كند و جان دهد،
سزاوار است )).(85)
آيا ممكن است چنين كسى بپذيرد كه بدون دليل هفتاد هزار نفر كشته شوند.
زمانى كه امام خمينى قدس سره در پاريس بودند، خبرنگاران از ايشان
پرسيدند اگر شما پيروز شويد و شاه برود، چگونه حكومتى را بر ايران حاكم
خواهيد كرد؟ ايشان در جواب فرمودند: ((حكومت على
عليه السلام . الگوى ما حكومت على عليه السلام است )).(86)
سياست معاويه بعد از
شهادت على عليه السلام
معاويه پس از شهادت امام على عليه السلام با سوء استفاده از
ضعفهاى جامعه اسلامى آن روز كوشيد انديشه علوى را تحريف كند و تفكر
ديگرى را جايگزين آن سازد. او تلاش كرد نگرش مردم را تغيير دهد و طرح
ديگرى دراندازد. بر همين اساس بود كه سران و شخصيتهاى بزرگ و رؤ ساى
قبايل را با بذل و بخششهاى خود اغفال كرد و در اختيار گرفت ، و اكثر
مردم نيز تابع رؤ ساى خود بودند. ديگران نيز با ارعاب و تهديد منحرف مى
شدند. معاويه طى بيست سال حكومت بر جهان اسلام ، براى ايجاد رعب و وحشت
، ترور، كشتار و خونريزى بى حد و حساب به راه انداخت و براى اين منظور
از افرادى چون بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب استفاده كرد. جز شمارى
اندك كه حواريون على عليه السلام خوانده مى شدند و بيشتر در عراق و
حجاز مى زيستند، بقيه مردم مرعوب قدرت و سياست معاويه بودند. آنان را
به خاطر شخصيت معنوى شان دوست مى داشتند و محترم مى شمردند. حجر بن عدى
، عمرو بن حمق خزاعى ، رشيد هجرى و ميثم تمار از اين جمله اند. آنان
مردانى زاهد و با تقوا و داراى مقامات عالى معنوى بودند؛ به گونه اى كه
حتى از اخبار غيبى خبر مى دادند.(87)
معاويه هرچه كوشيد آنان را با تمجيد و تعريف فريب دهد و رام خويش سازد،
نتوانست . اينان مردانى بودند كه به على عليه السلام عشق مى ورزيدند و
تمام هستى شان را فداى بيان فضايل و مناقب او مى كردند. معاويه درباره
آنان درمانده شد، و سرانجام تصميم گرفت آنان را از ميان بردارد. از اين
روى ، سر عمرو بن حمق را بريد و براى همسرش - كه در زندان به سر مى برد
- فرستاد. او با ديدن سر بريده شوهرش بر خود لرزيد؛ آن گاه سر بر زانو
گذاشت و گفت : مدتى طولانى او را از من پنهان كرديد و اكنون سر بريده
اش را براى من آورديد؛ خوش آمده است .(88)
روزى عمرو بن حمق خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و عرض كرد: مولاى
من ، من به خاطر اينكه شما حاكم هستيد و مقامات و امكانات در اختيار
داريد، نزد شما نيامده ام ؛ من به اين دليل در محضر شما هستم كه خداوند
اطاعت شما را بر ما واجب كرده و حق بزرگى و سرورى ما را براى شما قرار
داده است . على جان ، اگر به من دستور دهيد كه تمام كوهها را جابه جا
كنم و من چنين قدرتى داشته باشم ، چنين خواهم كرد؛ و اگر امر كنيد آب
تمام درياها را بكشم و من از عهده آن برآيم ، چنان خواهم كرد؛ و اگر
فرمان دهيد كه تمام عمرم شمشير به دست با دشمنان شما بجنگم ، و من چنين
كنم ، هنوز نتوانسته ام حق شما را ادا كنم ؛ حق شما بر من از اين عظيم
تر است . اميرالمؤمنين عليه السلام خوشحال شد و براى او دعا كرد و
فرمود: ((اى كاش صد نفر مانند تو در ميان
مسلمانها بود)).(89)
فقط شمار اندكى از اين درجه ايمان برخوردار بودند. هرچند كشتن اين
افراد مايه بدنامى معاويه را بين مسلمانها مى شد، كار به جايى رسيد كه
او جز قتل آنان چاره ديگرى نيافت . دو نفر ديگر از حواريون على عليه
السلام - يعنى رشيد هجرى و ميثم تمار - از دست معاويه جان سالم به در
بردند. ولى سرانجام به دست عبيدالله بن زياد، اندك زمانى پيش از شهادت
امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين به آنان خبر داده
بود كه چه زمانى و چگونه شهيد خواهند شد. روزى به ميثم فرمود: چگونه
است حال تو آن هنگامى كه تو را بر چوبه اى از نخل به دار بياويزند و
زبان تو را ببرند و بعد با نيزه شكمت را بدرند؟
ميثم از حضرت پرسيد: آيا در آن حال مسلمان هستم ؟
حضرت فرمود: آرى .
ميثم خوشحال شد.
على عليه السلام فرمود: بدان كه تو را به تبرا جستن از من فرا مى
خوانند تا بگويى كه من از على بيزارم . آيا اين كار را خواهى كرد؟
ميثم گفت : به خدا سوگند تا زمانى كه نفس داشته باشم ، چنين نخواهم
كرد. سپس على عليه السلام به او بشارت داد و فرمود: بدان كه در بهشت با
من خواهى بود.(90)
اين مردان بزرگوار با علم به اينكه با اظهار حقانيت على عليه السلام
جان خويش را از دست خواهند داد، از بيان حقيقت خوددارى نمى كردند.
سالها بعد، حجاج بن يوسف ، سعيد بن جبير را احضار كرد و از او خواست كه
از على عليه السلام بيزارى جويد؛ ولى سعيد از اين كار امتناع ورزيد. از
اين روى زبانش را بريدند و او را به شهادت رساندند.(91)
همچنين دست و پاى رشيد هجرى را بريدند. رشيد پيش از شهادتش گفته بود كه
من از مولايم على عليه السلام شنيده ام كه شما دست و پاى مرا قطع مى
كنيد و زبانم را مى بريد. عبيدالله بن زياد گفته بود براى اينكه سخن
على عليه السلام دروغ از كار درآيد، اين كار را نخواهم كرد. ولى بعد از
اينكه دست و پاى رشيد را بريدند، او مشغول بيان فضايل على عليه السلام
شد و عبيدالله مجبور شد توسط حجامى زبان او را ببرد و بر خلاف ميل او،
اين خبر، درست واقع شد.(92)
در اين مقام ، اين سؤ ال مطرح مى شود كه حدود و شرايط امر به معروف و
نهى از منكر چيست ؟ آيا اين فريضه به محض احساس ضرر جانى ساقط مى شود؟
چرا اين بزرگواران جان خويش را بر سر بيان سخن حق نهادند؟ متاءسفانه
كار علمى عميقى را اين باره صورت نگرفته است . تنها امام خمينى قدس سره
اول بار فتوا دادند كه تقيه در امور مهم حرام است ،
ولو بلغ ما بلغ .(93)
ولى ديگران جرئت نداشتند چنين فتوايى صادر كنند؛ زيرا در اين زمينه
چندان كارى انجام نشده است . امام خمينى قدس سره هم در مقام عمل ، چنين
شهامتى داشت و هم در اين زمينه به طور عميق تحقيق و مطالعه كرده بود.
از همين روى با شجاعت اعلان كرد: ولو جان شما در خطر باشد، حتى اگر
صدها و هزاران نفر نيز كشته شوند، بايد نظام اسلامى برقرار شود و بايد
كسانى كه درصدد از بين بردن اسلام ، عقايد اسلامى و ارزشهاى اسلامى
هستند، از بين بروند و تقيه در اين مسائل حرام است ،
ولو
بلغ ما بلغ .
بايد مبانى فقهى اين مسئله به طور صحيح تبيين شود تا مشخص گردد كه در
چه مواردى تقيه جايز، و در چه مواردى واجب است . آيا مواردى هست كه
تقيه جايز، ولى ترك آن ارجح باشد؟ همچنين در كجا نبايد به هيچ روى تقيه
كرد. اگر اين احكام درست تبيين نشود، شياطين ، تساهل و تسامح را به
اسلام نسبت مى دهند، و از اين طريق ، غيرتمندى را از مسلمانان مى گيرند
و شك و شبهه در ميان جوانان مسلمان ايجاد مى كنند كه چون اسم نظام ،
اسلامى است ، بايد تسليم همه چيز آن بود. حال آنكه در حكومت على عليه
السلام ينز اگر از والى حضرت خطايى سر مى زد، مردم نزد آن حضرت مى
آمدند و اعتراض مى كردند.
روزى على عليه السلام اقامه نماز را گفته بود و مى خواست تكبير بگويد.
در همين حال ، زنى كه از راه دورى آمده بود، خدمت ايشان رسيد و گفت :
اى امير مؤمنان ، با شما كارى دارم . حضرت تكبير نگفت و از كار او
پرسيد. زن گفت : حاكمى كه براى شهر ما فرستاده اى ، به ما ظلم مى كند.
اشك از ديدگان على عليه السلام جارى شد و فرمود: بار خدايا، تو مى دانى
كه من راضى نبودم كه او به اين مردم ظلم كند، و دستور داد قلم و كاغذ
آوردند و حكم عزل آن والى را نوشت .(94)
براين اساس ، اسلامى بودن حكومت بدين معنا نيست كه كارگزاران آن حكومت
اشتباه نمى كنند و نمى توان به آنان اعتراض كرد، بلكه در صورت تخطى
مسئولان از وظايفشان ، بايد آنان را امر به معروف و نهى از منكر، و
وظايفشان را به آنان گوشزد كرد.
فصل چهارم : انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه
السلام
پيوسته اين پرسش براى ما شيعيان مطرح بوده است كه چرا و چگونه
مسلمانان ، و به خصوص كسانى كه مدتها در محضر امير مؤمنان عليه السلام
بوده اند و از تعاليم ايشان بهره مند شده اند، و نيز كسانى كه ، خود،
امام حسين عليه السلام را براى تصدى امر ولايت و حكومت دعوت كرده
بودند، در برابر سيدالشهدا شمشير بستند و با آن وضع فجيع ، ايشان را به
شهادت رساندند؟! اين امر چنان عجيب است كه اگر هر ساله ماجراى كربلا را
بارها بازگو نمى كردند، به سادگى باورپذير نبود كه چنين واقعه اى امكان
پذير باشد.
پيش تر اشاره شد كه براى پاسخ به اين پرسش ، بايد از واقعه عاشورا قدرى
به عقب بازگرديم و وضع جامعه صدر اسلام را به خصوص از زمانى كه بنى
اميه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسى كنيم . همچنين خاطرنشان
كرديم كه در جامعه اسلام ضعفهايى وجود داشت و اين ضعفها زمينه اى بود
براى سياست مدارانى چون معاويه ، تا با استفاده از آنها و به كمك عوامل
و ابزارهايى به مقاصد خويش دست يابند. با توجه به آنچه گذشت ، روشن شد
كه بيشتر اين ضعفها به پايين بودن سطح اطلاعات دينى و فرهنگ مردم و حكم
فرمايى فرهنگ قبيله اى بر جامعه باز مى گشت ؛ به گونه اى كه اگر رئيس
قبيله اى كارى انجام مى داد، ديگران كوركورانه از او پيروى مى كردند.
به طور كلى در اين فصل موضوعاتى چون زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه در
عصر امام حسين عليه السلام ، ابزارها و روشهاى معاويه براى منحرف ساختن
جامعه ، علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه ، مقابله با
انحراف جامعه و فعاليت مخفى امام حسين عليه السلام در زمان معاويه را
بررسى مى كنيم .
زمينه هاى اجتماعى انحراف
جامعه
1. پايين بودن سطح فرهنگى
نخستين زمينه انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام ، پايين بودن
سطح آگاهى و فرهنگ مردم بود. اگرچه چند دهه از بعثت پيامبر مى گذشت و
مرزهاى اسلام تا مناطق دوردست گسترده شده بود، هنوز فرهنگ و باورهاى
اسلامى از مدينه به دورترين نقاط سرزمينهاى اسلامى ، از جمله شام ،
نرسيده و ايمان به قلبهاى مردم آن بلاد راه نيافته بود.
البته بايد دانست ارتقاى سطح معرفت و تربيت اسلامى ، به سادگى تحقق نمى
يابد؛ به ويژه در منطقه اى مانند شام با حاكمى همچون معاويه .
2. روح زندگى قبيله اى
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه در تثبيت حكومت خويش از آن سود جست ،
روح زندگى قبيله اى بود. زندگى قبيله اى اقتضا مى كرد كه اگر رئيس
قبيله در كارى پيش قدم مى شد، همه افراد قبيله ، يا دست كم اكثريت آنان
، به راحتى از او پيروى مى كردند. البته اين روحيه را نمى توان به طور
كلى امرى منفى تلقى كرد؛ چرا كه در صدر اسلام ، اگر رئيس قبيله اى به
پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله ايمان مى آورد، ساير افراد قبيله نيز
به سادگى و بى هيچ مقاومتى مسلمان مى شدند، و اگر رئيس قبيله مرتد مى
شد، مردم آن قبيله نيز بى چون و چرا از او پيروى مى كردند. بعد از رحلت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز همين رخ داد و افراد قبايل به
راحتى به اقتفاى رؤ سايشان از اسلام برمى گشتند.(95)
3. ضعف ايمان
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه از آن بهره مى برد، ضعف ايمان مردم
بود. عوامل گوناگونى دست به دست هم داد تا طى نيم قرن پس از رحلت
پيامبر صلى الله عليه و اله زمينه رشد دين و دين دارى در جامعه تضعيف
شود و از شمار افراد دين باور كاسته گردد. امام حسين عليه السلام در
حديثى وضع دين دارى جامعه آن روز را چنين ترسيم مى كند:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم
فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون ؛(96)
مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اى بر زبانشان است . مادامى
كه دنيا و معاششان داير باشد، از دين دارى دم مى زنند و هنگامى كه
امتحان آنان را جدا مى كند، دين داران اندك مى شوند.
مدعيان دين دارى فراوان اند، ولى تا زمانى بر اين ادعاى خود پايدار
هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزند. اما اگر مجبور باشند ميان دين و
دنيا يكى را برگزينند و با حفظ دين دنيا از دستشان برود، دين داران
اندك شمار خواهند بود. از سويى ، كسانى كه ايمانى ضعيف دارند، در معرض
خطرند كه شياطينى مانند ابوسفيان از آنان به خوبى سوء استفاده كنند.
اين ضعف ، به خصوص در منطقه شام كه مردم آن فاقد مربيان دينى بودند،
بيشتر مشهود بود؛ به طورى كه داستهانهاى عجيبى درباره نادانى و جهالت
آنان در تاريخ ثبت شده است . حتى در مدينه نيز - كه مردم در سايه
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله تربيت شده بودند و هنوز مدت زيادى از
وفات ايشان نگذشته بود - واقعه غدير به فراموشى سپرده شد. اينها و پاره
اى موارد ديگر، زمينه هايى بود كه معاويه براى رسيدن به اهداف خويش از
آنها بهره مى برد.
ابزارها و عوامل انحراف
جامعه
معاويه در زمينه هاى ياد شده از ابزارها و عواملى چند براى
پيشبرد اهداف خويش بهره جست . البته بهره گيرى از اين ابزارها و عوامل
، امر تازه اى نبود. سياست مداران دنيا معمولا از اعصار گذشته تا دوران
معاصر، از اين ابزارها سود جسته اند. معاويه نيز اين عوامل را به خوبى
مى شناخت و با شيوه استفاده از آنها به خوبى آشنا بود. اين عوامل عبارت
اند از:
1. تبليغات
همه سياست مداران مى كوشند به مدد تبليغات ، اذهان و افكار مردم را به
جهتى كه مى خواهند سوق دهند. البته با گذشت زمان و با تغيير فرهنگ
جوامع ، كيفيت به كارگيرى ابزارهاى تبليغاتى و دگرگون مى شود. در سده
اول هجرى ، عوامل تبليغاتى در جامعه اسلامى ، همچون امروز، مسائلى نظير
اومانيسم ، پلوراليسم يا حقوق بشر نبود: تنها اسلام حاكم بود و مردم به
خدا و پيغمبر صلى الله عليه و اله معتقد بودند، و قرائتهاى گوناگون از
دين رونقى نداشت . ولى در جامعه آن روز عوامل و ابزارهاى ديگرى بود كه
در تبليغات مى توانستند از آنها به خوبى استفاده كنند. از جمله
ابزارهاى تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان ، هنر و ادب ، و به ويژه
شعر بود. شعر در ميان عربهاى آن عصر جايگاهى بس مهم داشت . معاويه مى
كوشيد شاعران معروف و برجسته اى را به كار گيرد تا اشعارى در مدح او و
مذمت مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. يكى از برجسته ترين
اين شاعران ، اخطل نصرانى بود.(97)
وى شاعرى بسيار زبردست به شمار مى آمد و شاگردانى را نيز براى اين كار
تربيت مى كرد. البته در ميان مؤمنان و متدينان ، قرآن و حديث از هر چيز
ديگرى اهميت بيشترى داشت و از اين روى ، معاويه سعى داشت تا كسانى را
براى جعل حديث گرد آورد. از اين جمله مى توان ابوهريره را نام برد. او
يكى از جاعلان و حديث سازان معروف است كه برخى علماى اهل تسنن نيز
درباره حديث سازى او كتاب نوشته اند. ابوهريره احاديثى جعل مى كرد و به
پيامبر صلى الله عليه و اله نسبت مى داد، و مردم ساده لوح نيز باور مى
كردند. معاويه همچنين از كسانى كه ((قراء))
ناميده مى شدند، بهره مى گرفت . ((قارى
)) در آن زمان ، بسيار پر ارج بود. او تنها به
قرائت قرآن با لحن و تجويد نمى پرداخت ؛ بلكه در آن عصر، علماى بزرگ
دين را قارى مى ناميدند. ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى
خواندند، آن را تفسير مى كردند و غالبا حافظ قرآن بودند.(98)
معاويه از هر سه دسته قراء، شاعران و محدثان بهره گرفت تا دستگاه
تبليغاتى منسجم و همه جانبه اى را به نفع حكومت خويش به راه اندازد.
2. تطميع
معاويه كسانى را كه نمى توانست با شعر، حديث و قرآن فريب دهد، با ابزار
تطميع مسخر خويش مى ساخت . او رؤ ساى قبايل را بيشتر از طريق وعده پست
و مقام و اعطاى هدايا و جوايز سنگين فريب مى داد و آنان را به سوى خود
جذب مى كرد. هنگامى كه معاويه براى رئيس قبيله اى كيسه هاى زر مى
فرستاد، كمتر كسى يافت مى شد كه بتواند در برابر آنها مقاومت و
خويشتندارى كند.
3. تهديد
تهديد يكى از ابزار مهم و كارآمد حكومت معاويه براى اجراى اغراض
شيطانى اش بود. كارگزاران معاويه به محض اطلاع از مخالفت عده اى ، آنان
را دستگير و زندانى و شكنجه مى كردند و در نهايت مى كشتند. اين تهديدها
و آزار و اذيتها، به خصوص درباره اهل بيت عليهم السلام با قساوت و
شقاوت بسيار همراه بود.(99)
معاويه با استفاده از اين عوامل و ابزارها جامعه را به سوى اهداف
شيطانى خود منحرف ساخت . البته او هر يك از اين عوامل را در جاى مناسب
آن به كار مى گرفت ؛ از شاعران ، محدثان و قاريان به مثابه عوامل و
ابزارهاى تبليغ دستگاه حكومت خود بهره مى برد و رؤ ساى قبايل و اشخاص
جامعه را با پول و مقام تطميع مى كرد و آنجا كه اين عوامل كارگر
نبودند، از تهديد و ارعاب سود مى جست .
معاويه حدود چهل سال بر سرزمين شام حكومت كرد. از زمان خليفه دوم تا
سال چهلم هجرى حكومتش منحصر به منطقه شام بود و بعد از سال چهلم هجرى و
شهادت على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام ، در مقام خليفه كل
سرزمينهاى اسلامى در آنجا استقرار داشت . او سعى داشت مردم شام را آن
گونه كه خود مى خواهد تربيت كند و در راه رسيدن به اهداف خويش ، از
عوامل و ابزارهاى مذكور به نحو كامل فايده مى برد. او مقدمات اين كار
را از ابتداى حكمرانى خود بر شام آماده ساخته بود و افراد را شناسايى و
آزمايش كرده و تجربه كافى را در اين راه به دست آورده بود، و به محض
دست يابى به خلافت ، اهداف خود را دنبال كرد.