آذرخش كربلا

آيت الله محمدتقى مصباح يزدى

- ۳ -


قد كثرت على الكذابة و ستكثر؛(36) دروغ بستن بر من زياد شده و به زودى بعد از من كسان زيادى به دروغ ، احاديثى را از قول من نقل خواهند كرد.

سپس ايشان معيار و ملاكى براى تشخيص حديث راست از دروغ تعيين كرده ، فرمودند روايات را بر قرآن كريم عرضه كنند، اگر مخالف قرآن بود، بدانند كه صحيح نيست . بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز امامان معصوم عليهم السلام - به منزله كارشناسان علوم الاهى - بارها احاديث ساختگى را پالايش كردند. در زمان امام صادق عليه السلام نيز چنين شرايطى پيش آمد. از جمله كسانى كه جعل حديث مى كردند، ابوالخطاب بود و امام صادق عليه السلام احاديث ساختگى او را تصفيه و احاديث صحيح را معرفى كردند.(37) اين كار يك بار نيز در زمان امام رضا عليه السلام انجام گرفت و آن حضرت روايات را تصحيح فرمودند، و كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام بر همين اساس نوشته شد. بر اين اساس ، مى توان گفت احاديثى كه به طور قطع از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله صادر شده ، در قياس با احاديث جعلى و ساختگى زياد نيست و روايات دروغين بسيارى در كتابهاى حديثى شيعه و سنى پراكنده هستند.

در زمينه تحريف واقعيتها و حوادث گذشته ، مى توان مثالهايى از سيره پيامبر صلى الله عليه و اله ذكر كرد. مسئله جانشينى پيامبر يكى از اين نمونه هاست . آن حضرت از روزى كه دعوت خود را علنى ساخت ، على عليه السلام را جانشين خود معرفى كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله طبق دستور قرآن - واءنذر عشيرتك الا قربين - (38) همه عموها، عموزادگان و اقوام و خويشان را دعوت كرد و فرمود: هر كس پيش از همه به من ايمان بياورد، جانشين من خواهد بود. در اين هنگام ، كسى جز على عليه السلام - كه نوجوانى ده يا سيزده ساله بود - به آن حضرت جواب مثبت نداد. پيامبر صلى الله عليه و اله در اين جلسه حضور داشتند، با تمسخر به ابوطلب گفتند: طولى نمى كشد كه تو بايد تابع فرزندت شوى .(39)

پيغمبر صلى الله عليه و اله در زمان حياتشان ، بارها، و به شكلهاى مختلف بر مسئله جانشينى على عليه السلام تاءكيد ورزيدند. براى مثال ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله خطاب به على عليه السلام فرمودند:

اءنت منى بمنزلة هارون من موسى الا اءنه لا نبى بعدى ؛(40) تو براى من مانند هارون براى موسى هستى ، با اين فرق كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.

سرانجام پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله هفتاد روز قبل از وفاتشان ، در غدير خم ، دستور دادند مسلمانان در گرماى سوزان جمع شوند، در حالى كه عده اى متعجب بودند كه چرا پيامبر در گرماى ظهر چنين دستورى صادر مى كنند. آن گاه على عليه السلام را بر منبرى از جهاز شتران بالا بردند و جانشينى او را به مردم اعلان كرده ، فرمودند: من كنت مولاه فهذا على مولاه .(41) بدين ترتيب ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله در آخرين روزهاى زندگى شان ، به صورت علنى و رسمى ، على عليه السلام را جانشين خود معرفى كردند، در حالى كه بعد از گذشت هفتاد روز از واقعه غدير خم ، آن گاه كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رحلت كردند، همان مسلمانانى كه در غدير خم حضور داشتند، در سقيفه بنى ساعده جمع شدند تا براى ايشان جانشين تعيين كنند. برخى گفتند بايد جانشين پيامبر از مهاجرين باشد؛ بعضى گفتند بايد از انصار باشد؛ برخى ديگر گفتند دو امير برگزينيم : اميرى از انصار و اميرى از مهاجرين : منا اءمير و منكم اءمير.(42) ولى هيچ سخنى از سفارش و فرمان پيامبر صلى الله عليه و اله در غدير خم به ميان نيامد و هيچ گاه يادآور نشدند كه در غدير خم چه گذشت و پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله درباره على عليه السلام چه فرمود. بدين ترتيب هم سخنان پيغمبر صلى الله عليه و اله و هم رفتار آن حضرت تحريف شد. حتى برخى از همسران پيامبر نيز به آن حضرت تهمت مى زدند، و سوره تحريم بر اين مطلب دلالت دارد.

از جمله تحريف وقايع گذشته ، تحريف شخصيت اميرالمؤمنين عليه السلام است . عدالت و عبادت دو صفت متمايز على عليه السلام است و هرگاه نام مبارك على عليه السلام ذكر شود، اين دو صفت به ذهن خطور مى كند. على عليه السلام در هنگام كار در مزرعه نيز نماز نافله مى خواند. او در شبانه روز پانصد يا هزار ركعت نماز به جاى مى آورد، و همگان اين اوصاف او را مى شناختند. با وجود اين ، در ميان مردم شام طورى تبليغ شده بود كه وقتى خبر رسيد، على عليه السلام در مسجد كوفه به شهادت رسيده است ، مردم شام گفتند: ((مگر على عليه السلام نماز مى خواند؟!)) و همين طور ساير امامان معصوم عليهم السلام و بزرگان دين ، هر كدام به گونه هايى مختلف آماج تهمتها قرار گرفتند. حتى از همين قرآن كه بالاترين حجت بر تمام خلق است و از روزى كه حضرت آدم عليه السلام خلق شده تا پايان زندگى انسان بر روى كره زمين ، حجتى رساتر، روشن تر و هدايتگرتر از آن نخواهد بود، پيوسته تفسيرهاى غلط ارائه داده اند. همه فرقه هاى مسلمين با اختلافاتى كه در مذاهبشان دارند، به نحوى ، به آيات قرآن تمسك مى جويند: چه براى اثبات يك مسئله ، چه براى نفى آن ، هر دو گروه به آياتى از قرآن تمسك مى جويند، و قرآن را به نحوى مبهم ، به خدمت مى گيرند. اينكه چرا قرآن به گونه اى است كه مى توان از آن تفسيرهاى مختلفى ارائه كرد، مسئله اى جداگانه است و به بررسيها و بحثهاى مفصل نياز دارد؛ ولى به طور قطع ، مى توان گفت كه در اين مسائل تعمدهايى نيز در كار بوده و كسانى به عمد مى خواهند قرآن را طبق راءى خويش تفسير كنند. ترور شخصيتها، تهمتها و افتراها درباره حجتهاى الاهى از جمله تحريفهاى معنوى است . روشن ترين حجت خدا قرآن است كه اين ابهامها در تفسير آن وجود دارد. برترين انبيا، پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله و افضل اوصيا، امير مؤمنان عليه السلام بودند كه اين گونه ابهامها درباره آنان پديد آمده است . پس از گذشت بيست و پنج سال از وفات پيامبر صلى الله عليه و اله ، اولين كسانى كه با اميرالمؤمنين بيعت كردند، همان اصحاب نزديك پيامبر و بعضى از اقوام و خويشان على عليه السلام بودند - از جمله زبير كه پسر عمه پيغمبر صلى الله عليه و اله و على عليه السلام بود - ولى پس از گذشت چند روز از بيعتشان ، على عليه السلام را قاتل عثمان خواندند و به بهانه خون خواهى عثمان ، با او جنگيدند. آنان بسيارى از مردم را درباره كشته شدن عثمان به اشتباه انداختند و اين گونه شايع كردند كه عثمان به دست على عليه السلام كشته شده است ، و خود را خون خواه او جلوه دادند و جنگ جمل را به راه انداختند. همچنين امروز سيره و شخصيت پيامبر صلى الله عليه و اله با توجه به اطلاعات موجود در منابع اهل سنت ، در هاله اى از ابهام قرار داد؛ از اين جمله ، اختلافى است كه در نحوه وضو گرفتن آن حضرت وجود دارد. پيغبمبر اكرم صلى الله عليه و اله طى بيست و سه سال رسالت خود، با مردم محشور بود و آنان هميشه رفتار و كردار وى را به چشم خود مى ديدند. با وجود اين ، آيا ممكن است مردم در طول بيست و سه سال نديده باشند كه پيامبر صلى الله عليه و اله چگونه وضو مى گيرد؟ آيا ممكن است چنين مسئله اى براى مردم مخفى بماند؟ دست كم ده سال مهاجرين و انصار در مدينه ديده بودند كه پيامبر صلى الله عليه و اله چگونه وضو مى گيرد. حتى بسيار مى شد كه مسلمانان آب وضوى پيغبر صلى الله عليه و اله را براى تبرك مى بردند.(43) اما مدتى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله ، اين مسئله مطرح شد كه هنگام وضو گرفتن ، دستها را چگونه بايد شست . اگرچه مردم مى خواستند به پيامبر صلى الله عليه و اله اقتدا كنند و به رفتار ايشان تاءسى جويند، عواملى شيطانى در كار بودند كه مى كوشيدند در سيره پيامبر ابهام ايجاد كنند.

در ميان حوادث گذشته و گفتار و رفتار انبيا و اوليا، چيزى كه قابل تحريف و تغيير نيست و نمى توان آن را به غلط تفسير كرد، قيام سيدالشهدا عليه السلام است ؛ قيامى كه براى ترويج دين صورت گرفت ، و طى آن ، امام حسين عليه السلام و تمام يارانش و حتى طفل شيرخواره اش به شهادت رسيدند. هيچ كس تاكنون نتوانسته است اين مطلب تاريخى را تحريف كند. گرچه درباره پاره اى از جزئيات حادثه عاشورا - همچون شمار سپاه عمر سعد - اختلافاتى به چشم مى خورد، در حادثه كربلا امورى هست كه تحريف پذير نيست . يكى از اين امور، اصل حادثه است ، و ديگر اينكه امام حسين عليه السلام براى احياى دين قيام كرد و در اين راه ، خود و يارانش ‍ شهيد شدند و اهل بيتش به اسارت رفتتند. از اين روى ، درباره حادثه كربلا، نه مى توان اصل حادثه را انكار كرد، و نه مى توان هدف آن را به گونه اى ديگر جلوه داد؛ زيرا براى رسيدن به مقام و رياست ، راهى به مراتب بهتر و آسان تر از اين قيام وجود داشت . كسى كه در پى مقام است ، هنگامى كه جانش به خطر افتد، بالاخره راهى براى صلح مى جويد و به هر طريق مى كوشد تا خود را نجات دهد؛ در حالى كه هم در شب عاشورا و هم در روز عاشورا به حضرت پيشنهاد كردند كه با يزيد بيعت كند تا در امان بماند؛ ولى ايشان نپذيرفت و فرمود: هيهات منى الذلة .(44) حتى در ميان سپاه عمر سعد كسانى بودند كه تا روز عاشورا اميد داشتند قضيه با صلح خاتمه يابد؛ چنان كه اين مطلب در ماجراى توبه حر كاملاً مشهود است .

افزون بر اين ، با توجه به موارد ذيل ، امام حسين عليه السلام مى دانست كه كشته خواهد شد:

الف ) احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله رسيده بود مبنى بر اينكه امام حسين عليه السلام شهيد خواهد شد، و اطرافيان و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و اله ، اين احاديث را شنيده بودند؛ به گونه اى كه آن حضرت حتى قاتل خود را مى شناخت ؛(45)

ب ) امام حسين عليه السلام از راه الهام غيبى و علم امامت ، به شهادت خود آگاهى داشت ؛ چنان كه فرموده است :

كاءنى باءوصالى يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا؛(46)

گويا مى بينم كه بين نواويس و كربلا، گرگهاى بيابان بند از بند من جدا مى كنند.

همچنين روياها و خوابهاى صادقى در اين باره ديده شد. كاروان امام عليه السلام هنگام ظهر، در منزل ثعلبيه فرود آمد. امام عليه السلام به خواب سبكى فرو رفت . وقتى از خواب بيدار شد، به فرزندش على اكبر فرمود: ((فرزندم ، اين ساعت ، زمانى است كه رؤ يا در آن كاذب نيست . اندك ساعتى به خواب رفتم ؛ كسى را ديدم كه سوار بر اسب ايستاده ، به من گفت : اى حسين ، مرگ با شما مى رود و شما را سوى بهشت مى راند. پس فهميدم كه كشته خواهيم شد)).(47) با اين حال ، امام حسين عليه السلام اهل و عيالش ‍ را نيز با خود برد، و به اين ترتيب هرگز نمى توان گفت اين كار امام عليه السلام نيز براى رسيدن به مال و رياست بوده است . هرچند ممكن است - كسانى نظير پاره اى از ناصبيها كه منسوب به اسلام هستند - عملكرد امام را نادرست بدانند، اما مى پذيرند كه آن حضرت اين كار را براى احياى دين انجام داد.

واقعه عاشورا تاءثيرات انكار ناپذيرى ، از جمله راهنمايى انسانها، و آموختن درس فداكارى به آنان دارد، و در نهايت ، حجت را بر همه مسلمانان تمام كرده است كه اگر وضعيتى نظير اوضاع زمان امام حسين عليه السلام پديد آمد آنان مى بايد همان شيوه امام را پيشه سازند. اما به هر روى ، هر كس به اين حادثه توجه كند، نور هدايت در دلش مى تابد و وجدانش بيدار مى شود؛ عواطف مذهبى او شكوفا مى گردد و احساس مسئوليت در دلش ‍ پديد مى آيد.

شهادت و فداكارى امام حسين عليه السلام و خاندان و يارانش موجب ايجاد مسئوليت و حساسيت در قبال شريعت مقدس اسلام مى شود، كه آن حضرت چراغ هدايت است : ان الحسين ... مصباح هدى و سفينة نجاة .(48) اين چراغ تا روز قيامت فراروى انسانها برافروخته است و راه نجات و هدايت را نشان خواهد داد. مسلمانان و به ويژه شيعيان ، از همان روزهاى نخست ، به زنده نگاه داشتن واقعه كربلا اهتمام مى ورزيدند؛ از جمله اين امر را مى توان در حركت توابين و گريستن آنان براى مصيبت امام حسين عليه السلام در كنار قبر شريف آن حضرت و نيز فداكارشان در خون خواهى امام حسين عليه السلام جست وجو كرد.(49) همچنين است قداستى كه خاك كربلا يافت و شيعيان و دوست داران خاندان پيامبر از آن براى شفاى دردهاى صعب العلاج بهره مى جستند. از سوى ديگر، خواست خدا بر اين بود كه نام و ياد امام حسين عليه السلام به منزله راهنماى انسانها جاودانه بماند؛ از اين روى ، معاندان هرچه كوشيدند ياد و خاطره آن حضرت را محو كنند، راه به جايى نبردند. اين كوششهاى شوم از قرون نخستين هجرى تا امروز ادامه داشته است . براى نمونه ، در عصر رضاشاه عزادارى امام حسين عليه السلام ممنوع بود؛ واعظان اجازه نداشتند لباس ‍ روحانيت بپوشند؛ صداى مرثيه خوانى نبايد از مكانى بلند مى شد، و هيچ مجلسى نمى بايست به نام امام حسين عليه السلام تشكيل مى گرديد.

اما بايد پرسيد مگر نام سيدالشهدا عليه السلام چه خطرى براى حكومت پهلوى داشت . چرا اين قدر با احياى ياد آن حضرت دشمنى مى كردند؟(50) چرا امروز نيز به گونه اى برنامه ريزى شده ، با نام سيدالشهدا عليه السلام دشمنى مى ورزند؟ اين معاندان كه خود را روشنفكر دينى مى دانند، در واقع ، نه از دين بهره اى دارند و نه از فكر روشن ، اثرى . آنان اصرار مى ورزند كه شهادت امام حسين عليه السلام رويدادى عادى يا واكنشى در برابر خشونت پيغمبر صلى الله عليه و اله بوده است : پيامبر صلى الله عليه و اله در جنگ بدر با بنى اميه خشونت كرد؛ در مقابل ، بنى اميه نيز در كربلا آتش جنگ را برافروختند و پسر پيامبر صلى الله عليه و اله و يارانش را كشتند و اين عمل نتيجه آن خشونت بود.(51)

البته در جنگ بدر، شمارى از مسلمانان نيز كشته شدند ولى كشتگان كفار بيشتر بود و خداى تعالى مسلمانان را پيروز ساخت . مى گويند: چون در جنگ بدر پيغبمر صلى الله عليه و اله با بنى اميه با خشونت برخورد كرد، فرزندان بنى اميه نيز با اولاد پيامبر صلى الله عليه و اله همان گونه رفتار كردند. اين امرى طبيعى و عكس العمل رفتار پيامبر صلى الله عليه و اله با بنى اميه بوده است . به زعم اين روشنفكران ، درس عبرت از واقعه عاشورا اين است كه در برابر هيچ كس نبايد خشونت به خرج داد تا موجب خشونت متقابل نشود. در نظر اين افراد، جهاد، دفاع و امر به معروف و نهى از منكر بايد تعطيل شود تا كسى به ديگرى كارى نداشته باشد، و اين دستور خداوند در قرآن بى پايه است كه مى فرمايد:

قاتلوهم يعذبهم الله باءيديكم و يخزهم و ينصركم عليهم ويشف صدور قوم مؤمنين ؛(52) با مشركين بجنگيد تا خدا آنها را به دست شما عذاب كند و رسوايشان كند و شما را بر آنها پيروز كند تا دلهاى مؤمنان شاد شود.

ايشان عمل پيغمبر صلى الله عليه و اله را در جنگ بدر اشتباه مى دانند؛ زيرا نتيجه اش كشته شدن فرزندش در كربلا بود؛ اما يزيد و يزيديان را تبرئه مى كنند؛ چرا كه كار آنان واكنشى طبيعى بيش نبود. اين نوع تلقى از اسلام ، ((اسلام مدرن )) و ((قرائت جديد از اسلام )) خوانده مى شود! اين قرائت ، نگره اى است كه ميان جوانان معصوم ترويج مى شود تا آنان بعد از اين ، امام حسين عليه السلام را اين گونه بشناسند. اين دشمنيها از آن روست كه امام حسين عليه السلام چراغ هدايت و مانع گم راهى و ضلالت انسانهاست ؛ وظيفه مردم را درباره حمايت از دين روشن مى سازد؛ در سيره او غيرتمندى به بهانه تساهل و تسامح ، كنار نمى رود. امام حسين عليه السلام فرمود: هيهات منا الذلة ، و از اين روى نتوانستند او را با مال و قدرت بفريبند، و پيروان امام حسين عليه السلام نيز به او اقتدا مى كنند.

فصل سوم : پيشينه تاريخى قيام عاشورا

واقعه عاشورا، از نظر عمق فاجعه و وسعت مصيبت و با توجه به ديگر جوانب آن در تاريخ كم نظير و بلكه بى نظير است . البته اين نه بدان معناست كه هرچه در مقاتل نگاشته شده و هرچه مرثيه خوانان مى گويند، صحيح است . بلكه ممكن است بسيارى از اين مطالب سند قابل اعتمادى نداشته باشد، با اين حال ، مسائلى قطعى در اين واقعه هست كه اگر تنها به همين موارد توجه كنيم ، روشن خواهد شد كه در حق امام حسين عليه السلام و خاندانش چه رفتارهاى دور از انصاف ، قساوت آميز، دور از انسانيت و حتى دور از خوى و خصلت عربى صورت گرفته است ؛ زيرا عربها در ميان اقوام و ملل دنيا به پاره اى ويژگيهاى خود مى بالند و آنها را از صفات برتر خود مى شمارند. ميهمان نوازى ، يكى از اين ويژگيهاست كه از قديم براى عربها شناخته شده بود. آنان هم اكنون نيز كم بيش اين گونه اند. البته بسيارى از مردمان ديگر نيز كه به صورت قبيله اى زندگى مى كنند، ميهمان نوازند اما اين ويژگى در ميان عربها از قديم برجسته تر بوده است . اگر كسى بر عربى وارد مى شد و چيزى در منزل او نمى خورد و نمى آشاميد، اين به منزله جنگ با او تلقى مى شد. آن قدر پذيرايى از مهمان را لازم مى دانستند كه اگر كسى بر آنها وارد مى شد، حتما بايد چيزى در خانه آنان تناول مى كرد.(53) با اين همه ، كوفيان با پافشارى بسيار، جمعى را به ديار خود دعوت كردند، ولى در كربلا از دادن يك جرعه آب ، حتى به طفل شش ماهه اين ميهمانان امتناع ورزيدند. چنين ميهمان نوازى و قساوتى را در كجاى تاريخ مى توان يافت ؟

اما اين حادثه عظيم و اين مسائل شگفت انگيز چگونه رخ داد؟ آيا كسانى كه كمر به قتل امام حسين عليه السلام و يارانش بستند، مردمانى غير مسلمان بودند كه از خارج مرزهاى سرزمينهاى اسلامى آمده بودند؟ آيا آنان كه با فرزندان پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله چنين كردند، از كفار يا مشركان يا از يهود و نصارا بودند؟

پاسخ تاريخ به اين پرسشها منفى است با اينكه قرآن مى فرمايد: لتجدن اءشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود،(54) هيچ سند تاريخى اى يهوديان را قاتلان حسين عليه السلام و يارانش نمى داند. همچنين تا به حال كسى نگفته است كه محاربان سيدالشهدا عليه السلام نصرانى بودند؛ چنان كه به طور قطع قاتلان سيدالشهدا عليه السلام زرتشتى يا مشرك نيز نبودند؛ بلكه مسلمانان ، و تنها مسلمانان كوفه بودند كه فاجعه كربلا را آفريدند.(55) بدين ترتيب اين سؤ ال مطرح مى شود كه چگونه مسلمانان ، خود به چنين عمل فجيعى دست زدند و چنين معصيت بزرگ و جنايت عظيمى مرتكب شدند؟

براى يافتن پاسخ اين پرسش ، بايد به تحليل و بررسى مختصر برخى حوادث صدر اسلام ، از بعثت پيامبر صلى الله عليه و اله و عصر خلفا تا شهادت امام حسين عليه السلام ، بپردازيم .

نفوذ منافقان در ميان اصحاب پيامبر

در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله ، در ميان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و بنا به دلايلى و برخلاف ميل باطنى و از روى كراهت اسلام را پذيرفته بودند و تظاهر به مسلمانى مى كردند. قرآن در اين زمينه آيات فراوانى دارد، و حتى سوره اى به نام آنان با عنوان ((منافقون )) نازل شده است . خداى تعالى در آيات متعدد قرآن درباره حالات منافقان سخن گفته است ؛ از جمله اينكه آنان واقعا ايمان نياورده اند، آنان دروغ گو هستند، نماز را با تنبلى و كسالت مى خوانند، رياكارند، كم به ذكر خدا مى پردازند. آيات زير بر اين دسته از اوصاف آنان دلالت دارند:

إ ذ جاءك المنافقون قالوا نشهد إ نك لرسول الله و الله يعلم إ نك لرسوله و الله يشهد إ ن المنافقين لكاذبون ؛(56) وقتى كه منافقون نزد تو آمدند، گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا هستى ؛ و خدا مى داند كه تو رسول او هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقان دروغ گويان اند.

...وإ ذا قاموا إ لى الصلاة قالوا كسالى يراؤ ن الناس و لا يذكرون الله إ لا قليلا؛(57) وقتى كه به نماز برمى خيزند، با كسالت نماز مى خوانند و خدا را ياد نمى كنند مگر اندكى .

شواهد بسيارى وجود دارد كه قرآن كسانى را كه ايمان ضعيفى داشتند و ايمان آنان به حد نصاب نمى رسيده ، جزو منافقان به شمار آورده است . بسيارى از ايشان افزون بر اينكه ايمان واقعى نداشتند، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز حسد مى بردند، چنان كه قرآن مى فرمايد:

اءم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ؛(58) آنان به آنچه خداى تعالى از فضلش به مردم داده ، حسد مى ورزند.

بنابر شواهد و مدارك تاريخى ، بعضى از افراد قريش وقتى نام پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله را در اذان مى شنيدند، ناراحت مى شدند، از جمله وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مكه را فتح كرد و دستور داد بلال اذان بگويد، يكى از قريشيان با شنيدن نام پيامبر صلى الله عليه و اله در اذان ناراحت شد و گفت : خوشا به حال پدرم كه از دنيا رفت و اين ندا را نشنيد.(59) دو عشيره قريش در حكم پسر عمو بودند. اينان درباره پيامبر صلى الله عليه و اله مى گفتند: اين نيز عموزاده ماست : طفل يتيمى بود، در خانواده فقيرى بزرگ شد، حال به جايى رسيده كه در كنار اسم خدا، نام او را مى برند؛ و از اين وضعيت ناراحت مى شدند.(60) برخى از اين افراد، پس ‍ از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله در حدود بيست و پنج سال در جامعه اسلامى به منصبهايى رسيدند. گروهى از ايشان كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند. اينان تا فتح مكه حدود بيست سال در مقابل پيامبر ايستاده بودند ولى بالاخره خداى تعالى پيامبرش را بر ايشان پيروز كرد و رسول اكرم صلى الله عليه و اله - به رغم تمام دشمنيها و كينه توزيهايى كه در حق او روا داشتند - دست محبت بر سرشان كشيد و آنان را ((طلقاء)) (آزادشدگان ) ناميد. حضرت زينب نيز بعد از واقعه عاشورا در اوج قدرت بنى اميه اين امر را يادآور شده ، بنى اميه را با عنوان ((طلقاء)) مى خواند.(61)

خباثت بنى اميه ذاتى بود. آنان به قدرى ناپاك بودند كه در وجودشان اثرى از نورانيت ديده نمى شد. شخصيت بارز و مشهور اين گروه در آن زمان ابوسفيان بود. خباثت اين گروه تا حدى است كه همه بنى اميه در زيارت عاشورا لعن شده اند: ((اللهم لعن بنى امية قاطبة البته ممكن است افراد انگشت شمارى همچون ((عمر بن عبدالعزيز)) از اين گروه مستثنا باشند، اما در مجموع ، آنان انسانهاى بدسرشتى بودند. در روايات نقل شده است كه منظور از ((الشجرة الملعونة )) در قرآن ، بنى اميه اند.

اين گروه از همان آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و اله ، با آن حضرت بناى مخالفت گذاشتند. بنى اميه و بنى هاشم دو تيره از قريش و بنى عبدمناف بودند كه پيش از اسلام نيز با يكديگر اختلاف خانوادگى داشتند، ولى از زمانى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله از ميان بنى هاشم به رسالت مبعوث شد، دشمنى بنى اميه با بنى هاشم بالا گرفت و بنى اميه تا جايى كه در توان داشتند، مسلمانان و پيغمبر صلى الله عليه و اله را در مكه آزار دادند. پس از اينكه مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند و حكومت تشكيل دادند، توانستند بعضى از حقوق خود را از بنى اميه و ساير مشركان بازگيرند.