آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۱۵ -


(( سپـس فـرمـود خدا عباس را مشمول رحمت خويش گرداند كه ايثار كرد و خود را به مشقت افكند تا جان خود را فداى برادرش كرد و در اين راه دستهايش قطع شد، خداوند بجاى دو دست ابى الفـضل دو بال به او عنايت فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند چنانكه براى جعفر طيار قرار داد و براى عباس نزد خداوند تبارك و تعالى مقامى است كه تمام شهداء در روز قيامت غبطه مقام او را مى خورند.(301) ))
قمر بنى هاشم در ميدان كارزار
جناب ابوالفضل العباس وقتى برادران خود را به ميدان فرستاد و به شهادت رسيدند و امـام عـليه السلام ديگـر يار و ياورى نداشت بخدمت برادر آمد و اجازه ميدان خواست ، امام عـليه السلام فرمود: انت حامل لوائى . (( تو پرچمدار منى ))
اگر كشته شوى دشمن بر من چيره مى شود.
ابى الفضل عرض كرد: برادر سينه ام تنگ شده و از زندگى سير گشته ام .
امـام فـرمـود: حال كه عـزم رفـتـن به مـيدان كارزار دارى قـدرى آب براى اين اطفال كه از شدت عطش فريادشان بلند است بياور.
سقـاى كربلا مـشك آب بدوش افـكند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشكر دشمن ايستاد و پس از نصيحت مردم ، به ابن سعد خطاب كرد و فرمود:
پـسر سعـد! اين حسين و پـسر دخـتـر رسول خـدا است كه شمـا همـه ياران و اهل بيت او را كشتـيد، زنان و فرزندانشان تشنه اند آنها را آب بدهيد كه دلهاى آنان از تـشنگى مى سوزد و مع ذلك مى گويد: مرا رها سازيد تا به روم يا هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم .
همـه سپـاه در سكوت فرو رفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابو تراب اگر همه دنيا را آب بگـيرد و در اخـتـيار مـا باشد يك قـطره به شما نمى دهيم مگر آنكه بيعت يزيد را بپـذيريد. قـمـر بنى هاشم از آنان ماءيوس شد و به نزد برادر برگشت و طغيان و سركشى دشمـن را به عـرض امـام رسانيد ولى در همـين حال صداى العـطش العـطش ، المـاء المـاء كودكان بلند شد، ابى الفـضل نگاهى به چهره كودكان افكند مشاهده كرد لبها از كثرت تشنگى خشك و چهره ها تـغـيير كرده آب بدنشان تـمـام شده و مـشرف به مـرگـند لذا بدون تاءمل شتابان بسوى شريعه برگشت و چون برابر نگهبانان شريعه فرات رسيد به آنان حمله كرد و آنها را از شريعه دور گردانيد و وارد شريعه فرات شد و مشك را پر آب كرد سپس كفى از آب برگرفت و خواست بنوشد كه بياد تشنگى برادر افتاد:و اعترف مـن المـاء غـرفـة ثـمّ ذكر عـطش الحسين عـليه السلام فـرمـى بها و قال :

يا نفس من بعد الحسين هونى  
  و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسين وارد المنونى  
  و تشربين بارد المعين .
1 ـ (( عباس زندگى بعد از حسين خوارى است مبادا بعد از او زنده بمانى . ))
2 ـ (( حسين از تشنگى نزديك به مرگ است و تو آب گوارا مى آشامى . ))
آب را بر روى آب ريخـت و از شريعه خارج شد، نگهبانان و موكلين شريعه اطرافش را گرفتند و قمر بنى هاشم در حاليكه به آنها حمله مى كرد اين رجز را مى خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا  
  حتى اوارى فى المصاليت لقى
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا  
  انّى انا العباس اغدو بالسّقا
و لا اخاف الشّرّ يوم الملتقى
1 ـ (( وقتى كبوتر مرگ بالاى سرم پرواز كند از مرگ نمى هراسم تا شمشيرهاى كشيده مرا در بر گيرند. ))
2 ـ (( زيرا جانم را فداى سبط پيامبر برگزيده پاكيزه مى كنم ، من عباسم كه لقب سقا به من داده شده است و از سختى جنگ ترس و واهمه اى ندارم . ))
در اين هنگـام كه دشمـن از برابر ابى الفـضل العـباس مـى گـريخـت و تـاب تحمل ضرب شصت او را نداشت ، زيد بن ورقاء حنفى كه در پشت درخت كمين كرده بود دست راست قـمر بنى هاشم را قطع نمود و آن جناب پرچم و شمشير را بدست چپ گرفت و چنين رجز خوانى نمود:
و الله ان قطعتم يمينى  
  انى احامى ابدا (( دائما )) عن دينى
و عن امام صادق اليقين  
  نجل النبى الطاهر الامين
(( بخدا سوگند اگر چه دست راستم را قطع نموديد من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و همـچـنين از امـام راستـين كه بحق و يقـين فرزند پيامبر پاكيزه و امين است حمايت خواهم كرد. ))
آنگاه حكيم بن طفيل سنبسى از كمين بر آمد و دست چپ عباس عليه السلام را قطع كرد قـمر بنى هاشم پرچم را به سينه چسبانيد (چنانكه جعفر طيار در موته پس از قطع دستهايش پرچم را به سينه چسباند) و اين رجز را مى خواند:
يا نفس لا تخشى من الكفار  
  و اءبشرى برحمة الجبار
مع النبى السيد المختار  
  قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا ربّ حرّ النّار
(( عباس از كفار بيم و هراسى نداشته باش كه ترا به رحمت پروردگار جبار و همنشينى با پـيامبر بزرگ و برگزيده بشارت باد، خدايا اينان به ستم دستم را قطع نمودند پس حرارت آتش را به آنها بچشان . ))
در بعضى از مقاتل آمده كه ابى الفضل بعد از آنكه دستهايش قطع شد مشك را به دندان گـرفت و به مركب فشار مى آورد كه سريع حركت كند و تمام همش اين بود كه آب را به لب تـشنگـان حرم برسان كه ناگاه تيرى بر مشك آب اصابت كرد و آب بر روى زمين ريخت در اين موقع كه ابى الفضل نااميد شد متحير در وسط ميدان ايستاده بود كه مردى از قـبيله تميم از فرزندان ابان بن دارم با عمود آهنين به فرق مباركش نواخت كه از اسب به زمين افتاد.
و نادى باعلى صوتة : ادركنى يا اخى .
(( با صداى بلند فرياد زد: برادر مرا درياب . ))
امـام عـليه السلام خـود را به نعـش برادر رسانيد و او را دست بريده و چهره مجروح و شكسته و چشمان تير خورده يافت .
فـوقـف عـليه مـنحنيا و جلس عـند راءسه يبكى حتـّى فـاضت نفـسه و قال : الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى .
(( امـام با كمـر خميده كنار نعش برادر ايستاد و چون قدرت ايستادن نداشت در كنارش بر زمـين نشست و شروع كرد به گـريه كردن تـا ابى الفـضل جان به جان آفرين تسليم كرد آنگاه فرمود: (( الان كمرم شكست و چاره ام از هم گـسست . ))
حسين كه نمـى تـوانست بدن حضرت ابى الفـضل را به خـيمـه گـاه ببرد با حالتى افسرده و چشمانى اشكبار بسوى خيمه ها برگشت ، سكينه به استقبال پدر آمد، پرسيد: اين عمّى ؟ عمويم چرا نيامد؟ فرمود: شهيد گرديد.
زينب سلام الله عـليها كه اين خبر را شنيد غمهاى دنيا بر او هجوم آورد و دستها را بر سينه نهاد و فرياد مى كشيد،واخاه ، وا عبّاساه وا ضيعتنا بعدك . (( برادر عباس پس از تو ما ديگر احترامى نداريم .(302)
))
على عليه السلام براى روز عاشورا زمينه سازى مى كند
در كتـاب عـمـده سيد داودى آمـده است كه امـيرالمـؤ مـنين عـليه السلام به برادرش عـقـيل كه عالم به انساب عرب بود و زن و مرد عرب را مى شناخت فرمود: زنى برايم در نظر بگـير كه فـرزند و نواده شجاعان باشد تا از او پسرى شجاع و دلاور نصيبم گردد.
عـقـيل عـرض كرد: چـرا از فـاطمـه دختر حزام بن خالد كلابيه غافلى كه در ميان عرب از پـدران او شجاعـتـر و نيرومـندتر وجود ندارد چنانكه درباره پدران او لبيد در برابر نعمان منذر پادشاه حيره مى گويد:
نحن بنو ام البنين الاربعة  
  و نحن خير عامر بن صعصعة
الضاربون الهام وسط المجمعة
(( يعنى ما فرزندان ام البنين چهارگانه ايم و ما بهترين مردان عامر بن صعصعه ايم كه در وسط اجتماع دشمن شمشيرهايمان را بر فرق دشمنان وارد مى كنيم . ))
و هيچكس ادعاى او را رد نكرده است و ملاعب الاسنه از قبيله اوست كه در عرب اشجع از او ديده نشده است و طفيل فارس قرزل و فرزندش ‍ عامر مزنوق از اين قبيله اند.
عـلى عـليه السلام فـاطمه كلابيه را تزويج كرد و فرزندانى شجاع بوجود آورد كه ابى الفـضل اولين فـرزند ام البنين است كه شجاع و قوى و سواركار ماهرى بود و از نظر ظاهر هم بسيار زيبا و رشيد بود كه بر اسبهاى قوى پيكر سوار مى شد پاهايش به زمين مى كشيد.(303)

عباس ناجى ياران حسين
مورخين نقل كرده اند چون جنگ ميان دو لشكر به شدت خود رسيد عمر بن خالد و غلامش سعد و مـجمـع بن عـبدالله و جنادة بن الحارث از ياران حسين عليه السلام چهار نفرى به سپاه عـمـر سعـد حمـله كردند، سپـاه دشمن آنها را محاصره كرد و در ميان آنان تفرقه افكند و نزديك بود همه را يك جا به شهادت برسانند.
حسين عـليه السلام برادرش ابى الفضل را خواند و او را فرمود برو آنان را نجات ده حضرت يك تنه به دشمن حمله كرد و ياران امام را درحاليكه جراحاتى بر تن داشتند از چـنگ دشمـن نجات داد و خـواست آنها را به خـدمـت امـام بياورد ايشان از برگـشتن از قـتـال امـتـناع نمـودند و به جنگ پـرداخـتـند و ابى الفـضل نيز از آنان دفـاع مـى كرد تـا به شهادت نائل شدند، آنگـاه حضرت ابى الفـضل بخدمت برادر بازگشت و واقعه را گزارش ‍ نمود.(304)

ام البنين در سوك فرزندان
ام البنين مـادر حضرت ابى الفضل بعد از واقعه عاشورا هر روز دست عبيدالله فرزند قمر بنى هاشم را مى گرفت و به بقيع مى رفت و آنچنان گريه ميكرد كه در و ديوار را به گـريه مـى آورد حتى مروان حكم با آن شقاوت و عداوتى كه با خاندان پيامبر داشت بر او مـى گـذشت در اثـر مـرثـيه مـادر ابى الفـضل مى ايستاد گريه مى كرد از جمله اشعـارى كه به ام البنين نسبت مـى دهند اشعـار ذيل است :
يا مـن راى العـباس كر عـلى جمـاهير النقـد  
  و وراه مـن ابناء حيدر كل ليث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصيب براءسه مـقـطوع يد  
  ويلى عـلى شبلى امال براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد
1 ـ (( اى كسانيكه ديده ايد عباس را كه بر گله گوسفندان حمله مى كرد و پشت سرش فرزندان حيدر كرار كه هر يك شيرى شجاع اند. ))
2 ـ (( به مـن خـبر دادند كه عـمود آهنين بر سر فرزندم زده اند دلها براى شير بچه ام بسوزد كه عمود را وقتى بر سرش زدند كه دستهايش قطع شده بود. ))
3 ـ (( كه اگر شمشير در دستت بود هيچ كس جرئت نزديك شدن با تو را نداشت . ))
و اين اشعار نيز از اوست :
لا تدعونى ويك ام البنين  
  تذكرينى بليوث العرين
كانت بنون لى ادعى بهم  
  اليوم اصبحت و لا من بنين
اربعة مثل نور الربى  
  قدوا صلوا الموت بقطع الوتين
يا ليث شعرى اءكما اخبروا  
  بان عباسا قطيع اليمين
1 ـ (( ديگر مرا ام البنين مخوانيد كه مرا به ياد شير بچه هايم مى افكنيد. ))
2 ـ (( تـا وقـتى كه چهار پسر داشتم ام البنين بودم ولى امروز ديگر پسرانى ندارم كه كنيه ام البنين بر من استوار باشد. ))
3 ـ (( چهار پسر داشتم كه مانند ستارگان مى درخشيدند و همه با قطع رگهاى گردنشان به مرگ پيوستند. ))
4 ـ (( اى كاش مـى فـهمـيدم همـانطور خـبر دادند آيا دست راست عـباس قطع شده است ؟ )) (305)

(مـوضوع امـان نامـه اى كه براى حضرت ابى الفـضل و برادرانش آوردند همـچـنين داستـان وساطت ابى الفـضل در گـرفـتـن مـهلت براى شب عـاشورا و پـاسخ حضرت ابى الفـضل هنگـامـيكه پـيشنهاد رفـع بيعـت از امـام حسين مـطرح شد در صفـحات قبل آورده شد.)
تهاجم مصائب بر حسين عليه السلام
پس از شهادت حضرت ابى الفضل انواع مصائب بر حسين عليه السلام هجوم آورد:
1 ـ وضعـيت زنان حرم كه لحظه به لحظه با بدن شهيدى روبرو مى شوند، و علاوه در محاصره دشمن قرار گرفته و نمى دانند سرانجام كارشان به كجا مى انجامد، فقط حسين آنها را به صبر و بردبارى در برابر مصائب سفارش ‍ مى كند.
2 ـ از سوى ديگـر صداى اطفال به العطش بلند است كه مى بيند كودكان و نونهالان از بى آبى مشرف به هلاكتند و حسين چاره اى جز سوختن ندارد.
3 ـ دشمـنان خـدانشناس نه تـنها به مـردان رحم نمـى كنند بلكه از اطفال صغير هم كه قدرت بر مبارزه و جنگ را ندارند نمى گذرند و آنان را به شهادت مى رسانند.
4 ـ شدت تـشنگـى شخص ابى عبدالله را از پاى در آورده لبهاى مبارك آنچنان خشك كه همانند دو چوب بهم مى خورد، چشمها تار شده آسمان را مانند دود مشاهده مى كند.
5 ـ از دست دادن ياران و بستگان تنهائى و بى كسى حضرت .
اينها مصائبى بود كه يكى از آنها براى نابودى شخص كافى است ليكن حضرت ابى عـبدالله محكم و استوار ايستاد و حتى آنچنان جنگى نمود كه چشم روزگار چنين قدرتى در كسى نديده مگر پدرش على بن ابيطالب عليه السلام .
استغاثه امام
وقتيكه حسين ابدان مطهره شهداء را مشاهده كرد كه مانند گوشت قربانى روى خاك كربلا بر زمـين ريخـتـه اند و كسى نمـانده كه از حسين حمـايت كند و زنان اهل حرم جز گريه كارى ندارند. در برابر دشمن قرار گرفت و فريادش بلند شد:
هل مـن ذاب يذب عـن حرم رسول ، هل مـن مـوحد يخـاف الله فـينا، هل من مغيث يرجوا الله فى اغاثتنا هل من معين يرجو ما عند الله اعانتنا. (( آيا كسى هست كه از حرم رسول خـدا دفـاع كند، آيا خداپرستى هست كه درباره ما از خدا بترسد، آيا كسى هست كه در فـرياد رسى ما به خدا اميدوار گردد آيا كسى هست كه در كمك به ما اميد به اجر و ثواب الهى داشته باشد. ))
استـغـاثـه و يارى خـواستـن امـام در روح قـاسى و جنايت پـيشه و سنگ دل مردم كوفه اثر نداشت بلكه بر چيرگى و بى شرمى آنها افزود.(306)
پاسخ حضرت سجاد به استغاثه حسين
همينكه صداى استغاثه حسين بگوش امام سجاد رسيد، عصا طلبيد و با زحمت زياد بر عصا تـكيه و تصميم به رفتن ميدان نمود، حسين عليه السلام كه مشاهده كرد بيمار كربلا به مـيدان مـى رود خـواهرش ام كلثـوم را صدا زد و فـرمـود:احبسيه لئلا تخلو الارض من نسل آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
(( خـواهرم عـلى را نگـهدار و مـگـذار بيرون بيايد تـا زمـين از نسل آل محمد خالى نشود. )) (307)
شهادت على اصغر
السلام على عبدالله الحسين الطفل الرضيع ، المرمى الصريع المتشحط دما المصعد دمه فـى السمـاء المـذبوح بالسهم فـى حجر ابيه ، لعـن الله رامـيه حرمـلة بن كاهل الاسدى و ذويه .
(( سلام بر عبدالله فرزند حسين ، طفل شير خوار كه با پيكان تير دشمن از پاى در آمد و به خـونش آغـشته شد همانكه خونش بطرف آسمان بالا رفت و در دامن پدر با تير دشمن ذبح گرديد خدا تير انداز او حرملة بن كاهل اسدى و همدستانش را لعنت كند. ))
عـبدالله رضيع كه به على اصغر مشهور گشته مادرش رباب دختر امرءالقيس بن عدى است كه امام حسين عليه السلام نسبت به او علاقه وافرى داشت و رباب هم شيفته امام بود.
آه ، چـه مـصيبت بزرگ و جانگذارى است شهادت على اصغر، مخصوصا بر حسين چه قدر دشوار بود و چگونه چنين مصيبت دردناكى را تحمل كرد كه نه با شمشير در برابر دشمن ايستـاده و نه با زبان با دشمن به گفتگو پرداخته آخر جرم على اصغر شير خوار چه بود كه بايد همانند مردان جنگنجو به شهادت برسد.
هنگاميكه حسين استغاثه مى نمود اهل حرم صداى حسين را شنيدند همگى صدا را به گريه و زارى بلند كردند حسين براى آرام كردن زنان به حرم آمد و به زينب فرمود:ناولينى طفلى الصّغير حتّى اودّعه . (( فرزند صغيرم را بياور تا او را ببينم و با او وداع كنم . ))
زينب عـبدالله را از مادرش رباب گرفت و بخدمت حسين آورد، حسين فررندش را در آغـوش گـرفـت و غـرق بوسه نمـود كه در همـين حال تـيرى از جانب دشمـن آمـد و گـلوى عـلى را شكافـت حسين طفـل را به خواهرش داد و دستها را زير گلوى على گرفت و چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشيد چنانكه شاعر مى گويد:
و منعطف اهوى لتقبيل طفله  
  فقبّل منه قبله السّهم منحرا
(( يعـنى چـون خـم شد تـا كودكش را ببوسد كه تـيرى آمـد و قبل از حسين گلوى على را بوسه زد. ))
و نقل شده كه چون حسين مشاهده كرد چشمهاى على به گودى فرو رفته و لبها خشك شده و از شدت تـشنگـى به حالت اغماء درآمده او به طرف دشمن آورد تا شايد بتواند عواطف آنان را نسبت به طفل شيرخوار برانگيزد و او را سيراب كنند.
حسين كه طفـل شيرخـوارش را به جهت گـرمـاى آفـتـاب در زير عـبا گرفته بود در مـقـابل دشمـن سر دست بلند كرد تـا همـه دشمن ببينند، آنگاه فرمود: يا قوم ان لم تـرحمـونى فارحموا هذا الطفل اما ترونه كيف يتلظىّ عطشا . (( مردم اگر به من رحم نمى كنيد به اين طفل رحم كنيد مگر نمى بينيد از تشنگى آرام ندارد و مى سوزد؟ ))
ليكن در دلها سخت تر از سنگ مردم كوفه نه تنها اثرى نداشت بلكه حرمله ملعون تيرى به چـله كمـان و عـلى اصغـر را هدف قرار داد. فذبحه من الاذن الى الاذن . گلوى على را گـوش تـا گـوش بريد، على كه سوزش تير را احساس كرد مانند مرغ سربريده روى دست پـدر پر و بال مى زد، حسين دو دست زير گلوى على گرفت و مشتها لبريز از خون به طرف آسمان پاشيد، امام باقر عليه السلام فرمود: يك قطره از آن به زمين برنگشت .
آنگاه امام فرمود:اللّهمّ احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا. (( خدايا تو خـود بين ما و مردميكه ما را دعوت كردند تا يارى كنند و ما را كشتند قضاوت فرما. ))
از طرف آسمـان ندائى شنيد: دعه يا حسين فانّ له مرضعا فى الجنّة . (( حسين على را واگذار كه در بهشت او را شير دهنده اى است . ))
سپس فرمود:
هوّن مـا نزل بى انّه بعـين اللّه تـعـالى اللّهمّ لا يكون اهون عـليك مـن فـصيل اللّهمّ ان كنت حبست عـنّا النّصر فـاجعله لما خير منه و انتقم لنا من الظّالمين و اجعل ما حلّ لنا فى العاجل ذخيرة فى الاجل .
(( يعـنى آنچه بر ما وارد مى شود بر من گوارا است كه در حضور خدا و براى خدا است ، بار خدايا شيرخوار من در پيشگاه تو كمتر از ناقه صالح نيست (كه به علت كشتن آن بر قوم صالح غضب فرمودى .)
حسين عليه السلام با نوك غلاف شمشير قبرى كند و عبدالله را با بدن و قنداقه آغشته بخون دفن كرد: لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .(308)
استجابت دعاى امام سجاد درباره حرمله
مـنهال بن عمرو گويد: در مراجعت از سفر حج در مدينه خدمت حضرت على بن الحسين عليه السلام رسيدم .
امام فرمود: منهال ، حرملة بن كاهل اسدى چه شد؟
عـرض كردم : مـوقـعـى كه من از كوفه بيرون آمدم زنده بود. امام دستها را بطرف آسمان بلند كرد و فـرمـود:اللّهمّ اذقـه حرّ الحديد، اللّهمّ اذقه حرّ الحديد، اللّهمّ اذقه حرّ النّار. (( خدايا حرارت آهن را به او بچشان ، خدايا حرارت آهن را به او بچشان ، خدايا حرارت آتش را به او بچشان . ))
چون به كوفه بازگشتم ، مختار خروج كرده بود او دوست من بود پس از گذشت چند روز از ورودم كه آمد و رفت مردم قطع شد، به قصد ديدار مختار سوار شدم .
او را در خـارج از خـانه اش ديدم ، پرسيد منهال ، از وقتى كه حكومت را در اختيار گرفتيم نزد مـا نيامدى ؟ گفتم : مكه بودم و الان به قصد زيارت شما بيرون آمدم ، با هم صحبت كرديم تـا به كناسه كوفه رسيديم ، مختار توقف كرد گويا انتظارى داشت معلوم شد كه از محل اختفاى حرمله آگاه شده و در تعقيب او هستند.
طولى نكشيد كه گـروهى مى دويدند و نزد مختار آمدند و گفتند: امير! مژده كه حرمله را دستـگـير كرديم ، چون چشم مختار به حرمله افتاد گفت : خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط گـردانيد، سپس صدا زد: جلاد، جلاد، شخصى در برابر مختار ايستاد و اداى احترام كرد، گـفـت : دستهايش را ببر، دستهاى حرمله قطع شد، سپس گفت : پاهايش را قطع كن ، پس از آنكه دست و پايش را قطع كردند. صدا زد: آتش ، آتش ، نى بسيار آماده كردند، روى بدن حرمله آتش افروختند دعاى امام سجاد عليه السلام بخاطرم آمد و گفتم : سبحان الله .
مـخـتـار گـفـت : منهال ، تسبيح خداوند متعال خوب است ، ليكن به چه مناسبت تسبيح گفتى ؟ گـفـتـم : امـير، در مـدينه خـدمـت حضرت عـلى بن الحسين عـليه السلام رسيدم ، احوال حرمله را پرسيدم عرض كردم زنده است ، حضرت دستها را به دعا برداشت و فرمود: خـدايا حرارت آهن را به او بچشان ، حرارت آهن را به او بچشان ، حرارت آتش را به او بچشان .
مـخـتـار گفت : راستى از على بن الحسين چنين شنيدى ؟ گفتم : به خدا قسم همينطور شنيدم ، از مـركب پياده شد و دو ركعت نماز با سجده طولانى بجاى آورد آنگاه سوار شد و من هم با او سوار شدم و حركت كرديم تـا نزديك خـانه ام رسيديم او را تـعـارف به مـنزل نمـودم گـفـتـم : اگـر افـتـخـار بدهيد و خـانه ما را مشرف و مزين فرمائيد طعامى ميل كنيد.
مـخـتار گفت : منهال ، از استجابت سه دعاى امام سجاد به دست من خبر دادى ، آنگاه دعوت مى كنى كه غذا بخورم ! امروز روز شكرگذارى خداوند است و به من به شكرانه اين توفيق امروز روزه خواهم بود.(309)
مادران نظاره گر شهادت فرزند
در كربلا مادر نه نفر از شهداء در خيمه گاه حسينى حضور داشتند و نظاره گر شهادت و جان دادن فرزندشان بودند:
1 ـ عـبدالله بن الحسين (على اصغر) طفل شيرخوار حسين مادرش رباب دختر امرا القيس جلو خيمه گاه شهادت و جان دادن على اصغرش را تماشا مى كرد.
2 ـ عون فرزند عبدالله جعفر كه مادرش زينب دختر اميرالمؤ منين جلو خيمه ايستاده و شهادت فرزندش را تماشا مى نمود.
3 ـ رمله مادر قاسم بن الحسن نظاره گر جنگيدن و شهادت فرزندش ‍ بود.
4 ـ عـبدالله بن الحسن كودك يازده ساله امـام حسن مـادرش بنت السّليل بجليّه در خيمه ايستاده و شهادت فرزندش را در دامن عمو مشاهده مى كرد.
5 ـ رقـيه دخـتـر امـيرالمـؤ مـنين خـواهر ابى عـبدالله همـسر مـسلم بن عقيل شهادت فرزندش عبدالله بن مسلم را نظاره گر بود.
6 ـ مـحمـد بن ابى سعـيد بن عقيل مادرش در خيمه نظاره مى كرد كه فرزندش هراسان از خيمه بيرون دويد ترسان و لرزان به اين طرف و آنطرف نظر مى كرد كه ناگاه لقيط يا هانى بن ثبيط او را دو نيمه كرد.
7 ـ عـمـرو بن جناده كه به امر مادر در جنگ دشمنان حسين رفت مادرش ‍ نظاره گر بود كه دشمـن پـس از فـرزندش سر او را به طرف مـادر پـرتاب نمود و او سر فرزندش را برداشتـه و يكى از سپـاهيان عـمـر سعـد را هدف قـرار داد و او را به جهنم واصل كرد.
8 ـ مـادر عـبدالله بن عمير كلبى فرزندش را به جهاد تشويق مى كرد و او مى جنگيد تا به شهادت رسيد و مادر تماشا مى كرد.
9 ـ بنابه گفته بعضى از مورخين مادر حضرت على اكبر در كربلا حضور داشته و نظاره گر شهادت فرزندش على اكبر بوده است .(310)
پدران و فرزندانيكه با هم شهيد شدند
هفت نفر در كربلا شهيد شدند كه پدرانشان نيز با آنها به شهادت رسيدند.
1 ـ حضرت على اكبر.
2 ـ جناب عبدالله بن الحسين على اصغر.
3 ـ عمرو بن جناده و پدرش جنادة بن حارث سلمانى .
4 و 5 ـ عـبدالله و عـبيدالله فـرزندان يزيد عبدى با پدرشان شهيد شدند چنانكه در صفحات قبلى گذشت .
6 ـ عـبدالرحمـان بن مـسعـود پـدرش مـسعود بن حجاج تميمى ، اين پدر و پسر از معاريف شيعـيان كوفـه و از شجاعـيان بنام بودند كه از كوفه با سپاه عمر سعد به كربلا آمدند، و قبل از روز عاشورا به حسين پيوستند و صبح عاشورا در حمله اولى شهيد شدند.
7 ـ مـجمـع بن عـبدالله عائذى و فرزندش عائذبن مجمع ، عبدالله پدر مجمع از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده و مجمع از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام بوده كه پـدر و پسر به همراه نافع بن هلال و عمرو بن خالد صيداوى در عذيب هجانات خدمت امام رسيدند كه شرحش گذشت .(311)
پنج نفر قبل از بلوغ به شهادت رسيدند
در روز عاشورا پنج نفر اطفال كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند شهيد شدند:
1 ـ حضرت عـبدالله بن الحسين عـلى اصغـر كه در حال شيرخوارگى به شهادت رسيد.
2 ـ عبدالله بن الحسين در سن يازده سالگى شهيد شدد.
3 ـ محمد بن ابى سعيد بن عقيل .
4 ـ قاسم بن الحسن كه در سن سيزده سالگى بوده است .
5 ـ عمرو بن جناده كه داستانش گذشت .(312)
مقاومت امام حسين عليه السلام
با تمام مصائب گذشته حسين عليه السلام با يك دنيا وقار و عظمت يكه و تنها در برابر انبوه دشمن ايستاد كه گويا اين فجايع بر استقامت و صبر امام افزوده چنانكه بر ايمانش افـزوده است ، نه كشته شدن اولاد و برادران و برادرزادگان و اصحابش توانست او را مـتـزلزل سازد و نه تـشنگـى و عطش ‍ آنچنانى ، چنانكه از فرزندش امام زين العابدين نقـل شده كه فـرمـود: كلّمـا يستـذّ الامـر يشرق لونه و تـطمـئنّ جوارحه فـقـال بعـضهم : انظروا كيف لا يبالى بالموت : (( يعنى هرچند كار بر ابى عبدالله سخت تر مى شد چهره اش درخشنده تر و اعضاء و جوارحش مطمئن تر مى گرديد تا جائيكه بعضى از سپاهيان عمر سعد به ديگران مى گفتند: ببينيد كه چطور اصلا از مرگ باكش نيست . ))
عبدالله بن عمار يكى از سپاهيان كوفه مى گويد: حسين را ديدم هنگاميكه او را از هر طرف مـحاصره كرده بودند به جمعيتى كه در طرف راست بودند حمله مى كرد همانند روباه فرار مى كردند و چون به سمت چپ حمله مى كرد همچنان فرار مى كردند.
فـو اللّه مـا راءيت مكثورا اقّد قتل اولاده و اصحابه اربط جاشا منه و لا امضى جنانا منه .
(( بخـدا قـسم كسى را نديده ام كه جمـعيت انبوهى او را محاصره كرده باشد و اولاد و اصحابش كشته شده باشند چون حسين با قلبى محكم و استوار بر دشمن بتازد. ))
و چون بر ميمنه حمله مى كرد اين رجز مى خواند:
المـوت اولى مـن ركوب العـار  
  والعـار اولى مـن دخول النّار
(( مـرگ سزاوارتر است از تن به ننگ دادن و پذيرش ننگ شايسته تر از ورود به جهنم . ))
و چون بر ميسره دشمن حمله مى كرد اين رجز مى خواند:
انا الحسين بن علىّ  
  آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى  
  امضى على دين النّيىّ
(( من حسين فرزند على هستم و قسم خورده ام كه از تصميم برنگردم . ))
(( و از عيالات پدرم حمايت مى كنم و بر دين پيامبر از دنيا مى روم .(313) ))
دوستان بى اراده
چنانكه گفته شد مردم كوفه دوازده هزار نامه به حسين عليه السلام نوشتند و در همه آنها وعـده كمـك و مـساعـدت دادند مـع ذلك همـه آنها به جز عده قليلى نه تنها دست از ياريش برداشتـند بلكه با دشمـن ابى عـبدالله هم دست و در ريختن خون آن حضرت شركت ورزيدند.
اينها عجيب نيست بلكه عجيب آنست كه عده اى كه به اجبار تا كربلا آمدند و مى توانستند به حسين بپيوندند اما اين كار را هم نكردند، چنانكه سعد بن عبيده مى گويد: عده اى از شيوخ و بزرگان كوفه در بالاى تپه اى ايستاده بودند و بر مظلوميت حسين گريه مى كردند و براى پـير و زنان دعـا مـى كردند و مـى گـفـتـند: اللّهمـّ انزل عـليه النّصر خـدايا حسين را پيروز گردان ، سعد كه خود در سپاه عمر سعد بود برآشفـت و به آنها گـفـت : اى دشمـنان خـدا چـرا فـرود نمـى آئيد و او را يارى نمى كنيد.!!(314)
حسين وارد شريعه مى شود
چـون تـشنگى بى نهايت به حسين فشار آورد به طرف فرات روان شد و چهار هزار نفر كه مـوكل بر شريعه بودند در برابر حسين ايستادند، حسين با حمله حيدرى همه جمعيت را مـتـفـرق ساخـت وارد شريعه شد دشمن مى بيند اگر حسين آب بنوشد دمار از روزگار آنان برمـى آورد در حاليكه حسين مشت را از آب پر كرده و قصد آشاميدن آنرا داشت مردى صدا زد: اتلتذّ بالماء و قد هتكت حرمك ؟
(( آب مى آشامى در حاليكه به حرم و اهل بيتت اهانت مى شود. ))
حسين كه غيرت على در وجود او است آب را به روى آب ريخت و از شريعه خارج شد و چون به خيمه گاه رسيد معلوم شد خبرى نبوده و اين هم كيد و مكر دشمن بوده كه از آشاميدن آب جلوگيرى نمايند.(315)
هجوم ارازل كوفه به خيمه گاه ابى عبدالله عليه السلام
مـوقـعـيكه حسين عليه السلام سرگرم جنگ با دشمن و خود را به قلب لشكر زده و از هر سو با دشمـن مـى جنگيد، ارازل كوفه به منظور سست كردن حضرت ابى عبدالله عليه السلام و انصراف از حمله به دشمن جمعى را بسيج كردند و به طرف خيمه گاه حسينى هجوم آوردند تا خيمه گاه و البسه زنان و كودكان را غارت كنند!
حسين به آنان فرياد زد:
يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون .
(( اى شيعيان آل ابوسفيان اگر دين نداريد و از عذاب آخرت نمى ترسيد اقلا در دنيا آزاد مرد باشيد، و به كيان خود بازگرديد اگر عرب هستيد چنانكه گمان مى كنيد. ))
نكته : امام كه اينان را به پيروى از آل ابى سفيان نسبت مى دهد مى خواهد آنها را از اسلام و مـسلمين جدا كند كه اگر مسلمان بوديد با پسر دختر پيامبر نمى جنگيديد و اگر خود را عـرب مـى دانيد غـيرت عـربيت تـان چـه شده كه مـزاحم زنان و اطفال مى شويد. در اين ميان شمر ملعون صدا زد: پسر فاطمه چه مى گوئى ؟
امام فرمود:انا الّذى اقاتلكم و تقاتلوننى والنّساء ليس عليهنّ جناح .
(( من با شما مى جنگم و شما با من جنگ داريد زنان گناهى ندارند ))
سركشان خود را از تعرض به حرمم باز داريد.
شمر فرياد زد برگرديد كار حسين را بسازيد كه او مرد كريمى است اهانت به حرمش را تـحمل نمى كند، جمعيت حسين را احاطه كردند گروهى با شمشير و عده اى با نيزه جراحات كثيرى بر حضرت وارد كردند از آن جراحات خون مانند فواره فوران مى كرد.(316)
امام پيراهن كهنه مى طلبد
امام كه مى بيند لحظه به لحظه به شهادت نزديك مى شود به خيمه گاه تشريف آورد و فرمود:اتيونى بثوب خلق لا يرغب فيع احد.
(( جامه كهنه اى برايم بياوريد كه هيچكس به آن رغبت نكند ))
تا زير جامه ام بپوشم تـا پـس از شهادت از بدنم خارج نكنند. جامه اى آوردند كه تنگ بود حضرت نپذيرفت و فـرمـودذلك لباس مـن ضربت عليه الذّلّه . (( اين لباس يهوديان است كه قلم ذلت بر آنان جارى شده است ، ))
جامه ديگرى آوردند و امام نيز چند نقطه آنرا پاره كرد و در زير لباسهايش پوشيد ليكن دشمن از آن هم چشم پوشى نكرد ابجر بن كعب آنرا از بدن حضرت خـارج نمـود و حسين را برهنه گذاشت ، خداى قهار او را مورد خشم خود قرار داد، دستـهاى ابجر در تابستان مانند چوب خشك مى شد و در زمستان تازه مى گشت ليكن مرتب چرك و خون از آن جارى بود.(317)
وداع ابى عبدالله با امام سجاد عليه السلام
امـام حسين عـليه السلام در آخـرين ساعـات حياة با تـك تـك اهل بيت وداع نمود طبيعتا اولين وداع حضرت با امام سجاد است .
امـام حسين به خـيمـه عـلى بن الحسين امـام سجاد آمـد در حاليكه امـام سجاد بى حال و مـريض در بستر قرار داشت ، اسم اعظم و مواريث انبياء را به او سپرد و تذكر داد كه صحف و كتب و سلاح كه از مواريث انبياء است به ام سلمه سپرده تا در مراجعت به آن حضرت تحويل دهد در روايت ديگرى است كه حسين عليه السلام در ظاهر به حضرت زينب وصيت فـرمـود لذا امـام سجاد عـلومـى را كه بيان مـى كرد از عـمـه اش زينب نقل مى فرمود.
از امـام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه فرمود: در روز عاشورا پدرم نزد من آمد و مـرا در آغـوش گـرفـت در حاليكه خـون از رگـهاى بن مباركش فوران مى كرد فرمود: فـرزندم دعـائى را كه مـادرم فـاطمـه به مـن آمـوخـت حفـظ كن كه او را از رسول خـدا فـرا گـرفـت و پـيامـبر از جبرئيل امين ، در سختيها و حوائج از آن غفلت مكن ، فرمود: بگو:
(اللّهمّ) بحقّ ياسين و القـرآن الحكيم و بحقّ طاها و القرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السّائلين يا من يعلم ما فى الضّمير يا منفّسا عن المكروبين يا مفرّجا عن المغمومين يا راحم الشّيخ الكبير يا رازق الطّفل الصّغير يا من لا يحتاج الى التّفسير صلّ على محمّد و آل محمّد. سپس ‍ خواسته ات را بخواه .(318)
وداع حسين با اهل حرم
در بعـضى از مقاتل آمده پس از شهادت 72 نفر از فرزندان و برادران و برادرزادگان و بنى اعـمـام و انصار حسين عليه السلام براى آخرين وداع به خيمه ها آمد و صدا زد:يا سكينة ، يا فاطمة ، يا زينب ، يا امّكلثوم عليكنّ منّى السّلام .زنان و دختران از خيمه ها بيرون دويدند و گرد ابى عبدالله اجتماع كردند.
امـام به خـواهرش امـّكلثـوم فرمود: خواهرم من به سوى اين مردم مى روم و اوصيك بنفسك خـيرا. (( و تـرا به خـوبيها وصيت مى كنم . ))
(در اين مسير صبر و بردبارى پيشه نمـائيد) زنان شيون كنان صدا را به واويلا بلند كردند و صورتها را مى خراشيدند جدشان رسول خدا را صدا مى زدند و استغاثه مى كردند و حسين آنان را امر به سكوت و صبر و تـحمـل مـى نمـودند راستـى اگـر گـفـتـه شود كه در روز عـاشورا بر اهل بيت زمـانى سخـت تـر از اين زمـان نبود سخـن گـزافـى نيست زيرا زنان حرم رسول خدا مى بينند همه انصار و ياران و برادران و برادرزادگان به شهادت رسيدند و تـنها حسين مـظهر عزت و شوكت و پناهگاه آنها است به راهى مى رود كه بازگشت ندارد ديگـر كسى ندارند كه هنگام تعدى دشمن به او پناه ببرند و كيست كه آنها را تسلى دهد پـس چـاره اى ندارند به جز آنكه دور ابيعبدالله را بگيرند و ضجه و ناله كنند حسين هم در اين مـيان اطفـالى را مـى بيند كه ناله مى كنند، و زنانى را مشاهده مى كند كه مصيبت فراوان آنان را از خود بيخود نموده ، كودك عقل رسى طلب امنيت مى كند، صداى ديگرى به العطش بلند است .
بر شخصيتى همچون حسين كه غيرت الهى در وجود او است چه مى گذرد؟
چه خوب گفته است شاعر:
فـلو انّ ايّوبا راى بعـض مـا راى  
  لقال بلى هذا العظيمة بلواه
(( يعنى اگر ايوب با تمام صبرش قسمتى از مصيبت حسين را مى ديد اعتراف مى كرد كه اين مصيبت عظيمى است . ))
آئيد تـا بگـرييم چـون ابر در بهاران  
  كز سنگ ناله خـيزد وقت وداع ياران
با كاروان بگـوئيد احوال اشك چـشمـشم  
  تـا بر شتـر نبندد محمل بروز باران
سكينه جلو آمد و عرض كرد: يا ابة استسلمت للموت ؟ (( پدر آماده شهادت شده اى ؟ ))
امام فرمود:كيف لا يستسلم للموت من ناصر له و لا معين .
(( آخر چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد. ))
فقالت : يا ابة ردّنا الى حرم جدّنا.
حالا كه آمـاده مرگ شده اى پس ما را در اين صحرا و در دست دشمن رها مكن ، به حرم جدمان برگردان ؟
امام فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام .
فرزندم مرا امان نمى دهد اگر مرغ قطا را بحال خود واگذارند در لانه اش ‍ مى خوابد.
زنان از اين سخن امام سخت ناراحت شدند و شيونشان تشديد شد حسين زنان را ساكت كرد.
سكينه كه بيش از همـه ناراحت بود و ساكت نمى شد حسين او را به سينه چسباند و اشكهايش را از صورتش پاك كرد و فرمود:
سيطول بعدى يا سكينة فاعلمى  
  منك البكاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسرة  
  مادام منّى الرّوح فى جسمانى
فاذا قتلت فانت اولى بالّذى  
  تاءتينه يا خيرة النّسوان
1 ـ (( سكينه جانم بدان كه بعد از مرگ من گريه زيادى خواهى داشت . ))
2 ـ (( ولى تا جان در بدن دارم با اشك خود قلب مرا آتش مزن . ))
3 ـ (( امـا پـس از كشته شدنم تو از هركس سزاوارتر به گريه كردن در عزاى منى اى بهترين زنان ))
(زيرا گريه دختر در عزاى پدر سوز ديگرى دارد.(319))
دقايق آخر زندگى امام حسين عليه السلام
در همـان دقـايقـى كه حسين با اهل بيتـش وداع مـى نمـود ارازل كوفه از فرصت استفاده كرده و حضرت را تيرباران نمودند كه بعضى از تيرها به لباس بعـضى از مـخـدرات حرم اصابت كرد و زنان را ترس فرا گرفت و به داخـل پـناه گـرفـتـند حسين بر دشمـن حمـله نمود و دشمن چاره اى نداشت جز آنكه او را تيرباران نمايد در اين وقت چند تير بر بدن مبارك امام اصابت كرد:
1 ـ يك تـير بر دهان مـبارك اصابت كه خون مانند چشمه آب جارى شد و در اين موقع با خـداى خـود چـنين مـناجات مـى كرد: اللّهمّ انّ هذا فـيك قليل .
(( بار خدايا اين صدمات چون در راه تو و براى تو است اندك است . ))
2 ـ تـيرى به پـيشانى مبارك اصابت كرد كه حضرت در اين موقع دستها را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا تو خود شاهدى كه از دست بندگان معصيت كارت چه مى كشم اللّهمّ احصهم عددا و اقتلم بددا و لا تذر على وجه الارض منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا. (( بار خـدايا عـددشان را كم گردان و بينشان تفرقه بينداز و هلاكشان كن ، در روى زمين يك نفر از آنانرا باقى نگذار و هرگز آنان را نيامرز؟ ))