آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۱۴ -


انس بن حارث بن بنيه بن كاهل اسدى يكى از ياران رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از پـيامبر احاديثى نقل كرده است كه از آن جمله است حديثى در شهادت حسين عليه السلام .
قـال : سمـعـت رسول الله يقـول و الحسين عـليه السلام فـى حجره ان ابنى هذا يقتل بارض من ارض العراق الافمن شهده فلينصره .
از پـيامـبر شنيدم در وقتى كه حسين در دامن رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود، فرمود: اين فرزندم در قسمتى از زمين عراق كشته مى شود، آگاه باشيد هر كه او را دريابد بايد او را يارى نمايد. ))
به همين دليل بود وقتى كه شنيد حسين عليه السلام به كربلا آمده از كوفه حركت كرد. و نيمه شبى به حضور مبارك امام شرفياب شد.
در روز عـاشورا چـون نوبت جانبازى به او رسيد بخدمت امام آمد و اجازه ميدان طلبيد، امام اجازه فـرمـود، چـون سنش بالا بود و كمرش خميده لذا شالى بر كمر بست خميدگى پشت نمودار نباشد و ابروهاى خود را با دستمالى به پيشانى بست تا مانع ديدش نگردد.
امـام كه اين حركت پيرمرد مخلص را مشاهده كرد اشك از چشمان مباركش جارى شد و فرمود: شكر الله سعيك يا شيخ . (( خدا سعى و كوشش ترا تقدير نمايد. ))
انس به ميدان آمد و مانند شجاعان جوان رجز مى خواند:

قد علمت كاهلها و دودان  
  وخنذ فيون و قيس عيلان
بان قومى آفة للاءقران
(( تـيره هاى كاهل و دودان و خـندف و قـيس همـگـى مـى دانند كه قـبيله ما نابود كننده همرزمانند. ))
گـفـتـه شده هيجده نفـر را كشت تـا به درجه رفـيعـه شهادت نائل و روحش با ارواح طيبه انبياء و صديقين و شهدا پيوند يافت .(279)
عبدالله و عبدالرحمان غفاريان
السلام على عبدالله و عبدالرحمان ابنى عروة بن حراق الغفاريين .
(( سلام بر عبدالله و عبدالرحمان پسران عروه پسر حراق غفاريان . ))
اين دو برادر از اشراف و بزرگـان كوفـه بودند كه داراى موالى و هم پيمانانى از ساير قبايل عرب و غير عرب بودند. حراق جد آنان از ياران على عليه السلام بود كه در جنگهاى سه گانه شركت داشت . اين دو برادر در كربلا به حسين عليه السلام پيوستند.
چون اصحاب ابى عبدالله ديدند كه دشمن زياد شده و تاب و توان مقابله و دفاع از جان حسين و خـود را ندارند آمـاده شهادت شدند دو برادر غفارى به حضور امام آمدند و عرض كردند: السلام عـليك يا ابا عـبدالله . دشمـن ما را محاصره كرده و دوست داريم كه در برابر شمـا كشتـه شويم و با شهادتمان از شما دفاع كنيم ، امام فرمود: مرحبا بكما (( آفـرين بر شما ))
نزديك شويد، آن دو به سوى دشمن حمله كردند و اين رجز را مى خواندند و يكديگر را پاسخ مى دادند:
قد علمت حقا بنو غفار  
  و خندف بعد بنى نزار
لنضر بن معشر الفجار  
  بكل غضب صارم تبار
يا قوم ذودوا عن بنى الاطهار  
  بالمشر فى والقنا الخطار
بنو غـفـار و تيره خندف و نزار به راستى دانسته اند كه ما با شمشير بران بر گروه فجار و كفار ضرباتمان را وارد مى كنيم .
مردم ! از فرزندان پاك پيامبر با شمشير و نيزه دفاع كنيد. ))
آنقـدر جنگيدند تا به شهادت رسيدند، برخى از مورخين نوشته اند كه عبدالله در حمله اولى شهيد شد.(280)

جانبازى جوانان هاشمى
تـا وقـتـى كه حتى يك نفر از اصحاب ابى عبدالله عليه السلام بودند به افراد بنى هاشم كه از بستگان و نزديكان حسين عليه السلام بودند اجازه جنگ و جهاد نمى دادند تا آنكه آخرين نفر از ياران امام به شهادت رسيدند در اين هنگام جوانان هاشمى آماده شهادت شدند يكديگر را در آغوش ‍ مى گرفتند و بوسه نثار مى كردند چون بسوى بهشت جاويد رهسپـار بودند خـندان و شادان اما همينكه چشمشان به ابى عبدالله مى افتاد بر غربت و تـنهائيش مى گريستند مخصوصا وقتى كه گريه و شيون زنان علويات را مى شنيدند بى طاقت مى شدند امام عليه السلام درباره بعضى از جوانان به دلايلى اجازه ميدان نمى داد و تـحمـل كشتـه شدنشان بر او گران مى آمد و لذا آنان به دست و پاى حضرت مى افتادند و دست و پايش را بوسه مى زدند تا اجازه جانبازى بگيرند.(281)
على اكبر در زيارت ناحيه مقدسه
در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان درباره حضرت على بن الحسين على اكبر چنين مى خوانيم :
السلام عليك يا اول قـتـيل مـن نسل خـير سليل مـن سلالة ابراهيم الخـليل ، صلى الله عـليك و على ابيك اذ قـال فـيك : قـتـل الله قـومـا قـتـلوك يا بنى ما ااءجراءهم على الرحمان و على انتهاك حرمة الرسول ، عـلى الدنيا بعـدك العـفـا، كانى بك بين يديك ماثلا و للكافرين قاتلا، قائلا:
انا على بن الحسين بن على  
  نحن و بيت الا اولى بالنبى
اطعنكم بالرمح حتى ينثى  
  اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى عربى  
  والله لا يحكم فينا بن الدعى
حتـى قـضيت نحبك و لقيت ربك ، اشهد انك اولى بالله و برسوله و انك ابن رسوله و حجته و اءمينه حكم الله على قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدى لعنه الله و اخزاه و من شركه فـى قـتلك و كانوا عليك ظهيرا اصلاءهم الله جهنم و سائت مصيرا و جعلنا الله من مـلاقـيك و مرافقى جدك و ابيك و عمك و اخيك و امك المظلومة و ابرء الى الله من اعدائك اولى الجحود والسلام عليك و رحمه الله و بركاته .
(( سلام بر تـو اى شهيد از نسل بهتـرين نسلها كه از نسل ابراهيم خليلى . ))
درود خدا بر تو و بر پدرت هنگامى كه درباره دشمنت نفرين كرد: كه خدا بكشد قومى را كه تـرا كشتـند، پـسرم اينان چـقـدر نسبت به خـدا و به ريخـتـن احتـرام رسول خدا جسورند على جان پس از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.
گـويا مـى بينيم وقتى را كه در برابر دشمن ايستاده جنگ مى كردى و اين چنين رجز مى خـواندى : مـن عـلى فـرزند حسين بن عـلى هستـم به خـانه خـدا قـسم كه ما به پيامبر سزاوارتريم در حمايت از پدرم شما را با نيزه و شمشير آنقدر مى زنم تا بشكند تا شما ضربه جوان هاشمى عربى را ببينيد كه بخدا سوگند زنازادگان بر ما حكومت نخواهند كرد. تا آنكه وظيفه ات را به پايان رساندى و خداى خود را ملاقات نمودى .
آرى گـواهى مـى دهم كه تو به خدا و رسولش نزديكتر و سزاوارترى كه تو فرزند رسول خـدا و فـرزند حجت و امـين اوئى ، خـدا عـليه قاتل تو مرة بن منقذ عبدى و هر كه با او كمك كرد حكم فرمايد و آنها را لعنت كند و خوار و زبون سازد و آنان را عـذاب جهنم بچشاند كه بد جايگاهى است ، و خدا ما را از كسانى قرار دهد كه با تو ملاقات كنيم و از هم نشينان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات باشيم و از دشمنان تو در پيشگاه خدا بيزارى مى جوئيم كه منكر حق و حقيقتند و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.(282)
))
نكته : على اكبر چند موضوع مهم را در رجز گنجانيده است :
1 ـ حمـايت از رهبر: اين حملات و ضربات را به عنوان حمايت از پدرم كه امام من است بكار مى گيرم .
2 ـ عـزت نفس و امتناع از پذيرش ظلم و جور: تا جان در بدن و نفس در سينه دارم زير بار حكومت ظالمانه فرزند زنا و ناشايست نمى روم .
على اكبر حقا عزت نفس و اباء و امتناع از پذيرش ظلم و ستم را از پدر بارث برده است .
نكتـه ديگـر اينكه از زيارت ناحيه مقدسه استفاده مى شود كه مادر على اكبر در كربلا بوده است .
شخصيت على اكبر
حضرت عـلى اكبر دو سال پس از شهادت جدش حضرت على بن ابيطالب متولد گرديد بنابراين نقـل كه مـشهور هم هست در كربلا هيجده سال داشته است اما در سرائر اين ادريس آمده كه در زمان خلافت عثمان متولد گرديده و از جدش على عليه السلام روايت نموده است .
مـادرش ليلى دخـتـر ابى مـرة بن عـروة بن مـسعـود ثـقـفـى است كه در مـيان اهل منبر به ام ليلى معروف است و مادر ليلا هم ميمونه دختر ابوسفيان بوده است .
عـلى اكبر در خـلقـت و اخـلاق و گـفـتار شبيه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه معاويه از اطرافيانش پرسيد: چه كسى به خلافت شايسته و سزاوارتر است ؟ گفتند: شما.
مـعـاويه گفت : نه چنين است كه شما مى گوئيد بلكه على بن الحسين سزاوارتر است كه جدش رسول خدا است و داراى شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميه و زيبائى ثقيف است .
نكتـه : مـعـاويه در اين گفتارش مى خواهد بنى اميه را به سخاوت تعريف كند. كنيه اش ابوالحسن اما لقب اكبر با اينكه حضرت سجاد بزرگتر بوده شايد از اين جهت باشد كه سه نفر از فرزندان امام حسين عليه السلام على نام داشتند: امام زين العابدين و على اكبر و عـلى اصغـر كه در ميان دو نفر شهيد از فرزندان امام حسين عليه السلام او بزرگتر از على اصغر بوده لقب اكبر به خود گرفته است .(283)

شهادت على اكبر
هنگاميكه حضرت على اكبر مشاهده كرد كه انصار و ياران همگى به شهادت رسيدند و جز افراد بنى هاشم كسى باقى نمانده و حسين تنها است سوار بر ذوالجناح به خدمت امام آمد و اجازه مـيدان خـواست ، حسين به قد و قامت على نگريست كه زيباترين و خوش خلقترين انسانها است اشك از ديدگانش سرازير شد اما بى مهابا اجازه داد. و رفع شيبته نحو السمـاء. فـقـال (( محاسن شريفش را بطرف آسمان گرفت و آنگاه فرمود. ))
:اللهم اشهد على هؤ لاء القوم فقد برزاليهم غلام اشبه الناس ‍ خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه ...
(( خـدايا بر اين قـوم گـواه باش كه به جنگ ايشان مـى رود جوانى كه از نظر شكل و شمايل و خلق و خوى و بيان و گفتار و شبيه ترين انسانها به پيامبر تو است كه ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم او را نگاه مى كرديم . ))
خدايا بركت خود را از آنان بازدار و در ميان آنان تفرقه بينداز و هرگز حكومت را از آنان خـشنود مـساز كه اينان مـا را دعوت كردند تا ياريمان كنند ليكن بر ما تاختند تا ما را بكشند.
ثـم صاح : يابن سعـد مـالك قـطع الله رحمـك كمـا قطعت رحمى و لم تحفظنى فى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم .
(( سپـس فـرياد زد: پـسر سعـد تـرا چه مى شود كه خدا ريشه ات را قطع كند چنانكه ريشه مرا قطع كردى و قرابت مرا به رسول خدا رعايت نكردى . ))
نكته : آيا حسين از جلو خيمه گاه با عمر سعد اين چنين سخن مى گويد؟ نه ظريفى مى گفت : على اكبر سواره بطرف ميدان روان شد، حسين هم بى اختيار پياده از عقب سر على به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزديك شد آنگاه اين جملات را بيان فرمود.
عـلى اكبر به دشمن حمله كرد و رجز خواند (رجز على اكبر ضمن زيارت ناحيه گذشت ) و جنگ سختى نمود كه ناله دشمن از كثرت كشتار بلند شد، نوشته اند يكصد و بيست نفر را به خاك هلاك افكند و خود جراحات زياد برداشت و تشنگى بر او فشار آورد لذا نزد پدر بازگـشت عـرض كرد: يا ابة العـطش قـد قـتـلنى و ثـقـل الحديد قـدا جهدنى فـهل الى شربة مـاء مـن سبيل اتقوى بها على الاعداء.
(( پـدر تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مى شد كه شربت آبى به من برسانى تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم ؟
فـبكى الحسين و قال و اغوثاه انى لى الماء يا بنى يعز على محمد و على على بن ابى طالب و عـلى ابيك ان تـدعـوهم فـلا يجيبوك و تـستـغـيث بهم فـلا يغـيثـوك ، قاتل يا بنى قليلا و اصبر فما اسرع الملتقى بجدك محمد صلى الله عليه و آله و سلم فيسقيك بكاسه الاوفى شربة لا تظماء بعدها ابدا.
(( حسين از ناراحتى فرزندش گريان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفى و على بن ابى طالب و من دشوار است كه نتوانيم خواسته ات را برآوريم پسرم صبر پيشه كن و اندكى به جنگ كه نزديك است جدت را ملاقات كنى و با كاسه لبريز آنچنان سيرابت كند كه هرگز تشنه نشوى . ))
يا بنى هات لسانك (( فرزندم زبانت را بيرون آر. ))
و زبان على را در دهان گرفت و مكيد، على اكبر احساس كرد كه كام حسين از زبان او خشك تر است سپس انگشتر خود را به على داد و فرمود: انگشتر در دهان خود نگهدار.
نكته : مگر حضرت على اكبر نمى دانست كه در خيمه گاه آب وجود ندارد چرا از پدر تمناى آب كرد گـويا خـواستـه با پـدر تـجديد ديدار كند آب را بهانه كرده ، و حسين هم با گرفتن زبان فرزند در كام خود خواست تا لبان على اكبر را ببوسد.
عـلى اكبر به ميدان بازگشت و به دشمن حمله كرد و همانند پدر و جدش ‍ على مرتضى مى جنگيد حميد بن مسلم گويد: ايستاده بودم و نبرد على اكبر را تماشا مى كردم كه بر يمين و يسار لشكر كوفه حمله مينمود و بهر سو رو ميكرد جمعيت انبوهى از جلو او ميگريختند؟ مرة بن منقذ در كنار من بود گفت : گناه همه عرب بر من باشد كه اگر اين جوان از نزديكم عـبور كند پـدرش را عزادار نسازم ، گفتم مره چنين مگو كه اين جمعيت او را كفايت مى كنند، قـسم ياد كرد كه چـنين خواهم كرد، على اكبر در حاليكه جمعيتى را تعقيب مى كرد به ما نزديك شد، مرة بن منقذ با نيزه از پشت بر او حمله كرد كه على اكبر روى قربوس زين افـتـاد و مـره با شمـشير بر فـرق عـلى زد و سرش را شكافت ، على دست به گردن ذوالجناح افكند، دشمن اطرافش را گرفتند. فقطعوه بسيوفهم اربا اربا. (( با شمشيرها على را قطعه قطعه نمودند. ))
در اين هنگـام عـلى اكبر صدا زد:يا ابتـاه السلام عـليك هذا جدى رسول الله قـد سقـانى بكاسه الاوفـى و يقـرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا فان لك كاسا مذ خورة و شهق شهقة فارق الدنيا.
(( پـدرم سلام بر تـو اينك جدم رسول خـدا مـرا سيراب گردانيد و به شما سلام مى فـرستد و مى فرمايد به سوى ما شتاب كن كه كاسه اى براى شما ذخيره نموده ام سپس ناله اى كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود.(284)
))
يم فاطمى در سرمدى  
  گل احمدى مه هاشمى
ز سرادقات محمدى  
  طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر به نبى ثمر  
  به فاطمه در به على گهر
به حسن جگر به حسين پسر  
  به چه قامتى و قيامتى
به ملك مطاع به خدا مطيع  
  به مرض شفا به جزا شفيع
چه مقام بندگيش منيع  
  به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر  
  يكى عمه گفت و يكى پسر
كه نما بجانب ما نظر  
  به اشارتى و نظارتى
حسين و زينب در كنار نعش على
همـينكه صداى وداع على بگوش پدر رسيد مانند باز شكار خود را در كنار نعش فرزند رسانيد، عـلى را ديد كه بدنش قـطعـه قـطعـه شده جاى سالمى در بدن ندارد، صدا زد:قـتـل الله قـومـا قـتـلوك يا بنى فـمـا اجراهم عـلى الله عـلى اءنتـهاك حرمـه رسول اللّه ، ثمّ استهلت عيناه بالدموع و قال : على الدنيا بعدك العفا.
(( خـدا بكشد مـردمـى را كه تو را كشتند چقدر نسبت به خدا و هتك احترام رسولخدا جسور شدند و با چشمانى پر از اشك فرمود: على جان بعد از تو خاك بر سر دنيا باد. ))
راوى حمـيد بن مـسلم مـى گـويد: در همين حال ديدم زنى سراسيمه از خيمه ها خارج شد و فرياد مى كشيد: وا حبيبا يابن اخياه .
دوان دوان بطرف قـتـلگاه مى آمد، پرسيدم اين زن كيست ؟ گفتند: زينب دختر على بن ابى طالب (دختر فاطمه دختر رسولخدا) است آمد و خود را روى نعش على انداخت ، حسين دست او را گرفت و به خيمه برگردانيد، دوباره به كنار نعش على آمد و فرمود:
يا فتيان بنى هاشم احملو اخاكم الى الفسطاط.
(( جوانان بنى هاشم بيائيد و برادرتان را به خيمه ها ببريد. ))
سپس نعش ‍ على را به خيمه شهدا بردند.(285)

(داستان خواب امام حسين و پاسخ على اكبر: اذا لانبالى بالموت در صفحات پيشين گذشت .)
ايثار خاندان عقيل
عـقـيل برادر اميرالمؤ منين است فرزندان عقيل در كربلا در يارى حسين عليه السلام علاقه خـاصى نشان دادند و ايثـار و از خـود گـذشتـگـى عـجيبى بخـرج دادند، مـسلم بن عـقـيل بجاى خـود بلكه فرزندان و برادران او نيز با مقاومت فوق العاده مورد تعريف و تـمـجيد حسين عـليه السلام قـرار گـرفـتند، حسين عليه السلام در روز عاشورا وقتى ايستـادگـى و جانبدارى خـاندان عـقـيل را مـشاهده كرد فـرمـود:صبرا آل عقيل ان موعدكم الجنة ، اللهم اقتل قاتل آل عقيل .
امـام زين العـابدين عليه السلام به خاندان عقيل علاقه خاصى نشان مى داد و آنان را بر ديگـران حتـى بر افراد خانواده جعفر طيار مقدم مى داشت ، وقتى علتش را مى پرسند، مى فرمايد:انى اذكر يومهم مع ابى عبدالله فارق لهم . (( يعنى من هرگاه ايثار آنان را با ابى عبدالله بخاطر مى آورم دلم بر آنها مى سوزد. ))
مـورخـين كلا نه نفر از فرزندان و نواده هاى عقيل را ياد كرده اند كه در خدمت امام حسين به شهادت رسيده اند: 1 ـ مـسلم بن عـقـيل 2 ـ عـبدالله بن مسلم 3 ـ محمد بن مسلم 4 ـ محمد بن عـقـيل 5 ـ جعـفـر بن عـقـيل 6 ـ عـبدالرحمـان بن عـقـيل 7 ـ عـبدالله بن عـقـيل 8 ـ عـلى بن عـقـيل 9 ـ مـحمـد بن ابى سعـيد بن عقيل .(286)

(داستان بنى عقيل و حمايت آنان از حسين در شب عاشورا گذشت ).
عبدالله بن مسلم بن عقيل
السلام عـلى القـتـيل عـبدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه عمروبن صبيح الصيداوى .
(( سلام بر شهيد فـرزند شهيد عـبدالله فـرزند مـسلم بن عقيل ، خدا لعنت كند قاتل او و عمرو بن صبيح صيداوى را كه او را با تير زد ))
عبدالله بن مسلم خواهرزاده امام حسين عليه السلام و مادرش رقيه دختر اميرالمؤ منين است .
بعـضى از مـورخـين او را اول شهيد از بنى هاشم مى دانند ليكن صحيحتر آن است كه على اكبر اولين شهيد است . عبدالله بن مسلم پس از كسب اجازه به ميدان رفت و چنين رجز مى خواند:
اليوم القى مسلما و هو ابى  
  و عصبة باذوا على دين النبى
ليسوا بقوم عرفوا بالكذب  
  لكن خيارو كرام النسب
(( امـروز پـدرم مـسلم را ديدار مى كنم و همه قبيله ام را كه بر دين پيامبر مرده اند، اينان جمعيتى هستند كه به دروغ شناخته نشده اند بلكه مردمى بزرگوار و صاحب نسبند. ))
عـبدالله در سه حمله پياپى 98 نفر را كشت تا آنكه عمرو بن صبيح تيرى بجانب او رها كرد در حالى كه دست عبدالله بر پيشانيش بود دست را به پيشانى دوخت و هر چه تلاش كرد نتوانست دست را جدا كند آنگاه بر اين قوم چنين نفرين كرد:
اللهم انهم استقلونا و استذلونا فاقتلهم كما قتلونا.
(( خـدايا اينان مـا را اندك شمـردند و خـوار ساخـتـند خـدايا آنها را بكش ‍ چنانكه ما را كشتند. ))
سپس اسد بن مالك تيرى به قلب او نواخت كه به لقاء الله پيوست .(287)

جعفر بن عقيل بن ابيطالب
السلام على جعفر بن عقيل لعن الله قاتله و راميه بشربن حوط الهمدانى .
جعفر بن عقيل قدم به ميدان كارزار نهاد و اين رجز را مى خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى  
  من معشر فى هاشم و غالب
و نحن حقا ساده الذوائب  
  هذا حسين سيد الاطائب
(( مـن جوانى از ابطح (سرزمـين مـكه ) و از نسل ابوطالب از قبيله هاشم و غالبم به راستى كه ما بزرگ بزرگانيم و در حمايت از حسين سرور پاكان مى جنگيم . ))
پـس از آنكه جعفر جنگ نمايانى كرد و پانزده نفر را به هلاكت رسانيد بشربن حوط او را به شهادت رسانيد.(288)

عبدالرحمان بن عقيل
السلام عـلى عـبدالرحمـان بن عـقـيل لعـن الله قـاتله و راميه عثمان بن خالد بن اءشيم الجهنى .
عبدالرحمان فرزند ديگر عقيل قدم به صحنه كارزار نهاد و اين رجز را مى خواند:
ابى عقيل فاعر فوا مكانى  
  من هاشم و هاشم اخوانى
كهول صدق سادة الاقران  
  هذا حسين شامخ البنيان
(( اگـر مـى خـواهيد جايگـاه مـرا بشناسيد پـدرم عـقـيل است از نسل هاشم و بنى هاشم برادران ما مردان جا افتاده و صادق و هم طراز بزرگانند، و اين حسين است كه از مقام و موضع شامخى برخوردار است عبدالرحمان جنگ سختى نمود و حدود هفـده نفـر را به درك فـرستـاد تـا آنكه عـثـمـان بن خـالد جهنى و بشربن حوط قاتل برادرش جعفر او را از پاى درآوردند.(289)

عون بن عبدالله بن جعفر
السّلام عـلى عـون بن عـبدالله بن جعـفـر الطيّار فـى الجنان حليف الايمـان و مـنازل الاقـران النّاصح للرّحمان التّالى للمثانى و القرآن لعن اللّه قاتله عبدالله بن قطبه النّبحانى .
(( سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر پرواز كننده در بهشت همراه با ايمان از پاى در آورنده همر زمان خيرخواه پروردگار نمونه سوره حمد و قرآن ...
خدا عبدالله بن قطبه نبهانى قاتلش را لعنت فرمايد. ))
عـون فـرزند عـبدالله بن جعفر، مادرش حضرت زينب دختر اميرالمؤ منين و سپهسالار اسراى كربلا است .
عون به سپاه كفر حمله كرد و اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن جعفر  
  شهيد صدق فى الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر  
  كفى بهذا شرفا فى المحشر
1 ـ (( اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفر شهيد راستين در راه خدا هستم كه در بهشت مى درخشد. ))
2 ـ (( در بهشت بوسيله بالهاى سبز پرواز مى كند كه اين افتخار در محشر براى ما كافى است . ))
عـون جنگ نمـايانى كرد و سه نفـر سوار و هيجده نفر پياده را به جهنم فرستاد تا سرانجام بدست عبدالله بن قطبه بنهانى شربت شهادت نوشيد.(290)

محمد بن عبدالله بن جعفر
السّلام على محمّد عبدالله بن جعفر الشاهد مكان آبيه و التّالى لاخيه واقيه ببدنه لعن اللّه قاتله عامر بن نهشل التّميمى .
(( سلام بر مـحمـد فـرزند عـبدالله بن جعفر كه بجاى پدر در كربلا حضور يافت و نمـونه برادر خـود كه او را با جان خـود حمـايت مـى كرد، خـدا عـامـر بن نهشل تميمى قاتلش را لعنت كند. ))
برخـلاف آنچـه كه مـعروف است كه دو فرزند عبدالله بن جعفر به طفلان حضرت زينب سلام الله عليها معرفى شده اند، مادر محمد، خوصاء دختر حفصة بن ثقيف بن ربيعه است . چون نوبت جانبازى به محمد رسيد به دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
اشكو الى الله مـن العـدوان  
  فعال قوم فى الرّدى عميان
قد بدّلوا معالم القرآن  
  و اظهروا الكفر مع الطّغيان
1 ـ (( از تجاوز و كردار قومى كه كوركورانه به انحراف گرائيدند به خدا شكايت مى كنم . ))
2 ـ (( كه مـعـارف قـرآن و بيان محكم تنزيل را تغيير دادند و كفر و طغيان و سركشى را آشكار ساختند. ))
مـحمـد در حمـلات پـياپـى ده نفـر را كشت تـا آنكه عـامـر بن نهشل تميمى با شمشير او را شهيد كرد و بدن شريفش در خاك گرم كربلا افتاد.(291)
عبدالله در سوك فرزندان
چـون خـبر شهادت حسين و فرزندان عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد مردم مدينه براى تـسليت و تعزيت به خانه عبدالله تردد مى كردند ابواللّسلاس ‍ غلام عبدالله بن جعفر گـفـت : اين گرفتاريها از ناحيه حسين بر ما وارد شد عبدالله با كفش بر غلام حمله كرد و گـفـت : اى پـسر كنيز متعض درباره حسين چنين مى گوئى ؟ بخدا سوگند اگر من هم با او بودم از او جدا نمـى شدم تـا جانم را قربانش كنم ، و اين مواردى است كه بايد از جان گذشت ، مصيبتشان بر من آسان مى گردد كه در يارى برادر و پسر عمويم شهيد شدند و با او مـواسات كردند آنگاه خطاب بحاضرين گفت : خدا را سپاس مى گويم كه مرا در شهادت حسين عـزيز و گـرامـى داشت كه اگـر خـود نبودم تـا جانم را نثار او كنم اما فرزندانم اين مقام را درك كردند و با حسين مواسات نمودند.(292)
قاسم بن الحسن
السّلام عـلى القـاسم بن الحسن بن على المضروب على هامّتة المسلوب لا مته حين نادى الحسين عـمـّه فـجلّى عـليه عـمـّه كالصّقـر و هو يفـحص ‍ برجليه التّراب و الحسين يقول بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة جدّك و ابوك .
ثـمّ قال : عزّو اللّه على عمّك ان تدعوه فلا يجيبك او يجبيك فا ينفعك هذا و اللّه يوم كثر و اتـره قـل ناصره جعلنى الله معكما يوم جمعكما و بّواءنى متّبواء كما و لعن اللّه قاتلك عمر بن سعد بن نفيل الازدى و اءصلاه جحيما و اعدّله عذابا اليما.

(( سلام بر قاسم بن الحسن بن على عليهم السلام كه شمشير بر فرقش وارد شد و زره اش را به غـارت بردند، هنگاميكه عمويش حسين را صدا زد، حسين مانند باز شكارى خود را به قاسم رسانيد مشاهده كرد قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمين مى سايد فرمود: از رحمت خدا دور باد مردمى كه ترا كشتند و در قيامت جد و پدرت دشمنشان باد، سپس فرمود: بر عـمـويت دشوار است كه او را بخوانى و نتواند ترا اجابت كند يا اجابت كند در وقتى كه فـايده نداشته باشد بخدا قسم امروز روزى است كه دشمنان عمويت بسيار و يارانش اندكند خدا مرا با شما محشور گرداند در روزى كه شما را با هم محشور مى گرداند، و مرا در جايگـاه شمـا قـرار دهد و خـدا عـمـرو بن سعـد بن نفـيل قـاتـلت را لعـنت كند و او در آتـش جهنم وارد نمايد و عذاب دردناكى برايش مهيا سازد.(293) ))
شخصيت قاسم بن الحسن
قـاسم فـرزند امـام حسن مجتبى عليه السلام مادرش رمله مكنى به ام ابى بكر بود قاسم بيش از سيزده سال از عمر شريفش نگدشته بود جوانى بسيار زيبا و رعنا بود چنانكه مـورخـين گـفـتـه اند: كانّ وجهه شقّة قمر. (( يعنى چهره اش مانند پاره ماه بود. ))
و در طراوت همـچـون گل نوشكفته و در اين سنين كم داراى خردى چون لقمان و ايمانى راسخ و قوى بود.
و چرا چنين نباشد كه او در دامن حسين عم بزرگوار خود نشو و نما كرده و عزت نفس حسين و عـظمـت روحى ابى عبدالله در او تزريق و تغذيه شده است در روز عاشورا كه عمويش را تـنها مـشاهده كرد با خـود زمـزمـه مـى نمـود:لا تـقـتـل عـمـّى و انا احمـل السّيف . (( تـا وقـتـى كه شمـشير در دست مـن است عمويم به شهادت نخواهد رسيد.(294) ))
قاسم اجازه جهاد مى طلبد
قـاسم بن الحسن براى رفتن به ميدان به حضور عمو آمد و اجازه نبرد خواست ، حسين كه مـشاهده كرد قـاسم آمـاده شهادت است دست در گـردن او انداخت و عمو و برادرزاده آنقدر گريستند. حتّى غشى عليهما. (( تا هر دو بيحال شدند. ))
آنگاه قاسم اذن ميدان طلبيد، حسين از اجازه امتناع مى نمود: عموجان چگونه اجازه ميدان بدهم كه تو يادگار برادر منى قاسم آنقدر دست و پاى عمو را بوسيد تا اجازه گرفت و با چشم گريان به سوى ميدان روان گرديد.(295)
شهادت قاسم
قاسم وقتى قدم به ميدان كارزار نهاد اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن الحسن  
  سبط النّبى المصطفى المؤ تمن
هذا حسين كالاسير المرتهن  
  بين اناس لا سقوا صوب المزن
(( اگـر مـرا نمى شناسيد من فرزند حسن سبط پيامبر برگزيده و امينم در حمايت از حسين مـى جنگـم كه مـانند اسير در مـيان مـردمـى است كه خدا آنها را از باران رحمتش سيراب نگرداند. ))
حميد بن مسلم گويد: نوجوانى بسوى لشكر آمد كه چهره اش مانند ماه مى درخشيد و پيراهن و شلوار پوشيده بود با شمشير به دشمن حمله كرد، گردن مى زد و سرها را درو مى كرد گـويا مـرگ در اخـتيار او است جان هر كه را بخواهد مى گيرد، در اين ميان بند كفش قاسم بريد كه فراموش نمى كنم پاى چپش بود، ايستاد بند كفش را محكم كند تا دشمن نگويد: كه قـاسم پـا برهنه بود، عمروبن سعد بن نفيل ازدى فرصت يافت و بر او حمله كرد و شمشيرى بر فرق مباركش زد قاسم به زمين افتاد و صدا زد: يا عمّاه .
حسين عليه السلام با عجله خود را به ميدان رسانيد و چون شير خشمناك بر عمروبن سعد حمـله كرد، نانجيب دست خود را جلو آورد تا شمشير را دفع كند دستش از مرفق قطع شد و لشكر عمر سعد او را نجات دادند.
وقـتـى گـرد و غـبار مـيدان فـرونشست ديدند حسين در كنار قاسم نشسته و قاسم در حال جان دادن پاها را به زمين مى سايد.
حسين فـرمـود: بعـدا لقـوم قـتـلوك . (( مـرگ بر آن مـردمـى كه تـرا كشتـند. ))
رسول خـدا در قيامت دشمنشان باد.عزّ على عمّك ان تدعوه فلا يحييك او يجيبك فلا تنفعك اجابته .
(( سخت است بر عمويت كه او را بخوانى و نتواند ترا اجابت نمايد يا اجابت كند اما به تو نفعى نرساند. ))
حسين نعش قاسم را در بغل گرفت تا او را به خيمه گاه برساند اما پاهاى قاسم بر زمين مى كشيد تا او را در خيمه شهدا كنار نعش على اكبر قرار داد.
اتراه حين اقام يصلح نعله  
  بين العدى كيلا پروه بمحتفى
غلبت عليه شامة حسنيّة  
  ام كان بالاعداء ليس بمجتفى
1 ـ (( آيا فـكر مـى كنى كه قـاسم در ميان دشمن مى ايستد بند كفش را ببندد تا دشمن نگويد: قاسم بن الحسن پابرهنه بود؟ ))
2 ـ (( يا آنكه روحيه پدرش امام حسن در او آشكار شد كه به دشمن اهميت نمى دهد؟ ))
اينجا بود كه حسين بستگانش را امر به صبر و بردبارى فرمود:
صبرا يا بنى عمومتى صبرا يا اهل بيتى لا راءيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا.
(( عـمـوزادگانم كمى تحمل و بردبارى ، اى خاندان من اندكى بردبارى كنيد كه بعد از اين روز هرگز خوارى و ناراحتى نخواهيد ديد.(296) ))
عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام
السّلام على عبدالله بن اميرالمؤ منين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصة كربلاء المضروب مقيلا و مدبرا لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى .
(( سلام بر عبدالله فرزند اميرالمومنين آنكه در راه حسين خود را به گرفتارى افكند و مـردم را در صحنه كربلا به ولايت اهل بيت دعوت فرمود و از پيش رو و پشت سر مورد حملات دشمن قرار گرفت كه خدا قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى را لعنت كند. ))
عـبدالله هشت سال بعـد از برادرش حضرت ابى الفـضل مـتـولد گـرديد بنابراين شش سال با پـدر بزرگوارش زيست و شانزده سال با برادرش امام مجتبى و بيست و پنج سال با حسين بن على عليه السلام ، بنابراين عبدالله در سن بيست و پنج سالگى در كربلا شركت كرد.
پـس از آنكه اصحاب امـام همـگى شهيد شدند و بعضى از افراد بنى هاشم به شهادت رسيدند حضرت ابى الفضل برادران مادرى خود را كه عبدالله و عثمان و جعفر بن على بن ابى طالب بودند احضار كرد و فرمود: برويد جان خود را فداى برادر و امام خود نمائيد تا شما را در پيشگاه خدا بحساب آورم و انتقام شما را از دشمنان بستانم .
عبدالله كه از ديگران بزرگتر بود به ميدان رفت و اين رجز خواند:
انا بن ذى النّجدة و الافضال  
  ذاك علىّ الخير فى الافعال
سيف رسول اللّه ذوالنّكال  
  فى كلّ يوم ظاهر الاهوال
1 ـ (( مـن فـرزند بزرگـوار صاحب فضيلت على بن ابيطالبم كه پيشقدم در خير است . ))
2 ـ (( و شمـشير رسول خدا بود در سختيها و هر روزه براى دشمنان ترس ‍ و رعب ايجاد مى كرد. ))
عبدالله جنگ سختى نمود و عده اى را به جهنم فرستاد تا آنكه هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله كرد شمشيرى بر سرش وارد كرد و شهيد شد.(297)
عثمان بن على بن ابى طالب
السّلام عـلى عـثـمـان بن امـيرالمؤ منين سمىّ عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسّهم خولى بن يزيد الاءصبحى الاءيادى و الابانىّ الدّارمى .
(( سلام بر عثمان فرزند اميرالمؤ منين همنام عثمان بن مظعون خدا خولى بن يزيد اصبحى كه او را با تـير ستم هدف قرار داد و آنكه از بنى ابان بن دارم در شهادتش كمك نمود لعنت كند. ))
عـثـمـان چـهار سال از عـبدالله كوچـكتـر بود و در كربلا بيست و يكسال داشت .
از على عليه السلام روايت شده كه او را بنام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم .
عـثـمـان بعـد از عـبدالله به فـرمـان برادر بزرگـش حضرت ابى الفضل به ميدان رفت و اين رجز مى خواند:
انّى انا عـثـمـان ذوالمـفـاخـر  
  شيخـى عـلىّ ذوالفعال الطّاهر
(( من عثمان صاحب فخرهايم كه بزرگ و سرورم على صاحب كردار پاكيزه است . ))
عـثـمان پس از حملات پى درپى مورد هدف تير خولى بن يزيد اصبحى قرار گرفت كه از پاى درآمد و مردى از بنى ابان بن دارم پيش آمد و سر از بدنش جدا كرد.(298)
جعفر بن على بن ابى طالب
السّلام على جعفر بن اميرالمؤ منين الصّابر بنفسه محتسبا، و النّائى عن الاوطان مغتربا المـستـلم للقـتـال المـستـقـدم للنّزال ، المـكثـور بالرّجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى .
(( سلام بر جعـفـر فـرزند امـيرالمؤ منين كه جانش را به حساب خدا گذاشت و غربت را برگـزيده و آمـاده قـتـال گـرديد و همـرزمان را بر زمين مى افكند، و در ميان دشمن زياد محاصره گرديد كه خدا قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى را لعنت نمايد. ))
اميرالمؤ منين عليه السلام جعفر را بنام برادرش طيار نامگذارى كرد چون علاقه فراوانى به برادرش داشت ، جعـفر دو سال از عثمان كوچكتر بود بنابر مشهور در كربلا نوزده سال داشت وى با تـوصيه برادرش حضرت ابى الفضل به ميدان رفت و اين رجز خواند:
انّى انا جعفر ذوالمعالى  
  ابن علىّ الخير ذى الافضال
حسبى بعمّى شرفا و الخال  
  احمى حسينا ذى النّدى المفضال
(( مـن جعـفـرم كه داراى مـفـاخـر و فـرزند عـلى نيكو خصال و با فضيلتم و از حيث شرف كافى است كه به عمو و دائيم ببالم و بالاتر از هر چيز اين است كه از حسين كه در يارى كرم است حمايت مى كنم . ))
جنگيد تا به روايت ابى مخنف هانى بن ثبيت بر او تاخت و او را شهيد نمود.(299)
عباس بن على قمر بنى هاشم
السّلام عـلى ابى الفـضل العـباس بن اميرالمؤ منين المواسى اخاه بنفسه الاخذ لعذه من امسه ، الفادى له ، الواقى السّاعى اليه بمائه المقطوعة يداه لعن اللّه قاتله يزيد بن الرّقاد الجهنى و حكيم بن الطّفيل الطّائى .
(( سلام بر ابى الفضل فرزند اميرالمؤ منين كه با جانش با برادر مواسات و از دنيايش براى آخـرت استـفـاده كرد و خـود را فـداى برادر نمـود، و براى تـحصيل آب تمام كوشش خود را بكار برد تا دستهايش در اين راه قطع شد خدا يزيد بن رقاد جهنى و حكيم بن طفيل طائى قاتلانش را لعنت كند.(300) ))
شخصيت حضرت ابى الفضل
حضرت ابى الفـضل العـباس فـرزند امـير مـؤ مـنان عـليه السلام در سال 26 هجرت از ام البنين فـاطمـه بنت حزام بن خالد بن ربيعه متولد گرديده مدت چهارده سال با پدر بزرگوارش زندگى كرد و در جنگ صفين در ركاب پدر حضور داشت ليكن به او اجازه مـيدان داده نمـى شد و مـدت بيست و چـهار سال با برادرش حضرت امام مجتبى زيست و با برادرش حسين عليه السلام سى و چهار سال زندگى كرد.
حضرت ابى الفضل از بس زيبا بود او را قمر بنى هاشم مى ناميدند، عباس ‍ مردى قوى ، شجاع سوارى تنومند كه بر اسبان قوى هيكل سوار مى شد پاهايش به زمين مى كشيد از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: كان عمنا العباس نافذ البصيرة ، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله عليه السلام و ابلى بلاء حسنا و مضى شهيدا. (( عموى ما عـباس با بصيرت و آينده نگر و در ايمان استوار بود همراه حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام جهاد كرد و امتحان خوبى داد تا به شهادت رسيد. ))
روزى حضرت عـلى بن الحسين امام سجاد عليه السلام چشمش به عبيدالله پسر حضرت ابى الفضل افتاد با ديدنش گريان شد و فرمود:
بر پـيامـبر روزى سخـت تر از روز احد نگذشت كه در آن روز عمويش ‍ حمزه سيدالشهدا شهيد شد و بعد از آن روز موته بود كه پسر عمويش ‍ جعفر شهيد شد. و لا يوم كيوم الحسين عـليه السلام ازدلف اليه ثـلاثـون اءلف رجل يزعـمـون انّهم مـن هذه الامّة كلّ يتقرّب الى اللّه عزّوجلّ بدمه و هو يذكّرهم باللّه فلا يتّعظون حتّى قتلوه بغيا.
(( ليكن هرگـز مـانند روز عاشوراى حسينى پيش نيامده كه سى هزار نفر او را محاصره كردند و همـه خـود را از امت جدش رسول خدا بحساب مى آوردند و با كشتن فرزند پيامبر تقرب بخدا مى جستند و حسين هر چند خدا را به آنان تذكر داد متنبه نشدند تا آنكه به ظلم و ستم شهيدش ‍ كردند. ))
سپـس فرمود: رحم اللّه عمّى العباس فلقد آثر و اءبلى و فدى اءخاه بنفسه حتّى قطعت يداه فـاءبدله اللّه عـزّوجلّ مـنهمـا جناحين يطير بهمـا مـع المـلائكة فـى الجنّة كما جعـل لجعـفـر بن ابى طالب عليه السلام و انّ للعباس ‍ عندالله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشّهداء يوم القيامة .