آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۱۳ -


سپس زهير فرمود: بندگان خدا فرزند فاطمه سزاوارتر است به دوستى و يارى كردن تـا ابن سمـيه ، اگـر آنان را يارى نمى كنيد پناه بر خدا از اينكه آنها را بكشيد شمر تـيرى بطرف زهير رها كرد و گـفت : ساكت شو خدا صدايت را خاموش كند كه ما را با صحبت خود خسته كردى !
زهير پاسخ شمر را داد و سپس خطاب به جمعيت فرمود: بندگان خدا اين مرد جلف و اشباه او شما را در دينتان نفريبد كه به خدا قسم به شفاعت رسولخدا نخواهد رسيد جمعيتى كه خون ذريه و خاندان او را بريزند.
آنگـاه مـردى از سپـاه امـام عـليه السلام زهير را صدا زد و گفت كه امام حسين مى فرمايد برگرد كه همانند مؤ من آل فرعون مردم را نصحيت كردى ليكن در آنها اثرى ندارد.(255)
شهادت زهير بن قين
پـس از آنكه امـام حسين عـليه السلام و ياران نماز ظهر را به كيفيتى كه گذشت به جا آوردند زهير بن قـين براى وداع با حضرت ابى عبدالله عليه السلام و رفتن به ميدان خدمت آن حضرت آمد و چنين وداع كرد:

فدتك نفسى هاديا مهديا  
  اليوم القى جدك النبيا
و حسنا والمرتضى عليا  
  و ذالحبا حين الفتى الكميا
و اسد الله الشهيد الحيا
(( جانم بقربان شما هدايت كننده و هدايت شونده امروز جدت پيامبر را ديدار مى كنم . ))
(( با حسن و على مرتضى و جعفر صاحب دو بال جوانمرد گمنام و حمزه سيدالشهدا شهيد زنده ياد را ملاقات خواهم نمود. ))
(( پس از وداع با امام عليه السلام به لشكر دشمن حمله كرد و چنان جنگى كرد كه چشمى نديده بود و از هيچ كس سابقه نداشت و اين رجز مى خواند:
انا زهير و انا بن القين  
  اذوركم بالسيف عن حسين
(( من زهير فرزند قينم كه با شمشير از حسين دفاع مى كنم . ))
نوشتـه اند كه يكصد و بيست نفر را به درك فرستاده تا آنكه مهاجرين اوس ‍ تميمى و كثـيربن عبدالله شعبى متفقا بر او تاختند و او را به شهادت رساندند حسين عليه السلام با يك دنيا اندوه به بالينش آمـد و با ديدگـان حسرت بار به او مى نگريست و فرمود:لا يبعدنك يا زهير و لعن الله قاتليك لعن الذين مسخوا قردة و خنازير.
(( خـدا تـرا از رحمتش دور ندارد و قاتلان ترا لعنت كند آنچنانكه كسانى را كه بصورت خوك و ميمون مسخ شدند لعنت كرد.(256)
))
عابس بن ابى شبيب شاكرى
السلام على عابس بن ابى شبيب الشاكرى .
(( سلام بر عابس فرزند ابى شبيب شاكرى . ))
عـابس يكى از رجال بزرگ شيعه و مردى شجاع و سخنور و عابد و شب زنده دار و رئيس قـبيله بنى شاكر بود كه بنى شاكر تيره اى از قبيله همدان و قبيله همدان و مخصوصا تـيره بنى شاكر از مخلصين دوستان على عليه السلام بوده اند كه آن حضرت درباره آنان فرمود:
لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته . (( اگر عده آنان به هزار نفر برسد خدا آنطور كه شايستـه است پـرستـش مـى شد. ))
و اين طايفه همگى از شجاعان عرب بودند.(257)

عابس با مسلم بن عقيل
هنگامى كه مسلم بن عقيل نماينده امام وارد كوفه و در خانه مختار نامه حسين عليه السلام را براى مردم كوفه قرائت كرد، جمعيت با شنيدن بيانات حسين بن على عليه السلام گريان شدند.
عابس برخاست و پس از حمد و ثناى پروردگار اظهار داشت : من از مردم چيزى نمى گويم زيرا نمى دانم در دل چه دارند، و ترا به وعده هاى آنان مغرور نمى كنم ولى آنچه خود را بر آن آماده كرده ام اين است كه : بخدا قسم هرگاه مرا بخوانيد شما را اجابت مى كنم ، با دشمن شما مى جنگم ، در خدمت شما شمشير مى زنم تا خدا را ملاقات كنم ، و از كارم جز اجر خدائى نمى خواهم .(258)

عابس نامه رسان مسلم
پـس از آنكه هيجده هزار نفـر از كوفـيان با مـسلم بن عقيل بيعت كردند مسلم براى حسين عليه السلام نوشت : فان الرّائد لايكذب اهله . (( قاصد به خانواده خود دروغ نمى گويد. ))
، از مردم كوفه تاكنون هيجده هزار نفر با من بيعت كرده اند در آمـدن شتاب فرمائيد كه مردم همه با شمايند و نسبت به خاندان معاويه نظر خوبى ندارند.
مـسلم هيئتـى را به سرپرستى عابس به خدمت امام اعزام داشت تا نامه اش ‍ را بحضرت برسانند كه از جمله آنها شوذب آزاده شده عابس ‍ بود.(259)

عابس و آماده سازى نيرو
عـابس نه تـنها خود در راه حسين فداكارى مى كرد بلكه مى كوشيد تا براى حسين عليه السلام نيرو تهيه كند، همينكه جنگ تشديد شد و بيشتر اصحاب ابى عبدالله به شهادت رسيدند، عـابس به شوذب گفت : مى خواهى چه كنى ؟ شوذب گفت : چه انتظار دارى كه انجام دهم جز اينكه با تو در ركاب حسين بجنگم تا كشته شوم .
عـابس گـفـت : آرى بجز اين انتظارى نداشتم ، بنابراين برو خدمت ابى عبدالله تا ترا به حساب شهدا آورد و من نيز در شهادت توبه ثواب برسم كه اگر هركس ديگرى از نزديكانم با مـن بود دوست داشتم كه قبل از من به شهادت برسد تا در اجر آن شريك باشم كه امروز روزى است كه مى توان تحصيل ثواب نمود و بعد از اين عملى نخواهيم داشت .(260)

شهادت عابس
عـابس نزد امـام آمد و عرض كرد: يا ابا عبدالله در روى زمين از دور و نزديك كسى محبوب تـر از شمـا نزد مـن نيست ، اگر مى توانستم قتل و ظلم را از شما به چيزى كه از خون و جانم عزيزتر باشد دور سازم هر آينه انجام مى دادم ، السّلام عليك يا ابا عبدالله . گواه باش كه من بر طريقه شما و پدر شمايم ، پس از سلام وداع با شمشير كشيده به سوى ميدان حركت كرد در حاليكه ضربتى بر پيشانى داشت به ميدان آمد و مبارز طلبيد.
ربيع بن تميم مى گويد: همينكه ديدم عابس بطرف ميدان مى آيد چون قبلا در جنگها او را ديده بودم كه شجاع بى مثل و نظير است ، فرياد كشيدم : مردم ! اين شير شيران است اين پسر ابى شبيب شاكرى است ، هيچكس ‍ تنها به ميدان نرود كه جان سالم در نمى برد.
عـابس صدا مى زد الارجل ، الارجل ، ولى هيچكس به مصاف او نرفت عمر سعد كه چنين ديد صدا زد ويلكم ارضخـوه بالحجارة (( واى بر شما او را سنگ باران كنيد. ))
سپاهيان كوفه هم از هر سو او را سنگ باران كردند.
عابس كه ديد، هيچكس به ميدان او نمى آيد كلاه خود و زره را از سر و تن برگرفت و به پـشت سر پـرتـاب نمود، و با بدن بدون سلاح به دشمن حمله كرد ربيع بن تميم مى گـويد: بخـدا قـسم ديدم كه به هر سو حمله مى كند بيش ‍ از دويست نفر فرار مى كنند و به روى يكديگـر مـى ريزند، تا آنكه لشكر از چهار طرف او را محاصره كردند و از بسيارى جراحات سنگ و زخم نيزه و شمشير سرانجام از پاى درآمد و به شهادت رسيد و سر او را بريدند، جماعتى اطراف سر را گرفته و به نزاع پرداختند و هر يك مى گفت : كه مـن او را كشتـه ام اخـتـلاف را پـيش عمر سعد بردند، ابن سعد گفت : عابس را يك نفر نكشته است بلكه همه شما دست جمعى او را كشتيد.(261)

جوشن زبر فـكند كه ما هم نه ماهيم  
  مغفر ز سر فكند كه بازم نيم خروس
بى خود و بى زره بدر آمد كه مرگ را  
  در بر برهنه مى كشم اينك چه نو عروس
وقت آن آمد كه من عريان شوم  
  جسم بگذارم سراسر جان شوم
آنچـه غـير از شورش و ديوانگى است  
  اندر اين ره روى بر بيگانگى است
آزمودم مرگ من در زندگيست  
  چون رهم زين زندگى پايندگى است
شوذب مولى شاكر
السّلام على شوذب مولى شاكر.
(( سلام بر شوذب آزاد شده قبيله شاكر. ))
شوذب از بزرگـان و سرشناسان شيعـه و از سواران كم نظير و حافظ احاديث و حامـل علوم اميرالمؤ منين عليه السلام بود كه در جلسه درس ‍ مى نشست و مردم از او استفاده مى كردند، و به همين جهت داراى وجهه و موقعيت خاصى بود.
شوذب همراه عابس كه نامه مسلم بن عقيل را از كوفه براى حسين مى برد به مكه عزيمت و از مكه همراه ابى عبدالله به كربلا آمد.
شوذب در جنگ و حمله اولى شركت داشت و قبل از عابس به ميدان رفت و شجاعانى از سپاه كوفـه را به جهنم فـرستـاد تـا سرانجام به درجه رفـيعـه شهادت نائل شد.(262)

جون مولى ابى ذر
السلام على جون بن حوى مولى ابى ذر.
(( سلام بر جون فرزند حُوى آزاد كرده ابى ذر. ))
جون آزاد شده ابوذر غفارى يكى از شهداى كربلا است كه بعد از وفات ابوذر در خدمت امام حسن و سپس ملازم خدمت امام حسين عليه السلام بوده است لذا در حركت امام از مدينه به مكه و از مكه تا كربلا در ركاب امام عليه السلام بوده است .
جون اجازه ميدان مى طلبد
موقعى كه بيشتر ياران حضرت به شهادت رسيدند، جون به حضور امام آمد و اجازه ميدان خـواست ، امـام فرمود: جون تو مجازى بهر كجا كه خواهى بروى زيرا پيروى تو از ما و بودن در خانه به منظور كمك و آسايش بوده است لذا در گرفتارى ما خود را مبتلا مساز.
جون خـود را به قـدمـهاى حضرت انداخـت و عـرض كرد:يابن رسول الله انا فـى الرّخـاء الحس قصاعكم و فى الشّدة اخذلكم . (( پسر پيامبر در خوشيها كاسه ليس خانه شما بودم حالا در گرفتارى دست از شما بردارم ؟ ))
واللّه انّ ريحى لمـنتـن و انّ حسبى للئيم و انّ لونى لاسود فتفّس علىّ بالجنّة لطيب ريحى و يشرف حسبى و يبيضّ لونى لا واللّه لا افارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الاسود مع دمائكم .
(( پـسر پيغمبر! بخدا مى دانم كه بويم بد و حسب و نسبم پست و چهره ام سياه است ولى شمـا بهشت را از من دريغ مداريد تا خوشبو و شرافتمند و روسفيد گردم نه بخدا دست از شما خاندان برنمى دارم تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد. ))
شهادت جون
سپـس حسين عـليه السلام اجازه ميدان داد، جون به ميدان رفت و سپاه دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
كيف ترى الفجّار ضرب الاسود  
  بالمشر فى والقنا المددّ
يذبّ عن آل النّبى احمد  
  ارجوبه الجنّة يوم المورد
1 ـ (( اى پـست فـطرتـان زشت كردار ضربات شمشير و نيزه غلام سياه را چگونه مى يابيد. ))
2 ـ (( كه از خاندان پيامبر دفاع مى كنيد و با اين عملش اميدوار به بهشت است . ))
جون پـس از نشان دادن ضرب شصت خـود 25 نفـر را به درك واصل كرد تـا آنكه خـود به درجه رفـيعـه شهادت نائل آمد.
حسين عليه السلام در روز عاشورا فقط بر بالين هشت نفر آمد كه يكى از آنان همين غلام سياه است ، هنگاميكه در كنار جسد جون نشست فرمود:
اللّهمّ بيض وجهه و طيّب ريحه و احشره مـع الابرار و عـرّف بينه و بين محمّد و آل محمّد.
(( خدايا چهره اش را سفيد گردان و بويش را نيكو و او را با ابرار و نيكان محشور فرما و ميان او و محمد و خاندانش معارفه برقرار ساز. ))
امـام باقر عليه السلام از پدرش امام زين العابدين عليه السلام روايت نموده كه پس از ده روز از گـذشت عاشورا بدن جون را يافتند درحاليكه بوى مشك از او استشمام مى شد و شاعر درباره اش مى گويد:
خليلى ماذا ثرى الطّفّ فانظرا  
  اجونة طيب تبعث المسك ام جون
و من ذالّذى يدعوا الحسين لاجله  
  اذلك جون ام قرابته عون
1 ـ (( دوستان من نگاه كنيد در خاك كربلا چه مى بينيد آيا نافه مشك است كه مى بويد يا بدن جون . ))
2 ـ (( اين كيست كه حسين برايش دعا مى كند آيا جون غلام ابى ذر است يا عون خواهرزاده حسين .(263) ))
نكتـه : هم نشينى با اولياء الله انسان را از حضيض ذلت و پستى به اوج عزت و بزرگى مى رساند.
حسين در بالين ياران
در روز عـاشورا حسين عـليه السلام بر بالين هشت نفر از ياران كه به درجه شهادت رسيدند حاضر شد كه حضور حسين در بالين شهيد دليل بر عظمت او است :
1 ـ مسلم بن عوسجه پس از آنكه بر زمين افتاد حسين عليه السلام به اتفاق حبيب بن مظاهر به بالينش آمـد و فـرمـود: رحمـك اللّه يا مسلم . (( خدا ترا بيامرزد. ))
و اين آيه را خواند: فهمنهم من قضى نحبه الخ .
2 ـ در بالين حرّبن يزيد رياحى حاضر شد و فرمود: انت حرّ كما سمّتك امّك .
3 ـ اسلم غـلام حسين عليه السلام هنگاميكه بر زمين افتاد حسين بر بالينش آمد در حاليكه هنوز رمقى داشت به سوى حسين اشاره مى كرد و اظهار علاقه مى نمود، حسين او را در آغوش گـرفـت و صورت بصورت غـلام نهاد.(264) غـلام تـبسمـى نمـود و گـفـت : كيست مثل من كه حسين صورت بصورتم مى نهد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
4 ـ جون غلام ابوذر كه حسين عليه السلام بر بالينش آمد و فرمود: اللّهمّ بيّض وجهه و طيّب ريحه .
5 ـ عـباس بن عـلى عـليهماالسلام كه امام بر بالينش رفت و فرمود: الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى .
6 ـ على اكبر كه حسين در كنار نعش على آمد و فرمود: على الدّنيا بعدك العفا...الخ .
7 ـ قاسم بن الحسن كه امام بر بالينش آمد و فرمود: بعدا لقوم قتلوك ...الخ .
8 ـ زهير بن القين در بالينش فرمود: لا يبعدنّك يا زهير...الخ .
كه شرح هر يك در جاى خـود گـذشتـه يا خـواهد آمـد و نياز به تفصيل نيست .
حنظلة بن اسعد الشبامى
السّلام على حنظلة بن اسعد الشّبامى .
(( سلام بر حنظله فرزند اسعد شبامى . ))
حنظلة بن اسعد بن شبام همدانى (شبام يكى از تيره هاى قبيله همدان است )
از بزرگان و چهره هاى درخشان شيعه و مردى سخنور و فصيح و شجاع و از قرّاء معروف بود، و به دليل فصاحت و سخنوريش سفير حسين عليه السلام به سوى عمر سعد بود او را فرزندى است بنام على بن حنظله كه در تاريخ ثبت است .
حنظله روز عـاشورا به حضور امـام آمـد و اجازه مـيدان طلبيد و پـس از كسب اجازه مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و آنان را با اين بيان موعظه كرد:
يا قوم انّى اخاف عليكم مثل يوم الاخراب مثل داءب قوم نوح و عاد و ثمود والّذين من بعدهم و مـا اللّه يريد ظلما للعباد، يا قوم انّى اخاف عليكم يوم التّناد يوم تولّون مدبرين ما لكم مـن اللّه من عاصم و من يضلل اللّه فما له من هاد (سوره غافر آيه 28 ـ 32) يا قوم لا تقتلوا حسينا فيسحتكم اللّه بعذاب و قد خاب من افترى .
(( اى مـردم ، بر شمـا از مـثـل روز احزاب مـى تـرسم مـثـل روز قـوم نوح و عـاد و ثـمـود و قـوم صالح كه پس از ايشان بودند، خداوند براى بندگانش ستم نخواسته است ، اى بستگان ، من بر شما از روزى مى ترسم كه يكديگر را به بيچارگى بخوانيد، روزى كه بخواهيد فرار كنيد ليكن پناهى نخواهيد يافت ، هر كه را خـدا گمراه كند هدايت كننده اى نخواهد يافت مردم حسين را نكشيد كه عذاب خدا شما را فـرا گـيرد، و زيانكار است آنكه بر خدا دروغ به بندد. ))
امام عليه السلام فرمود: پسر اسعد اينان مستوجب عذاب شدند هنگاميكه خواسته ترا كه آنانرا بحق دعوت كردى رد كردند و بر شمـا و يارانتان شوريدند و خون شما را مباح شمردند چه رسد كه اكنون برادران صالح شمـا را كشتـند، حنظله عـرض كرد راست گـفـتـى آيا بروم بسوى پـروردگـارم و به برادران مـلحق شوم نكته : يعنى اينها از زمانى كه حق را رد كردند و شماها را كشتند موجب عذاب شدند نه آنكه با كشتن حسين استحقاق خواهند يافت .
حسين فرمود: برو بسوى آنچه كه از دنيا و مافيها بهتر است بسوى زندگى ابدى حنظله عـرض كرد:السّلام عـليك يا ابا عـبداللّه صلّى اللّه عـليك و عـلى اهل بيتك و عرّف بينك و بيننا فى الجنّة .
فقال الحسين : آمين آمين ، حنظله با اجازه مجدد شمشير كشيده بر دشمن حمله كرد و دشمن او را احاطه نموده تا شهيدش كردند.(265)
حجاج بن مسروق الجعفى
السّلام على الحجاج بن مسروق الجعفى .
(( سلام بر حجاج فرزند مسروق جعفى . ))
حجاج فـرزند مـسروق فـرزند جعف مذجحى جعفى از شيعيانى است كه در كوفه سكونت گـرفـت و در ركاب امير مؤ منان در جنگها شركت كرد و چون شنيد كه حسين عليه السلام از بيعـت با يزيد امتناع و سرپيچى نموده و به مكه كوچ كرده است حجاج هم از كوفه به قصد يارى حسين به مكه آمد و از آنجا در جوار حضرت بود.
وى مـؤ ذن امـام بود كه در اوقات نماز اذان مى گفت چنانكه در ذى حسم هنگام ظهر امام عليه السلام دستـور داد حجاج اذان بگويد، سپس امام با دو سپاه نماز را برگزار كرد. حجاج همـان كسى است كه در قـصر بنى مـقـاتـل امام او را براى دعوت عبيدالله بن حر جعفى فرستاد كه داستانش در قصر بنى مقاتل گذشت .
چـون روز عاشورا فرا رسيد حجاج به حضور امام آمد و اجازه ميدان خواست امام اجازه فرمود و به مـيدان رفـت و پس از ساعتى نبرد درحاليكه تمام بدنش با خونش خضاب شده بود برگشت و خطاب به امام عرض كرد:
قدتك نفسى هاديا مهديّا  
  اليوم القى جدّك النّبيا
ثمّ اباك ذاالنّدى عليّا  
  ذاك الّذى نعرفه الوصيّا
1 ـ (( جانم به قربانت كه هدايت كننده و هدايت شده اى امروز جدت پيامبر را ديدار مى كنم . ))
2 ـ (( سپس پدرت على بزرگوار را ملاقات خواهم كرد كه او را وصى بر حق پيامبر مى دانم . ))
حسين عـليه السلام فرمود: من هم پشت سر شما ايشان را ملاقات مى كنم . حجاج به ميدان برگشت و جنگيد تا به شهادت رسيد.(266)
ابو الشعثاء الكندى
السلام على يزيد بن زياد بن مهاصر الكندى .
(( سلام بر يزيد فرزند زياد فرزند مهاصر كندى . ))
يزيد بن زياد مـكنى به ابو الشعثاء مردى شريف و شجاع و جسور بود، ابو الشعثاء همـراه عـمـر سعـد به كربلا آمد تا هنگاميكه امام شروطى را به ابن سعد پيشنهاد كرد و پذيرفته نشد از لشكر كوفه جدا شد و به حسين پيوست ، در روز عاشورا سواره جنگيد تـا آنكه اسبش را پى كردند، زانوها را بر زمين نهاد و صد تير كه در كنانه اش داشت همه را بسوى سپاه عمر سعد شليك كرد و به جز پنج عدد از تيرها همگى به هدف اصاب كرد و هر تيرى كه رها مى كرد و به هدف مى رسيد مى گفت :
انابن بهدله  
  فرسان العرجله
امـام حسين عـليه السلام هم دعـا مـى فـرمـود:اللهم سدّد رمـيتـه و اجعل ثوابه الجنّة .
(( خداوندا تيرش را به هدف برسان و ثواب او را بهشت قرار ده . ))
چـون تـيرهايش تمام شد برخاست و گفت : فقط پنج تير خطا كرد سپس با شمشير به دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
انا يزيد و ابى مـهاصر  
  اشجع مـن ليث بغيل خادر
يا ربّ انّى للحسين ناضر  
  ولابن سعد تارك و هاجز
(( مـن يزيدم و پـدرم مهاصر است شجاعتر از شيرى كه در آشيانه اش جاى گرفته است . ))
(( پروردگارا من ياور حسينم و از ابن سعد بريده و او را رها كرده ام . ))
و پيوسته جنگيد تا به لقاء الله پيوست رضوان الله تعالى عليه .(267)
عمروبن جناده
السلام على عمرو بن جنادة بن كعب الانصارى .
(( سلام بر عمروبن جنادة بن كعب انصارى . ))
جنادة بن كعـب پـدر اين جوان از كسانى است كه از مكه معظمه با خانواده اش خدمت ابى عبدالله رسيد و در روز عاشورا در حمله اولى شهيد شد.
عـمـروبن جناده كه جوانى نورس بود از مادرش دستور يافت تا خدمت امام آمده و اجازه ميدان كسب نمايد، امام به او اجازه ميدان نداد، جوان مرتبه دوم بحضور امام آمد و اجازه خواست امام حسين باز هم اجازه ندار و فرمود: پدر اين جوان در جنگ شهيد شده شايد مادرش راضى نباشد نوجوان عرض كرد: ان امّى هى الّتى امرتنى (( مادرم به من اجازه داده . ))
آنگاه امام اجازه فرمود.
عمرو به ميدان رفت و اين رجز را مى خواند:
اميرى حسين و نعم الامير  
  سرور فواءد البشير النّذير
على و فاطمة والداه  
  فهل تعلمون له من نظير
له طلعـة مـثـل شمـس الضّحى  
  له غـرّة مثل بدر منير
1 ـ (( پـيشوايم حسين است و چـه خـوب پـيشوائى است خوشحال كننده دل و قلب پيامبر بشير و نذير است . ))
2 ـ (( على و فاطمه پدر و مادر اويند آيا براى او نظير و همتائى نشان داريد. ))
3 ـ (( طلعتش مانند خورشيد نيمروز و چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشد. ))
و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد، سرش را بريدند و به طرف خيمه گاه حسينى پرتاب نمودند مادر كه سر جوانش را ديد برداشت و بوسيد و با همان سر بطرف دشمن حمـله كرد و چـنان بر سر دشمـن كوبيد كه مردى را به هلاكت رسانيد آنگاه به خيمه برگشت و عمود خيمه را برگرفت و خواست به سوى دشمن حمله كند اما امام او را به خيمه گاه برگردانيد.(268)
نكتـه : هر رزمـنده اى كه به مـيدان مـى رفت رسم بود كه خودش را با نام و قبيله اش مـعـرفى مى كرد ليكن اين نوجوان از خود و قبيله اش نامى نبرد، بلكه از رهبرش حسين بن على نام برد.
زنان رزمنده در كربلا
روز عاشورا در كربلا يك زن شهيد شد و دو زن جنگيدند:
1 ـ زن شهيده همسر عبدالله بن عمر كلبى بود كه تفصيلش در صفحات قبلى گذشت .
2 ـ يكى از زنانى كه در كربلا به ميدان رزم قدم نهاد و به كارزار پرداخت بحريه دختر مسعود خزرجى همسر جناده و مادر عمروبن جناده است كه پس از شهادت فرزندش دشمن سر او را بريد و بطرف مـادر كه جلو خـيمـه بود پرتاب كرد، مادر سر فرزند را برداشت و به سينه چسبانيد و احسنت و مرحبا گفت و سپس سر را با شدت و حِدّت هر چه تـمـامـتـر بسوى دشمـن پـرتاب نمود بدين معنى : سرى را كه در راه خدا دادم پس ‍ نمى گيرم .
و با سر يك نفر از دشمن را كشت ، آنگاه ستون خيمه را گرفت و به دشمن حمله كرد و اين رجز را مى خواند:
انا عجوز فى النّساء ضعيفة  
  بالية خاوية نحيفة
اضربكم بضربة عنيفة  
  دون بنى فاطمة الشّريفة
(( پير زنى هستم كه در ميان زنان هم ناتوانم كه استخوانم سست و ساختمان وجودم فرو ريخـتـه و اندامـم ضعـيف است اما ضربات مهلكم را بر شما وارد مى سازم و از فرزندان فاطمه دفاع مى كنم . ))
حسين عليه السلام آمد و زن را به خيمه باز گردانيد.
3 ـ مـادر وهب بن عبدالله كلبى پس از كشته شدن فرزندش عمود خيمه را گرفت تا به دشمـن حمـله كند، حسين عليه السلام او را برگردانيد و فرمود: ارجعى رحمك الله فقد وضع اللّه عنك الجهاد.
(( يعنى خدا ترا بيامرزد برگرد كه خدا جهاد را از تو برداشته .(269) ))
فرار ضحاك بن عبدالله مشرفى
راستـى روز عـاشورا روز مـحك و آزمـايش انسانها بود، كه افراد واقع بين و وقت شناس حداكثـر استـفاده را كردند و در لحظاتى كوتاه از حضيض ذلت و آتش قهر الهى و دوزخ رستند و بر اريكه عزت و بهشت برين نشستند و افرادى هم بدون آنكه پاى بند زندگى و عائله باشند سعادت عظيمى را از دست دادند ضحاك بن عبدالله از افراد گروه اخير است كه خـود را از سعـادت ابدى مـحروم كرد وى شخـصا نقل مى كند: كه من و مالك بن النظير الارحبى بر حسين وارد شديم ، سلام كرديم ، حضرت به مـا خـوش آمـد گـفـت ، و سپس از ما پرسيد كه مقصودتان از ملاقات چيست ؟ گفتيم : كه براى عـرض سلام و تـجديد ديدار و شمـا را در جريان اخبار روز قرار دهيم ، كه مردم كوفـه تـصمـيم به جنگ با شما گرفته اند لذا تصميم خود را بگيريد. حسين فرمود: حسبى الله و نعم الوكيل (( به اميد خدا كه او بهترين اتكاء است . ))
آنگاه براى حسين دعا كرديم و از حضرت اجازه خواستيم .
حسين فرمود: چه مى شود كه مرا يارى كنيد؟
مالك گفت : من عيالوارم و از سوى ديگر مقروض .
مـن هم گفتم : گر چه داراى عيال نيستم و ليكن مقروض هستم منتها اگر به من اجازه دهيد تا وقتى كه براى شما مفيد باشم در خدمت باشم و هرگاه احساس كردم ياورى نداريد و وجود من براى شما مفيد نيست مجاز باشم كه دنبال كار خود بروم ، در خدمت هستم .
حضرت فرمود: هرگاه چنين شد بيعتم را از تو برمى دارم .
ضحاك تا آخرين ساعات زندگى حسين در روز عاشورا در كربلا بود و بعضى از حوادث و وقايع عاشورا را نقل كرده است .
او مـى گـويد: در روز عاشورا هنگامى كه ديدم اسبان با تيراندازى دشمن هلاك مى شوند، مـن اسب خود را در پشت خيمه ها بستم و پياده مى جنگيدم و دو نفر را هم كشتم و دست يكى از سپـاهيان عمر سعد را قطع كردم ، تا وقتى كه ديدم بيش از چند نفر از ياران حسين باقى نمانده اند و دشمن بر حسين و اهل بيتش چيره شده ، عرض كردم : پسر پيغمبر ميان من و شما عهدى بوده است و اكنون فكر مى كنم كه ديگر وجود من اثر ندارد.
حضرت فـرمـود: آرى چـنين است و تـو آزادى اگـر مى توانى برو و خود را نجات ده اما چگونه مى توانى بروى ؟
گفتم : اسبم تازه نفس است مى روم ، سپس سوار بر اسب شدم و چند ضربه تازيانه بر اسب نواخـتـم كه اسب سرعت گرفت و راه بيابان را پيش گرفتم پانزده نفر مرا تعقيب كردند تا به شفيّه روستائى نزديك كربلا رسيدم ديدم سواران به من نزديك شده اند، به طرف آنان برگـشتـم كثيربن عبدالله شعبى و ايوب بن مشروح خيوانى و قيس بن عـبدالله مـرا شناخـتـند و گـفـتـند: هان ضحاك بن عبدالله از بنى اعمام ما است از او دست بداريد، آنها هم از من دست كشيدند و خدا مرا نجات داد.(270)
يزيد بن ثبيط و فرزندان
السّلام عـلى يزيد بن ثبيط القيسى السّلام على عبدالله و عبيد اللّه ابنى يزيد بن ثبيط القيسى .
(( سلام بر يزيد پسر ثبيط قيسى ، سلام بر عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد پسر ثبيط قيسى . ))
يزيد بن ثـبيت (ثـبيط) عـبدى بصرى (قيسى ) از شيعيان بصره و در ميان قبيله اش از بزرگان و محترمين بود.
در بصره زنى بود بنام مـاريه دخـتـر مـنقـذ عـبدى كه خـانمـى با كمـال و داراى مـوقعيت و خانه اش مركز شيعيان بصره بود كه در آنجا اجتماع مى كردند و درباره مسائل روز به بحث و گفتگو مى پرداختند.
مـوقـعـيكه ابن زياد هنوز در بصره بود همـه راهها را كنترل مى كرد، يزيد بن ثبيط تصميم گرفت از بصره خارج شده و به حسين بپيوندد، او صاحب ده پسر بود لذا تصميم خود را با آنان در ميان نهاد و گفت : كدامتان حاضريد با من به مكه بياييد و جانتان را نثار حسين كنيد؟
عبدالله و عبيدالله دو نفر از فرزندانش اعلام آمادگى كردند، سپس يزيد به خانه ماريه عـبديه آمد و تصميمش را با شيعيان در ميان گذاشت تا شايد بتواند آنها را با خود همراه سازد ليكن آنها گفتند: ما از ماءموران ابن زياد مى ترسيم كه مبادا ما را دستگير كنند.
يزيد بن ثـبيط گـفـت : اگـر تـمـام جاده ها را با سم اسبان پر كنند من از تصميم خود برنمى گردم و از تعقيب ماءمورين ابن زياد نمى ترسم .
يزيد به اتفاق دو فرزندش عازم شد، و از مردم بصره نيز عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه با او همراهى مى كردند و جمعا هفت نفر راهى مكه شدند.(271)
ابن ثبيط در تعقيب حسين و حسين دنبال ابن ثبيط
يزيد و همراهان وقتى وارد مكه شدند كه حسين عليه السلام در ابطح (يكى از محلات مكه ) مـنزل داشت ، يزيد شب را در مـنزل خـود سپـرى كرد، و اول روز عـازم مـنزل امـام گرديد، و از طرفى حسين عليه السلام شنيد كه يزيد بن ثبيط به مكه آمده عازم منزل او شد و چون به جايگاه او آمد گفتند: يزيد خدمت شما رفته است امام حسين در همانجا توقف فرمود و منتظر برگشت يزيد شد يزيد كه فهميد حسين به سراغ او آمـده شتابان به جايگاه خود برگشت و حسين را در آنجا ديد با صداى بلند اين آيه را خـواند:قـل بفـضل اللّه و رحمـتـه فـبذلك فـليفـرحوااشاره به اينكه آمدن حسين و نزول اجلالش در مـنزل يزيد فـضل و رحمـت خـدا است كه شامـل حال او شده و بايد به اين تـفـضل الهى خوشحال بود سپس بر حسين سلام كرد و در حضور امام نشست و هدف از آمدن خدمت او را بيان كرد، و حسين هم درباره اش دعا فرمود.
آنگاه وسائل خود را به جايگاه امام منتقل و به حضرت پيوست و در محضر آن جناب بود تا روز عاشورا.
عـبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد در حمله اولى شهيد شدند و يزيد بن ثبيط در حملات بعدى به شهادت رسيد.(272)
نكته : جاذبه حسين براى انصار و ياران يك طرفه نيست بلكه جاذبه ياران نيز حسين را به سوى آنان مى كشاند.
شهيد بعد از حسين سويد بن عمرو
سويد بن عـمـرو بن ابى المـطاع خـثـعـمى پيرمردى بزرگوار، عابد، كثيرالصلوة و شجاعى آزموده در ميدان جنگ بود.
بنا به نقل طبرى و ديگر ارباب مقاتل سويد با كسب اجازه از امام عليه السلام به ميدان كارزار قدم نهاد و اين رجز را خواند:
اقدم حسين اليوم نلقى احمدا  
  و شيخك الحير عليا ذالنّدى
و حسنا كالبدر وافى الاسعدا  
  و عمّك القرم الهمام الارشدا
حمزة ليث اللّه يدعى اسدا  
  و ذالجناحين تبوّ اءمعقدا
فى جنّة الفردوس يعلوا صعدا
قدم پيش نهادم اى حسين تا جدت احمد صلى الله عليه و آله و سلم و پدرت على و برادرت حسن و عـمـوهايت حمـزه شير خـدا و جعـفـر صاحب دو بال را كه در بهشت برين در مقام و مرتبه والاى آن هستند ملاقات نمايم .
و به كارزار پرداخت تا در اثر جراحات بسيار از پاى درآمد و به صورت بر زمين افتاد و آنچـنان بيحال بود كه قدرت حركت از او سلب شده بود سپاه دشمن به تصور اينكه سويد جان داده است مـتعرض او نشدند پس از آنكه حسين عليه السلام به شهادت رسيد، سويد در حال جان دادن شنيد كه مى گويند: حسين كشته شد غيرتش به جوش آمد و حركتى به خود داد و از جاى برخاست ، و چون شمشيرش را دشمنان گرفته بودند كاردى كه در ساق پـا زير چـكمـه جاى داده بود گـرفـت و با كارد با دشمـن جنگـيد، با اين حال دشمنان ديدند كه تنها از عهده او بر نمى آيند دستجمعى بر او حمله كردند و عروة بن بكار تغلبى و زيد بن ورقاء جهنى او را شهيد نمودند.(273)
چهار نفر بعد امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند
بعد از شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام چهار نفر به شهادت رسيدند:
1 ـ سويد بن عـمـرو بن ابى المـطاع خـثـعـمـى چـنانكه در صفـحه قبل گذشت .
2 و 3 ـ سعـدبن حارث انصارى عـجلانى و برادرش ابوالحتـوف اهل كوفه كه جزء سپاهيان عمر سعد بودند هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد و زنان و اهل حرم حسينى صدا را به گريه و زارى بلند كردند، سعد و ابو الحتوف شمشير كشيدند و به سپـاه عـمـر سعـد حمله ور شدند و جماعتى را كشتند تا به فوز شهادت نائل شدند.
4 ـ مـحمـد بن ابى سعـيد بن عقيل بن ابى طالب ، حميد بن مسلم گويد: چون حسين عليه السلام كشته شد پسر بچه اى از خيمه گاه بيرون آمد و ترسان و لرزان به اين سو آن سو نگاه مى كرد و من كاملا متوجه او شدم كه پيراهن و شلوارى پوشيده و عمود خيمه اى در دست دارد و دو گـوشواره اش در اثـر حركت طفل حركت مى كرد ناگاه سوارى به سوى او تـاخـت و چـون به او رسيد از اسب پياده شد و با شمشير او را دو نيمه كرد از نام پسر بچـه پـرسيدم گفتند: محمد بن ابى سعيد، و از نام قاتلش جويا شدم گفتند: لقيط بن اياسى جهنى است در زيارت ناحيه مقدسه آمده : السّلام على محمّد بن ابى سعيد بن عقيل و لعن الله قاتله لقيطبن ياسر الجهنى .
(( سلام بر مـحمـد پـسر ابى سعيد بن عقيل خدا قاتلش لقيط جهنى را لعنت كند.(274) ))
دو نفر با فاصله به شهادت رسيدند
دو نفر از ياران حسين عليه السلام مجروح شدند و آنها را اسير كردند و پس از شش ماه و يك سال به شهادت رسيدند: 1 ـ سواربن ابى عمير النهمى پس از مجروح شدن اسير شد و شش مـاه بعـد به شهادت رسيد، و در زيارت ناحيه مى خوانيم :السلام على الجرح المـاسور سواد بن ابى عـمير النهمى الهمدانى (( سلام بر مجروح اسير سوار بن ابى عمير. ))
2 ـ مـرقع بن ثمامة صيداوى وى پس از آنكه بر زمين افتاد اقوامش او را به كوفه بردند و دور از چشم ابن زياد نگهدارى مى كردند تا آنكه ابن زياد اطلاع يافت و فرستاد تا او را بكشد بستگانش وساطت كردند تا از كشتنش صرفنظر كرد اما او را دربند نموده و به زاره از تـوابع عـمـان تـبعـيد نمـوده و در زاره پـس از گـذشت يكسال از واقعه عاشورا به لقاء الله پيوست .(275)
امام ياران را به استقامت مى خواند
حسين عليه السلام هنگاميكه مشاهده كرد ياران يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند و مـمـكن است اين وضع در آنان سستى ايجاد نمايد با جمله اى كوتاه ولى پرمغز و عميق آنها را به صبر و استقامت دعوت كرد:
صبرا بنى اكرام فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعـة و النعـم الدائمـة فـايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر ان ابى حدثنى عن رسول الله انه قال : ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء الى جنانهم و جسر هؤ لاء الى جهيمهم .
(( تـحمـل و بردبارى پـيشه كنيد اى فرزندان آزاده ، كه مرگ پلى است كه شما را از سختيها و مرارتها به بهشت برين عبور مى دهد و به نعمتهاى پايدار مى رساند، كيست كه از زندان به قـصر باشكوهى منتقل شود و ناراحت باشد همانا پدرم على بن ابيطالب از جدم رسول خـدا نقل كرده كه فرمود: دنيا براى مؤ من زندان است و براى كافر بهشت ، و مرگ پلى است فاصله ميان آنها با بهشتشان و ميان اينها با جهنمشان .(276) ))
نكتـه : حسين عـليه السلام در اين جمـلات كوتـاه اصحاب خود را به سرنوشت آينده نزديكشان تـوجه مى دهد تا از مرگ نهراسند كه مرگ در راه خدا و شهادت در راه دين و ايمان ، زندگى جاويد و ابدى به انسان ميدهد و مومن با انتخاب چنين مرگ از همه سختيها و ناراحتى ها و رهائى يافته و به بهشت جاويدان وارد مى شود.
اسلم بن عمر و غلام تركى
اسلم بن عمر و غلام امام حسين عليه السلام كه پدرش ترك زبان بود اين غلام نويسنده و اهل قلم بود و نوشته اند كه وقتى قدم به ميدان كارزار نهاد اين رجز را مى خواند:
البحر من طعنى و ضربى يصطلى  
  و الجو من سهمى و نبلى يمتلى
اذا حسامى و يمينى ينجلى  
  ينشق قلب الحاسد المبجلى
1 ـ (( دريا از ضربات شمشير و نيزه ام متلاطم و فضا از تير پيكانم پر مى شود. ))
2 ـ (( هنگاميكه دست و شمشيرم به حركت درآيد قلب حسود از ترس ‍ مى شكافد. ))
به سپـاه كفـر حمـله كرد و عـده زيادى را به جهنم فرستاد كه بعضى از مورخين تعداد كشتگان او را هفتاد نفر بحساب آورده اند.
پس از آنكه بزمين افتاد حسين عليه السلام بر بالينش آمد در وقتى كه هنوز رمقى بر تن داشت ، حضرت مشاهده كرد كه غلام نسبت به مولايش اظهار علاقه مى كند، محبت غلام امام را گـريان ساخت در كنارش نشست و صورت بر جبين غلام گذاشت ، اسلم كه از اين همه محبت مـولايش به وجد آمـده بود گويا روح تازه اى در بدنش دميد و فرياد زد:من مثلى و ابن رسول الله واضع خده على خدى .
(( كيست مـثـل مـن كه پـسر پيغمبر صورت بر صورتم نهاده . ))
با گفتن اين جمله از شوق ، جان به جان آفرين تسليم كرد.(277)
شهادت دو نفر جابرى
السلام على سيف بن احارث ابن سريع السلام على مالك بن عبدبن سريع .
(( سلام بر سيف پسر حارث پسر سريع ))
(( سلام بر مالك پسر عبد پسر سريع )) .
سيف بن حارث بن سريع همدانى جابرى و مالك بن عبد بن سريع كه با هم برادر مادرى و پسر عمو بودند، در كربلا بحضور امام عليه السلام رسيدند و شبيب آزاد شده آنان هم كه مـردى شجاع بود همـراه ايشان بود، اين دو برادر در روز عاشورا وقتى حسين عليه السلام را غـريب ديدند گريان شدند حسين فرمود: فرزندان برادرم چرا گريه ميكنيد بخدا قسم اميدوارم ساعتى ديگر خوشحال گرديد.
عـرض كردند: بخدا سوگند براى خود نمى گرييم بلكه گريه ما براى شما است كه مـى بينيم دشمن شما را احاطه كرده و قدرت دفاع از شما را نداريم به جز آنكه جان خود را فداى شما كنيم .
حسين عليه السلام فرمود:جزاكم الله احسن جزاء المتقين .
(( خدا به شما بهترين پاداش پرهيزگاران عطا فرمايد. ))
آن دو برادر در حاليكه توجهشان به حسين عليه السلام بود با جمله : السلام عليك يابن رسول الله . با او خداحافظى نمودند و امام در جوابشان فرمود:و عليكما السلام و رحمة الله و بركاته .
و به سوى مـيدان رهسپار شدند و به مسابقه پرداختند و از يكديگر حمايت مى كردند تا به شهادت رسيدند.(278)
انس كاهلى پيرترين ياران حسين
السلام على انس بن كاهل الاسدى .
(( سلام بر انس پسر كاهل اسدى . ))