آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۱۲ -


شاه اسماعيل گفت اينك امتحان مى كنيم اگر توبه اش پذيرفته شده باشد جسدش سالم خـواهد بود و اگر قبول نشده باشد جسدش فاسد شده است زيرا از ائمه معصومين به ما رسيده است كه جسد مؤ من بخصوص ‍ شهيد فاسد نمى شود، لذا دستور نبش قبر داد و چون قبر را شكافتند و خاكها را از روى جسد برداشتند بدن حر را سالم ديدند و مشاهده كردند دستـمالى را كه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا بر سر حر بسته باقى است شاه اسماعيل گفت : اين دستمال را كه دست مبارك امام حسين به آن رسيده است باز كنيد تا براى تـبرك داشتـه باشم ، دستـمـال را باز كردند خـون تـازه از سر حر جارى شد، دستمال ديگرى بستند خون بند نيامد، دستمال دوم و سوم بستند جريان خون قطع نشد به شاه اسماعيل گفتند: اين دستمال جايزه اى است كه امام حسين عليه السلام به حر اعطا نموده است تـا همـان دستـمـال بستـه نشود خـون قـطع نمـى گـردد ناگـزير همـان دستـمـال را بر سر حر بستـند و خـون بند آمـد، و شاه اسماعيل دستور داد براى قبر حر بقعه و بارگاهى بسازند و خادمى هم براى آنجا تعيين نمود. معلوم مى شود تا آن زمان قبر حر فاقد گنبد و بارگاه بوده است .(230)
مسلم بن عوسجه
السّلام على مسلم بن عوسجه الاسدى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف : انحن و نخلى عنك و بم نعتذر عند الله من اداء حقك ، لا و الله حتّى اكسر فى صدورهم رمحى هذا و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه فى يدى ، و لا افارقك و لو لم يكن معى سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة و لم افارقك حتّى اموت معك .
و كنت اوّل من شرى نفسه و اول شهيد شهد للّه و قضى نحبه ففزت و ربّ الكعبة شكر اللّه استـقـدامـك و مـواساتـك امـامـك اذمـشى اليك و انت صريح فـقـال : يرحمـك اللّه يا مسلم بن عوسجة و قراءفمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلّوا تـبديلا لعـن اللّه المـشتركين فى قتلك عبدالله الضّيابى و عبدالله بن خشكارة البجّلى و مسلم بن عبدالله الضّبابى .

(( سلام بر مسلم بن عوسجه اسدى آنكه به حسين گفت هنگاميكه به او اجازه بازگشت به وطن داد، آيا دست از تـو برداريم پس با چه عذرى در پيشگاه خدا عذر آوريم كه حق ترا رعـايت نكرديم ، نه بخدا قسم برنمى گردم تا آنكه آنقدر نيزه ام را در سينه دشمنان فرو كنم كه بشكند و آنگاه با شمشير با دشمنان بجنگم تا دسته شمشير از دستم بيفتد و اگـر هيچ سلاحى نداشته باشم از تو جدا نمى شوم بلكه با سنگ با دشمنان شما خواهم جنگيد تا در ركاب شما بميرم .
و تـو اولين كسى بودى كه با خدا معامله كرد و اولين شهيدى كه در راه خدا به شهادت رسيد و به عـهد خـود وفـا كرد، به پـروردگـار كعبه سعادتمند شدى خدا اقدامات و مـواسات تـرا با امامت تشكر و تقدير مى كند، هنگاميكه حسين در بالينت آمد و فرمود: خدا ترا رحمت كند و آيه فمنهم من قضى نحبه ... را خواند.
خدا لعنت كند كسانى را كه در قتل تو شركت كردند، عبدالله ضبابى و عبدالله بن خشكاره ، و مسلم بن عبدالله ضبابى .(231)
))
نكته : در زيارت ناحيه ؟
نكتـه : در زيارت ناحيه براى هيچـيك از شهداء مـانند مـسلم بن عـوسجه تجليل و تقدير نشده است .
مسلم بن عوسجه در مقام اخذ بيعت از مردم
مسلم بن عوسجه مردى شريف و از عباد و زهاد عصر خود بود و پيوسته در پاى ستونى در مـسجد كوفـه به نمـاز و عـبادت پـروردگـار مـشغـول و در عـين حال از شجاعان نامى روزگار و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و در جنگهاى اسلامى از نامداران بشمار مى آمد.
وى براى امـام حسين نامـه نوشت و او را دعـوت كرد و بر عـهد و ميثاق خود باقى بود مـوقـعـيكه مسلم بن عقيل نماينده امام حسين عليه السلام وارد كوفه شد مسلم بن عوسجه به وكالت از طرف مسلم بن عقيل براى امام از مردم بيعت مى گرفت و اسلحه خريدارى مى نمود و امور مالى نماينده امام را به عهده داشت ، و هنگام ورود ابن زياد به كوفه و قيام مسلم بن عـقـيل يكى از فرماندهان سپاه ، مسلم بن عوسجه است كه بر قبيله مذحج گماشته شد، وى پـس از شهادت مسلم بن عقيل و اطلاع از حركت امام حسين بجانب عراق ، از كوفه خارج شد و به اتـفاق حبيب بن مظاهر به كربلا آمد و به سپاه حسينى پيوست .(232)
داستان مسلم بن عوسجه در شب عاشورا را قبلا درج كرده ايم .
شهادت مسلم بن عوسجه
زمانيكه عمروبن حجاج با سپاهيانش از ميمنه سپاه عمر سعد بر ميسره سپاه امام كه زهير بن قين فرمانده اين قسمت بود حمله ور شدند و دو لشكر مدتى با يكديگر به نبرد سنگينى كه سابقـه نداشت پرداختند مسلم بن عوسجه زخم و جراحات سنگينى برداشت و اين چنين رجز مى خواند:

ان تساءلوا عنّى فانّى ذولبد  
  و انّ بيتى فى ذرى بنى اسد
فمن بغانى حائد عن الرّشد  
  و كافر بدين جبّار صمد
1 ـ (( اگـر از مـن بپـرسيد داراى شجاعـت شيرم و اگـر از نسبم سئوال كنيد از قبيله بنى اسدم . ))
2 ـ (( هر كه بر ما ستم كند از حق منحرف و به دين خداى صمد كافر است . ))
و با شمشير بران بهر طرف حمله مى كرد تا اينكه مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشكاره به كمك يكديگر مسلم بن عوسجه را از پاى در آوردند، چون گرد و غبار حمله فرو نشست مسلم بن عوسجه را بر روى زمين افتاده ديدند.
امام عليه السلام به سرعت ببالين وى آمد و مسلم هنوز جان داشت .
امام فرمود خدا ترا رحمت كند و آيه فمنهم من قضى نحبه را تا آخر تلاوت نمود.(233)

در آخرين نفس سفارش رهبر
مـسلم بن عـوسجه لحظات آخر عمر خود را مى گذرانيد كه حبيب بن مظاهر همراه امام عليه السلام بر بالينش آمـد و گـفـت : مـرگ تـو بر مـن گران است تو را به بهشت برين بشارت باد اگر نبود كه من هم پس از ساعتى به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم كه به آنچـه قصد انجام آنرا دارى به من وصيت كنى تا رعايت حق قرابت و دين را كرده باشم اما به يقـين مـى دانم كه لحظه ديگر منهم كشته خواهم شد و به تو ملحق مى گردم مسلم بن عوسجه با صداى نحيفى گفت : بل انا اوصيك بهذا.
خدا ترا بشارت به خير دهد من تو را وصيت مى كنم به اين مرد (اشاره به امام حسين عليه السلام نمود) كه تا جان در بدن دارى او را يارى نمائى .
حبيب بن مـظاهر گفت : بخداى كعبه سوگند كه جز اين نكنم و ديدگانت را به انجام اين وصيت روشن گـردانم ، در اين هنگام مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليم نمود، ياران امام نعش او را برداشتند و در خيمه شهيدان گذاردند.(234)

كنيز مسلم در سوگ مولاى خود
مـسلم بن عـوسجه كه با اهل بيت به كربلا آمده بود پس از شهادت ، كنيزش ‍ در بين دو لشكر آمد و به گريه و شيون پرداخت و فرياد وا سيداه يابن عوسجتاه برآورد.
لشكر عـمـر سعـد كه شيون اين زن را شنيدند به وجد آمده و با افتخار گفتند: مسلم را كشتيم .
شبث بن ربعى كه از كوفه به اكراه به كربلا آمده بود و حاضر به جنگ با حسين نبود و همواره از فرمان ابن زياد سرپيچى مى كرد، رو به جمعيت نمود و گفت مادر به عزايتان بگـريد، نفـرات خـود را مـى كشيد و خـود را براى حكومـت ديگـران ذليل و خـوار مـى سازيد، آيا با كشتن شخصيتى مانند مسلم بن عوسجه خوشحاليد، به خدائى كه به او ايمان آورده ام چه مواقف بزرگى از مسلم بن عوسجه به ياد دارم .
در جنگ آذربايجان قـبل از آنكه سپاهيان آماده رزم شوند او شش نفر از كفار را به هلاكت رسانيد، باز هم از كشتن او خوشحاليد؟(235)

بيچارگى لشكر دشمن
عروة بن قيس كه يكى از فرماندهان سپاه عمر سعد بود، و اداره امور جنگ را به عهده داشت ، مـشاهده كرد كه مقاومت و پايدارى لشكر اندك حسين عليه السلام به حدى است كه نزديك است همه را نابود سازند، لذا نزد ابن سعد آمد و گفت : مگر نمى بينى كه لشكر ما از اين عده قليل چه مى كشند، دستور بده پيادگان و تيراندازان بر آنها حمله كنند.
عمر سعد به شبث بن ربعى دستور داد كه فرماندهى تيراندازان را به عهده بگيرد شبث گفت : سبحان الله بزرگ مصر و رئيس شهر را به فرماندهى تيراندازان ماءمور مى كنى ؟! مگر هيچ كسى غير از من نيست !
شبث مكرر چنين پاسخها به ابن سعد مى داد و مى گفت : خدا مردم كوفه را هرگز موفق به خـير نخـواهد كرد و آنها را به سوى رشد هدايت نمـى كند زيرا مـا به حمـايت از آل اميه و آل سميه زناكار، بهترين مردم روى زمين را كشتيم چه گمراهى آشكار.
عـمـر بن سعد كه شبث بن ربعى ماءيوس شد حصين بن نمير را ماءمور كرد كه با اسبان زره پـوش و پـانصد نفر از تيراندازان ، سپاه حسين بن على عليه السلام را تيرباران كنند.
اين جمـعـيت كثـير اصحاب حسين را به تير بستند و همه اسبان از پاى درآمدند و ياران باقـيمـانده امام عليه السلام همگى پياده شدند، ليكن اينكار نه تنها آنان را سست نكرد بلكه مقاوم تر از پيش آماده مرگ شدند و در برابر دشمن حماسه آفريدند.(236)

گشودن جبهه دوم و آتش زدن خيمه گاه
عـمـر سعد كه مشاهده نمود حسين عليه السلام راه ورود و خروج خيمه گاه را مشخص كرده و فـقـط از يكسو امـكان حمله دارد و اصحاب ابى عبدالله از همين سو مى جنگند قهرا زيادى جمـعـيت كوفه بى اثر است و ضايعات جنگ براى آنها بسيار، لذا انديشيد كه جبهه دومى تـشكيل داده و با حمله به خيمه گاه و بريدن ستون خيمه ها و قطع طنابهاى خيام دو كار انجام دهد اولا عـده اى را به اين سو مى كشاند و جنگيدن با باقيمانده جمعيت آسان است و ثـانيا با خراب كردن خيمه حصار و سدى را كه اصحاب در پناه آن در امانند نابود خواهد شد از اينرو دستور داد جمعيتى به خيام حرم هجوم آورند و طنابهاى خيام كه بهم پيوسته و راه را بر آنان بسته بود بگشايند.
سپـاهيان حضرت ابى عبدالله كمين كرده و افرادى را كه در مقام بريدن طنابها برآمدند مى كشتند.
ابن سعد كه اين كار را نيز بى نتيجه ديد دستور داد خيمه ها را آتش بزنند تا حمله بر آنان امكان پذير گردد.
اصحاب امـام در مـقام ممانعت برآمدند، حسين عليه السلام فرمود بگذاريد آتش بزنند كه آتـش مـانع هجوم آنان خواهد شد و چنين هم شد زيرا وقتى كه خيمه هائى را كه به عنوان حصار ايجاد شده بود و كسى در آنها سكونت نداشت بلكه با نى و هيزمهائى كه قبلا به همين منظور مهيا شده بود آتش زدند سد ديگرى بوجود آمد.(237)

نكته : حسين عليه السلام اينگونه تاكتيك هاى نظامى را در روز عاشورا زياد بكار برده است .
شمر و قصد آتش زدن خيمه هاى زنان
شمـر تـصمـيم گـرفـت خـيمـه مـخـصوص ابى عـبدالله كه زنان حرم در آن منزل داشتند آتش بزند، نانجيب فرياد زد: آتش بياوريد تا خيمه ها را بسوزانم .
تـاريخ درباره گـذشتـگـان تا روز عاشورا از ارائه چنين حادثه اى ناتوان است و چنين واقعه اى را نسبت به گذشته به ياد ندارد، شمر خبيث اين تصميم خطرناك را گرفت .
زنان حرم كه صداى شمر را شنيدند ترسان و لرزان از خيمه ها بيرون ريختند و صداى گـريه و شيون دختران رسول خدا بلند شد، صحنه آنچنان دلخراش بود كه هر كس آنرا مى ديد از غصه ذوب مى شد.
حسين عـليه السلام صدا زد:انت تحرق بيتى على اهلى ؟ احرقك اللّه بالنّار. (( مى خـواهى خـانه ام را بر سر زنان و اهل بيتـم آتـش بزنى خـدا تـرا به آتـش جهنم بسوزاند. ))
حميد بن مسلم كه صداى ضجه و شيون زنان را مشاهده كرد دلش به رحم آمد و گفت : شمر! اين كار شايسته نيست ، كه در اين كار دو گناه بزرگ است : 1 ـ با آتش كه عـذاب خـدائى است مـى خواهى عذاب كنى . 2 ـ زنان و بچه ها را كشتن همان كشتن مردان براى خشنود كردن اميرت كافى است شمر كه انتظار چنين انتقادى را نداشت پرسيد كيستى ؟ حميد ترسيد كه از او نزد ابن زياد سعايت كند، گفت : خودم را معرفى نمى كنم شبث بن ربعـى نزد شمـر آمـد و او را تـوبيخ كرد و از اين كار منع نمود بالاخره شمر برخلاف ميل باطنيش منصرف شد.
در اين هنگام زهير بن قين با ده نفر افراد تحت فرماندهى خود به شمر حمله كرده و او و همراهانش را مجبور به عقب نشينى نمودند.(238)
(نكته : در كربلا بالاخره كسانى پيدا شدند كه شمر را از سوزاندن زنان و اطفال باز دارند اما در زمان ما كسى پيدا نمى شود صدام خبيث را از سوزانيدن زنان و كودكان بوسيله مواد شيميايى منع كند.)
ابو ثمامه صائدى
السّلام عـلى ابى ثمامة عمروبن عبدالله الصائدى . (( سلام بر ابى ثمامه عمرو بن عبدالله صائدى . ))
ابو ثـمـامـه از بزرگـان تـابعـين و از شجاعان عرب و از چهره هاى درخشان شيعه و از اصحاب و انصار امير مؤ منان عليه السلام شركت داشت و پس ‍ از امير مؤ منان با حسن بن على عليهماالسلام بود، و پس از مرگ معاويه براى حسين عليه السلام نامه نوشت و او را دعـوت به كوفـه نمـود، هنگـامـيكه مـسلم بن عـقـيل به كوفه آمد از طرف جناب مسلم مـسئول خـريد و جمـع آورى اسلحه بود كه از شيعـيان پول مى گرفت و سلاح مى خريد چون در شناخت اسلحه بصير بود.
و چـون ابن زياد به كوفه آمد و هانى را دستگير كرد، ابو ثمامه يكى از فرماندهانى بود كه به فـرمـان مـسلم بن عقيل دارالاماره را محاصره كردند و او فرمانده قبيله تميم و همدان بود.
پـس از شكست انقلاب ، ابو ثمامه مخفى گرديد، ابن زياد سخت مى كوشيد تا او را به دست آورد اما اثرى از او نيافت ، و چون شنيد كه حسين عليه السلام بطرف كوفه مى آيد به استـقـبال حسين شتـافـت و در راه او و نافـع بن هلال به امام پيوستند.
ابو ثمامه همان است كه كثير بن عبد الله شعبى را كه مردى جسور و تروريست بود اجازه نداد خـدمت امام حسين برسد مگر آنكه سلاحش را زمين گذارد يا او دست بر قبضه شمشيرش نهد.
و همـان است كه در روز عـاشورا از نماز ياد كرد و حسين نماز خوف در ظهر عاشورا انجام داد.(239)

ابو ثمامه و نماز ظهر عاشورا
اصحاب ابى عبدالله كه همگى عاشقان الله اند و همانطوريكه به جهاد در راه خدا عشق مى ورزند به عـبادت پـروردگـار خـود نيز چنين اند روز عاشورا خورشيد به نصف النهار رسيد، مـؤ مـن مـجاهد ابو ثـمـامـه صائدى مـرتـب به آسمـان نگـاه مـى كرد گـويا دنبال گمشده اى مى گرديد، همينكه متوجه شد وقت نماز رسيده خدمت امام عرض كرد: جانم فـداى شمـا، مـى بينم كه دشمن به شما نزديك شده به خدا قسم شما به شهادت نمى رسيد مگر آنكه من قبل شما كشته شوم ، ليكن دوست دارم خدا را ملاقات كنم در حاليكه نماز ظهر را بجا آورده باشم .
امام سر بطرف آسمان بلند كرد و به ابى ثمامه فرمود:ذكرت الصّلوة جعلك اللّه من المصلّين الذّاكرين نعم هذا اوّل وقتها. (( ياد نماز كردى خدا ترا از نمازگزارانى قرار دهد كه به ياد خدا هستند آرى هم اكنون اول وقت نماز است . آنگاه امام فرمود: از عمر سعد بخـواهيد به مـقـدار اداء نماز به ما وقت دهند تا وظيفه الهى خود را انجام دهيم . هنگاميكه اصحاب ابى عـبدالله عـليه السلام پـيشنهاد كردند حصين بن تميم گفت : اين نماز قبول نيست !!
حبيب بن مـظاهر در پـاسخـش گـفـت : گـمـان كردى نمـاز پـسر پـيغـمـبر قبول نيست و نماز تو خمّار قبول است ؟!
امام عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را فرمود در جلو ايشان بايستند تا حسين با بقيه اصحاب نماز خوف بخوانند. زهير با نيمى از ياران امام حسين جلو ايستادند و امام با نيمه ديگر به نماز ايستاد.
نكته :
1 ـ اگـر دل سياه و تـيره شد حقايق در نزد او وارونه جلوه مى كند تا آنجا كه حصين بن تميم به پسر پيامبر مى گويد: نمازت مقبول نيست !
2 ـ مـوضوع مـهم اينكه حسين كشته مى شود تا نماز برپا شود و لذا در آخرين لحظات زندگـى به فـكر نمـاز است و همچنين اصحاب و يارانش ، در اينجا بايد به عزاداران حسينى كه در ايام عاشورا براى عزادارى سر از پا نمى شناسند تذكر داد كه اگر مى خـواهند مورد عنايت و توجه حسين عليه السلام قرار گيرند بايد به نماز اهميت بدهند كه عـزادارى از بى نمـاز قبول نيست چنانكه در زيارت نامه حسين مى خوانيم :اشهد انّك قد اقّمت الصّلوة و آتيت الزّكاة . (( گواهى مى دهم كه با كشته شدنت نماز را برپا كردى و اداء زكات نمودى ))
نكند خدا ناكرده عزادار حسين عليه السلام نمازش قضا شود.
شهادت ابو ثمامه
بعـد از آنكه نمـاز به پـايان رسيد ابو ثمامه صيداوى خدمت امام عرض كرد: يا ابا عـبدالله مـن تصميم گرفته ام با ياران ملحق شوم زيرا دوست ندارم زنده باشم و شما را تنها و كشته ببينم ، امام فرمود: برو كه ما هم به همين زودى به كاروانيان مى پيونديم .
ابو ثـمـامه به ميدان رفت آنقدر جنگيد كه جراحات او را از پاى درآورد و قيس بن عبدالله صائدى پسر عمويش كه با او سابقه عداوت داشت شهيدش كرد.(240)
سعيدبن عبدالله الحنفى
السّلام عـلى سعـيدبن عبدالله الحنفى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف لا و الله لا نخـلّيك حتـّى يعـلم الله اءنّا قـد حفـظنا غـيبة رسول الله فـيك ، و اللّه لو اعـلم اءنّى اقـتـل ثـمّ احيا ثـمّ احرق ثـمّ اذرى و يفـعـل بى ذلك سبعـين مـرّة مـا فـارقـتـك حتـّى القـى حمـامـى دونك و كيف افعل ذلك و انّما هى موتة او قتلة واحدة ثمّ هى بعد الكرامة الّتى لا انقضاء لها ابدا فلقد لقـيت حمـامـك و واسيت امـامـك و لقـيت من اللّه الكرامة فى دار المقامة حشرنا اللّه معكم فى المستشهدين و رزقنا مرافقتكم فى اعلى علّيين .
(( سلام بر سعيد بن عبدالله حنفى كه حسين عليه السلام هنگاميكه به او اجازه بازگشت به وطن داد گـفـت : نه بخـدا قـسم تـرا رها نمـى كنم تـا خـدا بداند كه حق رسول خـدا را درباره ات رعـايت كرده ايم به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مى شوم سپس زنده مى گردم آنگاه مرا مى سوزانند و خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار با من چـنين كنند هرگـز از شمـا جدا نمـى شوم تا آنكه در خدمت شما بميرم ، چرا چنين كنم و حال آنكه مرگ با كشته شدن يكبار بيش نيست و بعد از آن رسيدن به مقام كرامتى است كه پايان ندارد.
به تحقيق كه در راه حسين جان دادى و با حسين برابرى را رعايت كردى و از طرف خدا به كرامت رسيدى ، خدا ما را با شما در زمره شهداء قرار دهد و رفاقت و همنشينى با شما را در درجات اعلاى بهشت نصيب فرمايد.(241) ))
سعيد و فعاليت براى حسين عليه السلام
سعـيد بن عبدالله يكى از بزرگان و وجوه شيعه كوفه و مردى عابد و شجاع بود، وى آخرين قاصدى بود از طرف مردم كوفه به سوى حسين عليه السلام به مكه معظمه اعزام شد كه امام در اولين نامه اش به مردم كوفه از او چنين نام مى برد: اما بعد همانا سعيد و هانى آخرين قاصد شما نامه هاى شما را آوردند...
و پس از ورود مسلم به كوفه و بيعت كردن عده اى از شيعيان ، سعيد بن عبدالله نامه مسلم را براى حسين عليه السلام به مكه برد و در خدمت امام بود تا در كربلا شهيد شد. گفتار سعيد با امام در شب عاشورا قبلا گذشت .(242)
شهادت سعيد بن عبدالله
چنانكه بيان گرديد هنگام نماز ظهر حسين عليه السلام سعيد بن عبدالله و زهير را فرمود جلو حسين و نمازگزاران به ايستند تا حضرت نماز ظهر را بجا بياورد، سعيد بن عبدالله حنفى كه در مقابل حضرت ايستاده بود تيرهائى كه به طرف امام مى آمد بجان مى خريد و حسين عـليه السلام در حال نماز به هر حالتى كه قرار مى گرفت سعيد هم خود را در وضعـى قـرار مـى داد كه با بدن خود جلو تيرها را بگيرد، اين وضع ادامه داشت تا نماز خـاتـمـه يافـت و همـواره تـيرها را گـاهى با دست و گاهى به صورت و سينه و پهلو تـحمـل مى كرد و مانع رسيدن آنها به حسين عليه السلام مى شد تا بر زمين افتاد. سعيد در حال جان دادن چنين مى گفت :الّهمّ العنهم لعن عاد و ثمود، اللّهمّ ابلغ نبيّك عنّى السّلام و ابلغـه مـا لقـيت مـن الم الجراح فانّى اردت ثوابك فى نصرة ذرّية نبيّك . (( خدايا اينان را از رحمـت خـود دور فـرما چنانكه با عاد و ثمود كردى ، بار خدايا پيامبرت را از طرف من سلام برسان و به او بگو چه صدماتى را در يارى ذريه ات كشيدم و جز ثواب تـو هدفـى نداشتـم ))
آنگـاه مـتـوجه امـام شد و گـفـت : اوفـيت يابن رسول الله ؟ (( آيا به وظيفـه ام عـمـل كردم ؟ ))
امـام فـرمـود: آرى تـو قـبل از مـن در بهشت خواهى بود. سعيد با شنيدن پاسخ امام با خوشحالى تمام به لقاء الله پـيوست سعـيد هنگام شهادت سيزده تير بر بدنش فرو رفته بود سواى جراحات نيزه و شمشير.(243)
حبيب بن مظاهر اسدى
السّلام عليك يا حبيب بن مظاهر الاسدى .
(( سلام بر تو اى حبيب پسر مظاهر اسدى . ))
جبيب بن مـظاهر يا مـظهر اسدى فـقـعـسى مـكنى به ابوالقاسم از كسانى است كه رسول خـدا صلى الله عـليه و آله را درك كرده ، حبيب در كوفـه منزل داشت و از خواص اصحاب امير مؤ منان و امام حسن عليه السلام و از شرطة الخميس به حساب آمده ، و در تمام جنگهاى آن حضرت شركت داشت و از حاملين علوم على عليه السلام و حافظ قرآن بود كه در يك شب ختم قرآن مى كرد، او داراى بصيرت و بينش خاصى بود، و در ايمـان قـوى ، و در روز عـاشورا از همـه ياران حسين عـليه السلام خـوشحال تـر به نظر مـى رسيد، از روضة الشهدا نقـل شده كه حبيب داراى مـوقـعـيت خـاصى بود و در كربلا 75 سال داشت .(244)
نامه حسين عليه السلام به حبيب بن مظاهر
پس از آنكه خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام حسين عليه السلام رسيد و از مكر و حيله و بى وفـائى مـردم كوفـه آگـاه شد، دوازده پرچم ترتيب داد و هر يك را به يكى از اصحاب تـحويل داد به جز يكى از آنها كه بر زمين ماند، يكى از ياران عرضه داشت كه آنرا به من بسپاريد، امام فرمود: خدا ترا جزاى خير دهد، اما صاحب آن خواهد آمد!
سپس امام اين نامه را براى حبيب بن مظاهر نوشت :
من الحسين بن على بن ابى طالب الى الرجل الفقيه حبيب بن مظاهر اما بعد يا حبيب فانت تعلم قرابتنا من رسول الله صلى الله عليه و آله و انت اعرف بنا من غيرك و انت ذو شيمة و غـيرة فلا تبخل علينا بنفسك يجاريك جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يوم القيامه .
(( يعـنى از حسين بن على بن ابى طالب به مرد فقيه حبيب بن مظاهر اما بعد، حبيب ! تو نزديكى ما را با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى دانى و ما را بهتر از ديگران مـى شناسى ، و مردى غيرتمند و داراى اخلاق و روشن پسنديده اى ، پس از جان خود در راه ما دريغ مدار كه جدم رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز قيامت پاداش ترا خواهد داد.(245) ))
كرامت و پيشگوئى حبيب
عـلى عـليه السلام از علومى كه از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم كسب كرده بود گاهى براى اصحاب و يارانش بازگو مى كرد، و ياران على عليه السلام نيز گاهى با هم مذاكره مى كردند، چنانكه نقل شده روزى ميثم تمار و حبيب بن مظاهر هر دو سوار بر اسب در محله بنى اسد با هم ملاقات و به گفتگو پرداختند:
حبيب گفت : پيرمرد اصلعى (كسى كه موى جلو سرش ريخته باشد) را مى بينم كه داراى شكمـى بزرگ است و جلودار الرزق خـربزه مـى فـروشد، در راه دوستـى اهل بيت او را به دار مى آويزند و شكم او را روى چوبه دار مى شكافند.
ميثم گفت : مرد سرخ روئى را مى بينم كه داراى دو گيسو است ، براى يارى پسر پيغمبر قـيام مـى كند، او را مى كشند و سر او را در كوفه مى چرخانند. و از هم جدا شدند، كسانى كه اين مـذكرات را شنيدند با خود گفتند از اين دو نفر دروغگو نديدم ، در اين حين رشيد هجرى از راه رسيد و از آن دو جويا شد، مردم گفتند: اينها رفتند و چنين و چنان مى گفتند.
رشيد گفت : خدا ميثم را بيامرزد، فراموش كرد بگويد به آنكه سر حبيب را مى آورد صد درهم جايزه مى دهند.
پـس از آنكه رشيد گذشت جمعيت گفتند: به خدا قسم اين مرد دروغگوتر از آنها است راوى مـى گويد: طولى نكشيد كه ديديم ميثم را جلو خانه عمروبن حريث به دار آويختند حبيب هم با حسين كشته شد و سر او را به كوفه آورده و در كوچه ها مى گردانيدند.(246)
فعاليتهاى حبيب بن مظاهر
موقعيكه مسلم بن عقيل به كوفه آمد، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه براى امام حسين عليه السلام بيعـت مـى گـرفـتند، تا آنكه ابن زياد بر كوفه مسلط شد و مسلم و هانى كشته شدند اين دو نفـر در خـفاء مى زيستند تا خبر ورود امام به كربلا رسيد از تاريكى شب استـفـاده كرده و خـود را به كربلا رسانيدند حبيب در خدمت حسين عليه السلام فعاليتهاى داشت از جمله رفتن به قبيله اسد و دعوت آنان به يارى حسين و همچنين برخورد با كثيربن عـبدالله شعـبى و قـرة بن قـيس فرستادگان عمر سعد، و برخورد با سپاهيان كوفه و نصيحت آنان در مـوارد مـتـعدد، و برخورد با شمربن ذى الجوشن و مذاكره او با مسلم بن عوسجه هنگام شهادتش .(247)
شهادت حبيب
پس از اينكه ابو ثمامه صائدى نماز را يادآورى نمود و به دستور امام از سپاه عمر سعد مـهلت خـواستـند، حصين بن تـمـيم صدا زد نمـاز شمـا قـبول نيست ! حبيب به او فـرمـود: گـمـان مـى كنى نمـاز پـسر پـيغـمـبر قـبول نيست و نماز تو غدار خمار قبول است ، حصين به حبيب حمله كرد و حبيب هم بر او حمله نمـود و شمـشيرى بر صورت اسب حصين زد كه اسب سقوط كرد و حصين بر زمين افتاد، يارانش او را نجات دادند و حبيب براى اينكه او را بدست آورد حمله كرد و جنگ شروع شد.
حبيب حمله مى كرد و اين رجز مى خواند:
انا حبيب و اءبى مظهر  
  فارس هيجا و حرب تسعر
انتم اعد عدة و اكثر  
  و نحن اوفى منكم و اصبرر
و نحن اعلى حجة و اظهر  
  حقا و اتقى منكم و اعذر
1 ـ (( من حبيبم و پدرم مظهر است كه سوار ميدان و جنگى افروخته است . ))
2 ـ (( جمـعيت شما زيادتر است ليكن ما نسبت به انجام وظيفه استوارتر و تحملمان بيشتر است . ))
3 ـ (( دليل و حجت بر حق بودنمـان روشن و تـقـواى ما بيشتر و عذرمان در پيشگاه خدا پذيرفته است . ))
حبيب حمـله مـى كرد و از كشتـه پـشتـه مـى ساخـت ، بديل بن حريم از قبيله بنى تميم بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت و فرد ديگـرى از همـان قـبيله نيزه اى بر او زد كه به زمين افتاد خواست برخيزد كه حصين بن تميم شمشيرى بر فرقش زد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
مـرد تـمـيمى سر حبيب را جدا كرد، حصين بن تميم گفت : من هم در كشتن او شريكم ، تميمى گـفـت : مـن قاتل حبيبم ، حصين گفت : در جايزه سر حبيب طمعى ندارم ليكن چند لحظه سر را به من بده تا به گردن اسبم بياويزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من شريك تو هستم ، امـا تـمـيمـى نمـى پـذيرفـت تـا آنكه بستـگـانشان مـيان آنها به همـين شكل اصلاح كردند.(248)
مرگ حبيب حسين را شكست
در روز عاشورا شهادت بعضى از افراد بر حسين خيلى گران آمد كه يكى از آنان شهادت حبيب بن مـظاهر است چـنانكه ابو مـخـنف روايت كرده : لمـا قـتـل حبيب بن مـظهر هد ذلك الحسين عـليه السلام و قال : عند الله احتسب نفسى و حماة اصحابى . (( يعنى مرگ حبيب حسين را شكست و فرمود: جان خود و حاميان از ياران را بحساب خدا مى گذارم . ))
و شاعر نيز در اين زمينه مى گويد:
ان يهد الحسين قـتـل حبيب  
  فـلقـد هد قـتـله كل ركن
اخذ النار قبل ان يقتلوه  
  سلفا من منية دون من
قـتـلوا مـنه للحسين حبيبا  
  جامـعـا فـى فـعـاله كل حسن
1 ـ (( قتل حبيب نه تنها حسين را شكست بلكه همه اركان را درهم شكست . ))
2 ـ (( حبيب انتقام خود را گرفت قبل از آنكه كشته شود. ))
3 ـ (( با كشتن حبيب دوستى از حسين را كشتند كه جامع جميع محاسن يك انسان بود. ))
در بعضى از مقاتل است كه حسين فرمود:لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القران فـى ليلة واحدة ))
. (( حبيب خدا ترا جزاى خير دهد كه مرد فاضلى بودى و قرآن را در يك شب ختم مى كردى .(249)
))
پسر حبيب و قاتل پدر
پـس از خـاتـمـه حادثه جانگذار كربلا و مراجعت سپاهيان عمر سعد به كوفه مرد تميمى سر حبيب بن مـظاهر را بر گردن اسب خود آويخته و منتظر ملاقات ابن زياد بود قاسم پسر حبيب جوان نورسى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود وقتى سر پدر را ديد جاذبه پـدرى پـسر را به هر سو كه آن مرد مى رفت مى كشانيد، مرد تميمى متوجه شد كه اين جوان در تـعقيب او است و او را رها نمى كند هرگاه وارد قصر مى شود او هم وارد مى شود و چون خارج مى گردد او نيز خارج مى شود لذا به او مشكوك شد و پرسيد:
پسر چرا مرا تعقيب مى كنى ؟
قاسم : چيزى نيست .
تميمى : چرا هست هر چه هست بگو؟
نوجوان گـفـت : اين سر پدر من است كه بر اسب خود آويخته اى ممكن است به من بدهى تا آنرا دفن كنم ؟
تـمـيمـى گـفت : نه پسرم امير راضى نمى شود، و من هم اميدوارم كه از امير در برابر آن جايزه خوبى بگيرم .
قاسم گفت : ولى خدا بدترين پاداش به تو خواهد داد كه مردى بهتر از خود را كشته اى و شروع كرد به گريستن .
قـاسم نوجوان قاتل پدر را رها كرد، اما همواره مترصد بود تا فرصتى به دست آورد و از قـاتـل پـدر انتـقـام بگـيرد، سرانجام در زمان مصعب بن زبير كه در با جميرا نزديك مـوصل به منظور جنگ با عبدالملك مروان لشكرگاه كرده بود در نيمروزى كه مرد تميمى در خـيمـه خـود در خواب قيلوله بود قاسم وارد خيمه اش شد و با شمشير جانش را گرفت .(250)
مقام حبيب در خدمت حسين
مـرحوم نورى رضوان الله تـعـالى عـليه از مـرحوم شيخ جعـفـر شوشتـرى نقـل مـى كند كه : چون از تحصيلات در حوزه نجف اشرف فارغ شدم به منظور خدمت به اسلام و مـسلمـين و امر به معروف و نهى از منكر به وطن برگشتم ، چون اطلاع كافى از اخبار و آثار ائمه نداشتم در مقام امر به معروف و منبر و سخنرانى تفسير صافى را دست مـى گرفتم و از آن مى خواندم و در ايام عاشورا هم كتاب روضة الشهداء ملا حسين كاشفى را دست مـى گـرفـتـم و از روى آن مـصيبت مـى خـواندم ، يك سال بدين منوال گذشت تا محرم نزديك شد، شبى با خود مى انديشيدم : آخر تا كى بايد مـلا كتابى باشم و از روى كتاب بخوانم چرا نبايد از خود جوششى داشته باشم ، آنقدر فـكر كردم و راه چـاره را مـى جستـم كه خسته شدم و خوابم برد، در عالم خواب ديدم در كربلا هستـم و خـيمـه هاى ابى عـبدالله نصب شده و دشمـنان مقابل خيمه ها صف آرائى كرده اند، من به خيمه ابى عبدالله عليه السلام رفتم سلام كردم ، حضرت مـرا احتـرام كرد و نزديك خود نشانيد، آنگاه به حبيب بن مظاهر كه در خدمت حسين بود، فرمود: شيخ مهمان ما است ، هر چند آب در خيمه گاه يافت نمى شود ليكن آرد و روغن هست ، برخيز طعامى تهيه كن برايش بياور.
حبيب برخاست و طعامى آماده كرد و نزد من گذاشت ، با قاشقى كه همراهش بود چند قاشق خـوردم ، در همـين حال بيدار شدم و به دقـايق و اشاراتـى در زمـينه مـواعظ و مصائب اهل بيت آگاهى يافتم ، و هر روز اين بينش توسعه و وسعت مى يافت تا جائيكه در وعظ و خطابه بر همگان تقدم يافتم .(251)
سؤ ال حبيب از حبيبش حسين
از حبيب بن مـظاهر نقـل شده كه از حسين عـليه السلام پـرسيدم : قـبل از آنكه خـدا آدم را خـلق كند شمـا چـه بوديد؟قـال : كنا اشباح نور، ندور حول عـرش الرحمـان ، فـنعـلم المـلائكة التـسبيح و التهليل و التمجيد.
فـرمود: ما شخصيت هاى نورى بوديم ، گرد عرش پروردگار مى چرخيدم و فرشتگان را تسبيح و تهليل و ذكر خدا مى آموختيم .(252)
نافع بن هلال جملى
السلام على هلال بن نافع الجملى المرادى .
(( سلام بر نافع بن هلال جملى مرادى . ))
نافـع بن هلال مـردى شريف و بزرگـوار، آزاده ، شجاع از قـراء مـعـروف و حامـل احاديث و از ياران عـلى بن ابيطالب عليه السلام است كه در تمام جنگهاى زمان او شركت داشت ، قبل از شهادت مسلم بن عقيل به سوى حسين عليه السلام حركت كرد و در بين راه به امـام مـلحق شد، و سفـارش ‍ كرده بود كه اسب او را بنام كامـل از پـشت سر براى او بياورند، لذا غـلامـش ‍ كامل را همراه عمرو بن خالد آورد و به نافع رسانيد.
گفتار نافع را براى امام عليه السلام پس از برخورد با حر در صفحه 148 و شركت او در آوردن بيست مشك آب همراه حضرت ابى الفضل در ص ‍ 167 گذشت .(253)
شهادت نافع بن هلال
هنگـامـيكه عمروبن قرظة انصارى به شهادت رسيد برادرش على در برابر حسين قرار گـرفـت و سخـنان تـوهين آمـيز بر زبان راند، نافـع بن هلال بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت ، جمعيت على بن قرظه را از چنگ نافع رهانيدند نافع بر سپاه كفر حمله كرد و اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن الجملى  
  دينى على دين حسين بن على
ان اقتل اليوم فهذا املى  
  فذاك راءيى والاقى عملى
(( اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جملى هستم دين من دين على و حسين است . ))
(( اگر امروز كشته شوم همين آرزوى من است و عقيده ام بر آن است كه نتيجه اعمالم را خواهم ديد. ))
مـزاحم بن حريث گفت : من بر دين فلانم ، نافع گفت تو بر دين شيطانى و بر مزاحم حمـله كرد و او خـواست فـرار كند كه شمـشير نافـع او را فـرا گـرفـت و به جهنم واصل شد عمروبن حجاج به نيروهايش فرياد زد: مگر نمى دانيد با چه كسانى مى جنگيد هيچيك از شما تنها با ياران حسين مواجه نشود، نافع چون ديد كه سپاه عمر سعد نزديكش نمـى آيند و او تـيرانداز مـاهرى بود و نام خود را بر پيكان تيرهايش ثبت كرده بود، شروع كرد به تيراندازى به طرف دشمن و دوازده نفر را كشت سواى كسانى كه مجروح شدند تا تيرهايش تمام شد آنگاه شمشير كشيد و حمله كرد، گروه انبوهى به او حمله ور شده و با تير و سنگ او را هدف قرار دادند و آنقدر تير و سنگ به طرفش پرتاب كردند تا بازوانش را شكستند سپس او را دستگير و نزد ابن سعد بردند.
ابن سعد: نافع واى بر تو چه چيز موجب شد كه خود را به اين روز انداختى ؟
نافع : خدايم مى داند كه چه قصدى دارم . يكى از سپاهيان عمر سعد كه ديد خون از سر و دست هاى نافـع جارى شده و تـمـام بدنش را رنگين كرده است گفت : نمى بينى چه بر سرت آمده ؟
نافـع گـفـت : خـود را مـلامت نمى كنم كه دوازده نفر از شما را كشتم به جز كسانى را كه مجروح ساختم ، اگر دست داشتم نمى توانستيد مرا اسير كنيد.
شمر به عمر سعد گفت : (( اصلحك الله اقتله . ))
(( او را بكش . ))
عمر سعد گفت : تو او را آورده اى اگر مى خواهى او را بكش .
شمر شمشير كشيد تا او را بكشد، نافع گفت : بخدا قسم اگر مسلمان بودى دست به خون ما آغشته نمى كردى ، خدا را سپاس مى گوئيم كه مرگ ما را به دست اشرار خلق قرار داده است ، سپس شمر او را به قتل رسانيد و رضوان الله تعالى عليه .
زهيربن قين بجلى
السلام على زهيربن القين البجلى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف لا والله لايكون ذلك ابدا اءترك ابن رسول الله اسيرا فى يد الاعداء و اءنجولا ارانى الله ذلك اليوم .
(( سلام بر زهربن قـين بجلى كه به حسين گفت هنگاميكه به او اجازه بازگشت داد: نه بخدا قسم هرگز چنين نخواهد شد كه پسر پيغمبر را در دست دشمن اسير بگذارم و خود را نجات دهم ، خدا چنين روزى را برايم پيش نياورد. ))
زهير در ميان قبيله اش در كوفه مرد بزرگى بود، داراى شجاعت فوق العاده كه در جنگها آثـار زيادى از خـود باقـى گـذاشتـه است ، او در سال 60 با خـانواده اش به حج رفت و در مراجعت كوشش داشت كه با حسين برخورد نكند زيرا قـبلا از شيعـيان عـثـمـان و مـخـالف عـلى عليه السلام و خاندان او بود كه داستان برخـورد او را با حسين عـليه السلام در مـنزل زرود در صفـحات قـبل نگـاشتـيم و هم چنين پيشنهاداتى كه به امام در ارتباط با برخورد با حر داشته در صفـحات قـبل و گـفـتـارش در پـاسخ امـام در شب عـاشورا در صفـحات قـبل و سخـنرانى و نصحيت مـردم كوفـه در عـصر تـاسوعـا در صفـحات قبل گذشت .(254)
زهير اتمام حجت مى كند
زهيربن قـين در روز عـاشورا به قـصد نصيحت و مـوعـظه كوفـيان مقابل لشكر عمر سعد قرار گرفت و با سپاهيان چنين به سخن پرداخت :
مـردم كوفـه ! شما را از عذاب خدا بيم مى دهم كه بر هر فرد مسلمان خير خواهى واجب است برادر مـسلمـانش را بيم دهد، ما و شما تا الان برادر و بر دين واحديم و شما شايسته و سزاوار نصيحت از ناحيه مائيد.
امـا هرگـاه شمـشير به ميان آيد ارتباط ايمانى ما و شما قطع مى شود، شما امتى و ما امت ديگـر خـواهيم بود، خدا ما و شما را بوسيله خاندان پيامبرش امتحان مى كند تا بنگرد كه درباره ذريه رسول خدا چگونه عمل مى كنيم .
اكنون شما را به يارى آنان و رها كردن جنايتكار فرزند جنايتكار عبيدالله زياد دعوت مى كنم كه از ناحيه آنها جز بدى نمى بينيد، آنها چشمان شما را پر كرده اند ليكن دست و پـاى شما را قطع مى كنند و شما را به چوبه هاى دار مى آويزند شخصيت ها و بزرگان شما مانند حجربن عدى و يارانش و هانى بن عروه و نظاير آنان را به شهادت مى رسانند.
كوفيان كه پاسخى منطقى نداشتند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و گفتند ما از تـصمـيم خـود برنمـى گـرديم تـا آنكه حسين و اصحاب او را بكشيم يا او را نزد امير عبيدالله زياد بفرستيم !!