صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- ۲۱ -


3 - صعصعة بن صوحان :

وى يكى از سروران و بزرگان عرب و از پيشوايان فضيلت و حسب بوده است در روزگار رسول اكرم صلى الله عليه و آله اسلام آورد ولى چون خردسال بود آنحضرت را ملاقات نكرد در دوران خلافت عمر واقعه ئى بر خليفه دشوار شد , خطبه ئى ايراد كرد و نظر مردم را در آنباره پرسيد صعصعه كه جوانى نو خاسته بود از جاى برخاست و پرده از آن مشكل بر گرفت و راه راست را نشان داد و گفته اش مورد عمل واقع شد و بالاخره در كوفه مردى صاحب عنوان بود و در كنار اميرالمؤمنين جنگهاى جمل و صفين را درك كرده بود .

در كتاب ( الاصابة)( 47 ) مى نويسد : مغيره ( حاكم كوفه ) صعصعه را بدستور معاويه از كوفه به جزيره يا به بحرين تبعيد كرد و بعضى گفته اند : به جزيره ى ابن كافان و در همانجا وفات يافت

( معاويه , ( صعصعة بن صوحان عبدى) و ( عبدالله بن الكواء يشكرى) و جمعى از دوستان على و گروهى از بزرگان قريش را به زندان افكنده بود روزى در زندان بر ايشان وارد شد و گفت : شما را بخدا سوگند ميدهم كه پاسخ مرا جز براستى و درستى مدهيد , مرا چگونه خليفه ئى مى بينيد ؟ ( ابن كواء) گفت : اگر ما را سوگند نداده بودى بتو پاسخ نمى گفتيم زيرا تو  ستمگرى كينه جوئى كه در قتل نيكان از خشم خدا نمى انديشى ! ولى اينك ناگزير مى گوئيم : تا آنجا كه ما دانسته ايم تو دنيائى فراخ و آخرتى تنگ دارى ظلمات را نور مينمائى و نور را ظلمات جلوه ميدهى ! معاويه - شايد براى اينكه سخن را بگرداند - گفت : خدايتعالى امر خلافت را به يارى اهل شام گرامى داشت كه مدافعان حريم او و ترك كنندگان محرمات اويند و همچون اهل عراق نيستند كه محارم خدا را سبك شمارند و حرام خدا را حلال سازند و حلال خدا را حرام دانند عبدالله گفت : اى پسر ابوسفيان ! هر سخنى را پاسخى است , ولى ما از قهر و سطوت تو بيمناكيم و اگر ما را در سخن آزادگذارى با زبانى تيز و برنده - كه در راه خدا هيچ ملامتگرى مانع آن نتواند شد - از اهل عراق دفاع ميكنيم و گرنه , شكيبائى پيشه ميسازيم تا فرمان خدا در رسد و گشايش خود را ارزانى دارد معاويه گفت : بخدا ديگر هرگز زبان تو را آزاد نخواهم گذارد .

آنگاه صعصعه لب بسخن گشود و گفت : سخن گفتى اى پسر ابوسفيان ! و مقصود خود را ادا كردى و از آنچه ميخواستى چيزى فرو نگذاشتى ! ولى حقيقت آن نيست كه تو گفتى ! آنكس كه بزور بر اريكه ى حكومت نشيند و با مردم به كبر و غرور رفتار كند و با ابزار باطل همچون دروغ و فريب بر خلق استيلا يابد , كجا و چگونه خليفه تواند بود ؟ همانا بخدا سوگند كه تو در جنگ بدر نه ضربتى زده ئى و نه تيرى افكنده ئى بلكه در آن واقعه مصداق اين سخن بودى : ( لا حلى ولا سيرى)( 48 ) تو و  پدرت در ( عير) و ( نفير) (49 ) و از جمله كسانى بوديد كه مردم را بر رسولخدا شورانيدند تو خود و پدرت از جمله كسانى بوديد كه رسولخدا آزاد كرد و چگونه خلافت , زيبنده ى برده ى آزاد شده ئى تواند بود ؟

معاويه در پاسخ اين سخنان همين اندازه گفت : اگر اين شعر ابوطالب را كه ميگويد :

نادانى آنان را با حلم و گذشت پاسخ گفتم

و عفو با قدرت , نوعى از بزرگوارى است

سرمشق خود قرار نداده بودم , محققا شما را بقتل مى رسانيدم

نوبتى ديگر معاويه از صعصعة پرسيد : نيكان و فاسقان چه كسانند ؟ صعصعه گفت : ترك خدعه در بى پرده سخن گفتن است , على و يارانش از پيشوايان نيكند و تو وى يارانت از آندسته ى ديگريد سئوال كرد : نظرت درباره ى مردم شام چيست ؟ گفت : در برابر مخلوق از همه فرمانبردارترند و در برابر خدا از همه نا فرمانتر , عاصيان فرمان خداى جبارند و طفيليان بساط قدرت اشرار , برايشان باد مرگ و تباهى و از ايشان باد ننگ و سياهى معاويه گفت : بخدا اى پسر صوحان ! ديرى است كه پيمانه ى زندگيت لبريز شده , مگر كه حلم پسر ابوسفيان از تو دفاع ميكند !

 صعصعه گفت : اين فرمان خدا و قدرت اوست كه از من دفاع مى كند و محققا آنچه بر من ميگذرد از ازل بر لوح تقدير بر نوشته شده است( 50 ) )

مسعودى گويد : از صعصعة بن صوحان ماجراهاى جالب و سخنانى بنهايت بليغ و فصيح و رسا و در عين حال , موجز و كوتاه بيادگار مانده است.

صعصعه در ميان ياران اميرالمؤمنين داراى شخصيتى بر جسته بود , اميرالمؤمنين او را بصفت : ( خطيب توانا و زبر دست) ستوده و بعدها ( جاحظ) وى را با جمله ى : ( يكى از فصيح ترين مردم) توصيف كرده است .

پس از واقعه ى صلح كه معاويه وارد كوفه شده بود , روزى به او گفت : ( بخدا سوگند از اينكه تو در امان من در آئى متنفرم) وى در جواب گفت : ( و من نيز از اينكه تو را بدين نام بخوانم متنفرم) و سپس بر او بنام ( خليفه) سلام كرد معاويه گفت : اگر راست ميگوئى ( و براستى مرا خليفه ميدانى ) بر منبر برو و على را لعن كن ! صعصعه بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : هان اى مردم ! من از نزد كسى آمده ام كه شرارتش را مقدم داشته و خيرش را بتأخير افكنده است و همو به من فرمان داده كه على را لعن كنم , اينك او را لعن كنيد , لعنت خدا بر او باد اهل مسجد غريو بر آوردند : آمين چون نزد معاويه بازگشت و آنچه را گذشته بود بدو خبر داد , معاويه گفت : نه بخدا , منظور تو كسى بجز من نبوده است , برگرد و او را بنام , لعنت كن صعصعه به مسجد باز گشت و بر منبر بالا رفت و گفت : هان اى مردم ! اميرالمؤمنين به من دستور داده كه على بن ابيطالب را لعنت كنم , اينك او را لعنت كنيد غريو مردم برخاست : آمينچون ماجرا را به معاويه گفتند , گفت : بخدا هيچكس  جز من را منظور نداشته است , او را بيرون كنيد تا با من در يكشهر نباشد و صعصعه را از كوفه بيرون كردند ( 51 ) .

ابن عبدربه مى نويسد : روزى صعصعه بر معاويه در آمد و عمرو بن عاص در كنار او بر سرير نشسته بود چون صعصعه وارد شد , وى گفت : او را بخاطر ( ترابى گرى) اش ( 52 ) جاى دهيد ! صعصعه گفت : من ترابى ( خاكى ) ام , از خاك آفريده شده ام و بدان باز ميگردم و از آن بر انگيخته ميشوم ولى تو شراره ئى از شعله ى آتش ميباشى .

هيئتى از عراق بر معاويه وارد شد , در ميان گروه كوفه ( عدى بن حاتم) و همراه گروه بصره ( احنف بن قيس) و ( صعصعة بن صوحان) نيز بودند عمرو بن عاص به معاويه گفت : اينان رجال دنيا و شيعيان على و همان كسانند كه در جنگهاى جمل و صفين در كنار او مى جنگيدند , از ايشان بر حذر باش !

بارى , ماجراهاى جناب ( عبدالقيس صعصعة بن صوحان) بقدرى فراوان و گوناگون است كه ياد كردن همه ى آنها , به اختصار مورد نظر ما سازگار نيست , همين اندازه خواستيم با بيان مطالبى كه گذشت , صفحه ئى از تاريخ برخوردهاى او با معاويه و روش معاويه با او را از نظر خوانندگان بگذرانيم

4 - عبدالله بن خليفه ى طائى :

آتش افروز هنگامه ى نبرد , جنگجوئى كه عمليات او در صحنه ى  پيكار ( عذيب) و نبرد خونين ( جلولاء) و جنگهاى ( نهاوند) و ( شوشتر ) و ( صفين) گزارشگر قهرمانى كم نظير اوست , خطيبى كه در واقعه ى صفين مردم قبيله ى طى را كه بر سر پرچم جنگ با ( عدى بن حاتم) منازعه ميكردند , با آن گفتار بليغ و قاطع - كه قبلا گذشت - پاسخ گفت و بالاخره دلاورى كه با حجر در ماجراى دفاع وى از اميرالمؤمنين عليه السلام همكارى و همگامى كرد .

قواى انتظامى زياد - كه در آنروز گروه الحمراء بودند - بر او هجوم آوردند و او از خود دفاع كرد و با كمك قوم و عشيره ى خود آنانرا منهزم ساخت خواهر پارسا و پاكدامنش بيرون آمد و فرياد زد : اى مردم طى ! نيزه ها و زبانهاى خود را به عبدالله بن خليفه ميدهيد ؟ مردم قبيله بر اثر اين فرياد مهيج , كار را بر نيروى انتظامى سخت گرفتند و آنان را تار و مار كردند راه چاره به روى زياد بسته شد , ناگزير رئيس قبيله يعنى ( عدى ابن حاتم) را دستگير و زندانى كرد و آزادى او را موكول بدان نمود كه عبدالله بن خليفه را بدو تسليم كند , عدى ازاينكار امتناع ورزيد و عاقبت زياد قانع شد كه عبدالله كوفه را ترك گويد .

عدى , عبدالله بن خليفه را به بيرون رفتن از كوفه اشارت كرد و وعده داد كه براى بازگرداندن وى از كوشش باز نايستد عبدالله به ( جبلين) ( 53 ) - و بنابر روايتى به ( صنعاء) - رفت و با دلى لبريز از اشتياق به وطن , روزگارى در آنحدود آواره و در بدر بود .

چون زمانى گذشت , به عدى نامه ئى نوشته و وفا به وعده از او  خواستار شد و او شاعرى بود كه نيكو توصيف ميكرد و او را قصائد و قطعات فراوانى است كه در آنها عدى را مورد عتاب قرار داده و سوابق خود و غربت و اسارت كنونيش را بياد وى آورده است ليكن براى عدى امكان وفا به آن وعده دست نداد و عبدالله تا آخر عمر در تبعيدگاه خود باقى ماند و وفات او اندكى پيش از مرگ ( زياد) اتفاق افتاد رحمت خدا بر او باد ( 54 )

پايان ماجرا

در فاصله هاى ميان حوادث گذشته , خلاء آشكارى در تاريخ بچشم ميخورد كه ماخذ موجود تاريخى نتوانسته اند با داستانسرائيهاى خود آن را پر كنند.

تا اينجا ميزان پايبندى معاويه را به تعهداتى كه خود وى بگردن گرفته بود , ديديم , همچنين دانستيم كه هيچيك از پنج ماده ى قرار داد از طرف او آنچنانكه متناسب با آن سوگندها و پيمانها و ميثاق ها بود , مراعات نشد : نه در آنهنگام كه حكومت را بدست گرفت بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ى خلفاى شايسته عمل كرد , نه پس از خود زمام امر را به ( شورى ) ) يا به صاحب واقعى آن سپرد , نه دشنام و ناسزا به على را موقوف ساخت و حتى فراز منبرها را نيز بدين بدعت شوم آلوده نمود , نه خراج نامبرده را ادا كرد و نه شيعيان و ياران على را از آسيب حملات ناجوانمردانه ى خود بر كنار داشت بلكه علير غم آن تعهدات و سوگندها , فجايعى نسبت بانان مرتكب شد كه پيش از او در اسلام سابقه نداشت , مثلا :

نخستين سربريده ئى در اسلام كه در شهرها گردانيده شد از ايشان بود و بفرمان معاويه گردانيده شد .

نخستين انسانى در اسلام كه زنده بگور شد از ايشان بود و بدستور معاويه چنين جنايتى انجام گرفت .

نخستين زنى در اسلام كه بزندان افكنده شد از ايشان بود و معاويه حكم آن را صادر كرد .

نخستين شهيدانى كه دست و پا بسته و بيدفاع كشته شدند از ايشان بودند و معاويه قاتل آنان بود .

سخن كوتاه , معاويه همه ى مواد قرار داد را نقض كرده و همه ى آن پيمانهاى مؤكد را در هم شكست و شگفتا كه با اينهمه داعيه ى خلافت اسلامى داشت !

آخرين فراز قرار داد , از اينجهت كه متضمن دقيقترين و حساسترين و در نظر مردم سنگين ترين شرط ها بود و زير پا نهادن آن بمنزله ى مخالفت و معارضه ى آشكارا با قرآن و پيغمبر اسلام تلقى مى شد , چندى از آسيب خيانت و عهد شكنى او بر كنار ماند.

هشت سال جانب آن شرط را نگاه داشت ولى عاقبت از آن نيز بتنگ آمد و خوى اموى كه براى بر انگيختن وى به اينقبيل كارها , و سوسه ئى پيوسته داشت , بر او غالب آمد امويگرى معاويه , ثابت شد و مادرش هند از نسبت هائى كه مردم بدو ميدادند و شهادت مورخان در آن مورد , تبرئه گشت و ترديدى باقى نماند كه معاويه , فرزند واقعى ابوسفيان اموى است !

و پسر ابوسفيان و هند را از رسولخدا و قرآن چه پروا ؟ !

جنايتى كه جنايتهاى گذشته را بدست فراموشى سپرد صورت وقوع يافت و سر آغاز خوارى عرب - چنانكه ابن عباس گفت - يا طليعه ى خوارى انسانها - چنانكه ابواسحق سبيعى گفت - نمودار گشت .

در سراسر قرار داد صلح , فرازى كه امنيت جانى امام حسن را تضمين مى كرد طبيعتا از خيانت دورتر و بموجب اوضاع و احوال جارى , به رعايت سزاوارتر از ديگر مواد بود نقض اين ماده پس از اينكه شمشيرها در غلاف رفته و بساط جنگ بر چيده شده و طرف مقابل به قرار داد گردن نهاده , بزرگترين جنايتى بود كه معاويه در طول زندگى سراسر جنايتش مرتكب مى شد .

نه در مدينه - اقامتگاه حسن عليه السلام - و نه در خاندان پيغمبر و نه در ميان شيعيان و نه در تمامى كسانى كه بوسيله ى خويشاوندى سببى يا نسبى به حسن وابسته بودند , هيچ واقعه ئى كه از آن بتوان استنباط كرد كه كارى بر ضد دنياى معاويه در جريان است , پديد نيامده بود .

در اينصورت پس ديگر اين غدارى چرا و بكدام بهانه و عذر ؟

آنهمه عهد و پيمان و سوگند كه غليظ تر و مؤكدتر از آنها را در هيچ لغتنامه ئى نميتوان پيدا كرد چه شد ؟

آيا جائز است كه براى معاويه نيز عذر و بهانه ئى از آنگونه كه فريب خوردگان مسلمان نام , براى پسرش يزيد درست كرده اند , بتراشيم و مانند آنان كه براى دفاع از جنايت قتل حسين و توجيه آن گفتند : ( جوان مغرورى بود , ميمون بازى او را سرگرم ساخت و شرابخوارگى بگناهش كشانيد) ! اگر قرار باشد چنين عذر موجهى ! براى معاويه نيز بسازيم , تدبير و پختگى و هشيارى ئى را كه بدو نسبت داده اند , چگونه حساب كنيم ؟ آيا ايندو با هم سازگارند ؟ !

همين جنايت بزرگ پدر بود كه روح سركش پسر را نيز به دنباله روى از عمل وى بر انگيخت و از آن پدر و پسر , بانيان بزرگترين جنايت تاريخ اسلام را پديد آورد اين جنايت , قتل دو سرور جوانان بهشت و قطع ( تنها واسطه) ئى كه نسل پيغمبر از آن است , بود يعنى در حقيقت , قتل خود پيغمبر باعتبار امتداد تاريخى آن .

آرى , و شگفت آنكه اين دو قاتل , دو خليفه ى پيغمبر نيز بودند !

و دريغا از اسلام كه خلفاى پيغمبرش مردمى از اين قماش باشند !

درايت و كاردانى ! معاويه همين اندازه توانست در آدمكشى راه مخصوصى پيش پاى او بگذارد كه پس از وى پسرش يزيد بدان دست نيافت و بدين ترتيب اين يك بنام ( جوانى مغرور) و آن يك بعنوان ( سياستمدارى مجرب و كار آزموده) معرفى شدند !

بيگمان اگر زندگى ابوسفيان تا روزگار اين دو بازمانده اش ادامه مى يافت , مطمئن مى شد كه آندو بخوبى توانسته اند نقشى را كه وى براى خاندان خود آرزو ميكرد , بپايان رسانند .

بارى معاويه , مروان بن حكم ( 55 ) را مأمور كرد كه جعده دختر ( اشعث بن قيس كندى) را كه يكى از همسران امام حسن عليه السلام بود بر مسموم نمودن آنحضرت وادار سازد و با او عهد كند كه اگر حسن از دنيا رفت وى را به همسرى يزيد در آورد و صد هزار درهم نيز به او بدهد .

( اشعث بن قيس) همان منافق معروفى است كه پس از قبول اسلام , بوضع رسوا و فضاحتبارى مرتد گشته و سپس باز جبر اوضاع و احوال , او را به اسلام كشانيده بود و جعده بحكم انتساب به چنين عنصر پليدى , روحا از هر كسى به قبول اين معامله ى ننگين نزديكتر بود .

امام جعفربن محمد صادق فرمود : ( اشعث در خون اميرالمؤمنين عليه السلام شركت داشت , دخترش , حسن را مسموم كرد و پسرش محمد دست به خون حسين آلود) .

و بدين ترتيب , منظور معاويه جامه ى عمل پوشيد با اين عمل , سرنوشت امتى تغيير يافت و بدبختى و تباهى آن را فرا گرفت و خود معاويه و اعقاب او نيز براى هميشه دچار انتقام و خون ريزى و آشوب شدند .

و بالاخره با اين عمل , آخرين سطر و آخرين فراز قرار داد صلح نيز بدست معاويه نقض شد .

و امام حسن عليه السلام در آخرين لحظات زندگى درباره ى او چنين فرمود : ( جامش لبالب شد و به آرزويش نائل آمد , بخدا به وعده هايش وفا نكرد و در گفته هايش راست نگفت) ( 56 ) .

پيك مروان خبر موفقيت دسيسه ى زهر آگين او را داد و گفت : ( شگفتا از حسن , شربت عسلى كه از آب ( رومة) ( 57 ) فراهم شده بود نوشيد و جان سپرد) ( 58 ) .

معاويه نتوانست از ابراز شادمانى و سرور خوددارى كند و در آن هنگام در كاخ سبز بود فريادش به تكبير بلند شد , ساكنان كاخ نيز همه صدا به تكبير بلند كردند , اهل مسجد نيز كه صداى تكبير شنيدند همه فرياد زدند : الله اكبر ( فاخته) همسر معاويه كه دختر ( قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف) بود از غرفه ى خود بيرون آمد و گفت : ( خدا شادمانت بدارد اى اميرالمؤمنين ! چه خبرى شنيده اى كه اينچنين شادمانى ؟) گفت : خبر مرگ حسن بن على فاخته صدا زد : ( انا لله و انا اليه راجعون) آنگاه در حاليكه ميگريست گفت : ( سرور مسلمانان و زاده ى دختر پيغمبر صلى الله عليه ( وآله ) و سلم از دنيا رفت) معاويه گفت : چه كار بجا و خوبى كردى , شكى نيست كه او چنان بود كه ميگوئى , سزاوار است كه بر او بگريند .

ابن قتيبه بر اين روايت چنين افزوده : ( چون خبر به معاويه رسيد ابراز شادمانى و خوشحالى كرد و بسجده افتاد و همه ى كسانى كه با او بودند بسجده افتادند عبدالله بن عباس كه در آن هنگام در شام بود از جريان با خبر شد و نزد معاويه رفت , چون نشست معاويه گفت : حسن بن على بمرد , اى پسر عباس ! گفت : آرى بمرد و پى در پى تكرار كرد : انا لله و انا اليه راجعون ما از خدائيم و بسوى او باز ميگرديم سپس گفت : شنيده ام كه از وفات او ابراز شادمانى كرده ئى ! بخدا سوگند پيكر او گور تو را پر نميكند و مرگ او بر عمر تو نمى افزايد او وفات يافت در حاليكه از تو بهتر بود و ما اگر اكنون عزادار اوئيم , پيش از اين عزادار كسى بهتر از او بوده ايم , عزادار جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله ولى خدا عزاى او را جبران كرد و پس از او به نيكوترين وجه ما را گرامى بداشت .

( آنگاه ابن عباس صيحه ئى زد و همه ى اهل مجلس بگريه در آمدند و معاويه نيز گريست راوى گويد : هرگز بدان اندازه چشم گريان نديده ام معاويه پرسيد : حسن چند سال عمر كرد ؟ ابن عباس گفت : وى بزرگتر از آن است كه كسى تاريخ ولادت او را نداند راوى ميگويد : معاويه اندكى سكوت كرد و سپس گفت : پس از او تو بزرگتر قوم خود شدى , ابن عباس گفت : تا وقتى خدا ابا عبدالله حسين را زنده بدارد , نه ( 59 ) .

يعقوبى صحنه ى تأثير عظيمى را كه وفات امام حسن عليه السلام در كوفه بجا گذارد و ماجراى گرد آمدن سران شيعه در خانه ى سليمان بن صرد بزرگ شيعيان و تسليت آنان را به امام حسين عليه السلام در ضمن نامه ئى بليغ و غم انگيز , در تاريخ خود نشان داده است ( ج 2 ص 203 ) .

خبر وفات امام حسن به بصره - كه زياد بن سميه حاكم آن بود - رسيد , مردم همه گريستند و ضجه و ناله از همه سو بلند شد ابوبكره - برادر مادرى زياد - كه در بستر بيمارى بود , غوغاى مردم را شنيد و گفت : خداوند او را از شر بسيار رهانيد و مردمان با مرگ او خير بسيارى را از دست دادند , خدا حسن را رحمت كند ( 60 ) .

برادرش محمد بن حنفيه در كنار پيكر بيجان او با اين كلمات وى را رثا گفت :

خدا رحمتت كند اى ابا محمد ! بخدا اگر زندگيت عزيز و ارجمند بود , مرگت كوبنده و در هم شكننده است خوشا روانى كه پيكر تو را زنده ميداشت و خوشا بدنى كه كفنت آن را در آغوش گرفت و چرا چنين نباشد ؟ كه تو زاده ى هدايت و بازمانده ى اهل تقوى و پنجمين اصحاب كسائى , بدست حقيقت , تربيت يافته و در آغوش اسلام پرورش يافته و از پستان ايمان شير نوشيده ئى , زهى آن زندگى و اين مرگ , درود و رحمت خدا بر تو باد گرچه خاطره ى زندگى تو از خاطر ما زدوده نخواهد شد و در بهره ى نيك تو ترديد نخواهيم داشت ( 61 ) .

متونى كه بر مسموم شدن امام حسن بوسيله ى معاويه دلالت ميكند همچون روشنترين حوادث تاريخ , متواتر و ترديد ناپذير است .

از جمله كسانى كه اين مطلب را ذكر كرده اند : مؤلف ( الاستيعاب) , مؤلف ( الاصابة) , مؤلف ( الارشاد) , مؤلف ( تذكره الخواص) , مؤلف ( ( دلائل الامامة) ( 62 ) , مؤلف ( مقاتل الطالبين) , شعبى , يعقوبى , ابن سعد در ( الطبقات) , مدائنى , ابن عساكر , واقدى , ابن اثير , مسعودى , ابن ابى الحديد , سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) , شيخ طوسى در ( امالى) , شريف رضى در ديوان شعر , حاكم در ( مستدرك) را ميتوان نام برد .

مؤلف كتاب ( البدء و الختام) مى نويسد : حسن در سال 49 هجرى وفات يافت , جعده دختر اشعث او را مسموم كرد و اين زهر را معاويه براى او فرستاده و او را به همسرى با پسرش يزيد وعده داده بود , ولى سپس به اين وعده وفا نكرد .

ابن سعد در ( الطبقات) مى نويسد : معاويه بارها او را مسموم كرد مدائنى مى گويد : حسن چهار بار مسموم شد .

حاكم در ( المستدرك) مى نويسد : ( 63 ) حسن بن على بارها مسموم شد , هر دفعه از مرگ مى جست ولى در آخرين دفعه كبد او متلاشى شد و وفات يافت .

يعقوبى مى نويسد : چون لحظه ى مرگش فرا رسيد به برادرش حسين گفت : برادر ! اين سومين و آخرين بارى بود كه مسموم شدم وهيچ بار چون اين آخرين بار نبود ,امروزمن جان خواهم سپرد , هنگامى كه از دنيا رفتم در كنار رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بخاكم سپار , زيرا هيچكس به مجاورت او از من شايسته تر نيست , مگر آنكه كسى جلوگير تو شود , در آنصورت مگذار قطره ى خونى بر زمين ريخته شود .

ابن عبدالبر مى نويسد : حسين بر برادرش حسن وارد شد , آن حضرت به حسين گفت : برادرم ! تاكنون سه بار مسموم شده ام و هيچ بار چون اين بار نبوده است و اينك كبد من تباه شده است حسين پرسيد : چه كسى تو را مسموم كرده برادرم ! ؟ گفت : چرا ميپرسى ؟ ميخواهى با آنان بجنگى ؟ آنان را بخدا واگذار !

طبرى در ( دلائل الامامة) ( 64 ) مى نويسد : سبب وفات وى آن بود كه معاويه هفتاد بار او را مسموم كرد و هيچ بار زهر در او كارگر نشد , اين بود كه قاصدى نزد جعده دختر محمد ( كذا ) بن اشعث بن قيس كندى فرستاد و 20 هزار دينار و ده قطعه زمين از سرزمينها و مزارع كوفه بدو بخشيد و تضمين كرد كه وى را به همسرى پسرش يزيد در آورد جعده حسن را بوسيله ى براده ى طلا آميخته به آرد و شكر مسموم كرد .

و خداى عزوجل فرموده است : ( پس آيا اميد ميبريد كه چون بازگشتيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاوندى تا را بگسليد آنها كسانى مى باشند كه خدايشان لعنت كرده پس گوش آنان را ناشنوا و چشم ايشان را نابينا ساخته است)

آخرين گفتار

مقايسه ميان شرايط حسن و شرايط حسين ( ع )

بسيارى از مردم معتقدند كه روح مناعت هاشمى كه همواره چون عقابى بلند پرواز , قله هاى مرتفع را بزير پر دارد , با رفتار حسين عليه السلام متناسبتر است تا رفتار حسن عليه السلام .

و اين يك نگرش ابتدائى و سطحى و دور از عمق و دقت است .

حسن عليه السلام نيز در ديگر موقعيت ها و صحنه هاى زندگيش همان هاشمى شكوهمند و بلند پروازى بود كه در افتخارات , همپا و همطر از پدر و مادر خود محسوب مى شد و اين هر سه , نمونه ى كامل و مثال عالى مصلحان مسلكى تاريخ بودند و آنگاه هر يك از ايشان جهادى و رسالتى و نقشى مخصوص خود داشت كه از اعماق شرائط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه ميگرفت و هر يك در جاى خود چه از لحاظ شكل جهاد و چه از لحاظ شكوه و مجد و چه از لحاظ پيگيرى حق از دست رفته ى مغصوب , عملى مبتكرانه و بى سابقه بود .

نوشيدن جام شهادت در موقعيت امام حسين و حفظ سرمايه ى زندگى بوسيله ى صلح در موقعيت امام حسن , بعنوان دو نقشه و دو وسيله براى جاودان داشتن مكتب و محكوم ساختن خصم , تنها راه حلهاى منطقى و عاقلانه ئى بودند كه با توجه به مشكلات هر يك از دو موقعيت , از انجام آنها گزيرى نبود و جز آنها راه ديگرى وجود نداشت , هر يك از اين دو راه در ظرف خود , برترين وسيله ى تقرب بخدا و امتثال فرمان او بود هر چند كه از لحاظ دنيوى چيزى جز محروميت بهمراه نداشت , و باز هر يك پيروزى حتمى و قاطعى بود كه در طى تاريخ جلوه ى خود را آشكار ساخت , گرچه در حين وقوع جز محروميت و از دست دادن قدرت , مظهرى نداشت .

اين دو فداكارى : نثار كردن جان در ماجراى حسين و چشم پوشى از حكومت و قدرت در داستان حسن , آخرين نقطه ئى است كه رهبران مسلكى در نقشها و رسالتهاى انسانى و مجاهد تبار خود بدان رسيده اند .

قدرت حاكم در دوره ى هر يك از اين دو برادر , يگانه عاملى بود كه شرائط خاصى از لحاظ دوستان و ياوران و شرائط خاصى از لحاظ دشمنان و معارضان براى وى ايجاد كرده بود كه به شرائط آنديگرى شباهتى نميداشت و بديهى است كه دو گونگى شرائط , لازمه ى طبيعى اش دو گونگى شكل جهاد و در نتيجه , دو گونگى پايان و فرجام ماجرا بود .

وضع خاص هر يك از لحاظ دوستان و ياوران :

خيانت دوستان كوفى در ماجراى امام حسين , براى وى گام موفقيت آميزى بود در راه رسيدن به آن شكوه و موفقيت درخشان تاريخى ولى خيانت همين جمع , در ماجراى امام حسن - در مسكن و مدائن - ضربت مهلكى بود كه صفوف او را متلاشى ساخته و حالت آمادگى براى جهاد را از وى گرفت.

توضيح آنكه : حادثه ى بيعت شكنى كوفيان نسبت به حسين عليه السلام پيش از آن بود كه وى آماده ى جنگ شده باشد و به همين دليل بود كه سپاه كوچك ولى يكپارچه ى وى در آن هنگام كه براى نبرد آماده شد از شائبه ى هر گمانى كه موجب دغدغه باشد بر كنار و به سپاهيان فداكار امامى كه داراى هدف ها و ايده آل هاى بزرگ است كاملا شبيه بود .

در حاليكه در ماجراى امام حسن عامل اصلى نوميدى آنحضرت از پيروزى نظامى , همان سپاهى بود كه دو سوم نفراتش از ميدان گريخته و بازيچه ى دسيسه هاى معاويه گشته و جبهه ى امام حسن را در دستخوش هرج و مرج و آشوب و عصيان ساخته بودند .

از اينجا ميتوان كاملا پذيرفت كه ياران و دوستانى كه با امام حسن بيعت كرده و همچون سپاهيانى مجاهد در اردوگاه وى حضور يافتند و سپس بيعت را شكسته و بسوى دشمن گريخته و يا بر امام خود شوريدند , از آن كسانيكه بيعت برادرش امام حسين را پيش از روبرو شدن با آن حضرت شكستند , بدتر و خطرناكتر بوده اند .

بنابرين , حسين پس از آنكه حوادث كوفه ياران او را در بوته ى آزمايش افكنده و نيك و بد آنان را از يكديگر جدا و ممتاز ساخته بود , سپاهى فراهم آورد كه - با همه كوچكى - از لحاظ اخلاص و فداكارى ممتازترين سپاهى بود كه تاريخ بياد دارد .

ولى حسن حتى در ميان شيعيان با اخلاص خود نيز نميتوانست ياورانى كه از هر جهت مورد اطمينان وى باشند فراهم آورد چه - همانطور كه در فصول قبل بيان شد - آشفتگى و هرج و مرج چندان در اردوگاه وى همه گير شده بود كه اساسا امكان ادامه ى كار وجود نداشت .

و چه تفاوتى از اين بالاتر , ميان وضع دوستان و ياوران آن دو برادر ؟

وضع خاص هر يك از لحاظ دشمن :

دشمن امام حسن , معاويه بود و دشمن امام حسين , يزيد و براى روشن شدن تفاوت ميان اين پدر و پسر , شهادت تاريخ كه پسر را ( كودنى احمق) و پدر را ( هشيارى تيزبين) - و بگمان بعضى : نابغه ئى در تيز هوشى - معرفى كرده بسنده است .

خصومت اين دو دشمن با حسن و حسين , مربوط به شرائط و اوضاع همزمان , نبود اين دنباله ى خصومت فيما بين بنى هاشم و بنى اميه بود كه ساليان درازى از عمر آن ميگذشت .

در تمام اين مدت , حتى يكروز هم نبود كه بنى اميه هموزن و همطر از بنى هاشم باشد , وضع وى در برابر بنى هاشم , وضع دشمن حقيرى بود كه از رقيبى نيرومند واهمه داشته و با وى خصومتى بى امان ميورزد و همين امر موجب شد كه نام امويان در برابر نام بنى هاشم , ابتدا بر سر زبان مردم و سپس بر قلم مورخان و واقعه نگاران جارى گردد وگرنه چگونه ميتوان طغيان هوس را با فضيلت ايده آل و پليدترين نسب ها را با آنانكه گواه پاكدامنى شان قرآن است در يك رديف آورد و چگونه رواست كه آن مجسمه هاى شهوت و قدرت پرستى وانحصار طلبى و گناه را با مردمى كه مظهر ملكات عقلى و اخلاق برتر و عنصر پاك اند , معلمانى كه فكر انسانى را در سطحهاى عالى فرهنگ و معرفت مستقر ساخته و بر ذخائر و فرآورده هاى استعداد انسانى , ثروت هنگفت و پايان ناپذير افزودند , يعنى با بنى هاشم آن پيام آوران نور و روشنگران جهان , مقايسه كنيم ؟

آنها كجا و اينها كجا ؟

حدسى كه امام حسن در مورد فرجام كار خود با دشمن تاريخى اش معاوية بن ابى سفيان بن حرب ميزد و دور نمائى كه از وضع آينده ى خود در صورت درگيرى با معاويه , مشاهده ميكرد , كاملا معقول و به واقع نزديك بود بگمان قوى دنباله ى اين جنگ به بزرگترين فاجعه و قاطعترين ضربت نسبت به اسلام كشيده مى شد و بالاخره عواقب آن با نابودى آخرين فردى كه دل در گرو طرز فكر اصيل اسلام و مكتب علوى داشت , خاتمه مى يافت و ميدانيم كه معاويه - آن دشمن نمايان على و مكتب علوى - در اجراء اينگونه نقشه ها و در تصفيه ى حسابهاى قديمى و تاريخى داراى استعدادى عجيب بود .

در بحث هاى گذشته بقدر كافى در اينمورد توضيح داده شده است .

ولى امام حسين براى نفى اين حدس در مورد خودش , كافى بود بياد آورد كه دشمنش بچه ى ناز پرورده ئى است كه به هيچ وجه از عهده ى حل مشكلات و مهار كردن امواج مخالف و بكار بستن نقشه هاى وسيع بر نمىآيد و آنچه در ماجراى خلافت و درگيرى با رقيبان از نظر او مهم است آنست كه سلطنتى با خزائن فراوان در اختيار او قرار گيرد , گو آنكه از نظر آبرو و اعتبار چنان باشد كه ( اخطل) شاعر - بروايت بيهقى - روبروى او بدو بگويد :

( حقا كه دين تو همچون دين دراز گوش است بل , كه تو از هرمز كافرترى) !

موضوع ديگرى كه در برابر آن حدس , انگيزه ى امام حسين عليه السلام بر آن اقدام ميتوانست شد تازيانه ى فشار و ارعابى بود كه در تمام زواياى كوفه و توابع آن , شيعيان را تهديد ميكرد و گروههاى بسيارى از رجال و بزرگان شيعه را كه حامل افكار و پيرو مكتب اهل بيت بودند و آن را چون گنجينه ئى عزيز و گرانبها براى نسلهاى بعد حفظ ميكردند , درنهانگاه سياهچالها و تبعيدگاهها و در دل غارها افكنده بود .

اين بود كه ميتوانست بى دغدغه و تشويق و با اطمينان از خط مشى و هدف و از آينده ى مكتب خود , در راهى كه نظر او را تأمين ميكرد گام نهد .

در حاليكه امام حسن چيزى كه اطمينان و آسودگى خاطر او را از آينده ى مكتب او و از آنچه قرار است پس از شهادت خود باقى گذارد , تأمين كند نداشت , در صف دشمنان او معاويه قرار داشت و آن مثلث مخوف وهولناكى كه او را احاطه كرده و نقشه ها و طرحهاى بنهايت خصمانه و عدوات آميز .

و بالاخره , امام حسين عليه السلام از اشتباهات معاويه مانند هجوم به سرزمينهاى امن و امان خدا , روش وى در برابر مواد صلحنامه , مسموم نمودن امام حسن , بيعت گرفتن براى پسرش يزيد و اشتباهات بيشمار ديگر وى بهره بردارى كرد و بدانوسيله در برابر افكار عمومى , بر قدرت واصالت و انطباق نهضت ضد اموى خود با موازين اسلام , افزود .

بعلاوه از لغزشهاى ( جانشين معاويه) آن جوان مبتلا به شراب و بوزينه و انواع گناه و فجور , بهره بردارى كرد و اينها همه عواملى بود كه او را در بثمر رسانيدن هدفش تأييد و كمك ميكرد .

وضع او از لحاظ دشمنانش و وضع او از لحاظ دوستان و يارانش در اينجهت همانند بودند كه او را در قيامش و بپايان رسانيدن رسالتش و پيروزى درخشانش و سربلنديش در پيشگاه خدا و در قضاوت تاريخ , كمك مى كردند .

ليكن وضع امام حسن - همانطورى كه قبلا بيان كرديم - از لحاظ دوستان و يارانش آنچنان بود كه راه شهادت را بر او بست و از لحاظ دشمنانش آنچنان بود كه درگيرى و جنگ با ايشان را - كه بمعناى نابودى مكتب اسلام بود - ممتنع ساخت .

و بدينجهت احساس كرد كه لزوما ميبايد روش جهاد خود را دگرگونه سازد و صحنه ى جنگ را از راه صلح بيارايد .

مواد قابل انفجارى كه امام حسن در قرار داد صلح كار گذارد - يعنى تعهدات معاويه - همه وسائل و ابزار دقيقى بودند كه معاويه و اتباع و همفكران او را بوضع فجيعى محكوم و مفتضح مى ساختند .

پس از اين بيان براستى دشوار است كه تشخيص دهيم كداميك از اين دو برادر - درود و رحمت خدا بر آنان - مجاهدتش مؤثرتر و در راه هدف موفقتر و پيشروتر و ضربتش بر دشمن قاطع تر و كوبنده تر بوده است .

اين مطلب نيز پوشيده نمانده است كه تاريخ نكبت ها و بدبختى هاى بنى اميه پس از نقشى كه امام حسن بوسيله ى صلح ايفا كرد , سراپا مرتبط به آنحضرت و مرهون نقشه ها و آفريده ى تدبيرهاى او بود و اگر اين نقشه موفق - كه لازمه ى شكل و وضع طبيعى آن , نيل به موفقيت بود و لازمه ى وضع دشمنانش آن بود كه دانسته يا ندانسته بدست خود به موفقيت آن كمك كند - بدانصورت ايفا نمى گشت , بيگمان هيچيك از اين حوادث نكبتزا , بدانگونه كه واقع شد , بوقوع نمى پيوست .

( پايان )