معاويه و شيعيان على ( ع )
سياست اموى كه معاويه آن را پايه گذارى كرد و پس از او ديگر زمامداران اموى
آن را تعقيب كردند , عبارت از اين بود كه در نظر مردم از خود , سرورانى بسازند
كه تمامى خصال ستوده منحصرا از آن ايشان است و حلم و درايت و شجاعت و فصاحت ,
فقط بخشى از موهبت هاى خدا دادى است كه در انحصار ايشان قرار گرفته و ديگران را
از آن نصيبى نيست !
آنان براى پا بر جا ساختن اين سياست , تاريخ بى اساسى درست كردند كه سراپاى آن
را يكسلسله احاديث جعلى و داستانهاى ساختگى و دروغهاى رنگارنگ و ادعاهاى پوچ
تشكيل ميداد و وعاظ مزدور و معلمان مدارس ساير شهرهاى كشور اسلامى را مأمور
ساختند كه مطالب ديكته شده ى آنان را كه مشتمل بر ستايشهاى بيجا و بدگوئيهاى
خلاف واقع بود , مورد بحث و مذاكره قرار دهند و تا آنجا كه ميتوانستند , فعاليت
هاى خود را در راه جلب محبت كودكان نورس و بر انگيختن حس ايمان كامل اين
نونهالان به درايت و كاردانى ايشان , بسيج كردند در نتيجه , نسل جديد پس از
زمانى كوتاه به سپاهى عظيم تبديل مى شد كه خون پاك خود را باسانى براى هدفهاى
پليد ( امويگرى) نثار مى كرد و سيل خون , زمين را رنگين مى ساخت تا نوكران و
خدمتگزاران و كاركنان هيئت حاكمه ى فاتح بتوانند به اربابان اموى خود خدمت كنند
!
يگانه هدفى كه مورد نظر اين طبقه قرار داشت آن بود كه آقائى و حكومت و ثروت و
ديگر لذتها و تنعمات بيمقدار دنيوى را در اختيار و انحصار خود در آورند و اين
چيزى بود كه دينداران و دينخواهان يعنى افراد خاندان محمد صلى الله عليه و آله
و مسلمانان با اخلاص و استوار , به هيچ قيمت بدان رضا نميدادند كشمكش ها و
مخاصمت هاى دائمى ميان اين دو گروه : گروه مسلمانان با اخلاص و حاملان ميراث
اسلام و گروه امويان حاكم , از اينجا مايه مى گرفت .
در تاريخ طبرى ( ص 104ج 7 ) بنقل از ( زيد بن انس) شرح كوتاهى از وضع فشار و
اختناق عمومى شيعيان در دوران حكومت معاويه ذكر شده است , از جمله از زبان يكى
از شيعيان خطاب بديگران چنين آورده : ( شماها را بخاطر دوستى با خاندان پيغمبر
بقتل مى رسانيدند , دست و پايتان را مى بريدند , ديدگانتان را بيرون مىآوردند
و بدنتان را بر شاخه هاى نخل مىآويختند و با اينهمه شماها در گوشه ى خانه ها
نشسته و دشمنتان را فرمان ميبرديد ) !
اين روايت با وجود اختصار , صحنه ئى شگفت آور و منظره ى هولناك را مجسم مى سازد
كه مسعودى - در عبارتى كه قبلا از وى نقل كرديم - جز قسمتى از آن را روايت
نكرده است .
اما مدائنى ( متوفى بسال 225 ) و سليم بن قيس ( متوفى بسال 70 ) هر كدام
جداگانه اين مناظر دهشتبار و فجايع غم انگيز را بطور كامل ترسيم نموده اند (
سليم بن قيس) كه در زمان معاويه ميزيسته و 10 سال پس از وى وفات يافته , خود
يكى از شهود واقعه و مشمول آن رعب و اختناق عمومى بوده است و كدام شاهد از شاهد
عيان بهتر ؟ بنابرين در اينمورد عبارت او داراى ترجيح است , گو آنكه شايد گفتار
( مدائنى) نيز كمترين اختلافى با نقل او نداشته باشد .
مى نويسد :
( معاويه در عهد خلافتش يعنى پس از كشته شدن اميرالمؤمنين و صلح امام حسن به حج
رفت , مردم مدينه از جمله قيس بن سعد - كه بزرگ و بزرگزاده ى انصار بود
-باستقبال او رفتند ميان معاويه و قيس سخنانى مبادله شد تا اينكه به موضوع
خلافت رسيدند قيس گفت : سوگند ياد مى كنم كه با بودن على و فرزندانش , هيچيك از
انصار و هيچيك از قريش و هيچكس از عرب و عجم را در خلافت حقى نيست معاويه
غضبناك شد و به همه ى كارگزارانش به يكزبان نوشت : ( بدانيد ! زنهار و امان از
كسى كه در منقبت على و خاندانش حديثى نقل كند , برداشته شد) خطباء در هر آبادى
و هر مكان , بر سر منبرها زبان به لعن على و خاندانش گشودند و از آنها بيزارى
جستند و بس ناروا گفتند و لعنت كردند .
( سپس معاويه بر جمعى از قريش عبور كرد , چون او را ديدند همه بپا خاستند جز
عبدالله بن عباس معاويه گفت : اى پسر عباس ! هيچ چيز مانع از آن نشد كه تو نيز
چون رفقايت برخيزى مگر كينه ى جنگ صفين اى پسر عباس ! براستى كه پسر عمويم
عثمان مظلوم كشته شد ابن عباس گفت : عمر بن خطاب نيز مظلوم كشته شد , پس حكومت
را به بازماندگان او بده , اين پسر اوست معاويه گفت : عمر را كافرى كشت ابن
عباس گفت : پس عثمان را كه كشت ؟ گفت : مسلمانان گفت : اين براى باطل ساختن حجت
تو بهتر است , اگر او را مسلمانان كشته و اگر واگذاشته اند ناچار بجا بوده است
معاويه گفت : ما به همه ى آفاق نوشته ايم كه هيچكس مناقب على و خاندانش را
نگويد , زبانت را نگاه دار ابن عباس ! ابن عباس گفت : پس ما را از خواندن قرآن
نهى ميكنى ؟ گفت : نه گفت : پس از تأويل قرآن باز ميدارى ؟ گفت : آرى گفت : پس
قرآن را بخوانيم و سئوال نكنيم كه مقصود خدا چه بوده است ؟ گفت : آرى ! گفت :
آيا خواندن قرآن واجبتر است يا عمل كردن به آن ؟ گفت : عمل واجبتر است ابن عباس
گفت : تا وقتى مقصود خداوند را از آيات نفهميده ايم چگونه به آن عمل كنيم ؟
معاويه گفت : معناى قرآن را از كسى بپرس كه بروش تو و خاندانت آن را تفسير نكند
گفت : قرآن بر خاندان من نازل شده , ميگوئى تفسير آن را از آل ابوسفيان و آل
ابومعيط بپرسم ؟ ! معاويه گفت : قرآن را بخوانيد ولى از آنچه خداوند درباره ى
شما نازل كرده , يا رسولخدا در اين باره گفته چيزى روايت مكنيد , چيزهاى ديگر
روايت كنيد !
ابن عباس گفت : خدايتعالى مى فرمايد : ميخواهند نور خدا را بدهان خاموش كنند و
خدا نمى پذيرد مگر كه نور خود را كامل گرداند گرچه كافران نپسندند معاويه گفت :
اى پسر عباس ! جانت را از انتقام من حفظ كن و زبانت را از من بگردان ! اگر
ناچار چيزى خواهى گفت , نهانى بگو و مگذار كسى بشنود) !
( سپس به مقر خود بازگشت و بلا و مصيبت در همه جا بر سر شيعيان و پيروان على و
خاندانش باريدن گرفت در ميان شهرها از همه جا سخت تر كوفه بود زيرا گروه زيادى
از شيعيان در آن شهر سكونت داشتند زياد بن ابيه را كارگزار آنجا ساخت و عراقين
- بصره و كوفه - را به او سپرد و او به تعقيب و جستجوى شيعيان مشغول شد و چون
خود او از ميان شيعيان همين شهر برخاسته بود همه ى آنان را نيك مى شناخت و از
اينرو در هر گوشه ئى و زير هر سنگ و سايبانى كه بودند برايشان دست يافت , گروهى
را به قتل رسانيد , گروهى را آواره و بيخانمان ساخت , رعب در دلها افكند , عده
ئى را دست و پا بريد و بر شاخه هاى نخل آويخت , گروهى را كور كرد .
( معاويه به قاضيان و استاندارانش در همه جا نوشت كه شهادت شيعيانى كه فضائل
على را روايت مى كنند و از برترى او سخن مى گويند بايد قبول نشود ! و باز به
كارگزارانش نوشت : به بينيد هر كس از شيعيان و دوستداران عثمان كه در نزد شما
هست و فضائل او را نقل مى كند و سخن از برترى او مى گويد , گرامى اش داريد و بر
ديگران مزيتش دهيد و هر كس در اينباره حديثى روايت مى كند با نام و نشان آن
راوى براى من بنويسيد و بفرستيد و براى همه ى آنان پاداشها و جايزه ها فرستاد و
تيول ها براى عرب و موالى مقرر ساخت , لذا تعداد اينگونه مردم فزونى گرفت و
ميان آنان در منازل و املاك همچشمى ها و رقابتها پديد آمد و جهان برايشان فراخ
گشت .
( و باز به كارگزارانش نوشت : حديث درباره ى عثمان بسيار شده , چون نامه ى من
به شما رسد , مردم را به نقل حديث درباره ى ابوبكر و عمر فرا خوانيد هر قاضى و
هر اميرى اين نامه را بر مردم فرو خواند و مردم به نقل احاديث در حالات و در
فضائل ايشان روى آوردند آنگاه كتابى فراهم آورد و هر آنچه را كه در مدح و منقبت
خلفاء فراهم آمده بود , در آن گرد آورد و آن كتاب را براى همه ى كارگزاران
ولايات فرستاد و دستور داد كه بر منبرها و در همه ى آبادى ها و شهرها و مسجدها
آن را قرائت كنند و نوشت كه معلمان مدارس را امر كنند تا اين كتاب را به كودكان
بياموزند و بچه ها همچنانكه قرآن را فرا ميگيرند آنرا فرا گيرند و روايت كنند ,
و حتى به دختران و كنيزان نيز آن را تعليم دادند آنگاه به همه ى كارگزارانش به
يكزبان نوشت : هر كس كه شهادت دادند از دوستان على و خاندان على است , نامش را
از ديوان محو كنيد سپس نامه ى ديگرى نوشت كه : هر كس متهم به دوستى على شد , هر
چند شاهدى بر آن اقامه نشود , او را بكشيد از آن پس مردم را در همه جا به تهمت
و گمان و شبهه كشتند تا آنجا كه گاه كسى بخطا كلمه ئى مى گفت و كشته مى شد ! !
روز بروز بلا شدت مى يافت و عدد دشمنان افزون مى گشت , احاديث دروغ بر ملا
روايت مى شد و مردم به همين وضع بار مىآمدند و جز همين دروغها چيزى فرا نمى
گرفتند .
( در اين ميان از همه بدتر قاريان رياكار و متظاهر بودند كه بتصنع , اظهار حزن
و خشوع و عبادت ميكردند و بدروغ سخنها مى گفتند تا خود را نزد حكام , مقرب
سازند و از اين راه , پول و تيول و خانه براى خود فراهم آورند كم كم احاديث
آنان بدست كسانى رسيد كه آن را درست مى پنداشتند و آنها اين احاديث را روايت
كردند و تعليم دادند و تدريجا بدست ديندارانى افتاد كه دروغ را جايز نمى شمردند
و چون گمان درستى و راستى در آن بردند , آن را پذيرفتند و اگر ميدانستند كه
باطل و دروغ است آن را روايت نمى كردند و بدان اعتقاد نمى يافتند و چون حسن بن
على عليه السلام وفات يافت , فتنه و بلا رو بفزونى نهاد و بيش از پيش شدت گرفت)
.
مؤلف : ابوالحسن مدائنى نيز - بنابر نقل ابن ابى الحديد ( ج 3 ص 15 16 ) - عينا
همين متن را روايت كرده و در آخر چنين آورده :
( كار بر اينمنوال بود تا حسن بن على عليه السلام وفات يافت و در اين هنگام بلا
و فتنه فزونى گرفت و هيچكس از اين گروه نماند مگر آنكه يا بر جان خود بيمناك
بود و يا آواره و سرگردان گرد جهان مى گشت) .
اين , وضعيتى است كه پس از بررسى شرائط دو گروه متخاصم , بنظر امكان پذير مىآيد
و با توجه به يكنواختى و تناسب آن با ديگر پديده هاى تاريخى , صحت آن تأييد مى
شود چشم پوشى و تغافل ديگر مورخان نيز موجب ضعف و سستى مطلب نمى شود , زيرا
آنان - كه البته معذورشان بايد داشت - صرفا در جهت منافع قدرتهاى حاكم - و يا
لااقل در حدى كه براى اين قدرتها بى زيان باشد - نوشته هاى خود را فراهم
مىآورده اند .
قبلا ديديم كه طبرى و مسعودى نيز به همه ى اين مطالب به اختصار اشاره ئى كرده
بودند بنابرين , مدارك اين قسمت از گفتار ما عبارت است از نوشته هاى : سليم بن
قيس , مدائنى , ابن ابى الحديد : طبرى و مسعودى .
در راه خدا چه كسان كه بخون خويش در غلطيدند و چه جمعيت ها كه پراكنده شدند و
چه خانه ها كه ويران گشته و ساكنان آن به آوارگى و بيخانمانى در افتادند يا
همچون رمه ى گوسفند به قتلگاهها كشانيده شدند ! بيخانمانى در افتادند يا همچون
رمه ى گوسفند به قتلگاهها كشانيده شدند ! بعضى زندگى را بدرود گفتند و بعضى در
انتظار سرنوشت باقى ماندند و هرگز راه خود را تغيير ندادند .
اين بود تدبيرى كه معاويه براى بچنگ آوردن خلافت براى خود و فرزندانش , انديشيد
.
و اين بود روش مبتكرانه ئى كه در وفا به عهد و پيمان خدا پيش گرفت !
بعد از آن سليم بن قيس مى نويسد :
( يكسال پيش از مرگ معاويه , حسين بن على و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر
به حج رفتند حسين , بنى هاشم و مردان و زنان و موالى آنان را با هر كس از انصار
كه با ايشان به حج آمده بود و حسين عليه السلام او و خاندانش را مى شناخت , در
يكجا گرد آورد , سپس كسانى را فرستاد و به آنان سپرد كه از اصحاب رسولخدا آنها
كه به صلاح و عبادت معروفند و امسال به حج خانه ى خدا آمده اند هر كس را بيابند
نزد او حاضر سازند , بيش از 700 مرد از تابعين و در حدود 200 مرد از صحابه در
خيمه هاى حسين در منى مجتمع گشتند .
آن حضرت براى خطبه بپا خاست و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت :
( اما بعد , اين طغيانگر با ما و شيعيان ما رفتارى در پيش گرفته كه همه ى شما
ديده و دانسته و فهميده ايد اينك من از شما سئوالى مى كنم , اگر راست گفتم
تصديقم كنيد و اگر دروغ پرداختم تكذيبم نمائيد هان ! سخنم را بشنويد و گفتارم
را بنويسيد آنگاه به شهرها و قبيله هاى خود باز گرديد و هر كس از مردم را كه
بدو اطمينان داريد , به حق ما كه خود ميدانيد دعوت كنيد زيرا من از آن بيمناكم
كه اين امر بفراموشى سپرده شود و حق از بين برود و مغلوب گردد و خداوند نور خود
را كامل كننده است گرچه كافران نپسندند) .
آنگاه هر چه از آيات قرآن كه درباره ى آنان نازل شده بود بر خواند و تفسير كرد
و آنچه پيغمبر خدا درباره ى پدر و مادرش و برادرش و درباره ى خودش فرموده بود
نقل كرد و در همه ى آنها صحابه مى گفتند : آه ! بلى درست است , ما خود شنيده
ايم و ديده ايم و تابعى ها مى گفتند : آه ! بلى اين حقيقت را صحابى هائى كه
مورد وثوق و تصديق ما بودند براى ما نقل كرده اند و آنگاه آنحضرت ميفرمود : پس
شما را سوگند ميدهم بخدا , كه آن را به هر آنكس كه به خودش و دينش اطمينان
داريد , بازگوئيد)
معاويه و سران شيعه
چهره ئى كه معاويه پس از صلح در برابر سران شيعه بخود گرفت , چهره ى دشمن
انتقامجوئى بود كه نه ترحم و نه ملاحظه ى عهد و ميثاق نمى توانست جلوگير او
باشد.
واهمه ئى كه وى از تبليغات مؤثر اين بزرگان و بزرگواران داشت در كوشش فراوان او
نسبت به آزار و تبعيد و قتل و ريشه كن كردن ايشان بشدت مؤثر بود اكنون ما بر آن
نيستيم كه همه ى جنايتهائى را كه معاويه درباره ى اين بزرگمردان مرتكب شد يا
همه ى نقشه هاى وسيع و عميقى را كه درباره ى ايشان داشت , ياد آور شويم همين
اندازه براى آنكه ميزان وفادارى اين مرد اموى به تعهدات و سوگندهاى خود آشكار
گردد در اين فصل بعضى از اقدامات و برخى از نقشه ها و نيت هاى او را بيان مى
كنيم و همين گفتار كوتاه , خواننده را از تفصيلى كه بدان دست نيافته ايم يا عدم
تذكر آن را ترجيح داده ايم , بى نياز خواهد ساخت .
بعدها سرگذشت اين بزرگمردان از انصاف مورخان برخوردار نگشت و تعصب هاى زشت ,
نقش حساس خود را در پوشيده داشتن جلوه هاى درخشنده ى اين تاريخ پر فراز - كه
ميبايست مايه ى عبرت نسلها باشد - ايفا كرد و قدرتهاى حاكم در جهت دادن به
نوشته هاى تاريخى و مطالبى كه بصورت حديث نقل مى شد , كارها كردند و هر چه
ميخواستند درباره ى ائمه ى شيعه - تا چه رسد به سران يا مردم معمولى ايشان -
گفتند و نوشتند .
ابن عرفه معروف به ( نفطويه) كه از محدثان بزرگ و سرشناس است در تاريخ خود
مطلبى ذكر كرده كه با آنچه گفتيم مناسب است مى گويد : بيشتر احاديثى كه در
فضائل صحابه ساخته شد , در روزگار بنى اميه و براى تقرب به ايشان فراهم آمد چه
, ايشان مى پنداشتند كه با اينكار ميتوانند بنى هاشم را منكوب سازند .
مدائنى در تشريح اوضاع زمان معاويه مى نويسد : ( احاديث ساختگى فراوان و
دروغهاى رائج و معروف پديد آمد و فقيهان و قاضيان و حاكمان بر اين اساس عمل
كردند در اين ميان , بلاى قاريان رياكار و عاميانى كه اظهار خشوع و عبادت
ميكردند از همه بالاتر بود اينان بخاطر تقرب به حكام و راه يافتن به دربارها ,
احاديثى مى ساختند و از اين رهگذر , مال و ثروت فراوان بدست مىآوردند , و آنگاه
اين روايات بدست مردم دينباور كه دروغ و افتراء را جائز نمى شمردند مى افتاد و
آنان اينها را بچشم قبول نگريسته و بگمان آنكه راست و درست است , نقل ميكردند و
اگر ميدانستند كه باطل و نادرست است نه آن را روايت ميكردند و نه هرگز بدان
عقيده مى بستند) (
1 ) .
ابن ابى الحديد مى نويسد : ( شيخ ما ابو جعفر اسكافى گفت : معاويه عده ئى از
صحابه و عده ئى از تابعين را بر نقل خبرهاى ناپسند كه مستوجب لعن و بيزارى بود
درباره ى على عليه السلام وادار ساخت و براى آنان پاداشى قابل ملاحظه قرار داد
و آنان آنچه مايه ى خشنودى او مى شد ساختند از جمله ى اين افراد ابوهريره بود و
عمر و بن عاص و مغيره بن شعبه و از تابعين : عروه بن زبير (
2 ) .
مؤلف : اندكى بيطرفى و دقت در استنتاج كافى است كه هر كسى را به اين نتيجه
برساند كه بى ترديد , تصرفاتى وسيع و همه جانبه , يكجا هم حديث و هم تاريخ را
مورد دستبرد قرار داده است بطوريكه هر كاوشگر در پديده هاى دوره ى نخستين اسلام
, با نهايت تأسف مشاهده مى كند كه هيچ واقعه ئى از وقايع اسلامى با اهميت
آنروزگار , از لحاظ يكنواختى و تسلسل تاريخى , از آميختگى با چيزهائى كه آنرا
قرين ترديد و از مجراى عادى خود خارج مى سازد , سالم و بر كنار نمانده است .
پس از ذكر متون مزبور , نيازى نيست كه همه ى گواهى ها و تصريح ها بر رواج جعل و
تحريف( 3 ) و كثرت جعالان را بيان نمائيم , چه , بهترين گواهان هر واقعه آنانند
كه خود از نزديك آن را ديده اند .
ماجراى امام حسن بن على عليهما السلام با همه ى دنباله ها و قضاياى حاشيه ائى
اش , يكى از همين ماجراها است كه دستخوش هوسها و تمايلات سياسى گشته و از جنبه
هاى افزودن و كم كردن و پيوستن و جدا ساختن حوادث , مورد تصرف و دستبرد واقع
شده است و بر اثر اين بازى اسف آور - كه البته همه اش عمدى نبوده همچنانكه همه
ى آن تصادفى نيز نبوده است - شكوه و جمال واقعى خود را از دست داده است و نتيجه
ى طبيعى اين حالت آنست كه دريافتها از آن مختلف و گفتگوها درباره ى آن فراوان
باشد و تازه اين فقط يك نمونه از قضاياى تاريخى اسلام است كه تاريخ بدان ستم
كرده و پوششى از ظلمت بر آن كشيده است .
اينان كه درباره ى حسن قلمفرسائى ميكردند , موقعيت و مكانت او را بخوبى مى
شناختند و ميدانستند كه درباره ى يكى از دو بيهمتاى جهان اسلام سخن مى گويند .
در اينصورت , قضايائى كه از چنين خصوصيتى برخوردار نيستند و موضوع آنان به سطح
شخصيت يك امام نمى رسد , سرنوشت روشنى خواهند داشت .
بدينجهت نبايد اميدوار بود كه در موضوع ( معاويه و سران شيعه) بتوان بر همه ى
حقايقى كه زواياى بحث را پر ميكند دست يافته و آمارهاى صحيحى كه دامنه ى بحث را
فرا بگيرد و با روايت ( مدائنى) و گفتار مفصل ( سليم بن قيس) متناسب باشد ,
فراهم آوريم .
چه , هر مطلبى از اين قبيل و بطور كلى هر يك از موضوعات تاريخ واقعى شيعه , در
طول زمانها مورد تجاوز تصرف هاى خصمانه قرار گرفته و دروغهاى بهادار ! آن را
مسخ كرده است .
اينك تنها راهى كه در برابر ما قرار دارد آنست كه به متون تاريخى باز گشته و از
اينجا و آنجا فرازهائى انتخاب كنيم و از اين اجزاء پراكنده صحنه ئى را - كه با
همه زشتى و شناعت - باز گوشه ئى از واقعيت و اندكى از بسيار است , شكل بخشيم .
در صفحات آينده فهرست اندوهبارى از نام و شرح حال اين بزرگمردان صحابى يا تابعى
بنظر خواننده مى رسد و در پرتو آن , پاسخى كه معاويه به پنجمين ماده ى قرار داد
صلح داد روشن مى گردد و بدنبال آن در فصول متفرقى فرازهاى اين ماده بررسى
ميگردد
الف - شهيدانى كه بيدفاع بقتل رسيدند
1 - حجربن عدى كندى :
او را بنام حجر نيك مى شناختند , كنيه اش ابوعبدالرحمن و پسر عدى بن
حرث بن عمرو بن حجر ملقب به ( زهره خوار) ( پادشاه كندى ها ) بود بعضى سلسله ى
پدران او را چنين آورده اند : عدى بن معاويه بن جبلة بن عدى بن ربيعة بن معاويه
كه همه از بزرگان و شرفاى قبيله ى ( كنده) بوده اند (
4 ).
وى از صحابه ى رسول ( ص ) و از بزرگان اصحاب امام على و امام حسن عليهما السلام
و از سران و رؤساى مسلمانان كوفه بود .
او و برادرش ( هانى بن عدى) به حضور پيغمبر شتافتند در كتاب ( استيعاب ) مى
نويسد : ( حجر از فضلاى صحابه و از سالمندان ايشان به عمر كوچكتر بود) نظير اين
گفتار در كتاب ( اسد الغابه) نيز آمده است حاكم در كتاب ( المستدرك) در وصف او
گفته : ( او پارساى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود) .
در عبادت چنان بود كه هرگاه بى وضو مى شد , وضو مى ساخت و هرگاه وضو مى ساخت ,
نماز مى گزارد در هر روز و شبى هزار ركعت نماز ميخواند پارسائى او نمايان و
دعايش مستجاب بود (
5 ) از برگزيده ترين افراد مورد اعتماد بود آخرت را بر دنيا
ترجيح داد , چندانكه حاضر شد كشته شود ولى از امام خود بيزارى نجست و اين
مرتبتى است كه قدمها در آن ميلرزد و آرزوها بدان راه نمى يابد .
در سپاهى كه شام را گشود و هم در سپاهى كه قادسيه را فتح كرد , در صف جنگجويان
بود در جنگ جمل نيز در كنار على شركت داشت در جنگ صفين فرمانده قبيله ى ( كنده)
و در جنگ نهروان فرمانده ميسره بود او همان شير ژيانى است كه ضحاك بن قيس را در
غرب ( تدمر) شكست داد و همانكسى است كه ميگفت : ( ما فرزندان جنگيم , آنرا
بارور مى سازيم و از آن ميوه مى چينيم او ما را آزموده و ما نيز او را آزموده
ايم) .
و بالاخره نخستين كسى بود در اسلام كه بيدفاع كشته شد .
معاويه , او و شش نفر از ياران او را در سال 51 هجرى در ( مرج عذراء) در 12
ميلى غوطه ى دمشق بقتل رسانيد قبر او تاكنون نمايان و معروف است و بر آن گنبد
استوارى قرار دارد كه آثار قدمت از آن نمايان است و در كنار آن مسجد وسيعى است
شش تن يارانى كه با او كشته شدند نيز در داخل ضريح او مدفونند و از آنان نيز
ياد خواهيم كرد .
و زياد بن ابيه خانه ى او را در كوفه ويران ساخت .
علت قتل حجر - هنگاميكه مغيره و زياد به على ناسزا مى گفتند وى سخن ايشان را رد
مى كرد و ميگفت : ( شهادت ميدهم آنكس كه مذمت مى كنيد به تمجيد شايسته تر است و
آنكس كه مى ستائيد به مذمت اوليتر) و چنان بود كه هرگاه ( حجر) اين جمله را
بصداى بلند مى گفت : بيش از دو سوم مردم با او هم آواز شده و مى گفتند : ( بخدا
كه حجر راست گفت و نيكو گفت) .
مغيره در دوران حكومت خود , موقعيت و مكانت حج را واقع بينانه مى سنجيد و او را
بچشم صحابى ئى فاضل , سرى از سران متشخص شيعه , اميرى عربى نژاد كه رياست ( (
كنده) را از نياكان خود بارث ميبرد مى نگريست وى بگوش خود غريو مردمى را كه
بدون هراس از سطوت او و از حكومت اموى , حجر را حمايت و تأييد كرده بودند ,
شنيده بود لذا مصلحت چنان ديد كه در كار او درنگ كرده و مشاورانش را كه پيوسته
به مجازات حجر نظر ميدادند , بنوعى قانع سازد نوبتى به آنان گفت : ( حجر را
بقتل رسانيدم) پرسيدند : ( منظورت چيست ؟) گفت : ( پس از من اميرى خواهد آمد و
حجر , او را نيز چون من خواهد پنداشت و همينگونه كه مى بينيد رفتار خواهد كرد و
او وى را در نخستين وهله دستگير خواهد ساخت و به بدترين وضعى به قتل خواهد
رسانيد) .
مغيره در برابر حجر وضعيتى مدبرانه و نفاق آميز بخود گرفته بود پاسخ او به صعصة
بن صوحان در فتنه ى مستور دبن علقه ى خارجى بسال 43 هجرى نيز از همين روحيه ى
منافق ماب سر چشمه مى گرفت به صعصعه گفت : ( زنهار ! مبادا بشنوم كه آشكارا
چيزى از فضائل على را بر زبان آورده ئى ! زيرا تو در فضل على چيزى كه من با آن
آشنا نباشم نخواهى گفت , بلكه من به فضائل او از تو داناترم ! ولى اكنون اين
صاحب قدرت - يعنى معاويه - بر ما تسلط يافته و ما را به بيان معايب على وادار
ساخته است و ما بخش بيشترين آن را ترك مى كنيم و فقط آنچه را از آن گريز نيست ,
براى حفظ جان خود انجام ميدهيم) (
6 ) .
پس از مرگ مغيره بسال 50 يا 51 پسر سميه ( زياد ) والى كوفه شد و لازم دانست كه
بپاس انتساب موهوم خود به ( بنى اميه) , حجربن عدى را بقتل برساند و امويگرى را
از بزرگترين معارضان شورشگر آن آسوده سازد غافل از آنكه تا وقتى از حجر و از
بنى اميه نامى باقى است , خون او معارضى شورشگر براى آن تاريخ ننگين خواهد بود
.
حاكم جديد , خطبه ى روز جمعه را چندان طول داد كه وقت محدود نماز جمعه تنگ شد
حجر - كه در جمعه و جماعت آنان حضور مى يافت - بانگ زد : نماز ! زياد خطبه را
ادامه داد , دوباره فرياد حجر بلند شد : نماز ! باز زياد به خطبه ادامه داد حجر
كه مى ترسيد فريضه ى جمعه فوت شود , دست زد و مشتى ريگ برداشت و بقصد نماز از
جا جست و مردم نيز با او برخاستند .
موقعيت اجتماعى و روح عابد و پارساى حجر در وضعى نبود كه در امر دين سست گيرى
را اجازه دهد يا با سست گيران مجامله روا دارد او با خود مى انديشيد كه از
ياران بازمانده ى امام حسن در اين جمع كسانى يافت مى شوند كه ممكن است تذكر در
آنان تأثير بخشد و شايد اگر تقبيح كارهاى ناپسند نيز با آن توأم گردد , سودبخش
باشد اين بود كه بخاطر حمايت از حق , زبان به تقبيح مخالفان گشود و در راه دين
و امام و نماز با زبان بمجاهدت برخاست همچنانكه پيش از آن در فتوحات اسلام با
شمشير مجاهدت كرده بود .
پرونده ى جرائم او در دستگاه بنى اميه محتوى دو عمل خلاف بود , يكى اينكه ناسزا
به على را به ناسزا دهنده بر ميگرداند ديگر آنكه از ( نماز در وقت) دفاع مى كند
همين و ديگر هيچ !
زياد اطرافيان مطيع و سر براه خود را كه سر سپردگى و خدمت را در دستگاه او با
نعمت دنيا مبادله كرده بودند از قبيل : عمر بن سعد ( قاتل امام حسين عليه
السلام ) : منذر بن زبير , شمر بن ذى الجوشن عامرى , اسماعيل اسحق دو پسر طلحة
بن عبدالله , خالد بن عرفطه , شبث بن ربعى , حجار بن ابجر , عمر و بن حجاج ,
زجر بن قيس و ديگرانى از اين رديف كه مروت و جوانمردى را سه طلاقه كرده بودند ,
گرد آورد و اينان هفتاد تن بودند و طبرى در تاريخش يكايك آنها را نام برده است
( ج 6 - ص 150 , 151 ) و از ميان آنان ابوبرده پسر ابوموسى اشعرى را - كه بنظر
او از همه ضعيف تر يا در نزد معاويه از همه مقربتر بود - انتخاب كرد و بدو گفت
بنويس :
بسم الله الرحمن الرحيم , اين گواهى ابوبرده بن ابى موسى اشعرى است نزد خداوند
عالميان گواهى ميدهم كه حجر بن عدى از اطاعت سر باز زده و از جماعت مسلمانان
بيرون رفته و خليفه را لعنت كرده و مردم را به جنگ فرا خوانده و گروههائى نزد
خود گرد آورده و آنان را به بيعت وادار ساخته و به خداى عزوجل كفر آشكار ورزيده
است) !
به همه ى آن هفتاد تن نيز گفت : همه به همين صورت , شهادت دهيد ! سپس گفت :
بخدا قسم ميكوشم تا رگ اين خائن احمق را قطع كنم .
هفتاد نفر از اشراف كوفه و ( وابستگان به فاميلهاى بزرگ) اين نوشته ى خائنانه ى
حماقتبار را امضا كردند آنگاه خود او نيز درباره ى حجر به معاويه نامه ئى نوشت
و از او سخن فراوان گفت معاويه در پاسخ نوشت : او را با زنجير ببند و نزد من
بفرست !
در اينجا لازم است سوابق اين ( وابستگان به فاميلهاى بزرگ) كوفه را در ماجراى
امام حسن بن على عليه السلام در دوران خلافتش بياد آورده و حساب كنيم كه آيا
فراريان جنگ در ( مسكن) و فساد انگيزان ( مدائن) و نامه نويسان به معاويه براى
خيانت به امام و تسليم آنحضرت به وى , كسى بجز اين جمع بوده است ؟ و آنگاه
نتيجه بگيريم كه آنكس كه ( از اطاعت سرباز زده و از جمع مسلمانان خارج گشته و
بيعت را شكسته) حجر بن عدى است يا اين خيانتكاران !
همچنين بياد آوريم نقش اين عده را در فاجعه ى كربلاى حسين عليه السلام كه سلاح
برنده ى جباران اموى بودند و تمام مسئوليت آن حوادث دردناك را - كه در تاريخ
عرب و اسلام بى نظير بود - بگردن داشتند .
وضعيت كوفه در ماجراى حجر
اگر حجر ترجيح ميداد كه در برابر قواى مهاجم , مقاومت مسلحانه پيش گيرد بى شك
چنان شورش خونينى در كوفه پديد مىآمد كه خواب راحت از معاويه سلب مى شد معاويه
خود بدين موضوع پى برده بود كه پس از كشتن حجر مى گفت :( اگر حجر ميماند بيم
آن مى رفت كه جنگ ديگرى درگير شود) زياد نيز از اين واقعيت آگاه بود كه پس از
فرستادن حجر , پيكى بسوى معاويه فرستاد و بدو گفت : نزد معاويه بشتاب و به او
بگو : اگر به حكومت خود علاقمندى كار حجر را يكسره كن !
ولى اين رهبر شيعى كه درس فدا شدن بخاطر حفظ جانها را در مكتب امام حسن بن على
فرا گرفته بود , صريحا قوم خود را از جنگ بازداشت .
در عين حال گروهى از يارانش در نزديكى ابواب كنده و گروه ديگرى در برابر خانه ى
او با قواى زياد درگير شدند و از جمله ى قهرمانان اين دو برخورد , اين افراد
بودند : عبدالله بن خليفه طائى , عمر و بن حمق خزاعى درباره ى ايندو در آينده
نيز سخن خواهيم گفت عبدالرحمن بن محرز طمحى , عائذ بن حمله ى تميمى , قيس بن
يزيد , عبيده بن عمرو , قيس بن شمر , عمير بن يزيد كندى معروف به ( ابى
العمرطه) گفته اند : شمشير ابى العمرطة اول شمشيرى بود كه در كوفه در واقعه ى
حجر بر افراشته شد قيس بن فهدان كندى سوار بر دراز گوش در مجامع كندى ها دور مى
زد و آنان را بر جنگ تحريص و ترغيب مى كرد .
اهل كوفه زياد را سنگسار كردند(
7 ) و اين دين شرعى مادرش سميه بود كه ادا
ميكرد !
ولى حجر با اصرار , قوم خود را وادار ساخت كه شمشيرها را غلاف كنند و به آنان
گفت : مجنگيد ! من دوست ندارم شما را در معرض كشته شدن قرار دهم اينك كوچه هاى
كوفه است كه نهانگاه من توانند بود .
جاسوسان زياد كه همه جا بدنبال حجر بودند او را گم كردند زيرا همه ى مردم يا
بيش از دو سوم ايشان پيرامون حجر را گرفته و او را از چشم اين جاسوسان بدور مى
داشتند .
زياد كار را بر حجر و يارانش تنگ گرفت , اشراف كوفه را گرد آورد و به آنان گفت
: اى اهل كوفه ! با دستى زخم مى زنيد و با دست ديگر مرهم مى نهيد ! بدنهاتان با
من است و دلهاتان با حجر , خود شما در كنار منيد و برادران و پسران و خويشانتان
همراه حجر بخدا اين از نفاق و دوروئى شماست ! بايد بيزارى خود را از او ثابت
كنيد و گرنه مردم ديگرى خواهم آورد و انحراف ها و كجى هاى شما را بوسيله ى آنان
راست خواهم كرد سپس گفت : اينك هر يك از شما بايد بمياناين جمع كه پيرامون حجر
را گرفته اند برود و دست برادر و پسر و خويشاوند و هر كس از عشيره اش را كه
بتواند بگيرد و از گرد او بيرون آرد .
آنگاه به رئيس قواى انتظامى خود ( شداد بن هيثم هلالى) فرمان دستگيرى حجر را
صادر كرد و چون ميدانست كه نيروهاى انتظامى ياراى اينكار را نخواهند داشت ( (
محمد بن اشعث كندى) را طلبيد و بدو گفت : اى ابا ميثاء ! بخدا بايد حجر را نزد
من حاضر سازى و گرنه نخلهاى تو را قطع مى كنم و خانه هايت را ويران مى سازم و
سپس بدنت را نيز قطعه قطعه خواهم كرد ! محمد گفت : مهلت ده تا او را جستجو كنم
گفت : سه روز به تو مهلت دادم , اگر او را آوردى كه هيچ , و گرنه خودت را كشته
بدان !
مؤلف : براستى اينهمه خشم و كينه بخاطر چه بود ؟ بخاطر دين ؟ مگر پسر ( سميه )
از صحابى عابدى كه در هر روز و شب هزار ركعت نماز ميگزارد و گناهى جز امر
بمعروف و نهى از منكر و پا فشارى براى اداى نماز در وقت , ندارد ارتباط و علاقه
اش به دين بيشتر است ؟ يا بخاطر دنيا ؟ يعنى همان مقصد ننگينى كه موجب شد تتمه
ى اعتبار و آبروى خود را نيز در تاريخ با قتل حجر از دست بدهند ؟ !
نقشه ى ( زياد) اين بود كه افراد قبيله ى ( كنده) را بجان يكديگر بيندازد و
بدينجهت بود كه محمد بن اشعث را مأمور دستگيرى حجر ساخت و اين قديميترين و رائج
ترين روشهائى است كه حاكمان فاتح در ميان ملتهاى مغلوب بكار ميبرده اند.
حجر , نقشه ى زياد را فهميد و با خود گفت : بنابرين تسليم مى شويم .
مأموران انتظامى براى دستگير ساختن افراد سرشناس هوا خواهان حجر براه افتادند و
- بروايت مسعودى - نه نفر از اهل كوفه و چهار نفر از ديگران را دستگير كردند .
ابن اثير نام دستگير شدگان را چنين ذكر كرده : حجر بن عدى كندى , ارقم بن
عبدالله كندى , شريك بن شداد حضرمى , صيفى بن فسيل شيبانى , قبيضة بن ضبيعه ى
عبسى , كريم بن عفيف خثعمى , عاصم بن عوف بجلى , ورقاء بن سمى بجلى , كدام بن
حيان عنزى , عبدالرحمن بن حسان عنزى , محرزبن شهاب تميمى و عبدالله بن حوبه ى
سعدى تميمى و سپس مى گويد : اين دوازده نفر دو نفر ديگر را هم كه يكى : عتبة بن
اخنس از قبيله ى ( سعد بن بكر) و ديگرى : سعد بن نمران از قبيله ى ( همدان)
بودند به ايشان ملحق ساختند و مجموع دستگير شدگان 14 نفر شدند .
در اين هنگام سخن چينان و جاسوس صفتان - كه تعداد آنان در اين شهر نكبت زده كم
نبود - بكار افتادند .
حجر ده روز در زندان كوفه ماند , در اين مدت بقيه ى ياران نامبرده ى او نيز به
او ملحق شدند و آنگاه همگى را بسوى شام روانه كردند همه چيز در كوفه تاييد
ميكرد كه اوضاع آبستن حوادثى است كه چگونگى تأثير آن بر حاكم و محكوم نامعلوم
است زياد كه نا امنى وضع را احساس كرده بود دستور داد كه زندانيان را شبانه از
شهر خارج سازند و از حجاب ظلمت براى پوشانيدن اين ظلم فضاحتبار استفاده كنند .
در همان هنگام كه آنان را از شهر بيرون مى بردند ( قبيضة بن ربيعه ( يكى از
ياران حجر كه خانه اش بر سر راه بود دختران خود را ديد كه از دريچه ها بر او
نگريسته و زار زار مى گريند چند جمله با آنان سخن گفت و چنانكه در شرح حالش
خواهيم گفت ايشان را موعظه كرد و براه خود ادامه داد .
در يكى از آن شبان سياه , دختر حجر كه انديشه ى پدر , رگ جان او را مى گسست ,
ابياتى خطاب به ماه بدينمضمون سرود : (
8 )
بلندى گير ! اى ماهتاب فروزان !
شايد حجر را بنگرى كه شبانه سفر مى كند .
بسوي معاوية بن حرب مى رود
تا - چنانكه امير پنداشته - او را بكشند
و بر دروازه ى ( دمشق) بدار آويزند
و كركس ها زيبائيهاى او را بخورند
پس از حجر , جباران , بزرگى خواهند فروخت !
و ( خورنق) و ( سدير) بر ايشان گوارا خواهد شد !
و شهرها مطيع آنان خواهند گشت
چنانكه گفتى سحاب رحمت هرگز ايشان را زنده نساخته است الا اى حجر ! حجر بنى عدى
!
سلامت و شادمان زى !
بر تو بيم مى برم از آنچه على را بخاك افكند
و پيرى را كه در دمشق بود و غرشى چون شير داشت
اگر تو كشته خواهى شد , هر بزرگ قومى
عاقبت سر انجامى جز مرگ نخواهد داشت .
حجر و يارانش را به ( عذراء) كه دهكده ئى در دوازده ميلى دمشق بود بردند و در
آنجا به زندان افكندند تا مبادله شدن پيامهائى ميان معاويه و زياد , كار
برايشان سخت تر گرفته شد بالاخره مأمور فرومايه ى معاويه با عده ئى جلاد ديگر و
با فرمان قتل و تعدادى كفن سر رسيد و خطاب به حجر گفت : اى منشأ گمراهى و اى
معدن كفر و نفاق ! و اى دوستدار ابوتراب ! اميرالمؤمنين فرمان داده كه تو و
يارانت را بقتل رسانم مگر آنكه از كفرتان باز گرديد و رفيقتان را لعن كنيد و از
او بيزارى جوئيد .
حجر و يارانش گفتند : تحمل تيزى و برندگى تيغ از آنچه گفتى براى ما آسانتر است
و حضور در پيشگاه خدا و پيامبر و وصى او از وارد شدن در آتش دوزخ , نزد ما
محبوبتر .
قبرها كنده شد حجر و يارانش تمام شب را بعبادت گذرانيدند , صبح روز بعد آنان را
براى قتل آماده ساختند حجر گفت : لختى مرا واگذاريد تا وضوئى بسازم و نمازى
بگزارم چه , هرگز وضوئى نساختم مگر آنكه نمازى با آن گزاردم او را واگذاشتند تا
نماز گزارد پس از نماز گفت : بخدا هرگز نمازى بدين سبكى نگزارده ام و اگر نه
اينكه شما در من گمان ترس مى برديد , افزونتر از اين مى خواندم .
سپس گفت : بارالها ! شكايت امت خود را نزد تو مىآوريم , اهل كوفه بر ضد ما
شهادت دادند و اهل شام ما را مى كشند هان بخدا سوگند اگر مرا در اين وادى كشتيد
پس بدانيد كه من اول جنگجوى مسلمانى هستم كه در اين سرزمين بقتل مى رسد و اول
مردى از مسلمانانم كه سگهاى اين وادى بر او پارس كرده اند (
9 )
آنگاه ( هدبة بن فياض قضاعى) با شمشير كشيده بسوى او رفت , حجر بخود لرزيد ,
گفتند : هان ! ميگفتى از مرگ نمى ترسم ! اينك از رفيقت بيزارى جوى تا رهايت
كنيم ! گفت : چرا نترسم كه قبر حفر شده ئى است و كفن بر افراشته ئى و شمشير
آخته ئى ولى بخدا سوگند اگر از مرگ بينديشم سخنى كه موجب خشم خداوند است
نخواهم گفت .
براى هفت نفر از ياران حجر , خويشاوندان و نزديكانشان كه در شام نزد معاويه
مقرب بودند شفاعت كردند و ما بقى طعمه ى شمشيرها گشتند از جمله ى آخرين سخنان
حجر اين بود : زنجير آهنين از من مگشائيد و خون از پيكر من مشوئيد زيرا مرا
فردا با معاويه ديدارى است و آنجا با او مخاصمه خواهم داشت .
معاويه اين سخن حجر را در دم مرگ بياد آورده و سخت اندوهگين بود و با صداى
گرفته ئى مى گفت : ماجراى من و تو بسى دراز خواهد بود اى حجر!
اهميت واقعه از نظر مسلمانان - معاويه پس از قتل حجر و يارانش به حج رفت روزى
گذارش به خانه ى عايشه افتاد , اجازه خواست و وارد شد , چون نشست عايشه گفت :
مطمئنى كه كسى براى كشتن تو مخفى نكرده ام ؟ گفت : به خانه ى امن قدم نهاده ام
آنگاه عايشه گفت : از خداى نترسيدى اى معاويه كه حجر و يارانش را كشتى ؟ (
10 )
سپس گفت : اگر نه اين بود كه به هر چه دست زديم كارها بر ما دشوارتر شد در قتل
حجر نيز دست به كارى مى زديم (
11 ) .
شرح بن هانى نامه ئى به معاويه نوشت و در آن از حجر ياد كرد و فتوى به حرمت جان
و مال او داد نوشت : ( بيگمان حجر از جمله كسانى است كه نماز ميگزارند و زكوه
ميدهند و همه ساله به حج و عمره مى روند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند
و جان و مالشان حرام و محترم است (
12 )
پسر عمر از لحظه ى دستگيرى حجر پيوسته از او خبر ميگرفت , وقتى خبر قتل او را
شنيد در بازار بود , كار خود را رها كرد و در حاليكه ميگريست بازگشت
( 13 ) .
پس از قتل حجر و يارانش , عبدالرحمن بن حارث بن هشام بر معاويه وارد شد و در
حاليكه بدو خطاب ميكرد گفت : از كى حلم ابوسفيان را از دست داده اى ؟ ! معاويه
پاسخ داد : از آن هنگام كه امثال تو حليمان قوم خود را از دست دادم و پسر سميه
مرا بر اينكار و اداشت و من نيز پذيرفتم ! عبدالرحمن گفت : بخدا سوگند از اين
پس عرب نه حلمى براى تو خواهد شناخت و نه رائى چگونه راضى شدى عده ئى مسلمان را
كه نزد تو باسارت فرستاده بودند بكشى ؟
مالك بن هبيره ى سكونى هنگاميكه معاويه حاضر نشد حجر را به او ببخشد خطاب به
افراد قبيله ى خود از كنده و سكون و جمع انبوهى از مردم يمن كه نزد او بودند
گفت : بخدا سوگند بى نيازى ما از معاويه بيشتر از بى نيازى او از ماست , ما در
خويشاوندان او ( 14 ) آنكس را كه بجاى او نشنيد مى شناسيم و او در همه مردم كسى
را بجاى ما نتواند گزيد .
از ابواسحق سبيعى پرسيدند : از كدام روز مردم خوار شدند ؟ گفت : از آنروز كه
حسن وفات يافت و زياد فرزند ابوسفيان خوانده شد و حجر بن عدى به قتل رسيد (
15
)
حسن بصرى گفت : در معاويه چهار خصلت وجود داشت كه هر يك بتنهائى براى بدبختى او
بسنده بود : يكى آنكه بكمك سفيهان بر دوش امت سوار شد و خلافت را بى مشورت امت
- كه هنوز در ميان ايشان بازماندگان صحابه و صاحبان فضيلت يافت مى شدند - بدست
گرفت ديگر آنكه پسرش را - آن مست شرابخواره ئى كه حرير مى پوشد و طنبور مى
نوازد - وليعهد خود ساخت سوم آنكه زياد را برادر خود دانست با اينكه پيغمبر
فرموده : ( فرزند از آن بستر است و نصيب زناكار جز سنگ نيست) چهارم آنكه حجر را
بقتل رسانيد آنگاه دوباره گفت : واى بر معاويه از حجر و ياران حجر (
16 ).
ربيع بن زياد حارثى كه از طرف معاويه , كارگزار خراسان بود از اندوه قتل حجر ,
جان سپرد ابن اثير مى نويسد ( ج 3 ص : ( 195 ( مرگ او بر اثر خشم و اندوهى بود
كه از كشته شدن حجر بدو دست داد تا آنجا كه مى گفت : ازين پس پيوسته عرب ,
بيدفاع كشته خواهند شد و اگر در ماجراى قتل او همه بسيج مى شدند و بپا مى
خواستند بيگمان بعد از اين يكنفر گرفتار اين گونه قتلى نمى شد , ولى ايشان آرام
گرفتند و سكوت كردند و بدون ترديد , بخوارى خواهند نشست پس از اين سخنها يك
جمعه زنده بود , در روز جمعه در برابر مردم ظاهر گشت و گفت : هان اى مردم ! من
از اين زندگى ملول شده ام , دعائى مى كنم همه آمين بگوئيد آنگاه پس از نماز دست
بدعا برداشت و گفت : بارالها ! اگر مرا نزد تو خيرى هست بزودى جان مرا بگير و
مردم همه آمين گفتند چون از مسجد خارج شد هنوز لباسهاى او ديده مى شد كه بر
زمين افتاد)( 17 ) .
امام حسين عليه السلام در مكتوبى به معاويه نوشت : ( مگر تو نيستى كشنده ى حجر
كندى و يارانش ؟ - آن نمازگزاران عابد و تقبيح كنندگان ظلم و بزرگ شمارندگان
بدعت كه در راه خدا ملامت ملامتگران را بچيزى نمى گرفتند ؟ - مگر تو نيستى كه
ايشان را پس از آن سوگندهاى شديد و پيمانهاى مستحكم , از روى ظلم و دشمنى به
قتل رسانيدى ؟ اشاره به فرازهاى ماده ى پنجم قرار داد
( 18 ) .
و بالاخره بعدها كه نوبت به تاريخ رسيد نصر بن مزاحم منقرى و لوط بن يحيى بن
سعد از دى ( 19 ) هر يك كتابى درباره ى فاجعه ى قتل او نوشتند و ( هشام بن محمد
سائب) كتابى درباره ى او و كتابى درباره ى واقعه ى قتل رشيد و ميثم و جويرية بن
مهر نوشت ( 20 ).
احاديثى كه درباره ى حجر و يارانش وارد شده - ابن عساكر مى نويسد : پس از آنكه
عايشه , معاويه را بخاطر قتل حجر , توبيخ و ملامت كرد , گفت : از رسولخدا صلى
الله عليه ( و آله ) وسلم شنيدم كه فرمود : در عذراء ( محل شهادت حجر و يارانش
) مردمى به قتل خواهند رسيد كه بخاطر آنان خداوند و اهل آسمانها خشمگين ميگردند
همين حديث از طريق ديگر نيز از عايشه نقل شده است
بيهقى در كتاب ( الدلائل) و يعقوب بن سفيان در تاريخش از ( عبدالله بن زرير
غافقى) روايت كرده اند كه گفت : از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه ميگفت
: اى مردم عراق ! هفت تن از شماها در عذراء كشته خواهند شد كه به ( اصحاب
اخدود) ماننده اند