ملاقات در كوفه
طبيعى بود كه دو جبهه پس از امضاى قرار داد صلح , در نقطه ى واحدى با مسالمت
اجتماع كنند تا هم صلح را با نمونه ئى عملى كه تاريخ بتواند بدان شهادت دهد , مسجل
كرده باشند و هم آنكه هر يك از دو طرف در برابر عموم مسلمانان بدانچه به طرف مقابل
داده و به تعهدى كه سپرده , اعتراف كند.
هر دو طرف , كوفه را انتخاب كردند و بدانسو روانه شدند , سيل جمعيت نيز بطرف اين
شهر سرازير شد و آن پايتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت , بيشتر اين جمعيت ,
سربازان دو جبهه بودند كه اينك اردوگاه ها را رها كرده و براى شركت در اين واقعه ى
تاريخى - كه در طالع نحس كوفه ثبت شده بود و ميبايد خواه و ناخواه شاهد آن باشد -
باين شهر رو آورده بودند نخستين بار بود كه پايتخت عراق دهها هزار سرباز سرخ پوش
شامى مسيحى يا مسلمان را از نزديك مى ديد , اين دو اردوگاه دير زمانى بود كه روى
امن و زنها را از يكديگر دريغ داشته و از روزگارى قديم - از دوران حوادث ( سلمان
باهلى) و ( حبيب بن مسلمه ى فهرى) در عهد ( عثمان بن عفان) - جز با دشمنيهاى تاريخى
و حوادث خونين با يكديگر روبرو نشده بودند حال فكر مى كنيد به سرباز وفادار كوفى چه
احساسى دست ميدهد هنگاميكه مى بيند ناچار بايد سلاح بر زمين افكنده و تسليم موج
غرور و تبختر فاتحانه ى سپاهيان شامى كه رواقهاى مسجد با عظمت و بر تقوى بنيان
نهاده ى شهر كوفه را فرا گرفته بود , شود ؟ .
اين حادثه براى ياوران مخلص خاندان پيغمبر كه در عين حال يا از هدف هاى امام حسن از
صلح و يا اساسا از اوضاعى كه صلح را بر حسن تحميل كرده بود , آگاهى نداشتند بسى تلخ
و كشنده بود ولى اكثريت خيانتكار يكباره همه ى پرده ها را دريده و با چهره ى واقعى
خود بر روى صحنه ظاهر گشته بودند در ميان انبوه سپاهيان شام , دستجاتى از كوفيان
نيز بچشم مى خوردند كه در شادى بيفروغ جشنهاى افسرده و پيروزى بيفر جام آنان شركت
جسته بودند ! .
مناديان , مردم را براى شنيدن خطابه ى طرفين قرار داد صلح , به مسجد جامع دعوت
كردند .
معاويه بايد اولين سخنران ميبود , لذا بسوى منبر پيش رفت و بر فراز آن نشست (
33 ) و
خطابه ى مفصل خود را كه ماخذ تاريخى بجز چند فراز برجسته ى آن را ضبط نكرده اند ,
ايراد نمود .
يكى از فرازهاى اين نطق را يعقوبى اينطور ضبط كرده :
( و پس از اينهمه , بيگمان در هر امتى كه بعد از پيغمبرش اختلاف پديد آمد , باطل بر
حق پيروز گشت) ! يعقوبى مى گويد : ناگهان معاويه دانست كه اين سخن بزيان اوست , لذا
افزود : مگر در اين امت كه حق بر باطل غلبه يافت ! (
34 ) .
فراز ديگرى را مدائنى چنين روايت كرده :
( هان اى اهل كوفه ! مى پنداريد كه من بخاطر نماز و زكوه و حج با شما جنگيدم ؟ با
اينكه ميدانسته ام شما اين همه را بجاى مىآوريد ! من فقط بدين خاطر با شما به جنگ
بر خاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم و اينك خدا مرا به اين
خواسته نائل آورده و هر چند شما خوش نداريد ! اكنون بدانيد ! هر خونى كه در اين
فتنه بر زمين ريخته , هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زيرا اين دو پاى من است
! و مصلحت مردم فقط در سه كار است : اداى مالياتها در سر وقت , روانه كردن سرباز در
سر وقت و جنگيدن با دشمن در خانه ى دشمن , زيرااگر شما بسراغ آنان نرويد آنان بر سر
شما خواهند آمد)
ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت بطور مسند نقل مى كند كه معاويه در اين خطابه
از على ياد كرد و زبان بدشنام او گشود , سپس به حسن نيز ناسزا گفت (
35 ) .
ابواسحق سبيعى( 36 ) اين جمله را نيز اضافه نقل كرده كه گفت : ( بدانيد هر تعهدى به
حسن بن على سپرده ام بزير اين دو پاى من است , بدان وفا نخواهم كرد) ! و آنگاه مى
گويد : ( بخدا قسم مكار و حيله گر بود) (
37 ) .
لحظه ئى بانتظار گذشت و ناگهان فرزند رسولخدا كه از جهت منظر و اخلاق و هيبت و آقا
منشى از همه كس به پيغمبر شبيه تر بود , پديدار گشت كه از طرف محراب پدرش در آن
مسجد با عظمت بطرف منبر پيش مى رفت در جمعيت هاى انبوه معمولا حالت شيفتگى و ولعى
است كه موجب مى شود كوچكترين حركات و حالات بزرگان نيز از نظر مردم پوشيده نماند
مردم با خود , لكنت زبان و شتابزدگى معاويه را با متانت و خونسردى فراوان حسن كه
اينك بر فراز منبر ايستاده و با نگاهى دقيق , انبوه جمعيت را از نظر مى گذرانيد ,
مقايسه كردند مسجد يكپارچه گوش بود , همه مى خواستند به بينند حسن بن على به معاويه
چه پاسخى خواهد گفت و در برابر عهد شكنى و بد زبانى او چه عكس العملى نشان خواهد
داد و حسن بن على از تمامى مردم بديهه گوتر و در جلوه دادن و ترسيم موضوع از همه ى
سخنوران بزرگ , تواناتر بود لذا در اين موقع حساس , آن خطابه ى بليغ و مفصل را - كه
يكى از شيواترين اسناد درباره ى روابط مردم با خاندان پيغمبر پس از وفات آنحضرت است
و در ضمن , سرشار از پند و نصيحت و دعوت مسلمانان به محبت و مهربانى و همبستگى است
- ايراد كرد با بيان خود مردم را بياد موقعيت خاندان پيغمبر , بلكه وضع و موقعيت
پيامبران خدا افكند و سپس در آخر سخن , ياوه هاى معاويه را رد كرد بى آنكه بدشنام و
ناسزا از او ياد كند , هر چند گفتار او با آن روش بلاغت آميز , خود گزنده ترين
دشنام و توهين بود .
خطابه را چنين آغاز كرد :
( ستايش ميكنم خداى را چندان كه ستايشگرانش ستوده اند و شهادت ميدهم كه خدائى بجز
الله نيست چندان كه گواهان بر اين شهادت داده اند و شهادت ميدهم كه محمد بنده و
پيامبر اوست , او را به هدايت خلق فرستاد و امين وحى خويش قرار داد , درود و رحمت
خدا بر او و برخاندانش اما بعد : بخدا سوگند من اميد ميدارم كه خير خواه ترين خلق
براى خلق باشم - و سپاس و منت خداى را - كينه ى هيچ مسلمانى را بدل نگرفته ام و
خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم هان بدانيد ! كه هر آنچه در هماهنگى
شما را خوش نيايد به از آنست كه در تنهائى و تكروى شما را پسند افتد , آگاه باشيد
كه آنچه من براى شما در نظر گرفتم بهتر از آنست كه خود مى انديشيديد , پس با فرمان
من مخالفت مورزيد و رأى و نظر مرا رد مكنيد خدا من و شما را بيامرزد و ما را به
آنچه متضمن رضا و محبت است و رهنمون گردد) (
38 )
سپس گفت :
( هان اى مردم ! خداوند شما را به اولين ما هدايت كرد و خونتان را به آخرين ما
محفوظ داشت همانا اين امر را دورانى است و دنيا در تغيير و گردش است خداى عزوجل به
پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرموده : ( بگو نميدانم آنچه بدان وعده داده مى
شويد نزديك است يا دور , همانا او سخن آشكار و آنچه كتمان كنيد ميداند , و من
نميدانم , شايد كه اين آزمايشى است و بهره ئى تا ديگر زمانى) (
39 ) .
آنگاه گفت :
( معاويه چنين نموده كه من او را شايسته ى خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام
, او دروغ مى گويد , ما در كتاب خداى عزوجل و بقضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت
اوليتريم و از لحظه ئى كه رسولخدا وفات يافت همواره مورد ظلم و تعدى قرار گرفته ايم
خدا ميان ما و كسانى كه بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما
بر شوراندند و نصيب و بهره ى ما را از ما باز داشتند و آنچه را رسولخدا براى ما در
ما قرار داده بود از او باز گرفتند حكم خواهد كرد بخدا سوگند اگر مردم در آنهنگام
كه رسولخدا رخت بر بست با پدرم بيعت ميكردند , آسمان رحمت خود را بر آنان فرو
ميباريد و زمين بركت خود را از ايشان دريغ نميداشت و تو - اى معاويه - در خلافت طمع
نمى بردى ! ليكن چون خلافت از جايگاه خود بر آمد , قريش در ميانه ى خود بر سر آن
بمنازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى تو و يارانت - نيز
در آن طمع بردند در حاليكه رسولخدا فرموده است : هرگاه ملتى زمام خود را به كسى
بسپرد كه از او داناترى در ميان آن ملت هست , كارش پيوسته به پستى و انحطاط خواهد
كشيد تا آنجا كه به سر منزل نخستين خود تنزل كند بنى اسرائيل , هارون را ترك گفتند
كه ميدانستند خليفه ى موسى است و سامرى را پيروى كردند , امت اسلام نيز پدرم را ترك
گفتند و در پى ديگران افتادند با اينكه از رسولخدا شنيده بودند كه به او مى گفت :
تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى مگر در نبوت و ديده بودند كه رسولخدا پدرم
را در روز غدير خم نصب كرد و فرمان داد كه حاضران , اين مطلب را به ديگران برسانند
رسولخدا از قوم خود - كه بخدا دعوتشان مى كرد - گريخت تا وارد غار شد و اگر ياورانى
ميداشت هرگز نمى گريخت , پدرم چون مردم را سوگند داد و يارى خواست و پاسخ نشنيد دست
از كار فرو كشيد خداوند هارون را كه بى ياور و ضعيف گشته و جانش در خطر بود در وسعت
نهاد و مؤاخذه نكرد و پيامبر را كه به غار گريخت و ياورى نداشت آزاد گذارد و باز
خواست ننمود , من و پدرم نيز كه از طرف اين امت حمايت نشديم و ياورى نيافتيم از
جانب خدا مورد مسئوليت و مؤاخذه نخواهيم بود اينها سنت هاى خدا و كارهاى همانند است
كه بعضى در پى بعضى پديد مىآيد(
40 ) .
سپس افزود :
( سوگند به آنكس كه محمد را به حق بر انگيخت , هر آنكس از حق ما چيزى فرو گذارد خدا
از عمل فرو خواهد گذارد و هرگز قدرتى بر ما حكومت نكند مگر آنكه فرجام كار از آن ما
خواهد بود و هر آينه خبر اين را پس از روزگارى خواهيد دانست) (
41 ) .
آنگاه مجددا بمعاويه رو كرد تا ناسزايى را كه به پدرش داده بود , بخود او باز
گرداند و گفت - و چه شيوا گفت - :
( اى كه نام على را بردى ! من حسنم و پدرم على است , و تو معاويه ئى و پدرت صخر است
, مادر من فاطمه است و مادر توهند , نياى من پيامبر است و نياى تو عتبه , جده ى من
خديجه است و جده ى تو فتيله خدا لعنت كند از ما دو نفر آنرا كه نام و نشانش پست تر
و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش شرارتبارتر و سابقه ى كفر و نفاقش بيشتر است) !
راوى گويد : ( گروههائى از اهل مسجد فرياد بر آوردند : آمين فضل بن حسن گويد كه
يحيى بن معين گفت : من نيز ميگويم : آمين ابوالفرج از ابو عبيد نقل مى كند كه فضل
بن حسن گفت : و من نيز ميگويم : آمين على بن الحسين اصفهانى ( ابوالفرج )گويد : و
من نيز ميگويم : آمين ابن ابى الحديد در كتاب ( شرح نهج البلاغه) مى نويسد :
عبدالحميد بن ابى الحديد مؤلف اين كتاب نيز ميگويد : آمين) (
42 ) .
مؤلف : و ما نيز بنوبه خود ميگوئيم : آمين .
در تاريخ خطابه هاى جهانى , اين تنها خطابه ئى است كه از قبول و تحسين نسلهاى
متوالى در امتداد تاريخ برخوردار گشته است و چنين است سخن حق , پيوسته اوج ميگيرد و
چيزى بر آن برترى نمى يابد .
پس از آن امام حسن آماده ى حركت به مدينه شد از سران شيعه ( مسيب بن نجيه ى فزارى)
و ( ظبيان بن عماره ى تيمى) براى توديع نزد او آمدند حسن عليه السلام در اين ملاقات
گفت : ( سپاس خدا را كه بر كار خود مسلط است اگر تمامى خلق بهم آيند تا آنچه را كه
شدنى است جلوگيرند نخواهند توانست ) آنگاه ( مسيب) سخن گفت و اخلاص و صميميت خود را
نسبت به خاندان پيغمبر ابراز داشت حسين عليه السلام گفت : ( اى مسيب ! ما ميدانيم
كه تو دوستدار مائى) و حسن عليه السلام افزود : ( از پدرم شنيدم كه رسولخدا صلى
الله عليه و آله فرموده است : هر كس مردمى را دوست بدارد با آنها خواهد بود ) ) سپس
مسيب و ظبيان پيشنهاد كردند كه وى به كوفه باز گردد , فرمود : ( راهى بدينكار
ندارم) چون روز ديگر بر آمد از كوفه خارج شد و مردم با گريه او را بدرقه كردند ! و
اقامت او در كوفه پس از صلح بيش از چند روز نشد .
چون به ( دير هند) (
43 ) ( حيره ) رسيد به كوفه نگريست و اين شعر را خواند :
از روى نفرت و دشمنى ديار همصحبتان را ترك نگفتم
آنها بودند كه از حريم من دفاع مى كردند (
44 ) .
وه چه روحى ! به صفاى روح فرشتگان ! با آنهمه مرارت و رنجى كه از نافرمانى مردم اين
شهر كشيده است اينك با اين شعر آن را توديع مى كند و از سرگذشت دور و دراز آن , بجز
وفاى وفادارانى كه از حريم او دفاع كرده اند , چيزى بياد نمىآورد و در خاطره ى او
جز همانها كه جان او را در مدائن حفظ كردند و در لحظه ى دشوار مسكن بر طاعت او
پايدار ماندند و با آنكه در اقليت بودند همواره برادرانى راستين و يارانى نيكخواه
باقى ماندند , كسى و چيزى ديگر مجسم نمى گردد .
بارى , آن كاروان با عظمت كه حزب خدا در روى زمين و ميراث رسولخدا در اسلام را بر
مركب هاى خود حمل مى كرد , بحركت در آمد كوفه بر اينان تنگ گرفته بود يا ايشان از
كوفه بتنگ آمده بودند و اينك بسوى موطن نخستين خويش مى رفتند تا در پناه مرقد جد
بزرگوارشان از پيشامدهاى ناپسند روزگار در امان باشند .
پس از خروج آل محمد از كوفه , خداوند طاعون و مرگ و مير عمومى را بر اين شهر فرو
ريخت و اين اولين عقوبتى بود كه اين شهر بسزاى رفتار ناپسندش با آن پاكمردان چشيد
استاندار اموى اين شهر ( مغيره بن شعبه) از ترس طاعون گريخت و پس از چندى كه بازگشت
ضربتى بر او وارد كردند و مرد (
45 )
در صحنه ئى ديگر
شايد شما نيز چون ما پذيرفته باشيد كه يكى از دقيقترين مقياسهائى كه بوسيله
ى آن ميتوان شخصيت مردان را در نوسانها و دگرگونيهاى زندگى سنجيد , وضع رفتار
آنان در برابر تعهداتى است كه باختيار با آن تن در داده اند .
هر انسان با شخصيتى هر آنگاه كه تعهدى مى سپارد بخوبى آگاه است كه در صورت
شكستن پيمان و نپائيدن عهد , لطمه ئى بزرگ بر حيثيت انسانى و نام نيك و حريم
شخصيت او وارد مىآيد بسهولت ميتوان انسانى را در نظر گرفت كه در راه قولى كه
داده يا تعهدى كه سپرده جان خود را از دست بدهد , اين چنين شخصى كشته ى يك خوى
عالى انسانى است كه بخاطر آن , چشم از افق محدود اين زندگى بسته ولى قلمرو
نامحدود زندگانى ابدى را بدست آورده است علاوه بر اين در بناى انسانيت ايده آل
كه در مجموع , كانون هر نيكى و زيبائى است , خشت تازه ئى بكار زده است .
ولى آن عهد ناپايدار پيمان شكن دروغ پرداز كه با خوشروئى و لبخند و عده ئى
بدروغ مى دهد و سپس با تر شروئى و پشيمانى از وعده ى خود باز ميگردد , اينچنين
كسى را باسانى نميتوان انسان دانست , او از سوئى دشمن انسانيت است كه پايه هاى
انسانيت را ويران ساخته و مقررات آنرا ناديده گرفته , و از سوى ديگر دشمن
خويشتن , زيرا كه خود را مورد نفرت و تحقير و بدنامى و محروميت از اعتماد جامعه
قرار داده است منطق سست و بيپاى : ( هدف , مجوز وسيله است) نيز نمى تواند براى
او عذرى بحساب آمده و از او دفاع كند چه اين عذر , خود گناهى بزرگ است چندان كه
ساحت آمرزش را گنجايش آن نيست هدف ها با اختلاف , هر يك بر حسب قرار دادهاى
عمومى داراى ارزشى مخصوص بخود مى باشند , هر هدف بايد از وسيله ئى كه متناسب با
ارزش و اعتبار آن است برخوردار باشد و هيچ هدفى را نميتوان شريف و ارزشمند
دانست مگر آنگاه كه دست يافتن بر آن با وسائلى شرافتمندانه امكان پذير باشد .
اين يكى از جلوه هاى خير عام است كه از آغاز بناى اجتماعات , مردم همگى بر
اعتبار و ارزش سوگند و پيمان همداستان شده اند و اديان آسمانى همگى بر اين
رسالت هماهنگ بوده اند كه عهد , مسئوليت آور است .
گويا بهتر آنست كه در اينمورد به فرمان اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك
اشتر نخعى گوش فرا دهيم , در اين فرمان چنين آمده است :
( اگر با دشمنت پيمانى بستى يا نزد او تعهدى سپردى , پاس آن عهد و پيمان را
بدار و جان خود را سپر آن قرار ده , زيرا كه آدميان با همه اختلاف نظرها و
جدائى راهها , بر هيچ فريضه ئى از فرائض خدا همچون احترام به عهد و پيمان
همداستان نشده اند مشركان نيز با خود - نه با مسلمانان - بر اين واجب گردن
نهاده اند , چه , عواقب مكر را شناخته و بال و زحمت آن را دانسته اند پس زنها
در وعده ى خود خيانت مورز و عهد خود را مشكن و دشمن خود را نيز فريب مده , زيرا
هيچكس جز نادانى بدبخت بر خدا جرئت نمى ورزد همانا خداوند عهد و پيمان خود را
مأمنى قرار داده كه همگان بر اثر رحمت الهى در آن شريكند و حريمى كه تمامى
بندگان در حصار آن در آسايشند و در پناه آن بهره مند) .
اكنون پس از توجه به اين حقائق , چون به موضوع مورد بحث باز مى گرديم مى بينيم
تعهداتى كه حسن بن على عليه السلام از معاويه گرفته و در متن قرار داد صلح مورد
توافق واقع شده , از همه ى عهدها و پيمانهائى كه تاريخ بياد دارد مؤكدتر و
بظاهر مستحكم تر بوده است و اين معاويه بود كه آخرين نسخه ى قرار داد را بخط
خود نوشت و مهر كرد و جاى تعجب نيست اگر افكار عمومى در جهان اسلام آنروز , وفا
به چنين عهدها و سوگندها را آنچنانكه زيبنده ى شخصيتهائى از آن رديف است , از
دو امضاء كننده ى قرار داد , انتظار برده باشد .
بدين جهت بود كه وقتى معاويه در مسجد كوفه و بر فراز منبر و در حاليكه هنوز
كمتر از يكهفته از امضاى قرار داد مى گذشت , آنچنان بصراحت پيمان خود را شكست و
( بروايت مدائنى ) گفت : هر عهدى بسته ام بزير اين دو پاى من ! و بنام بروايت (
سبيعى) نام حسن را نيز برده و گفت : هر تعهدى به حسن سپرده ام بزير اين دو پاى
من است , بدان وفا نخواهم كرد ! اين عمل در مجتمع اسلامى اثرى صاعقه آسا گذارد
.
و بدين ترتيب , آن بهره مند دنيا و تهيدست اخلاق , با پشت پا زدن علنى به
سوگندها و تعهدهاى خود , از درجه ى اعتماد و اطمينان مردم بكلى سقوط كرد و در
مقياسهاى معنوى مورد توافق انسانها , كموزن ترين آدمى بشمار آمد و جزاى شايسته
ى او همين بس كه بيشتر فريب خوردگان ظاهر حق بجانب او , باوى همانگونه رفتار
كنند كه وى با تعهدها و پيمانهاى خود كرده بود : به هيچ نشمردن و سبك گرفتن .
چه ميدانيم ؟ ! شايد اينجا همان نقطه ى عطف و دو راهى آشكار تاريخ است : راهى
به گذشته ى مغلوب و راهى به آينده ى پيروزمند و غالب يعنى فرجام نبرد تاريخ حسن
و معاويه و شايد اين چشم انداز همان جاده ى شگفت انگيزى است كه حسن را به آن
فرجام رسانيد و معاويه با همه ى درايتى كه در باب مصالح خود داشت , از آن غافل
ماند و شكست خورد .
چنانكه ميدانيم , امام حسن از هر كس با معاويه و بميزان بهره مندى او از راستى
و وفا آشناتر بود , او كه مؤكدترين تعهدها و پيمانها را از معاويه مى گرفت
منظورش اين نبود كه به راستى و وفاى او هر چه بيشتر اطمينان يابد بلكه ميخواست
تا كودنترين افراد را نيز بميزان صداقت و راستگوئى و وفا و شرف او واقف سازد .
اين نقطه ى شروعى بود كه امام حسن عليه السلام پيشروى خود را بسوى دومين صحنه ى
جنگ با معاويه از آن آغاز كرد و همينجا نخستين سنگ را در شكل جديد بناى رسالت
اهل بيت , كار گذاشت بعدها هر چه موكب زمان به پيش رفت اين طرح نيز با گامهاى
موفقيت آميز و به آرامى و تدريج , پا بپاى زمان پيشروى كرد و طليعه هاى موفقيت
, همچون دسته هاى منظم سپاهى عظيم كه پى در پى و بكمك يكديگر مى رسند , پديدار
گشت .
اى بسا پيروزى كه پديد آمدنش را به سلاح نيازى نيست و اى بسا پيروزى كه در شكل
ابتدائى آنچنان رنگ شكست مى گيرد كه همه آنرا تسليم محض مى پندارند ولى چشم
خردمندان گوهر درخشنده ى پيروزى را بر تارك آن مى نگرد .
چند نمونه از برجسته ترين گامهاى موفقيت آميزى كه طرح صلح در راه بدنام كردن
معاويه - در زندگى و پس از مرگ - و رسوا ساختن بنى اميه بطور عام , بدان نائل
آمد بدينقرار بود :
تعداد زيادى از شخصيتهاى بارز مملكت اسلامى را در آغاز دوره حكومت مستقل معاويه
با او دشمنى بر انگيخت , برخى از آنان آشكارا او را لعن كردند , برخى ديگر او
را پليد و ناپاك خواندند , گروهى روياروى او باوى در افتادند , بعضى با او قطع
رابطه كردند , بزرگمردى كارهاى او چندان ناپسندش آمد كه از اندوه آنها جان سپرد
, بزرگ ديگرى درباره ى او گفت : بخدا شخص غدارى بود و بالاخره , شخصيتى چنين
قضاوت كرد كه : در معاويه چهار خصلت بود كه فقط يكى از آنها براى هلاكت و
بدبختى او كفايت مى كرد (
46 ) و از اينگونه ابراز مخالفت با او از مردان و زنان
بسيارى سرزد كه اكنون در صدد شمارش آنان يا ايراد سخنانشان نيستيم .
گروههائى را كه در مواد قرار داد از آنان بصورتى ياد شده - اعم از اينكه براى
آنان تقاضاى امنيت جانى شده يا حق مالى خاصى تعيين گشته بود - در جبهه مخالف
معاويه قرار داد و براى او دشمنانى از اين افراد آفريد و در نتيجه ناگهان
معاويه در چشم انبوهى از مردم بصورت دشمن خونخوارى مجسم شد كه چون تعهدات خود
در مورد جان و مال ايشان را زير پا نهاده , نميتوان بر جان و مال خود از او
ايمن بود .
معاويه پنداشته بود كه با شكستن عهد و پيمانها خواهد توانست به بيعت پسرش يزيد
شكل رسمى ببخشد و سنتهاى مقرر و رائج اسلامى در امر بيعت و شايستگى خلافت را ,
ناديده بگيرد ليكن واقعيت خيلى زود او را به اشتباه خود واقف ساخت زيرا همين
بيعت موجب آن شد كه عموم مسلمانان كه از لحظه ى نامزد كردن يزيد براى خلافت ,
با مقاصد پليد بنى اميه درباره ى اسلام آشنا شده بودند , يكباره باوى بدشمنى
برخيزند .
بعدها جنايات خونين و آشكارى كه پس از شكستن صلح از معاويه سر زد , يعنى قتل
نيكمردان بيگناه مسلمان كه همه از صحابه ى پيغمبر يا از تابعين بودند , هر يك
عامل جداگانه ئى بود كه با زمينه ى قبلى طرح امام حسن و همگام با نقشه ئى كه در
اين طرح نهفته بود , كار معاويه را به فضاحت كشانيده و بر حيثيت معنوى او لطمه
ئى گران وارد مىآورد .
ماجراى حسين عليه السلام در كربلا - بسال 61 هجرى - قويترين تيرى بود كه امام
حسن از پيش در كمان نهاده و بدست برادرش حسين , دشمن مشترك خود و برادر و پدرش
را آماج آن ساخته بود .
فراموش نميكنيم كه وى در روز وفات به برادرش گفت : ( هيچ روزى چون روز تو نيست
, اى ابا عبدالله) !
اين سخن با همه ى ايجاز و ابهام عمدى اش , تنها رازى است كه از حسن عليه السلام
درباره ى نقشه ى نهانى وى شنيده شده است , نقشه ئى كه از لحظه ى صلح تا روز
صدور اين كتاب , از شش جهت دچار غموض و ابهام بوده است در اين سخن كوتاه , لحن
( فرمانده بزرگ) ى را مى بينى كه فرماندهان زير دست را به كارها و وظائفشان
ميگمارد و هر نقشى را به تناسب , به هر كسى محول مى كند , آنگاه برادر خود و
نقش او را در آنميان مشخص ميدارد و ميگويد : ( هيچ روزى چون روز تو نيست) .
و طبيعى بود كه موقعيتهاى زمانى , فصلهاى بيكديگر وابسته ى آن نقشه ى كلى را پى
در پى تحقق بخشد و هر يك از حلقه هاى اين زنجير پيوسته , حلقه ى بعدى را زنده
كند و هر شعله ئى شعله ى بعدى را بوجود آورد و همينطور تا آخر .
امام حسن براى هر يك از اين گامها و مرحله ها از روز گفتگوى صلح , محاسبه ى
لازم را كرده و از آن گذشته , روحيات حريف را هم كه از خصومتى فراوان نسبت به
او و برادرش و شيعيانش و هدفهايش خبر ميداد , بطور كامل بررسى نموده بود و اين
بررسى ها و محاسبه هاى وسيع بود كه قاعده و پايه ى تصميمهاى آينده ى امام حسن
را در مورد خود و دشمنش پى ريزى مى كرد .
و باز طبيعى بود كه اگر حسن بن على خود شخصا مهلت آن نيابد كه پا بپاى اين
تصميم ها پيش رفته و بدست خود نقشه اش را عملى كند , برادرش حسين را بدينكار
بگمارد و اين همان مطلبى است كه در آغاز اين گفتار بدان اشاره كرديم .
و بدينصورت , نهضت جاويدان حسين , عبارت بود از يك مرحله ى بسيار مهم و حساس در
نقشه ى كلى برادر نابغه ى عظيم الشأنش امام حسن .
و همواره فاجعه ى كربلا كه تمامى لغت هاى روى زمين از آن سخن گفته اند , لكه ى
سياهى خواهد بود كه تاريخ بنى اميه را قرين ننگ و عار مى سازد تا وقتى كه از
كربلا نشانى و از بنى اميه نامى باقى است .
پس از واقعه ى كربلا نيز همواره اين طرح عميق و دراز مدت در فاصله هاى نزديك
تاريخ , پى در پى حوادثى بزرگ مىآفريد كه همه بدون استثناء از متن نظام اموى -
كه از عهد معاويه تا دوران پسر عمويش ( حمار) (
47 ) در بيشتر خصوصيات يكنواخت
بود - سرچشمه مى گرفت .
( امويگرى) در قاموس مسلمانانى كه روى مسلمانى آنان حساب مى شد بمعناى ( (
حكومت ستمگر جبار بى رويه ى بى اعتنا به بيشتر نواميس دينى) معروف شد , خصومت
مردم با ايشان با گذشت زمان , شدت يافت تا آنجا كه هر جا پرچمى بر ضد بنى اميه
و براى مبارزه با ايشان با هتزاز در مىآمد , كمتر از هزاران و دهها هزار بيعت
كننده ى بر مرگ نداشت .
بنابراين , بپذيريم كه ( صلح) بذرى بود كه از اعماق مصالح اسلام و مصالح اهل
بيت عليهم السلام و هم از متن وحى مايه مى گرفت و تصديق كنيم كه امام حسن پس از
گذشت مدتى كمتر از يك قرن , در چهره ى حريف فاتح و غالبى نمودار شد كه رقيب خود
را در تاريخ شكست داده است .
گامهائى موفق , سياستى متصاعد و پيشتاز , در عين آرامش و فروتنى و استتار و در
زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها .
و راستى مگر عظمت جز اين چيز ديگرى است ؟ !