صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۳ -


1 - در تاريخش ج 6 ص 220 .
2 - ابن ابى الحديدج 4 ص 13 .
3 - دينورى ص 203 .
4 - يعقوبى ج 2 ص 192 .
5- ( كامل ابن اثير) ج 3 ص 163 و ( النصايح الكافية) ص 158  .
6- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى كامل ابن اثير ) ج 6 ص 7  .
7- ( تاريخ ابن كثير) ج 6 ص 321  .
8- ( النصايح الكافية) ص 153 ط ايران  .
9- ( شرح نهج البلاغه) ج 4 ص 5 .
10- ( النصايح الكافية) ص 159 ط ايران .
11- ( مروج الذهب) ( در حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 7 .
12- ( مروج الذهب) ج 2 ص 342 و ابن ابى الحديدج 2 ص 357 .
13- ابن اثير بنابر نقل ( النصايح الكافية) ص 9 .
14- ( تاريخ طبرى) ج 6 ص 157 طبع اول  .
15- ( التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع) تأليف محمد بن احمد الملطى متوفى بسال 377 ه ( ص 28 ) .
16 - در اين مسئله ى فقهى كه قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر جايز است فقهاء مذاهب اربعه اتفاق نظر دارند و دليل ايشان آن است كه صحابه ى رسولخدا در دستگاه معاويه قبول قضاوت كرده اند .
17 - ابوحنيفه گفت : ميدانيد چرا اهل شام با ما دشمنند ؟ گفتند : نه گفت : علت دشمنى ايشان آنست كه ما معتقديم كه اگر لشكر على بن ابيطالب كرم الله وجهه را درك ميكرديم او را كمك نموده و بخاطر او با معاويه مى جنگيديم , بدينجهت است كه ما را دوست نميدارند رجوع كنيد به : ( النصايح الكافية) تأليف : اين عقيل ص 36 در روايتى كه از ابى شكور در كتاب ( التمهيد فى بيان التوحيد) مى كند.
18- متن اين فرمان را در ( تاريخ طبرى) ج 11 ص 355 ميتوان ديد  .
19- ( دائره المعارف فريد و جدى) ج 3 ص 231  .
20- ( ابوجعفر النقيب) ص 41 طبع بغداد  .
21- ( البداية و النهايه) ج 8 ص 19  .
22- ( حياه الحيوان) ج 1 ص 58 .
23- اين را ( بيهقى) در ( المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 63 ) و ديگران در كتب خود آورده اند .
24- ( مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامى) ص 61  .
25- ( تاريخ ابن كثير) ج 8 ص 19 و ( اعيان الشيعه) ج 4 ص 52 و ( المستدرك) تأليف حاكم .
26- ( المحاسن و المساوى) تأليف بيهقى ( ج 1 ص 64 ) .
27 و 28 - ابن ابى الحديد در ( شرح نهج البلاغه) ( ج 4 ص 13 ) .
29- ( دائره المعارف) فريد وجدى ( ج 4 ص 535 ) .
30- تمام اين خطبه را با ماخذ آن در فصل 20 اين كتاب در آنجا كه از مقدمات بيعت يزيد سخن ميگوئيم , ملاحظه خواهيد كرد
31- اين سخن از ابن اثير است ( الكامل ج 3 ص 162 ) و آنگاه مى گويد : ( سپس به همين نيز وفا نكرد) !
32- ابن اثير در الكامل مى نويسد : ( خراج دارابجرد را اهل بصره ندادند و گفتند اين سهم ما است بكسى نمى دهيم) سپس مى نويسد : ( اينكار نيز بدستور معاويه انجام گرفت) !
33- جابر بن سمره گويد : ( هرگز نديدم رسولخدا را كه جز بحال ايستاده خطبه بخواند , هر كس بگويد كه او نشسته خطبه مى خواند دروغگويش بدان) اين حديث را جزائرى در كتاب ( آيات الاحكام) روايت كرده ( ص 75 ) گويا معاويه اول كسى بود كه خطبه را نشسته خواند .
34- تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 192 ) .
35- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ).
36- وى ( عمرو بن عبدالله همدانى) و از تابعين است ( كسانيكه رسولخدا را درك نكردند ولى صحابه ى آنحضرت را ديدند ) و همانكسى است كه گفته اند چهل سال نماز صبحگاه را بوضوى شامگاه گذارد و در هر شبى يك ختم قرآن مى خواند و در زمان او كسى از وى عابدتر و در حديث مورد اعتمادتر نبود .
37- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 16 ) .
38- ( الارشاد) تأليف شيخ مفيد , ص 169 ط ايران .
39- مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 و ابن كثيرج 8 ص 18 و طبرى ج 6 ص 93 .
40- بحار - ( ج 10 ص 114 ) ..
41 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 61 62 .
42 - شرح نهج البلاغه - ج 4 ص 16 .
43-  منسوب به ( هند) دختر ( نعمان بن منذر) كه در اين ( دير) واقع در ( حيره) به رهبانيت مى گذرانيد .
44-  براى آنچه گذشت رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه : ( ج 4 ص 6 ) .
45 - رجوع كنيد به مروج الذهب مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 97 .
46 - آنكس كه او را لعنت كرد , دوست خود او : ( سمره) بود و آنكس كه او را پليد و ناپاك خواند رفيق نزديكش ( مغيره) بود و آنكس كه روبرو او را كوبيد ( عايشه) بود و آنكس كه با او قطع رابطه كرد ( مالك بن هبيره ى سكونى) بود و آنكس كه از اندوه جنايات او جان سپرد ( ربيع بن زياد حارثى ) ) بود و آنديگرى ( ابواسحاق سبيعى) و آن آخرين ( حسن بصرى) بود در اينباره ها رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه و ( كامل) ابن اثير و ( مروج الذهب) و غيره .
47 - وى ( مروان اموى) است ملقب به ( حمار) و هم ملقب به ( جعدى)  ( بخاطر انتساب به مربيش جعد بن درهم ) كه حكومت بنى اميه در زمان وى منقرض شد مربى او ( اين درهم) زنديق بود و آئين خود را بوى تعليم داد و مردم بخاطر انتسابش به ( جعد) او را مذمت مى كردند چون فاتحان عباسى او را تعقيب كردند وى اهل حرم خود را به كليسائى در شهر ( بوصير) سپرد و خود گريخت ! گوئى با مساجد رابطه ئى نداشت ! در اينباره بنگريد به ( كامل) ابن اثير ( ج 5 ص 159 ) .
48-  ابن قتيبه ( ج 1 ص 151 ) .
49- ( الامامة و السياسة) ج 1 ص 152 .
50- ( مقاتل الطالبيين) ص 29 .
51- ( الامامة والسياسة) ج 1 ص 160 .
52- بيهقى در كتاب ( المحاسن و المساوى) ( ج 1 ص 108 ) اين توطئه ى مغيره را ذكر كرده و ليكن بموجب روايتى يا به استنباط شخص خود , معتقد شده است كه وى از نخست اين موضوع را با خود معاويه در ميان گذاشت و معاويه چون از او اطمينان يافت گفت : بر سر كارت باز گرد و كار را براى پسر برادرت استوار كن و اين مطلب را با پيك تيز روى نيز مجددا بدو نوشت .
53-  ببين مسئله ى ( پير مردى) در منطق مغيره داراى چه مايه اهميت است !
54- ( كامل) تأليف ابن اثير ( ج 3 ص 198 201 ) از اين حديث ميزان علاقه و تعصب اين صحابى پيغمبر نسبت به امت محمد را كاملا ميتوان دريافت !
55 - بسيارى از نويسندگان در شناخت اين بخش از زمان دچار اشتباه شده اند از جمله ( حسن مراد) در كتاب ( الدولة الامويه) ( ص 70 ) مى نويسد : ( از اينجا بدست مىآيد كه موضوع وليعهدى يزيد يك موضوع غير مترقب نبوده است) ! و خواننده ى عزيز از گفتار ( احنف) و از مطالبى كه در بحث هاى گذشته بيان شد بخوبى در مى يابد كه اين موضوع , بسيار غير مترقب بوده است .
56- ابن قتيبة - ج 1 ص 156 158 و مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 100 - 102 .
57- ابن قتيبه - ( ج 1 ص 63 65 ) .
58- از اين لحن كلام ميتوان استنباط كرد كه خود ام المؤمنين به آنچه معاويه ميخواسته , گرائيده بوده است .
59- ( ج 1 ص 168 172 ) .
60- قبلا ديديم كه معاويه به مسن تر بودن خود از حسن براى ارجحيت خود براى خلافت , استدلال مى كرد و اين تنها دليلى بود كه او براى شايستگى خود براى خلافت , اقامه مى نمود بايد پرسيد : چگونه است كه اين دليل در اينمورد كارگر نيست ؟ !
61- زيرا صاحب حق خلافت پس از امام حسن , آنحضرت بود , اولا بدليل تصريح جدش رسولخدا ( ص ) و ثانيا بموجب متن قرار داد صلح .
62-  با اين جمله به غرض ورزى معاويه اشاره مى كند كه در شمار خلفا , نام پدرش على را نبرد .
63- عبارت در متن چنين است : ( والتنكب عن استبلاغ البيعه) با دقت فراوانى كه در عبارت شد جز جمله ى بالا مفادى از آن بنظر نمى رسد و نقطه ى اعضال , كلمه ى ( استبلاغ) است كه در ( اقرب الموارد) ذكر نشده و در شرائطى كه اين سطور نوشته ميشود دسترسى به كتاب لغت ديگرى يا عربى دان آشنا به اينگونه عباراتى نيست بگمان اينجانب منظور امام عليه السلام آنست كه : ( پس از ذكر سه خليفه ى پيشين , رشته ى سخن را به آنكس كه به بيعت طبيعى و عمومى نائل آمد - يعنى على عليه السلام - نكشانيدى) از فضلاى زباندان و عبارت فهم انتظار مى رود كه در صورت دست يافتن به مفاد قطعى اين جمله , اينجانب را نيز راهنمائى فرمايند ( مترجم ) .
64-  منظور آنست كه اين تعدى مغرضانه , آرزوى شيطان را كه ايجاد نفاق و تفرقه است , برآورده مى سازد .
65- ( النصايح الكافية) تأليف ابن عقيل ص 19 - 20 .
66- ( النصايح الكافية) تأليف ابن عقيل ص 19 - 20 .
67-  توضيح بيشتر اين بحث با ذكر ماخذ آن در فصل 14 گذشت ..
68-  منظور سالى است كه ميان امام حسن عليه السلام و معاويه صلح واقع شد ( م ) .
69-  ابن ابى الحديد ( ج 3 ص 15 ) .
70-  ابن اثير ( ج 4 ص 187 ) و طبرى ( ج 6 ص 141 ) .
71-  مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ) ج 6 ص 99 .
72-  طبرى ( ج 6 ص 96 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 105 ) .
73-  رجوع كنيد به ( النصايح الكافية) ص 73 چاپ اول .
74-  مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير ج 6 ص 81 82 ) 430 .