صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- ۸ -


عناصر سپاه

مفيد در كتاب ( ارشاد) ( ص 169 ) مى نويسد :

( حسن , حجربن عدى را فرستاد تا كارگزاران - يعنى اميران نواحى اطراف - را فرمان حركت دهد و مردم را به جهاد دعوت كند نخست كاهلى كردند و سپس براه افتادند در همراهى او همه گونه مردم بودند : جمعى شيعيان او و پدرش و جمعى طرفداران حكميت ( خوارج ) كه به هر حيله ئى در صدد جنگ با معاويه بودند و گروهى طرفداران هرج و و مرج و آشوب و طمعكاران غنيمت جنگى و برخى شكاك و عده ئى صاحبان عصيبت هاى قبيله ئى كه دنباله روى سران قبائل بودند و دين , انگيزه ى آنان نبود) ( 83 ) .

از آنچه در فصل پيش گذشت دانستيم كه سپاه حسن عليه السلام تقريبا از 20 هزار جنگجو يا اندكى بيشتر تشكيل يافته بود ولى بتفصيل روشن نيست كه گرد آورى اين عده , چگونه بوده است بنظر مى رسد كه براى اينكار از همان روشهاى ابتدائى و ساده استفاده مى شده است اين روشها همان بود كه در همه ى اجتماعات قرنهاى نخستين اسلام بكار مى رفت و در آن براى قبول سرباز يا مجاهد داوطلب هيچگونه استعداد خاص يا سن معين در نظر گرفته نمى شد و اجبارى هم در سربازگيرى - به معنائى كه امروز وجود دارد - وجود نداشت هر مسلمان قادر بر گرفتن سلاح , با شنيدن نداى دعوت كننده ى خدا انگيزه ئى دينى در خود مى يافت يا اين انگيزه ى دينى , احساس وظيفه را در او بيدار ميكرد و جان خود را در اين راه تقديم ميداشت و يا كششهاى مادى بر او پيروز مى شد و اين احساس را در او خفه ميكرد و او را از پاداش اخروى و هم - در صورت پيروزى - از غنيمت و باز يافت جنگى محروم مى ساخت .

روشهاى جديد كه امروز براى خدمت اجبارى و زير پرچم و احضار متولدين سنين معين و بازجوئى از استعدادها و امكانات خاص , معمول است در آنروز مرسوم نبود و اساسا اين روشها با مقررات اسلامى - كه داراى تساهل و دور از سختگيرى است - سازگار نمى باشد .

در اسلام براى بر انگيختن مردم به اطاعت و انقياد , بيشتر تكيه به صحت و استحكام حقائق اين آئين است و در عناصر اين آئين , اكراه و اجبار و بكار بردن زور براى وادار كردن مردم به اطاعت , وجود ندارد همين اندازه مردم را با هر دو راه آشنا مى سازد و با هدايت و راهنمائى , آنها را در پيمودن بهترين راه , كمك ميدهد ( آنانكه براى ما مجاهده كنند به راههاى خود هدايتشان ميكنيم) و اين است شعار اسلام در همه ى چيزهائى كه بدان امروز يا از آن نهى كرده است .

رؤساى مسلمين نيز هر جا مردم را به كارى دعوت كرده يا از چيزى بر حذر داشته اند , همين روش را پيموده اند منجمله براى سربازگيرى و اعزام مردم به جنگ , از تبليغات جالب و جذاب و مشوق جنگ و روشهاى مؤثرى كه معمولا بيشتر افراد شايسته ى جنگ را قانع ميساخت , استفاده مى كردند مثلا : بر مزاياى جنگجويان مواجب بگير مى افزودند , به كارگزاران خود در شهرها دستور بسيج مى دادند و آنان خطباء و رجال با نفوذ را بر تشويق مردم به داوطلب شدن براى جهاد در راه خدا , ميگماشتند .

امام حسن عليه السلام در آغاز خلافت و هنگام اعلان بسيج براى جنگ , همه ى اين كارها را كرد از اولين كارهايش اين بود كه مزاياى سپاهيان را صد , صد افزود , حجربن عدى را نزد كارگزاران ولايات براى دعوت به جهاد فرستاد , خطيبان زبر دست همچون : عدى بن حاتم و معقل بن قيس و زياد بن صعصعه و قيس بن سعد با او همكارى كردند , مردم را بر كاهلى و سستى در جهاد نكوهش و ملامت نمودند ( 84 ) و بر لبيك گفتن به داعى الهى , تشويق كردند و آنگاه , خود پيش از همه به صفوف  جنگ در اردوگاه پيوستند .

رايت جهاد , در هفت محله ى كوفه و همه ى مراكز عمومى آن بر افراشته شده و مردم را بسوى خدا و به پيروى از آل محمد - عليهم السلام - دعوت مى كرد .

در آن پايتخت مرده ى عافيت طلب , بيدارى و سر زندگى تازه ئى پديد آمده بود كه به احساس وظيفه يا آمادگى براى انجام آن شبيه بود .

كاهلى و سنگينى مردم براى جنگ كه معلول تبليغات شام يا راحت طلبى خود آنان بود هر چند در كوفه نفوذ فراوان داشت ولى اين بيدارى تازه كه مديون فعاليت آن خطباى بزرگ بود , در زمانى كوتاه , در مردم رغبتى و بر اثر آن نشاط و فعاليتى و بدنبال آن شور و حماسه ئى بر انگيخت .

با همه ى نغمه هاى پليدى كه از طرف مخالفان امام حسن ساز مى شد , تبليغات ياران نزديك به وى توانست تا حدودى مؤثر واقع شده و عده ى زيادى از مردم را به جهاد , راغب سازد و در نتيجه : ( مردم براى رفتن به اردوگاه , شور و نشاطى يافتند) ( 85 ) .

همچنين اين تبليغات تا حدودى زيادى موفق شد كه افكار عمومى مردم كوفه و محلات و نواحى نزديك به آن را - كه با بازارها و دستگاههاى قضائى و ادارى آن ارتباط روزانه داشتند - با خود همراه سازد .

مهارت و زبردستى خطباى كوفه در اين بود كه بخوبى توانستند از زمينه ى فكرى مساعد و آماده ى مردم استفاده كنند و در پوشش دعوت به جهاد , با تمام قوا آنان را به پيروى از خاندان پيغمبر دعوت نمايند .

دوستان و ياران اهل بيت , با آهنگى رسا و بيانى قوى , مناقب اين خاندان و معايب و رسوائيهاى دشمنان ايشان را بيان مى كردند و در مجامع و اماكن عمومى و در ميان قبائل , همه جا مردم را با موقعيت ممتاز و برجسته ى ( دو سرور جوانان بهشت) و صلابت دينى مورث خاندان وحى و مزاياى فراوان ويژه ى اين تيره از بنى هاشم - مانند : دانش و تقوى و طهارت و بى اعتنائى به زيورهاى مادى و فداكارى در راه حق و كوشش براى اصلاح امت و وجوب دوستدارى آنان - آشنا مى ساختند .

سپس از بيعت , ياد ميكردند و از اينكه خداوند درباره ى اطاعت اولى الامر و وفا به عهد و ميثاق از آنان مؤاخذه خواهد كرد .

در سخنرانيهاى خود نسب ها را با يكديگر مقايسه ميكردند و اين براى آن مردم ( آهنگ) ظريف و صادق و مؤثرى بود كه هوش و دل آنان را مى ربود.

مثلا مى گفتند : فرزند على كجا و فرزند ( صخر) كجا ؟ ! پسر فاطمه كجا و پسر هند كجا ؟ ! آنكس را كه جدش رسولخداست چه نسبت با آنكه جدش ( حرب) است و آنكس را جده اش خديجه است چه قياس با آنكه جده اش ( فتيله) است ؟ ! آنگاه از اين دو نفر آنكس را كه نامش نكوهيده تر , و دودمانش پليدتر , و گذشته و حالش شرارتبارتر , و در كفر و نفاق با سابقه تر است , لعنت مى كردند و مردم يكصدا فرياد مى زدند : آمين , آمين نسلهاى بعدى نيز هرگاه به اين مقايسه ى ظريف بر خورد كرده اند , همصدا با مردم آن دوره گفته اند : آمين .

اين روشهاى حكيمانه و خطابه هاى حماسى و بليغ , كار خود را كرد و اميدوارى به شكست شام و پيروزى كوفه را در همه جا و همه كس دميد .

در آن دوره , كوفه - اين پايتخت جديد و با عظمت كه با بزرگترين پايتخت هاى اسلامى تاريخ رقابت مى كرد - گروههاى مختلفى از مهاجران عرب و غير عرب و از رنگها و نژادهاى گوناگون را در خود گرد آورده بود بسيارى از اينان , مردمى بودند كه اسلام , آنان را ارضاء نكرده و پيروى از آن , راه تازه ئى برويشان نگشوده و ادب اسلامى نمايانى در آنان بوجود نياورده بود و همين اندازه بود كه اسلام را همچون وسيله ئى براى تأمين منافع نزديك خود مى شناختند ايندسته از جهاد فقط همين را مى فهميدند كه راهى است بسوى غنيمت و ميدانى براى بدست آوردن سود مادى و از اميد و اطمينان عمومى مردم به موفقيت و پيروزى اين جنگ , استنتاج ميكردند كه : پيوستن به سپاه حسن ( عليه السلام ) تنها وسيله ى مطمئنى است كه ميتواند دست يافتن به غنيمت را تسريع كند در اينصورت چرا هر چه زودتر خود را به صفوف اين جنگ نرسانند ؟ ! .

اكنون خواننده , با موجبات گرد آمدن گروههاى مختلط و از همه رنگ , در اردوگاه امام حسن بخوبى آشنا شده و كاملا مى داند كه به چه دليل , داوطلبان اين لشكر از : جمعى آشوب طلبان و جمعى طمعكاران غنيمت و گروهى صاحبان عصبيت هاى قبيله ئى نه انگيزه هاى دينى و عده ئى شكاك و تشكيل شده و هر يك بنحوى از هدف و مقصد آنحضرت دور و بيگانه بوده اند .

و همانطور كه قبلا گفتيم , در روشهاى سربازگيرى رائج آنروز نيز وسيله ئى كه بتواند از ورود همه گونه مردمى در اردوگاه ممانعت كند و فقط يكعده سرباز و مجاهد مورد اطمينان را بسيج نمايد , وجود نداشت و توانائى حمل سلاح , تنها چيزى بود كه ميتوانست صلاحيت يك سرباز مسلمان را اثبات كند .

شيخ مفيد پيوستن خوارج را به سپاه امام حسن , چنين توجيه ميكند كه ( آنها به هر حيلتى در صدد بودند با معاويه بجنگند) .

ما با اينكه اين سخن را تا حدودى تصديق مى كنيم , نميتوانيم آنرا بكلى بپذيريم ممكن است اين , يكى از هدفهاى آنان بوده و اى بسا كه اساسا داراى هدف ديگرى بوده اند .

در آنچه از روابط ( خوارج) با امام حسن و پدر بزرگوارش در دست است , چيزى كه ما را نسبت به اين گروه خوشبين سازد وجود ندارد و مخصوصا بررسى حوادث ( نهروان) بر ترديد و بد گمانى نسبت به آنان مى افزايد اگر براستى منظور آنان از همراهى با امام حسن , جنگيدن با معاويه بود و به خود آن حضرت نظر سوئى نداشتند , پس جاى اين سئوال است كه پيش از آن تاريخ كجا بودند و چرا هرگز شورشى دسته جمعى - از آنگونه كه تاريخ از ايشان در مورد على عليه السلام بياد دارد - بر ضد او بر پا نكردند ؟ ! .

خونهائى كه در زمانى نزديك به دوران امام حسن از آنان ريخته شده بود و سبك تبليغات همه گير و منظم آنان , موجب بدگمانى به هدف ايشان از پيوستن به لشكر امام حسن است .

حالات آنان پيش از آماده شدن براى اين جنگ نشان ميدهد كه اين فرقه پس از دست آلودن به جنايت قتل على , با فرزندش حسن و مسلمانان , راه مداهنه و سازش در پيش گرفته بودند و بدينوسيله ميخواستند خود را از عواقب منفوريت عامى كه پس از آن جنايت بزرگ آنان را فرا گرفته بود , بر كنار دارند .

با اين زمينه آيا به ذهن نمى رسد كه تظاهر آنان به جهاد داوطلبانه و بظاهر همرنگ ديگران شدنشان نيز خود نيرنگى در اين مورد و قيافه ئى مصنوعى و معلول ضرورت و مصلحت زمانه بوده و در وراى آن چهره ى موافق , افكار و اغراض پنهانى آنان - كه تاكنون نيز بدرستى شناخته نيست قرار داشته است ؟ .

انديشه ى ( خروج) ( قيام بر ضد حكومت على ) بذر پليدى بود كه در واقعه ى ( حكميت) در جنگ صفين پاشيده شد و از اينرو خوارج را ( محكمه) ( طرفداران حكميت) نيز ناميده اند كم كم اين فكر همچون اعتقاد راسخى در دل اين عده ريشه دوانيد و پا بپاى زمان رشد كرد و درخت نامبارك آن , گونه گون حادثه ى شوم براى مسلمانان ببار آورد .

خوارج با همه مقدس مابى و تظاهرات خشك دينى شان , مردمى سخت مكار و حيله گر بودند .

در اينصورت چرا از اين موقعيت مناسب كه ميان دو دشمن بزرگ آنان آتش جنگ بر افروخته است , بهره بردارى نكنند ؟ و چرا خود را در انبوه اين سپاه كه از كوفه بعزم جنگ خارج مى شود , وارد نسازند و در پى بدست آوردن فرصتهاى مساعد در ميان تجهيزات مجاهدان و حركتهاى سوق الجيشى و صحنه هاى زد و خورد كه غالبا در افقى وسيع و گسترده خواهد بود , نباشند ؟ چه , در چنين جنگهائى اگر توطئه گران با هشيارى و درايت عمل كنند , فرصتها زودتر و آسان تر و با نتيجه ى بزرگتر بدست خواهد آمد .

بيگمان همانطور كه شيخ مفيد فرموده - منكر عدوات خوارج با معاويه و اينكه به هر حيلت در پى جنگ با معاويه بوده اند , نميتوان شد ولى من معتقدم كه آنان از اين اقدام خود دو هدف در نظر داشتند غرض اصلى خوارج از همه ى شورشها و توطئه هايشان , هدف قرار دادن زمامداران جهان اسلام - در عراق يا مصر يا شام - بود روح تروريستى و ( از قفا ضربه زدن) در ميان آنان رواج يافته و ديگر افكار و روشهاى آنان را تحت الشعاع قرار داده بود با حسن همراهى ميكردند اما براى فتنه انگيزى , براه جهاد مى رفتند اما بقصد فساد ضربه ى جسارت آميز و نه چندان كارى ئى كه در ( مظلم ساباط)  ( 86 ) بر حسن بن على وارد آوردند , دومين حلقه ى دوزخى از سلسله ى جرائمى بود كه اين گروه نسبت به خاندان معظم پيغمبر مرتكب شدند و اين هر دو جنايت , زائيده ى توطئه هاى مخفى و جدى باند خوارج در موقعيت هاى مختلف بوده است .

لطف خدا موجب شد كه ضربت ( ابن سنان اسدى) ( 87 ) به امام حسن , موفقيتى را كه ضربت ( ابن ملجم مرادى) در گذشته ى نزديك بدست آورده بود , حائز نشود .

اين توطئه ى پست و پليد با رفتار كينه توزانه ى خود نسبت به امام دوم و سبط بزرگ پيغمبر , در نوع خود نمونه ى بزرگترين جفا و دشمنى با پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - بود با اينكار , پر ارزش ترين و عاليترين خدمت به هدفهاى معاويه انجام گرفت , بدست مردمى كه درباره ى آنان  گفته مى شود : ( با حسن از اينجهت بيرون آمدند كه به هر حيلتى در صدد جنگ با معاويه بودند) ! .

بدين ترتيب , به شكلى ترديد ناپذير , مقاصد خبيث و پليد خوارج - كه بظاهر روش مجامله در پيش گرفته بودند - بر امام حسن آشكار شد او خود از آغاز كار , از آنان بشدت پرهيز مى كرد ولى هميشه مخالفت خود را از آنان پوشيده مى داشت هيچ چيز خطر ناكتر از دشمنى نيست كه به لباس دوست ظاهر شود اين همان دشمنى است كه بظاهر با كسى دوستى مى ورزد و در باطن با او مى جنگد و خطرناكترين دشمن از اين نوع , آن است كه به انگيزه ى انتقام و عصبيت , شمشير مى كشد چنانكه خوارج با حسن بن على بودند براى سپاه امام حسن چنين پيش آمد كه به تورم ناشى از گرد آمدن اين گروههاى ناهماهنگ مبتلا شود و بر اثر اين نا هماهنگى , فاقد روحيه ى يك سپاه اميد بخش و داراى افق روشن , باشد و پيوسته هدف كينه توزى و دشمنى آشكار و نهان دشمنان خارجى و داخلى در دو منطقه ى : شام و عراق , قرار گيرد لشكرى كه از اينچنين عناصرى تركيب يافته , ميبايد كه در برابر هر پيشامدى تهديد به دو دستگى و قيام بر ضد سران و رهبران شود جهاد مقدس , هرگز وسيله ى طمع مادى يا زمينه ى توطئه هاى خطرناك يا مظهر تعصب هاى بيجاى جاهلانه يا صحنه ى تجربه هاى شكاكان نبوده است ( آگاهى امام حسن به سست عهدى و ناهمرهى قومش افزون گشت) (88) و شبح ناكامى و شكستى را كه در انتظار اين جنگ بود , از لابلاى اوضاع و احوال خود مشاهده كرد چه , تنها گروه ذخيره ى او همين سپاه بود كه به هيچ بابت اميد اصلاح آن نمى رفت .

كلمات زيادى از او باقى مانده كه از كم اعتمادى او به اين سپاه , حكايت مى كند و بليغ ترين سخنى كه در اين مورد از آنحضرت باقى است , نطق اوست خطاب به لشكر مدائن در اين خطا به چنين گفت : ( براه صفين كه مى رفتيد دينتان پيشاپيش دنياتان بود ولى اكنون دنياتان پيشاپيش دينتان قرار دارد شما اكنون در ميانه ى دو كشته قرار گرفته ايد : كشته ئى در صفين كه بر او ميگرييد و كشته ئى در نهروان كه انتقام او را مى طلبيد ( 89 ) بازماندگان , عهد فرو گذار و نامردند و گريه كنندگان , شورشگر و عاصى) .

اين تنها خطبه ئى است كه در آن به اختلاف تمايلات و هدفهاى عناصر سپاه در اين جنگ اشاره شده است .

منظور وى از ( گريه كننده ى شورشگر) اكثريت ياران و نزديكانش بودند , و از ( طلب كننده ى انتقام) خوارج , كه در لابلاى صفوف وى جا داشتند و البته اين انتقام را از كسى جز او نمى طلبيدند و از ( عهد فروگذار و نا مردم) ديگر عناصر سپاه , كه فتنه جويان و طمعكاران و هوى پرستان بودند .

در اينجا تاريخ , سطور تيره و خونينى در خلال صفحات خود گنجانيده است در اين سطور , افراد فريب خورده و مفتونى از اين عناصر را مى بينيم كه به سپاه امام حسن پيوسته و ميدان جهاد مقدس را به انواع مكر و نفاق و پيمان شكنى و توطئه چينى آميختند و موجب شدند كه بازماندگان آثار نبوت - يعنى پاكمردان خاندان پيامبر و فرزندان او عليهم السلام - از صحنه ى حكومت و قدرت خارج گشته و از حق خود دور بمانند .

شايد برخى از فرازهاى اين مطلب را بمناسبت در مواردى از اين كتاب بيان كنيم .

در پايان اين فصل شايسته است ايرادى را كه در ذهن بسيارى از بررسى كنندگان اين بخش از تاريخ امام حسن , مى رسد مطرح سازيم مى پرسند : چرا امام حسن ميدان را براى اين عناصر باز گذارد و روشهائى را كه در تصفيه ى سپاه معمول است - يعنى قطع عضو فاسد يا ضعيف ساختن و يا لااقل دور ساختن وى - بكار نبرد .

و اين موضوع در نظر برخى , نقطه ى اساسى اشكال است .

در پاسخ اين پرسش ميگوئيم :

1 - اسلام در جهاد نيز مانند همه ى شئون اجتماعى ديگر , طبقات و تقسيم بندى هاى اجتماعى را ملغى ساخته است , لذا بر اولياى امور لازم است كه داوطلب جهاد را مادامى كه مدعى اسلام و قادر بر حمل سلاح است , طرد نكرده و ميان طبقات مختلف امتيازى قائل نشوند و چون انبوه مردمى كه با سپاه امام حسن در آميخته بودند , همه مدعى اسلام و تواناى حمل سلاح بودند , امام - نظر به متن حكم اسلامى - چاره ئى بجز پذيرش آنان نداشت .

2 - رسول اكرم و اميرالمؤمنين - عليهما السلام - نيز در برخى .

از حوادث جنگى خود به چنين سپاه مختلطى دچار شده اند و در حالات آن بزرگواران نقل نشده كه در اين موارد از پذيرش افرادى از اين رديف , خوددارى كرده يا كسى را از ميدان جنگ رانده باشند و ميدانيم آن هر دو نيز بنوبه ى خود از زيانهاى ناشى از حضور اين افراد , در امان نماندند .

مثلا تاريخ از ماجراى جنگ حنين چنين ياد مى كند : ( جمعى از مسلمانان از انبوه سپاهيان پيامبر بشگفت آمدند و گفتند كه اين سپاه از گروه اندك مشركان درهم نخواهند شكست ولى سپاه مسلمين , سپاهى مختلط بود و در آن بسيار بودند آنانكه براى غنيمت آمده بودند) .

در ضمن حوادث بازگشت مسلمانان از جنگ ( بنى المصطلق) نيز شبيه به همين , نقل شده است .

درباره ى جنگهاى على عليه السلام نيز نوشته اند : ( سپاه على در ( صفين) از ملتها و قبيله هاى گوناگون تشكيل يافته بود و اين سپاهى پر اختلاف و پر ستيزه بود , نه گوش به فرمان ميداد و نه دل به نصيحت و خير خواهى مينهاد) .

معاويه - بنا به نقل ( بيهقى) در كتاب ( المحاسن و المساوى) - گفته است : ( على در ميان پليدترين و پر تفرقه ترين سپاه بود و من در ميان رام ترين و كم تفرقه ترين سپاه) .

در اينصورت امام حسن نيز وظيفه داشت كه به رويه ى پدر و جدش عمل كند و نا روا است كه از او بيش از آنچه از آندو انتظار داريم , متوقع باشيم چه آندو بزرگوار , بهترين و شايسته ترين سر مشق بودند .

دقت در امر دين و التزام به متن اسلام , امام حسن را در هر حركت و سكونى مقيد ميداشت , در حاليكه دشمنان وى در هيچ كارى چنين قيد و التزامى نداشتند و اگر جز اين ميبود , بيشك سرگذشت اين قطعه از تاريخ به صورتى غير از آنچه اكنون هست نوشته مى شد .

3 - اگر امام حسن براى تصفيه ى سپاه خود به روش معمولى همه ى سران سپاه , به اعدام يا تبعيد يا تضعيف عناصر مخالف دست مى زد , در وضع ويژه ى او اينكار موجب تسريع در بليه و بدبختى مى شد و اختلاف و دو دستگى و شكاف , آشكار مى گشت و پرچم نافرمانى لااقل در ميان نيمى از سپاهيان بر افراشته مى شد بنابراين , اين اقدام حسن بدينمعنى بود كه قصد دارد بدست خود شعله ى عصيان و شورش را در قلب لشگر خود بر افروزد , يعنى جهاد مقدس را به يك جنگ داخلى خونين مبدل سازد و اينكار در آن وضع , نهايت آرزوى معاويه بود در حاليكه امام حسن با آگاهى ئى كه از وضع خود و شيطنت هاى معاويه داشت , از آن كمال اجتناب و پرهيز را مينمود .

و پس از اين همه :

امام حسن در دوران كوتاه زمامداريش كه سراسر آن را بليه هاى گوناگون فرا گرفته بود , چندان فرصت و مجال نيافت كه به اصلاح اين گروههاى رنگارنگ و گرد آوردن آنان بر رأى و عقيدت واحد بپردازد اينكار در آن موقعيت از هيچكس ديگر نيز ساخته نبود , چه , اولا شايستگى اخلاقى چيزى نيست كه بتوان آنرا در دورانى كوتاه تزريق كرد , اين كار مستلزم تهذيب دينى و زدودن زنگ هاى روزگارى دراز مدت است , و ثانيا جريانهاى متضادى كه اين نسل را در معرض انواع جلوه هاى فريبنده ى مادى قرار داده بود , امكان اصلاح و وحدت دادن به هدفها را محال مى ساخت , اينكار فقط به وسيله ى تأمين همان مطالعه مادى قابل اجراء بود و اين در حقيقت درمان مرض به مرض بود و در قاموس حسن بن على بكار بستن اينگونه روشها ممنوع و غير عملى بشمار مى رفت.

عبيد الله بن عباس

 اين سردار جنگى كه دلى بر افروخته و بيقرار جنگ و سينه ئى داغدار و جوياى انتقام دو فرزند بيگناه خود داشت , از روزى كه با لشكر خود از ( دير عبدالرحمن) خارج شد , پيوسته بطور جسته گريخته اخبار كوفه را دريافت ميكرد او كوفه را با موج تبليغات همه گير شيعى منش و دوستدارانه اش كه رو به ازدياد نيز مى رفت , ترك گفته و اميدوار بود كه بر اثر زمينه ى مساعدى كه آن وضع بوجود آورده , قواى امدادى پى در پى بسوى او سرازير گردد .

وقتى به ( مسكن) - يعنى نقطه ى ديدار دو لشكر متخاصم - رسيد , اطلاع يافت كه آن تبليغات آتشين و پر هيجان كوفه اثر تازه ئى بروز نداده و جز گروههاى پراكنده ئى از جنگجويان اطراف يا داوطلبان مدائن كه به لشكر همان شهر پيوسته اند , كس ديگرى به سپاه حسن ملحق نگشته است به او خبر رسيد .

كه عمليات كينه توزانه ئى كه برخى از رؤساى كوفه آنرا رهبرى ميكرده اند , علت اساسى خنثى شدن كوششهاى فراوان بزرگان شيعه شده و مانعى در سر راه بسيج عمومى - با آن افق وسيعى كه انتظار مى رفت بر آن شور و هيجان آغاز كار مترتب شود - قرار گرفته است .

طبيعى است كه اين اخبار , عبدالله را بخشم آورده و همه ى وجود او را از غيظ و غضب بر مردم , آكنده سازد .

على القاعده او بايد همچون فرماندهى كه اميد او به رسيدن قواى امدادى ضعيف شده و طلائى ترين آرزوهايش كه بر اين اميد استوار بود نقش بر آب گشته , از اين واقعيتى كه اوضاع و احوال براى او پيش آورده درس بگيرد و نيروهاى خود را مورد مطالعه قرار دهد و آنها را با نيروهاى دشمنى كه روبروى اوست و قدر مسلم از 60 هزار سرباز چشم بسته و گوش بفرمان - كه معروف به اطاعت بى قيد و شرط از امراء و سرداران خود مى باشند - كمتر نيست , موازنه كند .

تفاوت عدد دو سپاه براى او چندان رعب آور نبود او بيشتر به مزاياى معنوى ئى كه سپاهيان دو جبهه از آن برخوردار بودند مى انديشيد او فرماندهى بود كه بيش از هر چيز به روحيه ى سپاهش كه تنها ذخيره ى وى براى لحظه ى ديدار دشمن بود , اهميت ميداد .

در هنگام مقايسه , نا هماهنگى واحدها و نفرات سپاهش براى او آشكار شد او ميدان جنگى در پيش داشت كه در آن هيچ چيز بجز جمع انبوهى از مردم با اخلاص و جنگاوران سر سخت , بكار نمىآمد در اينصورت , سپاهى لشكرى كه جهاد را جز وسيله ئى براى رسيدن به غنائم جنگى نمى شناسد , چه ارزشى ميتوانست داشته باشد ؟ .

از اولين لحظه ئى كه عبيدالله وارد اردوگاه ( مسكن) شد , يكنوع بد بينى در روح او پديد آمد كه اثر آن در حوادث بعدى آشكار گشت .

نا ملايمترين چيزى كه عبيدالله از آن بر مقدرات سپاه بيم داشت اين بود كه خبر فعاليت خنثى و شكست خورده ى كوفه به صفوف او برسد يا دام تزوير معاويه كه از مشتى خبر دروغ و وعده هاى فريبنده درست شده بود , در سر راه آن گسترده شود اينك كه اين دو سپاه در يك سرزمين و بر سر يك آبشخور و در زير آسمان ( مسكن ) قرار داشتند , چگونه او ميتوانست مطمئن باشد كه با سربازان او و يا از خود همين سربازان , كسانى از سوى معاويه حامل بذر فساد نبوده و كار را بر او و بر امام , دگرگون نسازند ؟ چه اينكه ( سلاح سرد) در اين ميدان و در همه ى ميدانهاى معاويه , كارگرترين و براترين سلاح هاى او بود .

و عبيدالله درست حدس زده بود .

طليعه ى دسائس معاويه در اردوگاه ( مسكن) پديدار شد در حاليكه در اين اردوگاه هم مردم با اخلاص بودند و هم افراد منافق و هم عافيت طلبانى كه آرزو ميكردند شايعه ى جديد - يعنى شايعه ى شروع مذاكرات صلح از طرف امام حسن ( 90 ) - راست و مطابق واقع باشد .

براى ابن عباس كافى نبود كه او و ياران خصوصى اش از دروغ بودن اين خبر مطلع باشند درست است كه آنها ميدانستند اين شايعه با واقعيت غير قابل ترديد , مخالف است و امام حسن كه در همه ى پيامهايش به اطراف و در نامه هايش به معاويه و هم در خطبه ئى كه در كوفه انشاء كرد , همه جا آمادگى خود را براى جنگ نشان داده , ممكن نيست كلمه ئى درباره ى صلح به معاويه بنويسد و از رأى خود عدول نمايد ولى اين دام شيطان بود كه با كمال مهارت گسترده شده بود .

فرياد ياران مخلص بلند شد كه مردم را به آرامش دعوت ميكردند و از آنان تا رسيدن قاصد مدائن , مهلت مى خواستند ولى اين فريادها كجا ميتوانست در آن موقعيت مؤثر باشد , آشفتگى تأسف آورى بر محيط تسلط يافته و آنرا از صورت يك محيط مساعد براى جنگ , خارج ساخته بود .

عبيدالله , زبون خدعه و فريبى شد كه نقطه ى حساس را هدف قرار داده بود .

ساعتى تنها ماند و در زير خيمه ى خود كه از غوغاى جمعيت دور بود , بفكر فرو رفت ناگهان واقعيت تلخ در برابرش نمايان شد احساس كرد كه اين فرماندهى , موقعيت نظامى او را به آخرين درجه ى انحطاط , تنزل خواهد داد , ياد آورى آبروى بر خاك ريخته اش و حرف هائى كه مردم درباره ى او خواهند زد , خون او را بجوش آورد و پشيمانى از قبول اين مأموريت بر تمام وجودش مستولى گشت , خشونت و تند مزاجى جبلى او چنان تحريك شد كه بر شرائطى كه موجب افتادن او به دام اين مأموريت شده بود , لعنت فرستاد و سپس تحت تاثير كابوسى از اضطراب و ( حب نفس) چنان در هم كوبيده شد كه نميدانست چه بكند ! .

عاقبت پس از فكر زياد به اين نتيجه رسيد كه بايد از اين منصب كناره گيرى كند اين فرمانى بود كه صفات و روحيات خود پسندانه اش صادر مى كردند چه ميدانيم ! شايد در او آن مايه از استعداد و نيروى فكرى كه بتواند موقعيت او را براى خودش روشن سازد و وى را در دور ماندن از اشتباهات يا پيشگيرى از پيشامدهاى ناگهانى و غيره منتظره , كمك كند وجود نداشته است .

بارى , اكنونكه مصمم بر كناره گيرى است , ميبايد فرماندهى را به همان وضعى كه امام اراده كرده است در آورد , يا آنرا به دست فرمانده دوم سپاه , يعنى ( قيسبن سعد) بسپارد .

هنوز از خيمه ى خود - آن تنها شاهد هيجان روح زبون شده و زمزمه ى شكايتبار و دل ناسپاس و حق ناشناس او - كه در نقطه ئى دور از جايگاه سربازانش قرار داشت , بيرون نرفته بود كه ناگهان متوجه شد كناره گرفتن از هر وظيفه و مسئوليتى , طبق مقررات اسلام فقط در آنصورت جايز و ممكن است كه به ناتوانى از آن كار , صريحا اعتراف شود ولى آيا او آن جوان خود خواه و مغرور , كسى بود كه شخصيت خود را در هم كوبيده و خويشتن را در معرض تمسخر و ريشخند مردم قرار دهد ؟ بار ديگر به فكر فرو رفت شايد بتواند راهى پيدا كند كه مستلزم اين اعتراف تلخ نباشد .

نامه هاى معاويه كه در همانشب به دست او رسيده بود - و او نميدانست كه آنها را از دست همانكسى دريافت كرده كه صبح آنروز , آن شايعه ى لعنتى دروغين را در ميان اردو منتشر ساخته است - نقطه ى ديگرى بود كه در اثناى تفكر و چاره جوئى , با وعده هاى فريبنده اش مزاحم او مى شد و توجه او را بسوى خود جلب مى كرد .

ياد آورى اين نامه ها , تفاوت زيادى را كه ميان ( بردبارى و خوش اخلاقى زراندود ! معاويه و ( حقيقت تلخ) موجود است از خاطر او برد نيروى فكر و تشخيص از او گرفته شد و از گرفتن تصميمى كه ميبايد يك فرمانده هاشمى در ميدان جنگ با سرسخت ترين دشمن بنى هاشم بگيرد , عاجز ماند .

او ميتوانست كناره گيرى كند و بدون ترديد و تأمل اعتراف به عجز را بپذيرد و سپس از شكست حتمى و مسلمى كه در انتظار جانشين او - فرمانده دوم لشكر - بود , عذر موجه و مشروعى براى عجز خود بدست بياورد و بدينوسيله , حيثيت و شرف از دست رفته را باز گرداند .

و باز ميتوانست در همان وضعى كه داشت , با تردستى و درايت و با وعد و وعيد , آشوب طلبان را بر سر جاى خود نشانده و با يكى از همين تدبيرهاى رائجى كه سردارانى چون او با آنها كاملا آشنايند , رفتار احتياط آميزى را در پيش گيرد كه به ظاهر , خشونت و در باطن , رهبرى و اداره كردن است و آنگاه اندكى كارها را متوقف سازد تا دستور و فرمان نهائى امام به او برسد و با اين روش خود را از جهت وظيفه ى دينى معذور و از تعرض زبانى مردم مصون داشته باشد .

اما اينكه خود را از شأن و مرتبه ئى كه در خور فرمانده اردوگاه امام است , تنزل دهد و با فرستاده هاى معاويه درباره ى مزد فرار گفتگو كند , نه اين ديگر بسى پست و زشت است ! در نامه ى معاويه , بر روى نقطه ضعف اساسى او يعنى جاه طلبى و ميل به جلو افتادن , انگشت گذارده شده بود معاويه در اين نامه نوشته بود : ( همانا حسن بزودى ناگزير از صلح خواهد شد ( 91 ) براى تو بهتر است كه پيشقدم باشى نه تابع ( 92 ) ) و در همين نامه براى او يك ميليون درهم پاداش قرار داده بود ( 93 ) و معاويه حريص ترين مردم بر بهره بردارى از تنگناهاى دشمنانش بود.

( ايمان معاويه به پستى و دنائت بشرى , نهايت نداشت اين ايمان از آنجا بود كه وى اعتقاد داشت : با اراده ترين و با فضيلت ترين افراد نيز در لحظه ئى كه ضعف بشرى بر او چيره مى شود و شك و ترديدى كه كمتر كسى از آن مصون است , بر او مستولى مى گردد , ممكن است فريفته و زبون حرص و طمع شود( 94 ) ) .

اميرالمؤمنين على عليه السلام در توصيه هايش به ( زياد) گفته بود : ( معاويه , از پيش رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ انسان , پيش مىآيد , زنهار و زنهار از او غافل نباش) ( 95 ) .

بدين ترتيب , احساس شكست و تسليم شدن به طمع , اين جوان هاشمى اصيل را مغلوب ساخت و واقعه ئى كه نمايشگر يكى از زشتترين صحنه هاى خيانت و ضعف و زبونى بود , بوقوع پيوست .

نه دين , نه انتقامجوئى , نه مفاخر قبيله ئى , نه خويشاوندى نزديك با رسولخدا و با مقام فرماندهى عالى , نه ميثاقى كه در روز بيعت حسن بن على و پيش از هر كس ديگر , با خدا بسته بود و نه ترس از زبان مردم و انتقام تاريخ , هيچيك نتوانست او را از پرت شدن در اين پرتگاه ژرف باز دارد.

شبانه , همچون فرارى ذليلى كه خودش ميداند چه گناه بزرگى مرتكب شده , وارد اردوگاه معاويه شد .

و تاريخ از او روى بر گردانيد و نام او را جز در ليست سياه , ثبت نكرد و اين است سزاى خيانتكارانى كه بدست خود گور خويشتن را مى كنند و آنگاه به عمد و پيش از آنكه مجبور شوند , ميميرند .

فرار عبيدالله , فضاى ( مسكن) را به بد دلى همه گيرى آلوده ساخت و ديرى نپائيد كه اين حالت به ( مدائن) نيز سرايت كرد و كم كم مصيبتى كمر شكن شد .

پس از اين مصيبت بزرگ , مسئوليت هاى ديگرى نيز پديد آمد كه عهده دار همه ى آنها در پيشگاه خدا و در قضاوت تاريخ , كسى جز عبيدالله نيست.

فرماندهى ( لشكر مقدمه) را پس از فرار اولين فرمانده اش , مسئول قانونى آن كه امام , از پيش به فرماندهى برگزيده بود - يعنى قيس بن سعد - بدست گرفت و او همان دارنده ى اعتقاد پولادين و صاحب عقل و درايت مورد اعتراف تاريخ عرب و شخصيت ممتاز در ميان بقاياى اصحاب على عليه السلام است ( 96 ) و همانكسى است كه جوانيش را در جهاد گذرانيده و پيوسته در صحنه هاى خونين و بر افروخته ى جنگ بوده است , هميشه ضعف كسان را بديده ى انكار نگريسته و دلباختگى آنان را به جلوه هاى فريبنده ى مادى و پهلوتهى كردنشان را از وظيفه , تقبيح كرده است .

همينكه اردوگاه ( مسكن) زير فرمان او در آمد , به ميان صفوف خود كه از بقاياى لشكر تشكيل شده بود آمد تا فرمانده پيشين را با سخنى كه شايسته ى او باشد , توديع گويد و سپس در پست جديد فرماندهى به كار شروع كند و شكست روحى و معنوى ئى را كه واقعه ى فرار , در ميان لشكر ايجاد كرده ترميم نمايد .

گفت :

( هان اى مردم ! كارى كه اين مرد بيخرد انجام داد بر شما گران نيايد و شما را نترساند همانا او و پدر و برادرش , يك روز نيك براى اسلام ببار نياوردند .

پدرش عموى پيغمبر در روز بدر به جنگ رسولخدا آمد , ابواليسر كعب بن عمر و انصارى او را اسير كرد و نزد پيغمبر آورد و آنحضرت فديه ى او را گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد برادرش را على بر بصره گماشت و او اموال على و مسلمانان را دزديد و با آن كنيز خريد و پنداشت كه اين كار براى او جايز است و خود او را على والى يمن قرار داد و او از جلو بسر بن ارطاه گريخت و بچه هايش را گذاشت تا كشته شوند و امروز هم اينكارى كه ديديد انجام داد) ( 97 ) قيس , سخنران ماهرى بود كه بميل خود ميتوانست هر گونه تأثيرى را در شنونده باقى گذارد , مخصوصا هرگاه كه مانند اين مورد , احساس و عاطفه ئى قوى بر روحش مستولى مى گشت اثرى كه با اين خطابه بر روى شنوندگانش گذارد آنچنان بود كه مردم فرياد ميزدند : ( الحمدلله كه او را از ميان ما خارج ساخت) ! ( 98 ) .

و اين است كه گفته اند : آزمايش , كليد مردان است .