صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


1- اينها را ( زبير بن بكار) در كتاب ( الموفقيات) آورده و ( ابن حجر) در بخش اول ( الاصابه) در شرح حال ( حارث بن وهب) از او نقل كرده است.
2- به شرحى كه مؤلف بزرگوار در كتاب توضيح داده است .
3 - زيرا معاويه با اصرار تمام , بدو پيشنهاد صلح مى كرد و براى قبول هر شرطى براى خدا و بنفع امت , خود را آماده نشان ميداد , حفظ جان امت را بيادش مىآورد اين پيشنهاد بطور علنى باطلاع هر دو جبهه رسيد و همه از آن آگاه شدند در حاليكه همه ميدانستند - هم امام حسن و هم معاويه و هم هر دو سپاه - كه اگر جنگ ادامه يابد پيروزى از آن معاويه خواهد بود در اينصورت اگر امام حسن بر ادامه ى جنگ اصرار مى ورزيد و سپس به آن سر انجام دچار مى شد هر كسى بخود حق ميداد كه او را توبيخ كند و درباره ى او از هر گونه سرزنش خوددارى نورزد .
و اگر در آنروز امام حسن براى جنگ باين عذر متشبث مى شد كه : معاويه به شرائط صلح عمل نخواهد كرد يا اينكه او نميتواند امين بر جان و دين ملت باشد , كسى اين عذر را از او نمى شنيد چه , اظهار آمادگى معاويه براى قبول هر قيد و شرط , همه را فريب داده بود در آنروز هنوز چهره ى زشت امويان آنچنان بى پرده و آشكار نبود كه بتواند به قبول نظر امام حسن كمك كند يا معاويه را منكوب سازد زيرا همانطور كه گفتيم , عامه ى مردم باو به نظر يك مسلمان با سابقه مى نگريستند و در اين خصوص سخت تحت تاثير تبليغات دستگاه معاويه بودند ولى در روزگار سيدالشهداء اين پرده ى فريب از هم دريده بود و بدينجهت فداكارى و جانبازى او ميتوانست در زمينه ى يارى حقيقت و اهل حقيقت آثار جاويدى بگذارد و گذارد و خدا را سپاس در اين باره به فصل چهاردهم همين كتاب رجوع كنيد.
4- مطالب مربوطه به متن عهد نامه و شرايط آن و ميزان حرمتى را كه معاويه نسبت به هر شرط نگاه داشت ! در فصول اين كتاب مطالعه كنيد.
5 - در سال ششم هجرى , پيغمبر به عزم زيارت خانه ى خدا با هزار و چهارصد تن مسلمان روانه ى مكه شد در محلى بنام ( حديبيه) قريش , راه بر پيغمبر گرفتند و از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كردند پيغمبر قاصدى به مكه فرستاد تا با قريش در اين باره گفتگو كند و چون قاصد او را محبوس ساختند و شايعه ى كشته شدنش به پيغمبر رسيد , آنحضرت عزم جنگ كرد و از مسلمانان ميثاق و بيعت بر جانبازى گرفت ( اين بيعت را بيعه الرضوان ناميده اند ) قريش به اعتذار برخاستند و نگهدارى قاصد پيغمبر را كار سفيهان قوم شمردند و سپس ميان رسول خدا و قرشيان پيمان صلحى بسته شد كه يكى از موادش مراجعت مسلمانان به مدينه بود پيغمبر دستور ( قربانى) و ( سر تراشيدن) داد كه ( بمعناى تمام شدن احرام و خاتمه ى كار حج يا عمره است ) مسلمانان از صلح سخت بر آشفتند و حتى اين دستور را نخست اطاعت نكردند و يكى از مسلمانان صريحا به پيغمبر درباره ى صلح اعتراض كرد ولى پس از مراجعت به مدينه كم كم نتائج درخشان اين صلح پديدار شد و مصلحت بزرگى كه بر آن مترتب بود ظاهر گشت اين مصلحت , آزادى مسلمانان در نشر اسلام و امكان آشنا ساختن كفار با اسلام بود گفته اند كه تا دو سال پس از قرار داد ( حديبيه) عده ى كسانيكه اسلام آوردند از همه ى كسانيكه در ظرف سالهاى پيش , اسلام آورده بودند بيشتر بود ( مترجم ).
6- نام اين كتابها را در ضمن شرح حال مؤلفان آنها در كتب رجال مانند : فهرست ابن النديم و رجال نجاشى و ميتوان يافت از كتابهاى ديگرى نيز در موضوعات صلح و شهادت حضرت حسن بن على در اين كتاب ياد شده كه نامبردن همه ى آنها در اينجا - با توجه به اينكه از خود كتابها اثرى در دست نيست - بيهوده است
7- ( ام ولد) كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همين موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد ( م )
8- اولويت به پيامبر از اينرو كه فرزند و پاره ى تن بلكه جزئى از او بود و كسى از فرزند به پدر و از جزء به كل نزديكتر و اوليتر نيست و اما اولويت به خانه ى پيامبر بدين جهت كه او وارث شرعى مادرش صديقه ى طاهره و او يگانه وارث پدرش رسول خدا بود فاطمه از پدر ارث مى برد همچنان كه سليمان از داود و دليلى نيست كه عمومات ارث در اين مورد تخصيص خورده باشد .
صيغه ى تفضيل ( در كلمه احق يعنى اوليتر و سزاوارتر ) نظر به ابوبكر و عمر دارد كه بخاطر سهمى كه دختر هر يك در خانه ى رسول اكرم داشتند در آنجا مدفون شدند , و عمل آنان دلالت ميكند بر اينكه بعقيده ى آنان , زوجه از زمين نيز ارث ميبرد و اين مساله ئى است مورد اختلاف علماى اسلام تا امروز بارى , عايشه و حفصه - بنابر اينكه از خانه ى رسول اكرم ارث ميبردند - هر كدام داراى يك سهم از هفتاد و دو سهم بودند چون آنها دو نفر از 9 همسر پيامبر بودند و سهم همه ى همسران مجموعا يك هشتم از خانه بود يعنى سهم هر يكى , يك نهم از يك هشتم مجموع خانه بوده است امروز براى ما وسعت اطاق پيغمبر معلوم نيست ولى بايد فرض كنيم كه 72 قبر در آن مى گنجيده است ! و اگر نه بايد گفت كه ورثه ى صديقه ى طاهره اجازه ى دفن آندو نفر را در آن اطاق داده اند راه ديگرى كه وجود ندارد به هر صورت بايد اعتراف كرد كه حسن فرزند زهرا به پيغمبر و خانه ى او از هر كس اوليتر و سزاوارتر بوده است .
9 - مانند اين نكوهش و سرزنش مؤدبانه را بيهقى نيز در ( المحاسن و المساوى )  ( ج 1 : 35 ) از حسن بصرى نقل كرده , گويد : احنف بن قيس در روز جنگ جمل به عايشه گفت : يا اميرالمؤمنين ! آيا از پيامبر خدا درباره ى اين راه سفارشى و سخنى شنيده ئى ؟ گفت : نه , ابدا ! گفت : آيا در اينباره در قرآن چيزى خوانده ئى ؟ گفت : قرآن همان است كه شما مى خوانيد گفت : آيا هيچ ديده ئى كه رسول خدا در آنوقت كه مسلمانان در اقليت بودند و مشركان در اكثريت , از زنان خود يارى طلبيده باشد ؟ گفت : نه هرگز ! احنف گفت : در اين صورت پس ما چه گناهى كرده ايم ؟ !.
10 -  اين حديث را ( ترمذى) نقل كرده و آن , حديث 874 از احاديث كتاب ( كنز العمال) ( ص 44ج 1 ) نيز هست به همين ترتيب احاديث زياد ديگرى نيز كتب صحاح و مسانيد اهل سنت نقل كرده اند در بعضى از اين احاديث چنين آمده : (من در ميان شما دو جانشين ميگذارم : كتاب خدا را آن رشته ى بر كشيده ميان آسمان و زمين و عترتم يعنى خاندانم را , و ايندو از هم جدا نمى شوند تا بر من در قيامت وارد شوند) ( امام احمد و طبرانى در الكبير )
11 - در اينباره نامه ى معاويه را به امام حسن عليه السلام در شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 13 ) ملاحظه كنيد.
12 -  براى تأييد اين مطلب رجوع كنيد به سخن صريح خود معاويه در اينمورد ( تاريخ مسعودى در حاشيه ى كامل ابن اثير , ج 6 ص 78 - 79 ) و بسيارى از شاعران پيشين ما قصائد خود را بر اين اساس پرداخته اند : ( مهيار ديلمى) در قصيده ى لاميه اش همين موضوع را در نظر داشته اند كه ميگويد :
و ما الخبيثان : ابن هند و ابنه .
آن دو پليد : معاويه و پسرش .
و ان طغى خطبهما بعد وجل .
هر چند كارشان بزرگ و عصيانبار و هولناك بود .
بمبد عين فى الذى جائابه .
در آنچه پديد آوردند , مبتكر نبودند .
و انما تقفيا تلك السبل
بلكه اين راهها را از ديگران آموخته و دنباله رو آنان بودند .
و هم استاد او ( شريف رضى) كه ميگويد :
الا ليس فعل الاخرين و ان علا
كار دنباله روان - هر چند بزرگ -
على قبح فعل الاولين بزائد
زشت تر از كار پيشينيان نبود
و هم پيش از آندو ( كميت اسدى) كه ميگويد :
يصيب به الرامون عن قوس غير هم
تير اندازان از كمان كسى جز خودشان تير مى افكنند
فيا اخرا اسدى له الشراول
اى بسا بدنبال آمده ئى كه زمينه ى شر را پيشينش براى او فراهم آورده است
و از اينگونه شعر فراوان ديگر
13 -  معاويه در نامه ئى كه بوسيله ى ( ابوامامه باهلى) براى آنحضرت فرستاد , نوشت : در بيعت او - يعنى ابوبكر - سستى و درنگ كردى تا آنگاه كه همچون شتر نر سر كش , به جبر و قهر بسوى آن رانده و كشيده شدى .
14 -  ترجمه ى مثل معروف عربى : ( فدع عنك نهبا صيح فى حجراته) است كه در متن گفتار آنحضرت آمده و دنباله ى آن چنين است : و هلم الخطب فى ابن ابى سفيان يعنى فعلا به ماجراى معاويه بپرداز كه موضوع روز است و نه به آنچه به هر صورت گذشته و از دسترس فكر و عمل امروز خارج است و در اين گفتار علوى , درسى است بزرگ و كار آموز براى صاحبان دل بيدار و گوش شنوا ( مترجم ) .
15 -  يكى از بزرگترين خسارتهائى كه به تاريخ اهل بيت وارد شده اينست كه در تاريخ , اثرى از اين مباحثات و گفتگوها نيست و ما جز به بخش كوچكى از آن كه تصادفا از كنترل و سانسور دشمن در امان مانده , دسترسى نداريم و اينجاست كه من بياد گفته ى شاعر نوآور , حاج عبدالحسين ازرى مى افتم : در زمان خود , آنچه را كه هواها و هوسها مى نويسند , بخوان تا از سر گذشت ماجراهائى كه از روزگاران گذشته بجا مانده , آگاهت كنند.
16 -  شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 )
17 -  اين مطلب به صراحت در نامه ئى كه معاويه براى محمد بن ابى بكر فرستاد , ذكر شده است وى در آن نامه خطاب به پسر ابوبكر مى نويسد : ( پدر تو وفا روقش اولين كسانى بودند كه او را - يعنى على عليه السلام را - از حقش باز داشتند و با او سر مخالفت گرفتند , در اينكار هر دو يكسخن و همداستان شده بودند سپس او را به بيعت خود فرا خواندند و چون او در بيعت با آنان سستى و درنگ كرد , از همه سو آهنگ او نموده و تصميم بزرگى براى او گرفتند بالاخره او تن به بيعت ايشان داد ولى ايشان تا زنده بودند او را در كار خود شريك نساختند و بر اسرار خويش محرم ندانستند ) سپس مى افزايد : ( اگر روش كنونى ما بر حق و صواب است , آنكس كه نخست اين روش را انتخاب كرد پدر تو بود و ما دنباله روان و شريكان اوئيم , اگر او بدين روش دست نمى زد ما نيز با پسر ابيطالب مخالفت نميكرديم و كار را بدو تسليم مى نموديم , ليكن او در اينكار پيشقدم شد و ما نيز بدنبال او براه افتاديم ) ( تاريخ مسعودى بر حاشيه ى تاريخ ابن اثير , ج 6 ص 78 79 )
18 - در سخنان اميرالمؤمنين ( ع ) شواهد زيادى بر اين موضوع ميتوان يافت از جمله : ( بخدا سوگند كه از روز رحلت پيغمبر خدا تاكنون همواره مرا از حق خود كنار زده و به ناحق آنرا در انحصار خود در آورده اند) و ( بارالها من از قريش و ياورانشان به تو شكايت مىآورم , زيرا آنها پيوند خويشى خود را با من بريدند و مقام مرا كوچك شمردند و بر سر آنچه از من است باجماع با من به منازعه برخاستند)
19 -  مسعودى در مروج الذهب ( حاشيه ابن اثير , ج 5 ص 178 179 ) مى نويسد : ( ولى عبدالله بن عمر پس از اين تاريخ با يزيد و هم با حجاج - بعنوان نماينده ى عبدالملك بن مروان - بيعت كرد) ! بعقيده ى مسعودى اين نشستگان را بايد ( عثمانيان) ناميد و ابوالفدا ( ج 1 ص 171 ) بهتر دانسته كه آنان را معتزله ( كناره گيرندگان ) بنامد چه , آنان از بيعت على عليه السلام كناره گرفتند , و اما من ( مؤلف ) معتقدم كه اينها نه عثمانيند و نه معتزل , اينها كسانيند كه مردند و امام زمانشان را نشناختند
20 -  قسمتى از خطبه 27 نهج البلاغه
21- اين احاديث را به تفصيل در كتاب ( ينابيع الموده) ( ج 2 ص 440 ) به نقل از ( حموينى) در فرائد المسطين و از ( موفق بن احمد خوارزمى) در كتاب مسند , ميتوان يافت , نيز : ( ابن الخشاب) در تاريخش و ( ابن الصباغ) در الفصول المهمه و ( حافظ كنجى) در البيان و ( اسعد بن ابراهيم بن الحسن بن على حنبلى) در كتاب اربعين و ( حافظ بخارى) ( خواجه پارسا ) در كتاب فصل الخطاب , آن را روايت كرده اند 
22- ( الاتحاف بحب الاشراف) تأليف ( شبراوى شافعى) ( ص 129 ط مصر ) و ( نزهه المجالس) تاليف ( صفورى شافعى) ( ج 2 ص 184 ) 
23- ( ابن تيميه) در : المنهاج ( ج 4 ص 210 ) 
24- ( مسعودى) ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير , ج 6 ص 61 )
25 - اصول كافى ( ص 151 ) و كشف الغمه ( ص 159 ) و جز آنها
26- مثلا در ( صحيح مسلم) ( ج 2 ص 119 ) در باب : ( مردمان پيرو قريشند ) از جابربن سمره روايت كرده كه گفت : ( از رسولخدا شنيدم فرمود : دين تا روز قيامت بر پا خواهد بود و بر مردمان دوازده خليفه كه همه از قريشند حكومت مى كنند) شبيه آن را بخارى ( ج 4 ص 164 ) و ابوداود و ترمذى در ( الجامع) و حميدى در ( الجمع بين الصحيحين) و ديگران روايت كرده اند اين حديث با منحصر كردن عدد در) 12 ) و با اضافه ئى كه در روايت مسلم ذكر شده - يعنى اينكه اين عدد خلفاء پيغمبر تا روز قيامت است - بطور آشكار مدعاى شيعه ى اماميه و عقيده ى آنان را درباره ى امامانشان تأييد مى كند و با واقعيت تاريخى - كه گروه زيادى از تيره هاى مختلف بنام خليفه حكومت كرده اند - سازگار نيست
27- ارشاد مفيد : ص 167 و يعقوبى : ج 2 ص 201 و جز آنها .
28- روزى معاويه در حضور سران قريش و اشراف قوم گفت : ( برترين مردم از جهت پدر و مادر و عمو و عمه و دائى و خاله و جد و جده را به من معرفى كنيد) مالك بن عجلان بپا خاست و به حسن اشاره كرد و گفت : ( اينست آنكه ميگوئى : پدرش على بن ابيطالب است و مادرش فاطمه دختر رسولخدا - صلى الله عليه و آله و سلم و عمويش ( جعفر طيار) و عمه اش ( ام هانى) دختر ( ابيطالب) و دائيش ( قاسم) پسر رسولخدا و خاله اش ( زينب) دختر آن حضرت و جدش ( پيامبر خدا) و جده اش ( خديجه) دختر ( خويلد) حاضرين همه سكوت كردند و حسن ( ع ) برخاست ( عمر و بن العاص) روى به مالك كرد و گفت : دوستى بنى هاشم ترا واداشت كه به دروغ سخن بگوئى ؟ ( مالك) پاسخ داد : ( من جز به راست , سخن نگفتم و هر آنكس كه خشنودى مخلوق را از راه ناخشنودى خالق بجويد , در دنيا به آرزوى خود نمى رسد و در آخرت جز بدبختى نصيبى نخواهد داشت بنى هاشم از همه پاك گوهرتر و بخشنده ترند آيا چنين نيست اى معاويه) ؟ و معاويه پاسخ داد : ( چرا ! چنين است) ( بيهقى , ج 1 , ص 62 )
29- يعقوبى ( ج 2 ص 190 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 16 ) و مقاتل الطالبيين..
30- در اين باره رك : شرح النهج ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 11 ) در برخى مدارك ديگر - بجاى ( عبيدالله) برادرش : ( عبدالله) را نامبرده اند ولى ما در فصل 6 ( فرماندهى و بسيج ) خواهيم گفت كه عبدالله در روزهاى بيعت امام حسن در كوفه نبوده است .
31 - اين خطبه را هشام بن حسان روايت كرده و گفته است : اين , بخشى از خطبه ى او پس از بيعت است بحار الانوار ( ج 10 ص 99 ) و مسعودى .
32- اين متن را بيشتر مورخان ذكر كرده اند .
33- الامامه و السياسه ( ص 151 ).
34- شرح حال او را در فصل : ( رهبران برگزيده ى شيعه) در همين كتاب خواهيد خواند جمله ى بالا را مسعودى از وى نقل كرده است : ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير , ج 6 ص 118 )
35- ( بلاذرى) در فتوح البلدان و ( براقى) در تاريخ الكوفه ( حموى) نيز در المعجم همين را گفته ولى در ماده ى ( بصره) به خلاف آن رأى داده و گفته  :( شهر سازى بصره در سال 14 هجرى 6 ماه پيش از بناى كوفه بود) ! .
36- كلمه ى ( قطايع) را پس از مراجعه به لغت و هم به خبرگان زبان عرب , با تأمل و ترديد فراوان به اين صورت ترجمه كردم بايد ياد آور شوم كه اين معنى علاوه بر آنكه با معناى مصطلح لغتهاى ( اقطاع) و ( قطيع) و ( قطيعه) متناسب است , با عبارت زير كه در ( اقرب الموارد) پس از ذكر چند معنى براى كلمه ى ( قطيعه) آمده , كاملا تاييد مى شود : ( و - مواضع فى بغداد اقطعها الملك المنصور اناسا من اعيان دولته ليعمروها و يسكنوها و هى قطيعه فلان و فلان) به هر صورت از فضلائى كه با مراجعه به متون تاريخ به معناى قطعى ترى رسيده باشند , اميد راهنمائى دارم ( مترجم ) .
37- البدايه و النهايه ( ج 8 ص 41 )
38- ( مفيد) در كتاب ارشاد ( ص 170 ) و ( طبرسى) در كتاب اعلام الورى
39- حاشيه ى تاريخ ابن اثير ( ج 6 ص 42 ) مؤلف : چه ميدانيم ! شايد بسيارى از مردم شام نيز نامه هائى همانند نامه هاى كوفيان به معاويه , براى حسن بن على نوشته باشند چه اينكه دانستيم كه هر دو گروه - هم كوفيان و هم شاميان - در فقر اخلاقى كه موجب فريفتگى به جلوه هاى مادى و خيانت است , شريك بودند رجوع كنيد به كتاب ( المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 200 ) تأليف ( بيهقى) براى اطلاع از نامه ى ياران معاويه به على عليه السلام و به تاريخ يعقوبى ( ج 3 ص 12 ) براى مطالعه ى نامه ى همه ى ياران عبدالملك بن مروان به مصعب بن زبير كه از وى امان طلبيده و جائزه خواسته اند اى بسا كه نامه هاى نزديكان معاويه به حسن بن على از اين جهت بر ما پوشيده مانده كه آن حضرت مراعات امانت را كرده و راز نامه نگاران را افشاء نساخته و يا اينكه مورخان خواسته اند اين موضوع را هم مانند بسى موضوعات ديگر , نديده بگيرند !.
40- علل الشرايع ( ص 84 ) .
41- رجوع كنيد به : الامامه و السياسه ( ص 150 ).
42- تاريخ طبرى ( ج 6 ص 109 ) .
43- ترجمه ى اين جمله : ( زاد المقاتله مأه مأه) و گويا بدين معنى كه بر سهميه ى هر سپاهى صد در هم مثلا افزود , يعنى به آنكه سهميه اش پانصد بود , ششصد و به آنكه نه صد بود , هزار درهم عطا كرد يا اينكه به هر سپاهى نخست صد در هم اضافه حقوق داد و اگر ديد وظيفه اش را به نيكى انجام ميدهد , بر حقوق او صد ديگر افزود و همچنين و آنچه گويا جاى ترديد نيست آنست كه در اين عبارت , سخن از افزايش سهميه ى مالى و حقوق است و نه چيز ديگر ( مترجم ) .
44- شرح النهج - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 )
45- بنگريد به پاورقى ( 1 ) ص 109 .
46- ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 ) .
47- خوب است كسانيكه شرح اين مختصر را طالبند , رجوع كنند به تصويرى كه استاد عبدالله علايلى از اجتماع مسلمين در عهد عثمان , ترسيم كرده است ( كتاب ايام الحسين , ص 112 تا 128 ) و گويا بهتر آنست كه ما نيز خطوط برجسته اى اين تصوير را از گفتار وى اقتباس و براى تكميل فائده در اينجا نقل كنيم وى چنين مى نويسد : .
( اين امويان تنها بدين اكتفا نكردند كه براى قالبهاى بى روح و وجودهاى بيكاره ى خود , موجوديت و شخصيتى قائل شوند بلكه از اين قدم بالاتر نهاده و جامعه ئى بشكل طبقاتى بوجود آوردند و ناگهان ثروت هاى هنگفت در نزد امويان و هوا خواهانشان انباشته شد و مروان مقدرات جامعه را بر طبق هوى و هوس خود بدست گرفت و بيشتر استانهاى بزرگ تيول اين و آن شد ( يعلى بن اميه) غير از املاك فراوانش , برابر صد هزار دينار ثروت اندوخت دارائى ( عبدالرحمن بن عوف) به پانصد هزار دينار بالغ گشت اندوخته ى طلا و نقره ى ( زيد بن ثابت) به اندازه ئى رسيد كه براى تقسيم آنها مجبور شدند آنرا با تبر بشكنند قهرا اكثريت مردم اين روش تازه را به ديده ى انكار نگريستند و با ياوران خليفه به منازعه برخاسته , آنانرا به بيدينى متهم ساختند و با آنان وارد مبارزه ئى شدند كه آرام و پنهان شروع شد ولى روز بروز گرمتر و افروخته تر گشت .
حالت عمومى آنروز در دو جمله خلاصه مى شد : حكومتى در حال دسيسه براى ملت , و ملتى در حال توطئه بر ضد حكومت , ولى هميشه برترى و استيلاء نهائى از آن ملت است انصاف را بايد ياد آور شد كه ملت با اين حال , در نهضت خود راه خشونت و غرور نپيمود , ابتدا با متصديان و اولياى امور تماس گرفت و بارها بوسيله ى نمايندگانش خواسته هاى خود را در ميان گذاشت ولى هر بار خواسته هاى او با شكست مواجه شد آنهم شكست پى در پى و سخت و از نوع بر انگيزاننده و تحريك آميز .
در اين حال ( عمر و بن عاص) مردم را بر ضد عثمان مى شورانيد و آشكارا از سياست او انتقاد ميكرد , از راههاى مخفى , اطلاعاتى از او بدست مىآورد و آنگاه جريانات داخل خانه ى او را بر ملا مى ساخت و با هيچكس روبرو نمى شد مگر آنكه نفرت از عثمان را بدو تزريق مى كرد هنگاميكه عثمان براى جمعى از شورشيان و مخالفان خود , خطبه ميخواند , وى به او گفت : ( اى اميرالمؤمنين تو خود را به مهلكه افكندى و ما نيز خويشتن را با تو در مهلكه افكنديم , تو توبه كن تا ما نيز توبه كنيم) ! .
از طرفى ( عايشه) آنچنان بر عثمان جرى شده بود كه در اثناى خطبه ى وى , پيراهن رسولخدا را بر افراشت و گفت : ( اين پيراهن پيغمبر است كه هنوز  فرسوده نشده و تو سنت او را فرسوده كرده ئى) از طرف ديگر ( طلحه) و ( زبير) به شورشيان كمك مالى مى كردند ولى على عليه السلام با همه خشم و نارضائيش , دو پسر خود را - با آن آبرو و اعتبارى كه در جامعه ى مسلمان داشتند - و همچنين خدمتكارانش را فرستاد تا از پيش آمدهاى غيرعادلانه و خصومت آميز جلوگيرى كنند و هنگاميكه خبر يافت مردم خانه ى عثمان را محاصره كرده و از رسيدن آب به وى ممانعت نموده اند , سه مشك آب براى وى فرستاد و به حسن و حسين گفت : شمشيرتان را برداريد و بر در خانه ى عثمان بايستيد و مگذاريد كسى به او آسيب رساند در اين جريان پيكر حسن بن على از خون رنگين شد و ( قنبر) - غلام على - مجروح گشت .
اين چيزى است كه تاريخ از على و فرزندانش در اين واقعه به ياد دارد در حاليكه از سوى ديگر , اين را نيز ميداند كه عثمان در روزهاى محاصره به معاويه كه در شام بود نوشت : ( اهل مدينه كافر گشته و از اطاعت من سر پيچى نموده و بيعت مرا نقض كرده اند , از جنگاوران شام بر اسبهاى سركش و راهوار هر چه توانى بفرست) و معاويه پس از دريافت اين نامه , وقت را به معاطله و سستى گذرانيد زيرا به ادعاى خودش - مخالفت با صحابه ى پيغمبر را - كه ميدانست بر اين كار همداستان شده اند خودش نميداشت .
از شگفتيهاى مسخره آميز تقدير اين است كه : ( عمر و بن عاص) مردم را بر كشتن عثمان تحريك كند , ( عايشه) رو در روى او آشكارا به مخالفت بر خيزد , ( معاويه) از يارى او شانه خالى كند و ( طلحه) و ( زبير) به مخالفان او كمك كنند و آنگاه اينها هر يك ديگرى را به خونخواهى او تشويق كنند و خون او را از ( على بن ابيطالب) كه خير خواهانه به او اندرز داده و او را از اين سر انجام , بر حذر داشته و در پيشامدها سپر بلاى او شده است , مطالبه نمايند) .
48- شرح نهج البلاغه ( 4 و 13 ) .
49- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 13 و 10 ) .
50- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 13 و 10 ) .
51- مسعودى بر حاشيه ى ابن اثير ( ج 6 ص 119 ) .
52- ابن كثير ( ج 8 ص 36 37 ) .
53- ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 13 ) .
54- ( منبج) شهر قديمى بزرگى است كه تا پلى كه به همين نام معروف است بر روى ( فرات) سه فرسنگ و تا حلب 10 فرسنگ ( و بگفته معجم : دو روز ) فاصله است معجم مى نويسد : از آنجا تا ( مليطه) چهار روز و تا فرات يكروزه راه است كسانى كه از اين شهر برخاسته اند منجمله : بحترى و ابوفراس حمدانى .
55- جلد دوم ص 191 .
56- شرح ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 13 ) .
57- رجوع كنيد به : تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 94 ) و : الامامه والسياسه ( ص 151 ) .
58- ( حضاره الاسلام فى دار السلام) تأليف : جميل مدور 59- جمله ئى كه براى دعوت مردم به اجتماع گفته مى شد ( م ) .
60- تصغير ( نخله) , جائى در نزديكى كوفه از طرف شام مؤلف : هم اكنون نيز در سمت ( كربلا) بنائى است معروف به ( خان النخيله) كه فاصله ى آن تا كوفه 12 ميل است .
61- شرح نهج البلاغه : ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) .
62- تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 171 ) .
63- الخرايج و الجرايح ( ص 228 ط ايران ) .
64- اين شهر پايتخت هزار ساله ى ساسانيان و وارث عظمت ( بابل) بود و امروز بجز ( طاق كسرى) و آرامگاه ( سلمان فارسى) صحابى بزرگ پيامبر , از آثار آن چيزى بر جاى نمانده است مدائن هفت شهر نزديك به هم بود بر كناره ى رود دجله , مسلمانان در سال 15 هجرى آن را گشودند و در آن هنگام , پايتخت تمامى ايران بود اين هفت شهر بدينقرار بودند : از سوى مغرب ( سلوكيه) و ( درزيجان) و ( وه اردشير) و ( جنديشاپور) ( كوكه ) در ناحيه ( مظلم ساباط) متصل به شاه رود , و از سوى مشرق ( اسپانير) و ( رومگان) و ( تيسفون) ( شهر مركزى مدائن ) .
پيش از آنكه مدائن بر اثر بناى شهر ( بغداد) بسال 150 هجرى رو به ويرانى رود , بيش از صد سال پس از فتح آن , در حال عمران و آبادى بود و در اين مدت كوفه از صنايع و گنجينه ها و محصولات آن تغذيه مى كرد به اين صورت كه ( موالى ) ) ايرانى را كه اسلام آورده بودند به كوفه مى فرستاد.
در دوران حكومت سلمان فارسى بر مدائن , مردم آن همه تشيع و پيروى آل محمد را پذيرفتند و تا قرن هفتم هجرى نيز همواره شيعيان خالص و پر شور در آن سكونت داشتند : ( مسعودى) در فصل مربوط به عراق از آن نام برده و مى نويسد  :( شهرهاى آن مدائن است و توابعش مردم آن داراى بهترين رنگ و خوشترين بوى و برترين مزاج و نيكوترين قريحه اند و در ميان آنان همه فضيلت ها و زبده ترين خوبيها وجود دارد) .
65- مسكن ( بفتح ميم و كسر كاف ) نام بخشى است كه قريه ى سر سبز و پر باغ و درخت : ( اوانا) بر ساحل نهر ( جيل) متعلق به آن است و اين همان قريه است كه در شعر ( ابوالفرج سوادى) ( از شعراى قرن 6 ) بدان اشاره شده :

حجبت عن خطابها بالاوانى

 

واجتلوها بكرا لشت ( بأوانا)


66- اوردى در ( الاحكام السلطانيه) ( به روايت حموى ) مى نويسد : ( علث از اينسو , ابتداى عراق است) مؤلف : علث در ميانه ى عكبرا و سامراء واقع شده و ( عكبرا) قريه ئى است از نواحى و ( دجيل) نزديكى ( اوانا) .
67- ارشاد : شيخ مفيد ( ص 170 ) و شرح نهج البلاغه : ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) و تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 191 ) مورخ ديگرى نام او را ( عبدالله بن عباس) آورده يعنى برادر عبيدالله و اين درست نيست زيرا عبدالله در دوران خلافت حسن بن على در كوفه نبود و در مكه اقامت داشت و از آنجا نامه ئى متضمن صلاحديد جنگ براى امام حسن فرستاد كه عين آن نامه را در شرح نهج البلاغه ميتوان يافت ( ج 4 ص 98 ) و عبدالله كسى نبود كه در صورت حضور در كوفه نامش در خلال حوادث اين دوره پنهان بماند طبرى در تاريخ مى نويسد ( ج 6 ص : ( 81 ( در اين سال ( سال 40 ) عبدالله بن عباس - بگفته ى عموم اهل تاريخ - از بصره خارج شد و به مكه رفت بعضى اين مطلب را رد كرده و پنداشته اند كه او همچنان تا واقعه ى قتل اميرالمؤمنين على عليه السلام از طرف او در بصره ماند و پس از كشته شدن وى نيز تا زمان صلح حسن در آنجا بود و سپس بمكه عزيمت كرد) مؤلف : نه , او در بصره هم نبود و گرنه قواى بصره در لحظه ى احتياج شديدى كه امام حسن در مدائن به آن داشت , تأخير نمى كرد ( ابن اثير) نيز تأييد مى كند كه عبدالله بن عباس در زمان حيات اميرالمؤمنين از وى جدا شده است ( ج 3 ص 166 ) به نظر مى رسد كه شباهت كتابتى نام اين دو برادر و يكى بودن نام پدرشان اين اشتباه را پيش آورده است اشتباه ديگرى كه بعضى كرده اند اينست كه پنداشته اند فرماندهى مقدمه با قيس بن سعد بوده در حاليكه قيس فرمانده ى طليعه ى اين مقدمه بوده ( همانطور كه ابن اثير بصراحت بيان كرده است ) و شايد همين موجب اشتباه گرديده است
68- معادل اين جمله : ( و ليست الثكلى كالمستاجره) كه در متن بود انتخاب شد ( مترجم ) .
69- برخى خواسته اند بموجب حادثه ى يمن - كه عبيدالله در برابر قواى اعزامى معاويه تاب نياورد و از يمن خارج شد - در سوابق او ترديد كنند ولى حق اين است كه اعتراف كنيم در آن روز پادگان نظامى يمن ضعيف تر از آن بوده كه بتواند در برابر حمله ى ( بسربن ارطاه) مقاومت كند قضايائى از قبيل : انشعاب عده ئى از يمنى ها از حكومت هاشمى و نامه نوشتنشان به معاويه و بيرون كردن اميرشان ( سعيد بن نمران) از لشكر و دشمنى هايشان با كارگزارشان ( عبيدالله) همه گواه برائت عبيدالله بن عباس از موجبات شك و ترديد است اگر عبيدالله در آن جريان به فكر مقاومت در برابر ( بسر بن ارطاه) مى افتاد , عثمانيهاى يمن كار او را يكسره مى كردند و نوبت به بسر نمى رسيد ! تازه وى همان كارى را كرد كه پيش از او كارگزار مكه و مدينه كرده بودند چه , آنها هم از برابر ( بسر) گريخته بودند و در نتيجه , فرستاده ى معاويه بر اين سه شهر بزرگ هجوم برد و بالغ بر سى هزار نفر از مردم بى پناه آن را بقتل رسانيد ميدانيم كه ( عبيدالله) از يمن بقصد كوفه خارج گشت و اگر قصد خيانت داشت , بيشك به كوفه نمىآمد و باز ميدانيم كه ( سعيد بن نمران) نزد اميرالمؤمنين اينگونه اعتذار كرد كه : ( من , مردم - يعنى اهل يمن - را به جنگ دعوت كردم , گروهى اجابت كردند و جنگ ضعيفى هم در گرفت و سپس مردم از پيرامون من متفرق شدند و من بازگشتم) آيا آزمايش ( ابن نمران) عذر ابن عباس را موجه نمى سازد ؟ بنابراين سوابق نامبرده جاى ايراد و اشكال نيست و در اينصورت چه جاى شگفتى اگر امام حسن با اطمينان به اين سوابق , او را بدين سمت برگزيند ؟ .
70- براى آنچه درباره ى فرماندهى و وضع سوق الجيشى گفتيم , رجوع كنيد به : شرح ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) و ارشاد مفيد ( ص 168 - 169 ) و تاريخ يعقوبى ( ج 2 ص 191 ) در اين ميان فقط يعقوبى است كه نام سومين فرمانده مقدمه را ذكر نكرده است و سپس گفته است : ( امام حسن به عبيدالله دستور داد كه رأى و نظر قيس بن سعد را بكار بندد عبيدالله بسوى جزيره ( منظورش بين النهرين است ) حركت كرد معاويه نيز چون خبر قتل على را شنيد حركت كرد و 18 روز پس از قتل آنحضرت به ( موصل) رسيد و در آنجا دو لشكر با يكديگر روبرو شدند) مؤلف : اين موصل - همانطور كه حموى در معجم اشاره كرده - يكى از آباديهاى ( مسكن) است كه مرقد حضرت ( سيد محمد) فرزند امام على الهادى عليه السلام در نزديكى آن واقع شده , و اين غير از شهر موصل معروف است بنابراين ميان روايت يعقوبى و گفته ى ديگر مورخان درباره ى محل فرود آمدن سپاه معاويه , منافاتى وجود ندارد , زيرا ( موصل) و ( حيوضه) و ( جنوبيه) همه از آباديهاى ( مسكن) بوده اند و شايد لشكر معاويه همه ى اين روستاها را تصرف كرده و از اينرو در هر يك از روايات تاريخى نام يكى از آنها آمده است و ما از اين جهت به آوردن نام ( جنوبيه) اكتفا كرديم كه در نامه ى قيس بن سعد به امام حسن - كه به تفصيل در جاى خود خواهد آمد - اين نام آورده شده است .
71- تاريخ ابن كثير ( ج 8 ص 14 ) و جز آن .
72 - مؤلف در آخر فصل ( تصميم بر جنگ) آمار سپاهيانى را كه براى كوفه در نظر گرفته شده بود 90 يا 100 هزار - به اختلاف دو روايت - ذكر كرده كه بظاهر با عدد بالا سازگار نيست ولى چنانكه كمى بعد خواهيم ديد , عدد 90 يا 100 هزار فقط در روايت يعقوبى و ابن قتيبه است كه از نظر مؤلف و تحليلى كه در اين فصل خواهد شد , قابل تأييد نيست ( مترجم ) .
73- الخرايج و الجرايح : راوندى ( ص 228 ) .
74- شهرى بر ساحل فرات ( در مغرب بغداد ) و بفاصله 10 فرسنگى آن بوده است نامگذارى اين شهر به ( انبار) بدينجهت بود كه در زمان تسلط ايرانيان , همه ى انبارهاى گندم و جو در آن قرار داشت ( ابوالعباس سفاح) خليفه ى عباسى , تا پايان عمر در اين شهر مسكن داشت و قصرها و بناهائى در آن احداث كرد ولى پس از چندى عمران و رونق اين شهر از بين رفت .
75- وى ابوالحسن بن محمد بن عبيدالله بن ابى سيف است كه اصلش از بصره و سكونتش در مدائن بوده و سپس به بغداد منتقل شده و در آنجا بسال 215 وفات يافته است او همان كسى است كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه بسيار از او نقل مى كند و داراى دويست تاليف در موضوعات گوناگون است , رحمه الله عليه .
76- صحيح ( عبيدالله) است نه ( عبدالله) و نه ( قيس) و ما موجب اين اشتباه را در هر دو مورد قبلا بيان كرديم .
77- شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 7 ) و ابن كثير ( ج 8 ص 42 ) .
78- در متن : ( لله ابوك) است و اين جمله ئى است كه در عربى معمولا در خطابهاى ملاطفت آميز آورده مى شود و در فارسى معادل تقريبى آن : ( پدر آمرزيده) و جملاتى از اين قبيل است ( مترجم ) .
79- يعقوبى ( ج 2 ص 194 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 166 ) اولى عدد را 90 هزار , و دومى 70 هزار روايت كرده اند .
80- ابن قتيبه در ( الامامه و السياسه) و سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) به غيبت دو ساله ى سليمان بن صرد از كوفه تصريح كرده اند و اما ( زياد) از سال 39 كه عبدالله بن عباس استاندار بصره او را به حكومت فارس منصوب كرده بود , در آنجا مى زيست و پيش از آنهم وى - بنا به روايت طبرى در وقايع سال 39 - در بصره زندگى مى كرد .
81- در پاسخ ( بشير همدانى) كه يكى از بزرگان شيعه ى آنحضرت در كوفه بوده است بحار ( ج 10 ص 113 ) .
82- اين توجيه و تأويل از متن عربى روايت زهرى چندان دور نيست بنابرين , ناسازگارى آن با ترجمه ى فارسى آن روايت , نبايد موجب استبعاد اين احتمال گردد ( مترجم ) .
83- اين فراز را عينا ( اربلى) در كتاب ( كشف الغمه ( ( ص) 161 و ( مجلسى) در ( بحار ( ( ج 10 ص) 110 نيز آورده اند .
84- ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 14 ) .
85- عين عبارت ابن ابى الحديد در اينباره ( ج 4 ص 14 ) .
86- ( ساباط) در لغت , فضاى سرپوشيده ى ميان دو خانه است و نام آبادى ئى در ( مدائن) نيز هست در كنار پلى كه بر روى ( شاهرود) است شايد بدينجهت آنرا ساباط ناميده اند كه سر پوشيده ى بزرگ و كم نظيرى در آن وجود داشته و شايد , همان سر پوشيده , ( مظلم ساباط) ناميده مى شده است .
87- ( حسن مراد) در كتاب ( الدوله الامويه فى الشام و الاندلس) بغلط , ضربه ى خنجرى را كه بر امام حسن وارد آمد به پيروان بنى اميه نسبت داده است در آينده ى نزديك ( در فصل 14 ) متون تاريخى اين حادثه را همانگونه كه مورخان پيشين ذكر كرده اند و مورخان جديد بايد درك كنند , مطالعه خواهيد كرد .
88- متن عبارت شيخ مفيد در كتاب ( ارشاد) ص 170 .
89- و به روايت ابن طاوس در كتاب ( الملاحم و الفتن) ( ص 142 - طبع نجف سال : ( 1368 ( و كشته ئى در نهروان كه انتقام او را از ما مى طلبيد).
90 - شرح نهج البلاغه ( 4 / 15 ) .
91- همين سخن , خود دليل آن است كه شايعه ى ( اظهار تمايل امام حسن به صلح) كه در اردوگاه مسكن رواج داشت , دروغ و خلاف واقع بوده است .
92- ابن ابى الحديد : 4 / 15 .
93- يعقوبى : 2 / 191 و شرح النهج : 4 / 15 .
94- على ادهم - مجله ى ( العالم العربى) ( سال 11 , شماره 2 ص 30 ) .
95- ابن اثير در ( كامل) : ج 5 ص 176 .
96- مسعودى مى نويسد : ( قيس بن سعد در ديانت و زهد و گرايش به على , مرتبه ئى رفيع داشت ترس او از خدا و اطاعتش در برابر او آنچنان بود كه روزى در حال نماز در جايگاه سجده اش افعى بزرگى را ديد كه حلقه زده است , سر خود را قدرى كنار كشيد و پهلوى افعى سر به سجده نهاد افعى به گردن او پيچيد ولى او از نمازش چيزى فرو نگذاشت و كم نكرد تا از نماز فارغ شد , آنگاه افعى را گرفت و بكنارى پرتاب كرد) مى گويد : ( به همين گونه داستانى را حسن بن على بن عبدالله بن مغيره بن معمر بن خلاد از ابى الحسن على بن موسى الرضا نقل كرده است) و قيس در سال 85 وفات يافت.
97- مقاتل الطالبيين ( ص) 35 .
98- مقاتل الطالبيين ( ص) 35 .