صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- ۷ -


بسيج و فرماندهى

منادى در كوفه فرياد بر آورد : ( الصلوه جامعه) ( 59 ).

خلايق در مسجد مجتمع شدند , حسن عليه السلام بر منبر بالا رفت , خدا را ستايش و سپاس كرد سپس گفت :

( اما بعد : همانا خداوند جهاد را بر خلق بر نوشت و آنرا ( كره) ( مشقت ) ناميد آنگاه به اهل جهاد فرمود : پايدارى كنيد كه خدا با پايداران است و شما اى مردم ! به آنچه دوست ميداريد نائل نخواهيد شد مگر بوسيله ى پايدارى و صبر بر آنچه مكروه ميداريد شنيده ام كه معاويه پس از اطلاع از تصميم ما بر جنگ , بدينسوى راه افتاده است پس شما نيز به اردوگاهتان در ( نخيله) ( 60 ) در آئيد - رحمت خدا بر شما باد - تا با كمك فكر و رأى همگان تصميم بگيريم) .

مورخان اين حادثه , نوشته اند : ( مردم همگى سكوت كردند و هيچكس زبان به سخن نگشود و امام حسن را به يك كلمه پاسخ نگفت) ! .

( عدى بن حاتم) بزرگ قبيله ى ( طى) و فرمانده سرشناسى كه بر اثر سوابق شكوهمندش با رسول اكرم و على عليهما السلام , در ديده ى مسلمانان , مقامى رفيع داشت , اين وضع را مشاهده كرد و در حاليكه از خشم مرتعش بود , با صداى رسا و تكان دهنده اش فريادى بر آورد كه همه ى سرها را بسوى او برگردانيد , همه سعى كردند سخن او را بشنوند , در ميان اين جمع , زياد بودند كسانيكه از تاريخچه ى زندگى ( عدى) و آقائى و رياست و ثبات قدم او در راه حق باخبر بودند عدى فرياد گرم و سخن درشت خود را در نكوهش مردم بر اين سستى و سكوت , اينچنين ادامه داد :

( منم عدى پسر حاتم وه چه زشت است اين رفتار ! چرا به پيشوا و فرزند پيغمبرتان پاسخ نميدهيد ؟ ! كجا رفتند خطيبان شهر كه در دوران راحت , زبانشان همچون تازيانه بود و اكنون كه كار جدى شده , همچون روباه به سوراخ ها خزيده اند ؟ مگر از خشم خدا نمى ترسيد و از ننگ و عار انديشه نمى كنيد ؟) .

سپس روى به حسن بن على كرد و گفت :

( خدا تو را به راه راست نائل آورد و از هر مكروه و ناپسندى دور سازد و به هر كار شايسته و پسنديده ئى موفق دارد سخنت را شنيديم و فرمانت را گردن نهاديم و هر آنچه را كه بگوئى و بينديشى فرمانبردار و تسليميم) .

سپس گفت : ( من همين لحظه به اردوگاه مى روم , هر كه دوست دارد با ما باشد , بسم الله) و از مسجد خارج گشت , مركبش بر در مسجد بود , بر آن سوار شد و به ( نخيله) رفت و به غلامش دستور داد كه لوازم جنگ را برايش به اردوگاه ببرد او اولين نمونه ى يك مجاهد گوش بفرمان و نخستين كسى بود كه مهياى جنگ شد ( 61 ) و در قبيله ى ( طى) هزار جنگجو بودند كه از فرمان عدى تخلف نميكردند ( 62 ) .

پس از او چند نفر ديگر از خطباء نيز به شور و نشاط در آمدند و همچون او با امام حسن سخن گفتند , امام حسن به آنان فرمود : ( رحمت خدا بر شما باد ! من همواره شما را به صدق نيت و وفاو دوستى شناخته ام , شما را از جانب خدا پاداش نيك باد) .

سپس پسر عمويش مغيره بن نوفل ( بن الحارث بن عبدالمطلب ) را بر كوفه گماشت و به وى دستور داد كه مردم را بر حضور در ( نخيله) تحريك و ترغيب كند .

آنگاه خود با اطرافيانش از شهر خارج شدند و اينكار كه وى خود در نخستين روز اعلان جهاد به اردوگاه رفت , رساترين حجتى بود كه براى بسيج مردم بكار برد .

واحدهاى سپاه نخيله را نيكمردان از اصحاب و شيعيان وى و پدرش و جمعى از ديگر مردم تشكيل دادند مغيره بن نوفل نيز با شور و نشاط , مردم را به كوچ كردن به نخيله بر مى انگيخت تظاهرات فراوان و جشنهاى پر شكوه هفته ى بيعت , در هر كسى اين انتظار را بوجود مىآورد كه حتى يكنفر در كوفه دعوت امام را رد نكند و همه بدون استثناء به اردوگاه كوچ كنند ولى اين انتظار بر آورده نشد ! حتى گردانهاى مجهزى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام كمى پيش از وفاتش براى حمله به شام آماده كرده بود - و آنان را چهل هزار جنگجو نوشته اند - وحدت و پيوستگى خود را از دست داده و اكثر آنان سر از فرمان پيچيده بودند و بيشتر سلاح داران كوفه نيز در كاهلى و نافرمانى با آنان همراه شده بودند .

رؤساى دو رنگ و دو روى كوفه در اين لحظه ى حساس كه ساعت عمل فرا رسيده بود , بيش از همه فعاليت مى كردند .

روايات تاريخى از ( حارث همدانى) كه شاهد واقعه بوده است چنين نقل مى كنند : آنها كه مى خواستند حركت كنند , با حسن بن على بيرون رفتند و خلق انبوهى در شهر باقى ماندند و به عهد و پيمان خود وفا نكردند و او را هم مثل اميرالمؤمنين فريب دادند ده روز در نخيله مكث كرد , در اين مدت فقط چهار هزار نفر گرد او جمع شدند , اين بود كه به كوفه بازگشت تا مردم را كوچ دهد و خطبه ئى را كه در آن مى گويد :

( مرا فريفتيد همچنانكه خليفه ى پيشين را فريفته بوديد) .

انشاء كرد ( 63 )

تعداد كساني كه پس از اين نطق به وى پيوستند , بطور دقيق معلوم نيست همين اندازه ميدانيم كه - به گفته ى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه - سپاه عظيمى از كوفه حركت كرد .

و ما در فصل ( عدد سپاه) اختلاف گفته هاى مورخان را در مورد عدد سپاهيان امام حسن عليه السلام بازگو خواهيم كرد .

نخيله را بسوى ( دير عبدالرحمن) ترك كرد و در اينجا سه روز اقامت نمود , عده ى ديگرى هم كه باز تعدادشان معلوم نيست در اينجا به وى پيوستند دير عبدالرحمنبر سر دو راهى ميان دو اردوگاه امام در ( مدائن) ( 64 ) و ( مسكن) ( 65 ) قرار داشت .

امام حسن در مورد اين دو اردوگاه , خط مشى و روش خاصى داشت .

-  مدائن در ابتداى خط سيرى قرار داشت كه عراق را به فارس و شهرهاى دنباله ى آن متصل مى ساخت و از لحاظ موقعيت جغرافيائى تنها نقطه ئى بود كه راههاى كوفه و بصره و ايران در آنجا بيكديگر مى پيوستند و از نظر ارزش نظامى , سنگرى در برابر پيش آمدهاى جنگ محسوب مى شد و ايران در معرض انفجارهاى خطرناك بود از جانب امام , ( زياد بن عبيد) بر آن حكومت ميكرد و او هنوز به خوى و روش واژگونه ئى كه همه چيز او را دگرگون ساخت , در نيامده بود .

- و اما مسكن , نقطه ى حساس در تاريخ جهاد امام حسن ( ع ) بود چه , در آنجا بود كه امام حسن روبروى دشمن قرار گرفت اين نقطه در آن هنگام آخرين نقطه ى مرزهاى شمالى عراق هاشمى يا مناطق تحت فرمان كوفه - يعنى مركز حكومت هاشمى - بود در اراضى ( مسكن) نواحى سرسبز و آباد و پرجمعيت و روستاهاى معروف فراوان وجود داشت كه از آنجمله بود : ( اوانا) و ( عكبرا) و هم ( العلث) كه آخرين آبادى شمالى ( 66 ) آن بود و در برابر آن , دهكده ى ( الجنوبيه) قرار داشت و اين همان نقطه ئى است كه معاويه پس از ترك گفتن ( جسر منبج) با سپاهيانش بدانجا سرازير شد و در آنجا دو سپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند .

به نظر مى رسد كه در آن روز ( مسكن) از همين دشت وسيع كنونى ميان دو دهكده ى ( سميكه) و ( بلد) در نزديكى ( سامراء) فراتر نبوده است .

اين نقطه از نظر محصول زياد و آبشخورهاى نزديك و دشت هاى گسترده اش , آبادى غنى و بى نيازى بوده و به همين دليل , محل مناسبى براى صف آرائى و جنگ بشمار مى رفته است در تاريخ اين محل , ميدان جنگ امام حسن و معاويه , نخستين ميدان جنگى بود كه تشكيل مى شد ولى از آن پس , وقايع زيادى ميان عراق و شام در آنجا رد و بدل شد .

امام حسن در نظر گرفت كه مدائن را بخاطر موقعيت حساس نظامى اش , پايگاه عالى فرماندهى قرار دهد , تا هم نيروهاى امدادى او بتوانند از سه منطقه ى نزديك به آن , در آنجا گرد آيند و هم در پشت ميدان جنگ با معاويه و اهل شام - يعنى مسكن - موضع گرفته باشد اين دو اردوگاه هاشمى ( مدائن و مسكن ) بيش از 15 فرسنگ با يكديگر فاصله نداشتند اين يك تاكتيك جنگى نمونه و جالب بود كه در اوضاع جنگى آن زمان , هيچ نقشه ى ديگرى جايگزين آن نمى شد .

بدين ترتيب , امام حسن با ترسيم خط مشى جنگى خود , چهره ى فرمانده آگاه و چيره دستى را نشان داد كه به رموز نظامى مرسوم زمان خود به بهترين وجهى وارد و مسلط است اقدامات بعدى وى نيز چه در انتخاب زمان مناسب و چه در انتخاب موقعيت ها و چه در نحوه ى حركت دادن سپاه , همه دليل آن بود كه وى از فنون نظامى نيز همچون ساير موهبت هاى ممتازش - در سياست و اخلاص و فداكارى - بطور كامل برخوردار است .

حسن بن على , نگاهى به چپ و راست افكند و بدقت در چهره ى سران شيعه و برگزيدگان خاندانش كه در پيرامونش مجتمع بودند نگريست , تا از ميان آنان كسى را براى فرماندهى مقدمه ى سپاه - كه تصميم گرفته بود به ( مسكن) اعزام دارد - انتخاب كند سه نفر در اين ميان نظر او را جلب كردند اين سه نفر كه بيش از همه در يارى او بيتابى كرده و از خود اخلاص نشان ميدادند , عبارت بودند از : عبيدالله بن عباس ( 67 ) , .

قيس بن سعد بن عباده و سعيد بن قيس همدانى رئيس يمنى هاى ساكن كوفه , لذا فرماندهى مقدمه را به ترتيب به اين سه نفر سپرد .

عبيدالله بن عباس يكى از آن مردمى بود كه سرى پر شور و ماجراجو و دلى بى اعتنا به زندگى داشتند , غيرت دينى از يكسو و تعصب قبيله ئى از سوى ديگر , او را بر افروخته و از او , سلاحى پولادين در دفاع از حكومت هاشمى فراهم آورده بود و اين شگفت نيست , چه او خود يكى از سران خاندان بنى هاشم بود و هميشه گفته اند : آه صاحب درد را باشد اثر ( 68 ) از لحاظ سوابق افتخار آميز : در سال 36 ( به روايت اصابه ) يا سال 39 ( به روايت طبرى ) و يا در هر دو سال اميرالحاج بود , در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام يكبار استاندار بحرين شد و يكبار كارگزار يمن و توابعش (69) مردى كريم و سفره دار بود كه حاجيان در مكه بدان  گواهى مى دادند و علاوه بر همه اينها , نخستين كسى بود كه مردم را به بيعت امام حسن دعوت كرد.

در اين صورت , وى شايسته و لايق آن بود كه پسر عمويش امام حسن عليه السلام به او اين اطمينان را داشته و منصب فرماندهى مقدمه را بدو بسپارد (70) .

او را فرا خواند و فرمانى را - كه بطور كامل به دست ما نرسيده و فقط بخشى از آن را بعضى از ماخذ نقل كرده اند - بدو داد در اين فرمان چنين آمده است : ( هان اى پسر عمو ! اينك من دوازده هزار تن از سواران عرب و پارسايان شهر را با تو مى فرستم يكتن از آنان با يك لشكر برابر است آنان را كوچ ده و بدان كه بايد با آنان زبان نرم و روى باز و فروتنى تمام شده داشته باشى و با آنان همنشينى كنى زيرا اينها بازمانده ى ياران يكرنگ اميرالمؤمنين اند آنها را بر كناره ى فرات ببر و سپس تا هر جا به معاويه برسى پيش برو هرگاه با معاويه روبرو شدى اورا نگاهدار تا من خود برسم و من به فاصله ئى اندك , بر اثر تو روان خواهم شد بايد هر روز مرا از خبر خود آگاه سازى در كارها با ايندو نفر - قيس بن سعد و سعيد بن قيس - مشورت كن و چون به معاويه رسيدى نخست به جنگ مپرداز تا او شروع كند اما اگر او شروع كرد آنگاه تو هم بجنگ اگر كشته شدى فرماندهى با قيس بن سعد است و اگر او هم كشته شد , با  سعيد بن قيس) همانطور كه مى بينيد امام حسن در اين فرمان به اصحاب , بيش از عبيدالله پرداخته و آنانرا به لطف و عنايت بيشترى نواخته است هم مدحشان كرده و هم دليرى و شجاعتشان را ستوده و هم آنها را به پدرش اميرالمؤمنين منسوب ساخته است و از اين همه منظورش لبريز كردن معنويات و شعله ور ساختن شور و هيجان و تأثير گذاردن بر عواطف آنان بوده است سپس بفرمانده دستور داده كه با آنان به زبان نرم و روى باز و روش ملايمت آميز رفتار كند و آنان را با خود همنشين سازد واين آموزشها همه بمنظور ايجاد اطمينان متقابل ميان فرمانده و سربازان است و اين اطمينان در جنگهائيكه فاقد روشهاى نظامى امروزند , در خور آن است كه مهمترين عناصر سازنده ى نيروئى باشد كه مايه ى اميد روزهاى سياه است مى بينيم امام حسن در مقام توصيه به فرمانده خود , چهار جمله پى در پى فرموده كه مفاد و مضمون آن فقط يكچيز است آيا نمى توان استفاده كرد كه منظور آنحضرت از اين تكرار مؤكد , ريشه كن ساختن خوى مخصوص در عبيدالله - اين فرمانده تازه كار - بوده است ؟ در آن لشكر عده ى زيادى از برگزيدگان و نخبه ها و دارندگان افتخارات و خاطره هاى پر شكوه , همراه عبيدالله بودند و اينها مردمى نبودند كه تبختر و خشونت يا امر و نهى بيمورد اين فرمانده هاشمى جوان را - كه از لحاظ شأن و منزلت و سابقه ى جهاد و تقوى و سن بر آنان برترى نداشت  هضم كنند و ناديده بگيرند .

1 - عبيدالله بن عباس در روزى كه به فرماندهى اين لشكر انتخاب شد سى و نه سال داشت .

دستور آن حضرت كه : ( با اين دو نفر مشورت كن) دليل ديگرى است بر اينكه منظور وى , كوبيدن خوى درشت و ناهموارى است كه اى بسا امام در پسر عموى خود سراغ داشته و از آن همچون مانعى بر سر راه موفقيت , بيم مى برده است .

بايد دانست كه وجود اين درشتخوئى در عبيدالله - در صورتيكه اين حدس , صائب باشد - نمى تواند مانعى براى فرماندهى وى بشمار رود در صورتيكه شرائط و اوضاع و احوال فراوان ديگرى سپردن اين منصب را به وى ايجاب ميكرده است علاوه بر اينكه هميشه ميان ( خشونت) و ( زندگى نظامى) پيوند نزديك و مستحكمى وجود داشته است .

اكنون جاى اين پرسش است كه به چه موجبى امام حسن , فرماندهى مقدمه را به عبيدالله سپرد و با بودن كسى همچون ( قيس بن سعد بن عباده) كه لياقت نظامى و امانت و سر سپردگيش به خاندان پيامبر مورد اعتراف است , او را بدين سمت انتخاب نكرد ؟

اين سؤال داراى چند پاسخ است :

1 - در فرمان امام حسن به عبيدالله , مشورت كردن با قيس بن سعد و سعيد بن قيس بطور لزوم و حتميت توصيه شده و با اين كار , فرماندهى از شكل انحصارى - كه اگر موجب خلاف مصلحت بود جاى ايراد و اعتراض بر امام حسن داشت - خارج شده و بصورت شوراى مثلثى در آمد كه اعضاى آن را لايقترين افراد سپاه تشكيل مى دادند اما انتخاب قيس منحصرا براى فرماندهى و مقدم داشتن وى بر آندو نفر ديگر و بر ديگر ياران و فرماندهان , اين اشكال را داشت كه ممكن بود موجب همچشمى و رشك مردان شايسته ى ديگرى كه در اين لشگر بودند , گردد زيرا در اين لشكر شخصيت هاى برجسته ئى وجود داشتند كه ميدانداريها و فرماندهيهاى آنان و اخلاص و فداكارى و سوابق درخشانشان زبانزد بود مانند : ابو ايوب انصارى و حجر بن عدى و عدى بن حاتم و جمعى ديگر از آنانكه نامشان گذشت .

بدين جهت مقدم ساختن پسر عموى امام - كه پسر عموى پيغمبر نيز بود - و او را در ظاهر و بنام , فرمانده قرار دادن و سپس استفاده از رأى قيس و سعيد را به او توصيه كردن , تدبير خردمندانه ئى بود كه راه هر گونه اختلاف و همچشمى را مى بست .

2 - با توجه به وضع عمومى آنروزگار , يكى از بجاترين احتياط ها اين بود كه فرمانده جبهه ى امام حسن فقط از ميان بنى هاشم انتخاب شود .

توضيح آنكه : سستى و ناهمرهى كوفيان كه از ابتداى ماجراى حسن بن على ظهور كرده بود , موجب بد بينى فراوان به سر انجام وضع مى شد و مستلزم آن بود كه وى هر تدبيرى را كه براى اثبات برائت خود در آينده در برابر سرزنش و تخطئه ى عيبجويان لازم مى بيند , بكار بندد براى مردم بسى آسان بود كه با مشاهده ى كوچكترين نقطه ضعف يا ناچيزترين بهانه براى تعليل شكست احتمالى , بدون ملاحظه ى جوانب كار , سيل اعتراض و انتقاد را بسوى امام حسن سرازير سازند , كاملا انتظار مى رفت كه در صورت شكست امام حسن در مسكن , كسانى بگويند كه : اگر فرمانده سپاه از بنى هاشم مى بود , بيشتر از ديگران در برابر سختيها پايدارى و صبر مى كرد و سرانجام كار به اينجا نمى كشيد .

در اينصورت , خود را براى مقابله با نتايج احتمالى , آماده كردن - يعنى فرماندهى از بنى هاشم تعيين نمودن - تدبيرى بسى دقيق و بجا بود .

3- بيشك غير از عبيدالله بن عباس , هيچ آفريده ى ديگرى نه قيس و نه سعيد و نه هيچكس ديگر - نسبت به معاويه سينه ئى آنچنان پر غيض و روحى آنچنان آشتى ناپذير نداشت او پدرى بود كه دو طفل خردسالش بدست ( بسر بن ارطاه) سر كرده ىلشكر اعزامى معاويه به يمن , بوضع فجيعى بقتل رسيده بودند ( و اينداستان از داستانهاى مشهور تاريخ است ) .

بنابراين , تعيين اين فرمانده داغديده ى خشمگين , به سر كردگى لشكرى كه به جنگ قاتل فرزندان او مى رفت , جدا بهره بردارى متناسب و جالبى بود .

4- بيشتر جنگجويان لشكر ( مقدمه) كه عبيدالله به فرماندهى آن منصوب شده بود از بقاياى سپاه عظيمى بودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى مقابله با شاميان فراهم آورده و خود پيش از شروع جنگ وفات يافته بود همين قيس بن سعد در زمان على عليه السلام فرمانده و سر كرده و همه كاره ى آن سپاه عظيم بود , ( 71 ) بديهى است كه اين سابقه در ايجاد روابط شخصى ميان فرمانده و سربازان داراى تأثيرى بسزا است و اينچنين فرماندهى هرگاه بخواهد به آسانى ميتواند از آزادى فكر و اراده ى خود استفاده كرده و چشم براه دستور مركز فرماندهى نماند و اين موضوعى بود كه احتياط و پرهيز از آن , همچون مهمترين موضوع در آن موقعيت , ميبايست مورد ملاحظه قرار گيرد .

ما با احترام فراوان و شايسته ئى كه براى قيس قائليم , نمى توانيم تأثر پذيريهاى روح او را كه به او امكان اين خود سرى و خود رائى را مى دهد نديده بگيريم و فراموش نمى كنيم كه همين قيس در روزى كه فرماندهى لشكر ( مسكن) بدو رسيد , در وسط صفوف خود ايستاد و مردم را ميان يكى از اين دو كار : يا پيوستن به امام حسن در صلح و يا ادامه ى جنگ با معاويه بدون امام , مخير ساخت ! .

بنابراين , چه احتياطى از اين بهتر كه فرماندهى جنگ به چنين كسى سپرده نشود ولى براى استفاده از لياقت و كاردانى او , بعنوان مستشار نظامى انتخاب گردد و اين همان كارى بود كه امام حسن انجام داد .

مؤلف : بايد دانست كه تعيين قيس بعنوان نايب فرماندهى - يعنى دومين فرمانده در صورت كشته شدن عبيدالله - با ملاحظه ى سياسى مزبور منافاتى ندارد زيرا كه پس از كشته شدن فرمانده اول , اراده ى دومين فرمانده در گروه تصميم و اقدامى است كه فرمانده پيشين , شرايط و اوضاع جنگ را بر طبق آن ترسيم كرده و به آسانى قابل تغيير نيست و اى بسا تا آنوقت كارها زير نظر و اراده ى مستقيم خود امام - يعنى فرمانده كل قوا - قرار مى گرفت و چنانكه قبلا دانستيم , آنحضرت وعده كرده بود كه بزودى به مقدمه اش بپيوندد .

در اين صورت بر تعيين وى بعنوان دومين فرمانده , اشكالى وارد نيست .

عدد سپاه

عدد سپاهيان رسمى كوفه در اواسط قرن اول , چهل هزار بود ( 72 ) كه هر سالى ده هزار آنان به جهاد مى رفتند ( اين آمارى است كه ماخذ مورد اطمينان بدان تصريح كرده اند ) .

قبلا گفتيم سپاهى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام براى حمله به شام تجهيز كرده بود - به اختلاف دو روايت - به چهل يا پنجاه هزار مى رسيد و دانستيم كه على خود پيش از شروع اين جنگ وفات يافت گمان مى رود كه قسمتى از اين سپاه را همان عده ى مقرر ساليانه از نظاميان رسمى كوفه تشكيل ميداده اند .

پس از آن ديگر اطلاعى از وضعيت اين دو سپاه ( سپاه رسمى كوفه و سپاهيانى كه على عليه السلام براى حمله به شام تجهيز كرده بود ) در برابر حسن بن على در آغاز دعوت به جهاد , در دست نيست همين اندازه ميدانيم كه لشكر مقدمه كه امام حسن به استقبال معاويه به مسكن فرستاد - بنابر نقل بسيارى از ماخذ تاريخى - مركب از 12 هزار جنگجو بوده است و به نظر مى رسد كه اينها , بازماندگان همان لشكر فراهم آورده ى اميرالمؤمنين بوده اند كه اين عده شان دعوت حسن بن على را پاسخ گفته و ما بقى سر پيچى كرده اند .

و باز از ماخذ تاريخى ديگرى بدست آورديم كه كوفه در آن حضيض سستى و ناهمرهيش نسبت به جهاد , ناگهان به خروش آمد و چهار هزار سرباز ديگر روانه ى ميدان جنگ كرد ( 73 ).

 تا اينجا بر حسب نصوص غير قابل خدشه ى تاريخى , عدد لشكريان امام حسن را تا 16 هزار بدست آورده ايم .

ارقام ديگرى نيز در نوشته هاى تاريخى به صراحت يا اشاره ديده مى شود كه همگى قابل مناقشه و ترديد است و ما اينكه آن نصوص تاريخى را عينا در اينجا بازگو مى كنيم و سپس به تحقيق و بررسى دقيق آن مى پردازيم :

1 - بحار الانوارج 10 - ص 110 :

( سپس امام حسن , سردارى با چهار هزار سپاهى بسوى معاويه فرستاد اين سردار از قبيله ى ( كنده) بود و از آنحضرت دستور داشت كه در ( انبار) ( 74 ) اردو بزند و تا فرمانى از مركز دريافت نكرده , دست بكارى نزند چون به ( انبار) روى آورد و در آنجا فرود آمد و معاويه از آمدن او خبر يافت , قاصدهائى بسوى او گسيل داشت و براى او نوشت : كه اگر به من بپيوندى , بيدرنگ تو را به حكومت چند آبادى از آباديهاى شام و جزيره ( عراق ) منصوب خواهم كرد پانصد هزار درهم نيز براى او فرستاد مرد كندى آن نقد را گرفت و كارها را بر امام حسن دگرگون ساخت و با دويست مرد از ياران و خويشانش به معاويه پيوست چون اين خبر به امام حسن رسيد به خطبه برخاست و گفت : اين مرد كندى بسوى معاويه رفته و به من و شما خيانت ورزيده است , بارها گفته ام كه در شما وفائى نيست و شما بندگان دنيائيد اينك مرد ديگرى را بجاى او مى فرستم و ميدانم كه او نيز با من و شما همانگونه عمل خواهد كرد و خدا را در امر من و شما نظر نخواهد داشت آنگاه مردى از قبيله ى ( مراد) را با چهار هزار نفر اعزام كرد و در برابر جمع به او توصيه و تأكيد نمود و خبر داد كه او نيز همچون ( كندى) خيانت خواهد كرد مرادى با سوگندهائى كه كوه تاب آن را ندارد تأكيد كرد كه چنين نخواهد كرد ولى امام حسن گفت : بزودى دست به خيانت خواهد زد چون به انبار رسيد باز معاويه قاصدهائى گسيل داشت و نامه هائى همانند نامه هاى پيشين نوشت و پنج هزار درهم ( گويا منظور پانصد هزار درهم است ) براى او فرستاد و آرزوى حكومت بر آباديهاى شام و جزيره را در دل او ريخت مرادى تاب نياورد كارها را دگرگون ساخت و راه اردوى معاويه پيش گرفت و آنهمه پيمان و ميثاق را فراموش كرد) .

پس از ذكر اين واقعه , جريان اردو زدن امام حسن در ( نخيله) و سپس حركت از آنجا را بيان كرده است

2 - شرح نهج البلاغه : ابن ابى الحديدج 4 ص 14 :

( مردم بيرون آمدند و اردوگاه ساختند و آماده ى حركت شدند حسن بن على به اردوگاه آمد و مغيره بن نوفل ( بن حرث بن عبدالمطلب ) را بر كوفه گماشت و به او دستور داد كه مردم را بر انگيخته به اردوگاه فرستد و او مردم را بر مى انگيخت و اعزام مى كرد تا اردوگاه آراسته شد آنگاه حسن بن على با سپاه عظيم و ساز و برگ كامل حركت كرد چون به ( دير عبدالرحمن) رسيد سه روز توقف كرد تا مردم جمع شدند سپس عبيدالله بن عباس را فرا خواند و به او گفت : هان اى پسر عمو ! اينك دوازده هزار از سواران عرب و پارسايان شهر را با تو ميفرستم)

3 - زهرى بنا به روايت ابن جرير طبرى در تاريخ ج 6 ص 94 : 

( معاويه , چون از كار عبيدالله بن عباس و حسن عليه السلام فراغت يافت , همت به فريفتن مردى گماشت كه فريفتن او در نظرش از همه مهمتر بود و با او چهل هزار نفر بودند و معاويه و عمر و اهل شام در برابر آنان فرود آمده بودند)

4 - سخن , مسيب بن نجيه در عتاب امام حسن بر صلح ( به روايت جمعى از مورخين ) متن زير از مدائنى ( 75 ) است بنابر نقل ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 6 ) :

( مسيب بن نجيه به حسن عليه السلام گفت : هميشه از تو در شگفتم ! كه با داشتن چهل هزار سپاهى با معاويه صلح كردى ! ( يا : ( بيعت كردى) بنابر اختلاف دو روايت ) .

5 - كامل التواريخ : ابن اثير , ج 3 ص 61 :

( وقتى خبرهائى كه على درباره ى اهل شام داده بود بمرحله ى وقوع پيوست , چهل هزار از لشكريان على با او بر مرگ بيعت كردند و در همين ميان كه او آماده ى حركت مى شد , بقتل رسيد و چون خداكارى را اراده كند از آن گريزى نيست , همين كه على كشته شد و مردم با پسرش حسن بيعت كردند , وى اطلاع يافت كه معاويه و اهل شام بسوى عراق روانه شده اند لذا به بسيج سپاهى كه با على بيعت كرده بودند پرداخت و از كوفه بعزم مقابله با معاويه - كه در ( مسكن) فرود آمده بود - حركت كرد چون به مدائن رسيد قيس بن سعد بن عباده ى انصارى را به فرماندهى مقدمه - كه مركب از 12 هزار بود - گماشت و بقولى عبدالله ( 76 ) را بفرماندهى گماشت و او قيس را براى فرماندهى طليعه ى لشكر مقدمه , انتخاب كرد) .

مؤلف : عين همين جريان را ابن كثير نيز نقل كرده و گويا كه بى كم و كاست آنرا از ( كامل) گرفته است .

6 - گفتار امام حسن عليه السلام - بنا به روايت مدائنى ( 77 ) در پاسخ مردى كه به وى گفته بود : ( آيا در اين كار به راه انصاف رفته ئى ؟) :

( آرى ! ولى من از اين مى ترسم كه در روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار انسان خون آلوده نزد خدا داد خواهى كنند كه براى چه خون آنان ريخته شده است) 

7- ( الامامه و السياسه) : ابن قتيبه ى دينورى ص 151 :

( گفته اند كه چون بيعت با معاويه , صورت گرفت و او بسوى شام بازگشت , سليمان بن صرد كه بزرگ و رئيس اهل عراق بود و در جريان صلح در كوفه حضور نداشت , نزد حسن بن على آمد چون بر حسن وارد شد گفت : سلام بر تو اى خوار كننده ى مؤمنين ! حسن جواب سلام گفت و سپس گفت : حال بنشين , پدرت آمرزيده باد ( 78 ) سليمان نشست و گفت : ما پيوسته در تعجبيم كه چگونه با معاويه بيعت كردى با اينكه صد هزار جنگجو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق بگير , با همين اندازه فرزندان و غلامانشان , غير از شيعيان تو از اهل بصره و حجاز) ! .

مؤلف : متن كامل گفتگو ميان حسن عليه السلام از يكطرف و سليمان بن صرد و همراهانش از طرف ديگر را سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) و ابن شهر آشوب در ( مناقب) و مجلسى در ( بحار) نقل كرده اند ولى در هيچيك از اين نقل ها , عدد سپاهيان در گفته ى سليمان بن صرد , بيش از چهل هزار نيست بنابراين , ابن قتيبه , هم در تعيين عدد صد هزار و هم در آوردن كلمه ى بيعت بجاى كلمه ى صلح در ميان مورخين تنها است .

8 - سخنى كه در پاسخ تهديد معاويه , از زياد بن ابيه - كه در آن هنگام هنوز كارگزار حسن بن على در فارس بود - صادر شد وى گفت :

( فرزند زن جگر خواره , كانون نفاق و بازمانده ى احزاب , به من نامه مى نويسد و مرا وعده و وعيد ميدهد در حاليكه ما بين من و او پسران رسولخدايند با نود هزار ( و در روايتى هفتاد هزار ) شمشير زن گوش و دل بفرمان كه تا دم شهادت روى از جنگ بر نمى گردانند بخدا سوگند كه اگر معاويه به من برسد مرا بسى گزنده تر و سر سخت تر خواهد يافت) ( 79 ) .

بحث و تحليل :

چنانكه ملاحظه شد , نصوص تاريخى از ارقامى كه در مورد قواى نظامى امام حسن فرض شده , به چندين گونه ياد كرده اند و بزرگترين عددى كه در اين مورد گفته شده به ترتيب : از 40 هزار تا 80 هزار و 100 هزار است و حقيقت آنست كه اين هر سه رقم و حتى كمترين آنها مورد ترديد و قابل تأمل است و اينك توضيح :

1- بالاترين رقم ( يعنى صد هزار و بيشتر يا 90 هزار ) كه در كلام زياد بن ابيه ( به روايت يعقوبى ) و در گفتار سليمان بن صرد ( بنا به روايتى كه ابن قتيبه ى دينورى در آن منفرد و مخالف با چند مورخ ديگر است ) آمده , از چند جهت مورد ترديد است مهمترين جهت اين است كه اين هر دو نفر - سليمان و زياد - در طول دوران خلافت حسن بن على در كوفه نبوده و در جريان بيعت و جهاد امام حسن حضور نداشته اند و هر يك از آنان دو سال از آن محيط و مردمش دوره بوده اند ( 80 ) اكنون كسى كه در كوفه نبوده و وضع آنجا را از نزديك نديده و دسته بنديهاى قوى و كاهلى و سستى مردم را با امام و صاحب بيعتشان , نشناخته است قضاوتش چه ارزشى ميتواند داشته باشد ؟ .

زياد و سليمان كه گمان چنين رقمى را درباره ى قواى امام حسن داشتند , وضع كوفه ى آنروز را به گذشته ى آن قياس مى كردند و مى پنداشتند كه همه ى آن سپاهى كه در سالهاى 37 و 38 هجرى - يعنى سالهائي كه هر يك از آندو خود در كوفه بوده و در آن صفوف همكارى مى كردند - در خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام بود اكنون نيز در خدمت پسرش امام حسن هست اين اولا و ثانيا موقعيت اين دو نفر كه هر يك از جهتى در يك بحران عاطفى قرار داشتند و همين بحران انگيزه ى اين گفتارشان بود - اقتضاد مى كرد كه بدينگونه بمبالغه و اغراق سخن بگويند اينچنين مبالغه ئى نه از سليمان كه در صدد تقبيح صلح و تحت تأثير طغيان احساسات است و نه از زياد كه در مقام تهديد معاويه و پاسخگوئى به وعد و وعيد اوست , چندان دور نيست .

از اين گذشته , در اين دو اظهار , چيزى كه بتوان در مورد عدد سپاه بدان اطمينان و استناد كرد وجود ندارد .

ميدانيم اين سليمان , دوست نزديك مسيب به نجيه بوده و ميان آندو پيوندى بسى محكمتر از پيوند دوستى هاى شخصى وجود داشته است و در يكى از نصوص تاريخى مذكور ( شماره 4 ) ديديم كه مسيب ابن نجيه در مقام عتاب و توبيخ امام حسن بر صلح , مى گويد : تو با داشتن چهل هزار سپاهى و يقينا ميان دو دوست نزديك در يكى از موضوعات مربوط به خاندان پيغمبر , چنين اختلافى معقول نيست .

در اينصورت , بيقاعدگى گفتار ابن صرد هيچ دليلى جز اين ندارد كه راوى آن ابن قتيبه ى دينورى است يعنى راوى چند داستان ترديد پذير و قابل تأمل در جريان امام حسن كه هيچ كس جز او آنها را روايت نكرده است ! .

اتفاقا تقدير چنين بود كه اين دو دوست بزرگ , پيش از رخت بستن از دنيا پاسخ عملى آن عتابى را كه به رهبرشان امام حسن در مورد صلح كرده بودند , دريافت دارند :

در سال 65 هجرى , هجده هزار از مردم كوفه براى انتقام خون حسين با ايندو بيعت كردند و هنگاميكه در ( عين الورده) كار به سختى كشيد بيش از 3100 نفر با آنها نبود و اينجا بود كه رو گردانى و ناهمرهى مردم آنانرا بياد خاطره ى امام حسن انداخت و پس از چندى سليمان و مسيب كه رهبران نهضت ( توابين) بودند با بيشتر همراهانش در ( عين الورده) شهيد شدند .

2 - 80 هزار يا 70 هزار عددى است كه در پاسخ امام حسن به اين سئوال : ( آيا تو در اينكار براه انصاف رفته ئى ؟) ذكر شده است .

در حقيقت اين گفتار حداكثر بر بيش از 20 هزار دلالت نمى كند زيرا آنحضرت عدد كسانى را كه ( در روز قيامت , خون آلوده در پيشگاه خدا حاضر مى شوند) با ترديد , 70 هزار يا 80 هزار ذكر كرده و روشن است كه منظور آنحضرت از اين عدد , فقط سپاهيان خودش نبوده بلكه جنگجويان هر دو سپاه را در نظر داشته است و چون ميدانيم كه عده ى شاميان در اين جنگ 60 هزار بوده , نتيجه مى گيريم كه ما بقى يعنى 20 هزار , عدد سپاهيان خاص آنحضرت بوده است .

ترديدى نيست كه آنحضرت در تعيين عدد اظهار داشته ( : 70 يا 80 هزار ) كاملا تائيد ميكند كه منظور وى هر دو سپاه بوده است نه فقط سپاه خودش چه , اگر منظورش فقط سپاه كوفه بود معنى نداشت كه در عدد آن مردد باشد زيرا كه عدد سپاه كوفه براى او نمى توانست مخفى باشد .

3 - 40 هزار , عددى است كه چند نفر از مورخان آنرا تعيين نموده اند و مسيب بن نجيه نيز در گفتارى كه ما از او نقل كرديم بدان تصريح كرده است ما در اين عدد فقط از دو نظر اشكال داريم :

نخست آنكه با گفتار خود امام حسن كه در آن تلويحا عدد سپاه را معين مى كند قابل تطبيق نيست زيرا همانطور كه ديديم بنابر گفتار مزبور , عدد سپاه حداكثر 20 هزار است , و همچنين با گفتار ديگر آنحضرت كه رفتار مردم را با خود توصيف مى كند و از سستى و سنگينى آنان در جنگ مى نالد ( 81 ) سازگار نيست چه , در صورت فراهم آمدن چهل هزار سپاهى , امام حسن از كدام سستى و سنگينى گله مى كند ؟ بنابرين , عدد مزبور نيز مورد ترديد است .

ديگر آنكه مدرك اين عدد , حدس و گمان گويندگان آنست و نه چيز ديگر اينها به اين دليل كه اميرالمؤمنين على عليه السلام براى آخرين حمله اش به شام , سپاهى متشكل از 40 هزار نفر تجهيز كرده و پيش از كوچ دادن اين سپاه , وفات يافته , استنباط كرده اند كه بايد اين لشكر آماده براى فرزندش امام حسن باقى مانده باشد و ديگر فراموش كرده اند كه تأثير روگردانى و ناهمرهى مردم را نيز در برابر خليفه ى جديد بحساب آورند .

و پس از اينهمه , اساسا آمارى كه با اينهمه اشتباه توأم است چگونه قابل اطمينان خواهد بود ؟ .

عجيب ترين روايات در اينمورد , روايت زهرى است كه عدد لشكر مقدمه را تحت فرماندهى قيس بن سعد در ( مسكن) يعنى پس از فرار عبيدالله بن عباس و همراهانش , چهل هزار معين ميكند معناى اين نقل آنست كه فقط عده ى سربازان لشكر مقدمه , پيش از حوادث فرار , 48 هزار بوده است ! .

و اين به هيچ صورت مورد تائيد تاريخ نيست لشكر مقدمه در دوران فرماندهى عبيدالله بر آن , بيش از 12 هزار نبوده است و اين چيزى است كه در فرمان امام حسن به عبيدالله و هم در نصوص تاريخى بدان تصريح شده است .

اساسا روايات ( زهرى) در قضاياى مربوط به خاندان پيغمبر , سست ترين و آشفته ترين روايات است , مؤلف كتاب ( در اسات فى الاسلام) او را ( مزدور و حقوق بگير امويان) دانسته و همين كافى است .

علاوه بر اينكه همين روايت زهرى نيز بدينگونه قابل توجيه است كه بگوئيم : منظور وى از لشكرى كه معاويه و عمر و اهل شام در كنار آن فرود آمده بودند , لشكر معاويه است نه لشكر قيس ( 82 ) و بنابرين , عدد ( چهل هزار) مربوط به لشكر معاويه خواهد بود نه لشكر امام حسن و در صورتيكه اين عده را سپاهيان مزدور و مواجب بگير شام فرض كنيم و منظور وى را از جمله ى : ( اهل شام) سپاهيان داوطلب معاويه بدانيم , روايت او با ديگر رواياتى كه در مورد عدد سپاه امام حسنو معاويه منافاتى نخواهد داشت  .

4- ( لشكر عظيم) تعبيرى است كه ابن ابى الحديد , آنجا كه از حركت امام حسن از ( نخيله) به ( دير عبدالرحمن) سخن مى گويد , درباره ى سپاه آنحضرت آورده و چنانكه ملاحظه مى كنيد اين , كلمه ئى مجمل و با عددى كه ما ذكر كرديم , قابل انطباق است چه , 16 هزار و دست آخر 20 هزار هم ( سپاه عظيمى) است .

5 - روايت ( بحار) نيز كه نخستين روايتى بود كه ما - براى اينكه همه ى متون تاريخى را ذكر كرده باشيم - در اينجا آورديم , از لحاظ پيوستگى و نظم و ترتيب خاصى كه در حوادث مكرر آن وجود دارد سخت قابل ترديد و تأمل است .

اولا نام دو فرماندهى كه در اين روايت از آنان ياد شده و يكى از قبيله ى ( كنده) و ديگرى از قبيله ى ( مراد) بوده و هر دو پيش از عبيدالله بن عباس بسوى معاويه رفته و قبل از او خيانت ورزيده اند ! بكلى فراموش شده است و در تاريخ بى سابقه است كه در جريانى بدين اهميت - كه از ننگين ترين حوادث تاريخ انسانى است - نام دو نفر فرمانده مورد غفلت و فراموشى قرار گرفته باشد .

از اين عجيب تر آنست كه بنابراين روايت , امام حسن پيش از فرستادن اين دو سردار اصرار مى ورزيده كه آنان را به خيانت متهم سازد ! و باز با علم و يقين به خيانت آنان , هر دو را در رأس لشكرى به استقبال معاويه اعزام داشته است ! .

تنها يكى از اشكالات مزبور كافى است كه بررسى در اطراف اين روايت را بيهوده جلوه دهد در اين صورت چه بهتر كه آنرا بحال خود رها كنيم تا خود معرف ميزان اعتبار خود باشد .

اينك پس از اين بررسى و تحليل , مائيم و همان ابهام نخستين در موضوع ( عدد سپاه) .

بگذار تا اين نصوص و متون تاريخى - كه اين اندازه داراى 168 اختلاف و تحريف است - خود شاهد بارزى بر وضع نابسامان و آشفته ى ( ماجراى امام حسن) در تاريخ باشد , و اين حقيقتى است كه چه از لحاظ اهميت و چه از لحاظ نتايج و آثار , در خور دقت و تأمل و ياد آورى و تأسف است چنانكه ديديم اين هشت فقره متن تاريخى بود كه هيچيك از آنها نه تاب بررسى و تحقيق داشت و نه همچون ( سندى تاريخى) قابل اطمينان و استناد بود .

آنچه بطور مقطوع و حتمى در اختيار ماست , عدد ( لشكر مقدمه) است يعنى 12 هزار و عدد داوطلبان بعدى كوفه يعنى 4 هزار و سپس گروههاى متفرقى كه در ظرف اقامت سه روزه ى امام حسن در ( دير عبدالرحمن) به وى پيوسته اند و اين مجموعا در حدود بيست هزار سرباز كه تمامى سپاه امام حسن را در هنگام پيشروى بسوى دو ارودگاه ( مسكن) و ( مدائن) تشكيل ميداده اند .

اما جنگجويان و سربازان مدائن همين اندازه ميدانيم كه اينها در گذشته هرگز از ميدانهاى جنگ على عليه السلام روى گردان نبوده اند و بسى بعيد به نظر مى رسد كه فرزند على در پيش روى آنان اردو بزند و آنگاه از آنان هر كس توانائى حمل سلاح دارد , به او ملحق نگردد .

بدين قرار , گمان قوى بر آنست كه عدد سپاهيان امام حسن در اين دو اردوگاه مجموعا 20 هزار يا اندكى بيشتر بوده است .

و اين همان ( سپاه عظيم) است كه ابن ابى الحديد از آن نام ميبرد و همان عددى است كه با گفتار خود امام حسن - كه قبلا گذشت - قابل تطبيق است و در ميان همه ى گفته هاى تاريخى كدام سخن از سخن خود آنحضرت بهتر و بعنوان ( دليل ) شايسته تر است ؟ .

از آن پس نيز ديگر از اينكه چه اندازه و از كجا قواى امدادى براى امام حسن رسيده , اطلاعى در دست نيست .