بيعت
اگر دين , در منطق اسلام , آن چيزيست كه پيامبر خدا ابلاغ مى كند زيرا فقط
اوست كه از روى هوس سخن نمى گويد و گفته اش وحى الهى است .
و اگر خليفه در نظام اسلامى آن كسى است كه پيغمبر - بحكم آنكه بالاترين مرجع در
اثبات و نفى است - او را بدينمقام منصوب مى كند .
پس حسن بن على به هيچ گفتگو , خليفه ى شرعى است , مردم با او بيعت بكنند يا
نكنند .
رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - او را به نام و نشان در رديف خلفاى دوازده
گانه اش معرفى كرده است و اين گفته ى پيغمبر را علماى اهل سنت در احاديث
فراوانى روايت كرده اند (
21 ) و علماى شيعه بر روايت آن اجماع نموده اند و باز
هر دو فريق متفقند كه رسول اكرم به او و برادرش فرمود : ( شما هر دو امام و
پيشوائيد و مادرتان را حق شفاعت است) (
22 ) همچنين در حاليكه به حسين اشاره
ميكرد , فرمود : ( اين امام است , پسر امام است , برادر امام است , پدرنه امام
است) ( 23 ) .
پدرش اميرالمؤمنين هنگاميكه بيمار شد به او دستور داد كه در نماز بر مردم امامت
كند ( 24 ) و در آخرين لحظات زندگى , او را باينصورت وصى خود قرار داد :( پسرم
! پس از من , تو صاحب مقام و صاحب خون منى) و حسين و محمد و ديگر فرزندانش و
رؤساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به
او تحويل داد و سپس فرمود : ( پسرم ! رسولخدا به من دستور دادهاست كه تو را وصى
خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم , همچنانكه آنحضرت مرا وصى خود
كرده و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در
آخرين لحظات زندگيت , آنها را به برادرت حسين بدهى) سپس به حسين رو كرد و فرمود
:( و به تو نيز امر فرموده است كه اين همه را به اين پسرت و اگذار كنى) و سپس
دست على بن الحسين را گرفت و گفت : ( رسولخدا به تو نيز دستور داده كه آنها را
به پسرت محمد بن على بسپارى به او سلام پيغمبر و مرا برسان) ! (
25 ) .
همه ى كتابهاى حديث كه متعرض موضوع مزبور شده اند , آن را بهمين صورت ذكر كرده
و روايات مربوط به آن را با سندهاى صحيح و از راههاى مورد اطمينان به منابع
اصلى خبر - يعنى ائمه ى اهل بيت عليهم السلام و غير آنها - متصل ساخته اند و
اين صورت با وضعيتى كه بر حسب قاعده و حدس در آنچنان شرائطى بايد بوقوع پيوسته
باشد , نيز متناسب و قابل تطبيق است و راستى جز اين , صورتى كه شايسته و صحيح
باشد كدام است ؟
اين , روش شيعه ى اماميه در اثبات امامت است :
- نصوص و گفته هاى صريحى از پيغمبر - كه از طريق شيعه , متواتر است - و هم
رواياتى با متن روشن و دلالت آشكار از طريق غير شيعه , امامت را در دوازده نفر
و همه از قريش منحصر مى سازد (
26 ) و در همين ضمن يا به مناسبتى ديگر , نام يك
يك آنان را نيز معين مى كند تا آخرين نفر كه مهدى منتظر است و خدا به دست او
جهان را كه پر از ستمگرى و تجاوز شده است , سرشار از عدالت اجتماعى و روشهاى
انسانى خواهد ساخت .
- نصوص و گفته هاى صريحى از هر امام , بطور خاص , امام و پيشواى واجب الاطاعه ى
بعد از خود را تعيين مينمايند .
- علاوه بر اينها , تفوق علمى و عملى و اخلاقى و كرامتهاى هر يك از امامان نيز
, دليل هاى وجدانى ديگرى مى باشند كه دو نوع دليل قبلى را تأييد مى كند .
در اين ميان , بيعت كردن مردم , شرط امامت امام نيست مردم ميبايد با كسى كه
نصوص و گفته هاى صريح پيغمبر بر او منطبق است بيعت كنند و اماميه بيعت كس ديگر
را صحيح نمى دانند و با كسى كه مردم ميبايد با كسى كه داراى اين خصوصيت نيست ,
جز در موارد اضطرار وناچارى , بيعت نمى كنند .
بر اثر شرائط زمان و انگيزه ها و موجباتى كه اين شرائط را مى سازند , چنين پيش
آمد كه مردم از ميان خلفاى واقعى رسول اكرم كه نصوص پيغمبر بر آنان تطبيق مى
كرد , فقط با دو نفرشان بيعت كنند و آن دو نفر اميرالمؤمنين على و فرزندش حسن
مجتبى بودند - سلام الله عليهما - .
پس از امام حسن , دوره ى ( خلافت) هاى اسمى آغاز شد با اين خصوصيت و خصلت ويژه
كه : براى گسترش نفوذ از زور سر نيزه استفاده مى شد و براى بيعت گرفتن از مردم
, خريدارى و جدانها با مال , يگانه راه محسوب مى گشت و بقول غزالى : خلافت به
مردمى رسيد كه به هيچ رو , شايسته ى آن نبودند (
27 ) .
مسلمانان - بويژه مورخان اسلامى - بايد دوره ى خلافت اسلامى را با تمام شدن
دوران حكومت حسن بن على ( ع ) پايان يافته ميدانستند و از آن پس را دوره ى
سلطنت ميشمردند با همه ى نشانه هاى سياسى و اجتماعيش اگر چنين ميكردند , سيماى
حقيقى و ايده آلى اسلام را كه از سيره ى نبوى و روش خلفاى شايسته ى آنحضرت
بروشنى نمودار بود , همچنان حفظ كرده بودند و اين آئين را از بر چسب هائى كه
اين پادشاهان خليفه نام با رفتار خود به آن زده اند , رها مى ساختند و در
آنصورت , ديگر تاريخ , اين ستمگران خود كامه را ( خليفه) ( يعنى جانشين پيغمبر
) نمى ناميد و ندانسته چنين ستمى بر اين آئين روا نميداشت .
راستى آيا صحيح است كه خليفه - يعنى آن كسيكه بايد از جهت تقوى و دانش و پاى
بندى به اصول اسلام از همه كس به صاحب رسالت , شبيه تر باشد - نماز جمعه را در
روز چهارشنبه بخواند , يا آنرا پيش از ظهر بجا آورد , يا مجدانه در طلب محرمى
باشد , يا طلا را به طلاى ناهموزن خود بفروشد , يا زنا را به نسب ملحق سازد ,
يا مؤمنى را به زندان افكنده و سپس به قتل رساند , يا به كافرى كمك مالى دادهو
او را بر ضد مسلمانان تجهيز كند و يا كارهائى از اين قبيل و زشت تر از آن - كه
همه از لوازم ( سلطنت) است و نسبت دادن آن به ( دين) جايز نيست انجام دهد ؟ !
چرا ما چنين كسى را بجاى اينكه خليفه و پيشواى دينى بخوانيم , پادشاه و رئيس
دنيوى ندانيم ؟ جانشينان معاويه و ميوه هاى آن درختى كه قرآن آنچنان كه شايسته
بوده از آن نام برده , براى اثبات اين گفته دليلى بسنده اند : يزيد پسر معاويه
چه كرد و عبدالملك و وليد و ديگران و ديگران از شاخه هاى اين شجره ى ملعونه چه
كردند ؟.
اين واقعيت همه بايد مسلمانان را وادار مى ساخت كه با اسلام , رفتار منصفانه
ترى داشته باشند يعنى : به برترين منصب تشكيلات اين آئين , كسى جز شايستگان و
تربيت يافتگانى را كه از همه به رسول اكرم شبيه ترند , نسبت ندهند و هر ناكسى
را خليفه ى پيغمبر نخوانند .
از آنچه باز گفتيم معلوم شد كه حسن بن على ( عليهما السلام ) شبيه ترين و
همانندترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود در چهره و اندام و اخلاق
و بزرگوارى , سيماى پيامبران و درخشندگى پادشاهان در قيافه اش تجلى داشت ,
سرور جوانان بهشت بود و بديهى است كه سرور آن جهان , در اين جهان نيز بى گفتگو
سرور و آقا است , لقب ( سيد) ( يعنى آقا و سرور ) را جدش رسول اكرم روى او نهاد
و اين نام , لقب شخصى او شد .
و هم معلوم شد كه او از حيث نسبت از همه ى مردمان شريفتر و به لحاظ پدر و مادر
و عمو و عمه و دائى و خاله و جد و جده از همه برتر و نيكوتر بود - همانطور كه
مالك بن عجلان در مجلس معاويه او را توصيف كرد - (
28 )
در اينصورت چرا همانطور كه بدليل تعيين قطعى و صريح , امام و پيشوا است , از
طرف تمامى مردم كانديد بيعت عمومى نيز قرار نگيرد ؟ و چرا با دارا بودن اين
مقام و اين خصلت هاى برگزيده , بالاترين منصب دينى را احراز نكند ؟ اگر پيشوائى
امت و لياقت جانشينى پيغمبر از اين نشانه ها باز شناخته نشود , چه وسيله اى
ديگرى براى شناخت آن ميتوان يافت ؟ .
به جمع مسلمانان در آمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد , بى آنكه نظر به روشى كه
مردم با او در پيش خواهند گرفت داشته باشد و فقط بدين منظور كه درباره ى فاجعه
ى بزرگ شهادت على عليه السلام , با مردم سخن بگويد , آنگاه چنين آغاز سخن كرد :
( همانا در اين شب آنچنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و
آيندگان بدو نخواهند رسيد همانكس كه در كنار رسول خدا جهاد ميكرد و جان خود را
سپر بلاى او مى ساخت , رسولخدا پرچم بدو ميسپرد و او را به ميدان مى فرستاد ,
آنگاه جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ , او را در ميان ميگرفتند و از
ميدان باز نميگشت مگر آنگاه كه خدا پيروزى نصيب او كرده بود در شبى وفات يافت
كه موسى در آنشب جان سپرد و عيسى در آنشب به آسمانها رخت بست و قرآن در آنشب
نازل شد در دم مرگ از مال دنيا فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال
كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند) (
29 ) .
اين سخنرانى با روش خطابى اش , در نوع خود بينظير و بيسابقه است : در ياد
بودهاى مرگ بزرگان و برگزيدگان علمى و اخلاقى , معمولا از صفات بارز و معروف
آنان همچون : دانش و گذشت و فصاحت و شجاعت و بزرگوارى و نسب و حسب و فضل و
نجابت و وفاء و مناعت و سخن مى رود و از معروفترين فضائل ذاتى آنان ياد مى شود
اما در اين سخنرانى از مزايا و ماثر معروف اين در گذشته ى عظيم الشأن سخن نرفته
و حسن بن على در ياد بود پدرش از روش معمول تخلف ورزيده و بگونه ئى ديگرو با
زبانى ديگر , پدر را ياد كرده است چرا ؟ .
آيا اندوه شديدى كه از اين مصيبت بزرگ , بر حسن بن على وارد شده , او را كه
خطيبى چيره دست و فرزند بزرگترين سخنران عرب است , از سخن گفتن باز داشته و راه
گفتارى چنين متعارف و معمول را بر او بسته است ؟ يا آنكه وى خود از روى عمد اين
طرز سخن را انتخاب كرده است و با انتخاب اين روش مخصوص , تقدم و برترى و مهارت
خود را در فن خطابه و بلاغت و مراعات تناسب و گزيده و سنجيده گوئى , ثابت و
مسلم ساخته است ؟.
بلى او در اين ياد بود آنچنان درباره ى على سخن گفت كه در تاريخ , هيچكس را
ياراى آن نيست كه درباره ى ديگر كس بدانگونه سخن بگويد , و اگر به نوعى ديگر
حرف مى زد , مجال آن بود كه در ياد بود ديگر بزرگان نيز به روش و طرز او سخن
گفته شود خصالى كه او در اين گفتار كوتاه براى على ذكر كرد , خصالى بود كه در
تاريخ , كس ديگرى جز على داراى آن نبوده و هيچيك از بزرگان و مقدسان جهان , با
او در آنها انباز و همدوش نبوده اند .
او از زاويه ى ربانى به على مينگرد , از زاويه ى ديد يك امام به امامى ديگر با
اين ديد , على آن ( در گذشته) ئى است كه هيچكس از در گذشتگان و زندگان به
اوشبيه و ماننده نيستند و هيچ ولى يا حاكم يا پيشوائى - در هر يك از مراحل - با
او همدوش و همسر نمى باشد .
مردى اما برتر از پيشينيان و آيندگان , انسانى اما ميان جبرئيل و ميكائيل ,
يعنى انسانى با خوى فرشتگان , در شبى كه عيسى به آسمانها رخت كشيده , روح پاكش
پرواز مى كند , و همانند زمانى كه موسى وفات يافته , ميميرد , و در آنشب كه
قرآن به زمين فرود آمده , به قبر سرازير ميگردد ! همه جا با فرشته ئى مقرب يا
بسان پيغمبرى مرسل يا همچون كتابى منزل و يا همراه رسول خاتم و سپرى بلاى او .
اكنون , آيا مزايا و فضائل دنيوى را در جنب اين مكارم , آن ارج و مقدار هست كه
از آن ياد شود ؟ .
اينك شايد تو نيز با من در اين عقيده شريكى كه : اين اسلوب جالب و دلكش و
بينظير كه حسن بن على در ياد بود پدرش انتخاب كرد , در موقعيت و وضعيت خاص خود
, بليغترين و شايسته ترين اسلوبى بود كه مى شد بكار برد .
اين , يكى از مواردى بود كه حسن بن على در خطابه ى خود , با قدرت خدا داد ,
خويشاوندى نزديك خود را با جدش پيغمبر و پدرش على - آن خداوندان سخن - ثابت كرد
و از آنروز ببعد نظاير اين خطابه از حسن بن على - با عنوان خليفه ى مسلمين -
بموجب قبول بيعت عمومى و بحكم پيشامدها و حوادثى كه مستلزم سخن گفتن و ايراد
خطابه بود , طبعا فراوان ديده مى شد .
پسر عمويش : عبيدالله بن عباس در مسجد جامع كه از انبوه جمعيت , مالامال بود ,
در برابر منبر ايستاد نخست لحظه ئى انتظار كشيد تا طوفان گريه ئى كه بدنبال اين
خطابه , سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود , فرو نشست آنگاه با صداى طنين دار و
رساى موروثى خود همچون سروش آسمانى , فرياد بر آورد :
( هان اى گروه مردمان ! اين پسر پيغمبر و جانشين پيشوا و امام شماست , با او
بيعت كنيد كه ( خدا بوسيله ى او دنباله روان رضاى خود را به راههاى سلامت رهبرى
ميكند و - به اذن خود - آنها را از تيرگيها به نور مى كشاند و به راه راست
هدايت ميكند) .
در آن هنگام هنوز در ميان مردم , بسيار بودند كسانيكه گفتار صريح پيغمبر را
درباره ى امامت او بعد از پدرش , شنيده بودند لذا پس از گفتار كوتاه ابن عباس ,
گفتند : ( وه كه او چه محبوب است و چه حقدار بر ما و شايسته ى خلافت ) ! و با
شوق و رغبت به بيعت او شتافتند.
و اين , در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم از هجرت , يعنى روز وفات پدرش
اميرالمؤمنين بود (
30 ).
بدين ترتيب , كوفه موفق شد اطمينان اسلامى را در همان حدى كه خدا و عدالت
اجتماعى حكم ميكرد , بكار برد بصره و مدائن و سر تا سر عراق نيز با كوفه در
بيعت حسن بن على هماهنگ گشتند , حجاز و يمن نيز بدست فرمانده بزرگ : جاريه بن
قدامه بيعت كردند فارس نيز بوسيله ى استاندارش : زياد بن عبيد بيعت كرد علاوه
بر اينها , هر كس از زبدگان و برگزيدگان مهاجرين و انصار كه در اين آفاق مى
زيست بيعت او را پذيرفت هيچ حاضرى در بيعت با او تأمل و ترديد نكرد و هيچ غائبى
بيعت او را رد ننمود و تا آنجا كه ما اطلاع داريم , جز معاويه و اتباعش كسى از
بيعت با او سرباز نزد .
فقط معاويه بود كه مردم خود را از راهى غير از راه مؤمنان سوق داد و با حسن نيز
رفتارى چون پدرش , در پيش گرفت افراد معدود ديگرى نيز از اطاعت و بيعت حسن بن
على تخلف ورزيدند كه از آن پس به : قعاد ( نشستگان ) معروف شدند .
خلافت شرعى , بصورت پديده ئى عمومى و اجتماعى , از راه بيعت اختيارى تحقق يافت
و براى دومين بار در تاريخ آل محمد , مردم از روى رضا و اختيار با خليفه ئىبيعت
كردند , و از همان دريچه ئى كه خورشيد نبوت , نيم قرن قبل بر مردم تابيده بود ,
فروغ امامت پرتو افكن شد در حقيقت , اين خلافت به لحاظ پيوند و اتصالى كه با
رسول خدا داشت , امتداد شعاع همان آفتاب نبوت بود كه از اين مشعل پرفيض , بر
مردم نور افشانى ميكرد و خليفه ى جديد , تمام عناصر مادى و معنوى موروثى را كه
در شكل بندى جسمى و روحى او مؤثر ميتوانست بود , در وجود خود داشت و مصداق
شايسته ى اين شعر :
به خلافت نائل آمد , چون متناسب و شايسته ى او بود همچنانكه موسى , به شايستگى
و تناسب , به پيشگاه خدا بار يافت .
بشمار مى رفت .
پس از پايان بيعت , امام حسن عليه السلام دوران حكومت خود را با اين خطابه ى
تاريخى و بليغ - كه در آن از مزاياى اهل بيت و حق مسلم آنان در مورد خلافت ,
سخن رفته و به مردم در مورد حوادث خطرناكى كه فضاى تيره و ابر آلوده اجتماع ,
آبستن آن بود , هشدار داده شده است آغاز كرد .
در قسمتى از اين خطابه چنين گفت :
( ما حزب پيروزمند خدا و خويشاوندان نزديك پيامبر و خاندان پاك اوئيم يكى از دو
بازمانده ى گرانوزن رسولخدا در ميان امت و ثانى قرآن - كه در آن تفصيل هر چيز
هست و از هيچ سو باطل را بدان راه نيست - مائيم پس در تفسير قرآن از ما بايد
يارى جست كه براى تأويل آن , به گمان روى نمى كنيم بلكه به حقايق آن با يقين
راه ميبريم از ما فرمانبردارى كنيد كه اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسولش
مقرون است خداى - عزوجل - فرموده است : اى كسانيكه ايمان آورديد ! خدا و رسول و
صاحبان امر را اطاعت كنيد پس اگر در چيزى به نزاع و اختلاف بر خاستيد آنرا به
خدا و رسول باز گردانيد و فرموده است : و اگر آن را به رسول و صاحبان امر باز
ميگردانيدند , آنانكه در پى تشخيص اند آنرا در مى يافتند) .
سپس خطابه ى خود را ادامه داد و در آخر سخن گفت :
( زنهار به بلندگوهاى شيطان گوش فرا مدهيد كه او دشمن آشكار شماست وگرنه ,
همچون دوستان او خواهيد بود كه بدانها مى گفت : امروز هيچكس از مردم بر شما
پيروز نيست و من پشتيبان شمايم پس آنگاه كه دو گروه يكديگر را ديدار كردند ,
پشت به آنان كرد و گفت : من از شما ها بيزارم , من چيزى مى بينم كه شما نمى
بينيدبزودى نيزه ها را و شمشيرها را طعمه ئى و عمودها را و تيرها را هدفى
خواهيد يافت ديگر در آنروز ايمان آوردن آنانكه پيش از آن ايمان نياورده يا در
ايمان خود خيرى كسب نكرده اند , سودى نخواهد داشت) (
31) .
سپس از منبر فرود آمد , كارگزاران شهرها را مرتب ساخت , احكام امراء را صادر
كرد , و به رسيدگى كارها پرداخت (32) .
بعضى ها - گويا به انگيزه ى فضل فروشى ! - به حسن بن على اعتراض كرده اند كه :
قبول خلافت در ميان شرائط و اوضاعى همچون شرائط و اوضاع روزهاى بيعت - كه از
وقوع حوادث زيانبار و دردناكى خبر ميداد - نوعى ( شتابزدگى) بود .
و ما براى اينكه ميزان صحت اين رأى آشكار گردد , ميگوئيم :
1 - همانطور كه تسليم و سر نهادن به بيعت امام منصوب و تعيين شده , بر مردم
واجب و لازم است , براى امام نيز در صورت وجود داشتن ياور و كمك كار و تمام شدن
حجت الهى , قبول اين بيعت وظيفه ئى شرعى و غير قابل تخلف است .
در مورد امام حسن , هجوم مردم از روى شوق و رغبت به بيعت در همه ى شهرهاى
اسلامى , بموجب ظواهر امر , دليل بر وجود داشتن ياور و كمكگار بود و با فراهم
بودن اين شرط , مجال سر پيچى از وظيفه ى شرعى وجود نداشت .
2 - آنچه موجب چنين دريافتى از ماجراى امام حسن مى شود , نگريستن به اين ماجرا
فقط از زاويه ى دنيوى آن است حال آنكه مناسبتر آن است كه ماجراى يك امام بيشتر
از جنبه ى دينى مورد بررسى قرار گيرد و از نظر امام , تفاوت ميان دين و دنيا
بسى زياد است با اين نظر و اين ديد , ماجراى امام حسن سرتاسر سود است و
كوچكترين زيانى در آن وجود ندارد - همانطور كه در جاى مناسب بيان خواهيم كرد
اين ماجرا هر چند دردناك بود ولى اين درد , در راه اسلام تحمل مى شد و چه كسى
به اسلام نزديكتر و به تحمل آلام آن سزاوارتر از حسن بن على كه خانه زاد و دست
پرورده ى اسلام بود ؟ .
3 - علاوه بر اينها , حسن بن على با برترى مسلمى كه از همه ى رهبران مسلمان
داشت و با آن نسب ممتاز و آن دانش برتر , اگر هم ميخواست , نمى توانست از اين
منصب شانه خالى كند اگر او مردم را رها ميكرد , مردم از او جدا نمى شدند تحرك
ها و انقلاب هاى جامعه ى اسلامى , بطور قهرى و اجتناب ناپذيرى او را بخود دعوت
ميكرد و از او همكارى و رهبرى مى طلبيد مگر كه حقى بپا داشته و باطلى سركوب
گردد همانطور كه براى برادرش امام حسين در دوره ى خودش پيش آمد .
و نيز : بفرض كه او مردم را وا ميگذاشت و از قبول بيعت آنان سرباز مى زد و بفرض
كه مردم نيز او را از خلافت معاف ميداشتند , بيشك قدرتمندان و كسانيكه بر مردم
تسلط يافته و زمام كار را به دست گرفته بودند , او را راحت نمى گذاشتند و
همواره به او به ديده ى شبحى مخوف مى نگريستند زيرا طبعا در محيط او آنچه هميشه
وجود داشت يا دعوت به اصلاح بود و يا فرياد خشم گروههاى مختلف مردم و انعكاس
نارضائى ايشان از دستگاه حكومت كه - اگر به انگيزه ى حق طلبى و بخاطر وظيفه ى
دينى بود يا از روى رقابتهاى سياسى و غرضهاى خاص - بهر صورت براى مخالفان و
شورشيان , هيچ پناه و ملجأى بهتر از فرزند رسول خدا و پيشواى محبوب مسلمانان ,
وجود نداشت.
مگر پيشنهاد گروههاى مختلف ( در دوران حكومت معاويه ) كه امكانات خود را در
اختيار آنحضرت قرار داده و آمادگى خود را براى مبارزه با حكومت اموى و پيكار
مجدد براى باز گردانيدن خلافت غصب شده (
33 ) اظهار ميداشتند , چيزى جز جلوه ى
خشم و كينه ى عمومى بود كه آنروز جامعه ى اسلامى را فرا گرفته بود ؟ و مگر با
بودن چنين مركز و پايگاهى كه مردم بدان تمايل و علاقه ى فراوان دارند , امكان
آن بود كه قدرت و حكومت بر فاتحان خلافت قرار گيرد ؟.
فراموش نكنيم كه او را مسموم كردند اگر وجود او قدرت ايشان را تهديد نميكرد و
مانع نفوذ حريفان در دل مردم نمى بود , چه دليل داشت او را كه با آنان صلح كرده
و همه ى دنيا را براى آنان گذاشته بود , مسموم كنند ؟ آيا اين خود , دليل آن
نيست كه مردم از لحاظ فكرى و عقيدتى , مطيع و منقاد او بودند و به دشمنانش
توجهى نداشتند ؟ .
و تازه اين توجه و گرايش مردم به او , پس از وقوع صلح بود كه گروههائى از
شيعه و غير شيعه را به ايراد و اعتراض به او واداشته بود .
اكنون اگر در آغاز كار , خلافت را نمى پذيرفت و اشتياق مردم به بيعت وى , به
همان حدت و شدت نخستين باقى مى ماند , آيا وجهه و نفوذ معنوى او شديدتر نمى شد
؟ و در آن صورت كسى كه تا اين اندازه , محور اميد و آرزوى مردم و پناهگاه
دشمنان و مخالفان دستگاه حاكم است , ميتوان گمان داشت كه دور از چشم هراسان و
كنجكاو دنيا طلبان بتواند زندگى كند و هر چه زودتر زندگى پاكيزه و طاهرش با
حمله ئى ناجوانمردانه خاتمه نيابد ؟ همانطور كه در نخستين سال پس از وفات پدرش
- به گمان قوى - مورد چنين سوء نيتى قرار گرفت .
آيا باز هم منطقى است كه گفته شود : قبول خلافت و بيعت , شتابزدگى بوده است ؟ .
مگر نه اينكه خلافت در اصل - به تعبير امام على بن موسى - منصب پدر و ميراث او
و برادرش بود ؟ .
و اما حوادث ناگوارى كه در اين انتقاد به آنها اشاره شده , چيزى جز نتيجه ى
طبيعى دسيسه چينى مخالفان امام حسن در كوفه , نبوده و با شور و فعاليتى كه مردم
داشتند - اگر تا آخر باقى ميماند - به حال او نميتوانست زيان بخش باشد و كدام
خليفه يا رهبرى است كه از اينگونه دشمنها و دشمنى ها بر كنار مانده باشد ؟ .
در اينصورت , قبول بيعت به هر تقدير , كارى راجح بلكه با توجه به ضرورت زمان و
مصلحت عمومى و احقاق حق , كارى واجب بوده است