صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- ۴ -


بيعت

اگر دين , در منطق اسلام , آن چيزيست كه پيامبر خدا ابلاغ مى كند زيرا فقط اوست كه از روى هوس سخن نمى گويد و گفته اش وحى الهى است .

و اگر خليفه در نظام اسلامى آن كسى است كه پيغمبر - بحكم آنكه بالاترين مرجع در اثبات و نفى است - او را بدينمقام منصوب مى كند .

پس حسن بن على به هيچ گفتگو , خليفه ى شرعى است , مردم با او بيعت بكنند يا نكنند .

رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - او را به نام و نشان در رديف خلفاى دوازده گانه اش معرفى كرده است و اين گفته ى پيغمبر را علماى اهل سنت در احاديث فراوانى روايت كرده اند ( 21 ) و علماى شيعه بر روايت آن اجماع نموده اند و باز هر دو فريق متفقند كه رسول اكرم به او و برادرش فرمود : ( شما هر دو امام و پيشوائيد و مادرتان را حق شفاعت است) ( 22 ) همچنين در حاليكه به حسين اشاره ميكرد , فرمود : ( اين امام است , پسر امام است , برادر امام است , پدرنه امام است) ( 23 ) .

پدرش اميرالمؤمنين هنگاميكه بيمار شد به او دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند ( 24 ) و در آخرين لحظات زندگى , او را باينصورت وصى خود قرار داد  :( پسرم ! پس از من , تو صاحب مقام و صاحب خون منى) و حسين و محمد و ديگر فرزندانش و رؤساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود : ( پسرم ! رسولخدا به من دستور دادهاست كه تو را وصى خود سازم  و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم , همچنانكه آنحضرت مرا وصى خود كرده و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت , آنها را به برادرت حسين بدهى) سپس به حسين رو كرد و فرمود :( و به تو نيز امر فرموده است كه اين همه را به اين پسرت و اگذار كنى) و سپس دست على بن الحسين را گرفت و گفت : ( رسولخدا به تو نيز دستور داده كه آنها را به پسرت محمد بن على بسپارى به او سلام پيغمبر و مرا برسان) ! ( 25 ) .

همه ى كتابهاى حديث كه متعرض موضوع مزبور شده اند , آن را بهمين صورت ذكر كرده و روايات مربوط به آن را با سندهاى صحيح و از راههاى مورد اطمينان به منابع اصلى خبر - يعنى ائمه ى اهل بيت عليهم السلام و غير آنها - متصل ساخته اند و اين صورت با وضعيتى كه بر حسب قاعده و حدس در آنچنان شرائطى بايد بوقوع پيوسته باشد , نيز متناسب و قابل تطبيق است و راستى جز اين , صورتى كه شايسته و صحيح باشد كدام است ؟

اين , روش شيعه ى اماميه در اثبات امامت است :

- نصوص و گفته هاى صريحى از پيغمبر - كه از طريق شيعه , متواتر است - و هم رواياتى با متن روشن و دلالت آشكار از طريق غير شيعه , امامت را در دوازده نفر و همه از قريش منحصر مى سازد ( 26 ) و در همين ضمن  يا به مناسبتى ديگر , نام يك يك آنان را نيز معين مى كند تا آخرين نفر كه مهدى منتظر است و خدا به دست او جهان را كه پر از ستمگرى و تجاوز شده است , سرشار از عدالت اجتماعى و روشهاى انسانى خواهد ساخت .

- نصوص و گفته هاى صريحى از هر امام , بطور خاص , امام و پيشواى واجب الاطاعه ى بعد از خود را تعيين مينمايند .

- علاوه بر اينها , تفوق علمى و عملى و اخلاقى و كرامتهاى هر يك از امامان نيز , دليل هاى وجدانى ديگرى مى باشند كه دو نوع دليل قبلى را تأييد مى كند .

در اين ميان , بيعت كردن مردم , شرط امامت امام نيست مردم ميبايد با كسى كه نصوص و گفته هاى صريح پيغمبر بر او منطبق است بيعت كنند و اماميه بيعت كس ديگر را صحيح نمى دانند و با كسى كه مردم ميبايد با كسى كه داراى اين خصوصيت نيست , جز در موارد اضطرار وناچارى , بيعت نمى كنند .

بر اثر شرائط زمان و انگيزه ها و موجباتى كه اين شرائط را مى سازند , چنين پيش آمد كه مردم از ميان خلفاى واقعى رسول اكرم كه نصوص پيغمبر بر آنان تطبيق مى كرد , فقط با دو نفرشان بيعت كنند و آن دو نفر اميرالمؤمنين على و فرزندش حسن مجتبى بودند - سلام الله عليهما - .

پس از امام حسن , دوره ى ( خلافت) هاى اسمى آغاز شد با اين  خصوصيت و خصلت ويژه كه : براى گسترش نفوذ از زور سر نيزه استفاده مى شد و براى بيعت گرفتن از مردم , خريدارى و جدانها با مال , يگانه راه محسوب مى گشت و بقول غزالى : خلافت به مردمى رسيد كه به هيچ رو , شايسته ى آن نبودند ( 27 ) .

مسلمانان - بويژه مورخان اسلامى - بايد دوره ى خلافت اسلامى را با تمام شدن دوران حكومت حسن بن على ( ع ) پايان يافته ميدانستند و از آن پس را دوره ى سلطنت ميشمردند با همه ى نشانه هاى سياسى و اجتماعيش اگر چنين ميكردند , سيماى حقيقى و ايده آلى اسلام را كه از سيره ى نبوى و روش خلفاى شايسته ى آنحضرت بروشنى نمودار بود , همچنان حفظ كرده بودند و اين آئين را از بر چسب هائى كه اين پادشاهان خليفه نام با رفتار خود به آن زده اند , رها مى ساختند و در آنصورت , ديگر تاريخ , اين ستمگران خود كامه را ( خليفه) ( يعنى جانشين پيغمبر ) نمى ناميد و ندانسته چنين ستمى بر اين آئين روا نميداشت .

راستى آيا صحيح است كه خليفه - يعنى آن كسيكه بايد از جهت تقوى و دانش و پاى بندى به اصول اسلام از همه كس به صاحب رسالت , شبيه تر باشد - نماز جمعه را در روز چهارشنبه بخواند , يا آنرا پيش از ظهر بجا آورد , يا مجدانه در طلب محرمى باشد , يا طلا را به طلاى ناهموزن خود بفروشد , يا زنا را به نسب ملحق سازد , يا مؤمنى را به زندان افكنده و سپس به قتل رساند , يا به كافرى كمك مالى دادهو او را بر ضد مسلمانان تجهيز كند و يا كارهائى از اين قبيل و زشت تر از آن - كه همه از لوازم ( سلطنت) است و نسبت دادن آن به ( دين) جايز نيست انجام دهد ؟ ! چرا ما  چنين كسى را بجاى اينكه خليفه و پيشواى دينى بخوانيم , پادشاه و رئيس دنيوى ندانيم ؟ جانشينان معاويه و ميوه هاى آن درختى كه قرآن آنچنان كه شايسته بوده از آن نام برده , براى اثبات اين گفته دليلى بسنده اند : يزيد پسر معاويه چه كرد و عبدالملك و وليد و ديگران و ديگران از شاخه هاى اين شجره ى ملعونه چه كردند ؟.

اين واقعيت همه بايد مسلمانان را وادار مى ساخت كه با اسلام , رفتار منصفانه ترى داشته باشند يعنى : به برترين منصب تشكيلات اين آئين , كسى جز شايستگان و تربيت يافتگانى را كه از همه به رسول اكرم شبيه ترند , نسبت ندهند و هر ناكسى را خليفه ى پيغمبر نخوانند .

از آنچه باز گفتيم معلوم شد كه حسن بن على ( عليهما السلام ) شبيه ترين و همانندترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود در چهره و اندام و اخلاق و بزرگوارى  , سيماى پيامبران و درخشندگى پادشاهان در قيافه اش تجلى داشت , سرور جوانان بهشت بود و بديهى است كه سرور آن جهان , در اين جهان نيز بى گفتگو سرور و آقا است , لقب ( سيد) ( يعنى آقا و سرور ) را جدش رسول اكرم روى او نهاد و اين نام , لقب شخصى او شد .

و هم معلوم شد كه او از حيث نسبت از همه ى مردمان شريفتر و به لحاظ پدر و مادر و عمو و عمه و دائى و خاله و جد و جده از همه برتر و نيكوتر بود - همانطور كه مالك بن عجلان در مجلس معاويه او را توصيف كرد - ( 28 )

 در اينصورت چرا همانطور كه بدليل تعيين قطعى و صريح , امام و پيشوا است , از طرف تمامى مردم كانديد بيعت عمومى نيز قرار نگيرد ؟ و چرا با دارا بودن اين مقام و اين خصلت هاى برگزيده , بالاترين منصب دينى را احراز نكند ؟ اگر پيشوائى امت و لياقت جانشينى پيغمبر از اين نشانه ها باز شناخته نشود , چه وسيله اى ديگرى براى شناخت آن ميتوان يافت ؟ .

به جمع مسلمانان در آمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد , بى آنكه نظر به روشى كه مردم با او در پيش خواهند گرفت داشته باشد و فقط بدين منظور كه درباره ى فاجعه ى بزرگ شهادت على عليه السلام , با مردم سخن بگويد , آنگاه چنين آغاز سخن كرد :

( همانا در اين شب آنچنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد همانكس كه در كنار رسول خدا جهاد ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مى ساخت , رسولخدا پرچم بدو ميسپرد و او را به ميدان مى فرستاد , آنگاه جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ , او را در ميان ميگرفتند و از ميدان باز نميگشت  مگر آنگاه كه خدا پيروزى نصيب او كرده بود در شبى وفات يافت كه موسى در آنشب جان سپرد و عيسى در آنشب به آسمانها رخت بست و قرآن در آنشب نازل شد در دم مرگ از مال دنيا فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند) ( 29 ) .

اين سخنرانى با روش خطابى اش , در نوع خود بينظير و بيسابقه است : در ياد بودهاى مرگ بزرگان و برگزيدگان علمى و اخلاقى , معمولا از صفات بارز و معروف آنان همچون : دانش و گذشت و فصاحت و شجاعت و بزرگوارى و نسب و حسب و فضل و نجابت و وفاء و مناعت و سخن مى رود و از معروفترين فضائل ذاتى آنان ياد مى شود اما در اين سخنرانى از مزايا و ماثر معروف اين در گذشته ى عظيم الشأن سخن نرفته و حسن بن على در ياد بود پدرش از روش معمول تخلف ورزيده و بگونه ئى ديگرو با زبانى ديگر , پدر را ياد كرده است چرا ؟ .

آيا اندوه شديدى كه از اين مصيبت بزرگ , بر حسن بن على وارد شده , او را كه خطيبى چيره دست و فرزند بزرگترين سخنران عرب است , از سخن گفتن باز داشته و راه گفتارى چنين متعارف و معمول را بر او بسته است ؟ يا آنكه وى خود از روى عمد اين طرز سخن را انتخاب كرده است و با انتخاب اين روش مخصوص , تقدم و برترى و مهارت خود را در فن خطابه و بلاغت و مراعات تناسب و گزيده و سنجيده گوئى , ثابت و مسلم ساخته است ؟.

بلى او در اين ياد بود آنچنان درباره ى على سخن گفت كه در تاريخ , هيچكس را ياراى آن نيست كه درباره ى ديگر كس بدانگونه سخن بگويد , و اگر به نوعى ديگر حرف مى زد , مجال آن بود كه در ياد بود ديگر بزرگان نيز به روش و طرز او سخن گفته شود خصالى كه او در اين گفتار كوتاه براى على ذكر كرد , خصالى بود كه در تاريخ , كس ديگرى جز على داراى آن نبوده و هيچيك از بزرگان و مقدسان جهان , با او در آنها انباز و همدوش نبوده اند .

او از زاويه ى ربانى به على مينگرد , از زاويه ى ديد يك امام به امامى ديگر با اين ديد , على آن ( در گذشته) ئى است كه هيچكس از در گذشتگان و زندگان به اوشبيه و ماننده نيستند و هيچ ولى يا حاكم يا پيشوائى - در هر يك از مراحل - با او همدوش و همسر نمى باشد .

مردى اما برتر از پيشينيان و آيندگان , انسانى اما ميان جبرئيل و ميكائيل , يعنى انسانى با خوى فرشتگان , در شبى كه عيسى به آسمانها رخت كشيده , روح پاكش پرواز مى كند , و همانند زمانى كه موسى وفات يافته , ميميرد , و در آنشب كه قرآن به زمين فرود آمده , به قبر سرازير ميگردد ! همه جا با فرشته ئى مقرب يا بسان پيغمبرى مرسل يا همچون كتابى منزل و يا همراه رسول خاتم و سپرى بلاى او .

اكنون , آيا مزايا و فضائل دنيوى را در جنب اين مكارم , آن ارج و مقدار هست كه از آن ياد شود ؟ .

اينك شايد تو نيز با من در اين عقيده شريكى كه : اين اسلوب جالب و دلكش و بينظير كه حسن بن على در ياد بود پدرش انتخاب كرد , در موقعيت و وضعيت خاص خود , بليغترين و شايسته ترين اسلوبى بود كه  مى شد بكار برد .

اين , يكى از مواردى بود كه حسن بن على در خطابه ى خود , با قدرت خدا داد , خويشاوندى نزديك خود را با جدش پيغمبر و پدرش على - آن خداوندان سخن - ثابت كرد و از آنروز ببعد نظاير اين خطابه از حسن بن على - با عنوان خليفه ى مسلمين - بموجب قبول بيعت عمومى و بحكم پيشامدها و حوادثى كه مستلزم سخن گفتن و ايراد خطابه بود , طبعا فراوان ديده مى شد .

پسر عمويش : عبيدالله بن عباس در مسجد جامع كه از انبوه جمعيت , مالامال بود , در برابر منبر ايستاد نخست لحظه ئى انتظار كشيد تا طوفان گريه ئى كه بدنبال اين خطابه , سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود , فرو نشست آنگاه با صداى طنين دار و رساى موروثى خود همچون سروش آسمانى , فرياد بر آورد :

( هان اى گروه مردمان ! اين پسر پيغمبر و جانشين پيشوا و امام شماست , با او بيعت كنيد كه ( خدا بوسيله ى او دنباله روان رضاى خود را به راههاى سلامت رهبرى ميكند و - به اذن خود - آنها را از تيرگيها به نور مى كشاند و به راه راست هدايت ميكند) .

در آن هنگام هنوز در ميان مردم , بسيار بودند كسانيكه گفتار صريح پيغمبر را درباره ى امامت او بعد از پدرش , شنيده بودند لذا پس از گفتار كوتاه ابن عباس , گفتند : ( وه كه او چه محبوب است و چه حقدار بر ما و شايسته ى خلافت ) ! و با شوق و رغبت به بيعت او شتافتند.

و اين , در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم از هجرت , يعنى  روز وفات پدرش اميرالمؤمنين بود ( 30 ).

بدين ترتيب , كوفه موفق شد اطمينان اسلامى را در همان حدى كه خدا و عدالت اجتماعى حكم ميكرد , بكار برد بصره و مدائن و سر تا سر عراق نيز با كوفه در بيعت حسن بن على هماهنگ گشتند , حجاز و يمن نيز بدست فرمانده بزرگ : جاريه بن قدامه بيعت كردند فارس نيز بوسيله ى استاندارش : زياد بن عبيد بيعت كرد علاوه بر اينها , هر كس از زبدگان و برگزيدگان مهاجرين و انصار كه در اين آفاق مى زيست بيعت او را پذيرفت هيچ حاضرى در بيعت با او تأمل و ترديد نكرد و هيچ غائبى بيعت او را رد ننمود و تا آنجا كه ما اطلاع داريم , جز معاويه و اتباعش كسى از بيعت با او سرباز نزد .

فقط معاويه بود كه مردم خود را از راهى غير از راه مؤمنان سوق داد و با حسن نيز رفتارى چون پدرش , در پيش گرفت افراد معدود ديگرى نيز از اطاعت و بيعت حسن بن على تخلف ورزيدند كه از آن پس به : قعاد ( نشستگان ) معروف شدند .

خلافت شرعى , بصورت پديده ئى عمومى و اجتماعى , از راه بيعت اختيارى تحقق يافت و براى دومين بار در تاريخ آل محمد , مردم از روى رضا و اختيار با خليفه ئىبيعت كردند , و از همان دريچه ئى كه خورشيد نبوت , نيم قرن قبل بر مردم تابيده بود , فروغ امامت پرتو افكن شد در حقيقت , اين خلافت به لحاظ پيوند و اتصالى كه با رسول خدا  داشت , امتداد شعاع همان آفتاب نبوت بود كه از اين مشعل پرفيض , بر مردم نور افشانى ميكرد و خليفه ى جديد , تمام عناصر مادى و معنوى موروثى را كه در شكل بندى جسمى و روحى او مؤثر ميتوانست بود , در وجود خود داشت و مصداق شايسته ى اين شعر :

به خلافت نائل آمد , چون متناسب و شايسته ى او بود همچنانكه موسى , به شايستگى و تناسب , به پيشگاه خدا بار يافت .

بشمار مى رفت .

پس از پايان بيعت , امام حسن عليه السلام دوران حكومت خود را با اين خطابه ى تاريخى و بليغ - كه در آن از مزاياى اهل بيت و حق مسلم آنان در مورد خلافت , سخن رفته و به مردم در مورد حوادث خطرناكى كه فضاى تيره و ابر آلوده اجتماع , آبستن آن بود , هشدار داده شده است آغاز كرد .

در قسمتى از اين خطابه چنين گفت :

( ما حزب پيروزمند خدا و خويشاوندان نزديك پيامبر و خاندان پاك اوئيم يكى از دو بازمانده ى گرانوزن رسولخدا در ميان امت و ثانى قرآن - كه در آن تفصيل هر چيز هست و از هيچ سو باطل را بدان راه نيست - مائيم پس در تفسير قرآن از ما بايد يارى جست كه براى تأويل آن , به گمان روى نمى كنيم بلكه به حقايق آن با يقين راه ميبريم از ما فرمانبردارى كنيد كه اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسولش مقرون است خداى - عزوجل - فرموده است : اى كسانيكه ايمان آورديد ! خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد پس اگر در چيزى به نزاع و اختلاف بر خاستيد آنرا به خدا و رسول باز گردانيد و فرموده است : و اگر آن را به رسول و صاحبان امر باز ميگردانيدند , آنانكه در پى تشخيص اند آنرا در مى يافتند) .

سپس خطابه ى خود را ادامه داد و در آخر سخن گفت :

( زنهار به بلندگوهاى شيطان گوش فرا مدهيد كه او دشمن آشكار شماست وگرنه , همچون دوستان او خواهيد بود كه بدانها مى گفت : امروز هيچكس از مردم بر شما پيروز نيست و من پشتيبان شمايم پس آنگاه كه دو گروه يكديگر را ديدار كردند , پشت به آنان كرد و گفت : من از شما ها بيزارم , من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيدبزودى نيزه ها را و شمشيرها را طعمه ئى و عمودها را و تيرها را هدفى خواهيد يافت ديگر در آنروز ايمان آوردن آنانكه پيش از آن ايمان نياورده يا در ايمان خود خيرى كسب نكرده اند , سودى نخواهد داشت) ( 31) .

سپس از منبر فرود آمد , كارگزاران شهرها را مرتب ساخت , احكام امراء را صادر كرد , و به رسيدگى كارها پرداخت (32) .

بعضى ها - گويا به انگيزه ى فضل فروشى ! - به حسن بن على اعتراض كرده اند كه : قبول خلافت در ميان شرائط و اوضاعى همچون شرائط و اوضاع روزهاى بيعت - كه از وقوع حوادث زيانبار و دردناكى خبر ميداد -  نوعى ( شتابزدگى) بود .

و ما براى اينكه ميزان صحت اين رأى آشكار گردد , ميگوئيم :

1 - همانطور كه تسليم و سر نهادن به بيعت امام منصوب و تعيين شده , بر مردم واجب و لازم است , براى امام نيز در صورت وجود داشتن ياور و كمك كار و تمام شدن حجت الهى , قبول اين بيعت وظيفه ئى شرعى و غير قابل تخلف است .

در مورد امام حسن , هجوم مردم از روى شوق و رغبت به بيعت در همه ى شهرهاى اسلامى , بموجب ظواهر امر , دليل بر وجود داشتن ياور و كمكگار بود و با فراهم بودن اين شرط , مجال سر پيچى از وظيفه ى شرعى وجود نداشت .

2 - آنچه موجب چنين دريافتى از ماجراى امام حسن مى شود , نگريستن به اين ماجرا فقط از زاويه ى دنيوى آن است حال آنكه مناسبتر آن است كه ماجراى يك امام بيشتر از جنبه ى دينى مورد بررسى قرار گيرد و از نظر امام , تفاوت ميان دين و دنيا بسى زياد است با اين نظر و اين ديد , ماجراى امام حسن سرتاسر سود است و كوچكترين زيانى در آن وجود ندارد - همانطور كه در جاى مناسب بيان خواهيم كرد اين ماجرا هر چند دردناك بود ولى اين درد , در راه اسلام تحمل مى شد و چه كسى به اسلام نزديكتر و به تحمل آلام آن سزاوارتر از حسن بن على كه خانه زاد و دست پرورده ى اسلام بود ؟ .

3 - علاوه بر اينها , حسن بن على با برترى مسلمى كه از همه ى رهبران مسلمان داشت و با آن نسب ممتاز و آن دانش برتر , اگر هم ميخواست , نمى توانست از اين منصب شانه خالى كند اگر او مردم را رها ميكرد , مردم از او جدا نمى شدند تحرك ها و انقلاب هاى جامعه ى اسلامى , بطور قهرى و اجتناب ناپذيرى او را بخود دعوت ميكرد و از او همكارى و رهبرى مى طلبيد مگر كه حقى بپا داشته و باطلى سركوب گردد همانطور كه براى برادرش امام حسين در دوره ى خودش پيش آمد .

و نيز : بفرض كه او مردم را وا ميگذاشت و از قبول بيعت آنان سرباز مى زد و بفرض كه مردم نيز او را از خلافت معاف ميداشتند , بيشك قدرتمندان و كسانيكه بر مردم تسلط يافته و زمام كار را به دست گرفته بودند , او را راحت نمى گذاشتند و همواره به او به ديده ى شبحى مخوف مى نگريستند زيرا طبعا در محيط او آنچه هميشه وجود داشت يا دعوت به اصلاح بود و يا فرياد خشم گروههاى مختلف مردم و انعكاس نارضائى ايشان از دستگاه حكومت كه - اگر به انگيزه ى حق طلبى و بخاطر وظيفه ى دينى بود يا از روى رقابتهاى سياسى و غرضهاى خاص - بهر صورت براى مخالفان و شورشيان , هيچ پناه و ملجأى بهتر از فرزند رسول خدا و پيشواى محبوب مسلمانان , وجود نداشت.

مگر پيشنهاد گروههاى مختلف ( در دوران حكومت معاويه ) كه امكانات خود را در اختيار آنحضرت قرار داده و آمادگى خود را براى مبارزه با حكومت اموى و پيكار مجدد براى باز گردانيدن خلافت غصب شده ( 33 ) اظهار ميداشتند , چيزى جز جلوه ى خشم و كينه ى عمومى بود كه آنروز جامعه ى اسلامى را فرا گرفته بود ؟ و مگر با بودن چنين مركز و پايگاهى كه مردم بدان تمايل و علاقه ى فراوان دارند , امكان آن بود كه قدرت و حكومت بر فاتحان خلافت قرار گيرد ؟.

فراموش نكنيم كه او را مسموم كردند اگر وجود او قدرت ايشان را تهديد نميكرد و مانع نفوذ حريفان در دل مردم نمى بود , چه دليل داشت او را كه با آنان صلح كرده و همه ى دنيا را براى آنان گذاشته بود , مسموم كنند ؟ آيا اين خود , دليل آن نيست كه مردم از لحاظ فكرى و عقيدتى , مطيع و منقاد او بودند و به دشمنانش توجهى نداشتند ؟ .

و تازه اين توجه و گرايش مردم به او , پس از وقوع صلح بود كه گروههائى از شيعه و غير شيعه را به ايراد و اعتراض به او واداشته بود .

اكنون اگر در آغاز كار , خلافت را نمى پذيرفت و اشتياق مردم به بيعت وى , به همان حدت و شدت نخستين باقى مى ماند , آيا وجهه و نفوذ معنوى او شديدتر نمى شد ؟ و در آن صورت كسى كه تا اين اندازه , محور اميد و آرزوى مردم و پناهگاه دشمنان و مخالفان دستگاه حاكم است , ميتوان گمان داشت كه دور از چشم هراسان و كنجكاو دنيا طلبان بتواند زندگى كند و هر چه زودتر زندگى پاكيزه و طاهرش با حمله ئى ناجوانمردانه خاتمه نيابد ؟ همانطور كه در نخستين سال پس از وفات پدرش - به گمان قوى - مورد چنين سوء نيتى قرار گرفت .

آيا باز هم منطقى است كه گفته شود : قبول خلافت و بيعت , شتابزدگى بوده است ؟ .

مگر نه اينكه خلافت در اصل - به تعبير امام على بن موسى - منصب پدر و ميراث او و برادرش بود ؟ .

و اما حوادث ناگوارى كه در اين انتقاد به آنها اشاره شده , چيزى جز نتيجه ى طبيعى دسيسه چينى مخالفان امام حسن در كوفه , نبوده و با شور و فعاليتى كه مردم داشتند - اگر تا آخر باقى ميماند - به حال او نميتوانست  زيان بخش باشد و كدام خليفه يا رهبرى است كه از اينگونه دشمنها و دشمنى ها بر كنار مانده باشد ؟ .

در اينصورت , قبول بيعت به هر تقدير , كارى راجح بلكه با توجه به ضرورت زمان و مصلحت عمومى و احقاق حق , كارى واجب بوده است