۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )

زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) الگوى حلم و بردبارى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۳ -


بخش سوم ` امام حسن مجتبى (عليه السلام) در پيشگاه قرآن

امام حسن مجتبى (عليه السلام) و ارشادهاى تفسيرى او

گر چه كتاب تفسيرى مستقلى از آن بزرگوار در دست نداريم چون تأليف و تدوين به اين صورت معمولى از قرن دوم به بعد رواج داشته است ، ولى كلمات تفسيرى اين بزرگوار را مى توان از لابلاى كتب احاديث ، فقه ، تاريخ ، تراجم ، تفسير و سيره بدست آورد ، آنچه هم اكنون از اين بزرگوار در دست داريم بسيار معدود و ناچيز و خيلى كمتر از آن مطالب و سخنانى است كه از او فوت شده است ، ولى از باب الميسور لايسقط بالمعسور به چند مورد اشاره مى نمائيم :

1 . در توصيف و شأن قرآن :

قال الحسن (عليه السلام) : ان هذا القرآن فيه مصابيح النور ، وشفاء الصدور ، فليجل جال بضوئه ، وليلجم الصفة قلبه ، فان التفكير حياة القلب البصير ، كما يمشى المستنير في الظلمات بالنور . (52)

ما بقى في الدنيا بقية غير هذا القرآن ، فاتخذوه اماما يدلكم وان احق الناس من عمل به ، وان لم يحفظه ، وابعدهم من لم يعمل به وإن كان يقرأه ، ان هذا القران يجيئ يوم القيامة قائدا وسائقا يقود قوما الى الجنة احلوا حلاله ، وحرموا حرامه ، وآمنوا بمتشابهه ، ويسوق قوما ضيعوا حدوده واحكامه ، واستحلوا محارمه (53)

. اين قرآن است كه در آن چراغهاى نور و شفاى امراض دلها نهفته است هر جوياگرى مى تواند از آن بهره گيرد و دل خود را با توصيف آن ملجم سازد تفكر و انديشه در قرآن مايهء حيات قلب نورانى است آنچنان در تاريكى ها با نور مى توان گام برداشت . در دنيا جز اين قرآن چيزى بقاء و جاودانگى ندارد پس آن را امام و پيشواى خود قرار دهيد كه شما را به هدايت ، رهنمون گردد ، سزاوارترين مردم به قرآن آن كس است كه عامل آن باشد هر چند حافظ قرآن نبوده باشد و دورترين آنان ، فردى است كه عامل آن نباشد هر چند قارى و خوانندهء آن باشد ، اين قرآن در روز قيامت به عنوان راهبر و قائد ، تجلى پيدا مى كند جمعى را كه حلال آن را حلال و حرام آن را حرام شمرده اند و به متشابه آن ايمان آورده اند را به بهشت سوق مى دهد ، و جمعى را كه حدود آن را ضايع ساخته اند و محارم آن را حلال شمرده اند ، به آتش سوق مى دهد .

2 . تفسير به رأى :

و در حديث ديگرى در مورد تفسير به رأى قرآن مى فرمايد : من قال في القرآن برأيه فأصاب فقد أخطأ (54) هر كس كه با رأى و هواى نفس خود چيزى در مورد قرآن بگويد اگر به صواب هم رسيده باشد ، راه خطا پيموده است .

3 . تفسير و شرح ادب پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) :

قال الحسن (عليه السلام) : إن الله ادب نبيه فاحسن الأدب ، فقال : خذ العفو وأمر بالمعروف و اعرض عن الجاهلين فلما وعى الذى امره قال تعالى : ( ما اتاكم الرسول فخذوه ، و مانهاكم عنه فانتهوا ) فقال لجبرئيل (عليه السلام) و ما العفو ؟ قال ان تصل من قطعك ، وتعطى من حرمك ، وتعفو عمن ظلمك ، فلما فعل ذالك اوحى الله إليه ( انك لعلى خلق عظيم ) . (55)

خداوند متعال پيامبر خود را تأديب نمود و بهترين ادب را انجام داد كه فرمود : عفو و گذشت را پيشه كن و به نيكى و خوبى ، امر كن و از نادانان اعراض نما . هنگامى كه به دستورهاى فوق عمل نمود خداوند در آيه ديگر او را اين چنين توصيف نمود كه هر آنچه را پيامبر آورده است فرا بگيريد و از هر آنچه نهى كرده است ، خوددارى نمائيد پيامبر اسلام از جبرئيل پرسيد كه مقصود از عفو چيست ؟ گفت : هدف از عفو آن است : كسى كه با تو قطع كرده است ، تو وصلت و ارتباط ايجاد نمائى و كسى كه با تو قطع احسان و نيكى كرده است به او عطا و بخشش نمائى و آن كس كه به تو ظلم كرده است مورد عفو قرار دهى . . . . هنگامى كه پيامبر اسلام در زندگى خود ، اين شيوه ها را به كار بست و در حق او از سوى پروردگار اين شرف جاودانى نازل شد : انك لعلى خلق عظيم اى پيامبر ما ! تو داراى اخلاق و روشهاى بس بزرگى هستى (56) .

4 . ابرار و نيكوكاران :

امام (عليه السلام) در تفسيير كلمه ابرار فرمودند : هر آنچه در كتاب خدا كلمهء أبرار آمده است مقصود از آن : على بن ابيطالب ، فاطمه ، حسن و حسين (عليهما السلام) مى باشد چون ما نيكوكاران از حيث پدران و مادران از ابرار بوده و هميشه دلهاى ما سرشار از طاعت و نيكوكاريها است و از دنيا و محبت آن ، تبرى و بيزارى جسته ايم و در تمام فرمانها و دستورات از خداوند اطاعت نموده ايم ، به يكتائى او ايمان آورده ايم و رسول و فرستاده ء او را تصديق نموده ايم .

5 . در جمع سوگواران :

امام حسن (عليه السلام) به هنگام رحلت پدر گرامى خود ، در جمع سوگواران چنين ايراد خطبه فرمودند : در اين شب فردى از دنيا رخت بر بست كه پيشينيان از نظر عمل بر او پيشى نگرفتند و متأخرين از نظر عمل به او نخواهد رسيد او همراه پيامبر اسلام مجاهده مى نمود پس با نفس جهادگر او را نگه مى داشت ، پيامبر خدا با پرچم خود او را روانه مى ساخت ، پس جبرائيل از سمت راست ، و ميكائيل از سمت چپ او را حفظ مى كردند تا آنكه پيروزى را نصيب مسلمين مى ساخت . به خدا قسم ! در اين شبى كه فرود آمدن قرآن ، در آن انجام پذيرفته است و عيسى بن مريم در آن عروج داده شده است ويوشع بن نون وصى موسى در آن فوت نموده است شخصيتى از دنيا رفته است كه از درهم و دينار و طلا و نقره جز 700 درهم از خود باقى نگذاشته است ، هفتصد درهمى كه از خيرات و عطاياى او به قصد تأمين خدمتگزار منزل ، كنار گذاشته بود . هر كس كه مرا مى شناسد شناخته است و هر آن كس كه مرا نشناخته است ، پس خودم را معرفى مى نمايم ، من حسن بن على فرزند پيامبر و فرزند وصى پيامبر خدا هستم . ما از اهل بيت رسالتيم كه جبرئيل در منزل ما فرود مى آمد و بالا مى رفت . ما از خاندانى هستيم كه خداوند رجس و ناپاكى را از آن خاندان بيرون برده است . ما از خاندانى هستيم كه خداوند مودت و دوستى آنان را بر هر مسلمانى فرض و‍ واجب ساخته است . خداوند متعال به پيامبر خود فرموده است : من در برابر زحمات رسالت ، هيچ اجر و پاداشى جز مودت خويشاوندان مسئلت نمى دارم و باز فرمود : كسى كه حسنه اى را كسب نمايد بر او مى افزائيم و دريافت حسنه ، عبارت از مودت و دوستى ما اهل بيت رسالت مى باشد .

6 . تهجد و متهجدان :

محمود زمخشرى در تفسير آيهء شريفهء : تتجافى جنوبهم عن المضاجع از امام حسن مجتبى (عليه السلام) نقل مى كند : وهم المتهجدون آنان شب زنده داران و متهجدان هستند و از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در تفسيرش آمده است : قيام العبد من الليل بلند شدن بنده در دل شب است و از حسن (عليه السلام) ، ( رضى الله عنه ) نقل كرده است : انه التهجد وهم المتهجدون . تتجافى عبارت از تهجد و برپا شدن مى باشد ، و متهجدان همان شب زنده داران هستند . (57)

7 . صاحبان عقول و انديشه‌ها :

قال الحسن (عليه السلام) : اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من اهلها قيل يابن رسول الله ! و من أهلها ؟ قال الذين قص الله في كتابه ذكرهم ، فقال : انما يتذكر اولوالألباب . قال هم اولوالعقول . (58)

امام (عليه السلام) فرمود : هنگامى كه خواستيد چيزى را از شخصى درخواست نمائيد پس از اهل آن سوال كنيد . عرض شد اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اهل آن كيانند ؟ فرمودند : كسانى هستند كه خداوند آنان را در قرآن خود نام برده و متذكر گشته است كه آنان افرادى هستند كه به هنگام تذكر خدا توجه پيدا مى كنند و آنان صاحبان عقول و انديشه ها هستند .

8 . شاهد و مشهود كيانند ؟

سئل الامام الحسن (عليه السلام) في الشاهد والمشهود فقال : اما الشاهد فمحمد صلى الله عليه وآله وسلم واما المشهود فيوم القيامة ، اما سمعته يقول : ( يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا ) وقال تعالى : ( ذلك يوم مجموع له الناس ؟ وذلك يوم مشهود ) . (59)

از امام حسن مجتبى (عليه السلام) در مورد تفسير شاهد و مشهود در قرآن سوال شد و پاسخ فرمودند : شاهد عبارت از محمد (صلى الله عليه وآله) پيامبر اسلام است اما مشهود عبارت از روز رستاخيز و قيامت مى باشد جائى كه قرآن درباره شاهد مى فرمايد : اى پيامبر ما تو را شاهد و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم و در آيهء ديگر در مورد مشهود مى فرمايد : اين روز قيامت ، همان روزى است كه مردم در آن روز ، گردآورى شده اند و همان روز مشهود مى باشد .

9 . بهترين و زيباترين لباسها :

كان الحسن بن على عليهما السلام ، اذا قام الى الصلاة لبس أجود ثيابه ، فقيل له في ذلك فقال : ان الله جميل يحب الجمال ، فأتجمل لربى وقرأ : ( يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد . (60)

امام حسن بن على (عليه السلام) هنگامى كه به نماز برمى خاست بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد در مورد فلسفه و انگيزهء اين عمل پرسيدند در پاسخ فرمودند : خداوند زيبا و جميل است پس براى خدا ، خودم را زيبا مى سازم سپس آيهء شريفه را تلاوت نمود كه ترجمه اش آنست : اى فرزندان آدم ، خود را به هنگام عبادت و سجده بيارائيد . (61)

10 . حسنه ى دنيا و آخرت :

فى تفسير قوله تعالى : ( آتنا في الدنيا حسنة وفى الاخرة حسنة ) قال : هى العلم والعبادة في الدنيا ، والجنة في الآخرة . امام (عليه السلام) در تفسير آيه فوق فرمودند : منظور از حسنهء دنيا ، علم و عبادت ، و مقصود از حسنهء آخرت بهشت و جنت مى باشد .

11 . احسان و تحيت بهتر :

امام كنيزى داشت كه دسته گلى به حضور او تقديم نمود امام در مقابل اين عمل فرمودند : تو در راه خدا آزاد هستى ، در مورد اين واكنش از او پرسيدند امام در پاسخ فرمودند : خداوند ما را چنين تأديب نموده است و فرموده است : هنگامى كه مورد تحيت قرار گرفتيد پس با بهترين صورت آن را پاسخ دهيد . بهترين پاسخ عمل او ، آزاد ساختن او بود .

12 . تفسير عملى امام (عليه السلام) :

در پايان اين بخش حديثى نقل مى شود كه جنبه ظاهرى قرآنى ندارد ولى تفسير عملى روشنى از مفاهيم و حقايق عاليه قرآن مجيد را دارد و نشانگر كمال عمل وتقيد آن معصوم بزرگوار به رهنمودها و اهداف قرآن كريم است . كه عين حديث از كتاب مستدرك الوسائل آورده مى شود تا يادآور بخشى از حقوق فراموش شده ء اين امام مظلوم نسبت به مسلمين و دوستداران خويش باشد .

احمد بن فهد در كتاب عدة الداعى از ابن عباس روايت نموده است كه همراه حسن بن على در مسجد الحرام بودم او معتكف بود و در حال انجام طواف بود ( در اعتكاف روز دوم و سوم جز براى امور ضرورى نمى توان اعتكاف را به هم زد و از مسجد خارج شد ) كه فردى از شيعيان و دوستداران به او رسيد و عرض كرد من به فلان شخص بدهكارى دارم اگر امكان پرداخت آن از سوى جناب عالى ميسور بود بسيار بجا بود . امام (عليه السلام) در پاسخ فرمودند قسم به صاحب اين بنا پيش من چيزى باقى نمانده است كه توان پرداخت داشته باشم آن شخص عرض كرد پس اگر بتوانيد از او مهلت به من بگيريد بسيار مناسب خواهد بود چون او مرا تهديد به حبس و زندان مى نمايد . ابن عباس گويد : او فورا طواف خود را قطع كرد و همراه او راه افتاد به او عرض كردم آيا فراموش كرده اى كه معتكف هستى ؟ ( و معتكف نمى تواند محل اعتكاف را ترك كند ) امام فرمود (عليه السلام) : نه ، ولى از پدرم شنيده ام كه مى گفت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيده ام كه مى فرمود : اگر كسى نيازى از نيازهاى برادر ايمانى خود را بر طرف سازد همانند آنست كه هزار سال به عبادت خدا پرداخته است در حالى كه روزها روزه دار ، و شبها ، شب زنده دار و روى پاى خود به عبادت ايستاده باشد . (62)

اين حديث شريف بى نياز از شرح و تفسير است دقيقا مسئوليت و تعهد اسلامى و ايمانى بندگان خدا را در برابر همديگر نشان مى دهد و جهان اسلام و ايمان را ، اجزاء مرتبط و پيوسته به همديگر معرفى مى نمايد كه از رنج و ناراحتى ديگران ، رنجور و ناراحت و متأثر هستند به حدى كه انسان يك عمل مستحبى يا واجبى را مى تواند در راه انجام آن ترك ، يا به تأخير افكند . سعدى شيرازى با الهام از اين نوع تعاليم عاليه گويد :

بنى آدم اعضاى يكديگرند * كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار * دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى * نشايد كه نامت ، نهند آدمى

بخش چهارم ` زندگى سياسى امام (عليه السلام) و پاسخ از شبهه

زندگى سياسى امام حسن مجتبى (عليه السلام)

زندگى سياسى و اجتماعى امام حسن مجتبى (عليه السلام) يكى از داغ‌ترين و حساس‌ترين موضوعات حيات آن بزرگوار شمرده مى شود دوستان و مخالفان هر كدام تجزيه و تحليلهاى متفاوتى از اين محور حيات امام (عليه السلام) به عمل آورده اند و برخى از دوستان همانند آل ياسين و سيد باقر قرشى ديگران كتاب مستقلى در اين باره پرداخته اند . و عمدتا دو شبهه در اين بخش در زندگى آن بزرگوار وجود دارد : اولى اينكه امام حسن مجتبى (عليه السلام) با آنهمه سوابق محكم معنوى و پشتوانهء الهى ، چرا با معاويه كنار آمد ؟ و چرا تن به صلح داد ؟ دومى نيز كه بى ارتباط با زندگى سياسى امام نيست اينكه امام حسن (عليه السلام) چرا همسران متعددى برمى گزيد ؟ ما در اين بخش تلاش مى كنيم تا پاسخ هر دو مورد را با توجه به مستندات تاريخى و تحليلهاى سياسى آورده باشيم و اين پاسخها پس از مقدمات كوتاهى خواهد بود كه اكنون متعرض آن مقدمات هستيم :

پاسخ شبهه اول : صلح امام حسن (عليه السلام)

ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه مى نگارد : روز جمعه بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى ، صبح همان روزى كه جسد مطهر أمير المؤمنين (عليه السلام) به خاك سپرده شد ، امام مجتبى (عليه السلام) در جمع مردم كوفه حضور يافت و خطبه‌اى خواند و ضمن آن فرمود : (63)

( لقد قبض في هذه الليلة رجل ، لم يسبقه الأولون و لم يدركه الأخرون . . . ديشب ، مردى از ميان ما رفت كه از ميان گذشتگان تاريخ ، كسى بر او سبقت نجست و در آينده نيز ، كسى همتا و همسنگ وى نخواهد بود ) . ( خطبه اى كه در بخش تفسير گذشت ) پس از آن ، امام به تمشيت امور سياسى - اجتماعى و نظامى پرداخت : كارگزاران را به كار گمارد ، به اميران مأموريت لازم داد و لشكر را مرتب و مجهز نمود و حقوق حقوق بگيران را تقسيم كرد . (64)

هنگامى كه خبر شهادت على (عليه السلام) ، و روى كار آمدن امام مجتبى (عليه السلام) به معاويه گزارش شد دو تن از جاسوسان خود را جهت خرابكارى و آگاهى از امور كوفه و اوضاع شخص امام (عليه السلام) ، به سوى كوفه و بصره ، گسيل داشت كه هر دو توسط امام مجتبى (عليه السلام) شناسائى ، و به قتل رسيدند . امام نامه اى به معاويه نوشت و به او اخطار نمود : اما بعد فانك دسست الرجل ، وارصدت العيون ، كانك تحب اللقاء ، ولوترى العافية وما او شك في ذالك فتوقعه انشاء الله تعالى . (65)

تو جاسوسانى فرستادى همانند آنست كه تو برخورد و ملاقات را دوست دارى و چه نزديك است پس منتظر آن باش . انشاء الله انتظار عمومى انتظار عموم مردم بيعت كننده با امام مجتبى (عليه السلام) آن بود كه حساب معاويه را يكسره كند و اين مسأله را عبد الله بن عباس پس از گذشت حدود دو ماه از خلافت امام مجتبى (عليه السلام) طى نامه اى به آن حضرت گوشزد كرد . او در اين نامه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ، اين نامه اى است كه عبد الله بن عباس به أمير المؤمنين حسن بن على (عليه السلام) مى نويسد اما بعد : اى پسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ! بدان كه مسلمانان با تو بيعت كردند و به اطاعت تو راضى گشتند ، لكن در اين مورد كه شما حق خويش را طلب نمى كنيد بر تو انكارها دارند . (66)

بلاذرى مى نويسد پس از گذشت پنجاه روز از خلافت امام ، اين نامه نگارش يافت . (67)

امام (عليه السلام) طبق صلاحديد خويش نامه اى به معاويه نوشت كه در صدر نامه آمده بود : بسم الله الرحمن الرحيم من عبد الله أمير المؤمنين حسن بن على إلى معاوية بن صخر اما بعد [ . . . در اين نامه امام به سه نكته اشاره كرده بودند : ]

1 . خدا از طريق دين جد ما ، به انسان ها عزت و آبرو بخشيد .

2 . پس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كشمكش بالا گرفت كه خليفه چه كسى باشد ؟ و به گفتهء رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عطف توجه كردند كه خليفه بايد از قريش باشد لكن قريش از جاده ء انصاف بيرون رفته و حق ما را ناديده گرفتند و ما به خاطر حفظ مصالح امت اسلامى ، شكيبائى را پيشه ى خود ساخته ايم .

3 . الآن همه به ما روى آورده اند جز تو ( و افراد تحت نفوذ تو ) تو كه سابقه اى در اسلام نداشته و گذشتهء خوبى هم ندارى تعجب مى كنم كه چرا با ما منازعه مى كنى ؟ در حالى كه امروز ، خلافت و امامت از حيث ميراث و نيز از حيث اهليت و لياقت ، از آن من است چون أمير المؤمنين على (عليه السلام) هنگام ارتحال ، مرا به عنوان خليفه ، برگزيد . اى معاويه ! از خدا بترس و دست از خودسرى بردار ! . (68)

آنگاه كه نامه امام مجتبى (عليه السلام) به معاويه رسيد در پاسخ چند نكته را متذكر شد ، از جمله :

1 . از نزاع امت ، پس از پيامبر سخن به ميان آوردى ، گرچه از شخص خاصى ، شكايت سر ندادى لكن سخن تو تعريضى است به بزرگانى چون : صديق ، فاروق ، ابوعبيده ، طلحه ، زبير ، و . . . .

2 . من مى دانم كه تو نمى توانى امور خلافت را اداره كنى . (69)

معاويه پس از ارسال پاسخ نامهء امام ، ضحاك بن قيس را مسئول جمع آورى سپاه كرد در اندك مدتى هزاران نفر را فراهم آورد و به سوى عراق به حركت درآورد و تا پل منبج پيش تاخت . (70)

آنگاه كه اين خبر به امام رسيد آن حضرت نيز حجر بن عدى را مأمور تجهيز سپاه نمود او جمعيت كثيرى را تجهيز كرد و به بسيج لشكر دست زد و 40 هزار نفر را مجهز كرد امام (عليه السلام) مغيرة بن نوفل بن حارث را به جاى خود در كوفه نصب كرده و خود همراه لشكر ، به حركت درآمد . متأسفانه سپاه همراه امام مجتبى (عليه السلام) ، يك دست نبودند ، زيرا : گروهى از شيعيان او و پدرش بودند و گروهى نيز از خوارج بودند كسانى كه قتل معاويه را خواستار بودند ، ولى قلبا خود امام (عليه السلام) را نيز قبول نداشتند ، گروهى نيز طمع‌ورزان غنيمت طلب ، و گروهى نيز صرفا به خاطر تبعيت از رؤساى قبايل خود به ميدان تاخته بودند و داراى هدف و انگيزه اى نبودند . امام (عليه السلام) فرمان حركت سپاه را صادر كرد و خود شخصا در ساباط القنطرة به آنان پيوست . (71)

امام ، قيس بن سعد بن عباده را با دوازده هزار سوار به پيش فرستاد و خود با ديگر افراد سپاه به ساباط مدائن بار اندازى كرد و دردوزد . (72)

بعضى از مورخان ، مسأله حمله به امام و زخمدار شدن آن حضرت را در ساباط بدون ذكر انگيزه و عامل آن ، نوشته اند ولى حقيقت پنهان ، اين است كه معاويه كه در حال تهاجم به سوى امام (عليه السلام) بود از هيچ دروغ و ترفندى فروگذارى نمى كرد . وآنگهى عمال او ، در همه جا تبليغ مى كردند كه معاويه خواهان صلح است ولى امام مجتبى (عليه السلام) خواهان جنگ و خون ريزى است و حتى آنگاه كه امام در ساباط مدائن در ضمن سخنرانى خود فرمود ما جنگ طلب نيستيم ( ما حق طلب هستيم ) بعضى از كوردلان در لشكر آن حضرت ، به خيمه ى امام حمله بردند و خنجرى بر ران امام زدند و در اين هنگام بعضى از ياران امام ، مسأله صلح خواهى معاويه را مطرح كردند . بلاذرى مى نويسد : (73)

امام (عليه السلام) فرماندهى سپاه دوازده هزار نفرى را به عبيدالله بن عباس داد و از او خواست تا با قيس بن سعد بن عباده وسعد بن قيس همواره ، مشورت كند و فرمود اگر تو كشته شدى ، فرمانده لشكر ، قيس خواهد بود و اگر او كشته شد سعد بن قيس فرمانده باشد . متأسفانه عبيدالله بن عباس خود فروشى كرد و تسليم معاويه شد . اين عمل ، ضربه اى كارى بر پيكر سپاه امام مجتبى (عليه السلام) زد ، ولى خوشبختانه ، فرمانده دوم امام (عليه السلام) تسليم نشد و سخت مقاومت كرد . جنگ سختى ميان لشكر امام به فرماندهى قيس ، با لشكر معاويه درگرفت و از طرفين شمارى چند به خاك افتادند . حتى پس از ابلاغ خبر پذيرش صلح از سوى امام (عليه السلام) نيز قيس همچنان ، سرسختانه در برابر لشكر معاويه ، ايستادگى مى كرد و دوباره نبرد سختى ميان دو طرف بالا گرفت . معاويه بارها از در تطميع و خريدارى قيس دست به كار شد ، ولى موفق نگشت و اين بار پيغام داد كه تو براى چه كسى جنگ مى كنى ؟ - امام تو كه زخمدار شده و لشكر وى ، او را رها كرده اند ، قيس نامه اى به امام نوشت . امام ياران خود را مورد عتاب وخطاب قرار داد و سرزنش نمود و نظر ياران را به طرف صلح يافت . كاغذ سپيدى با مهر معاويه بدست امام رسيد كه هر شرطى را مورد نظر دارى بنويس ، اين مسأله ، همراهان امام را بيشتر به موضوع صلح ترغيب كرد . امام (عليه السلام) جريان را به قيس خبر داد . (74)

برخى از مورخان ، عبيدالله بن عباس و پيوستن او را به معاويه متذكر نشده اند و همچنين از نفوذ معاويه در لشكر امام و شايعه‌پراكنى آنان را به نفع معاويه مورد توجه خويش قرار نداده اند . بى وفائى بلاذرى نقل مى كند كه فرمانده اول لشكر دوازده هزار نفرى ، پيش قراول امام مجتبى (عليه السلام) عبيدالله بن عباس بود و سپس اشاره اى دارد كه بعضى مى نويسند كه ابن عباس ، مسئوليتى نداشته است . (75)

يكى از ياران معاويه پيش عبيدالله آمد و سوگند ياد كرد كه حسن بن على تقاضاى صلح نموده است و ضمنا يك ميليون درهم براى او از سوى معاويه پيشكش آورد ، و گفت به سوى معاويه روى آور ، و سرانجام عبيدالله خود را به معاويه فروخت . [ چنان كه در زمان أمير المؤمنين نيز اختلاس كرد و فرار كرد و به يمن گريخت وزير لواى بسر بن ارطاة قرار گرفت ] (76)

هنگامى كه عبيدالله ، سپاه را به نفع معاويه ترك كرد ، قيس بن سعد بن عباده ، به فرماندهى لشكر ، همت گماشت و از خيانت فاحش او براى لشكر ، بازگو كرد و پيرو آن چهار هزار تن به عنوان نبرد با معاويه بار ديگر با قيس تجديد بيعت كردند . معاويه گمان كرد كه با جدا شدن عبيدالله ، پشت لشكر امام ، شكست خورده است . لذا فرمان داد تا بسر بن ارطاة حملهء خود را آغاز كند ولى آنان در برابر مدافعات جانانهء نيروهاى تحت فرمان قيس ، شكست خوردند . معاويه جهت خريدارى قيس ، قدم به پيش نهاد ولى قيس ، همچنان وفادار به امام (عليه السلام) باقى ماند . معاويه در نامه اى به او نوشت : امام تو در ساباط مجروح شد ، تو براى چه كسى نبرد مى كنى ؟ (77) پس از آن قيس منتظر فرمان جديد گشت تا نظر امام (عليه السلام) به او ابلاغ شود .

ترفندهاى معاويه

معاويه ، عبد الرحمن بن سمره را پيش عبيدالله فرستاد تا وى را بفريبد ولى عبيدالله تسليم نشد و وى را طرد نمود ( فكذبوه وشتموه ) ، عبد الرحمن بار دوم از سوى معاويه پيش عبيدالله آمد و دو نكته را يادآور شد . نخست آنكه امام حسن (عليه السلام) نامه اى به معاويه نوشته است و از وى تقاضاى صلح نموده است . و ديگر آنكه يك ميليون درهم پيشكش معاويه به عبيدالله است در صورتى كه به معاويه بپيوندد . عبيدالله ، پنداشت كه پيام معاويه ، صادق است و پيش خود انديشيد وقتى كه صلح در مى گيرد ، چه خوب است كه به پيشكش معاويه دست يابم . آرى عبيدالله دچار حرص و طمع ، بدون مشورت با امام ، و روشن شدن اصل قضيه ، لشكر خود را رها كرد ، پيرو آن بسيارى از سپاه همراه او نيز به دشمن پيوستند . معاويه كه گمان مى كرد ستون فقرات سپاه امام را شكسته است ، دستور حمله به لشكر امام را صادر كرد ولى با هشيارى و مقاومت سرسختانهء قيس بن سعد رو به رو شد و پس از تلفات سنگين ، ناچار با قيس از طريق فرستاده ء خود به گفتگو نشست وقيس تسليم او نشد ولى مجموعه اى كه همراه امام بودند ، با ناسازگاريهاى خود ، زمينهء پذيرش صلح را فراهم آوردند . (78) طبرى مى نويسد : معاويه در آغاز شايع كرده بود كه قيس كشته شد . (79)

نامه‌هاى ميان معاويه وقيس

معاويه ، پس از ملحق شدن عبيدالله از لشكر امام حسن ، به لشكرگاه او ، به قيس بن سعد بن عباده ، نامه اى نوشت و وى را به سوى خويش فرا خواند وقيس پاسخ منفى داد ، سپس در نامه اى ديگر معاويه به ترور شخصيت وى همت گماشت و به او نوشت : انما انت يهودى ابن يهودى . (80) تو يهودى فرزند يهودى هستى پدر تو تيركمان خودش نبود و همواره بدون هدف خاص تيراندازى مى كرد و از اين قبيل ياوه ها .

قيس در پاسخ معاويه نگاشت : (81) اما تو اى معاويه ! بت پرست و فرزند بت هستى تو به اجبار و اكراه وارد اسلام شدى ولى با اختيار و ميل خود از اسلام خارج شدى ايمان تو سابقه ندارد ولى نفاق و دوروئى تو تازه نيست ولى انصار و ياوران آن دينى هستيم كه تو از آن خارج شده اى و دشمنان آئينى هستيم كه تو به آن رو آورده اى .

ابن سعد در طبقات مى نويسد : قيس همواره با أمير المؤمنين (عليه السلام) بود و بعد از شهادت آن حضرت ، از ياران امام مجتبى (عليه السلام) بود و پس از صلح تحميلى ، هرگز به معاويه نپيوست تا در اواخر سلطنت معاويه درگذشت . (82)

هنگامى كه بيعت امام با معاويه ، در نامه امام (عليه السلام) به قيس منعكس شد ، قيس در ميان ياران سخن گفت و خاطر نشان ساخت كه : دو راه در پيش است كه ناچار بايد يكى را اختيار كنيم . يكى دخول در فتنه ( و دست را روى دست نهادن و به تماشاى فتنه معاويه پرداختن ) و ديگر جنگيدن بدون حضور امام ، ولى ياران او پيوسته ، بيعت با معاويه را استقبال ، و پيشنهاد مى دادند . (83)

بلاذرى در ادامهء كار مى نويسد : امام حسن به همراه قيس بر معاويه وارد شدند ، مردم با ديدن قيس مى گفتند : قيس آمد ، قيس آمد ، امام با معاويه بيعت كرد هنگامى كه نوبت قيس رسيد ، دست او همچنان در دامنش بود كه معاويه دست خود را پيش آورد و بر دست او ماليد (84) و بيعت ظاهرى صورت گرفت . (85)

چنان كه : محدث قمى در منتهى الأمال مى نويسد : معاويه ، يك ميليون درهم ، به عبيدالله وعده داد . نصف آن را نقدا پرداخت و نيمى ديگر را پس از دخول معاويه به كوفه ، به پردازد ، عبيدالله به لشكر معاويه پيوست ، قيس بن سعد رياست لشكر را عهده دار شد و جمعيت را به ثبات قدم ، در صراط امام (عليه السلام) دعوت مى كرد ولى هر شب گروه گروه از لشكر امام (عليه السلام) به معاويه مى پيوستند ، قيس آنچنان به امام وفادار بود كه حتى پس از صلح امام ، در جلسهء معاويه وارد شد به او گفتند بيعت كن ، او به امام نگريست و گفت : ان هذا امامى ، وهو ذو اختيارى - امام از او خواست تا بيعت كند قيس تسليم امر او شد . اينك در چنين شرايط پيش آمده امام حسن (عليه السلام) چه كارى ، جز متاركه‌ى جنگ را مى توانستند انجام دهند ؟ و اينك عوامل آن :

1 . راهى منحصر به فرد : در تحف العقول آمده است كه پس از انعقاد صلح تحميلى ، برخى به امام گفتند : يا مذل المؤمنين ! امام در پاسخ فرمودند : من خواركننده ء مؤمنان نيستم بلكه عزت بخش مؤمنان مى باشم وقتى شما را ديدم كه توان محاربه نداريد جنگ را رها كردم تا شما سالم بمانيد آنچنان كه حضرت خضر ، كشتى را سوراخ نمود تا اصحاب او زنده بمانند و من هم اين چنين رفتارى نمودم . (86)

2 . تقيه : صلح با معاويه ، بر اساس تقيه بود ، بديهى است كه تصميمات تقيه اى ، تصميمات تحميلى است . هنگامى كه يكى از افراد كنار امام ، به امام اعتراض كرد كه چرا با معاويه صلح كرده اى ، امام فرمودند : پدرم مى گفت چه چيزى روشنائى بخش تر چشم از تقيه مى باشد تقيه سپر مؤمن است و اگر تقيه نمى بود هرگز خدا عبادت نمى شد خداوند متعال مى فرمايد : . . . مؤمنان هرگز كافران را دوست خود انتخاب نكنند و هر كس چنين كارى را انجام دهد از خدا نيست مگر آنكه از آنان تقيه و خود نگهدارى داشته باشند . (87)

3 . كوتاهى ياران : قطب راوندى در كتاب الخرائج والجرائح مى نويسد : معاويه با لشكر جرارى ، به سوى كوفه تاخت ، امام نيز فورا فرمان بسيج عمومى و جهاد را صادر كرد . در نخيله اردو زد تا ديگر ياران به او پيوندند ، پس از ده روز انتظار ، چهار هزار تن به او پيوستند . امام به كوفه بازگشت ، و در خطبه اى آنان را به حضور در جهاد فرا خواند و در ضمن آن به كسانى كه به عناوين مختلف با كوتاهى كردن خود ، تسليم شدن در برابر معاويه را پيشنهاد مى نمودند ، فرمودند : اگر گمان داريد كه خلافت را به معاويه تسليم كنيد روزگار شما خوش مى گذرد اشتباه مى كنيد با همراهى بنى اميه هرگز خوشى ، نيست . (88)

4 . احساس غربت : احساس تنهائى امام (عليه السلام) چيزى نبود كه قابل كتمان باشد بر اين اساس آن حضرت در ضمن خطبه اى فرمود : (89)

اگر ، انصار و ياران صادق و دلسوزى داشتم به جنگ با معاويه مى پرداختم ، و خلافت را به او تسليم نمى كردم زيرا خلافت ، بر بنى اميه حرام است . همچنين امام مجتبى (عليه السلام) در پاسخ ، يكى ديگر از معترضان صلح ، فرمود : به خدا سوگند ، اگر با معاويه نبرد مى كردم ، همراهان من خودشان مرا دستگير و پيشاپيش تحويل معاويه مى دادند . (90)

ابن اثير مورخ معروف در كتاب الكامل في التاريخ مى نگارد : أمير المؤمنين (عليه السلام) با چهل هزار مرد رزمنده عازم سركوبى معاويه بود كه مسأله شهادت آن حضرت پيش آمد و سپاه جرار معاويه به حركت درآمد و به سوى كوفه شتافت : امام حسن (عليه السلام) به مسلمانانى با او بيعت كرده بودند ، فرمان جنگ عليه معاويه را صادر كرد وقيس بن سعد را با دوازده هزار نفر ، به عنوان طليعهء سپاه ، به پيش فرستاد ، ( معاويه در اين لشكر نفوذ كرد و منادى او ندا در داد كه قيس كشته شد متفرق شويد ، اين نداى مرموز و مشكوك ، در ستون لشكر ، اثر منفى گذارد وعده اى متفرق شدند ) و نفوذى ‌هاى معاويه حتى به خيمهء امام مجتبى (عليه السلام) تعرض جستند ، و از سوى ديگر معاويه رسما نامه سپيدى همراه با امضاى خود پيش امام حسن (عليه السلام) فرستاد و از او خواست تا هر گونه شروطى را جهت ايجاد صلح در آن بنويسد : لشكر امام آنچنان فريفته ى صلح خواهى معاويه گشتند كه وقتى امام در خطبه‌اى پيشنهاد معاويه را به سمع لشكر خود رساند و خاطر نشان كرد : الا وان معاويه دعانا لأمر ليس فيه عز ولانصفة ، فإن اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الى الله عزوجل بظبى السيوف وان اردتم الحياة قبلناه وأخذناه لكم الرضى . مسلمانان آگاه باشيد معاويه ما را به مسأله اى فرا مى خواند كه عزت و تأمين حق واقعى ما در آن نيست اگر داراى روحيه شهادت طلبى هستيد ، آن را رد كنيم ، و دست به شمشير ببريم و اگر نه آن را رد نكنيم . (91)