۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )

زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) الگوى حلم و بردبارى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۴ -


ابن اثير يادآور مى شود هنگامى كه كلام امام بدين جا رسيد : در مردم از هر سو فرياد و بانگ برآوردند كه ما ماندن در اينجا و زندگى را ترجيح مى دهيم و شعار زندگى ، زندگى سردادند . (92)

مردم ! در واقع ، صلح را بر امام تحميل كردند و آن حضرت به ناچار تسليم پيشنهاد معاويه و درخواست همراهان خويش شد . آيا با توجه به وضعيت ويژه و جو خاصى كه پيش آمده بود آيا امام (عليه السلام) راه ديگرى هم در پيش داشت ؟ امام مجتبى (عليه السلام) هنگامى كه خواست صلحنامه را امضاء كند ، در خطبه اى به همگان خاطر نشان ساخت : اى مردم ! پيشوا وامير شما مائيم ما ميهمانان شمائيم ، ما اهل بيت پيامبر شمائيم ، ما كسانى هستيم كه خدا پليدى را از ما دور داشته است . و اين كلام را چند بار تكرار نمود و همه ى اهل مجلس گريستند . (93)

اين كلام ، به نوبهء خود ، هشدارى به مردم و تذكارى ديگر از اختصاص خلافت به امام مجتبى (عليه السلام) بود ولى مگر گوش شنوايى وجود داشت ؟ چنان كه پس از امضاء ترك مقابله ( صلحنامه ) نيز با پيشنهاد معاويه ، امام خطبه خواند و در حضور همگان اين چنين فرمود : اى مردم ، خدا شما را توسط نخستين ما ( پيامبر اكرم ) هدايت كرد و به وسيله آخرين ما خون شما را حفظ نمود . (94)

امام (عليه السلام) حدود پنج ماه و نيم خلافت كرد و پس از مسأله امضاء ترك مخاصمه ( صلحنامه ) ، در جهت باز داشتن معاويه از اقدام به نسل كشى ، به سوى مدينه حركت كرد . مردى در محضر امام (عليه السلام) نسبت به اين صلحنامه اعتراض كرد . امام پاسخ داد : حكومت بنى اميه همان است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در خواب ديده بود كه بنى اميه يكى پس از ديگرى به بالاى منبر او رفت و آمد دارند ، وقتى از خواب بيدار شد ، به خاطر او سوره انا اعطيناك الكوثر و نيز سوره انا انزلناه في ليلة القدر نازل گرديد . (95)

مردم شناسى امام مجتبى (عليه السلام)

ابن اثير در اسد الغابه مى نگارد : هنگامى كه امام (عليه السلام) نامه اى به معاويه نوشت و وى را به اطاعت از خود فرا خواند ولى معاويه در برابر او سر تعظيم فرود نياورد و كار به مقاتله انجاميد و خود را صلح طلب و امام را جنگ طلب ، معرفى نمود و ترفند معاويه در ياران مجتبى (عليه السلام) مؤثر واقع شده بود . امام (عليه السلام) به طور آشكار در جمع مردم ، شيداى صلح تحميلى ، از چگونگى روحيه جمعيت حاضر سخن به ميان آورد و خاطر نشان كرد :

1 . در صفين شما به خاطر خدا ، عمل مى كرديد دين خود را مورد حمايت و از دنيا چشم پوشى داشتيد ولى ألان روحيهء شما عكس آن است .

2 . امروز شما نسبت به خليفه و امام خود ، صادق نبوده و منافقانه عمل مى كنيد و در گذشته اين چنين نبوده ايد .

3 . دل‌هاى شما عزادار است و به مقتولين در صفين و نهروان مى انديشيد . براى مقتولين صفين اشك مى ريزيد و براى مقتولين نهروان خون خواهى مى نمائيد . امام مجتبى (عليه السلام) سپس ، رسما درخواست شوم معاويه را مطرح كرد و فرمود : معاويه ما را به مسأله اى فرا مى خواند كه در آن ، نفعى و حق خواهى و عدلى براى ما نيست . اگر مرد جنگيد ، پيشنهاد او را رد كنيم و كار را به خدا بسپاريم و دست به قبضهء شمشير ببريم ولى اگر طالب زندگى هستيد ، آن را رد نكنيم و طبق نظر شما عمل كنيم . در اين هنگام جمعيت حاضر از هر ناحيه بانگ برآوردند زندگى ! زندگى ! امام احساس كرد كه تنها ماند و هنگامى كه مردم امام را رها كردند امام صلح را پذيرفت . (96)

صلح خواهى مردم

واقعيت امر آن است ، پيش از آن كه امام (عليه السلام) نظر خود را درباره صلح ، بازگو نمايد مردم نظر خود را دادند ، چنان كه قبلا از قول ابن اثير نقل كرديم نداى البقية البقية را سردادند . امام (عليه السلام) وقتى كه زمينهء اجتماعى را براى نبرد مساعد نديد وادار شد كه صلح ناخواستهرا بپذيرد . راز صلح امام را از زبان خود امام حسن (عليه السلام) مى توان به دست آورد كه فرمود : إنى رأيت هوى اعظم الناس في الصلح ، وكرهوا الحرب ، فلم احب ان احملهم على ما يكرهون . (97)

من ديدم تمايل اكثريت مردم به صلح و ترك مخاصمه است و از جنگ گريزان اند . من ميل نداشتم آنان را بر چيزى تحميل كنم كه از آن گريزان هستند ، زيرا جنگ چيزى نيست كه با بى ميلى و ناباورى افراد سپاه قابل دوام باشد و پيروزى حاصل گردد . و در كلامى ديگر فرمود : والله انى سلمت الامر لانى لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته ليلى ونهارى حتى يحكم الله بيننا وبينهم . (98)

به خدا قسم ، من خلافت را به اين سبب تسليم كردم كه ياور و انصارى نيافتم ، و اگر ياورانى داشتم شب و روز با معاويه مى جنگدم تا خداوند بين ما و آنها ( شما ) حكم كند و نيز فرمود : لو وجدت اعوانا ما سلمت له الامر لإنه محرم على بنى اميه : (99)

اگر ياورانى داشتم ، خلافت را به او واگذار نمى كردم چون اصولا خلافت بر بنى اميه حرام است . در روايت زير اساسى ترين فلسفه صلح امام مجتبى (عليه السلام) آمده است ، زيرا امام در پاسخ اعتراض ابوسعيد كه چرا مداهنه و مصالحه كردى با اينكه حق با تو بود ومعاويه ضال و مضل وياغى است چنين فرمودند : آيا من حجت خدا بر مردم نيستم ؟ ابوسعيد گفت : چرا . امام فرمود : آيا من همان كسى نيستم كه رسول خدا درباره من و برادرم امام حسين (عليه السلام) فرمود : الحسن والحسين امامان قاما او قعدا . ابوسعيد گفت : چرا . امام فرمود : اى اباسعيد ! پس من امامم اگر قيام كنم يا بنشينم . و علت صلح من ، علت صلح رسول خدا با قبيله بت پرست بنى ضمره پيش از جنگ بدر و صلح با قبيله بنى اشجع و صلح با اهل مكه هنگام مراجعت از حديبيه بود ، با اين تفاوت كه آنها كافران به تنزيل قرآن بودند ومعاويه ويارانش كافران به تأويل قرآن هستند . پس وقتى كه كه من امامم ، چرا نبايد رأى من و آنچه انجام مى دهم مورد اطمينان و قبول شما باشد ، آيا نمى بينى در داستان موسى وخضر هنگامى كه كشتى توسط خضر نبى سوراخ شد . يا آن پسر كشته شد ، يا ديوار مخروبه را اصلاح كردند ، حضرت موسى (عليه السلام) از عمل خضر خشمگين شد و اعتراض كرد . چون حكمت و مصلحت آن كار را نمى دانست . ولى وقتى كه خضر حكمت و مصلحت آن كار را بيان كرد ، موسى راضى و خشنود شد . (100)

اكنون كار من ، شما را خشمگين و ناخشنود كرد ، زيرا از حكمت و مصلحت اين كار بى اطلاع هستيد ، يقين بدانيد كه اگر من اين كار را انجام نمى دادم يك نفر از شيعيان ما ، بر روى زمين باقى نمى ماند . (101)

معاويه ، نسل كشى نسبت به شيعه انجام مى داد و حمام خون به راه مى انداخت . شبيه اين مطلب را امام صادق (عليه السلام) از امام مجتبى (عليه السلام) نقل مى كند هنگامى كه به آن حضرت گفته شد : اى خواركننده ء مؤمنان ! و حضرت در پاسخ فرمود : من خوار كننده ء مؤمنين نيستم ، بلكه با اين كارم به آنان عزت دادم ، چون ديدم شما از نظر نظامى بر آنان غالب نمى شويد ، و امر خلافت را واگذار كردم و از اين راه سدى ، سر راه خون ريزى معاويه ، ايجاد كردم . (102)

نسايى محدث معروف اهل سنت هنگامى كه وارد شام شد وحديثى در فضيلت على (عليه السلام) بر زبان آورد ، از او خواستند درباره فضيلت معاويه نيز حديثى از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نقل كند . گفت كه من حديثى در فضيلت معاويه ندارم ، جز اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره او فرمود : خداوند هرگز شكم او را سير نكند ! مردم شام بر سرش ريختند و آن قدر او را كتك زدند كه در زير دست و پا از دنيا رفت . البته احاديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) درباره معاويه داريم كه حضرت فرمود : اذا رايتم معاوية يخطب على منبرى فاقتلوه . . . . اگر معاويه را روى منبرم ديديد پس او را بكشيد . (103)

احمد حنبل در مسند خود در مذمت معاويه و عمروعاص ولعن آنها ، در حديثى معروف ، اسم معاويه و عمروعاص را حذف كرده است و به جاى آن فلان و فلان آورده است . (104)

امام حسين (عليه السلام) در پاسخ مروان ( كه بايد با يزيد بيعت كند ) ، فرمود : بيعت با او دفن اسلام وفاتحه اسلام است . ونيز فرمود : لقد سمعت جدى رسول الله (صلى الله عليه وآله) يقول : ألخلافة محرمة على آل ابى سفيان ، فاذا رأيتم معاويه على منبرى ، فابقروا بطنه وقد راه اهل المدينه على المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق : (105)

از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود : خلافت بر آل ابوسفيان حرام است و اگر معاويه را بر منبر من ديديد ، شكمش را بشكافيد . و مردم مدينه او را بر منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ديدند ولى شكمش را پاره نكردند ، در نتيجه مبتلا به حكومت يزيد فاسق شدند . تنها براى حكومت معاويه روز جمعه ، پس از انعقاد صلح نامهء تحميلى ، در نخيله ( در قسمت بيرونى شهر كوفه ، منطقه اى است كه أمير المؤمنين (عليه السلام) سخنرانيهاى عمومى خود را با مردم در آنجا انجام مى داد و خطبه مى خواند ) خطبه اى ايراد كرد و در ضمن آن چنين گفت : انى والله ما قاتلتكم لتصلوا ولاتصوموا ولاتحجوا ولاتزكوا انكم لتفعلون ذالك و لكن قاتلتكم لأتأمر عليكم وقد اعطانى الله ذالك وانتم له كارهون وانى منيت الحسن واعطيته اشياء وجمعيها ، تحت قدمى ولا افى شئ منها . (106)

من با شما مقاتله و جنگ ننمودم كه نماز بگزاريد يا روزه بگيريد يا حج انجام دهيد يا زكات پرداخت كنيد چون خودتان اين كارها را انجام مى دهيد و نيازى به من نداريد بلكه خواستم كه به شما امارت و حكومت داشته باشم و اين خدا بود كه اين خواسته را به من عطا نمود هر چند شماها كراهت داشتيد من به حسن تأمين ها دادم هر چه به او قول داده ام همه را زير پا مى نهم به هى چكدام از آنها وفا نخواهم نمود . در حالى كه قرآن مى فرمايد : الذين ان مكناهم في الأرض أقاموا الصلاة ( حج 41 )

ولى معاويه مى گويد من به نماز و روزه و حج و زكات كارى ندارم . در پى سخنان فوق بود كه سليمان بن صرد به امام گفت با وجود چهل هزار سرباز چرا صلح با او را پذيرا شده اى ؟ امام فرمود : كان ذالك فما ترى الان ؟ - چهل هزار سرباز داشتم ولى آنچه كه فرمان بردار هستند چند تن اند ؟ - در اين هنگام حجر بن عدى فرمود : اما والله لو درت انك تفى ذالك اليوم ومتنا معك دوست دارم مقاتله با معاويه را آغاز كنى و كار به شهادت منجر شود و در ركاب تو شهيد شويم . (107)

ولى امام جنگ با معاويه را به صلاح مسلمانان نديد . تحقق پيشى بينى امام مجتبى (عليه السلام) سيماى معاويه را كسى همچون امام مجتبى (عليه السلام) شناسائى نداشت ولى پس از شهادت امام حسن مجتبى (عليه السلام) دو مسأله ، براى همگان آشكار شد : نخست آن كه معاويه ، جز خود و خط خود را تحمل نكرده ، حتى به نسل كشى دست مى زند . و ديگر آن كه او به هيچ وجه نسبت به تعاليم اسلام متعبد نيست و فقط به ظاهر ، دم از اسلام مى زند و صلح تحميلى امام مجتبى (عليه السلام) معاويه را وادار كرده بود تا مخالفان خود را كمى تحمل كند و نيز به ظاهر نسبت به اسلام تعهد به خرج دهد لكن پس از شهادت آن حضرت آن سوى چهره ء معاويه بهتر آشكار گشت . اولا : معاويه دستور داد تا به طور كلى نقل احاديث در رابطه با ولايت اهلبيت (عليه السلام) تعطيل گردد . ثانيا : جعل احاديث پيرامون منقبت بنى اميه ، عثمان واعوان وانصار أموى رايج گردد . ثالثا : هر كس ، با خط مشى معاويه سازگار نباشد ، زندانى و دربدر يا مقتول و كشته شود .

تداوم جنگ سرد

امام (عليه السلام) پس از بيعت نيز ، خلافت را حق خود مى دانست و هرگز نمى گفت معاويه خليفهء حقيقى است بلكه وى را امير مصلحتى و موقتى معرفى مى كرد و در واقع مبارزه خود را در جلوه‌هاى ديگر با معاويه ادامه مى داد از جمله :

1 . ابن اثير در اسد الغابه مى نويسد : هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) با معاويه ، بيعت كرد ، پيش از آنكه معاويه وارد كوفه شود ، امام در جمع مردم اين چنين سخن گفت : ايها الناس ! انما نحن امرائكم وضيفائكم ، ونحن اهل بيت نبيكم الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا . اى مردم ! ما اميران و مهمانان بر شمائيم ، اهل بيت رسول خدا ما هستيم ، اهلبيتى كه خدا پليدى و ناپاكى را از آنان دور ساخته است . امام سخنان خود را تكرار كرد و آن قدر تكرار كرد كه سخنان مظلومانه او كه حكايت از بى وفائى مردم داشت آنان را به حال انفعال و ندامت و گريه وادارد . (108)

2 . آنگاه كه معاويه وارد كوفه شد و همه مردم با او بيعت كردند ، عمروعاص به معاويه گفت از امام حسن بخواه كه خطبه اى بخواند معاويه امتناع و مقاومت كرد ولى سرانجام تسليم شد و از امام خواست تا خطبه اى بخواند و امام در حضور همگان اين چنين فرمود : ايها الناس ! فان الله هداكم باولنا ، وحقن دمائكم بآخرنا ، الا ان أكيس الكيس التقى ، و ان أعجز العجز ، الفجور ، وان هذا الأمر الذى اختلفت انا ومعاوية فيه ، اما ان يكون احق به منى ، و اما ان يكون حقى تركته لله عزوجل لأصلاح امة محمد وحقن دمائكم مردم ! خداوند شما را با نخستين فرد ما ( كه پيامبر خدا باشد ) هدايت فرمود و خون شما را با آخرين فرد موجود ما حفظ و نگهدارى نمود بدانيد زيرك ترين زيركان آن فرد با تقوى و خداشناس است و عاجزترين عاجزان فرد گناهكار و فاسق است در اين خصوص كه من و معاويه مخاصمه داشتيم چه او شايستگى داشته باشد يا اينكه حق من بوده باشد به خاطر اصلاح امور امت وحفظ خون آنان من رها نمودم سپس به معاويه نگريست و فرمود : وان ادرى لعله فتنة لكم ومتاع الى حين اگر چه مى دانم كه اين مسأله امتحان سنگينى براى شما است و اين وديعه در دست شما است تا دم مرگ . امام با اين كلام ، به معاويه هشدار داد و اخطار كرد و به مردم رهنمود داد كه مواظب باشند . معاويه در اين هنگام به عمروعاص نگاهى كرد و گفت : از اينكه اصرار مى كردى او خطبه بخواند . آيا همين مسأله را مى خواستى به رخ من بكشى ؟ ! و سپس امام را وادار كرد تا از منبر فرود آيد . (109)

3 . طبق نوشته ى برخى از اهل نظر امام حسن (عليه السلام) به مصالحه موقتى روى آورد و از معاويه پيمان گرفت تا خلافت را روزگار خود در اختيار داشته و در روزگار پس از خود آن را به امام حسن بسپارد . چنان كه : ذهبى در تاريخ الاسلام مى نويسد : فكره الحسن ، القتال ، وبايع معاوية على ان جعل العهد من بعده للحسن . (110)

سيوطى در تاريخ الخلفاء يادآور مى شود : فارسل اليه الحسن يبذل له تسليم الأمر اليه ، على ان تكون له الخلافة من بعده . (111)

حسن ، تسليم امر را به او واگذاشت مشروط بر آنكه خلافت و حكومت پس از معاويه از آن او باشد .

4 . ابن شهر آشوب در مناقب و فضل امام حسن يادآور مى شود : يزيد وقتى كه همسر عبد الله بن عامر را مشاهده كرد شيفتهء او شد . مطلب را با پدر خود معاويه در ميان نهاد ، معاويه عبد الله را فراخواند . استان دارى بصره را براى او مقرر داشت و سپس به او گفت : اگر داراى همسر نبودى دخترم رمله را به عقد تو درمى آوردم ، او مغرور شد و بى خبر از توطئه معاويه ، همسر خود را طلاق داد ، معاويه فورا ابوهريره را به خواستگارى او براى يزيد گسيل داشت ، هنگامى كه امام حسين وعبد الله بن جعفر و امام حسن ، از جريان پشت پرده آگاهى يافتند ، وارد عمل شده و به خنثى كردن طرح شوم معاويه پرداختند و آن زن ، به عقد امام مجتبى (عليه السلام) درآمد . (112)

5 . روزى ، در حضور معاويه و عمروعاص و شاميان ، امام مجتبى (عليه السلام) در خطبه اى خود را معرفى كرد . معاويه گفت : اما انك يا حسن قد كنت ترجو ان تكون خليفة ولست هناك . اما تو اى حسن ، انتظار مى كشيدى تا خليفه ، شوى ! ولى اين چنين نشد . امام در پاسخ داد : خليفه ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) كسى است كه طبق سيره ء پيامبر (صلى الله عليه وآله) عمل كند ، اطاعت خدا را پيشه ى خود سازد ، ولى كسى كه بر اساس جور حكم مى دهد و سنت رسول خدا را تعطيل مى كند ، خليفه نيست ، كسى كه دنيا را به عنوان پدر و مادر خود برگزيد كسى كه بندگان خود را بازيچهء هوس بازيهاى خود و با اموال مردم ، طبق دلخواه خود عمل مى كند او خليفه نيست . (113)

6 . روزى معاويه در مدينه در خطبه اى گفت : ابن على بن ابيطالب ؟ امام حسن (عليه السلام) از جاى برخاست و در حضور همگان فرمود : - خداوند رسولى را مبعوث نكرد جز آنكه از اهل بيت او براى او وصى و جانشين ، برگزيد و هيچ پيامبرى مبعوث نگشت جز آنكه براى او دشمنى از انسان‌هاى اهل جرم و معاصى قرار داده است . على (عليه السلام) وصى پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود و من پسر على (عليه السلام) هستم . تو اى معاويه پسر صخر و جد تو حرب است ولى جد من رسول خدا است مادرت هند است ولى مادر من فاطمه (عليه السلام) است ، جده من خديجه است ولى جده تو نسيله است . خدا لعنت كند كسى را كه از جهت حسب ونسب ، پست است و در كفر سابقه دار است و مردم از او خاطرات بدى دارند ونفاق او شديد است . در اين هنگام همه مردم حاضر آمين گفتند ، در اين جا بود كه معاويه از منبر فرود آمد . (114)

گفتار چند تن از معاصران

سير تاريخى ما پايان پذيرفت اكنون گفتارى چند تن از معاصران را در اين باره بازگو مى نمائيم :

1 . گفتار مرحوم شرف الدين : آرى مهم ترين فراز زندگى امام حسن (عليه السلام) صلح با معاويه تشكيل مى دهد كه مورد گفتگوى دوست و دشمن قرار گرفته است و در اين باره كتابها تنظيم يافته و سمينارهايى تشكيل گرديده است درباره صلح يا پر شكوه ترين نرمش قهرمانانهء تاريخ اسلام تنها به گفتار يكى از انديشمندان اسلام شريف دين و آبروى مسلمانان مرحوم سيد شرف الدين جبل عاملى بسنده مى شود او كه يكى از رجال علم و فضيلت و كلام مى باشد حق مطلب را در اين باره به خوبى ادا كرده است : او در پيشگفتارى كه بر كتاب پر ارزش صلح الحسن علامه شيخ راضى آل ياسين ترجمه اديب فرزانه دانشور گرانمايه حضرت آية الله سيد على خامنه‌اى دارد چنين مى نويسد :

توطئه‌هاى باند اموى حسن بن على و برادرش را در برابر خطر مهيب قرار داد كه اسلام را با نام اسلام تهديد مى كرد و به خاموش ساختن نور حقيقت به نام حقيقت كمر مى بست . آن دو امام براى دفع اين خطر دو راه بيشتر نداشتند . مقاومت يا مسالمت به يقين . مقاومت در نوبت حسن بن على (عليه السلام) به نابودى جبههء حق و طرفداران دين و راه راست منجر مى گرديد چه در آن روزگار حسن بن على (عليه السلام) خود وبنى هاشم و ياران ايشان را به خطر مى افكند و آنان را با قواى نيرومند و مجهز معاويه روبرو مى ساخت و اگر همچون برادرش حسين در عاشورا بر فداكارى و جانبازى همت مى گماشت بدون ترديد جنگ با نابودى تمامى افراد اين جبهه پايان مى پذيرفت و هدف و آرمان آنان نيز لوث مى گرديد . باند اموى بدين وسيله به پيروزى درخشانى نايل مى گشت و پس از اين پيروزى ، ميدان براى معاويه خالى و بى رقيب مى ماند و امكان همه نوع ترك تازى و جولان به رقيب داده مى شد و در نتيجه امام حسن (عليه السلام) به همان سرانجامى كه سخت از آن پرهيز داشت دچار مى گشت و فداكارى و جانبازى او نيز در آراء عمومى جز اعتراض و ايراد خالى ، اثرى به جاى نمى گذاشت . زيرا معاويه با اصرار تمام از روى سياست پيشنهاد صلح را داشت و براى قبول هر شرطى براى خدا و به نفع امت ، خود را آماده نشان مى داد و هيچ نوع عذرى از امام حسن (عليه السلام) در برابر اين آمادگى شنيده نمى شد و اظهار آمادگى معاويه همه را فريب داده بود و چهره زشت امويان هنوز آن چنان بى پرده و آشكار ، رو نشده بود و عامهء مردم به او به عنوان يك مسلمان باسابقه مى نگريستند ولى در ايام سيد الشهداء اين پرده فريب از هم دريده شده بود و بدين جهت فداكارى و جانبازى او مى توانست در زمينهء يارى حقيقت و اهل حقيقت آثار جاويد درخشانى به جا بگذارد آنچنان كه گذاشت . وارث بعدى ، خط مشى امام حسن (عليه السلام) را تفسير و توجيه نمود و نقاب از چهره ء اين طاغوت زمان برداشت ، و نخستين ماده انفجارى كه به وسيله امام حسن كار گذاشته شده بود منفجر گرديد و معاويه با غرور تمام گفت اى اهل عراق ! به خدا سوگند من به خاطر نماز و روزه و زكات و حج با شما نجنگيدم ، جنگ من با شما فقط براى حكومت بود و خدا مرا به مقصودم رسانيد با آنكه شما نمى خواستيد (115)

بدين وسيله ماسك از صورت دزدان افتاد وكوس رسوايى بنى اميه بر سر بازارها زده شد و به بركت همت تدبير بود كه برادرش سيد الشهداء توانست آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود به وجود آورد . شهادت كربلا بيش از آنكه حسينى (عليه السلام) باشد حسنى (عليه السلام) بود روز ساباط با مفهوم فداكارى و جانبازى آن با روز عاشورا آميخته بود . چون امام حسن شالوده ء آن را ريخت و وسائل و مقدمات آن را فراهم آورده بود . (116)

2 . گفتارى از سيرهء پيشوايان :

1 . امام حسن (عليه السلام) فردى شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه پيدا نمى كرد ، او در راه پيشرفت اسلام از هرگونه جانبازى دريغ نمى ورزيد و همواره آمادهء مجاهدت در راه خدا بود . چنان كه در جنگ جمل ، در ركاب پدر خويش امير مؤمنان (عليه السلام) در خط مقدم جبهه مى جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على (عليه السلام) سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كرد . (117)

پيش از شروع اين جنگ ، به دستور پدر ، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران امير مؤمنان (عليه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت وتبليغ نمود . (118)

او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز ابو موسى اشعرى ( يكى از مهره‌هاى فاسد عثمان ) بر سر كار بود و با حكومت امير مؤمنان (عليه السلام) مخالفت نموده از جنبش مسلمانان ، در پشتيبانى از مبارزه آن حضرت ، با پيمان شكنان ، جلوگيرى مى نمود ، با اين حال حسن بن على توانست على رغم كارشكنيهاى ابو موسى و هم‌دستانش ، متجاوز از نه هزار نفر را از شهر ، به ميدان جنگ ، گسيل بدارد . (119)

و نيز در جنگ صفين ، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مؤمنان براى جنگ با سپاه معاويه نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پر شور ومهيج ، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مؤمنان (عليه السلام) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت مى فرمود . (120)

آمادگى او براى جانبازى در راه حق به اندازه اى بود كه امير مؤمنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن على (عليه السلام) را از ادامه ى جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (صلى الله عليه وآله) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود . (121)

امام حسن مجتبى (عليه السلام) هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نمى داد و علنا از كارهاى ضد معاويه و دودمان بنى اميه افشاءگرى مى نمود . مناظرات و احتجاجات مهيج و كوبنده حضرت مجتبى (عليه السلام) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير : عمروعاص ، عقبة بن ابى سفيان ، وليد بن عقبه ، مغيرة ابن شعبه ، و مروان بن حكم ، شاهد گوياى اين ادعا است . (122)

حضرت مجتبى (عليه السلام) حتى پس از انعقاد پيمان صلح ( كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تحكيم يافت بعد از ورود معاويه به كوفه ، برفراز منبر نشست و انگيزه‌هاى صلح خود وامتيازات خاندان على (عليه السلام) را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه ، با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد . (123)

پس از شهادت امير مؤمنان و صلح امام حسن (عليه السلام) ، خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند ، در كوفه به معاويه خبر رسيد كه حوثره اسدى يكى از سران خوارج بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خود گردآورده است . معاويه براى تحكيم موقعيت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (عليه السلام) مطيع و پيرو اوست ، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود ، پيامى فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد . امام (عليه السلام) به پيام او پاسخ داد كه : من براى حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو خوددارى كردم اين معنى موجب نمى شود كه از جانب تو با ديگران بجنگم ، اگر قرار به جنگ باشد ، پيش از هر كسى بايد با تو بجنگم مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم تر است . (124)

2 . بايد توجه داشت كه در آئين اسلام تنها قانونى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد كه همواره بايد جنگيد ، بلكه همان طور كه اسلام دستور جنگ مى دهد كه مسلمانان در شرايط خاصى با دشمن بجنگند ، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف ، مؤثر نباشد ، از در صلح وارد شوند . مادر تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين دو نمونه را مشاهده مى كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) همانطور كه در بدر ، احد ، احزاب ، و حنين دست به نبرد زد ، در شرايط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن مى ديد ، ناگزير با دشمنان اسلام قرارداد صلح بست و موقتا از دست زدن به جنگ و اقدام حاد ، خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد . پيمان صلح پيامبر (صلى الله عليه وآله) با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه ( پس از بازگشت از حديبيه ) از جمله ى اين موارد به شمار مى رود . (125)

از نظر خارجى

از نظر سياست خارجى آن روز ، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود زيرا امپراتورى روم شرقى كه ضربات سختى از اسلام خورده بود ، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت مؤثر و تلافى جويانه اى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام ، آسوده سازد . گزارش صف آرائى سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر ، به سران روم شرقى رسيد ، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن ، براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را بدست آورده اند لذا با سپاهى عظيم ، عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را بگيرند . آيا در چنين شرايطى ، شخصيتى مثل امام حسن (عليه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلام را بر عهده داشت كه با قبول صلح ، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين ، تمام شود ؟ يعقوبى مورخ معروف مى نويسد : هنگام بازگشت معاويه به شام ( پس از صلح با امام ( حسن ) به معاويه گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و مجهزى به منظور حمله به كشور اسلامى ، از روم حركت كرده است . معاويه چون قدرت مقابله ، با چنين قواى بزرگى را نداشت ، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد سالانه صد هزار دينار به دولت روم شرقى بپردازد . (126)

اين سند تاريخى نشان مى دهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامى ، دشمن مشترك مسلمانان از اين فرصت ، سوء استفاده مى كرد و كشور اسلامى در معرض يك خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهاى امام حسن (عليه السلام) و معاويه در مى گرفت ، آنكه پيروز مى شد امپراتور روم شرقى بود نه امام حسن بن على (عليه السلام) و نه معاويه بن ابى سفيان . ولى اين خطر با تدبير و دورانديشى و گذشت امام (عليه السلام) بر طرف شد . (127)

امام باقر (عليه السلام) به شخصى كه نسبت به صلح امام حسن (عليه السلام) خرده مى گرفت ، فرمود : اگر امام حسن (عليه السلام) اين كار را نمى كرد خطر بزرگى به همراه داشت . (128)

از نظر سياست داخلى

شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد ، بايد از جبهه ى داخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد ، و بدون داشتن چنين نيروئى ، شركت در جنگ مسلحانه نتيجه اى جز شكست ذلت بار نخواهد داشت . در بررسى علل صلح امام مجتبى (عليه السلام) از نظر سياست داخلى ، مهمترين موضوعى كه به چشم مى خورد ، فقدان جبههء نيرومند و متشكل بود زيرا مردم عراق و مخصوصا كوفه ، در عصر حضرت مجتبى (عليه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند نه تشكل و هماهنگى لازم . خستگى از جنگ جنگ جمل و صفين و نهروان و همچنين جنگ‌هاى توأم با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت ، در عراق و حجاز و يمن در گرفت ، در ميان ياران على (عليه السلام) ، يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح ومتاركه جنگ را ايجاد كرد زيرا طى پنج سال خلافت اميرمؤمنان (عليه السلام) ، ياران آن حضرت ، هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگرى شركت كنند . از طرف ديگر جنگ آنان با بيگانگان نبود بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى خودشان بود كه در جبهه معاويه مستقر شده بودند . (129)