۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )

زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) الگوى حلم و بردبارى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۲ -


3 . در عهد تاريك أموى

امام حسن مجتبى (عليه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش فقط شش ماه و چند روز در مسند حكومت و قدرت بودند روزهايى كه سراسر اضطراب بود و تنش ، نافرمانى بود و مخالفت و ناجوانمردى بود و پيمان شكنى و فرار اصحاب و ياران و ديگر هيچ . امام حسن مجتبى (عليه السلام) با كوله بارى از گذشته ها و با كينه‌هايى از دور و نزديك از عهد بدر واحد و حنين و از دوران جمل و صفين و عهد علوى با رقيب سخت حيله گر و فريبكارى مانند معاويه رو به رو شده بود فردى كه در زندگى تنها به دنيا و عيش و نوش آن فكر مى كرد و تنها به شيوه‌هاى به دست آوردن آن ، ديگر معاد و رستاخيز و خدا در نظرش امور موهومى بودند ، او با بذل و بخشش فراوان موجودى بيت المال ، آراء ديگران را مى خريد و به نفع حكومت خويش ، بهره مى جست او به خاطر ادعاى خلافت و حكومت اسلام را داشت و احيانا دم از قرآن و پيامبر مى زد اما در باطن در مرحلهء عمل بسيار ضعيف و ناتوان بلكه منكر آنها بود ولى در امور سياست وسياست بازى فردى فريبكار و سالوسى بود به خصوص آنگاه كه از رأى مشاور ويژه ء خود عمروعاص هم كمك مى گرفت اين دو نفر آتش افروز معركه‌هاى صدر اسلام بودند و چه جناياتى كه مرتكب نشدند و چه آثار جنايت بارى كه در تاريخ اسلام از خود به بدعت نگذاشته اند كه در جايگاه خاص خود خواهد آمد . مهم ترين مسألة در زندگى امام حسن مجتبى (عليه السلام) در دوران أموى دو موضوع حساس و دو مورد اخلاقى ضربه زننده و شكننده‌اى بود كه دائم از سوى حكومت معاويه ، مورد تبليغ و ترويج قرار مى گرفت

1 . صلح با معاويه ،

2 . ازدواجهاى مكرر امام (عليه السلام) .

نخستين مورد كه صلح با معاويه باشد از دو طرف آماج فشارها بود يكى از ناحيهء طرفدارانش كه چرا تن به چنين امرى داده است در صورتى كه اكثر فرماندهان در غياب او خود را به معاويه فروخته بودند و جز تعداد بس اندكى از مؤمنان و معتقدان واقعى ، وفادار نمانده بودند و از از سوى ديگر از ناحيهء دشمن مكار مورد تهديد و فشار بود كه مى خواست حاكميت دنياى اسلام آن روز را در قبضه داشته باشد و امام حسن (عليه السلام) براى حفظ جان آن اقليت معتقد و مؤمن ، چاره اى جز سازش ظاهرى با معاويه نداشت آن هم با آن شرايط و خصوصياتى كه اگر مورد عمل قرار مى گرفت قطعا نتيجه اش خيلى بهتر و مفيدتر از جنگ وخونريزى و ادامهء حكومت با اقليت ضعيفى بود كه همگى در معرض فنا و نابودى بودند .

نكته اى كه در مورد صلح امام حسن (عليه السلام) قابل ذكر است اينست كه اركان سپاه او از همان دوران صفين و از برنامهء حكميت ، درهم شكسته بود اتفاق نظر و وحدت كلمه در بين آنان وجود نداشت . أمير المؤمنين (عليه السلام) آن قدر از دست آنان در شكنجهء روحى و ناراحتى بر سر مى برد كه نهج البلاغه اثر ماندگار على (عليه السلام) را مى توان غمنامه يا درد دل نامه و زجر نامه روحى مولى نامگذارى نمود گاهى مى فرمايد : لا رأى لمن لايطاع كسى كه مورد اطاعت نباشد رأيى ندارد گاهى على (عليه السلام) حاضر است ده نفر از هواداران خود را با يك نفر از سپاه معاويه معاوضه كند ، گاهى درد دل خود را از دست همين سربازان و فرماندهان چموش و سهل انگار ، به چاهها و بيابانها مى برد و بارها و بارها آرزوى مرگ و از دست اين افراد سست عنصر را دارد به حدى كه تقريبا ثلث محتويات نهج البلاغه اعم از خطبه ها ، مكاتبات ، و كلمات قصار و سخنان بلند و كوتاه امام (عليه السلام) در مورد شكايت از دست زيردستان و سپاه خويش مى باشد و گاهى فرهيختگان و فرزانگانى هم مانند ، ابن عباس [ يا انشاء الله ] عبيدالله بن عباس گرفتار هوس دنيا وغارت و يغماگرى بيت المال مى گردند كه آنگاه است كه اسف على و درد و ناله اش ، زمين و زمان را مى سوزاند و كسى را ياراى تحمل سوز دل و جراحت قلب غمگين و درد آلود على را نيست ! هر چند تعداد محدودى هم امثال مالك اشتر ، عمار ياسر ، صعصعة بن صوحان ، خباب بن أرت وقيس بن سعد هم وجود داشتند ولى به يقين با يك گل بهار نمى شود در بهار بايد همه جا گل باشد و گلستان ، ولى سپاه شام ، قطعا اين گونه نبود كه سپاه كوفه وعراف بودند .

در چنين شرايطى امام حسن مجتبى (عليه السلام) كه وارث چنين عناصر كم كفايت چه مى توانست انجام دهد ؟ جايى كه برخى از سپاهيان او توطئه داشتند كه خود امام را به معاويه تسليم كنند ، و برخى از آنان به مقر فرماندهى يورش مى كردند و خود امام را مورد حمله قرار مى دادند آنچنان كه در ساباط رخ داد و تعداد كثيرى از سوى ستون پنجم پنهانى از معاويه پول دريافت نموده ، و در جمع سپاه امام حسن مجتبى (عليه السلام) به نفع دشمن ، فعاليت داشتند . آرى امام حسن (عليه السلام) هرگز صلح نمى نمود اين شرايط و مقتضيات زمان و مكان بود كه صلح را بر او تحميل نمود و شوكران تلخ را نوشانيد واو بالأجبار كنار آمدن با معاويه را پذيرفت و از جنگ دست برداشت . گفتارى از آل ياسين وى در متن كتاب خلاصه اى از عوامل صلح و خلاصه‌ى جالبى را به عنوان ختم بحث خود دارد جائى كه مى گويد : گناه يك رهبر چيست اگر مردمش فاسد و سپاهيانش خائن و اجتماعش فاقد وجدان اجتماعى باشد ؟ بدين ترتيب راز صلح يا ترك جنگ امام حسن (عليه السلام) روشن مى گردد . و ما در بخش مستقلى به تفصيل به اين موضوع خواهيم پرداخت .

فريادرس محرومان

پيشواى دوم نه تنها از نظر علم و تقوى و زهد و پارسايى مقام برجسته و والايى داشت بلكه از نظر بذل و بخشش و دستگيرى از مستمندان اجتماع ، در حد توانايى يكتاى عصر خود بود ووجود گرامى او آرام بخش دلهاى دردمند و اميدوار ، و پناهگاه مستمندان و تهى دستان و درماندگان جامعه بود هيچ نيازمندى از محضر او دست خالى بر نمى گشت و هيچ دل آزرده اى بدون دارو و مرهم از پيشگاه او مأيوس و نوميد باز نمى گشت . او عادت داشت قبل از آنكه نيازمندى ، شرح حال خود را بازگو نمايد و رنج مذلت و سوال را بر خود هموار سازد ، نياز او را بر طرف كند و معمولا بخشش‌هاى امام به نحوى بود كه نياز مستمند را به يكباره ، بر طرف مى ساخت تا ديگر بار دست نياز به اين سو و آن سو دراز نكند . سيوطى يكى از دانشمندان اهل سنت در تاريخ خود مى نويسد : حسن بن على (عليه السلام) داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى متعددى بود او شخص متين ووقور و سخى بود از اين رو مورد ستايش و احترام قاطبه‌ى مردم قرار داشت . (25)

او سرور جوانان بهشتى و يكى از چهار نفرى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با آنان به مباهله ى نصاراى نجران حاضر شد و يكى از دوازده نفرى است كه خدا فرمانبرى آنان را بر بندگانش واجب و فرض ساخته است و در قرآن مجيد ، پاك و منزه از هر پليدى معرفى شده و خداوند دوستى آنان را پاداش رسالت دانسته است . إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ويطهركم تطهيرا . افتخارات و مكارم اخلاقى و فضائل معنوى او به قدرى است كه ياد كردن تمام آنها به طول مى انجامد و تازه پس از بيان به پايان نمى رسد چه بهتر در فصل جداگانه اى مورد عنايت و بررسى واقع گردد .

بخش دوم ` فضائل اخلاقى و مناقب وجودى امام (عليه السلام)

فضائل اختصاصى

امام حسن مجتبى (عليه السلام) سبط اكبر و ريحانهء رسول الله (صلى الله عليه وآله) واجد شايسته ترين خصوصيات اخلاقى و معنوى مى باشد او عابدترين ، زاهدترين و بهترين مردم عصر خويش بود روايت نموده اند هنگامى كه او خود را براى نماز آماده مى ساخت رنگش متغير مى گشت و تمام اعضا و جوارحش از عظمت خدا به لرزه درمى آمد . مى فرمود زيبنده است فردى كه در برابر آفريدگار عرش قرار مى گيرد اعضايش مرتعش گردد هنگامى كه به درب مسجد مى رسيد سرش را بالا مى گرفت و مى گفت : خدايا مهمانت در مقابل درگاهت ايستاده است اى احسان كننده ! بنده ء خطاكار تو پس از عمل ناروا و ناشايست به سوى تو روى آورده است پس قبايح او را با زيباترين چيزى كه پيش توست بگذر اى خداى بخشنده و كريم ! (26)

هنگامى كه به سفر حج مى رفتند به صورت پياده ره مى سپردند و گهگاهى هنگامى كه به ياد مرگ مى افتادند ، گريه مى كردند و هنگامى كه قبر و تاريكى آن را به ياد مى آوردند مى گريستند و آنگاه كه به ياد رستاخيز و برخاستن از قبر يا عبور از پل صراط و نشان دادن نامه اعمال مى افتادند با صداى بلند فرياد مى كشيدند و به حال غش مى افتادند . تقسيم مال روايت شده است امام حسن مجتبى (عليه السلام) سه بار اموال خود را در راه خدا با فقراء و مستمندان تقسيم نمود . (27)

او هر وقت در قرآن مجيد به خطاب يا ايها الذين آمنوا مى رسيدند مى گفتند : لبيك اللهم لبيك . او در تمام احوال ذاكر خداى متعال بودند . او راست لهجه ترين و فصيح ترين مردم از نظر نطق و گفتار بود . (28)

اگر نيازمندى كمكت مى كنيم

بسيار مشهور است كه مردى شامى در اثر تلقينات و تبليغات معاويه و همشهريان فريب خورده اش ، وقتى وارد مدينه شد و چشمش به امام حسن مجتبى (عليه السلام) افتاد شروع به بدگويى و اظهار بى ادبى نمود امام (عليه السلام) با اينكه در شهر خود قدرت انتقام را داشت در عين حال با زبان نرم و ملايم فرمودند اى مرد شامى ! معلوم است شما مسافر هستيد شايد خسته باشيد ، و نياز به استراحت داشته باشيد ، اگر مى خواهيد استراحت كنيد محل خواب را برايت فراهم مى كنيم و اگر نياز مالى داريد ، كمكتان مى كنيم وقتى مرد شامى اين محبت را از امام مشاهده نمود بى اختيار اعتراف كردند : الله يعلم حيث يجعل رسالته ، پروردگار آگاه است كه رسالت و امامت را در چه جايگاهى قرار دهد ؟

جود و كرم

جود و كرم در اين خاندان ، يك امر فطرى و جبلى است زندگى اين دودمان بر اصل جود و بخشش نهاده شده است آنچنان كه در زندگى ديگر پيشوايان معصوم (عليه السلام) گذشته است اين بزرگان به مال و منال دنيوى ، با آن نگرش نگاه مى كنند كه به وسيله ى آن ، بتوانند خشنودى پروردگار را جلب كنند و اين خشنودى به هر طريق و با هر نوع جود و بخششى كه به دست آمده باشد ، مقدار مال ، و كم و كيف آن چندان مطرح نيست از اينرو در زندگى هر كدام از پيشوايان (عليه السلام) بذل و بخشش فراوانى وارد شده است به عنوان نمونه آمده است كه يك بار امام حسن (عليه السلام) كل مال و دارائى خود را با فقراء تقسيم مى كرد و بار ديگر ده هزار درهم به فقيرى كه از خداوند متعال اين مبلغ را درخواست داشت ، عطا نمود (29) بار ديگر موجودى نقدينگى منزل را كه همان 50 درهم را تشكيل مى داد به سائلى عطا مى كند (30)

و ديگر بار پير زنى در سفر ، بزغاله اى را به امام حسن و حسين وعبد الله بن جعفر اهدا كرد و اين پيرزن در سفرى كه به مدينه انجام مى داد با امام حسن (عليه السلام) آشنائى مى دهد آنگاه امام تعداد چندين رأس گوسفند [ در برابر آن بره يا بزغاله اى كه ايشان احسان كرده بود مجموع ثروت او همين بود ] به او عطا مى كند سپس به سراغ عبد الله بن جعفر (عليه السلام) فرستاده مى شود او نيز پس از اطلاع از عطاياى حسنين (عليه السلام) 100 نفر شتر به او عطا مى كند امام پس از اين همه عطايا و بخشش باز مى فرمايد ما هنوز يك دهم از عطا و بخشش پيرزن را انجام نداده ايم چون او تمام دارائى خانه و كاشانه‌اش را به ما تقديم نمود . پيرزن پس از اين عطايا خوشحال به سرزمين خود بازگشت . (31)

او اغلب اوقات به اين شعر تمثل مى جست : يا اهل لذات دنيا ، لابقاءلها * إن اغترارا بظل زائل ، حمق اى صاحبان لذات و عيش و نوش دنيا ! بدانيد كه لذات آن بقاء و دوامى ندارد فريفته شدن به سايهء زايل شونده ، از حماقت و نادانى است . امام حسن (عليه السلام) خود درباره ء جود و بخشش مى فرمايد : احسان و بخشش پيش از سوال از بزرگترين سيادت و آقايى مى باشد و در مورد بخل و امساك مى فرمايد : بخل آنست كه فرد پندارد آنچه را كه انفاق مى كند ، تباه ساخته است ، و آنچه را كه نگه مى دارد شرف و عزت است . (32)

از عبد الرحمن بن جبير روايت شده است كه به حسن بن على (عليه السلام) عرض كردم مردم مى گويند كه شما طالب خلافت هستيد ؟ در پاسخ فرمودند : سران عرب در اختيارم بودند ، آنان محاربه مى نمودند با كسانى كه من محاربه داشتم و مسالمت داشتند با كسانى كه من مسالمت داشتم ، همهء آن ها را به خاطر رضا و خشنودى خدا وحفظ خون أمت محمد (صلى الله عليه وآله) ، رها ساختم . (33)

در موقع صلح با معاويه در محل نخيله جملهء بس بلندى دارد - هنگامى كه معاويه درخواست نمود كه سخنانى در مورد اين قرار داد ايراد فرمايد - امام (عليه السلام) برخاستند پس از حمد و ثناى الهى اين جمله را اداء نمودند :

زيرك‌ترين زيركان ، صاحبان تقوى مى باشند و احمق ترين احمقان ، افراد فاجر و فاسق مى باشند (34) ، من در اين مورد كه با معاويه اختلاف داشتم اگر حق شخصى ام بود او اولى تر از من مى باشد و اگر حق شخصى من بود پس به خاطر اصلاح حال امت وحفظ و نگهدارى خونهاى آنان ، رها نمودم . (35)

اعترافات مخالفان

1 . گفتار ابوبكر : عقبة بن حارث گفت : ابوبكر نماز را خواند سپس از مسجد خارج شد و امام حسن را ديد كه با كودكان بازى مى كند او را گرفت و روى شانهء خود قرار داده و گفت : پدرم فداى كسى باد ! كه شبيه پيامبر است . (36)

2 . انس بن مالك : بخارى در صحيح خود در باب مناقب الحسن والحسين (عليه السلام) ، به سند خود از انس روايت كرده كه گفت : هيچ كس شباهتش بيشتر از حسن بن على به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نبود . (37)

زبير گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) حسن (عليه السلام) را مى بوسيد و او را به سينهء خود مى فشرد و مى بوئيد در خدمتش مردى از انصار بود كه از عمل پيامبر تعجب كرد و گفت : من پسرى دارم كه به حد بلوغ رسيده است و من تاكنون او را نبوسيده‌ام . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : اين كه خداوند رحمت وعاطفه را از دل تو برگرفته ، من چه گناهى دارم ؟ . (38)

مساور مولى بن سعد بن بكر گفت : روزى كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) فوت كرد ، ابوهريره را ديدم در مسجد ايستاده و در حالى كه به شدت مى گريست با صداى بلند فرياد مى زدند كه اى مردم ! امروز محبوب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت .

زهير بن اقمر گفت : حسن بن على (عليه السلام) بعد از شهادت على (عليه السلام) مشغول ايراد خطابه اى بود كه مردى بلند قامت از قبيلهء ازد برخاست وگفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را ديدم اين آقا را به دوش خود سوار كرده ومى فرمايند : كسى كه مرا دوست مى دارد ، بايد حسن (عليه السلام) را دوست بدارد ، اين پيام را حاضر به غائب برساند . اگر دستور پيامبر نبود ، من اين حديث را به شما نمى گفتم .

عايشه گفت : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) حسن (عليه السلام) را مى گرفت وبه سينه اش مى چسباند سپس مى فرمود : خدايا اين پسر من است ومن او را دوست مى دارم وتو هم او را و كسانى را كه او را دوست مى دارد ، دوست بدار .

ابن عباس گويد : من به هيچ چيز به غير از اين كه در جوانى با پاى پياده به حج نرفتم افسوس نخوردم در حالى كه حسن بن على 25 بار با پاى پياده به حج رفت . در وضعى كه مركبها در جلو او كشيده مى شد وسه بار همهء اموالش را بين خود وفقرا تقسيم كرد به طورى كه يك لنگه را مى داد ولنگهء ديگر را نگه مى داشت .

3 . مروان بن حكم : جويريه گفت : چون امام حسن (عليه السلام) فوت كرد مروان در تشييع جنازه ء او شركت كرده ومى گريست . امام حسين (عليه السلام) فرمود : آيا براى او گريه مى كنى مگر تو نبودى كه او را پر از خون نمودى ، ومدام جرعه هاى غيظ را به او خورانيدى . مروان در حاليكه اشاره به كوه مى كرد ، گفت : من اين كار را با كسى كردم كه حلم وبردبارى او ، هموزن ومعادل اين كوه بود . (39)

4 . ابن روزبهان اصفهانى (عليه السلام) : مى گويد : بار خدايا صلوات وسلام بفرست بر امام دوم ، صاحب آياتى از قرآن كه در فضيلت او نازل شده ، كاشف اسرار حقائق ومعانى ، رباينده ء گوى سبقت در فضائل وكمالات . او است كه پيامبر درباره ء او فرمود : او چه نيكو سوار شونده است . كنيه آن حضرت ابومحمد است واز جمله القابش يكى سيد است ويكى رضا به واسطهء آن كه كمال رضا وتواضع ، او را حاصل بوده وديگر سبط زيرا كه آن حضرت سبط حضرت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) بوده ويكى ديگر زكى به واسطهء كمال پاكى وطهارتى كه آن حضرت داشته است . آن حضرت به زهر شهيد شد ودر بقيع دفن گرديد . اللهم وصل على سيدنا محمد وآله سيما الإمام المجتبى الحسن الرضا و سلم تسليما . (40)

5 . حافظ حسين كربلائى تبريزى ( م 994 ه‍ ) : صاحب كتاب روضات الجنان درباره ء امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى نويسد : وى سبط اول رسول خداست و امام دوم از ائمهء هدى است شبيه ترين خلق به سيد انبيا بود . ولادت خجسته اش در مدينهء طيبه در شب پانزدهم رمضان سنهء ثلاث هجرى رخ داده است .

در كتاب كشف المحجوب مذكور است كه شيخ حسن بصرى به حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در مورد جبر و قدر چيزى نوشت و سؤالى از آن حضرت نمود كه حق در اين مسألهء غامضهء چيست ؟ آن حضرت جواب او نوشت و آن سؤال و جواب اين است :

سؤال : بسم الله الرحمن الرحيم . السلام عليك يا ابن رسول الله ، وقرة عينه ورحمة الله و بركاته . اما بعد فانكم معاشر بنى هاشم كالفلك الجارية في اللجج ومصابيح الدجى واعلام الهدى والائمة القادة الذين من تابعهم نجى ، كسفينة نوح المشحونة التى يؤل اليها المؤمنون وينجو فيها المتمسكون . فما قولك يا ابن رسول الله عند حيرتنا في القدر واختلافنا في الاستطاعة علمنا بما تأكد رأيك فانكم ذرية بعضها من بعض ، به علم الله علمتم وهو الشاهد عليكم وانتم شهداء الله على الناس .

جواب مشحون به صواب آن حضرت : بسم الله الرحمن الرحيم ، امام بعد : فقد انتهى الى كتابك عند حيرتك وحيرة من زعمت من امتنا . والذى عليه رأيى ان من لم يؤمن بالقدر خيره وشره فقد كفر ، و من حمل المعاصى على الله فقد فجر ، ان الله لايطاع بإكراه ولايعصى بغلبة ولايهمل العباد من الملكة ، لكنه المالك لما ملكهم ، والقادر على ما عليه قدرتهم .  سلام و درود بر تو باد اى فرزند رسول خدا و اى نور چشم آن بزرگوار رحمت و بركات خدا شامل حال شما باد ! شما گروه بنى هاشم همانند كشتى ‌ها در درياها و اقيانوسها هستيد شما چراغهاى روشنگر در تاريكيها و ظلمات مى باشيد شما پرچمهاى هدايت و پيشوايان راستين پيروان هستيد افرادى كه از شما پيروى نمايد نجات يافته‌اند همانند كشتى نوح كه مؤمنان به آن پناه مى برند و چنگ زنندگان به آن نجات مى يابند چه مى فرمائيد در مورد قدر كه ما در حيرت به سر مى بريم و ما در مورد توان بشر و حدود آن اختلاف داريم ؟

امام (عليه السلام) در پاسخ كوتاهى جان كلام را فرمودند : نامه‌ى شما به من رسيد تحير شما را دريافتم رأى من آنست هر كس كه به اصل قضاء و قدر خواه خير باشد يا شر ايمان نداشته باشد كفر ورزيده است كسى كه صدور تمام معاصى را به خدا نسبت فاجر و فاسق گرديده است خداوند با اكراه و اجبار مورد اطاعت قرار نمى گيرد ( لا اكراه في الدين ) و با غلبه و پيروزى او مورد عصيان واقع نمى گردد او بندگان را مهمل و به خودشان وانداشته است او مالك تمام مملوكات بندگان مى باشد او توانا است بر تمام آنچه آنان توان و قدرت دارند .

6 . آية الله كاشف الغطاء گويد : آية الله شيخ محمد حسين كاشف الغطاء مرد علم و عمل صاحب الفردوس الأعلى و شخصيتى كه در عرصه‌هاى مختلف علمى و اجتماعى حضور مؤثر داشته است و در كنفرانس فلسطينى آن روز ، پيشوا و امام جماعت تمام گروههاى مختلف شيعه و سنى گرديد در مقدمه كتاب حياة الأمام الحسن (عليه السلام) تأليف شيخ باقر قرشى گويد : الأمام السبط ابومحمد الزكى ، نخستين سبط از اسباط يازده گانه از نسل محمد (صلى الله عليه وآله) سيد انبياء و نسل على سيد بشر نخستين فردى است كه نور نبوت و امامت ، هر دو در او گرد آمده است پس او مجمع نورين و يكى از نيرين وملتقاى بحرين مرج البحرين يلتقيان يخرج منهما اللؤ والمرجان مى باشد على (عليه السلام) بحر نور امامت و فاطمه بحر نور نبوت و كرامت ، از اين دو درياى پرگهر لولؤ اخضر و كبود خارج مى گردد لؤلؤ كبودى كه كبودى او همرنگ سم آسمان و مرجان قرمزى كه رنگ او با رنگ خونهاى جارى در زمين مى باشد . حسن مجتبى نخستين پيشواى امين از صلب سيد اوصياء ، فردى است كه حق را اظهار و باطل را نابود و خون مردم را با صلح خود تضمين و تأمين نمود . اگر در حركت صلح آميز او بنگريم شرايط و ظروف آن را در نظر بگيريم خواهيم ديد او با دشمن خود با سلم ومحاربه ننمود و پيروزى را با صلح و ترك جنگ به دست آورد و آتش جنگ را خاموش ساخت عار شناى آن را ظاهر ساخت و مصلحت همان بود كه جز با صلاح جنگ نكند نه با سلاح ، با اعمال و كارهاى صلح آميز دشمن را ذبح كند نه با قتال ونبال ، آنچنان كه حركت و نهضت برادرش حسين (عليه السلام) بر طاغوت زمان خود همان بود كه با او مقاتله ، ومحاربه نمايد خود و اصحاب خود را به كشتن دهد و اهل و عيال و امانتهاى رسالت را به اسارت بكشاند و همين امر در عالم سياست و قوانين غلبه وكياست با قطع نظر از اوامر الهى و مشيت ازلى همان بود كه صورت پذيرفته است واجب متغين در شرايط امام حسن (عليه السلام) و موقعيتى كه قرار داشت جز صلح با فرعون زمان چيز ديگرى نبود حقيقتى كه وجود دارد آنست اگر صلح امام حسن (عليه السلام) و شهادت امام حسين (عليه السلام) نبود براى اسلام ، اسم و رسمى باقى نمى ماند و تمام تلاشها و كوششهاى مقام شامخ رسالت (صلى الله عليه وآله) و آنچه از خير ، بركت هدايت و رحمت آورده بود تباه مى گرديد چون ابوسفيان و بخل او معاويه و نسل او يزيد تمام سعى و كوششان متمركز بود كه اسلام را به آن دوران جاهليت برگردانند و همان عبادت لات ، عزى وجبت را مرسوم سازند . شايد اشاره به همين جايى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : حسن و حسين امام هستند خواه قيام ورزند يا قعود نمايند . شايد قصد دارد فرمود باشند حسن امام است در قعود خود ، و حسين هم امام است در قيام و نهضت خود . (41)

كريم اهل بيت (عليه السلام)

سخاوت و گشوده بودن دست انسان يكى از علائم و نشانه‌هاى ايمان و باور قلبى افراد مى باشد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : دو خوى نيك است كه خداوند آن دو را دوست مى دارد : حسن خلق و سخاوت و در جاى ديگرى مى فرمايد : سخاوت از نشانه‌هاى ايمان است . سخاوت از پاكى قلب و از فضايل نفسانى سرچشمه مى گيرد و مشعر آنست كه در قلب انسان رأفت و رحمت نهفته است وطبعا اين خوى نيك وقتى فضيلت شمرده مى شود كه بذل و بخشش از روى نيكخواهى و علاقه به خير و خوشى باشد نه به انگيزه ء ريا و ثناگوئى و شنواندن به ديگرى بوده باشد . سخاوت حقيقى آنست كه انسان خير و نيكى را به انگيزه ء نيكى و احسان را به داعى احسان و نيكى انجام داده باشد اين صفت نيك با بهترين صورت و زيباترين جلوهء آن در وجود مبارك امام حسن مجتبى (عليه السلام) متجلى بود آن بزرگوار به مال ومنال ارزش و قيمتى قائل نبود مگر آنكه گرسنگى گرسنه اى يا نياز نيازمندى يا عقب افتادگى دين مديونى را بر طرف سازد . سخاء و بذل و بخشش ، جوهره اى از جواهر وجود آن بزرگوار و ركنى از اركان حيات او شمرده مى شد وقتى به آن حضرت عرض شد به چه جهت سائلى را در نمى كنى ؟ پاسخ داد : چون من خودم سائل درگاه خداوند فياض هستم خجالت مى كشم كه خودم سائل باشم و از خداوند بطلبم كه حاجت مرا روا سازد در عين سوال كننده اى را رد كنم خداوند متعال مرا عادت داده است كه نعمتهاى خود را به من سرازير نمايد و من نياز سائلى را بر طرف نسازم نگران آن هستيم اگر من احسان را قطع كنم او نيز احسانش را قطع نمايد . و در اين زمينه انشاء فرمودند : إذا ما اقانى مسائل ، قلت مرحبا * به من فضله على معجل و من فضله ، فضل على كلنا فاضل * وافضل ايام الفتى حين يسأل (42)

و در جاى ديگر مى فرمايد : إن السخاء على العباد فريضة * لله يقرء في كتاب محكم وعدد العباة الأسخياء جنانه * واعد للبخلاء نار جهنم من كان لاتندى يداه بنائل * للراغبين فليس ذاك بمسل سخاوت بر بندگان خدا فريضه است كه در كتاب خدا خوانده مى شود . خداوند به بندگان سخى وعده ء بهشت داده است آنچنان كه بر بخيلان آتش جهنم را كسى كه دستش در احسان به خواستگاران نمى گردد او در واقع مسلمان نيست .

بر اساس اين روحيهء بذل و بخشش فقراء و نيازمندان به سراغش مى رفتند او نيز با احسان و بذل و بخشش خود آنان را كامياب مى كرد در تاريخ زندگى او موارد بسيارى قيد شده است و ما به عنوان نمونه چند مورد را ذكر مى كنيم :

1 . اعرابى به عنوان سوال وارد محضرش گرديد امام دستور دادند آنچه در پس انداز و خزانه وجود دارد به او بدهند در آن ده هزار درهم وجود داشت اعرابى گفت : يابن رسول الله شما اجازه نداديد من حاجت خود را ابراز كنم و مدح خود را بازگو نمايم اما تمثل به شعرى فرمودند: ما دوست نداريم آبروى فردى در سوال و درخواست ريخته شود . (43)

2 . از غلامى عبور مى نمودند كه غذا مى خورد و در برابر او سگى قرار گرفته بود هر چه مى خورد به آن حيوان زبان بسته هم مى داد امام (عليه السلام) پرسيد چرا اين كار را انجام مى دهى ؟ عرض كرد : من خجالت مى كشم خودم چيزى بخورم ولى آن حيوان زبان بسته را محروم سازم . امام (عليه السلام) احساس كردند در او يكى از بهترين خصلتهاى انسانى وجود دارد پس علاقه پيدا كرد كه در مقابل احسان و نيكى او خدمتى در حق او انجام دهد از اينرو به سراغ مولى و مالك او رفت او را خريد و خانه‌اى را هم كه در آن زندگى مى كرد از دو بازستاند و در ملكيت او قرار داد . (44)

3 . روزى از برخى از كوچه‌هاى مدينه عبور مى كرد صدايى را شنيد كه از خداوند متعال درخواست ده هزار درهم مى نمود ، امام (عليه السلام) به منزلش رفت و فورا مبلغ درخواستى او را به وى فرستاد . (45)

4 . او بارها مى فرمود الكثير عند الله قليل پرداخت هر چه بيشتر در راه خدا باز هم كم و ناچيز است عطاء پرداخت در راه خدا نيازمند پاداش و تشكر افراد نيست . (46)

5 . داستان عبور ايشان و برادرش امام حسين (عليه السلام) و عموزاده اش عبد الله بن جعفر از پيرزن و گرسنگى مفرطى دچار شدند به چادر پيرزن پناه بردند او تنها گوسفند خود را در مقدم مهمان گرامى ذبح كرد و آنان را سير وسيراب ساخت در بازگشت از سفر حج وقتى آن پيرزن به مدينه آمد امام (عليه السلام) پول و گوسفندان متعدد و هم چنين امام حسن تعداد گوسفند و پول وعبد الله بن جعفر چندين گوسفند همراه را به او پرداخت نمودند به حدى كه به صورت يك ثروتمند و بى نياز به چادر خود برگشت به حدى كه وضعيت او مورد حسد و غبطه هم چادرى ‌هاى خويش قرار داشت . و همگى اين احسان و تشكر امام را مى ستودند . (47)

6 . خانه اى از انصار به قيمت 000 / 400 درهم خريدارى نمودند به اطلاع امام (عليه السلام) رسيد كه فروشندگان نياز شديد به پول آن دارند و فروش خانه از آن نظر بوده است كه از ذلت سوال از مردم نجات پيدا كنند امام (عليه السلام) خانه را همراه وجه آن به صاحبانشان برگرداند و به اين ترتيب شرف و جوانمردى آنان را تأمين نمود البته اين نوع كرامت و سخاء يكى از بهترين و والاترين مراتب جود و بخشش مى باشد . (48)

7 . كنيزى ، دسته گلى تقديم محضر امام (عليه السلام) نمود ، امام (عليه السلام) فرمودند : تو در راه خدا آزاد هستى انس او را در اين سخاوت بى نظير ملامت نمود امام (عليه السلام) در پاسخ فرمودند : خداوند متعال ما را اين چنين تأديب نموده است جائى كه مى فرمايد : إذا حيتتم بتحية فحيوا بأحسن منها (49) هنگامى مورد تحيت قرار گرفتيد پس با بهتر از آن تحيت انجام دهيد ، تحيت بهتر از تحيت او همان آزاد و رها ساختن او بود . (50)

8 . فردى به محضر امام (عليه السلام) آمد و اظهار نياز نمود امام (عليه السلام) فرمودند : سوال جز در چند مورد روا نيست ، قرض سنگين ، فقر شديد ، ديه يا غرامت ذمه . سوال كننده گفت : جهت يكى از آن سه مورد آمده ام . امام (عليه السلام) فرمودند 100 دينار به او پرداخت كردند اين شخص به سراغ امام حسين (عليه السلام) هم رفت او نيز 99 دينار به او پرداخت نمود ( و نخواست در برابر برادرش قرار گيرد ) او به سراغ عبد الله بن جعفر هم رفت او هفت دينار داد آن مرد داستان بخشش حسنين را بازگو نمود عبد الله پاسخ داد واى بر تو آيا مرا در برابر آنان قرار مى دهى ؟ آيا نمى دانى آنان مركز و معدن علم و دانش و مال هستند ؟ البته تاريخ نويسان موارد فراوانى از جود و بخشش و كرم اين كريم اهل بيت (عليه السلام) را آورده اند كه ما محض اختصار به موارد فوق بسنده نموديم طالبان تفصيل مى توانند به حياة الامام الحسن (عليه السلام) ، قريشى ج 2 / عيون الأخبار الرضا ابن قتيبه ج 3 ، ص 140 به بعد / نور الأبصار ، شبلنجى ص 111 / خصال صدوق صفحات 130 مراجعه فرمايند .

رباعى :

نيك و بد خلق پيشت ار يكسانست * دانم كه تو را بهره‌اى از عرفانست

از مدح و مذمت كسان فارغ باش * كين شيوه هزار درد را درمانست

صاحب روضات الجنان مى افزايد : روايت است از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) از جابر بن عبد الله انصارى كه گروهى از مردم به نزد امام حسن (عليه السلام) آمدند و گفتند كه : ما از تو استدعاى بعضى از خوارق عادات و كرامات را داريم چون از پدرت مشاهده كرده ايم از تو نيز مى خواهيم كه ببينيم . حضرت امام حسن (عليه السلام) فرمود : شما بدان ايمان داريد ؟ گفتند : بلى همه ايمان داريم كه تو حجت خدائى همچنان كه پدرت پيشوا و حجت خدا  بود . امام فرمود : شما پدرم را مى شناسيد ؟ گفتند : آرى . ما به صحبت وى بسيار مشرف گشته ايم . حضرت امام حسن (عليه السلام) آنجا نشسته بود پرده اى كه بر در خانه ديگر زده بودند ، گوشهء آن را برگرفت و گفت : بنگريد ، آن جماعت چون نگريستند ، حضرت أمير المؤمنين على (عليه السلام) را ديدند و گفتند : والله هذا أمير المؤمنين پس همه گفتند : گواهى مى دهيم كه تو فرزند رسول خدائى و بر خلق پدرت ، حجت حقى . (51)

البته كرامات و خرق عادات پيشوايان خيلى بيشتر از آنست كه در عقول و افكار ناقص ما به گنجد از اين رو از نقل و بازگوئى آنها خوددارى مى كنيم .