شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

عبد الوهاب

- ۳ -


21 . لا سؤدد مع انتقام ،

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با كيفر گرفتن سرورى نخواهد بود .

شارح گويد : سؤدد مصدر است گفته مى‏شود : ساد قومه يسوده سيادة و سودة و سوددا [ و سؤددا ] با همزه و سيدوده ] و يكى از دو ( دال ) زيادى است تا به فعلل ملحق شود مانند جندب و برقع ، و انتقام كيفر گرفتن است .

يعنى كسى كه به يكى از افراد قوم به خاطر خودش خشمگين شود شايستگى سرورى و رياست بر آن قوم را ندارد بلكه سزاوار است كه خشم و مهربانى و دوستى براى خداى متعال باشد بويژه از كسى كه مى‏خواهد سرورى كند ،

از يكى از حاكمان نقل شده كه بدو گفته شد كه : فلانى كارى كرده كه موجب تعزير است پس كسى را در پى او فرستاد و او اجابت نكرد پس آن حاكم برخاست و نزد مجرم رفت تا او را در جاى خودش تازيانه بزند مجرم چون امير را ديد دشنامش داد پس حاكم برگشت و تازيانه‏اش نزد بدو گفته شد كه چرا تازيانه‏اش نزدى ؟ جواب داد : چون دشنامم داد اگر پيش از دشنام او را تازيانه مى‏زدم براى خشنودى خدا بود امّا الان مى‏ترسم كه براى خودم تازيانه‏اش بزنم به همين جهت رهايش كردم [ 24 ] .

22 لا زيارة مع زعارة .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : ديدن با بدخويى ، انجام شدنى نيست .

شارح گويد : زيارة مصدر از زار يزور و از باب قال و كتب است ، واو آن به مناسبت كسره ما قبلش به ( ى ) قلب شده است ،

و الزّعارة به تشديد ( ر ) بد اخلاقى است كه عملى با آن همراه نباشد امّا گفتار اهل لغت : زعر يزعر « از باب طرب » فهو زاعر براى معناى ديگرى است و آن كم مويى است ، و زعرور به ضمّ ( ز ) كه از نظر وزن مانند عصفور است شخص بد اخلاق مى‏باشد و مردم عامى گويند : رجل زعرور مردى كه در آن بد خلقى باشد و در برگزيده صحاح چنين آمده است :

معناى سخن امام ( ع ) اين است كه مقصود از زيارت كسى ، شاد كردن دل او و وارد ساختن شادمانى در سينه اوست و آن به دست نيايد جز با بشّاش بودن صورت ديدار كننده نه به آشكار كردن اندوه و قصد شكستن دل . شعر [ 25 ] :

ز بخت روى ترش كرده پيش يار عزيز
مرو كه عيش برو نيز تلخ گردانى

به حاجتى كه روى تازه روى و خندان رو
فرو نبندد كار گشاده پيشانى

پس اگر نزد دوستت با چهره گرفته بر وى و با دلى غمگين ، ديدار تو به بد خلقى منقلب شود و احترامت به خوار ساختن او پس براى او سزاوار است كه به تو گويد : اى كاش ميان من و تو دورى و فاصله ميان خاور و باختر بود . پس بد همنشينى [ 26 ] است .

23 لا صواب مع ترك المشورة .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با رها كردن راى زنى صواب وجود ندارد .

شارح گويد : صواب ضدّ خطا و اشتباه است و آن حكمى است كه مطابق با واقع باشد و ظاهر اين است كه صواب در اصل لغت از : صاب السّهم يصوب صيبوبة هر گاه عادل باشد و از جهت برابرى به طرف [ 27 ] ديگرى متمايل نشود ، و در عرف عام به صورت اسم مصدر از فعل اصاب نه مصدر صاب به كار مى‏رود ، زيرا در معناى صواب : صائب گفته نمى‏شود بلكه مصيب گفته مى‏شود . از حاشيه كتاب مطالع [ 28 ] چنين استفاده مى‏شود .

و مشورت ، ضميمه ساختن كارى به تصويب ديگرى است و آن كارى مستحب است به دليل فرموده خدا خطاب به پيامبرش ( ص ) كه با آنان ( مسلمانان ) در كارها مشورت كن (29) .

معناى اين سخن امام ( ع ) اين است كه هر كس راى زنى با شخص خردمند و صاحب بينش را ترك كند در كارش به حقيقت نمى‏رسد و ظاهر است كه اين سخن به صورت مبالغه است تا افراد را به راى زنى تشويق كنند و به صورت قطعى نيست و گرنه لازم آيد كه هيچ كس در كار خود جز با راى زنى به حق نرسد ، با آن كه چنان نيست ، و گويند : انسان بر سه قسم است ، مرد كامل ، و مردى كه نيمى از كمال دارد ، و مردى كه هيچ كمال ندارد ، امّا مرد كامل آن است كه خردى كامل داشته باشد ، و در عين حال با خردمندان مشورت مى‏كند ، و امّا مردى كه نيمى از كمال دارد كسى است كه خرد و فكر دارد امّا مستبّد به راى خويش است و با كسى مشورت نمى‏كند ، و امّا كسى كه كمالى ندارد شخصى است كه خرد كافى و فكر كامل ندارد ، و با اين حال مشورت را هم ترك مى‏كند .

اگر كسى گويد : با آن كه پيامبر ( ص ) متّصف به عقل و فكر كامل است پس در اين كه او را خداوند امر به مشورتت فرموده چه فايده‏اى است ؟

مى‏گوييم : مشورت در مورد آن حضرت موجب جلب دوستى ياران اوست كه آنان را طرف مشورت قرار مى‏دهد و اين كه در مشورت كردن با خردمندان ، بدو اقتدا نمايند و از استحقاق و سرزنش رهايى يابند اگر رسيدن به حق بر ايشان ميسّر نشود زيرا به دست آوردن مقصود تنها با كمك خداوند علاّم است نه با مشورت چنان كه سياق آيه بدان اشاره دارد .

كه هر گاه تصميم قطعى بر كارى گرفتى پس بر خداى توكّل كن (30) يعنى نه بر يارانت اعتماد كن و نه بر مشورت بلكه بر خدايت اعتماد كن ، در تفسير امام ابو الليث ( ره ) چنين آمده است .

24 لا مروّة لكذوب .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : دروغگو را مروّت نيست .

شارح گويد : اصل مروّت مروءت از مرء است همزه آن قلب به واو شده سپس در واو ادغام شده است و در مغرب ، مرؤة كمال مردانگى است ، و كذوب صيغه مبالغه كاذب است .

يعنى هر كه به دروغ عادت كند از او مروّت و انسانيت سر نزند چون از جمله نشانه‏هاى مروّت راستگويى است و دروغگويى با آن مخالف است پس مروّت با دروغگويى جمع نمى‏شوند .

25 لا وفاء لملول .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : مردم ملول وفا ندارند .

شارح گويد : وفا ضدّ مكر است ، و ملول بر وزن فعول از ملال به معناى خستگى است گفته شود : ملّ الشئ و ملّ من الشئ يمّل به فتح ، مللا و ملالة يعنى او را خسته كرد و استمل به معناى ملّ است و رجل ملّ و ملول و ذو ملّه و امرأة ملولة در بر گزيده صحاح چنين آمده است .

معناى اين كلمه آن است كه هر گاه بد حالى و اندوه بر كسى مسلّط شود راههاى احساسش بسته و ابزار در يافتنش ناتوان مى‏گردد .

در نتيجه وفا كردن به آنچه وعده داده است ، برايش ممكن نمى‏شود ، و برايش پيمان شكنى روى مى‏دهد ، پس براى خردمند سزاوارتر آن كه با تكيه بر پيمان و وعده او كارى انجام ندهد و به گفتار و كردارش اعتماد نكند چون عقل چنين شخصى مغلوب و شكست خورده و نيروها از اختيارش رفته‏اند .

و گفته مى‏شود : تكيه بر گفته اميران كردن همچون تكيه بر آب روان است ، شايد مناسبت تشبيه اين است كه اميران به خاطر سرگرم بودن زياد به كارها و مصالح مردم در بيشتر شبها و روزها از كسالت و بد حالى بدور نمى‏باشند .

در بعضى نسخه‏ها اين كلمه امام ( ع ) را چنين ضبط كرده‏اند : لا وفاء لملوك ، و روشن است كه اين صورت اشتباه است و منشأ اشتباه هم همان است كه ياد شد ( مشغله زياد ) ، و دليل اشتباه بودن ضبط ياد شده اين است كه حكومت و امارت ذاتا علّت فريبكارى نيست بلكه به اين اعتبار است كه خستگى دارد چنان كه پوشيده نيست .

26 لا كرم اعزّ من التّقوى .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : هيچ كرامتى بزرگوارتر از پرهيزكارى نيست .

شارح گويد : كرم بهره‏مند شدن همه از آنچه موجود است بدون بخل و منّت كردن ، و اعزّ وزن افعل تفضيل از ريشه عزّ است كه به معناى نيرومندى مى‏باشد ، يا از عزّت به معناى غلبه و پيروزى است ، تقوى : گرد آمدن خوبيها ، و حقيقت پرهيز دورى كردن از كيفر الهى به وسيله فرمانبردارى اوست ، گويند : فلانى به وسيله سپرش خود را حفظ كرد و از دشمن پرهيز كرد ، و اصل تقوا پرهيز از شرك است سپس پرهيز از گناهان و بديهاست ، بعد از آن پرهيز از امور شبهه‏ناك ، و پس از آن چيزهاى زايد را وا مى‏گذارد ،

گفته شده : تقوا چند قسم است ، براى مردم عامى پرهيز از مشرك شدن است ، و براى خواصّ پرهيز و خوددارى از معصيتهاست و براى اوليا پرهيز از آن كه كارهايشان را وسيله امرى قرار دهند ، و براى پيامبران پرهيز و گريز از خدا به خود خداست .

واسطى گويد : تقوا اين است كه از ديدن تقواى خود بپرهيزد ، در رساله قشيريّه چنين آمده است .

يعنى هر كه به درجات تقوا موصوف شود از نظر بزرگوارى برتر و نفعش همگانى‏تر است ، زيرا تقوا محلّ گرد آمدن خوبيها و ريشه عبادتها و مدار بزرگواريهاست ، خداوند متعال فرمايد : محقّقا گرامى‏ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست .

27 لا شرف اعز من [ 31 ] الاسلام .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : هيچ شرافت بلند پايه‏تر از اسلام نيست .

شارح گويد : اسلام ، باب افعال از سلم به معناى سلامت و سلام است و به معناى سازش و مسالمت مى‏باشد .

در كتاب العقائد كه درباره اعتقاد است و مورد اعتماد مى‏باشد گويد : ايمان و اسلام يكى است ، و روشن است كه منظور از يكى بودن آن دو ، متّحد بودنشان بر حسب ذات و معروض است نه بر حسب معنى و مفهوم ، چون هر كدام معنايى مغاير با ديگرى دارد زيرا معناى اسلام فروتنى و تسليم بودن در برابر فرمانها و منعهاى شارع است ، و معناى ايمان تصديق نمودن امورى است كه خداوند به زبان پيامبرش خبر داده است بنابر اين اسلام و ايمان با هم فرق دارند جز اين كه به ملازمه كلى ، اطاعت درونى ملازم با تصديق قلبى است بطورى كه يكى از آن دو بدون ديگرى به وجود نمى‏آيد پس ذات آن دو و آنچه بر آن دو عارض مى‏شود يكى مى‏باشد كه از يكديگر جدا شدنى نيستند مانند نطق و خنديدن پس شرعا جايز نيست كه به شخصى گفته شود : اين شخص مسلمان هست ولى مؤمن نيست ، و عكس آن هم جايز نيست ، بلكه حقيقت آن است كه گفته شود :

هر مؤمنى مسلمان و هر مسلمانى مؤمن است چنان كه گفته مى‏شود : هر ناطقى بالقوه خندان و هر خندانى ناطق است بالقوه .

و آنها كه به ظواهر مى‏نگرند مساوى بودن اسلام و ايمان را منكرند و مى‏پندارند كه اسلام اعم از ايمان است و به گفته خداوند استدلال مى‏كنند : عربها گفتند ايمان آورديم اى پيامبر بگو ايمان نياورديد ليكن بگوييد مسلمانيم و هنوز ايمان در دلهايتان داخل نشده است . در اين آيه اسلام را اثبات و ايمان را نفى كرده است ، پاسخ اين است كه مقصود از اسلام در اين جا معناى لغويش مى‏باشد و آن تسليم بودن و اطاعت خالص است نه تسليم بودن شرعى كه اطاعت نشأت گرفته از تصديق قلبى است و گرنه لازم آيد كه منافق شرعا مسلمان باشد و آن باطل است .

و خلاصه معناى سخن امام ( ع ) اين است كه شرافت اسلام بر هر شرافت و شهرت كه عبارت از شرافت تبار و مال و ديگر فضيلتهاست برترى دارد زيرا اين امور بدون اسلام شرافت محسوب نمى‏شود .

28 لا معقل احصن من الورع

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : پناهگاهى محكمتر از پرهيزكارى نيست .

شارح گويد : معقل پناهگاه است ، و ورع به فتح هر دو ( فتح واو وراء ) مصدر و از ورع يرع رعة به كسر ( را ) در هر سه واژه مى‏باشد و به معناى دورى و خوددارى كردن است از آنچه سزاوار نيست ، ورع به كسر ( را ) صفتى است به معناى پرهيزكار در برگزيده صحاح چنين آمده است .

يحيى بن معاذ گويد : ورع عبارت از ايستادن و توقف در مرز علم است بى آن كه تفسيرى كند .

و يونس بن عبد اله گويد : ورع بيرون شدن از هر بدى است و حسابرسى نفس در هر لحظه‏اى است ، گويند : خواهر بشر بن حارث حافى نزد احمد بن حنبل آمد و گفت : ما بر پشت بامهايمان نخ مى‏ريسيم و مشعلهاى ظاهرى بر ما مى‏گذرد و نور آن بر ما مى‏افتد آيا در نور آن مشعلها بر ما جايز است كه نخ بريسيم ؟ احمد جواب داد : تو كيستى خداى شفايت دهد ؟ گفت : من خواهر بشر حافى هستم ، احمد گريست و گفت : پرهيزكارى درست و حقيقى از خانه شما بيرون مى‏آيد ، در نور آن مشعلها نخريسى مكن .

على عطّار گويد : به يكى از خيابانهاى بصره گذر كردم ناگاه ديدم پير مردانى نشسته و كودكانى بازى مى‏كنند ، به كودكان گفتم : از اين پير مردها شرم نمى‏كنيد [ 32 ] ؟

كودكى از آنها گفت : تقواى اين پير مردان كم است ، در نتيجه هيبت و شكوهشان كم مى‏باشد ، در رساله قشيريّه چنين آمده است [ 33 ] .

معناى سخن امام ( ع ) اين است كه هر گاه بخواهى نفست را از بلاها و آفات برهانى و پناهگاهى بجويى كه بدان پناه ببرى پس همنشين پارسا و پرهيزكارى شو چون در دنيا دژى محكمتر از آن از نظر پناه بردن وجود ندارد .

29 لا شفيع انجح من التّوبة .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : هيچ شفيعى موفقتر و حاجت رواتر از توبه نمى‏باشد . شارح گويد : شفيع صاحب شفاعت يا شفعه است ، و انجح افعل تفضيل از نجح و نجاح بر وزن صلح و صلاح مى‏باشد كه به معناى دست‏يابى به حاجتهاست ، يا از انجاح به معناى بر آمدن حاجت و رهايى يافتن است و آن بر خلاف قياس است [ 34 ] .

توبه در لغت بازگشت و از تاب يتوب از باب قال يقول مى‏باشد ، و توبه از نظر شرعى نيز بازگشت از چيزى كه در شرع نكوهيده است به كارى كه در شرع ستوده است ، گويند : توبه را سه شرط است ، پشيمانى بر آنچه قبلا مخالفت و نافرمانى كرده ، و رها كردن لذت در حال حاضر ، و تصميم بر اين كه به گناهانى كه مرتكب شده آنچه پيامبر ( ص ) فرموده : پشيمانى توبه است صريح در شرط مهمّ توبه است چنان حضرت فرمود : حج عرفه است يعنى مهمترين اركان حجّ وقوف در عرفات است نه اين كه حج منحصر به عرفات باشد .

معناى سخن امام ( ع ) اين است كه : اى كسانى كه گناه كرده‏ايد و مرتكب بديها شده‏ايد بر شما باد كه توبه را شفيع خود سازيد [ 35 ] و از آمرزشخواهى و رجوع به خدا كمك بجوئيد چون شفاعت توبه به پذيرش نزديكتر است بلكه عين قبول مى‏باشد . پيامبر ( ص ) فرمود : كسى كه از گناهان خويش توبه كند مانند كسى است كه گناه ندارد ، و شخص توبه كننده در پيشگاه خدا و پيامبرش محبوبتر است خداوند متعال فرمود : خداوند توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست مى‏دارد . آيا نمى‏بينى كه شفاعت توبه به كافر نفع دارد (36) و شفاعت ديگر شافعان چنان نمى‏باشد .

به ابو حفص گفته شد : چرا توبه كننده دنيا را دشمن مى‏دارد ؟ جواب داد چون دنيا خانه‏اى است كه در آن گناهان را مرتكب شده است ، پس بدو گفته شد بنابر اين دنيا خانه‏اى است كه شخص توبه كننده را به وسيله توبه گرامى داشته است پاسخ داد : شخص تائب به گناهان يقين دارد و از پذيرش توبه‏اش در خطر است ، گويا ابو حفص با اين سخن اشاره دارد به اين كه از شرايط توبه است كه توبه كننده مستحق محبّت خدا شود و ميان گنهكار و محلّى كه در اوصافش نشانه محبّت خداى متعال نسبت به او باشد فاصله زيادى است در اين صورت بر بنده گنهكار بعد از اظهار كردن توبه لازم است كه همواره شكسته خاطر باشد و زارى كردن به درگاه خدا و آمرزشخواهى را از دست ندهد چنان كه گفته‏اند : احساس ترس ( از گناه ) تا دم مرگ است [ 37 ] .

30 لا لباس اجمل من السّلامة .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : هيچ پوششى نيكوتر از سلامتى نيست .

شارح گويد : لباس به كسر و لبوس به فتح ( لام ) چيزى است كه مى‏پوشند ، و همچنين است ملبس كه بر وزن مذهب است ، و لبس نيز مانند دبس كعبه و كجاوه است يعنى لباسى كه بر روى آن دو ، مى‏باشد ، از لبس الثوب يلبسه به فتح لبسا به ضمّ و مقصود در اين جا صفت است از باب مجاز ، و جمال زيبايى است .

و قد جمل الرجل به ضمّ ( ميم ) جمالا فهو جميل ، و أمراة جميله و جملّه تجميلا يعنى او را آراست ، و سلامت از فول اهل زبان است كه گويند : فلان از بلاها در امان است در برگزيده صحاح چنين آمده است .

معناى سخن امام ( ع ) اين است كه هر كه به صحّت بدن و سلامتى ايمان متّصف شود نيكوترين نعمتهاى دنيا و آخرت در او گرد آمده است ، چون نعمتى نيكوتر و برتر از سلامتى وجود ندارد چنان كه گفته مى‏شود : بهترين ثروت تندرستى است ، و ممكن است مقصود از سلامتى در امان بودن ديگران از آزار مرد باشد .

يعنى برترين حالات مرد آن است كه ديگرى از آزار و ستم او در امان باشد چنان كه گفته مى‏شود : مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند و خدا داناتر است .