شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

عبد الوهاب

- ۲ -


11 لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : به آن كه سخن گويد منگر و به آنچه مى‏گويد بنگر .

شارح گويد : يعنى نبايد حالاتى از قبيل پستى نفس و تبار و عمل نكردن به گفته و بى‏ادبى گوينده مانع از آن شود كه گفتارش را نپذيريم و به سخنش گوش ندهيم و از دهانش دانش و حكمت نگيريم چنان كه گفته شده [ 12 ] : حكمت گمشده مؤمن است ، هر جا كه آن را بيابد دريافت كند و بگيرد .

12 الجزع عند البلاء تمام المحنة

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : بى تابى كردن در هنگام گرفتارى و بلا كمال رنج و محنت است .

شارح گويد : جزع ضدّ شكيبايى است و بلا و محنت همان مصيبت مى‏باشد و جزع و بلا از آن جهت بلا و محنت ناميده شده‏اند كه سبب آزمايش و امتحان مى‏باشند ، و گاهى بلا بر نعمت گفته مى‏شود چون نوعى امتحان براى كسى است كه بدو نعمت داده شده است ، كه آيا سپاسگزار است تا مستحق ثواب شود يا ناسپاس است تا شايسته كيفر باشد .

يعنى هر كه در هنگام مصيبت ناشكيب باشد و كارهايى بكند كه نادانان مى‏كنند ، مانند خراشاندن صورت و سيلى زدن بر آن و گريبان چاك زدن و بلند گريستن مصيبت و رنجش كامل مى‏شود چون نفس خود را به زحمت افكنده و از پاداش مصيبت و رنج محروم [ 13 ] مانده است بلكه با بى صبرى كه مرتكب شده و مورد نهى بوده شايسته كيفر و عذاب شده و مصيبتى سخت‏تر از آن نيست پس براى خردمند ، شايسته‏تر آن است كه در هنگام مصيبت شكيبا باشد تا از ثواب محروم نماند و از مستحق شدن ( شايستگى ) كيفر رها شود .

13 لا ظفر مع البغى

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با ستم كردن پيروزى به دست نيايد .

شارح گويد : ظفر ، به مقصود رسيدن است ، و بغى از فرمان امام بيرون شدن .

يعنى هر كه بخواهد كه در زمين پيشوا باشد و فرمانش در ميان مردم اجرا گردد پس لشكريانى فراهم آورد كه با امام بجنگند پس بيشتر اوقات فرار و گريز روى دهد و به مقصود نرسد . و اگر چيره شود و به پيروزى دست يابد آن پيروزى به حالش نفعى ندارد ، چون آن را بقا و دوامى نخواهد بود ، بلكه در معرض زوال مى‏باشد چون اصل آن ستم و گمراهى است .

و گويند : سلطنت با كفر پايدار و باقى مى‏مانند ولى با ستم دوام و بقا نيابد ، شاهد بر آن حال انو شيروان و همچنين هر امير ستمگرى است ، و خدا به حق و حقيقت داناتر است .

14 لا ثناء مع الكبر .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با وجود كبر ، ستايشى نباشد .

شارح گويد : ثنا ياد كردن به خوبى است و كبر رفعت جويى بر ديگرى مى‏باشد .

يعنى هر كه به تكبّر خو بگيرد نزد هيچ كس به خير و خوبى ياد نشود بلكه به بدى و زشتى ياد مى‏شود ، پس به وسيله تكبّر همه عيبها آشكار مى‏شود و افتخارات و منقبتها از ميان مى‏رود ، چون بزرگى و عظمت دو صفت ويژه حق تعالى هستند و براى هيچ كس روا نيست كه پيرامون آن قرقگاه بگردد .

و در حديث قدسى آمده است : بزرگى رداى من و عظمت ازار من است و هر كه در يكى از آن دو با من منازعت كند او را به دوزخ در آورم ، اين روايت را ابو هريره روايت كرده ، و در مصابيح [ 14 ] نقل شده است .

و محتمل است كه معناى ديگرى داشته باشد و آن اين است كه : صاحب تكبّر ستايش نمى‏شود و آفريننده خود را نمى‏ستايد چون تكبّرش مانع مى‏شود كه ديگرى را تعظيم كند و فرمانش را اطاعت نمايد چنان كه تكبّر ، ابليس را بر آن داشت كه فرمان خدا را ترك كند تا آن جا كه بر آدم ( ع ) سجده نكرد و جزو كافران و ناسپاسان شد ، از شرّ صفت تكبّر به خدا پناه مى‏بريم .

15 لا برّ مع الشّح

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با بخيلى نيكويى وجود ندارد .

شارح گويد : شحّ بخل توأم با حرص است . يعنى هر كه به بخل توأم با حرص خو بگيرد دوست ندارد و نمى‏خواهد كه به كسى با جان و مال كمك كند و فرمان حق تعالى را اطاعت نكند كه فرموده است : در كار نيك و پرهيزكارى به هم كمك كنيد [ 15 ] پس اگر اميد به خوشنودى خداى متعال دارى و مى‏خواهى به نيكى از تو ياد شود پس به هر كسى با نيكى و احسان نزديك شو و قصدت خشنودى خدا باشد چه آن كه اين كار از هر انسانى خواسته شده است .

16 لا صحّة مع النهم

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با پرخورى تندرستى نيست .

شارح گويد : صحّت ضدّ بيمارى و نهم به فتح ( ها ) ميل زياد به غذاست و به كسر ( ها ) شخصى است كه ميل به غذا دارد .

يعنى ميل بسيار به غذا به زياد خوردن منجّر مى‏شود و نتيجه آن ( تخمه ) است ، و تخمه موجب بيمارى مى‏شود ، تا آن جا كه يكى از حكيمان گفته است : اگر همه مردگان زنده شوند و از همه آنها علّت مرگشان سؤال شود البتّه خواهند گفت : علّتش تخمه بوده است ، و گويند : خداى منان نيمى از طبّ را در نصف آيتى گنجانده است آن جا كه فرموده : بخوريد و بياشاميد و زياده روى نكنيد [ 16 ] .

17 . لا شرف مع سوء الادب

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با بدى ادب ، بزرگى نباشد .

شارح گويد : شرف بلندى و گرد آمدن ويژگيها و ظاهر شدن آنهاست ، و ادب فراهم آمدن خصلتهاى خوب است ، و اديب كسى است كه آن خصال در او باشد و اديب به اين معنى بر ادب كننده و ادب شونده اطلاق مى‏گردد و گفته مى‏شود : استادى اديب و فرزندى اديب ، بنابر اين تفسير ، معناى گفتار اهل لغت : اين از بدى ادب ، و اين از خوبى ادب است ، از بدى ، ترك ادب بدتر ، و حسن و خوبى ادب نيكوتر ، بدين طريق كه اسوء و احسن صفتى باشد كه پرده از معناى ادب و ترك آن بردارد چون ادب هر جا يافت شود احسن و نيكوتر است و هر جا كه يافت نشود بدتر مى‏باشد .

يعنى : براى هر كه ادب نيست ، بزرگى نباشد ، اگر چه داراى تبار و حسب باشد ، چون ادب جزو شرف و در آن معتبر است و گويا جزيى از شرف مى‏باشد و كلّ ، بدون جزء يافت نشود :

ادب تاجى است از نور الهى
بنه بر سر برو هر جا كه خواهى [ 17 ]

و به همين سبب استادى كه تربيت انسان مى‏كند بر پدر ترجيح دارد چه او سبب شرافت فرزند و كمال اوست و پدر سبب پيدايش او و وجود بدون كمال اعتبار و ارجى ندارد ، و چه نيكو نامگذارى كرده هر كس پدر را پدر گلى و معلّم را پدر دينى ناميده است . [ 18 ]

18 لا اجتناب من محرّم مع حرص .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : دور شدن از حرام با حرص ميسّر نشود .

شارح گويد : حرص طمع زياد است و از حرص به فتح ( ح ) به معناى شجاعت يا شق كردن گرفته شده و علّت ناميده شدن به اين اسم آن است كه حرص ، دارنده خود را به نابود شدن نفسش يا آبرويش مى‏افكند ، يا چهره عزّت و آبرويش را مخدوش مى‏سازد و او را به سؤال كه موجب خوارى و كوچكى او مى‏شود وا مى‏دارد سؤال به دليل فرموده پيامبر ( ص ) حرام است كه فرمود : براى مؤمن جايز نيست كه خود را ذليل گرداند .

معناى اين كلمه آن است كه شخص حريص از در افتادن به حرام پرهيز نمى‏كند پس لا اقلّ خود را خوار مى‏سازد چنان كه حرص حضرت آدم ( ع ) را وا داشت كه از آن درخت ممنوع شده بخورد ، شعر [ 19 ] :

چه بد خوراكهايى است وقتى كه با خوارى به دست ايد ديگ بر بار ( روى اجاق ) است و ارزش به پستى گراييده است [ 20 ] و [ 21 ] .

پس بر خردمند سزاوار است كه به گنج قناعت قانع باشد و از خوارى و رسوايى بپرهيزد چون كه روزى قسمت شده از آدمى بازداشته نمى‏شود ، و نسبت به آن حرص ورزيدن سودمند نمى‏باشد چنان كه شاعر گفته است :

حرص ورزى بر دنيا را رها كن در حالى كه روزى در آن طمع نمى‏رود زيرا روزى قسمت شده و بد گمانى سود نمى‏بخشد .

هر كه داراى حرص است درويش است و هر كه قانع است ثروتمند و بى نياز است [ 22 ]

19 لا راحة مع الحسد .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با حسد راحتى نيست .

شارح گويد : حسد آن است كه آرزو كنى نعمت شخص مورد حسد از بين برود و همان نعمت به تو منتقل گردد ، و گويند : اگر از ميان رفتن نعمتى را از كسى بخواهد كه مصلحت خداوند نعمت در آن است حسد محسوب مى‏شود ، و خواستن مانند آن براى خود غبطه [ 23 ] و رشك مى‏باشد ، و از ميان رفتن نعمتى كه در زوال آن خيرى براى صاحبش نيست غيرت به شمار است ، به عنوان مثال اگر بر طرف شدن دانش را از كسى كه بدان عمل مى‏كند بخواهى حسد است . و از كسى كه بدان عمل نمى‏كند غيرت ، و خواستن مانند آن رشك است ، دو تاى آخرى جايز است ولى اوّلى جايز نمى‏باشد ، چون عبادات را فاسد مى‏كند و آدمى را به گناهان وا مى‏دارد ، چنان كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را از روى حسد بكشت ،

يكى از دانشمندان گفته است : شخص حسود منكر حق است چون راضى به حكم خداى يكتا نيست .

معناى سخن امام عليه السلام اين است كه جهان خالى از نعمتها نيست ، و هر كه زوال آنها را مى‏خواهد همواره در غم و اندوه مى‏باشد ، و هرگز آسايشى ندارد ، مانند كسى كه زهر خورده است ، پس بر هر كسى لازم است كه از حسد بپرهيزد چون اثرش در شخص حسود بيش از شخص مورد حسد آشكار مى‏گردد ، و از اصمعى نقل شده كه گفت : از اعرابى كه صد و بيست سال بر عمرش گذشته بود پرسيدم ، عمرت را چه چيزى طولانى كرده است ؟ جواب داد : حسد را رها كردم پس باقى ماندم .

20 لا محبة مع مراء .

امير مؤمنان ( ع ) فرمود : با لجاجت دوستى نيست ( نمى‏ماند ) .

شارح گويد : مراء جدال و مخالفت كردن است ، و محبّت ميل هميشگى با دلى سر گشته مى‏باشد .

و جنيد ( ره ) گويد : محبّت زياده روى در خواستن بدون رسيدن اوست گويند :

برگزيدن محبوب بر هر چيزى كه همراه آدمى است ، و گويند : همراهى كردن با دوست در حضور و غياب است .

و در اين كه اصل و ريشه محبّت در لغت چيست اختلاف كرده‏اند ، بعضى از اهل لغت گفته‏اند : از حبّ و به معناى صفاى سفيدى دندان و تازگى آن است ، و چنان نامگذارى شده چون قلب با آن صفا مى‏يابد . و گويند : از حباب است و آن چيزى است كه در موقع باران شديد روى آب تشكيل مى‏شود ، بنابر اين محبّت جوشيدن دل در وقتى است كه آدمى تشنه و محتاج ديدار دوست شود ، و گويند : از حباب آب ( به فتح حا ) يعنى بيشتر آب ، و نامگذارى براى اين است كه دوستى بزرگترين امور مهمّ قلب مى‏باشد .

و گويند : از لزوم و ثبات است ، گفته مى‏شود : احبّ البعير هر گاه سينه بر زمين نهد و بر نخيزد ، پس گويا دوست ياد محبوبش را از دل نمى‏برد ، و گويند : از حبّ به معناى چهار چوبى است كه كوزه و خمره را بر آن مى‏نهند ، و مناسبت نامگذارى اين است كه از طرف محبوب خود ، همه آنچه از او مى‏رسد تحمّل مى‏كند و تمام آنها كه گفته شد خبر از موافقت دوست با محبوب مى‏دهد .

مراء مخالفت كردن و مجادله است پس موافقت و مجادلت با هم جمع نمى‏شوند ، و هر كس مدّعى موافقت شود با داشتن مرا دروغگوست .