الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد نهم
( امام على (ع ) و مباحث اعتقادى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۱۰ -


عَلِيُّ يَكْذِبُ، قَاتَلَكُمُ اللّهُ تَعَالَى ! فَعَلى مَنْ اءَكْذِبُ؟ اءَعَلَى اللّهِ؟ فَاءَنَا اءَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! اءَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَاءَنَا اءَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ ! كَلا وَاللّهِ، لكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَكُونُوا مِنْ اءَهْلِهَا. وَيْلُ امِّهِ كَيْلا بِغَيْرِ ثَمَنٍ !
لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ. ((وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَاءَهُ بَعْدَ حِينٍ)).

((پس از ستايش پروردگار! اى مردم عراق ! همانا شما به زن باردارى مى مانيد(48) كه در آخرين روزهاى باردارى جنين خود را سقط كند، و سرپرستش بميرد، و زمانى طولانى بى شوهر ماند، و ميراث او را خويشاوندان دور غارت كنند.
آگاه باشيد من با اختيار خود به سوى شما نيامدم بلكه بطرف ديار شما كشانده شدم ، به من خبر دادند كه مى گوئيد على دروغ مى گويد!! خدا شما را بكشد، به چه كسى دروغ روا داشته ام ؟
آيا به خدا دروغ روا داشتم ؟ در حاليكه من نخستين كسى هستم كه به خدا ايمان آوردم ،(49)يا بر پيامبرش ؟ من اول كسى بودم كه او را تصديق كردم ! نه به خدا هرگز!! آنچه گفتم واقعيّتى است كه شما از دانستن آن دوريد، و شايستگى درك آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما واى ، واى سر دهد.
پيمانه علم را بر شما رايگان بخشيدم ، اگر ظرفيّت داشته باشيد. و به زودى خبر آن را خواهيد فهميد.))(50)
و در خطبه 131 نهج البلاغه با خداى خويش شكوه مى كند و نجوا گونه به سوابق درخشان خويش اشاره مى فرمايد كه :
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِى كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِى سُلْطَانٍ، وَلا الِْتمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاْءِصْلاحَ فِى بِلادِكَ، فَيَاءْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.
اللَّهُمَّ إِنِّى اءَوَّلُ مَنْ اءَنَابَ، وَسَمِعَ وَاءَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِى إِلا رَسُولُ اللّهِ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ- بِالصَّلاةِ.
وَقَدْ عَلِمْتُمْ اءَنَّهُ لا يَنْبَغِى اءَنْ يَكُونَ الْوَالِى عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالاْءَحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِى اءَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ، وَلا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلا الْجَافِى فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْما دُونَ قَوْمٍ، وَلا الْمُرْتَشِى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ، وَلا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاْءُمَّةَ.

((خدايا تو ميدانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت ، و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را در جايگاه خويش بازگردانيم ، و در سرزمين هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم ، تا بندگان ستمديده ات در أ من و أ مان زندگى كنند، و قوانين و مقرراّت فراموش ‍ شده تو بار ديگر اجراء گردد. خدايا من نخستين كسى هستم كه بتو روى آورده ، و دعوت تو را شنيده و اجابت كرد، در نماز كسى از من جز رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم پيشى نگرفت ،
و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين ، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستمكار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياى آنان را قطع كند، و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدّم مى دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام باشد زيرا كه براى حكم كردن با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مى كند، و حق را به صاحبان آن نرساند، و آن كس كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ضايع مى كند لياقت رهبرى ندارد زيرا كه امّت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.))
چهارم - اوّل تصديق كننده به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
در سيره ابن هشام آمده است پيش از سه سال از بعثت نگذشته بود، كه خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخت و فرمود:
اَنْذِر عَشيرَتَكَ الا قربينَ (51)
((خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهى بترسان ))
با نزول اين آيه دوره دعوت سرّى پيامبر پايان يافت و وقت آن رسيد كه خويشاوندان خود را به اسلام دعوت كند.
عموم مفسّرين و تاريخ نويسان ، قريب به اتّفاق چنين مى نويسند:
آنگاه كه آيه فوق نازل گرديد، پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم ماءمور شد كه خويشاوندان را به آئين آسمانى خود بخواند.
بدين جهت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام دستور داد از گوشت و شير، غذائى ترتيب دهد و چهل نفر (52) (و يا چهل و پنج نفر) از سران بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت دعوت كند.
مراسم دعوت بعمل آمد، مهمانان همگى در وقت معيّن به حضور پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم آمدند، پس از صَرف غذا ((ابو لهب )) با سخنان سبك و بى معنى خود مجلس را از آمادگى و تعقيب هدف بهم ريخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد.
مدعوّين پس از صرف غذا و نوشيدن شير جلسه را ترك گفتند.
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم تصميم گرفت كه فرداى آن روز ضيافت ديگرى ترتيب دهد و بار ديگر همه آنان را دعوت نمايد.
باز على عليه السلام بدستور پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم دوباره براى صرف نهار و استماع سخنان آن حضرت از آنها دعوت بعمل آورد.
مدعوّين همگى باز در موعد مقرّر حضور بهم رساندند.
بعد از صرف غذا، پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم چنين فرمود:
((براستى هيچگاه راهنماى واقعى يك جمعيّت ، به آنان دروغ نمى گويد، به خدائيكه جز او خدائى نيست من فرستاده او به سوى شما و عموم جهانيان هستم ، هان آگاه باشيد، همانگونه كه مى خوابيد، همانطور هم مى ميريد، همانطور كه بيدار مى شويد (روز رستاخيز) زنده خواهيد شد، نيكوكاران به پاداش اعمال و بدكاران به كيفر كردار خود مى رسند و بهشت جاودان براى نيكوكاران و دوزخ پايدار براى بدكاران آماده است .
در ميان عرب از كسى سراغ ندارم كه بهتر از آنچه من آنرا براى شما آورده ام ، براى قوم خود بياورد، البتّه آنچه خير دنيا وآخرت در آن بوده آنرا من براى شما فراهم آورده ام ، و خدايم به من دستور داده است كه تا شما را به سوى وحدانيّت او و به رسالت خويش دعوت كنم )).
در پى آن فرمود :
وَ اِنَّ اللّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّا اِلاّ جَعَلَ لَهُ مِنْ اَهْلِهِ اَخا وَ وَزيرا وَ وارِثاوَ وَصِيّا وَ خَليفَةً فى اَهْلِهِ فَاَيُّكُمْ يَقُومُ فَيُبايِعْنى عَلَى اَنَّهُ اَخى وَ وارِثى وَ وَزيرى وَ وصِيىِّ وَ يَكُونُ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مَنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى .(53)
(( همانا خداوند پيامبرى را مبعوث نكرده ، مگر اينكه از نزديكان وِى براى او برادر، وراث ، جانشين و خليفه قرار داده است ، پس كدام يك از شما (اول ) آماده است با اين تعهّد با من بيعت كند كه او وارث ، وزير و وصىّ من باشد و او نسبت به من همچون هارون به موسى باشد، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.))
اين جمله را سه بار تكرار فرمود.
در روايت ديگر فرمود:
فَاَيُّكُم يُوازِرُنى عَلى هذا الا مْرِ وَ اَنْ يَكُونَ اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ.(54)
(( پس كدام شما در اين امر مرا يارى مى كند تا او در ميان شما برادر و وصىّ و خليفه من باشد.))
حضرت اين جمله را فرمود و اندكى مكث كرد تا ببيند كداميك از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى دهد؟
در اين حال سكوت آميخته با بهت و تحيُّر بر مجلس حكومت داشت . همگى سر بجيب تفكّر فرو برده بودند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد:
آنروز سنّ من از همه آنها كمتر بود.
ناگهان على عليه السلام را كه سنّ او از پانزده سال تجاوز نمى كرد مشاهده كردند كه برخاست و سكوت را شكست و رو به پيامبر كرد و فرمود:
((اى پيامبر خدا ؛ من تو را در اين راه يارى مى كنم ،
سپس دست خود را به سوى رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان وفادارى بفشارد.
رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا بنشيند.
بار ديگر پيامبر خدا گفتار خويش را تكرار نمود، باز على عليه السلام برخاست و آمادگى خود را اعلام داشت ،
اين بار نيز به او امر كرد كه بنشيند.
بار سوّم نيز جز على عليه السلام كسى برنخاست ، تنها او بود كه در ميان آن جماعت به پا خاست و پشتيبانى خود را از هدف مقدّس آن حضرت علنا اعلام نمود وگفت :
يا رسول اللّه من در اين راه يار و ياور تو ميباشم .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر دست على عليه السلام زد، (يا به نقل ابن اثير و ديگران على عليه السلام مى فرمايد : پيامبر گردن مرا گرفت ) و فرمود:
اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيىّ وَ خَليفَتى عَلَيْكُمْ فَاسْمَعُوا و اَطيعُوهُ.
(( همانا اين على برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما است سخن او را بشنويد و به فرمانش ‍ گردن نهيد.))
خويشاوندان پيامبر موضوع را ساده گرفتند و برخى خنديده و مسخره كردند و به ابوطالب گفتند:
پس از اين بايد از پسرت بشنوى و از او اطاعت كنى .
پنجم - پيشقدم در شهادت طلبى
در آن شب كه چهل تن از قهرمانان شمشيرزن طوائف گوناگون عرب هم پيمان شدند كه :
با شمشيرهاى عريان به خانه مبارك رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم حمله ور شوند، تا آن حضرت را قطعه قطعه نكنند به خانه خود باز نگردند، از اين رو جان مبارك پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم در مخاطره عظيم قرار داشت ، ايثارگرى امام على عليه السلام در آن لحظه هاى حسّاس روشن ، بر همگان ثابت شد.
O - در اينجا به برخى از نمونه ها توجّه كنيد:
ليله المبيت و فضيلت فى همانند امام (ع )
1 - شيخ سليمان حنفى با اسناد خود، از امام چهارم نقل مى كند كه فرمود:
نخستين كسى كه جان خود را در راه رضاى الهى ، جهت حراست جان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بنمايش گذاشت على بن ابيطالب عليه السلام بود.(55)
اين جان نثارى عظيم و فداكارى حيرت انگيز را شيعه و سنّى نقل كرده اند.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در سال دهم بعثت در مكّه بزرگترين حامى و مدافع خويش ‍ ابوطالب را از دست داد.
بيش از چند روز از مرگ عمويش نگذشته بود، كه همسر مهربان او خديجه سلام الله عليها نيز كه در تمام مواقع از بذل جان و مال در پيشبرد هدف مقدّس پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم دريغ نمى داشت ، چشم از جهان پوشيد.
با درگذشت دو حامى بزرگ ، درجه فشار خفقان بر آن بزرگوار و پيروانش در مكّه ، روز به روز بيشتر مى گرديد تا آنجا كه در سال سيزدهم بعثت ، سران قريش در يك شوراى عمومى تصميم جدّى گرفتند كه نداى توحيد را با زندانى كردن و كشتن و يا تبعيد نمودن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خاموش سازند.
خداوند متعال تصميم آنها را به پيامبر خود چنين گزارش مى دهد:
اِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ، اَوْ يَقْتُلُوكَ، اَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الماكِرينَ (56)
(( زمانى كه مشركان (مكّه ) نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيافكنند و يا به قتل رسانند و يا از مكّه خارج كنند و چاره مى انديشند و خداوند هم چاره جوئى و تدبير مى كند و او بهترين چاره جويان و مدبّران است )).
عاقبت سران قريش نظر دادند كه از هر قبيله ، فردى انتخاب گردد و همه اين افراد نيمه شب به خانه محمّدصلى الله عليه و آله و سلم وارد شوند و او را با شمشير قطعه قطعه كنند تا بتوانند از اين راه جامعه بت پرستى را از تبليغات او آسوده نمايند و از طرفى خون او در ميان قبايل عرب پخش گردد و خاندان بنى هاشم را ياراى مقابله با همه آنها نباشد.
فرشته وحى ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و دستور داد الهى را ابلاغ كرد كه هرچه زودتر سرزمين مكّه را به سوى يثرب ترك گويد.
و از طرفى در شب هجرت ، بستر پيامبر نبايد خالى بماند
بايد كسى در خوابگاه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بخوابد و جان خود را فداى او و اسلام و خدا كرده و مشركان مسلّح را رهگيرى كند.
آن فرد ايثارگر جز فرزند ابيطالب ، اوّل كسى است كه اسلام آورد ديگرى نخواهد بود.
و از آغاز بعثت پروانه وار بر محور شمع فروزان رسالت همواره مى چرخيد.
و روزى كه قريش در مكّه معظّمه پيامبر اسلام را در شعب ابيطالب در محاصره قرار داده بودند، ابوطالب بارها على ، فرزند عزيز خود را براى حفظ جان پاك پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ، در خوابگاه او مى خوابانيد.(57)
سرانجام شب معهود فرا رسيد و افراد مسلّح قريش از تاريكى شب استفاده كرده ، خانه وحى را به محاصره خود در آوردند.
پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام دستور داد كه :
در بستر او بخوابد.(58)
و پارچه سبز رنگ ((بُرد حضرمى )) را كه مخصوص پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بود، روى خويش بكشد.(59)
اگر زنده بماند اموال مردم كه به صورت امانت در نزد آن حضرت باقى مانده بود بصاحبانش ‍ برگردانده ، و سپس افراد خانواده را به پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم برساند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از اين پيشنهاد خوشحال شد و با كمال شجاعت و شهامت از ان استقبال نمود و در آن شب سرنوشت ساز، بر بستر پيامبرعليه السلام عزيز خوابيد و جانبازى خود را در راه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و دين مبين اسلام ، عملا به جهانيان ثابت كرد و با اين فداكارى بى نظير خود، ملكوتيان را به حيرت واداشت ، تا آنكه اين آيه شريفه آسمانى نازل گرديد.
وَ مَنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءِ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بَالعِبادِ (60)
(( برخى از مردم جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند و خدا نسبت به بندگان خود مهربان است .))
مباهات خداوند به وجود على (ع ) در ليله المبيت
2 - ثعلبى از ابن عبّاس ، و حاكم نيشابورى از ابى سعيد خدرى و مالكى از احياء العلوم غزالى و ديگران نقل مى كنند كه :
در اين حال خداوند متعال به جبرئيل و ميكائيل وحى فرمود كه من شما را با همديگر برادر كردم و عمر يكى از شما را زيادتر از ديگرى قرار دادم الان كدام يك از شما حاضر است ، ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدّم دارد؟
در اين حال هيچكدام به اين معامله حاضر نشدند، پس به آنها وحى شد كه حالا على عليه السلام در بستر پيامبر من ، خوابيده و آماده شده است كه جان خود را فداى او بنمايد، اكنون براى حفظ و نگهدارى او به زمين فرود آئيد.
سپس جبرئيل بالاى سر، و ميكائيل جانب پائين پاى اما على عليه السلام قرار گرفتند.
جبرئيل مى گفت :
آفرين بر تو اى فرزند ابوطالب ، خداوند با تو بر فرشتگان خود مباهات مى كند كه در اينجا آيه ياد شده نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى ((ليلة المبيت )) ناميده شد.(61)
فضيلت مذكور از زبان مبارك امام (ع )
3 - در اين رابطه اشعارى منسوب به اميرالمؤ منين عليه السلام است كه نيكو سرود:

وَقَيْتُ بِنَفْسى خَيْرَ مَنْ وَطَئَ الْحَصى   وَ اَكْرَمَ خَلْقٍ طافَ بِالْبِيْتِ وَ الْحِجْرِ
وَ بِتُّ اَراعيهِمْ ما يَسُؤْئنى   وَ قَدْ صَبَرَتْ نَفْسى عَلَى الْقَتْلِ وَ الا سَرِ
وَ بَاتَ رَسُولُ اللّهِ فى الغارِ آمِنا   وَ مازالَ فى حِفْظِ الاِْلهِ وَ فى السَّتْرِ
مُحَمَّدٌ لمّا خافَ اَنْ يَمْكِرُوا بِهِ   فَنَجاهُ ذُو الَّوْلِ الْعَظيمِ مِنَ الْمَكْرِ
((با جان نگهدار و سپر بلا شدم بر وجودى كه او افضل از همه آنچه كه پا بر آن نهاده مى شود.
او گرامى ترين خلق است كه بيت (خدا) وحجر (اسماعيل ) را طواف نموده اند.
خوابيدم در فراش پيامبر، كه خطرها از سوى دشمن تهديدم مى كرد و من خود را براى شهادت و اسارت آماده كرده بودم .
در حالى كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم در غار با خاطره آسوده شب را به صبح رسانيد كه همواره در حفظ و پناه خداوند متعال باشد.
محمّدصلى الله عليه و آله و سلم از اين ترسيد كه كفّار قريش به او مكر و حيله نمايند، پس خداوند بزرگ او را از تؤ طئه آنها نجات بخشيد.(62)
بسيارى از سيره نويسان مى نويسند:
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه آياتى از سوره ياسين تلاوت مى كرد يك مشت خاك بر سر مهاجمان قريش پاشيد و صف محاصره كنندگان را شكافت و آنچنان عبور نمود كه كسى متوجّه او نشد.
4 - سرانجام افراد مسلّح قريش با شمشيرهاى آخته بطور دسته جمعى به خانه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم هجوم آوردند.
ناگاه فرزند رشيد ابيطالب را با كمال شجاعت ديدند كه از بستر پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم برخاست و براى دفاع آماده شد.
چون على را در جاى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ديدند خشم و غضب سراپاى وجودشان را فرا گرفت ، رو به على كرده و گفتند:
محمّد كجاست ؟
امام على عليه السلام فرمود :
مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى خواهيد؟ و به روايتى فرمود من نمى دانم .(63)
ابن اثير جزرى گويد :
مهاجمين على را تا به مسجدالحرام كشيده ، پس از كمى بازداشت او را آزاد ساختند.(64)
5 - حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام درخطبه 119 نهج البلاغه نسبت به شهادت طلبى خويش ‍ مى فرمايد:
وَاللّهِ لَوْلا رَجَائِى الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِى الْعَدُوَّ -وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِى لِقَاؤُهُ- لَقَرَّبْتُ رِكَابِى ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلااءَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ ؛ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ. إِنَّهُ لا غَنَاءَ فِى كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتَِماعِ قُلُوبِكُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِى لا يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلا هَالِكٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ !
((به خدا سوگند اگر اميدوارى به شهادت در راه خدا نداشتم ، پاى در ركاب كرده از ميان شما مى رفتم ، و شما را نمى طلبيدم چندانكه باد شمال و جنوب مى وزد زيرا شما بسيار طعنه زن ، عيبجو، رويگردان از حق ، و پر مكر و حيله ايد مادام كه افكار شما پراكنده است فراوانى تعداد شما سودى ندارد، من شما را به راه روشنى بردم كه جز هلاك خواهان ، هلاك نگردند، آن كس كه استقامت كرد به سوى بهشت شتافت و آنكس كه لغزيد در آتش سرنگون شد.))
و در نامه 35 مى فرمايد:
اءَسْاءَلُ اللّهَ تَعَالَى اءَنْ يَجْعَلَ لِى مِنْهُمْ فَرَجا عَاجِلا ؛ فَوَاللّهِ لَوْ لا طَمَعِى عِنْدَ لِقَائِى عَدُوِّى فِى الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِينِى نَفْسِى عَلَى الْمَنِيَّةِ، لاَءَحْبَبْتُ اءَلا اءَلْقَى مَعَ هؤُلاءِ يَوْما وَاحِدا، وَلا اءَلْتَقِيَ بِهِمْ اءَبَدا.
(( از خدا مى خواهم به زودى مرا از اين مردم نجات دهد، به خدا سوگند اگر در پيكار با دشمن ، آرزوى من شهادت نبود، و خود را براى مرگ آماده نكرده بودم ، دوست مى داشتم حتّى يك روز با اين مردم نباشم ، و هرگز ديدارشان نكنم .))
ششم - پيشتاز در هجرت
شيخ طوسى مى نگارد:
هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم وارد مدينه شد نامه اى به وسيله ابو واقدليثى ، به حضور على عليه السلام ارسال داشت كه خلاصه نامه چنين بود:
يا على فورا به ما ملحق شو و توقف ننما.(65)
وقتى نامه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به دست امام على عليه السلام رسيد، فورا به آن گروه از مؤ منان كه آماده مهاجرت بودند پيغام داد تا مخفيانه از مكّه (به سوى مدينه ) حركت كنند و در چند كيلومترى شهر به نام ((ذى طوى )) توقف نمايند تا قافله امام به آنان برسد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بار سفر بست و زنان را به كمك ((ايمن )) فرزند ((اُمّ ايمن )) سوار بر كجاوه كرد
و به ابوواقد آوردنده نامه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
شتران را آهسته حركت ده زيرا زنان توانائى تندروى ندارند.(66) و منظور از زنان فقط فواطم بود يعنى (فاطمه سلام الله عليها دختر پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ، فاطمه بنت اسد مادر على عليه السلام ، فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلّب )(67)
قافله امام على عليه السلام مكّه را به جانب مدينه ترك گفت . نزديك بود كه كاروان به سرزمين ضَجْنان (68) كه هشت (69) سوار نقاب دار از دور نمايان شدند و به سرعت اسبهاى خود را به سوى كاروان مى راندند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بخاطر جلوگيرى از هر نوع پيشامد بد و ناگوارى براى زنان ، به ((ابو واقد)) و ((ايمن )) دستور داد كه فورا شتران را بخوابانند و پاهاى آنها را ببندند،
سپس زنان را پياده كرد كه سواران با شمشيرهاى برهنه سر رسيدند و در حالى كه خشم گلوى آنان را مى فشرد، شروع به بدگوئى كردند،
و گفتند تصوّر مى كنى با اين زنان مى توانى از دست ما فرار كنى ؟!
حتما بايد از اين راه باز گردى .
امام على عليه السلام فرمود :
اگر باز نگردم چه مى شود ؟
سواران گفتند :
يا با زور تو را بر مى گردانيم و يا با سر تو باز مى گرديم !!
پس از گفتن اين جمله ، بطرف شتران رو آوردند تا آنها را رم دهند.
در اين حال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با شمشير خود مانع از پيشروى آنان گرديد.
يكى از آنها با شمشير خود به جانب امام على عليه السلام حمله برد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شمشير او را از خود باز گرداند و سپس در حالى كه كانونى از خشم و غضب بود با شمشير خود به سوى آنان حمله برد و شمشير خود را متوجّه يكى از آنان بنام ((جناح )) (غلام حارث بن اميّه ) ساخت .
شمشير نزديك بود كه بر شانه او فرود آيد، ناگهان اسب او عقب پريد كه ضربت امام بر پشت سر اسب او فرود آمد.
((به روايتى على عليه السلام آنچنان ضربتى بر دوش او فرود آورد كه كتف وى به دو قسمت تقسيم شد.))(70)
سپس افزود :
من عازم مدينه هستم و هدفى جز اين ندارم كه به حضور رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم برسم ، حال هر كسى مى خواهد كه گوشت او را قطعه قطعه كنم و خون او را بريزم بدنبال من بيايد و يا به من نزديك شود،
اين جمله را گفت و سپس به ايمن و ابوواقد فرمود:
برخيزيد و پاى شتران را باز كنيد و راه خود را پيش گيريد.
مهاجمين از جراءت و شجاعت آن حضرت متوحّش شدند و احساس كردند كه على عليه السلام تا پاى جان حاضر است با آنان بجنگد، لذا از تصميم خود منصرف شده و راه مكّه را در پيش ‍ گرفتند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با كمال خونسردى ، به راه خود ادامه داد تا به ضجنان رسيد و يك شب و يك روز در آنجا به استراحت پرداخت تا افراد ديگرى كه تصميم به مهاجرت داشتند به وى بپيوندند.
ابن صباغ مالكى گويد :
جمعى از ضعفاى مؤ منين كه امّ ايمن نيز از آنها بود، با كاروان همراه شدند.(71)
پس از ادامه حركت ، امام على عليه السلام تمام اين مسافت را با پاى پياده طىّ كرد و در تمام منازل ، ياد خدا از زبان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دور نمى شد و در طىّ اين مسافرت نماز را با همسفران خود بجا مى آورد.
برخى از مفسّرين نوشتند :
آيه زير درباره اين افراد نازل گرديده است :