الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد نهم
( امام على (ع ) و مباحث اعتقادى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۱۱ -


اَلَّذينَ يَذْكُرُنَ اللّهَ قِياما وَ قُعُودا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا.(72)
(( آنها كسانى هستند كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند بار الها اينها را بيهوده نيافريده اى .))
از طرفى رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم در قُبا(73) در انتظار على عليه السلام بود، ابوبكر اصرار مى كرد كه داخل شهر مدينه شوند ولى پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم فرمود :
لا اُريمُ مِنْ هذا الْمَكانِ حَتّى يُوافى اَخى عَلِىُّعليه السلام
((از اين مكان حركت نخواهيم كرد تا برادرم على به ما برسد.))(74)
امام على عليه السلام با كاروان كوچك در محلّه ((قُبا)) هنگامى بر پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم وارد شد كه قدمهاى مبارك وى ورم كرده بود.
چون رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم على را با آن وضع مشاهده كرد او را در آغوش كشيد و اشك در چشمان آن حضرت حلقه زد و آب دهان مبارك خود را بر قدمهاى مجروح على عليه السلام ماليد كه از كرامت آن حضرت ، شفا يافت و تا آخر عمر از پاى خود ناراحتى نديد.(75)
به هر حال وقتى كاروان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به قبا رسيد، پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم با همراهى او از قبا به سوى مدينه حركت كرد.(76)
اعتقاد كامل و ايمان والا، امام على عليه السلام را به هجرت و مهاجرت توفيق داد تا هم خود و خانواده پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم و ديگر مهاجران را به سلامت از محدوده نفوذ مشركين مكّه خارج سازد و به رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم به پيوندد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه 57 نهج البلاغه نسبت به سبقت خويش در هجرت اشاره مى كند و مى فرمايد:
اءَمَّا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِى رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ، يَاءْكُلُ مَا يَجِدُ، وَيَطْلُبُ مَا لا يَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ، وَلَنْ تَقْتُلُوهُ ! اءَلا وَإِنَّهُ سَيَاءْمُرُكُمْ بِسَبِّى وَالْبَرَاءَةِ مِنِّى ؛ فَاءَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِى ، فَإِنَّهُ لِى زَكَاةٌ، وَلَكُم نَجَاةٌ ؛ وَاءَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلا تَتَبَرَّاءُوا مِنِّى ؛ فَإِنِّى وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ، وَسَبَقْتُ إِلَى الاْءِيمَانِ وَالْهِجْرَةِ.
آگاه باشيد، پس از من مردى با گلوى گشاده و شكمى بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد، كه هر چه بيابد مى خورد، و تلاش مى كند آنچه ندارد به دست آورد، او را بكشيد! ولى هرگز نمى توانيد او را بكشيد آگاه باشيد بزودى معاويه شما را به بيزارى و بدگوئى من وادار مى كند،(77) بدگوئى را به هنگام اجبار دشمن اجازه مى دهم كه مايه بلندى درجات من و نجات شماست ، اما هرگز در دل از من بيزارى نجوئيد كه من بر فطرت توحيد تولّد يافته ام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدم تر بوده ام .
سلامت در دين
1- اخلاص در ولايت
شخصى از اهل مدينه خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و گفت :
يا على ! من تو را دوست دارم و خليفه سوم را نيز دوست دارم ، آيا از نظر عقيده درسلامت هستم ؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:
تو مردى اءعورى (كسى كه چشم او كج باشد) يا بينائى را انتخاب كن و يا كورى را!
يعنى دوست و دشمن را كه نمى شود در يك دل جاى داد، بايد عقيده را سالم ساخت ، و حق را يافت و در كنار حق ، باطل را كنار زد.(78)
2 - بى فائده بودن قرآن بى ولايت
كميل بن زياد شبى با حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در كوچه هاى كوفه قدم مى زد، كه صداى قرآن دلنشينى كميل را شگفت زده ساخت ،
صدائى را شنيد كه بگونه محزونى قرآن مى خواند:
اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ اَّناءَ اللَّيْل (79)
((آيا آنها با ارزش مى باشند يا آنكه شب را به عبادت مى گذراند؟))
امام على عليه السلام كه متوجّه شگفت زدگى كميل شد فرمود:
آيا صداى قرآن اين مرد تو را به تعجّب واداشته ؟ در حالى كه اين مرد بزودى وارد جهنّم مى شود.
كميل بيشتر تعجّب كرد و نمى دانست آن شخص كيست ؟
او يكى از منحرفان خوارج بود كه عقيده سالمى نداشت ، و امام زمان خود را بدرستى نمى شناخت و طعمه سياستمداران نهروان شد.
پس از جنگ نهروان در حالى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره به جنازه اى مى كرد به كميل فرمود:
اين جنازه همان شخصى است كه آن شب آيه ، اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ اَّناءَ اللَّيْل را مى خواند.(80)
3 - كمال فروتنى نسبت به پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم
شخصى يهودى خدمت امام على عليه السلام رسيد وقتى اخلاق و نورانيّت امام را ديد، و سئوالاتى را مطرح كرد و پاسخ روشن شنيد:
در حاليكه مجذوب شده بود، پرسيد
اَفَنَبِىُّ اءنْتَ؟
(آيا تو پيامبرى ؟)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخ او فرمود:
وَيْلَكَ اِنَّما اءنَا عَبْدٌ مِنْ عَبيد مُحَمَّدصلى الله عليه و آله و سلم
((واى بر تو، همانا من بنده اى از بندگان محمّدصلى الله عليه و آله و سلم مى باشم .))(81)
4 - هماهنگى با پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم
امام على عليه السلام پس از تولّد كه قنداقه او را رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در آغوش كشيد، تا نوجوان و جوانى ، همواره با نظارت و رهنمودهاى رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم رشد كرد و به كمالات معنوى رسيد، كه در يك سخنرانى فرمود:(82)
وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِى الاْءِسْلامِ غَيْرَ رَسُولِ اللّهِ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ - وَخَدِيجَةَ وَاءَنَا ثَالِثُهُمَا.
اءَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ، وَاءَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ. وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ - فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟
فَقَالَ: (( هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ اءَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ.
إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا اءَسْمَعُ، وَتَرَى مَا اءَرَى ، إِلا اءَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ )).

((در آن روزها، در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافت جز خانه رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم كه خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم ، من نور وحى و رسالت را مى ديدم ، و بوى نبوّت را مى بوئيدم ، من هنگامى كه وحى بر پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرود مى آمد، ناله شيطان را شنيدم ، گفتم اى رسول خدا، اين ناله كيست ؟ گفت : شيطان است كه از پرستش خويش ماءيوس گرديد، فرمود: ((على ! تو آنچه را من مى شنوم ، مى شنوى ، و آنچه را كه من مى بينم ، مى بينى ، جز اينكه تو پيامبر نيستى ، بلكه وزير من بوده و به راه خير مى روى .))
5 - جهاد با يقين
از ديدگاه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مبارزه و پيكارى ارزشمند است كه از يقين و ايمان يك رزمنده مسلمان برخيزد، كه جهت الگودهى در يك سخنرانى فرمود:
وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللّهِصلى الله عليه و آله و سلم ؛ نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَاءَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا وَاءَعْمَامَنَا: مَا يَزِيدُنَا ذلِكَ إِلا إِيمَانا وَتَسْلِيما، وَمُضِيّا عَلَى اللَّقَمِ، وَصَبْرا عَلَى مَضَضِ الاْءَلَمِ، وَجِدّا فِى جِهَادِ الْعَدُوِّ. وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالاَّْخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ ، يَتَخَالَسَانِ اَنْفُسَهُمَا اءَيُّهُمَا يَسْقِى صَاحِبَهُ كَاءْسَ الْمَنُونِ، فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا، وَمَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا. فَلَمَّا رَاءَى اللّهُ صِدْقَنَا اءَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ، وَاءَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ، حَتَّى اسْتَقَرَّ الاْءِسْلامُ مُلْقِيا جِرَانَهُ، وَمُتَبَوِّئا اءَوْطَانَهُ. وَلَعَمْرِى لَوْ كُنَّا نَاءْتِى مَا اءَتَيْتُمْ، مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ، وَلا اخْضَرَّ لِلاِيمَانِ عُودٌ.
وَايْمُ اللّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَما، وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما!(83)

در ركاب پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود جنگ مى كرديم ، كه اين مبارزه برايمان و تسليم ما مى افزود، و ما را در جادهّ وسيع حق و صبر و برد بارى برابر ناگوارى ها و جهاد و كوشش برابر دشمن ، ثابت قدم مى ساخت .
گاهى يك نفر از ما و ديگرى از دشمنان ما، مانند دو پهلوان نبرد مى كردند، و هر كدام مى خواست كار ديگرى را بسازد و جام مرگ را بديگرى بنوشاند، گاهى ما بر دشمن پيروز مى شديم و زمانى دشمن بر ما غلبه مى كرد.
پس آنگاه كه خدا، راستى و اخلاص ما را ديد، خوارى و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پيروزى را بما عنايت فرمود، تا آنجا كه اسلام استحكام يافته فراگير شد و در سرزمين هاى پهناورى نفوذ كرد.
به جانم سوگند، اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم هرگز پايه اى براى دين استوار نمى ماند، و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گرديد.
به خدا سوگند شما هم اكنون از سينه شتر خون مى دوشيد و سرانجامى جز پشيمانى نداريد.
6 - مناظره اعتقادى با خليفه اوّل پيرامون ولايت
امام صادق عليه السلام روايت فرمود :
آنگاه كه اميرالمؤ منين عليه السلام را از حقّ مسلّم خود محروم ساختند و امر خلافت بر ابابكر استقرار يافت .
ابابكر خواست در برابر آن حضرت بر اين عمل خلاف خود عذر بياورد ، لذا در خلوت به حضور آن حضرت رسيد و شروع به عذر تراشى كرد و گفت :
(يا ابالحسن ، به خدا سوگند، مرا در كار خلافت ميل و رغبتى نبود و نه آن اعتمادى را كه امّت به آن محتاجند در خود مى بينم ، و نه نيروى مالى دارم و نه عشيره زيادى ، و نه خود را به اين مقام از ديگران سزاوارتر مى دانم .)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
اگر مسئله چنين است ، پس چه چيز تو را به اين كار وادار نموده است ؟
خليفه اوّل گفت :
حديثى از پيامبر شنيده ام كه فرمود :
خداوند امّت مرا به گمراهى جمع نمى كند ، چون اجماع مردم را ديدم از گفتار پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم پيروى كردم و هرگاه مردم را مخالف اين امر مى دانستم ، هرگز اين مقام را قبول نمى كردم .
امام على عليه السلام فرمود :
از زبان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نقل كردى كه خداوند امّت مرا به گمراهى جمع نمى كند،
آيا من هم فردى از امّت بودم يا نه ؟
آيا گروه ديگرى كه از خلافت و بيعت امتناع داشتند ، مانند : سلمان ، عمّار، ابوذر ، مقداد ، سعد بن عباده و جمعى از انصار كه با او بودند ، آيا از امّت بودند يا نه ؟
خليفه اوّل گفت :
آرى شما و همه ايشان از امّت بوديد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
پس در اين صورت حديث پيامبرعليه السلام را چگونه براى خلافت خود دليل و مدرك مى دانى ؟
در حالى كه ايشان با خلافت تو مخالف بودند،
و در ميان امّت براى آنها عيب و نقص نمى باشد و از ياران ممتاز پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم هستند.
خليفه اوّل گفت :
من تا خاتمه كار خلافت از مخالفت ايشان بى اطّلاع بودم ، وقتى هم كه با خبر شدم ، ترسيدم ، اگر خودم را كنار بِكِشَم مردم از دين برگردند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
بگو كسى كه شايسته اين مقام است چه خصوصيّاتى را بايد داشته باشد؟
خليفه اوّل گفت :
خيرخواهى ، وفا ، عدم چاپلوسى ، نيك سيرتى ، آشكار ساختن عدالت ، عالم بودن به كتاب و فصل الخطاب ، داشتن زهد در دنيا و بى رغبتى نسبت به آن ، اخذ نمودن حقّ مظلوم از ظالم و ستمگر و در اين امر دور و نزديك يكسان است . (بعد خليفه اوّل ساكت شد.)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
سبقت در اسلام و قرابت با پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم چطور ؟
خليفه اوّل گفت :
آرى بايد سبقت در اسلام و قرابتش با پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم مسلّم باشد.
امام على عليه السلام فرمود :
تو را به خدا سوگند مى دهم ابابكر! صفاتى را كه گفتى ، آيا در وجود خود مى يابى ، يا در وجود من ؟
خليفه اوّل گفت :
در وجود تو يا ابالحسن .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
تو را به خدا، آيا دعوت رسول خدا را ، نخست من اجابت كردم يا تو.
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو .(84)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
آيا سوره برائت را من در مراسم حج به مشركين ابلاغ كردم يا تو؟
خليفه اوّل گفت :
بلى تو قرائت كردى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا در موقع هجرت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم من جان شيرين خويش را سِپَر آن حضرت قرار دادم يا تو؟
خليفه اوّل گفت :
الحَقّ كه تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا در روز غدير (( بنا به فرموده پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم )) من مولاى تو و همه مسلمانان شدم ، يا تو ؟
خليفه اوّل گفت :
بله تو .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا در آيه زكات ولايتى كه با ولايت خدا و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم هم رديف آمده مربوط به تو است يا به من ؟
خليفه اوّل گفت :
مربوط به تو است .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا حديث منزلت كه از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم وارد شده (( اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى )) (85) درباره من بوده يا درباره تو ؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه درباره تو .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم براى مباهله مشركينِ نصارا با اهل و فرزندان من به سوى آنها خارج شد يا با تو و فرزندانت ؟
خليفه اوّل گفت :
با تو و فرزندانت خارج شد .
امام على عليه السلام فرمود :
آيه تطهير (86) درباره من و اهل بيت من نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو؟
خليفه اوّل گفت :
يقينا براى تو و اهل بيت تو نازل گرديد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا در زير عبا (كساء) من و همسرم فاطمه و فرزندانم به دعاى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم تاءييد شديم ، يا تو ؟
خليفه اوّل گفت :
تو و فرزندانت بوديد .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا من صاحب آيه (( يُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ يَخافُونَ يَوْما كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيرا))(87) هستم يا تو هستى ؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه توئى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا تو بودى آنكه آفتاب براى او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس غروب نمود ، يا من بودم ؟
خليفه اوّل گفت :
تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا تو بودى آنكه در روز اُحُد از جانب آسمان او را چنين ندا دادند :
(( لا فَتى اِلاّ عَلِىُّ ، لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالفَقار )) يا من بودم ؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو بودى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا تو بودى آنكه در روز خيبر رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم پرچمش را به دست او داد، و خداوند با دست او قلعه خيبر را گشود يا من بودم ؟
خليفه اوّل گفت :
تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا تو بودى كه با كشتن ((پهلوان نامى عرب )) عَمر بن عَبْدَوُدْ ، غُصّه و اندوه را از چهره پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و مسلمين زايل كرد يا من بودم ؟
خليفه اوّل گفت :
كارِ تو بود .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم تو را به سوى طايفه جِن ماءموريّت داد يا من را ؟
خليفه اوّل گفت :
يا على ! تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا آن كَس كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم او را براى تزويج دخترش فاطمه سلام الله عليها برگزيد و فرمود : خدا او را در آسمان براى تو تزويج كرده است ، من هستم يا تو؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو هستى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا حَسَن و حسين عليهما السلام دو نواده و ريحانه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم آنگاه كه فرمود:
(( آن دو سيّد جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان بهتر از آنهاست )) ، آن پدر منم يا تو؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو هستى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا برادر تو است آنكه به وسيله دو بال زينت يافت و در بهشت با فرشتگان پَر مى زنَد ، يا برادر من است ؟ (88)
خليفه اوّل گفت :
برادر تو است .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا تو ضامن پرداخت قَرض پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم بودى ((كه در ميان مردم ندا مى داد: آنكه از صاحبان وام ، مدّت وامشان پايان يافته بيايد از من دريافت كند)) ، يا من بودم ؟(89)
خليفه اوّل گفت :
تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا من هستم آنكه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم مرا به جنگِ ناكثين ، قاسطين و مارقين با تاءويل قرآن خبر داد يا تو؟
خليفه اوّل گفت :
آرى تو هستى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم مى خواست آن مرغ بريان را كه احسان كرده بودند ، ميل كند ، عرض كرد :
(( خدايا محبوبترين خَلق خود را براى خوردن اين طعام پيش من بفرست ))، همان لحظه من رسيدم و از آن غذا خوردم ، يا تو ؟(90)
خليفه اوّل گفت :
تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا منم كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم به علم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود : عَلِىٌّ اَقْضاكُمْ ، يا تو ؟
خليفه اوّل گفت :
تو بودى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا منم كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود دستور داد كه به عنوان اميرالمؤ منين به او سلام دهند يا تو؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو هستى .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا منم آنكه به آخرين كلام پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم شاهد بودم و متولّى غسل و دفن او شدم يا تو؟ (91)
خليفه اوّل گفت :
آرى توئى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا از نظر قرابت به پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم من سبقت دارم يا تو؟
خليفه اوّل گفت : تو .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا براى فرو ريختن بتهاى كعبه و شكستن آنها پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم مرا بر دوش خود گرفت يا تو را؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو را .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم درباره من فرمود كه در دنيا و آخرت صاحب لواى من هستى يا درباره تو ؟
خليفه اوّل گفت :
در باره تو فرمود .
امام على عليه السلام فرمود :
آيا تو بودى آن كس كه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در حقّ او به فاطمه سلام الله عليها فرمود : (( تو با كسى ازدواج كردى كه از حيث ايمان و اسلام بر همه مقدّم است ))، يا من بودم ؟
خليفه اوّل گفت :
آن شخص تو بودى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آيا تو بودى كه روز قليب ((بدر)) مَلَك هاى هفت آسمان به او سلام دادند ، يا من بودم ؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو بودى .
امام على عليه السلام فرمود :
آنگاه كه رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم دستور داد همه آنهائى كه درب خانه شان به مسجد باز مى شُد، بايد بسته شود، بجز دَرِ خانه على .
و فرمود : (( هر آنچه خداوند بر من حلال كرد، بر على حلال است )) ، آيا تو آنكس بودى يا من ؟
خليفه اوّل گفت :
البتّه تو بودى .
پياپى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام از مناقب و فضائل خود ، كه خداوند و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم آنها را به آن حضرت داده بودند ، بيان مى فرمود و خليفه اوّل نيز همه آنها را تصديق مى كرد .
آنگاه فرمود :
پس چه چيز تو را از خدا و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم و دين خدا بازداشته و مقامى را كه اهليّتِ آن را ندارى تصاحب كردى ؟
خليفه اوّل در حالى كه سخت ناراحت بود، گفت :
يا اباالحسن راست فرمودى ، امروز را به من مهلت بده تا در اين باره بينديشم .
امام على عليه السلام قبول نمود . او از نزد آن حضرت به خانه خود مراجعت كرد و با كسى حرف نزد و شب خوابيد و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد ، چون به آن حضرت سلام كرد ، آن بزرگوار روى مباركش را از او برگردانيد.
خليفه اوّل گفت :
يا رسول اللّه ، آيا دستورى فرموده اى كه من آن را بجا نياورده ام ؟
حضرت فرمود :
با آن كس كه خداوند و پيامبرش او را دوست مى دارند دشمنى كرده اى ، حقّ را به اهلش ‍ بازگردان .
خليفه اوّل گفت :
آن شخص كيست ؟
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
او همان كسى است كه بر تو عتاب كرد و او على بن ابيطالب عليه السلام است .
خليفه اوّل گفت :
يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم من حقّ را به او باز مى گردانم .
و ديگر آن حضرت را نديد.
سحرگاه خليفه اوّل خدمت على عليه السلام آمد و گفت :
يا اباالحسن دستت را باز كن تا با تو بيعت كنم .
و آنچه را كه در خواب ديده بود براى آن حضرت نقل كرد.
على عليه السلام دست خود را گشود و خليفه اوّل با آن حضرت دستِ بيعت داد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
برگرد به سوى مسجد ، آنچه را كه در خواب ديده اى و آنچه ميان من و تو اتّفاق افتاد ، آن را به آگاهى مردم برسان .
خليفه اوّل در حالى كه تغيير يافته و خود را ملامت مى كرد، به سوى مسجد مى رفت كه در راه به خليفه دوّم برخورد ، و ماجرا را براى او تعريف كرد.
خليفه دوّم گفت :
به خدا اى خليفه ، گولِ سِحر بنى هاشم را نخور و به آنها وثوق نداشته باش ، اين نخستين سِحرِ آنها نيست و از اين كارها زياد مى كنند.
از اين حرف هاى اغوا كننده بسيار گفت ، تا خليفه اوّل را از عزم خود منصرف ساخت و مجدّدا او را به امر خلافت برگرداند.(92)
7 - پاسخ به سئوالات علمى ، اعتقادى
اوّل - پاسخ به سئوالات اعتقادى دانشمندان يهود و نصارى
گروهى از احبار و دانشمندان يهود ، وارد مدينه شدند و نزد خليفه اوّل آمده و گفتند :
در تورات چنين مى خوانيم كه :
جانشينان پيامبران ، دانشمند ترينِ امّت هستند .
اكنون كه تو جانشين پيامبر هستى بايد به سئوالات ما پاسخ بدهى .
از تو مى پرسيم كه :
خدا در كجاست ؟ در آسمانها يا در زمين ؟
خليفه اوّل گفت :
او در آسمان و در عرش است .
يهودى گفت :
در اين صورت زمين از وجود خدا خالى است بنابه قول تو خدا در جائى هست و در جائى نيست .
خليفه اوّل گفت :
از نزد من دور شويد و از اينگونه پرسش ها دست برداريد .
يهوديان از سخن خليفه در شگفت مانده و از نزد وِى خارج شده ، در حالى كه اسلام را به مسخره گرفته بودند.
در اين لحظه حسّاس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با منطق استوار خود چنين پاسخ داد:
اِنَّ اللّهَ اَيَّنَ الاَيْنَ ، فَلا اَيْنَ لَهُ وَ جَلَّ اَنْ يَحْوِيْهِ مَكانٌ وَ هُوَ فى كُلِّ مَكانٍ بَغَيْرِ مُماسَّةٍ وَ لا مُجورَةٍ ، يُحيطُ عِلْمُهُ بِما فيها وَ لا يَخْلُو شَيْى ءٌ مِنْ تَدبيرِهِ.