الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد ششم
( امام على (ع ) و علم و هنر )

مرحوم محمّد دشتى

- ۹ -


O برنامه ريزى صحيح در زندگى
((مؤ من بايد شبانه روز خود را به سه قِسم تقسيم كند، زمانى براى نيايش و عبادت پروردگار، و زمانى براى تاءمين هزينه زندگى ، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّت هايى كه حلال و زيباست . خردمند را نشايد جز آن كه در پى سه چيز حركت كند، كسب حلال براى تاءمين زندگى ، يا گام نهادن در راه آخرت ، يا به دست آوردن لذّت هاى حلال .))
5 - شناخت بيمارى ها و سموم
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه 109 نسبت به نقش بيمارى روانى در جسم آدمى فرمود:
وَمَنْ عَشِقَ شَيْئا اءَعْشَى بَصَرَهُ، وَاءَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ، وَيَسْمَعُ بِاءُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَاءَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَوَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا، وَلِمَنْ فِى يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا، حَيْثَُما زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا، وَحَيْثَُما اءَقْبَلَتْ اءَقْبَلَ عَلَيْهَا؛ لاَ يَنْزَجِرُ مِنَ اللّهِ بِزَاجِرٍ، وَلاَيَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَهُوَ يَرَى الْمَاءْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ، حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ وَلاَ رَجْعَةَ.

# # #

((هر كس به چيزى عشق ناروا ورزد، نابينايش مى كند، و قلبش را بيمار كرده ، با چشمى بيمار مى نگرد، و با گوشى بيمار مى شنود، خواهشهاى نفس پرده عقلش را دريده ، دوستى دنيا دلش را ميرانده است ، شيفته بى اختيار دنيا و برده آن است و برده كسانى است كه چيزى از دنيا در دست دارند، دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمى گردد، و هر چه هشدارش دهند از خدا نمى ترسد، از هيچ پند دهنده اى شنوايى ندارد، با اينكه گرفتار آمدگان دنيا را مى نگرد كه راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند.))

# # #

و در خطرات امراض روانى و جسمى در حكمت 388 فرمود:
اءَلاَ وَإِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَةَ، وَاءَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَاءَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ. اءَلاَ وَإِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ.

# # #

O فقرزدايى و سلامت
(آگاه باشيد كه فقر نوعى بلا است ، و سخت تر از تنگدستى بيمارى تن و سخت تر از بيمارى تن ، بيمارى قلب است ، آگاه باشيد كه همانا عامل تندرستى تن ، تقوا دل است .)

# # #

دوّم - علم الارواح و علم النفس
1 - روانشناسى عمومى
امام على عليه السلام در حكمت 197 نسبت به بيمارى هاى روانى و راه هاى درمان آن فرمود:
إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الاَْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ.(156)

# # #

O روش درمان روح (روانشناسى بالينى )
(اين دل ها همانند تن ها خسته مى شوند، براى نشاط آن به سخنان تازه و حكيمانه روى بياوريد.)

# # #

2 - روانكاوى ، روانشناسى درمانى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در حكمت 193 به شناخت روان و راه درمان و بكارگيرى آن فرمود:
إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالا وَإِدْبَارا، فَاءْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا اءُكْرِهَ عَمِيَ.(157)

# # #

O راه به كار گرفتن قلب
(دل ها را روى آوردن و پشت كردنى است ، پس دل ها را آنگاه بكار وا داريد كه خواهشى دارند و روى آوردنى ، زيرا اگر دل را به اجبار بكارى وادارى كور مى گردد.)

# # #

3 - شناخت بيمارى هاى روانى و راه هاى مقابله با آن
امام على عليه السلام در خطبه 198/4 فرمود:
فَإِنَّ تَقَوْى اللّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ، وَبَصَرُ عَمَى اءَفْئِدَتِكُمْ، وَشِفَاءُ مَرَضِ اءَجْسَادِكُمْ، وَصَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ، وَطُهُورُ دَنَسِ اءَنْفُسِكُمْ، وَجِلاَءُ عَشَا اءَبْصَارِكُمْ، وَاءَمْنُ فَزَعِ جَاءْشِكُمْ، وَضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ.

# # #

(همانا تقوا و ترس از خدا، داروى بيماريهاى دل ها، روشنايى قلب ها، و درمان دردهاى بدنها، مرهم زخم جانها، پاك كننده پليديهاى ارواح ، و روشنايى بخش تاريكى چشمها، و امنيّت در ناآراميها، و روشن كننده تاريكيهاى شماست .)

# # #

و در خطبه 176/9 نسبت به نقش قرآن در شفاى جان ها فرمود:
فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ اءَكْبَرِ الدَّاءِ: وَهُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفَاقُ، وَالْغَيُّ وَالضَّلاَلُ، فَاسْاءَلُوا اللّهَ بِهِ، وَتَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ، وَلاَ تَسْاءَلُوا بِهِ خَلْقَهُ، إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللّهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ.

# # #

(كه در قرآن درمان بزرگ ترين بيماريها يعنى كفر و نفاق و سركشى و گمراهى است ، پس به وسيله قرآن خواسته هاى خود را از خدا بخواهيد، و با دوستى قرآن به خدا روى آوريد، و به وسيله قرآن از خلق خدا چيزى نخواهيد، زيرا وسيله اى براى تقرّب بندگان به خدا، بهتر از قرآن وجود ندارد.)

# # #

و در خطبه 110/6 فرمود:
وَتَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ اءَحْسَنُ الْحَدِيثِ، وَتَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ، وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ، وَاءَحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإِنَّهُ اءَنْفَعُ الْقَصَصِ. وَإِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بَغَيْرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ اءَعْظَمُ، وَالْحَسْرَةُ لَهُ اءَلْزَمُ، وَهُوَ عِنْدَ اللّهِ اءَلْوَمُ.

# # #

(و قرآن را بياموزيد، كه بهترين گفتار است ، و آن را نيك بفهميد كه بهار دلهاست ، از نور آن شفا و بهبودى خواهيد كه شفاى سينه هاى بيمار است ، و قرآن را نيكو تلاوت كنيد كه سودبخش ترين داستانهاست ، زيرا عالمى كه به غير علم خود عمل كند، چونان جاهل سرگردانى است كه از بيمارى نادانى شفا نخواهد گرفت ، بلكه حّجت بر او قوى تر و حسرت و اندوه بر او ثابت و در پيشگاه خدا سزاوار سرزنش است .)

# # #

4 - شناخت غرائز گوناگون و راه هاى كنترل و تربيت آنها (مباحث اخلاقى )
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه 53/28 فرمود:
وَلاَ حَرِيصا يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ، فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ.

# # #

(حريص را در مشورت كردن دخالت نده ، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص ، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است .)

# # #

5 - علم اخلاق ، اخلاق فردى ، اخلاق اجتماعى ، اخلاق سياسى
امام على عليه السلام در خطبه 193 فرمود:
فَمِنْ عَلاَمَةِ اءَحَدِهِمْ اءَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِى دِينٍ، وَحَزْما فِى لِينٍ، وَإِيمَانا فِى يَقِينٍ، وَحِرْصا فِى عِلْمٍ، وَعِلْما فِى حِلْمٍ، وَقَصْدا فِى غِنًى ، وَخُشُوعا فِى عِبَادَةٍ، وَتَجَمُّلا فِى فَاقَةٍ، وَصَبْرا فِى شِدَّةٍ، وَطَلَبا فِى حَلاَلٍ، وَنَشَاطا فِى هُدًى ، وَتَحَرُّجا عَنْ طَمَعٍ.
يَعْمَلُ الاَْعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَهُوَ عَلَى وَجَلٍ. يُمْسِى وَهَمُّهُ الشُّكْرُ، وَيُصْبِحُ وَهَمُّهُ الذِّكْرُ. يَبِيتُ حَذِرا وَيُصْبِحُ فَرِحا؛ حَذِرا لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَفَرِحا بِمَا اءَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ.
إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيَما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيَما تُحِبُّ.
قُرَّةُ عَيْنِهِ فِيَما لاَ يَزُولُ، وَزَهَادَتُهُ فِيَما لاَ يَبْقَى ، يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَالْقَوْلَ بِالْعَمَلِ.
تَرَاهُ قَرِيبا اءَمَلُهُ، قَلِيلا زَلَلُهُ، خَاشِعا قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُورا اءَكْلُهُ، سَهْلا اءَمْرُهُ، حَرِيزا دِينُهُ، مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَكْظُوما غَيْظُهُ.
الْخَيْرُ مِنْهُ مَاءْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَاءْمُونٌ. إِنْ كَانَ فِى الْغَافِلِينَ كُتِبَ فِى الذَّاكِرِينَ، وَإِنْ كَانَ فِى الذَّاكِرِينَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ.
يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَيُعْطِى مَنْ حَرَمَهُ، وَيَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِيدا فُحْشُهُ، لَيِّنا قَوْلُهُ، غَائِبا مُنْكَرُهُ، حَاضِرا مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلا خَيْرُهُ، مُدْبِرا شَرُّهُ. فِى الزَّلاَزِلِ وَقُورٌ، وَفِى الْمَكَارِهِ صَبُورٌ، وَفِى الرَّخَاءِ شَكُورٌ.
لاَ يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ، وَلاَ يَاءْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ. يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ اءَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ، لاَ يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَلاَ يَنْسَى مَا ذُكِّرَ، وَلاَ يُنَابِزِ بِالاَْلْقَابِ، وَلاَ يُضَارُّ بِالْجَارِ، وَلاَ يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَلاَ يَدْخُلُ فِى الْبَاطِلِ، وَلاَ يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ.
إِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَإِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ، وَإِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَكُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ.
نَفْسُهُ مِنْهُ فِى عَنَاءٍ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِى رَاحَةٍ. اءَتْعَبَ نَفْسَهُ لا خِرَتِهِ، وَاءَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَرَحْمَةٌ.
لَيْسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبْرٍ وَعَظَمَةٍ، وَلاَ دُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَخَدِيعَةٍ.
قال : فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها. فقال اءميرالمؤ منين عليه السلام :
اءَمَا وَاللّهِ لَقَدْ كُنْتُ اءَخَافُهَا عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: اءَهكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِاءَهْلِهَا؟
فقال له قائل : فما بالك يا اءمير المؤ منين ؟
فقال عليه السلام :
وَيْحَكَ، إِنَّ لِكُلِّ اءَجَلٍ وَقْتا لاَ يَعْدُوهُ، وَسَبَبا لاَ يَتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلا، لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ!

# # #

((و از نشانه هاى يكى از پرهيزكاران اين است كه او را اينگونه مى بينى ، در ديندارى نيرومند، نرمخو و دورانديش ، داراى ايمانى پر از يقين ، حريص در كسب دانش ، و با داشتن علم بردبار، و در توانگرى ميانه رو، در عبادت فروتن ، و آراسته در تهيدستى ، در سختى ها بردبار، در جستجوى كسب حلال ، در راه هدايت شادمان ، پرهيز كننده از طمع ورزى ، مى باشد.
اعمال نيكو انجام مى دهد و ترسان است ، روز را به شب مى رساند با سپاسگذارى ، و شب را به روز مى آورد با ياد خدا، شب مى خوابد امّا ترسان ، و بر مى خيزد شادمان ، ترس براى اينكه دچار غفلت نشود، و شادمانى براى فضل و رحمتى كه به او رسيده است .
اگر نفس او در آن چه دشوار است فرمان نبرد، از آن چه دوست دارد محرومش مى كند، روشنى چشم پرهيزكار در چيزى قرار دارد كه جاودانه است ، و آن چه را ترك مى كند كه پايدار نيست ، بردبارى را با علم ، و سخن را با عمل ، در مى آميزد.
پرهيزگار را مى بينى كه : آرزويش نزديك ، لغزش هايش اندك ، قلبش فروتن ، نفسش قانع ، خوراكش كم ، كارش آسان ، دينش حفظ شده ، شهوتش مرده ، خشمش فرو خورده است .
مردم به خيرش اميدوار، و از آزارش در اءمانند، اگر در بيخبران باشد نامش در گروه يادآوران خدا ثبت مى گردد، و اگر در يادآوران باشد نامش در گروه بيخبران نوشته نمى شود، ستمكار خود را عفو مى كند، به آن كه محرومش ‍ ساخته مى بخشد، آن كس كه با او بريده مى پيوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم ، بدى هاى او پنهان ، و كار نيكش آشكار است .
نيكى هاى او به همه رسيده ، و آزار او بكسى نمى رسد. در سختى ها آرام ، و در ناگواريها بردبار و در خوشى ها سپاسگذار است ، به آن كه دشمن دارد ستم نكند، و نسبت به آن كه دوست دارد به گناه آلوده نشود، پيش از آن كه بر ضد او گواهى دهند به حق اعتراف مى كند، و آن چه را به او سپرده اند ضايع نمى سازد، و آن چه را به او تذكّر دادند فراموش نمى كند.
مردم را با لقب هاى زشت نمى خواند، همسايگان را آزار نمى رساند، در مصيبت هاى ديگران شاد نمى شود، و در كار ناروا دخالت نمى كند، و از محدوده حق خارج نمى شود، اگر خاموش است سكوت او اندوهگينش نمى كند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمى شود، و اگر به او ستمى روا دارند صبر مى كند تا خدا انتقام او را بگيرد. نفس او از دستش در زحمت ، ولى مردم در آسايشند، براى قيامت خود را به زحمت مى افكند، ولى مردم را به رفاه و آسايش ‍ مى رساند، دورى او از برخى مردم ، از روى زهد و پارسايى ، و نزديك شدنش با بعضى ديگر از روى مهربانى و نرمى است ، دورى او ازتكبّر و خودپسندى ، و نزديكى او از روى حيله و نيرنگ نيست .
(سخن امام كه به اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله اى زد و جان داد. امام على عليه السلام فرمود:)
سوگند به خدا من از اين پيش آمد بر همّام مى ترسيدم .
سپس گفت : آيا پندهاى رسا با آنان كه پذيرنده آنند چنين مى كند؟
شخصى رسيد و گفت : چرا با تو چنين نكرد؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:
واى بر تو، هر اءجلى وقت معيّنى دارد كه از آن پيش نيافتد و سبب مشخّصى دارد كه از آن تجاوز نكند، آرام باش و ديگر چنين سخنانى مگو، كه شيطان آن را بر زبانت رانده است .))

# # #

و نسبت به تفاوت هاى موجود بين برخى از اخلاقيّات زن و مرد فرمود:
خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْاءَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا.(158)

# # #

O تفاوت اخلاقى مردان و زنان
(برخى از نيكوترين خلق و خوى زنان ، زشت ترين اخلاق مردان است ، مانند، تكبّر و به خود باليدن ، ترس ، بخل ، هرگاه زنى متكبّر باشد، بيگانه را بحريم خود راه ندهد، و اگر بخيل باشد اموال خود و شوهرش را نگهبان است ، و چون ترسان باشد از هر چيزى كه به آبروى او زيان رساند فاصله مى گيرد.)

# # #

(طبيعى است كه استخراج تمام موارد ياد شده در نهج البلاغه و بررسى تطبيقى آنها با علوم مربوطه ، خود به چندين كتاب مفصّل علمى تبديل خواهد شد).(159)
4- تر و يج فر هنگ قر آ نى
1 - شعر يا قرآن
سعد خفاف مى گويد:
دوستم ((زاذان )) را ديدم كه بسيار قرآن مى خواند، و آيات الهى را خوب و زيبا تلاوت مى كرد،
از او پرسيدم :
قرآن را چگونه و در نزد چه كسى ياد گرفته اى ؟
پاسخ داد:
من شعر زياد مى خواندم ، روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار من گذشت و ديد كه اشعار زياد مى خوانم به من فرمود:
اى زاذان ، چرا به جاى شعر، قرآن نمى خوانى ؟
گفتم :
قرآن را به قدر نماز مى دانم .
حضرت مرا نزد خود طلبيد، چيزى در گوش من زمزمه كرد كه نفهميدم ، از آن پس حافظ قرآن شدم ، و همواره قرآن مى خوانم .
سعد خفاف مى گويد:
ماجراى او را براى امام صادق عليه السلام نقل كردم ، فرمود راست مى گويد.(160)
از اين رهنمود امام على عليه السلام درس مى گيريم ، افرادى كه داراى حافظه خوب وقوى هستند، براى حفظ قرآن تلاش كنند، كه داراى همه گونه معارف بلند و ارزشمند است .
2 - جمع آورى قرآن
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه :
((پس از من از خانه بيرون نرو تا قرآن را يكجا جمع آورى كنى .))
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر آيه اى از قرآن كه نازل مى شد براى من مى خواند و آن را مى نوشتم و تاءويل و تفسير عامّ و خاص و محكم و متشابه را به من مى آموخت .(161)
پس از دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طبق سفارش آن بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم امام على عليه السلام قرآن را به همان ترتيبى كه نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر او املاء فرمود همراه با تفسير و شاءن نزول آيات همه را يكجا نوشت كه همواره در اختيار امامان معصوم عليه السلام قرار داشت .(162)

# # #

3 - رونق علم نحو براى حفظ قرآن
علم نحو براى حفظ لغت از آشفتگى و تحريف ، و نيز در معناى كلام عربى ، اهميّتى بسيار دارد، تا آنجا كه گاهى با تبديل كسره به فتحه ، معناى يك كلمه تغيير مى كند كه در بعضى موارد مستلزم كفر است .(163)
قوائد زبان عرب تا عصر خلافت حضرت امير كشف و تنظيم نشده بود،
و نوشتن كلام عربى بدون اِعراب گذارى انجام مى گرفت .
قرآن و سائر نوشته ها و نامه ها بدون اِعراب بود.
و مردم قانون ((اِعراب گذارى )) را نمى دانستند،
امّا كارِ آموختن قواعد زبان عرب ، براى ساكنين جزيرة العرب كه با غير عرب آميزش نداشتند، به طور طبيعى انجام مى گرفت ، يعنى يك طفل عرب با يادگيرى سخن گفتن ، آن قواعد ساده را به آسانى مى آموخت ، به خصوص آنكه فرهنگ عرب قبل از اسلام در جاهليّت بسيار اندك و در حول يك زندگانى ساده دور مى زد كه عبارت بود از آب ، نان ، گوشت ، شتر، صحرا، شمشير، نَسَب ، جنگ قبيله اى ، و مانند آن .
پس از نزول قرآن كريم ، فرهنگ عرب به فرهنگ اسلام تبديل و داراى ابعاد گوناگونى شد كه :
صفات پروردگار جهان
و شناخت انبياء
و احوال قيامت
و اخلاق و احكام اسلامى و ارزش هاى اخلاقى به ان اضافه گرديد،
ليكن پس از فتوحات مسلمانان و آميزش آنان با افراد غير عرب چونان ايرانيانِ ساكن شهر كوفه ، كه ايشان را حمراء مى ناميدند.
و اهل سند و هند ساكن در بصره كه ايشان را ((سبابجه )) و ((زطّ)) مى ناميدند.(164)
و اقباط در اسكندريّه
و هجرت مسلمان هاى عرب به كشورهاى آفريقا و هند و سند و بلخ و بخارا، همه و همه عامل اين شد كه لغت عرب آشفتگى پيدا كرده بگونه اى كه كودكان عرب بواسطه معاشرت با همسالان غير عرب به جاى آنكه زبان فصيح عرب را از قوم و قبيله خود بياموزند، از كودكان غير عرب مى آموختند، علاوه بر آنكه گاهى مادران اين اطفال زنانى بودند كه در فتوحات از اقوام قبط و فرس و روم اسير شده بودند و اين كودكان سخن را از مادر غير عرب ، يا كلفت و نوكر غير عرب ، در خانه مى آموختند.
در نتيجه چنان آشفتگى در زبان نسل جديد عرب پديد آمد كه نزديك بود به تدريج لغت عرب مانند زبان بعضى از ملل قديمه از بين برود،
تا آنجا كه جز معدودى از متخصّصين در هر عصر، نتوانند آن زبان را بدرستى پاس دارند و اين مشكل پديد آمد كه خواندن و فهميدن قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جز براى معدودى امكان نداشته باشد.
آغاز اين آشفتگى ها در زبان عربى در نيمه اوّل قرن اوّل هجرى بود.
ابوالاسود دوئلى كه يكى از اصحاب و شاگردان حضرت امير بود، داستان تاءسيس علم نحو يا قانون اعراب گذارى در زبان عربى را چنين حكايت مى كند:
روزى بر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شدم ، ديدم آن حضرت در حال فكر و انديشه است ، به من فرمود:
در شهر شما ((كوفه )) قرآن را غلط مى خوانند.(165)
مى خواهم كارى كنم تا لغت عرب از اين آشفتگى بيرون آيد.
گفتم :
يا اميرالمؤ منين اگر اين كار را بكنيد لغت عرب را زنده كرده ايد.
بعد از چند روز خدمت آن حضرت رسيدم ، نوشته اى به من داد كه در آن زيربناى علم نحو را نوشته بود و از تقسيم كلمه به اسم و فعل و حرف و تعريف آنها شروع مى شد.
سپس به من فرمود:
اَنِحْ نَحْوَه
(( به اين نحو پيش برو. ))(166)
ابوالاسود مى گويد:
آنرا گرفته و به منزل رفتم و يك دوره قواعد نحو را برطبق راهنمائى و طرح حضرت نگاشتم و بعد آنرا به حضرت نشان دادم و تا آنكه اشكالاتش را رفع كرد.
مثلا در اسماء مشبّهة بالفعل فرمود:
چرا كانَ را ننوشتى .
گفتم : نمى دانستم از آنهاست ،
فرمود: از جمله آنهاست .
اين قواعد نزد ((ابوالاسود)) بود و به سبب بخلى كه داشت ، آنرا به كسى نشان نمى داد و از آنجا كه عالِم به ادبيّات عرب بود واليان پس از حضرت امير عليه السلام او را احترام مى كردند.
از جمله اين واليان زيادبن ابيه بود كه از جانب معاويه ولايت عراق را در دست داشت .
زياد فرزندش ابن زياد را به شام نزد معاويه فرستاد.
ابن زياد در سخن گفتن به زبان عربى ناتوان بود و غلط تلفّظ مى كرد، چرا كه مادرش سميّه از غير عرب بود و حتّى پدر زياد هم غلط گفتن او را درك نكرده بود.
معاويه كه در مكّه بزرگ شده بود و از قبيله قريش كه فصيح ترين قبائل عرب بود، اشتباه را تشخيص داد، و به زياد نوشت كه به پسرت سخن گفتن به زبان عربى را تعليم بده ، او غلط حرف مى زند.(167)
زياد كسى را فرستاد و ابوالاسود را احضار كرد و از او خواست قواعد زبان عرب را كه حضرت امير عليه السلام به او آموخته بود، براى تعليم فرزندش در اختيار او بگذارد.
ابوالاسود نپذيرفت .
زياد حيله اى بكار برد، كسى را واداشت تا در مسير ابوالاسود قرآن را غلط بخواند،
او هم آيه سوّم سوره برائت را اينطور خواند
((إ نَّ اللّهَ بَرِى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولِهِ))
(و رسولهُ را به كسر لام خواند)
صحيح آن رسوله به ضمّ لام است .
يعنى خداوند و رسولش از مشركين بيزارند.(168) ابوالاسود پس از شنيدن اين غلط خوانى و تحريف قرآن ، حالش دگرگون شد و تصميم گرفت تا نحو را براى حفظ قرآن از تغيير و تبديل به مردم تعليم كند.
براى رسيدن به اين هدف دو اقدام كرد:
((الف - اعراب گذارى قرآن مطابق قواعد نحو))
تا عموم مردم قرآن را صحيح بخوانند.
((ب - تعليم علم نحو))
براى انجام اين كار اوّل نزد زياد برگشت و گفت :
ده نفر نويسنده زبردست از قبيله عبدالقيس براى من انتخاب كن تا اين كار را انجام دهم .
زياد خواسته او را برآورد،
ابوالاسود به آنان گفت :
قرآن را از اوّل تا آخر مى نويسيد،
بعد من يكبار قرآن را با دقّت مى خوانم . شما در آخر كلمات به دهان من نگاه كنيد،
هر جا كه دهانم را باز مى كنم ، يك نقطه روى حرف بگذاريد (فتحه )
و هرجا لبم را پائين مى آورم يك نقطه زير آن حرف بگذاريد (كسره )
و هرجا دهانم را جمع مى كنم يك نقطه برابر آخر حرف بگذاريد (ضمّه ).

# # #

ابوالاسود پس از آنكه آن ده تن نوشتن قرآن را به پايان رساندند، خود از اوّل قرآن شروع بخواندن كرد و آنان مطابق دستور او قرآن را اعراب گذارى كردند.
ابوالاسود علم نحو را كه از استاد خود، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آموخته بود به اين ترتيب روى قرآن پياده كرد و باعث شد كه همه مردم قرآن را مطابق قواعد زبان عرب و بدون تحريف بخوانند.
از طبقه سوّم شاگردان او در علم نحو، ((خليل بن اءحمد فراهيدى )) بود كه او نقطه بالا و پائين حروف را كشيده و نقطه برابر كلمه را به صورت ((واو)) كوچك نوشت و فتحه و كسره و ضمّه را به صورت فعلى َُِ درآورد.
پس از خليل تا امروز همه قرآنها اين چنين اعراب گذارى شد.
كار دوّم ((ابوالاسود))، آن بود كه علم نحو را به جمعى تعليم نمود، كه از جمله آنها دانشمندان زير مى باشند:
1 - سه فرزندش عطاء و ابوالحارث و ابوحرب
2 - و عنبسة بن معدان مشهور به الفيل و ميمون بن الاقرن و عبدالرحمن بن هرمز و يحيى بن عاصم و نصر بن عاصم كه از طبقه اوّل علماء ((نحو)) مى باشند.
3 - و از طبقه دوّم عبداللّه بن اسحاق الحضرمى و عيسى بن عمر الثقفى و ابو عمرو بن العلاءالحارثى بوده اند كه علم نحو را از يحيى بن يعمر فرا گرفتند
4 - و از طبقه سوّم خليل بن احمد فراهيدى بوده است .
قواعد علم نحو كه وصىّ پيامبر، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تنظيم و تعليم فرمود اينچنين منتشر شد.
در نتيجه هر كس علم نحو را مى آموخت قرآن و ديگر متون را مى توانست بدون اعراب گذارى هم صحيح بخواند.
اگر تلاش فرهنگى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نبود چگونه مى شد از قرآن و حديث پيامبر، معارف اسلام را استفاده كرد؟