امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۴)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۱۶ -


8. نامه اي ديگر به همان كارمند:

چگونه آن خوردني و نوشيدني كه مي داني حرام است براي تو گوارا است؟ و چگونه از مال يتيم و مسكين، كنيز مي خري؟ پس از خدا بترس و اين اموال را به صاحبان آنها بازگردان و اگر اين كار را انجام ندهي و خداوند مرا بر تو مسلط سازد وظيفه اي كه در پيشگاه خداوند دارم، درباره تو انجام مي دهم و با شمشير گردن تو را مي زنم شمشيري كه آن را بر كسي فرود نياوردم، مگر آنكه به دوزخ سرنگون شد.

* * *

9. نامه علي بن ابي طالب عليه السلام به «مخنف بن سليم»، فرماندار آن حضرت در اصفهان و همدان:

ما تصميم گرفته ايم كه به سوي اين گروه رهسپار شويم، گروهي كه بيت المال مسلمين را بر خود اختصاص داده و حق را نابود ساخته و در روي زمين فساد برپا داشته و ظالمين را مورد اعتماد قرار داده اند. و چون ستمگري به آنان در ستمشان ياري كند، او را دوست ندارند و در گناه و تباهي همكاري كنند و همه آنها از جرگه ستمگرانند.

* * *

10. نامه اي از علي عليه السلام به «اردشير» يكي از كارمندان آن حضرت كه خبر رسيده بود كه او اموال عمومي را درميان قوم و خويش خود تقسيم مي كند:

گزارشي درباره تو به من رسيده است كه اگر اين عمل از تو سرزده باشد، خداي را به خشم آورده و امام و پيشواي خود را ناخشنود ساخته اي. سوگند به خداوندي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر آنچه گفته اند درست باشد، نزد من خوار و زبون و پست و بي اعتبار خواهي شد.

11. نامه امام علي عليه السلام به «عثمان بن حنيف انصاري» فرماندار آن حضرت در بصره كه درباره او گزارشي رسيده بود مبني بر اينكه به يك ميهماني از طرف خويشاوندان خود دعوت شده و بدان ميهماني رفته است:

پس از حمد و ستايش پروردگار، اي پسر حنيف! به من گزارش رسيده كه يكي از جوانان بصره تو را به ميهماني اي دعوت كرده و تو هم در آن ميهماني كه انواع خوردني هاي رنگارنگ وجود داشته، شركت كرده اي؟ من گمان نمي بردم تو بر سفره اي بنشيني كه بينوايان از آن رانده شده و توانگران به آن دعوت گرديده اند. هان بدانيد كه پيشواي شما از دنيا به دو تكه پارچه كهنه و از خوردني ها، به دو قرص نان قناعت كرده است؛ البتّه شما توانايي تحمّل چنين قناعتي را نداريد، ولي مرا با پارسايي و كوشش و پرهيز و درستي ياري كنيد؛ به خدا سوگند از دنياي شما، زر نيندوختم و ثروتي ذخيره نكردم و براي جامه كهنه خويش، عوضي تهيه نديدم و اگر مي خواستم، مي توانستم از شهد ناب و مغز گندم و جامه ابريشمين براي خود خوراك و پوشاك آماده سازم، ولي هرگز خواهش نفس بر من غلبه نخواهد كرد و ميل و شهوت مرا به برگزيدن خوردني هاي متنوع، وادار نخواهد ساخت، چطور مي تواند چنين باشد؟! درحاليكه ممكن است در حجاز يا يمن كساني باشند كه اميد به يك قرص نان را ندارند و به عمر خود، يكبار هم سير غذا نخورده اند.

آيا من با شكم سير بخوابم و در پيرامون من شكمهاي تهي و جگرهاي سوزان باشد؟

آيا فقط به اين اكتفا كنم كه به من پيشواي مسلمانان بگويند ولي در سختي هاي روزگار با عموم مردم شريك نباشم؟

شايد يكي از افراد ملّت بگويد: اگر خوراك فرزند ابوطالب اين است، پس ضعف و سستي او را از جنگ و نبرد با قهرمانان و برابري با دليران باز خواهد داشت؛ ولي آگاه باشيد كه چوبِ درخت بياباني، سخت تر و محكم تر و سبزه هاي شاداب، پوستشان نازكتر است و گياههاي دشتي بهتر مي سوزند و ديرتر خاموش مي شوند! به خدا سوگند، اگر همه اعراب در پيكار با من پشت به يكديگر دهند! هرگز رو برنگردانم!

* * *

12. از نامه هاي علي بن ابي طالب عليه السلام كه به مأمورين ماليات خود نوشته است: ... با مدارا و انصاف با مردم رفتار كنيد و براي انجام احتياجاتشان شكيبا باشيد، كسي را از درخواستش به خشم نياوريد و از مطلوبش باز نداريد، و هرگز به خاطر ماليات، لباس تابستاني و زمستاني مردم را نفروشيد و رزقي را كه مي خورند از آنها نگيريد و حيواني را كه با آن به كار مشغولند از دستشان خارج نسازيد، هرگز به خاطر يك درهم، به حدي از آنان تازيانه مزنيد و ايستاده نگه نداريد و از لوازم زندگي آنان، چيزي را نفروشيد چرا كه روش ما آن است كه با گذشت و اغماض از مردم ماليات بگيريم.

* * *

13. نامه علي عليه السلام به «سهل بن حنيف انصاري»، فرماندار مدينه:

امّا بعد! به من خبر رسيد كه گروهي از مردم تحت حكومتِ تو به سوي معاويه رفته اند، ولي تو از اينكه شماره آنان از تو كاسته مي شود، و از ياري آنان بي بهره مي شوي، متأسف و اندوهگين مباش، چرا كه آنها اهل دنيا هستند و روي به آن آورده اند و به سوي آن شتابانند! و البتّه آنان عدل را شناختند و ديدند و شنيدند و درك كردند و دانستند كه مردم همه در پيش ما، در حق، يكسان و برابرند و آنگاه به سوي ثروت و امتياز گريختند، نابودي و دوري بر آنان باد! البتّه به خداوند سوگند، آنان از ظلم و ستم فرار نكرده و به عدل و حق نپيوسته اند!

14. از نامه هاي آن حضرت به سران لشكرها به هنگامي كه به خلافت رسيد:

امّا بعد! پيشينيان تو را اين امر نابود ساخت كه آنان حقِّ مردم را ندادند و مردم مجبور شدند با رشوه، حقّ خود را بخرند و همچنين راه باطل را پيش گرفتند و به دنبال آن رفتند تا به هلاكت رسيدند.

* * *

15. از نامه هاي امام علي عليه السلام به يكي از كارمندانش:

بهره تو از حكومت، مال و ثروتي نباشد كه استفاده كني و خشمي نباشد كه آن را با انتقام گرفتن فرو نشاني؛ بلكه بهره و حظّ تو، ازبين بردن باطل و زنده كردن حق باشد.

* * *

16. از سخناني كه پس از ضربت پسر ملجم و پيش از شهادت، بطريق وصيت ايراد كرد و در آن، خاندان و پيروان خود را به عفو از او تشويق مي فرمايد: من ديروز مصاحب شما و در ميان شما بودم و امروز براي شما مايه عبرتم و فردا از شما جدا مي شوم. اگر زنده ماندم خود صاحبِ خونِ خويشتن هستم و اگر درگذشتم كه عاقبت همه كس مرگ است و اگر ببخشم، عفو و بخشش براي من سبب تقرّب در پيشگاه خداوند و براي شما نيكي است؛ پس از او درگذريد!

* * *

17. نامه اي به «قثم بن عباس»، فرماندار مكه:

امّا بعد! نادان و جاهل را بياموز، با دانشمند مذاكره كن، جز زبان تو، به مردم كسي پيام نرساند و حاجب و درباني جز رويت نباشد. نيازمند را از ديدار خود باز مدار كه اگر در نخستين بار از در تو رانده شود و پس از آن حاجت او را روا كني، باز تو را ستايش نكند و آنچه از بيت المال در پيش تو گرد آيد، بنگر و درميان مستمندان پيرامونِ خود با مراعات احتياجات، پخش كن و آنچه اضافه آيد به نزد ما بفرست تا در موارد لازم انفاق و تقسيم كنيم.

18. نامه امام علي عليه السلام به سران لشكريانش:

امّا بعد! سزاوار است كارفرمايي كه نعمت و فضلي به او رسيده است، طرز رفتارش نسبت به ملّت تغيير نكند و هرچه خدا به او نعمت بيشتر ارزاني بدارد، به بندگان خدا نزديكتر شود و به برادرانش مهربانتر گردد؛ حقّ شما بر من آن است كه جز در جنگ رازي را از شما پنهان و پوشيده ندارم و كاري را بدون مشورت با شما، مگر در حكم شرعي، انجام ندهم؛ و حقّ شما را از وقت معين آن به تأخير نيندازم، و شما در حق، نزد من برابريد و اگر بر اين دستور استوار نباشيد و يكي از شما كجروي كند و منحرف گردد، او را كيفر سخت دهم و از آن، راه فراري نداشته باشد.

نمونه هايي از خطابه هاي امام علي عليه السلام

1. اي مردنمايان!

جملات زير، قسمتي از خطبه اي است كه امام علي عليه السلام هنگامي آن را ايراد فرمود كه «سفيان بن عوف غامدي» بر شهر «انبار» واقع در كنار شرقي فرات، تاخته بود.

او از طرف معاويه مأمور شده بود تا شهرهاي عراق را غارت كند و در دل مردم آن سرزمين، بيم و هراس افكند: «... و اين مرد غامدي است كه سوارانش به شهر انبار وارد شده اند و او «حسان بن حسان بكري»، فرماندار آنجا را كشته و سواران شما را از مرزها رانده و مردمان صالح و نيكوكار را به قتل رسانيده است.

به من خبر رسيد كه يكي از سربازان دشمن، بر يك زن مسلمان و يك زن معاهد وارد شده و خلخال و زيور آنها را به زور از آنان گرفته است و ان زن جز لابه و زاري مدافعي كه بدان توسّل جويد نداشته است؛ آنان سپس با دستهاي پر برگشته اندو به هيچ كس از آنان زخم و جراحتي وارد نشده و خوني از ايشان نريخته است، و اگر مسلماني پس از اين ماجرا از تأسف و اندوه بميرد، جا دارد و او را نبايد سرزنش كرد.

شگفتا! به خدا سوگند اتفاق اين مردم بر باطلشان و پراكندگي شما در عقيده حقّ خود، دل را مي ميراند و بر غم و اندوه انسان مي افزايد؛ زشتي و اندوه شما را فرا گيرد كه هدف تير قرارتان مي دهند و شما را غارت مي كنند، ولي شما آنان را غارت نمي كنيد؛ به پيكار با شما مي آيند، ولي شما با آنان نبرد نمي كنيد و بر خدا نافرماني مي كنند و شما راضي و خشنود هستيد، اگر دستور دهم در تابستان به سوي دشمن رويم مي گوييد: اكنون شدّت گرما است ما را مهلت ده كه گرما كمتر شود و اگر در زمستان دستور حركت دهم مي گوييد اكنون هوا بسيار سرد است مهلت ده تا زحمت سرما از سر ما كم شود؛ همه اينها به خاطر فرار از سرما و گرما است؟ به خدا سوگند شما از شمشير بيشتر مي ترسيد و مي گريزيد.

اي مردنمايان نامرد! كساني كه در عقل و خرد مانند بچّه هاييد، اي كاش كه شما را نديده و نشناخته بودم؛ آشنايي كه به خدا سوگند پشيماني آورده و موجب حزن و اندوه شده است؛ خداوند شما را نابود سازد؛ سينه مرا از خشم مالامال ساختيد و جرعه هاي غم پي درپي به من نوشانيديد و انديشه مرا با نافرماني و سهل انگاري خود آشفته و تباه ساختيد تا اينكه قريش گفتند پسر ابي طالب، مرد شجاع و دليري است لكن از فنونِ جنگ آگاهي ندارد!!

شما را به خدا، كيست جنگ آزموده تر و ورزيده تر از من كه در پيش از بيست سالگي در پيكارها شركت مي جستم و اكنون بيش از شصت سال دارم ليكن، كسي كه فرمانش را نبرند و از او پيروي نكنند داراي فكر و تدبير نتواند بود!

2. غيبت مردم!

بعضي از سخنان علي بن ابي طالب عليه السلام در جلوگيري از غيبت مردم و ترحم بر گناهكاران: سزاوار است مردم پارسا و كساني كه از گناه دوري گزيده اند، بر گناهكاران ترحم كنند و بايد شكر و سپاسگزاري بر آنان مسلط باشد، پس انسان چگونه غيبت برادر خويش مي كند و او را به خاطر گناهي كه مرتكب شده است، سرزنش مي نمايد، آيا به خاطر نمي آورد كه خدا گناهاني را پنهان داشته كه بزرگتر از گناهي است كه بواسطه آن، غيبت برادر خود را كرده است؟ و چگونه او را به خاطر گناهي سرزنش مي كند درحاليكه خود مانند آن را انجام داده است و اگر همان گناه را مرتكب نشده قطعاً گناه ديگري را كه بزرگتر و مهمتر از آن بوده، بجا آورده است.

اي بنده خدا! در نكوهش بندگان به گناهي كه مرتكب مي شوند، شتاب مكن، شايد آن گناه بر او آمرزيده شده باشد.

3. آيا سخن بدون علم و دانش؟!

يكي از خطابه هاي امام علي عليه السلام است:

اي مردمي كه بدنهايشان يكجا گرد آمده ولي دلهايشان پراكنده است؛ سخن شما سنگهاي سخت را نرم مي كند! و اعمالتان دشمنان را به طمع وا مي دارد؛ هر كس شما را به ياري دعوت كرد عزت نيافت و آن كس كه به زور به كارتان وا داشت، آسودگي و آرامش نديد! كدام خانه را پس از خانه خويش محافظت مي كنيد و با كدام پيشوا بعد از من، پيكار مي نماييد؟!

سوگند به خدا، بيچاره است كسي كه فريب شما را بخورد و آن كس كه به كمك شما رستگار و پيروز شد، به خدا سوگند، سهم پرزياني ديد؛ امروز سخن شما را راست نمي دانم و در ياري شما طمع و اميد ندارم و دشمن را به وجود شما بيم نمي دهم؛ فكر و انديشه شما چيست؟ درمان شما كدام است؟ به چه چيز علاج مي پذيريد؟ آنها نيز مرداني هستند مانند شما. چرا ندانسته سخن مي گوييد؟ غفلت داريد و تقوا و پارسايي نداريد، آيا در غير حق طمع داريد؟!

4. ستمگران در بيداد خود بيافزايند؟

و از جمله خطبه هاي آن حضرت است:

اي مردم! ما در روزگار سخت دشمن و زمانه ناهموار، گرفتار آمده ايم، روزگاري كه نيكوكاران را گناهكار شمرند، و ستمگران در بيداد خود، بيفزايند، از دانش خود بهره مند نمي شويم و چيزي كه نمي دانيم سؤال نمي كنيم و از هيچ آسيبي تا به سرمان نيايد نمي هراسيم.

برخي مردم از تباهي و فساد جز به علّت پستي و فرومايگي و نداشتن عزم و همّت، خودداري نمي كنند، برخي نيز شمشمير كشيده و شرارت خويش را آشكار كرده اند، سوار و پياده گرد آورده در كمين نشسته اند تا مال و ثروتي به چنگ آورند يا به مقامي برسند؛ چه معامله و داد و ستد زيان بخشي است براي كسي كه جان خود را در بهاي دنيا بدهد!

5. دوستي صلح

از سخنان امام در جنگ صفين، وقتي كه در صدور فرمان جنگ خودداري مي فرموده است: امّا اينكه مي گويند در جنگ تأخير مي كنم؟ آيا اين همه تأمل و درنگ من براي ترس از مرگ است؟

به خدا قسم من باكي ندارم كه به سوي مرگ بروم يا مرگ به سوي من بيايد! و اينكه مي گوييد در نبرد با اهل شام شك و ترديد دارم، چنين نيست، من حتّي يك روز جنگ را به تأخير نينداختم مگر به خاطر آنكه دوست دارم گروهي بر من بپيوندند و هدايت يابند و از روشنايي من بهره مند شوند و اين در نزد من محبوبتر از آن است كه آنان در گمراهي بمانند و من با آنان بجنگم، اگرچه گناه آنان بر خودشان است.

6. زيردستان، زبردستند!

از سخناني كه در مدينه هنگامي كه بر او بيعت كردند، به سبك خطا به ايراد فرموده است: سوگند به پيامبري كه خدا او را به حق برانگيخت، به راستي در شما اضطراب افتد و روزگار مانند غربال شما را زيرورو كند و مانند ديگ جوشان، برهم زند، تا زير بالا رود و بالا زير آيد! به خدا سوگند كه كوچكترين نكته اي را از شما پنهان نكردم و دروغي نگفتم!

7. آزار نفس

و از جمله خطابه هاي آن حضرت است: پيش از آنكه شما را آزمايش كنند، خود را بسنجيد و قبل از آنكه از شما حساب بكشند، خود حساب خويش را برسيد و جلوتر از اينكه گلوي شما را بفشرند نفس بكشيد و پيش از آنكه شما را به زور برانند، رام شويد و بدانيد هر كه از عقل و خرد خود، واعظ و پنددهنده اي نداشته باشد، واعظ و پنددهنده ديگري در او كارگر نخواهد بود.

8. گله و عتاب

از خطبه آن حضرت پس از كشته شدن عثمان در زماني كه خواستند با او بيعت كنند: مرا بگذاريد و به سراغ ديگري رويد چون اوضاعي متغير و رنگارنگ در پيش است كه دلها در آن آرام نگيرد و خرد بر آن ثبات و استواري نيابد؛ سپهر را ابرهاي تيره فرا گرفته و راه شناخته نمي شود و بدانيد اگر من به سخن شما گوش فرا دهم و خلافت را قبول كنم، شما را بدان راه كه خود دانم مي برم و به حرفِ گوينده و سرزنشِ نكوهنده، گوش ندهم ولي اگر مرا رها كنيد، مانند يكي از شما باشم، شايد من نسبت به كسي كه به حكومت برمي گزينيد، شنونده تر و فرمانبردارتر باشم و اگر من بر شما مشاور و وزير باشم بهتر از آن است كه امير و زمامدار باشم.

9. اي مردم كوفه!

خطابه آن حضرت درباره اهل كوفه:

اي مردم كوفه! به شما كه داراي پنج خصلت نكوهيده هستيد، گرفتار شده ام، كر هستيد اما گوش داريد، لاليد ولي زبان داريد، كوريد ليكن داراي چشم هستيد، نه در جنگ آزادگان راستگوييد و نه در سختي، برادران باصفا!... شما مانند گله شتر بي ساربانيد كه از هر سويي گرد آورده شوند از جانب ديگر پراكنده مي شوند.

10. عدالت در تقسيم بيت المال

وقتي به امام، اعتراض كردند كه چرا بيت المال را بالسويه بين مردم تقسيم نمي كنيد و هيچ كس را روي سابقه و بزرگي، برتري و ترجيح نمي دهيد! در پاسخ آنها فرمود:

آيا به من مي گوييد كه پيروزي را با ستم به افراد ملّت بجويم؟ به خدا سوگند، تا وقتي كه شب و روز هست و مادامي كه ستارگان به دنبال هم مي روند، اين كار را نخواهم كرد، آري، آگاه باشيد كه صرف مال در غير جاي خود و در غير حق، اسراف و تبذير است.

11. ستمگر و رشوه خوار!

شما مي دانيد كه هرگز سزاوار نيست آنكه حاكم و والي بر خون و مال و احكام و امامت مسلمانان است، بخيل و تنگ چشم باشد و براي جمع كردن اموال مردم حرص و طمع داشته باشد، و نبايد جاهل و نادان باشد و مردم را به نادانيش گمراه كند، يا در اثر تندخويي، مردم را برنجاند و در اثر ستمكاري، گروهي را به خويش مقرب سازد و گروه ديگر را براند و يا رشوه گيرد و حقوق مردم را ازبين ببرد!

12. داد ستمديده!

از سخنان نغز علي عليه السلام كه در بيان هدف از خلافت و حكومت صالح، ايراد فرموده است:

بيعت شما با من بدون تفكّر و انديشه نبود و كار من و شما يكسان نيست، من شما را براي خدا مي خواهم (كه در راه او كارزار كنيد) و شما مرا براي خود مي خواهيد.

اي مردم! مرا در مبارزه با نفسها و خواهشهاي آن ياري كنيد، به خداوند سوگند، حقِّ ستمديده را از ستمگر از روي عدل و انصاف مي گيريم و دماغ ظالم و ستمكار را بر زمين مي ماليم تا او را به سرچشمه حقّ و حقيقت برسانم اگرچه او ناخشنود باشد.

13. دوري از ظلم

خطبه اي از آن بزرگوار كه به نام خطبه قاصعه معروف است:

من در احوال ملّتها تأمل و نظر كردم و هيچ كس را نيافتم كه بر سر چيزي تعصب و گردنكشي نشان دهد، مگر آنكه از روي علّت و سببي باشد كه نادانان به اشتباه آن را با رنگ و روغن جلوه مي دهند و يا از روي دليلي باشد كه بخردهاي مردم نادان مي چسبد! لكن شما كه تعصب به خرج مي دهيد سبب و علّتي براي آن معلوم نيست؟ اگر به ناچار بايد تعصبي داشته باشيد، بايد اين تعصب شما به خاطر شايستگيها و مكارم اخلاق و كارهاي نيكو و خصوصيّات پسنديده و آرمانهاي بزرگ و آثار خوب باشد و يا در راه كسب فضيلت و خودداري از بيدادگري و ستم و دادخواهي براي مردم و دوري از مفاسد و تباهيهاي روي زمين انجام گيرد.

آگاه باشيد! خداوند مرا به جنگ ستمكاران، عهدشكنان و تباهكاران روي زمين امر فرموده است.

با پيمان شكن ها جنگيدم و با آنان كه منحرف شدند و دست از حق برداشتند پيكار كردم و برا آنان كه مرتد شدند و از دين بيرون رفتند،خشم گرفتم و خوار و زبونشان ساختم و اهريمن ردهة (يكي از رؤساي خوارج نهروان) را كشتم و از كشتن او هم به صداي ترسناكي كه در اثر آن، طپش قلب و لرزش سينه او شنيده شد اكتفا جستم؛ گروهي از ستمكاران مانده اند و اگر خداوند به من عمر دهد، بر آنان نيز غلبه خواهم كرد و آنان را از بين خواهم و از هم خواهم پاشيد. مگر اندكي را كه در نواحي شهرها پراكنده هستند.

14. حقّ و مردم

از خطبه هائي كه در صفين بيان فرموده است:

امّا بعد! خداوند براي من در گردن شما، حقّي مقرر فرموده است، از اين جهت كه بر شما حكومت مي كنم و برعهده من نيز به نفع شما، حقّي است؛ مانند حقّي كه براي من شما به عهده داريد. حقّ به هنگام گفتگو و وصف، فراخ ترين چيزها است و در مقام انصاف، تنگترين آنها است، كسي را بر ديگري حقّي نيست، مگر آنكه ديگري را هم بر او حقّي است؛ و آن ديگري را بر او حقّي نيست، مگر اينكه وي را هم بر او حقّي است. زشت ترين صفات زمامداران نزد مردم نيكوكار آن است كه گمان خودستايي و فخر به آنان برده شود و كردارشان حمل به كبر و خودخواهي گردد. گمان مبريد من از ستايش و ثنا شاد و خرسند مي شوم؛ من تملّق و چاپلوسي را دوست ندارم، كلماتي كه استبدادگران و گردنكشان سخن مي گوييد، با من سخن نگوييد، و هر كه شنيدن حق و عدل بر او گران باشد، عمل به آن دو بر او گرانتر خواهد بود. از گفتار حق و مشورت عادلانه خودداري نكنيد، چرا كه من خود را در آن مرحله تصور نكرده ام هميشه بري از اشتباه باشم.

15. حق را چيزي باطل نكند!

از خطابه هاي امام علي عليه السلام پس از بيعت: اي مردم! من يكي از شما هستم، سود من سود شما و زيان من زيان شما است، آگاه باشيد، هر زميني كه عثمان به تيول مردم داده، و هر مالي را كه از بيت المال بخشيده است، به بيت المال بازمي گردد؛ چون حق را چيزي باطل نمي كند و اگر من مالي از بيت المال را بيابم كه به عنوان مهريه به زني داده اند و يا در شهرها پراكنده ساخته اند، آنها را هم باز مي گردانم كه عدالت براي همه مردم، موجب آسايش است و هر كس حقّ و عدل را ناگوار ببيند، ظلم بر او سخت تر و ناگوارتر است.

مردم! فردا گروهي از شما كه اكنون در دنيا غوطه مي خورند و زمينها و اراضي را تصاحب كرده اند و بر اسبان راهوار سوار شده اند و كنيزكان ماه وي گرفته اند، وقتي خواستم آنها را از آن امور باز دارم و به سوي حقوق خود بخوانم كه مي دانيد چه ميزان است پيش خود نگوييد كه علي بن ابي طالب عليه السلام ما را از حقوق خويش محروم ساخت! آگاه باشيد! هر كسي از مهاجران و انصار، از اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله ، به خاطر هم صحبتي و درك محضر رسول خدا، معتقدند كه آنان برترند، بايد بدانند كه فضيلت و برتري، فردا در پيشگاه خداوند است، و شما همه بندگان خداوند هستيد، و ثروت هم تنها از آن خدا است؛ و ميان همه شما با مساوات كامل تقسيم مي شود و هيچ كسي را در آن بر ديگري برتري اي نيست!

16. خدمتگذار وي دستهايش بود

از خطبه هاي امام علي عليه السلام كه در آن مردم را برطبق روش موسي، داود، عيسي مسيح، و حضرت محمّد صلي الله عليه و آله ، به دوري از دنيا مي خواند: ... و اگر بخواهم درباره عيسي بن مريم، سخن گويم، او سنگ را زير سر مي نهاد و جامه خشن مي پوشيد و غذاي نامطبوع مي خورد. گرسنگي، خورش و همدمش، و ماهتاب در شب چراغش، و سايه هاي زمين سايبانش بود. و ميوه و گل و گياهش، هر چيزي بود كه زمين براي چهارپايان ارزاني مي داشت! او نه همسري داشت كه او را به فتنه اندازد و نه فرزندي كه غمگينش سازد و نه مال و ثروتي كه به خود مشغولش دارد و نه آز و طمعي كه زبونش كند، مركب او، دو پايش و خدمتگذار وي دستهايش بود!

17. انسان نيكوكار

از خطبه اي كه در آن انسان راستگو و نيكوكار را وصف مي كند و خصوصياتي را كه يك انسان كامل بايد داشته باشد، بيان مي دارد، و ما توجّه همه را به اين خطبه بخصوص معطوف مي داريم؛ چرا كه در اين خطبه صفات برجسته خود علي بن ابي طالب عليه السلام نيز گنجانيده شده است: بردباري و دانش را به هم آميخته و گفتار و كردار را با يكديگر توأم ساخته است؛ اميد خير از او بايد داشت و از شرّ و ضرر او بايد درامان بود، كسي را كه به او ستم كند بر وي ببخشد و هر كه او را محروم سازد به او عطا نمايد، از ناسزاگفتن بدور است و سخنش ملايم، از كردار ناپسند پرهيز مي كند و به كار نيك مي پردازد؛ خير و نيكي او متوجه تو است؛ شر به او پشت كرده است، به دشمن خويش ستم نمي كند و در راه كسي كه او را دوست دارد دچار معصيت و گناه نمي شود، پيش از آنكه گواهان بر او شهادت دهند، به حق اعتراف مي كند، كسي را به بدي ياد نكند، و به همسايه آزار نرساند و از مصيبت ديگري شاد و خرم نشود، از حق بيرون نرود، به باطل روي نياورد؛ خود را به رنج مي اندازد و آسايش مردم را فراهم مي سازد؛ از هر كه دوري گزيند براي زهد و وارستگي از پليدي است و با هر كه آشنايي كند و نزديك شود براي لطف و بخشش است، از روي تكبر و خودپسندي دوري نگزيند و از رهگذر مكر و حيله به كسي نزديك نشود.

18. اوصاف دورويان!

امام در خطبه اي منافقين و دورويان را معرفي مي كند: به چند رنگ درآيند و سخنان يكنواخت نگويند و به هر وسيله اي اعتماد شما را جلب كنند: ولي در هر لحظه اي در كمين شما بنشينند، آهسته راه روند ولي فساد و تباهي ببار آورند. بلا و بدبختي را وعده دهند و از خير و اميد مأيوس گردانند. آنان در هر راهي يكي را بر زمين افكنده اند؛ ولي در هر قلبي، راهي براي نجات خود باز كرده اند و بر هر اندوهي، اشكي از چشم روان سازند! آنان ثنا و ستايش را به همديگر وام دهند و در انتظار پاداشند و اگر كسي را نكوهش كنند، راز او را فاش سازند و در قضاوت و حكم، راه اسراف و زياده روي پيش گيرند.

آنان در برابر هر حقّي، باطلي را آماده كرده اند و در قبال هر فرد بپا ايستاده اي، فرد منحرف و ناجوانمردي راعلم نموده و براي هر موجود زنده اي، قاتلي آماده ساخته اند! براي هر دري كليدي دارند و براي هر شبي چراغي! آز و حرص خود را با نااميدي مردم برطرف مي كنند تا بازار خود را گرم سازند و كالاي خود را بفروشند. سخن مي گويند و مردم را به ترديد مي افكنند و چيزي را توصيف مي كنند تا مردم را در وهم و شبهه قرار دهند. آنان راه را سست كرده و در گذرگاه تنگ، مانع ايجاد نموده اند و در واقع، همانها ياران و هواداران شيطان و اهريمن هستند!

19. خدايا ما را از ظلم بازدار

هنگامي كه عازم پيكار با تبهكاران در صفين شد فرمود:

خدايا! اي پرونده زمين كه آن را آرامگاه مردم قرارداده اي و جانوران و چهارپايان را در آن به وجود آورده اي. اي پرورش دهنده آنچه كه به شمار نيايد، از موجوداتي كه ديده مي شود و ديده نمي شوند. و اي پروردگار كوههاي بلند و استوار كه آنها را ميخهاي زمين(78) و تكيه گاه مردم قرار داده اي؛ اگر ما را بر دشمنان پيروز ساختي، از ظلم و آزار آنان بازدار و ما را بر حق استوار سازد و اگر آنان را بر ما غلبه دادي، ما را از شهادت بهره مند ساز و فتنه و فساد دور نگاهدار.

20. خدايا آشتي را در ميان ما برقرار كن

هنگامي كه آن حضرت در صفين مشاهده كرد كه گروهي از ياران وي، در پاسخ ناسزاهاي مردم شام به آنها ناسزا مي گويند، فرمود: من دوست ندارم كه شما ناسزاگو و فحاش باشيد ولي اگر اعمال و وضعيت و كارهاي آنان را بازگو كنيد و شرح دهيد، راه بهتري را پيموده ايد؛ شما به جاي ناسزاگويي بر آنان، بگوييد: خداوندا! خون ما و آنان را حفظ بفرما، بين ما و آنان آشتي برقرار كن، آنان را به راه راست هدايت فرما، تا حق را آن كس كه نمي شناسد، بشناسد و از تجاوز و ظلم باز گردد.

21. خلقت ملخ

در معرفي «ملخ» مي فرمايد: اگر مي خواهي درباره ملخ مي گويم: خداوند براي اين موجود، دو چشم سرخ آفريده و دو حدقه درخشان و تابان در آن برافروخته و گوش ناپيدا براي او خلق كرده و دهان مناسب برايش گشوده و براي آن حسّي نيرومند و دو دندان تيز عطا فرموده است كه به وسيله آن دو، خوراك خود را مي چيند و دو پا مانند داس دروكننده به او بخشيده است! برزگران براي كشاورزي خود از آن مي ترسند و نمي توانند آن را دور سازند اگرچه با هم متّحد شوند و دور هم گرد آيند، تا آنكه وارد كشت زار شود و خواستهاي خود را انجام دهد؛ در حاليكه سراسر بدن و جسم وي، به اندازه يك انگشت باريك نيست!

22. آفرينش مورچه!

درباره مورچه مي فرمايد:

... مورچه را بنگريد كه از كوچكي اندامش، شايد با گوشه چشم ديده نمي شود و با دقّت انديشه هم به نظر نيايد! ولي چگونه او مسير خود را مي پيمايد و براي به دست آوردن غذايش مي شتابد و دانه را به لانه اش انتقال مي دهد و آن را در انبارهاي مخصوص جاي مي دهد و در تابستان براي زمستان دانه هايي را كه مناسب غذاي خود اوست گرد مي آورد؟ خداوند، ضامن رزق او است و مناسب وضع او، راه روزيش را گشوده است. خداوند او را در زير سنگ خشك و سخت هم فراموش نكرده است.

اگر شما در مواضع خوردن و در بالا و پايين و آنچه در درون مورچه است ـ اضلاع شكم و چشمها و گوشهايش در قسمت سر ـ دقت كنيد، از آفرينش آن به شگفت مي آييد و از توصيف آن خواهيد افتاد!

اگر راههاي انديشه خود را بپيماييد تا به آخر آن برسيد، دليل و برهان، شما را رهبري مي كند به اينكه آفريننده مورچه همان آفريننده درخت خرما است، زيرا هر نكته باريك و مشكلي، در هر موجود زنده اي به تناسب، مراعات شده است.

23. خلقتِ خفاش

در خطبه ديگري، امام، شاهكار خلقت «خفّاش» را چنين توصيف مي كند: از خلقتهاي دقيق و حكمتهاي شگفت انگيز پروردگار، حكمتها و اسرار بغرنجي است كه هم در خلقت خفّاش ها مي بينيم، آن روشنايي كه هر موجودي را به جنبش و نشاط در مي آورد، بال و پر خفّاش را مي بندد و آن تاريكي كه همه زندگان را به آرامش مي خواند، او را به حركت و پرواز در مي آورد. چگونه چشمش از نور خورشيد بهره نمي گيرد و نمي تواند در هدف هاي خود، از پرتو آفتاب استفاده كند و راه خود را بيابد؟ چگونه پرتو خورشيد مانع از آن است كه او راه رود و مجبور است كه در آشيانه خود بماند و در موقع تابش نور، بيرون نيايد؟

خفاش، روزها پرده چشم را روي مردمك ديده مي كشد و شب را چراغي براي يافتن روزي خود قرار مي دهد و تاريكي مانع بينش او نيست و او در شب تيره به دنبال كار خويش است و چون خورشيد، نقاب تيره از رخسار گيتي برافكند و روي بنماياند، سوسمار خفته در لانه؛ بيدار شود و خفاش بيدار، ديده برهم نهد و به آنچه كه در ظلمت شب به دست آورده است، اكتفا كند.

پاك و منزّه است آن خدائي كه شب را براي خفاش، روز و وقت معاش قرار داده و روز را براي او وقت آرامش و آسايش كرده است خداوندي كه براي او بالهايي از گوشت خلق فرموده كه هر گاه بخواهد، با آنها به پرواز در مي آيد، و گويي دنباله پره گوش اوست كه نه پر دارد و نه استخواني! ولي جاي رگها را در آن به روشني مي تواني ببيني. خفاش دو بال دارد، نه بسيار نازك كه زود بدرد و نه بسيار سفت و ضخيم كه سنگين باشد، چون به پرواز در آيد، فرزندش نيز در آغوشش، همراه اوست، هر كجا كه در آيد در پناه مادر است و هيچ وقت از او جدا نشود تا آنكه اندام وي محكم و استوار شود و بتواند با بالهاي خود به پرواز درآيد و راه روزي خود را بشناسد و مصلحت خويش را بداند. آري! پاك و منزّه است خداوندي كه همه چيز را آفريد؛ بدون آنكه از ديگري نمونه اي داشته باشد!

24. كوههاي بي گياه

از جمله خطبه هاي آن حضرت، خطبه اي در استسقا و طلبِ باران از خداوند است؛ اين خطبه مالامال از عاطفه و گرما و احساس نسبت به موجودات و آكنده از فروتني و تواضع نسبت به آفريننده جهان و هستي است: خدايا! كوههاي ما بي گياه ماند و زمين غبار آلود شد و چهارپايان تشنه شدند و در مراتع خود سرگردان ماندند و مانند زنهاي فرزند مرده، بر فرزندان خود زاري مي كنند و از رفتن به چراگاه خشك، غمگين شده اند و از آبشخور خود نااميد گرديده اند. خدايا! به ناله اين ناله كنندگان ترحم كن و به زاري آنها ببخشاي.

خدايا! سوي تو بيرون آمديم! و هنگامي كه قحطي ما را فرا گرفت و ابرها ما را مأيوس كردند و باران نيامد، چهارپايان ما هلاك شدند. ما را به اعمال زشت ما مؤاخذه مفرما و به گناه ما، ما را كيفر نده. رحمت خويش را با ابرهاي ريزان و سبزه هاي فراوان و شاداب، براي ما بفرست. رگباري تند و فراوان نازل كن كه مرده را با آن زنده كني و از دست رفته را به زندگي بازگرداني!

خدايا! آب ده تا ما را زنده و سيراب سازي و رحمت و بركت تو همه را فرا گيرد و به اندازه كافي پاك و پربركت و گوارا باشد، و گياهان با شاخهاي تر و تازه و برگهاي شاداب، بر خود آيند و بندگان ناتوان تو جاني بگيرند و زمينهاي خشك و مرده، زنده شوند. خدايا! باراني بفرست كه دشتها را سرسبز و خرم سازد و رودهاي ما را روان كند و پيرامون ما را پر از گياه نمايد و ميوه هاي ما برسد و چهارپايان ما از مرگ نجات يابند و سرزمينهاي دور ما نيز از آب بهره يابند و بيابانهاي خشك و گرم ما هم پرطراوت شوند. و اينها همه، از بركت فراگير تو، دور نيست.

25. همكاري و نيرومندي!

از «امثال» علي بن ابي طالب عليه السلام است: سه گاو نر به رنگهاي سفيد و سياه و سرخ در ني زاري بسر مي بردند و شيري در آنجا بود كه نمي توانست بر آن سه گاو به علّت اتحادشان، مسلط شود. روزي شير به گاو سياه و سرخ گفت: وجود اين گاو سفيد در اين ني زار براي ما ايجاد خطر مي كند، زيرا رنگ سفيد او زود شناخته مي شود ولي رنگ من، به رنگ شما است، اگر شما كاري با من نداشته باشيد، من او را مي خورم تا ني زار، امنيت! يابد و ما در صلح و صفا بسر ببريم! گاو سرخ و سياه گفتند مانعي ندارد، او را بخور! و شير، گاو سفيد را از هم دريد و خورد!... چند صباحي گذشت، به گاو سرخ گفت: رنگ من بيشتر به رنگ تو شباهت دارد، بگذار من اين گاو سياه را هم بخورم تا ني زار فقط از آنِ من و تو باشد! گاو سرخ موافقت كرد و شير، گاو سياه را هم خورد!... سپس نوبت گاو سرخ فرا رسيد و شير به او گفت: چاره اي نيست من تو را هم بايد بخورم! گاو سرخ كه ديد به زودي خورده خواهد شد، گفت: پس اجازه بده من سه بار فرياد بزنم! شير گفت مانعي ندارد و گاو سرخ فرياد زد: من همان روزي خورده شدم كه گاو سفيد خورده شد(79)!