فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۲۵ -


خاندان رسالت از ديدگاه حضرت على (ع )

در زندگانى بيست و پنج سالهء امام على (ع ) كه با درگذشت پيامبر گرامى (ع ) آغاز مى شود و با شروع خلافت ظاهرى وى به پايان مى رسد, بخشهاى حساس و آموزنده اى هست كه برخى را در گذشته يادآور شديم و برخى ديگررا هم اكنون مى نگاريم . از جملهء اين بخشها موارد زير است :
1- موضع امام (ع ) در مقابل خلفا و نحوهء رفتا وى با آنان .
2- تعليم احكام و مسائل اسلامى به مسلمانان .
3- فعاليتهاى اجتماعى امام (ع ) .
پيش از آنكه به موقعيت و موضع امام (ع ) در برابر خلفا اشاره كنيم لازم است نظر آن حضرت را دربارهء خاندان رسالت و به اصطلاح خود امام , <آل محمد (ص )>بيان كنيم تا روشن گردد كه همكارى على (ع ) با خلفا در جهت پيشرفت و گسترش اسلام , به معنى آن نبوده كه امام (ع ) آنان را محور حق و زمامداران واقعى مى شمرده , بلكه آن حضرت , در عين همكارى و رفع مشكلات سياسى و علمى آنان , خاندان رسالت را استادان حق و پيشوايان واقعى وزمامداران حقيقى مى دانسته است , تا آنجا كه به صراحت مى فرمايد:
لا يقاس بآل محمد (ع ) من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً. (1)
هيچ كس از اين امت با خاندان پيامبر (ص ) مقايسه نمى شود و كسى كه از نعمت آنان بهره مند است هرگز با آنان برابر نيست .
امام در سخنان ديگر خود به گوشه اى از فضايل علمى آل محمد (ع ) اشاره مى كند و مى فرمايد:
<هم موضع سره ولجا امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه . بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعادفرائضه >.(2)
خاندان رسالت نگهدارندهء رازهاى نهان پيامبر و مطيعان فرمان وى و گنجينه هاى دانش و حافظان كتابهاى اويند.آنان كوهايى هستند كه سرزمين اسلام را از لزره صيانت مى كنند. پيامبر به وسيلهء آنان پشت خود را راست كرد و به خودآرامش بخشيد.
حضرت على (ع ) در جالى ديگر از سخنان خود, آنان را اساس دين و ستون ايمان و يقين مى خواند و مى فرمايد كه با مراجعه به رفتار و گفتار آنان مى توان غالى را از غلو بازداشت و عقب مانده از قافلهء حق را به آن باز گردانيد:
<هم اساس الدين و عماد اليقين . اليهم يفىء الغالى و بهم يلحق التالى >(3)
و در جايى ديگر سخنان خود چنين مى فرمايد:
<انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمعتهم و اتبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى فان لبدوا فالبدوا وان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا و تتاخروا عنهم فتهلكو>. (4)
به خاندان رسالت بنگريد و راه آنان را در پيش گيريد كه پيروى از آنان شما را از جادهء حقيقت بيرون نمى برد و به گمراهى باز نمى گرداند. اگر در نقطه اى توقف كردند, شما نيز توقف كنيد و اگر برخاستند برخيزيد. هرگز بر آنان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنان عقب نمانيد كه نابود خواهيد شد.
امام (ع ) معرفت و شناسايى اهل بيت نبوت را در كنار معرفت خدا و پيامر او مى داند:
<فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيداً>(5)
هركس از شما در بستر خود بميرد, در حالى كه به حق پروردگار خود و حق پيامبر او و خاندان رسالتش آشنايى داشته باشد, شهيد از دنيا رفته است .
اين بخش از سخنان امام (ع ) كه شناسايى حق خاندان رسالت را در كنار شناسايى حق خدا و رسول او قرار مى دهدروشنگر مضمون حديثى است كه محدثان اسلامى از پپامبر اكرم (ص ) نقل كرده اند كه :
<من مات ولم يعرف امام زمانه فقد مات ميتة الجاهلية>.
هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت از دنيا ديده پوشيده است .
امام (ع ) در يكى ديگر از سخنان خود به ادامهء فيض الهى در هر عصر و زمانى اشاره مى نمايد و مى فرمايد:
.(6)
مثل خاندان رسالت به سان ستارگان آسمان است كه اگر يكى غروب كند ديگرى طلوع خواهد كرد.
امام (ع ) در بيان و توصيف خصوصيات خاندان رسالت بيش از اينها سخن گفته است كه مجال ذكر همهء آنهانيست . (7) از باب نمونه , به چند مورد ديگر اشاره مى شود. حضرت دربارهء نامهاى آنان چنين مى فرمايد:
<الا بابى و امى هم من عدة اسماء هم فى السماء معروفة و فى الارض مجهولة>.(8)
پدر و مادرم فداى گروهى كه نام آنان در آسمانها معروف و در زمين مجهول است .
صخن زير از امام (ع ), هر چند دربارهء پيرامون حق است , ولى مصداق اولى آن خاندان رسالت است :
<عقلوا الدين عقل و عاية و رعاية لا عقل سماع و رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل >.(9)
حقيقت دين و اصول و فروع آن در كمال عقل و عمل به آن شناخته اند, نه شناختن از طريق شنيدن ; زيرا روايان علم بسيارند و عاملان به آن كم .
امام (ع ) در كلام ذيل هر چند مقام ملكوتى آنان را مى ستايد ولى در سخنان ديگر خود به ولايت و رهبرى آنان تصريح كرده آنان را واليان و حاكمان امت و جانشينان پيامبر و وارثان مناصب او (جز نبوت ) معرفى مى كند:
<و لهم خصائص حق الولايةه و فيهم الوصية و الوراثة>.(10)
خصايص ولايت و امام (علم و اعجاز) نزد آنان است و وصيت پيامبر دربارهء آنان است و آنان وارثان پيامبرند.
با روشن شدن مقام خاندان رسالت نزد على (ع ) كه خود در رأس اين خاندان قرار داشت , موقع آن است كه رفتار وموضوع امام (ع ) را دربارهء خلفا با استناد به مدارك اصيل تاريخى تشريح كنيم .

امام (ع ) يگانه مرجع فكرى و قضايى خلفا

سكوت امام (ع ) در دوران بركنارى او از مقام خلافت كه بيست و پنج سال به طول انجاميد, سكومت مطلق , به معنى كناره گيرى از هر نوع مداخله در امور رهبرى نبود. گرچه مقام خلافت و رهبرى سياسى را ديگران اشغال كرده ونصب و عزل افراد و اختيار اموال اسلامى در دست آنان بود, مع الوصف , مرجع فكرى و يگانه معلم امت كه تمام طبقات در برابر علم او خضوع مى كردند, امام على بن ابى طالب (ع ) بود.
از خدمات چشمگير امام (ع ) در اين دوران آن بود كه دستگاه قضايى نو بنياد اسلام را رهبرى مى كرد. هر وقت اين دستگاه با مشكلى روبرو مى شد فوراً مسئله را به آن حضرت ارجاع مى داد و راه حل آن را خواستار مى شد. گاهى نيزخود امام , بدون آنكه كسى به وى مراجعه كند, خليفهء وقت را, كه متصدى مقام قضاوت نيز بود, راهنمايى مى كرد و به اشتباه او در صدور حكم واقف مى ساخت و با قضاوتهاى شگفت وقاطع خود موجى از تعجب در اذهان صحابهء پيامبر(ص ) پديد مى آورد.
گو كه امام (ع ) خلافت آنان را به رسميت نمى شناخت و خود را وصى منصوص پيامبر(ص ) و شايسته ترين فردبراى ادارهء امور جامعه و رهبرى امت مى دانست , اما هرگاه پاى مصالح اسلام و مسلمانان به ميان مى آمد از هر نوع خدمت و كم و بلكه فداكارى و جانبازى دريغ نمى داشت و با چهرهء گشاده به استقبال مشكلات مى شتافت .
شأن امام (ع ) بالاتر و روح او بزرگتر از آن بود كه مانند برخى بينديشد كه چون زمام خلافت را از دست او گرفته انددر هيچ امرى از امور مملكت مداخله نكند و در حل هيچ مشكلى قدم بر ندارد تا هرج و مرج و نارضايتى جامعه ءاسلامى را فرا گيرد و دستگاه خلافت دچار تزلزل گردد و سرانجام سقوط كند. نه , امام (ع ) چنين فردى نبود; او فرزنداسلام بود و در آغوش اسلام پرورش يافته بود و در برآمدن و باليدن نهال اسلام , كه به دست پيامبر اكرم (ص ) كاشته شده بود, رنجهاى بسيار كشيد و خونها نثار كرده بود. ايمان و وجدان پاك على (ع ) اجازه نمى داد در برابر مشكلات اسلام و امور دشوار مسلمانان , مهر سكوت بر لب نهد و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد.
پايدارى اسلام و گسترش آن در جهان , آشنا ساختن امت به معارف و اصول و فروع دين و حفظ عظمت اسلام درنزد دانشمندان يهود و نصارا كه دسته دسته براى تحقيق دربارهء اين آيين نوظهور به مدينه مى آمدند, براى امام (ع )هدف اساسى بود و تا آنجا كه راه به روى آن حضرت باز بود و دستگاه خلافت مزاحم وى نمى شد و احياناً دست نياز];ذذّّبه سوى او دراز مى كرد, از رهبرى و راهنمايى مضايقه نداشت و بلكه استقبال مى كرد.
امام (ع ) در نامه اى كه آن را به وسيلهء مالك اشتر براى مردم مصر فرستاد به اين حقيقت تصريح مى كند و علت همكارى خود را با خلفا چنين بيان مى دارد:
<فامسكت يدى حتى رايت راجعة الناسى قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محقق دين محمد (ص ). فخشيت ان لم انصرالاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماتكون المصيبة به على اعظم من فوت و لايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل يزول منهاما كان كما يزول السراب >.(11)
من در آغازم كار خلفا دست نگاه داشتم (و آنان را به خود و انهادم ), تا اينكه ديدم گروهى از اسلام برگشته و مردم رابه محو دين محمد (ص ) دعوت مى كنند. ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم رخنه يا ويرانيى در كاخ اسلام ببينم كه مصيبت آن براى من بزرگتر است از دورى از حكومت چند روزه اى كه همچون سراب زايل مى گردد.
اين نامه , ناميى از روحيات پاك امام (ع ) و روشنگر منطق او در زمنيهء مداخله در امور جامعهء اسلامى است كه زمام آن را گروهى به دست داشتند كه امام (ع ) آنان را به رسميت نمى شناخت .

معرفى حضرت على از جانب پيامبر اكرم

اينكه پس از درگذشت پيامبر (ص ), خلفا و ياران آن حضرت در حل مشكلات خود به على (ع ) روى مى كردند يك علت آن اين بود كه از پيامبر گرامى (ص ) دربارهء علم آن حضرت و دانش قضايى او سخنانى به صراحت شنيده بودندكه از آن جمله است :
<اعلم امتى بالسنة و القضاء على بن ابى طالب >.(12)
داناترين امت به سنتهاى اسلامى و قوانين قضايى , على بن ابى طالب است .
آنان از پيامبر گرامى (ص ) شنيده بودند كه آن حضرت , ضمن معرفى كسانى مانند زيد بن ثابت و ابى بن كعب ,دربارهء على (ع ) فرمود: <اقضاكم على >(13) يعنى : داناترين شما به روش داورى على است .
هنوز آواى كلام پيامبر (ص ) در گوش صحابه طنين انداز بود كه فرمود:
:<انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلياتها من بابها>.(14)
من شهر علم هستم و على درآن است هر كس بخواهد وارد شهر شود بايد از در آن وارد شود.
آرى , چرا دستگاه خلافت و ياران پيامبر (ص ) مشكلات خود را با امام (ع ) در ميان نگذارند و رأى او را نافذ نكنند؟آنان به چشم خود ديده بودند كه وقتى اهل يمن به پيامبر (ص ) گفتند: <مردى را به سوى ما اعزام بفرما كه دين را به ماتفهيم كند و سنتهاى اسلام را به ما بياموزد و با كتاب خدا داورى كند>, رسول اكرم (ص ) رو به على (ع ) كرد و فرمود:
<يا على انطلق الى اهل اليمن ففقههم فى الدين و علمهم السنن و احكم فيهم بكتاب الله ... اذهب ان الله سيهدى قلبك ويثبت لسانك >.(15)
اى على ! به سوى يمن حركن كن و دين خدا را به آنان بياموز و سنتهاى اسلام آشنايشان ساز و با كتاب خدا درميانشان داورى كن . (سپس دست خود را بر سينهء على (ع ) زد و فرمود:) برو; خدا قلب تو را به سوى حق رهبرى مى كند و زبان تو را از خطا و اشتباه صيانت مى بخشد.
دعاى پيامبر اكرم (ص ) دربارهء على (ع ) آنچنان مستجاب شد كه كه امام (ع ) فرمود: از آن زمان تاكنون در هيچ مشكلى شك و ترديد نكرده ام .

قضاوت حضرت على در زمان پيامبر (ص )

امير مؤمنان (ع ) نه تنها در دوران بهترين قاضى و يگانه داور به حقّ امّت بود, بلكه در دوران پيامبرگرامى (ص ) نيزدر دوران پيامبر گرامى (ص ) نيز در يمن و مدينه مرجع قضايى مسلم مردم بود. رسول خدا (ص ) داوريهاى او رامى ستود و از اين طريق مرجع قضايى جامعهء اسلامى پس از خويش را به مردم معرفى مى كرد. اينك دو نمونه ازداوريهاى امام (ع ) كه در زمان خود پيامبر اكرم (ص ) مورد تصديق آن حضرت قرار گرفت نقل مى شود.
1- در زمانى كه على (ع ) از طرف پيامبر (ص ) در يمن اقامت داشت حادثه اى به شرح زير اتفاق افتاد:
گروهى پس از شكار شيرى , آن را در گودال عميقى محاصره كرد, در اطراف آن سنگر گرفته بودند. ناگهان پاى يكى از آنان لغزيد و او براى حفظ خود, دست ديگرى را گرفت و او نيز دست سومى را وسومى هم دست چهارمى را و سرانجام همگى در گودال افتادند و مورد حملهء شير قرار گرفتند و بر اثر جراحاتى درگذشتند. در ميان بستگان آنان نزاع در گرفت . امام على (ع ) از جريان آگاه شد و فرمود: من در ميان شما داورى مى كنم . اگر به داورى من رضا نداريد, دعوارا به حضور پيامبر (ص ) ببريد تا در ميان شما داورى كند. آنگاه فرمود: گروهى كه اين گودال را كنده اندبايد غرامت چهار نفر مقتول را به قرار زير بپردازند:
به اولياى فرد نخست يك چهارم ديه , به اولياى دومى يك سوم آن , به اولياى نفر سوم نيم آن , و به اولياى چهارمى ديهء كامل .
چون از امام (ع ) سؤال شد كه چرا به اولياى فرد نخست بايد يك چهارم ديه بپردازند, آن حضرت در پاسخ فرمود:
زيرا پس از او سه نفر ديگر كشته شده اند. و به همين ترتيب در موارد ديگر فرمود: به اولياى فرد دوم بايد يك سوم آن را بپردازند زيرا پس از وى دو نفر ديگر كشته شده اند و براى سومى بايد نصف ديه بپردازند زيرا پس از او يك نفرديگر به قتل رسيده و براى چهارمى ديهء كامل بايد بپردازند زيرا او آخرين فردى است كه كشته شده است .(16)
بارى , بستگان مقتولين به داورى امام (ع ) تن ندادند و رهسپار مدينه شدند و جريان را به پيامبر (ص ) گفتند. آن حضرت فرمود: <القضاء كما قضى على >. (17)
محدثان اهل سنت و شيعه داورى امام على (ع ) را در اين موضوع به صورت بالا نقل كرده اند, ولى محدثان شيعه آن را به گونه اى ديگر نيز آورده اند. طبق اين نقل , امام (ع ) فرمود: فرد اول طعمهء شير است و ديهء او بر كسى نيست , ولى بايد بستگان اولى به اولياى دومى يك سوم ديه را بپردازند و بستگان دومى به بستگان سومى نصف ديه بدهند وبستگان سومى به اولياى چهارمى ديهء كامل بپردازند. دانشمندان شيعه حديث نخست را صحيح نمى دانند زيرا درسند آن افراد غير موثق وجود دارند, ولى به نقل دوم اعتماد كامل دارند. نكتهء مهم در اين داورى اين است كه امام (ع ) خونبهاى فرد چهارم را ميان اولياى سه نفر قبل به طور مساوى تقسيم كرد. بدين ترتيب كه بايد يك سوم خونبها رااولياى اولى به بستگان دومى بپردازند و بستگان دومى دو سوم آن را (يك سوم از حق خود را روى آنچه كه از اولى گرفته اند بگذارند و) به بستگان سومى پرداخت كنند و بستگان سومى ديه كامل بدهند, يعنى روى دوم سوم ديه كه ازپيش گرفته بودند يك سوم بگذارند و به صورت يك ديهء كامل به اولياى چهارمى بپردازند و در اين صورت ديهء فرد];ززس چهارم به طور مساوى بر سه نفر پيشين تقسيم شد. (به كتاب جواهر الكلام , ج 6 كتاب ديات , بحث <تزاحم موجبات >مراجعه شود).
2- پيامبر گرامى (ص ) و گروهى از مسلمانان در مسجد نشسته بودند كه دو نفر وارد مسجد شدند و خصومتى رامطرح كردند كه خلاصهء آن اين بود كه گاوى با شاخ خود حيوان كسى را كشته است ; آيا صاحب گاو ضامن قيمت حيوان مقتول هست يا نه ؟ يكى از مسلمانان در اظهار نظر سبقت گرفت و گفت : <لاضمان على البهائم >يعنى : حيوان غير مكلف ضامن مال كسى نيست .
به نقل كلينى در كافى , پيامبر اكرم (ص) از ابوبكر و عمر خواست كه در اين قضيه فصل خصومت كنند آن دو نفرگفتند: <بهيمة قتلت بهيمة ما عليها من شى ء>(18) يعنى : حيوانى حيوان ديگرى را كشته است و براى حيوان ضمانتى نيست . در اين موقع پيامبر (ص ) از على (ع ) خواستند كه او داورى كند. امام (ع ) با طرح يك قانون كلى , كه امروز هم مورد استفادهء مجامع حقوقى است , مشكل را حل كرد و فرمود:
ضرر را بايد آن كسى متحمل شود كه مقصر است و به وظيفهء خود در ادارهء حيوان عمل نكرده است . اگر صاحب حيوان به اندازهء كافى در صيانت حيوان خود كوشيده و آن را در نقطهء محفوظى نگاه داشته است ولى صاحب گاو به وظيفهء خويش عمل نكرده و آن را رها ساخته , در اين صورت صاحب گاو مقصر است و بايد غرامت حيوان او رابپردازد و اگر جريان بر خلاف اين است بر او ضمانى نيست .
پيامبر گرامى (ص) از شنيدن اين داورى مبتكرانه و همراه با ارائهء يك طرح كلى دست به آسمان بلند كرد و گفت :<الحمد لله الذى جعل فى امتى من يقضى بقضاء النبيين >. يعنى : سپاس خدا را كه در خاندان من كسانى را قرار داده است كه داورى آنان مانند داورى پيامبر است . (19)
البته قضاوت اميرالمؤمنين (ع ) در زمان رسول اكرم (ص) منحصر به اين دو مورد نيست وآن حضرت قضاوتهاى شگفت انگيز متعددى در حيات پيامبر (ص) داشته است كه در متون تاريخى و روايى مندرج است .(20)

پى‏نوشتها:‌


1- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 2
2و 3 نهج البلاغهء عبده , خطبه 2
4- همان , خطبهء 93
5- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 185
6- همان , خطبهء 96
7- ر.ك . نهج البلاغهء فيض , خطبه هاى 93 96 108 119 147 153 160 224و نامهء 17و كلمهء 101
8- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 182
9- همان , خطبهء 234
10- همان , خطبهء 2
11- همان , نامهء 62
12- كفاية الطالب , ط نجف , ص 190
13- همان , ص 104
14- مرحوم مير حامد حسين هندى يك از مجلدات عبقات الانوار به گردآورى اسناد اين حديث اختصاص داده است .
15- كنزل العمال , ج 6 ص 392
16- ذخائر العقبى , نگارش محب طبرى , ص 84 كنز العمال , ج 2 ص 393 وسائل الشيعه , ج 19 ص 175
17- كنزالعمال , ج 2 ص 393 وسائل الشيعه , ج 19 ص 175 باب چهارم از ابواب موجبات ضمان .
18- كافى , ج 7 ص 253 حديث 6و 7
19- صواعق محرقه , ص 75 مناقب ابن شهر آشوب , ج 1 ص 488
20- مرحوم مجلسى در بحار الانوار بخشى از اين داورى ها را آورده است . به بحار الانوار, ج 4 ص صص 240ـ 219چاپ جديد) مراجعه فرماييد.