۴۰۰ داستان از مصايب امام على عليه السلام

عباس عزيزى

- ۱۲ -


290 مصيبت شهادت مالك  

مالك مردى بود كه اميرالمؤ منين (ع ) وقتى خبر مرگ او را شنيد، درباره اش فرمود:
(رحم الله مالكا و لقد كان لى كما كنت لرسول الله (ص ))
(خدا رحمت كند مالك را كه او براى من همان گونه بود كه من براى رسول خدا(ص ) بودم (343)
و نيز وقتى خبر آن ضايعه هولناك را به آن بزرگوار دادند با حسرت و تاءسف بسيار فرمود:
(خدا به مالك خير دهد، مالك و چه مالكى ؟ كه اگر از كوه بود كوهى بزرگ و اگر از سنگ بود سنگى بسيار سخت بود، هان به خدا سوگند كه مرگ تو جهانى را لرزاند و جهانى را خرسند كرد و بر مانند مالكى بايد گريه كنندگان بگريند و آيا مانند مالك وجود دارد؟)


بخش چهارم : كشيدن نقشه قتل على (ع ) 

291 بقاى حق آل على (ع ) 

در جريان شهادت امام على (ع ) سه نفر از خوارج در كنار كعبه هم سوگند شدند، كه يكى از آنها به نام (ابن ملجم ) حضرت على (ع ) را در كوفه بكشد، دومى به نام (برك بن عبدالله ) معاويه را در شام به هلاكت رساند، و سومى به نام (عمرو بن بكر) عمروعاص را در مصر به قتل رساند، توطئه اين سه نفر اين بود كه سحر گاه 19 رمضان سال 40 هجرى ، در يك وقت ، تصميم خود را اجرا سازند.
ابن ملجم به كوفه آمد و سرانجام در سحر 19 رمضان ، در مسجد هنگام نماز به امام على (ع ) حمله كرد و شمشير بر فرق مقدس او زد كه همين ضربت منجر به شهادت آن حضرت گرديد.
عمرو بن بكر به مصر رفت ، و در مسجد مصر در وقت سحر منتظر ورود عمرو عاص باقى ماند، آن شب عمرو عاص بيمار بود و به جاى او خارجة بن حنيفه براى نماز آمد، عمرو از روى اشتباه به او حمله كرد و او را كشت ، عمرو را دستگير كردند و سپس به دستور عمرو عاص ‍ كشتند.
برك بن عبدالله در مسجد شام در كمين معاويه قرار گرفت وقتى كه معاويه به مسجد آمد، به او حمله كرد ولى شمشيرش بر ران معاويه وارد شد، او را دستگير كردند، معاويه بسترى گرديد، طبيبى به بالين او آوردند، طبيب پس از معاينه به معاويه گفت : شمشير به زهر آلوده بوده است ، اكنون يا بايد با دارو درمان گردى ، در اين صورت نسل تو قطع مى گردد، ديگر داراى فرزند نمى شوى ، و يا بايد آهنى را با آتش گداخته سرخ كنم و سر زخم ران تو بگذارم و از اين طريق مداوا كنم ، در اين صورت نسل تو قطع نخواهد شد.
معاويه گفت : من طاقت طريق دوم را ندارم ، همان طريق اول را دنبال مى كنم ، همين دو پسرى كه دارم به نام يزيد و عبدالله براى من كافى است .
برك بن عبدالله تروريست ياغى را نزد معاويه آوردند كه حكم اعدامش ‍ را صادر كند او به معاويه گفت : من مژده اى براى تو دارم .
معاويه گفت : آن چيست ؟
برك گفت : بنا است همين امشب على (ع ) كشته شود، مرا نزد خود نگهدار، اگر او كشته شد كه هر گونه خواستى با من رفتار كن ، و اگر كشته نشد، من با تو عهده محكم مى بندم كه مرا آزاد سازى تا بروم و على (ع ) را بكشم و سپس نزد تو آيم .
معاويه او را نزد خود نگه داشت ، وقتى كه خبر شهادت على (ع ) به معاويه رسيد، او آن تروريست را به خاطر مژده اين خبر، آزاد ساخت .(344)


292 مهريه قطام  

چون ابن ملجم به كوفه آمد، آن راز را به كسى اظهار نكرد و روزى به خانه مردى از قبيله تيم الرباب رفت و قطامه ملعونه را در آن خانه ديد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) در جنگ خوارج پدر و برادر او را كشته بود و آن ملعونه در نهايت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را ديد، آتش محبتش در سينه او مشتعل گرديد و به او پيشنهاد ازدواج داد، آن ملعونه گفت كه : مهر من سه هزار درهم است و غلامى و كنيزكى و كشتن على بن ابيطالب ابن ملجم ملعون براى مصلحت گفت : آنچه گفتى قبول كردم به غير از قتل على بن ابيطالب كه من قدرت آن را ندارم .
قطام ملعونه گفت : او را غافل كن و بكش ، اگر از كشتن رهايى يابى با من عيش خواهى كرد، و اگر كشته شوى ثواب آخرت از براى تو بهتر از زندگانى دنياست .
چون ابن ملجم ملعون دانست كه قطام ملعونه در مذهب با او موافقت دارد، گفت : به خدا سوگند من نيز به اين شهر نيامده ام مگر براى انجام اين كار.
قطام ملعونه گفت : من از قبيله خود جمعى را با تو همراه مى كنم كه تو را در اين امر يارى نمايند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبيله خود ياور او كرد، و ابن ملجم ملعون ، شبيب بن بجره را ديد و گفت : اى شبيب نمى خواهى تو را به كارى دعوت كنم كه باعث شرف دنيا و آخرت تو باشد؟
شبيب گفت : آن كار چيست ؟
گفت : اين كه مرا بر كشتن على بن ابيطالب يارى دهى .
شبيب نيز از جمله خوارج بود، پس گفت : اى ابن ملجم كارى بزرگ در پيش رو دارى و كشتن على آسان نيست .
ابن ملجم گفت : در مسجد پنهان مى شويم ، زمانى كه براى نماز بيرون مى آيد كار خود را انجام مى دهيم .
پس آن ملعون را نيز با خود همراه كرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون به اين نيت به مسجد آمدند و قطامه ملعونه در مسجد مشغول اعتكاف بود، در آن شب آن ملعونين در خيمه او به سر بردند و آن ملعونه جامه هاى حرير بر سينه هاى ايشان بست و شمشير به دستشان داد و آنها را بيرون فرستاد.
سپس آن سه ملعون آمدند و نزديك آن درى كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) داخل مسجد مى شد نشستند، و قبل از آن راز خود را با اشعث بن قيس ‍ خارجى گفته بودند و او نيز با ايشان در اين امير متفق شده بود و به يارى ايشان به مسجد آمده بود، و در آن شب حجر بن عدى در مسجد بود، ناگاه شنيد كه اشعث مى گويد: اى ابن ملجم زود باش و حاجت خود را برآور كه چون صبح طالع شود و رسوا مى شوى . چون حجر اين سخن را شنيد؛ غرض ايشان را فهميد و به اشعث لعين گفت : اى اعور ملعون اراده كشتن على دارى ؟ و به جانب خانه آن حضرت دويد كه آن حضرت را خبر كند، قضا را آن حضرت از راه ديگر رفته بود، چون به مسجد برگشت شنيد كه مردم مى گويند: اميرالمؤ منين كشته شد.(345)


بخش پنجم : وقايع شب نوزدهم و ضربت خوردن آن حضرت  

293 تفكر على (ع ) در شب نوزدهم  

به گفته جرج جرداق امام (ع ) در شب شهادت ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فكر فرو رفت . گذشته زندگى خود را از روزگاران دور به نظر آورد، به ياد آورد:
روزگار كودكى و حيات خود را در خانه پيامبر(ص ) كه سايه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگيرى از او.
روزگار قبول اسلام و رنج ها و مرارت هاى را كه در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شايد زجرها و شكنجه هاى ياران و مؤ منان اوليه بود.
شب هجرت و ساعات پر هراس شب را كه به اتكاى پروردگار در بستر رسول خدا (ص ) خوابيد تا او جان سالم به در برد و در خدمت رشد بشريت باشد.
دوران پس از هجرت تا زمان فوت رسول خدا(ص ) كه سراسر آن به جنگ و درگيرى با جاهلان و مشركان گذشت و در فاصله 10 سال 84 غزوه و يا كمتر را پشت سر گذارده بود.
دوران سقيفه و پايه گذارى ها و صدمات و لطمات ناشى از آن غصب خلافتى كه سبب شد او 25 سال از دوران عمر خود را به دور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند.
ياران و دوستان و وفاداران كه هر كدام يا در ميدان به شهادت رسيدند و يا ترور شدند و يا با مرگ طبيعى رخ به نقاب خاك كشيدند.(346)


294 حالات على (ع ) در شب نوزدهم  

از آن همه زنج ها و افسردگى دلش گرفت ، به ويژه از آن بابت كه خود را تنها يافت با قلبى پر از تاءثر آماده مرگ شد. به خصوص از آن بابت كه او زحمات پيامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مى ديد.
على متاءثر است از اينكه دوستان وفادارى چون مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سلمان فارسى ، ابوذر، عبدالله خباب و... را از دست داده و برخى از اينان به حيله و نيرنگ كشته شده اند و يا با رنج و تاءسف از دار دنيا رفته اند.
او در ذهن خود خيانتكاران و خائنان را به محاكمه مى كشد و بدكاران را نمى بخشد، به ويژه آنها كه لطماتى بر پيكر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا(ص ) را ناديده گرفته اند. در پيشگاه خدا به شكايت مى پردازد و...


295 كمربند شهادت محكم  

در شب شهادت حضرت على (ع ) وصفش چنان بود كه گويى مرگ را انتظار مى كشد. مرتب به آسمان و ستاره ها مى نگريست و مى فرمود: به خدا قسم ، دروغ نگفته ام و رسول خدا(ص ) به من دروغ نگفت . كمربند خود را محكم بست و به شعرى بدين گونه تمثل جست :
اشدد حياريمك للموت اى على كمر خود را براى مرگ محكم ببند.
فان الموت لاقيكا زيرا كه مرگ ترا ملاقات خواهد كرد.
ولا تجزع من الموت از مرگ آه و ناله سرمده .
اذا حل بواديكا زيرا مرگ تو را به سر منزل مقصود مى رساند.(و به سراى تو وارد شد).


296 شب ضربت  

ابوصالح حنفى گويد: از على (ع ) شنيدم مى فرمود: رسول خدا را در خواب ديده از پيش آمدها و ناراحتى هايى كه از مردم ديده بودم به حضرت شكايت كردم ، فرمود: يا على گريه مكن . آن گاه فرمود: توجه كن ! چون توجه كردم دو مردى را ديدم كه به زنجير آويخته و سنگ پاره هايى بر سر آنها زده مى شود ابوصالح گويد: فردا به عادت همه روز براى ديدار اميرالمؤ منين رفتم در بازار قصاب ها خبر شهادت على (ع ) را شنيدم .(347)


297 نايل آمدن به وصال محبوب  

حسن بصرى روايت كرده كه : على (ع ) در شب نوزدهم بيدار و آن شب را بر خلاف عادت به مسجد نرفت ، دخترش ام كلثوم پرسيد: چرا امشب را بيدار مانده اى ؟
فرمود: براى آن كه اگر بامداد ظاهر شود كشته خواهم شد. ابن نباح در آن هنگام آمده و حضرت را به نماز دعوت كرد، على (ع ) اندكى رفت و برگشت ، ام كلثوم عرض كرد: جعده را بفرما تا با مردم نماز بخواند. حضرت فرمود: آرى بگوييد او با مردم نماز بخواند آن گاه دقتى كرده فرمود: نه چاره از مرگ نيست و نمى توان از چنگ آن فرار كرد.
على (ع ) در همان وقت به مسجد وارد شد و ابن ملجم كه تمام شب را بيدار مانده و منتظر ورود على (ع ) بود از نسيم سحرى خوابش برده بود؛ على (ع ) با پاى خود او را بيدار كرده فرمود: بر خيز موقع نماز رسيده او هم از جا برخاست و كار على را تمام كرد.


298 كمر بند از بهر مرگ اى على  

در حديث آمده على (ع ) در شب نوزدهم بيدار بود و مكرر از اطاق خود بيرون مى آمد و به طرف آسمان متوجه مى شد و مى فرمود: سوگند به خدا تا به حال دروغ نگفته ام و دروغ هم به من اطلاع نداده اند، امشب همان شبى است كه بايد به وصال محبوب نايل گردم آن گاه ، به خوابگاه خود برگشت ، چون بامداد دميد كمر بند خود را بر بست و مى فرمود:
كمر بند از بهر مرگ اى امير
كه مرگ آيد اكنون به ديدار تو
مكن خوف از مرگ و آماده باش
چو مرگ آيد اى جان خريدار تو
چون به صحن خانه رسيد؛ مرغابيان چندى جلوى راه حضرت را گرفتند و فرياد مى زدند، خواستند آنها را آرام كنند و از جلو حضرت دور سازند فرمود: آنها را واگذاريد كه نوحه جدايى مى كنند. سپس از خانه بيرون رفت و رسيد به او آن چه زبان قلم از نگارشش لال است .(348)


299 علت كم غذا خوردن  

حضرت على (ع ) در آن ماه رمضان كه شب نوزده آن ضربت خورد، شبى در نزد فرزندش حسن (ع ) بود، و شبى در نزد فرزندش حسين (ع ) بود، و شبى در نزد دامادش عبدالله بن جعفر افطار مى كرد، و بيش از سه لقمه غذا تناول نمى كرد، يكى از فرزندانش پرسيد: چرا غذا كم مى خورى ؟ در پاسخ فرمود: يا بنى ياءتى امر الله و انا خميص ، انما هى ليلة او ليلتان
(اى پسرم ، امر خدا (مرگ ) خواهد آمد و من (مى خواهم در آن حال ) شكمم تهى باشد، يك شب يا دو شب بيشتر از عمرم باقى نمانده است ).(349)


300 اولين نوحه كنندگان على (ع ) 

حضرت على (ع ) در همان شب آخر عمرش ، از خانه به سوى مسجد حركت كرد، مرغابى ها سر راه آن جناب فرياد مى كردند، و مردم آنها را از او دور مى نمودند، فرمود:
اتركوهن فانهن نوايح .
(آنها را واگذاريد زيرا آنها نوحه گرانند)
و گاهى فرمود:
و الله لتخضبن هذه من هذه
(سوگند به خدا اين از اين و دست بر سر و محاسنش گذاشت خضاب خواهد شد).(350)


301 ديدن پيامبر در خواب  

امام حسن (ع ) روز نوزدهم رمضان كه سحر آن به فرق مقدس على (ع ) ضربت زدند، فرمود: شب گذشته در همين مسجد (كوفه ) پدرم به من فرمود: پسرم ! من نماز شب را خواندم و سپس خوابيدم ، رسول خدا(ص ) را در خواب ديدم و از وضع خودم و سستى اصحاب در امر جهاد شكايت كردم ، آن حضرت به من فرمود:
ادع الله ان يريحك منهم فدعوت الله
(دعا كن و از خدا بخواه تا تو را از دست آنها راحت كند، من همين دعا را كردم .)(351)


302 غذاى امام در شب ضربت خوردن  

در بعضى از كتب معتبره روايت كرده اند كه ام كلثوم گفت : در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان براى افطار حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبقى نزد او گذاشتم ، دو قرص نان جو در آن بود، و كاسه اى از شير نزد آن حضرت آوردم ، و نمك ساييده حاضر كردم ، چون حضرت از نماز فارغ شد، به آن طعام نگاه كرده و گريست و فرمود: اى دختر! دو نوع خورش براى من در يك طبق حاضر كردى ؟ مگر نمى دانى كه من متابعت برادر و پسر عموى خود رسول خدا(ص ) را مى كنم ، تا از دنيا رفت دو طعام از براى او حاضر نكردند.
اى دختر! هر كه خوردنى و آشاميدنى و پوشش او در دنيا خوب باشد، ايستادن او در روز قيامت نزد حق تعالى بيشتر است ، اى دختر در حلال دنيا حساب است و در حرام او عذاب . و خبر داد مرا حبيب من رسول خدا(ص ) كه جبرييل از براى او كليدهاى زمين را آورد و گفت : يا محمد خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه : اگر خواهى تمام كوه هاى تهامه را براى تو طلا مى كنم و به راه مى اندازم ، بگير اين ها را كه كليد گنج هاى زمين است و از ثواب آخرت تو چيزى كم نمى شود، حضرت فرمود: بعد از آن چه خواهد بود؟ گفت : مرگ .
آن جناب فرمود: هر گاه چنين است ، مرا به دنيا احتياج نيست ، بگذار مرا كه روزى گرسنه باشم و يك روز سير، تا آنكه در روزى كه گرسنه باشم دعا كنم پروردگار خود را و از او سؤ ال كنم ، و در روزى كه سير باشم پروردگار خود را حمد گويم .
جبرييل گفت : توفيق هر چيزى يافته اى اى محمد.
فرمود: اى دختر اين دنيا خانه فريب است و خانه مذلت و خوارى است هر كه چيزى به آخرت پيش مى فرستد به او مى رسد.
اى دخترم ! به خدا سوگند چيزى نمى خورم تا يكى از خورش ها را بردارى ، پس شير را بر داشتم ، و اندكى از نان جو با نمك تناول نمود و حمد و ثناى حق تعالى به جاى آورد.(352)


303 نگاه كردن به آسمان  

امام در شب نوزدهم پيوسته مشغول ركوع و سجود بود و تضرع و زارى به سوى حق تعالى مى نمود، بسيار از خانه بيرون مى رفت و داخل مى شد، به اطراف آسمان نظر مى كرد و اضطراب مى نمود و تضرع مى كرد و مى گريست ، پس سوره يس را تا آخر تلاوت نمود، پس اندكى خوابيده ترسان بيدار شده جامه خود را بر روى مبارك خود كشيد و بر پا ايستاد و گفت : خداوندا مرا به ديدن خود بركت ده . و كلمه لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم بسيار گفت .(353)


304 گريه فرزندان  

امام در شب نوزدهم رمضان نماز خواند تا بسيارى از شب گذشت ، و در تعقيب نشسته بود كه آن حضرت را خواب ربود، باز ترسان از خواب بيدار شد، زنان و فرزندان خود را طلبيد و فرمود: در اين ماه از ميان شما خواهم رفت ، در اين شب خوابى هولناك ديدم و براى شما نقل مى كنم ، در اين ساعت حضرت رسالت (ص ) را در خواب ديدم مى فرمود: اى ابوالحسن به زودى نزد ما خواهى آمد، و نزد تو خواهد آمد شقى ترين امت و محاسن تو را از خون سرت خضاب خواهد كرد، و من بسيار مشتاقم به لقاى تو، و تو در دهه آخر اين ماه به نزد ما خواهى آمد، زود بيا نزد ما كه آنچه نزد ماست بهتر است و باقى تر است از براى تو.
چون اهل و اولاد آن حضرت اين سخنان جانسوز را شنيدند، صدا به گريه بلند كردند، پس قسم داد ايشان را كه ساكت شويد، چون ساكت شدند، وصيت كرد ايشان را به نيكى ها و نهى كرد ايشان را از بدى ها. چون از وصيت فارغ گرديد، باز مشغول عبادت شد، پيوسته در ركوع و سجود و تضرع و زارى بود، و هر ساعت از خانه بيرون مى رفت به اطراف آسمان نظر مى كرد، نظر در ستاره ها مى كرد و مى فرمود: به خدا سوگند كه دروغ نشنيده ام از رسول خدا، اين شبى است كه مرا وعده داده است . پس ‍ برگشت به جاى نماز خود و مى گفت : اللهم بارك لى فى الموت ، يعنى : خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، و بسيار مى گفت : انا لله و انا اليه راجعون و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، پس بسيار صلوات مى فرستاد بر محمد و آل محمد (ص ) و استغفار بسيار مى كرد.(354)


305 نزديكى اجل  

ام كلثوم گفت : چون در شب شهادت ، قلق و اضطراب آن حضرت را ديدم ، مرا خواب نبرد گفتم : اى پدر چرا امشب خواب بر تو حرام گرديده و استراحت نمى فرمايى ؟
گفت : اى دختر من با شجاعان بسيار جنگ كرده ام و خود را به اهوال عظيمه افكنده ام ، هرگز رعبى و ترسى در دلم به هم نرسيده است ، امشب بسيار ترسانم ؛ پس فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ، ام كلثوم گفت : اى پدر چرا در تمام اين شب خبر مرگ خود را به ما مى دهى ؟
فرمود: اى دختر اجل نزديك گرديده و آرزوها قطع شده است . ام كلثوم چون اين خبر شنيد بسيار گريست ، حضرت فرمود: گريه مكن ، من نگفتم اين خبر را مگر به آنچه عهد كرده است به سوى من رسول خدا(ص )(355)


306 مناجات در شب ضربت  

على (ع ) در شب نوزدهم ، اندكى به خواب رفت و بيدار شد فرمود: دخترم ! چون نزديك وقت اذان شود، مرا خبر كن و مشغول تضرع و زارى و عبادت شد، چون نزديك وقت نماز شد، ام كلثوم مى گويد، آب نزد آن حضرت آوردم ، برخاست و تجديد وضو كرد و جامه هاى خود را پوشيد و به جانب مسجد رفت . چون به صحن خانه رسيد، مرغابى هايى كه براى برادرم حسن هديه آورده بودند بر سر راه او آمده بال ها گشودند فرياد كردند، و قبل از آن شب صداى ايشان در نمى آمد، حضرت فرمود: لا اله الا الله فرياد كننده چندند كه از عقبشان نوحه كنندگان خواهند بود، فردا بامداد قضاى الهى ظاهر شود.(356)


307 شب ضربت به فكر غذاى مرغابيان  

ام كلثوم گفت : اى پدر چرا فال بد مى زنى ؟
فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت فال بد نزدند و فال بد در ايشان اثر نمى كند، وليكن سخن حقى بود كه بر زبانم جارى شد، دخترم به حق خودم تو را سوگند مى دهم كه اين مرغابيان را رها كنى كه حيواناتى بى زبانند كه حبس كرده اى ايشان را آب و دانه بده چون گرسنه و تشنه شوند، يا رها كن آنها را كه از گياه هاى زمين بخورند.(357)


308 كمر مرگ بستن  

هنگامى كه على (ع ) به در خانه رسيد و خواست كه در را بگشايد قلاب در به كمر آن حضرت بند شد و از كمرش باز شد و افتاد، پس آن را از زمين برداشت به كمر بست و شعرى چند خواند كه مضمون آنها اين است كه : كمر خود را براى مرگ ببند. به درستى كه مرگ تو را ملاقات مى كند، و جزع مكن از مرگ وقتى كه به محله تو مى آيد، مغرور مشو به دنيا هر چند موافقت نمايد، چنانچه دهر كه تو را خندان گردانيده است باز تو را به گريه خواهد آورد، پس فرمود: خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، و مبارك گردان براى من لقاى خود را.
ام كلثوم گفت : چون اين اخبار رنج آور را شنيدم گفتم : واغوثاه وا اءبتاه ، در تمام اين شب خبر مرگ به ما مى گويى .
فرمود: اى دختر اينها دلالت ها و علامت هاى مرگ است كه از پى يكديگر ظاهر مى شود. پس در را گشوده بيرون رفت ، ام كلثوم گفت : من برگشتم و آنچه از آن حضرت ديده و شنيده بودم به حضرت امام حسن نقل كردم .(358)


309 نگرانى زينب (س ) 

اضطراب سراسر وجود زينب را گرفته و نگران است . به نزد پدر مى آيد كه بابا، امشب تو به مسجد مرو، كه دلم نگران است . بگذار ديگرى به جاى تو رود. فرمود: لا مقر من القدر، گريز از قدر و قضاى خدا ممكن نيست . اگر بلاى زمينى باشد بر رفع آن قادرم اگر بلاى آسمانى (مرگ ) باشد كه بايد جارى گردد.(359)


310 درد دل آخر با امام حسن (ع ) 

حضرت امام حسن (ع ) برخاست و از پى پدر بزرگوار خود به مسجد رفت ، پيش از آنكه داخل مسجد شود به آن حضرت رسيد و گفت : اى پدر بزرگوار چرا در اين وقت شب از خانه بيرون آمده اى ؟ گفت : اى نور ديده من ، خوابى وحشتناكى ديدم .
جناب امام حسن (ع ) گفت : اى پدر خواب خود را براى من بيان كن .
فرمود: ديدم جبرييل بر كوه ابوقبيس فرود آمد و دو سنگ از آن كوه برگرفت و به سوى كعبه رفت ، و بر بام كعبه ايستاد و آن سنگ ها را بر هم زد كه ريزه ريزه شدند، پس بادى وزيد و آن ريزه هاى سنگ را پراكنده كرد، هيچ خانه در مكه و مدينه نماند مگر آنكه ريزه اى از آن سنگ در آن داخل شد.
حضرت امام حسن (ع ) پرسيد: پدر اين خواب را چگونه تعبير كردى ؟
فرمود: اين خواب دلالت مى كند بر آنكه پدر تو شهيد شود، و هيچ خانه در مكه و مدينه باقى نمى ماند مگر آنكه اندوهى از مصيبت او در آن خانه داخل شود.
حضرت امام حسن (ع ) فرمود: آيا مى دانى كه اين واقعه وحشتناكى خواهد بود؟
فرمود: حبيب من رسول خدا (ص ) خبر داده است كه اين واقعه هاى كه خواهد بود. پيامبر به من فرمود: كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان شهيد خواهم شد به ضربت شمشير ابن ملجم مرادى .
امام حسن (ع ) فرمود: اى پدر هر گاه مى دانى كه او قاتل تو خواهد بود او را به قتل برسان .
حضرت فرمود: اى فرزند گرامى ! قصاص پيش از جنايت نمايم ؟
فرمود: اى فرزند به رختخواب خود برگرد.
امام حسن (ع ) گفت : اى پدر مى خواهم با تو بيايم .
فرمود: تو را سوگند مى دهم كه برگردى ، پس امام حسن (ع ) به خانه برگشت و با ام كلثوم محزون و غمگين نشستند، بر سخنان و حالات آن حضرت مى گريستند.(360)


311 آخرين رمضان على (ع ) 

آخرين ماه مبارك رمضان كه بر على گذشت ماه مبارك ديگرى بود براى او يك صفاى ديگرى داشت و براى خاندان على (ع ) از همان روز اول ماه رمضان تواءم با يك دلهره و اضطراب بود چون آن ماه رمضان ، روش ‍ على (ع ) با همه ماه رمضانهاى ديگر تفاوت داشت يكى از آن خدمت هاى قهرمانى اش را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم على (ع ) مى فرمايد:
اين آيه شريفه نازل شد، الم ، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لايفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين (361) كه خطاب به مسلمين است به مؤ منين كه خيال كرده اند كه ما آزمايش براى آنها پيش نخواهيم آورد خير پيش مى آوريم على (ع ) مى فرمايد: تا اين آيه نازل شد فهميدم كه بعد از پيغمبر فتنه ها و آزمايش هاى بزرگى براى اين ملت پيش مى آيد عرض كردم : يا رسول الله ! مقصود از آنچه كه در دين آيه آمده چيست ؟
فرمود: (يا على ان امتى سيفتنون من بعدى )(362) بعد از من امت من مورد امتحان و آزمايش قرار مى گيرند بعد در آنجا مى فرمايد: به پيغمبر عرض كردم : يا رسول الله ! آن گروهى كه در احد شهيد شدند 70 نفر بودند كه در راءس آنها حمزة بن عبدالمطلب بود، آنها قهرمان هاى احد بودند و من از اين فيض محروم ماندم و شهادت از من دور شد خيلى ناراحت شدم كه چرا من به اين فيض نايل نشدم .
من به ايشان عرض كردم : چرا اين فيض از من گرفته شد؟
فرمود: در اينجا شهيد نشدى اما عاقبت امر، تو در راه خدا شهيد خواهى شد، در حالتى كه در احد يك جوان 25 ساله است ، تازه با زهراء سلام الله عليها ازدواج كرده است يك فرزند بيشتر نداشت ، امام مجتبى (ع ) يك خانواده جوان همه آرزوهاى شان اين است كه زندگى شان كم كم پيش ‍ برود على (ع ) را ببينيد تنها آرزوى بزرگش اين است كه در راه خدا شهيد بشود! پيغمبر (ص ) فرمودند: على تو شهيد مى شوى ، بعد فرمود: كيف صبرك ، در حين شهادت صبر تو چگونه خواهد بود؟
على عرض كرد: يا رسول الله ليس هذا من مواطن الصبر بل من مواطن الشكر، نفرماييد چگونه صبر مى كنى بفرماييد چگونه سپاسگزار هستى ؟
فرزندان على (ع ) آمدند جلوى اميرالمؤ منين (ع ) را گرفتند و گفتند: پدر جان نمى گذاريم شما به مسجد برويد، و حتما بايستى يك نفر ديگر را به نيابت بفرستى .
اول فرمودند: خواهرزاده ام (جعده بن جبيره ) را بگوييد برود نماز جماعت را با مردم بخواند. بعد خودشان نقض كردند، فرمودند: نه خودم مى روم .
عرض كردند: اجازه بدهيد كسى شما را همراهى كند.
فرمود: خير نمى خواهم كسى مرا همراهى كند ولى براى او شب با صفايى است اين تعبير مال خود ايشان است كه فرموده اند: و ما كنت الا كقارب ورد، و طالب وجد(363) بعد از اين كه در بستر افتاده است اين جمله ها را مى فرمايد؛ به خدا قسم اين ضربت كه بر فوق من وارد شد مثل من مثل عاشقى بود كه به معشوق خودش رسيد، مثل آن كسى بود كه در شب ظلمانى دنبال چاه آبى مى گردد تا خيمه و خرگاهش را بردارد و يه آنجا برود، اگر در آن تاريكى آن چاه آب را پيدا كند چقدر خوشحال مى شود مثل من هم مثل همان شخص است . حافظ مى گويد:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
و حافظ هم اشاره به همين معنى دارد.
فرمودند: من خودم مى روم . خدا مى داند كه او چه هيجانى داشت ، البته خودش مى فرمايد: من خيلى كوشش كردم كه راز آن مطلب را كشف كنم ، يعنى خصوصيات آن را بعضى گفته اند ولى اجمالا مى داند به اين كه يك حادثه بزرگى براى او اتفاق مى افتد از نهج البلاغه اين طور استفاده مى شود: خيلى كوشش كردم كه سر و باطن اين كار را به دست بياورم ، ولى خدا اباء كرد، جز اينكه اين سر را اخفاء بكند، آمد و آمد خودش اذان صبح را مى گفت : با آن سپيده دم خداحافظى كرد و گفت : اى صبح ، اى سپيده دم اى فجر از روزى كه على به اين دنيا چشم گشاده است آيا روزى بوده است كه تو از فخر بدمى و چشم على خواب باشد يعنى اى سپيده دم بعد از اين چشم على براى هميشه به خواب خواهد رفت در وقتى كه دارد از ماءذنه پايين مى آيد، مى فرمايد:
خلوا سبيل المؤ من المجاهد
فى الله لا يعبد غير الواحد
و يوقظ الناس الى المساجد(364)
راه مؤ من مجاهد را باز كنيد، باز خودش را به عنوان يك مؤ من مجاهد توصيف مى كند، دلهره ها، اضطراب ها هست ، على گفته بود: پشت سر اين ضجه ها، نوحه هايى هست يك وقت يك فرياد همه را متوجه كرد صدايى شنيدند كه در همه جا پيجيده است :
(تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى ، قتل ابن عم المصطفى ، قتل الوصى المجتبى ، قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء)
به خدا سوگند ستون هاى هدايت در هم شكست و نشانه هاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عموى مصطفى (ص ) كشته شد، على مرتضى به شهادت رسيد و بدبخت ترين اشقيا او را شهيد نمود.(365)


312 نفرين على (ع ) 

شب جمعه و شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت ، آخرين شب عمر امام على (ع ) بود، امام حسن (ع ) مى گويد: همراه پدرم على (ع ) به سوى مسجد رهسپار شديم . پدرم به من فرمود: (پسرم ! امشب لحظه اى چرت مرا فرا گرفت ، در همان لحظه رسول خدا (ص ) را ديدم ، عرض ‍ كردم : (اى رسول خدا، چيست اين مصائبى كه از ناحيه امت تو به من رسيده است ؟ كه آنها به راه عداوت و انحراف افتاده اند).
رسول اكرم (ص ) به من فرمود: ادع عليهم : (آنها را نفرين افتاده اند).
من امشب در مورد اين امت (منحرف ) چنين نفرين كردم .
اللهم ابدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى من هو شر منى
(خدايا به عوض آنها، ديدار و هم نشينى با خوبان را نصيب من گردان ، و به عوض من ، بدان را بر آنها مسلط كن ).(366)
سحرگاه همان شب نفرين امام على (ع ) به استجابت رسيد.


بخش ششم : ضربت خوردن على (ع ) در مسجد 

313 ضربتى بر جاى ضربت ملعون ديگر 

شيخ مفيد به سند معتبر از امام زين العابدين (ع ) روايت كرده است ؛ كه چون ابن ملجم قصد قتل حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را كرد، ديگرى را با خود آورده بود و ضربت آن ملعون ديگر به ديوار مسجد خورد. چون حضرت نزديك محراب آمد و مشغول نماز شد و به سجده رفت ، ابن ملجم ضربتى بر سر آن حضرت زد، بر جاى آن ضربتى آمد كه عمرو بن عبدود بر سر آن حضرت زده بود چون صداى مردم بلند شد، حضرت امام حسن و امام حسين (ع ) به مسجد دويدند ابن ملجم را گرفته در بند كردند، و پدر بزرگوار خود را برداشته به خانه بردند.
سپس لبابه به نزديك سر آن حضرت نشست و ام كلثوم نزد پاى او نشست و صداى شيون از خانه آن حضرت بلند شد، پس آن حضرت ديده هاى مبارك خود را گشود و به سوى حسن و حسين (ع ) نظر كرد و فرمود كه : رفيق اعلا و صحبت انبياء و اوصياء بهتر است براى دوستان خدا از دنياى بى بقا، اگر من از اين ضربت كشته شوم ، آن ملعون را يك ضربت بيشتر نزنيد، اين را فرمود و ساعتى مدهوش شد، چون به هوش باز آمد فرمود: در اين وقت رسول خدا(ص ) را ديدم كه مرا تكليف رفتن مى كند و فرمود كه : فردا شب نزد ما خواهى بود.(367)


314 آخرين اذان على (ع ) 

سحرگاه شب 19 رمضان حضرت على (ع ) داخل مسجد شدند، قنديل ها خاموش شده بود و مسجد تاريك بود، حضرت چند ركعت نماز ادا كرد، ساعتى مشغول تعقيب بود، سپس برخاست و دو ركعت نماز خواند و بر بام مسجد رفت ، دست هاى مبارك را بر گوش هاى خود گذاشت و اذان گفت . وقتى آن حضرت اذان مى گفت ، هيچ خانه در كوفه نمى ماند مگر آنكه صداى او را مى شنيدند. ابن ملجم ملعون در تمام شب بيدار بود و در آن امر عظيم كه اراده كرده بود تفكر مى كرد، و در ميان شب قطامه به نزد او آمد گفت : كسى كه چنين اراده اى دارد. خواب بر او حرام است ، برخيز و على را به قتل برسان و برگرد و مراد خود را از من حاصل گردان ، آن ملعون گفت : على را مى كشم و مى دانم كه به مراد خود نمى رسم پس در آن وقت صداى اذان حضرت را شنيدند، آن ملعونه گفت : زود برو كه فرصت از دست مى رود.(368)


315 بيدار كردن قاتل خود 

در تمام آن شب ، ابن ملجم ملعون با شبيب و وردان در مسجد بودند و انتظار آن حضرت مى بردند چون حضرت از اذان فارغ شد و پايين آمد و مشغول تسبيح و تقديس حق تعالى بود و صلوات بر محمد و آل محمد مى فرستاد، به صحن مسجد آمد و افراد خواب را براى نماز بيدار مى كرد، تا آنكه به ابن ملجم رسيد، ديد كه او بر رو خوابيده است فرمود: برخيز از خواب براى نماز و چنين مخواب كه اين خواب شيطان است ، بلكه بر دست راست بخواب كه خواب مؤ منان است ، و بر پشت خوابيدن خواب پيغمبران است پس حضرت فرمود كه : قصدى در خاطر خود دارى كه نزديك است از آن آسمانها از هم بپاشد و زمين شق شود و كوه ها سرنگون گردد، و اگر بخواهم مى توانم خبر بدهم كه در زير جامه چه دارى ؛ و از آن در گذشت به نزد محراب رفت و مشغول نماز شد، و ركوع و سجود را بسيار طول داد چنانچه عادت او بود.(369)


316 ضربت در سجده اول  

پس آن ملعون به نزد آن ستون كه حضرت نماز مى كرد ايستاد، چون حضرت سر از سجده اول برداشت آن ملعون ضربتى بر سر آن حضرت زد درست در جاى ضربت عمرو بن عبدود آمد و پيشانى او را شكافت ، پس حضرت فرمود: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله ، و گفت : برب الكعبه ، يعنى فايز و رستگار شدم به حق پروردگار كعبه . چون اهل مسجد صداى حضرت را شنيدند همه به سوى محراب دويدند، چون آن شمشير را به زهر آب داده بودند، زهر در سر و بدن مقدسش دويد. چون مردم به نزديك آن حضرت رسيدند، ديدند در محراب افتاده است و خاك برمى گيرد و بر جراحت خود مى ريزد و اين آيه را مى خواند:(منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى ) يعنى : از زمين خلق كرده ام شما را، و به زمين بر مى گردانم شما را، و از زمين بيرون مى آوردم شما را بار ديگر، سپس فرمود: آمد امر خدا، و راست شد گفته رسول خدا.(370)


317 لرزيدن زمين  

قبل از ضربت ابن ملجم ، شبيب ضربتى حواله آن حضرت كرد و بر طاق مسجد آمد، چون ضربت ابن ملجم به سر مبارك آن حضرت رسيد، زمين لرزيد و درياها طوفانى شد، درهاى مسجد به هم خورد، چون حضرت را برداشتند، رداى مباركش را بر سرش بستند، حضرت خون سر خود را بر محاسن مباركش كشيد و فرمود: اين همان وعده اى است كه خدا و رسول مرا وعده داده بودند، راست گفتند خدا و رسول .
پس از ضربت بر فرق على (ع ) خروش از ملايكه آسمانها و زمين ها بلند شد، و باد سياه تندى وزيد كه هوا را تيره كرد. و جبرييل در ميان آسمان و زمين صدا زد:
به خدا سوگند كه درهم شكست اركان هدايت ، و تاريك شد ستاره هاى علم نبوت ، و بر طرف شد نشانه هاى پرهيزگارى ، و گسيخته شد عروة الوثقاى الهى ، و كشته شد پسر عموى محمد مصطفى وصى و برگزيده مجتبى ، و شهيد شد سيد اوصياء على مرتضى ، او را شهيد كرد بدبخت ترين اشقياء.(371)


318 دويدن فرزندان به سمت مسجد 

زمانى كه ام كلثوم جبرييل را شنيد، سيلى به صورت خود زد و گريبان چاك كرد، فرياد وااءبتاه ، واعلياه ، وا محمداه و واسيداه برآورد، پس ‍ حضرت امام حسن و امام حسين (ع ) از خانه به سوى مسجد دويدند، ديدند كه مردم نوحه و فرياد مى كنند و مى گويند: وااماماه و وااميرالمؤ منيناه ، به خدا سوگند كه شهيد شد امام عابد مجاهد كه هرگز براى بت سجده نكرده بود، و شبيه ترين مردم بود به رسول خدا (ص ).
چون آن دو مظلوم داخل مسجد شدند، فرياد واابتاه و واعلياه بر آوردند مى گفتند: كاش ما را مرگ در مى يافت و اين روز را نمى ديديم . چون به نزديك محراب آمدند، پدر بزرگوار خود را ديدند كه در ميان محراب افتاده است ، و ابوجعده با جماعتى مى خواهند او را بلند كنند كه با مردم نماز بخواند، اما نمى تواند. حضرت اميرالمؤ منين (ع ) امام حسن (ع ) را به جاى خود گذاشت كه با مردم نماز گزارد، و خود نشسته نماز را به اشاره ادا كرد، خون خود را بر روى خود مى ماليد و هر ساعتى به طرفى مى افتاد.(372)


319 سر على (ع ) در دامن امام حسن (ع ) 

چون حضرت امام حسن (ع ) از نماز فارغ شد، سر مبارك پدر بزرگوار خود را در دامن گذاشت و گفت : اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى ، چگونه تو را به اين حال ببينيم پس حضرت ديده مبارك خود را گشود فرمود: اى فرزند گرامى بعد از امروز بر پدر تو غمى و المى و جزعى نيست ، اينك جد تو محمد (ص ) وجده تو خديجه و مادرت فاطمه زهرا (ع ) و حوريان جنة المارى بر دور پدر تو بر آمده اند و انتظار رفتن او مى كشند، پس شاد باش دست از گريه بازدار كه گريه تو ملايكه آسمانها را به گريه آورده است .(373)


320 تمام شدن اندوه على (ع ) 

چون صداى وحشت انگيز شهادت على (ع ) در كوفه منتشر شد، مردان و زنان از خانه ها به سوى مسجد دويدند، چون به مسجد رسيدند ديدند كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سرش در دامان امام حسن (ع ) است ، با آنكه جاى ضربت را محكم بسته اند خون مى ريزد و گلگونه مباركش از زردى به سفيدى مايل شده است ، به اطراف آسمان نظر مى كند و زبانش به تسبيح و تقديس الهى مشغول است ، و مى گويد: پروردگارا از تو رفاقت انبياء و اوصياء و اعلاى درجات جنة الماءوى را مى خواهم .(374)


321 گريه امام حسن (ع ) 

حضرت على (ع ) ساعتى مدهوش شد و قطرات اشك از ديده هاى نور ديده مصطفى حسن مجتبى (ع ) مى ريخت ، چون آب ديده آن حضرت بر روى پدر بزرگوارش ريخت چشم گشود فرمود: چرا گريه مى كنى فرزندم ، بعد از اين روز بر پدر تو ترسى و وهمى نيست ، اينك جد تو محمد مصطفى (ع ) و خديجه كبرى و فاطمه زهرا و حوريان بهشت ، نزد پدر تو حاضر شده اند و انتظار قدوم او را مى كشند، و ملايكه آسمان ها به درگاه حق تعالى صداها بلند كرده اند. اى فرزند گرامى بر پدر خود ناله مى كنى و تو بعد از پدر خود به زهر ستم شهيد خواهى شد، و برادرت حسين به تيغ ستم دشمنان شهيد خواهد شد، و با اين حال به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهيد شد.
پس حضرت امام حسن (ع ) گفت : اى پدر آيا نمى گويى كه اين معامله با تو كه كرد؟ فرمود: فرزند يهوديه عبدالرحمن بن ملجم مرا ضربت زد، و الحال از باب كنده داخل مسجد خواهد شد، پيوسته زهر شمشير آن ملعون بر سر و بدن آن حضرت اثر مى كرد و مدهوش مى گرديد، و مردم مى گريستند، خاك مسجد را بر سر مى ريختند.(375)


322 دستگيرى قاتل على (ع ) 

ناگاه صدايى از در مسجد بلند شد و ابن ملجم را دست بسته از در مسجد به درون مى آوردند، و مردم او را لعنت مى كردند و آب دهان بر روى نحسش مى انداختند و گوشش را به دندان مى جويدند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى ؟ امت محمد را هلاك كردى ، و بهترين مردم را شهيد كردى .
آن ملعون ساكت بود و سخن نمى گفت ، حذيفه نخعى شمشير برهنه در دست داشت در پيش روى آن ملعون مى آمد و مردم را مى شكافت تا آنكه او را به نزديك حضرت آورد، چون نظر امام حسن (ع ) بر او افتاد، فرمود: اى ملعون تو كشتى اميرمؤ منان و امام مسلمانان را، آيا جزاى او از تو اين بود كه تو را پناه داد و بر ديگران اختيار كرد و به تو عطاها فرمود، اى بدبخت ترين امت ، سر به زير افكند و جواب نگفت (376)


next page

fehrest page

back page