با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۳ -


راه دور ديگرى در پيش داريم
ما بعد از اينكه به اين جا رسيديم ، حشرمان شروع مى شود. جناب شيخ الرئيس مى فرمايد: وقتى نطفه انسان بسته شد حشرش شروع مى شود. عالم رحم را پشت سرمى گذارد، چشم به جهان طفوليت مى گشايد و راهش ‍ شروع مى شود تا دم به دم به موت نزديك شود و چشم از اين جهان ببندد و به برزخ برسد و كم كم پاى صراط و ميزان و حساب و كتاب و قيامت و ابد برود و در ابد، يا با سعادت يا با شقاوت بماند و چقدر اين راه دور است ؛ چون دور است ، بايد به قدر دورى آن به فكر بود و زاد و توشه برداشت .
اين همه كه قرآن و روايات ، ما را از دورى اين سفر ترسانده اند، براى اين است كه لحظه اى از بُعد سفر و عقبات كئوده آن غافل نمانيم و آن را فراموش نكنيم . بالاخره آن قوس نزول كه متذكر شديم و گفتيم كه از ازل تا به اين جا آمده ايم ، بايد متذكر قوس صعود هم باشيم كه از اين جا تا ابد است و ما ابد در پيش داريم .
در اين جا خاطره اى از استادم علامه حسن زاده آملى در نظر دارم : نزديك غروبى بود به درس مصباح الانس ايشان مى رفتم . در راه لحظاتى خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم : نكته اى يا نصيحتى بفرماييد. ايشان فرمودند: خيلى جُراءت دارى ! عرض كردم مرادتان را متوجه نشدم . فرمودند: ابد در پيش دارى و غافلى . كلمه ابد در چند آيه قرآن به صراحت ذكر شده ، پس ما راه دور ديگرى در پيش داريم كه همه مسافر آن هستيم .
اَى همين جا بمونيم دل ، تنگ مى شه
بسيارى هستند به جهان مُلك و ماده سفر مى كنند، ولى همين جا را متعلقِ وجود خود قرار مى دهند و همه سير و سياحت و بهره بردارى شان از همين جا و در همين جاست حتى دانش هاشان هم همين جايى است . قرآن مجيد درباره اين ها فرموده است : ((يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاءخرة هم غافلون (62))) اينها هميشه دانششان به ظاهر زندگى دنيا تعلق دارد و اين ها از زندگى آخرت غافل اند.
انسان به هر چيز و به هر جا علاقه پيدا كرد، رنگ همان جا و همان چيز را مى گيرد و آن جايى مى شود. دنيا هم اسفل سافلين است ؛ پس دوستى آن راءس همه خطاهاست (63) و در اين حال است كه دل نه تنها تنگ مى شود، بلكه مى ميرد. لذا قرآن مجيد فرموده : ((فمن يرد اللّه اءن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء(64)))؛ يعنى پس كسانى كه خدا به جزاى اعمالشان بخواهد آن ها را هدايت كند - براى فهم حقايق اسلام و عمل به آن ها - به ايشان شرح صدر و سينه بازى مى دهد و كسانى را كه بخواهد به جزاى اعمالشان گمراه كند دلشان را تنگ مى كند و زندگى را بر آن ها از دلتنگى طورى قرار مى دهد كه گويا از سختى مى خواهند به آسمان بالا روند. دنيا و نفس و شيطان حتى بعضى از سرشناسان و بزرگان را گمراه و دلتنگ كرده است . قرآن مجيد مى فرمايد: ((و لقد اءضل منكم جبلّا كثيرا اءفلم تكونوا تعقلون (65))) همانا شيطان گمراه كرد از شما انسان ها جمع كثيرى را - كه به نظر مايه دار هم مى آمدند - شما نمى خواهيد به عقل آييد.
صدرالمتاءلهين شيرازى قدس سره (1050 ق 1019 ش ) مى فرمايد(66) تلخى جان كندن براى بعضى از اشخاص ، به قدر دلبستگى آن ها به جهان طبيعت است ؛ زيرا بايد قهرا دل بكنند و اين سخت است . خلاصه اين جا ماندن ، از هدف بازماندن است و اين همان دلتنگى است كه در اين مصراع آورده شد. خدا نكند ما از دوستداران دنيا شويم و اهل آن قرار گيريم ؛ كه تنگى و پليدى و قفل و طبع دل را به همراه دارد.
از نشستن تو خونه پا سنگ مى شه
انسانى كه اهل راه و روش نيست مجبور است در خانه طبع بماند و كم كم دلش سنگ شود. دل كه سنگ شد، پاى معنا نيز كه وسيله رفتار دل است ، سنگ مى شود. آرى ، اين خانه تاريك ، پُر از عقرب و مار است نه شمعى نه چراغى نه نورى و نه رونقى ، هيچ ندارد. اين خانه ، همان خانه نفس و شيطان و خودِناخود دروغين است . اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايد: ((لين مسّها و السم الناقع فى جوفها(67)))؛ يعنى دنيا مارى است نرم اندام كه در درون سمّ كشنده دارد. پس خوديت دروغين ، خانه ، بلكه قبرى است كه انسان به دست خود، خود را در آن زنده به گور مى كند. حيف است انسان پايش سنگ شود. حتى اگر از سنگ بودن نجات يافت و قدرى راه رفت ، تا مدت ها كه با عقل و استدلال مى خواهد حركت كند - البته عقل خام - هنوز پايش چوبين است و پاى چوبين هم بى تمكين است
جناب مولوى فرموده :
پاى استدلاليان چوبين بود   پاى چوبين سخت بى تمكين بود
(68)
اما وقتى عقل خام پخته شد و به مقام والاى عشق راه يافت ، ديگر اين رفتار در تمكين حب شديد است و راه والاى ايمانى را با اين پاى انسانى مى پيمايد. پس اگر در خانه نشست ، پا سنگ و دل سنگ و چشم سنگ و همه وجود سنگستان مى شود، بلكه سخت تر. قرآن مجيد مى فرمايد: ((ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة اءو اءشدّ قسوة (69)))؛ يعنى دل هاتان مانند سنگ ، بلكه قسى تر و سخت تر از سنگ مى شود. خيلى روشن است كه دل سنگ ، پاى سنگ بارش را مى كشد. البته سنگىِ پا و قساوت قلب ، آثار شوم بى شمارى دارد كه يكى از آنها تاءثير نكردن موعظه و پند و اندرز و نصيحت و استدلال و جدال و خطابه و امثال آن است ؛ زيرا راه بسته است .
اين خانه ، بيِت شرك و بتخانه است و درست نشستن در آن و حركت نكردن به سوى آن ، ضد توجه به بيت اللّه است . مَثَل انسان در اين خانه ، مَثَل كرم ابريشم است كه به خود مى پيچد تا بميرد و از نظر سستى و بى بنيادى ، مانند تار عنكبوت است كه قرآن مجيد فرموده : ((و انّ اءوهن البيوت لبيت العنكبوت (70)))؛ يعنى سست ترين خانه ها؛ خانه عنكبوت است .
عنكبوت هم در اين بيت يك مگس است . مولوى مى فرمايد:
صوفيان در دمى دو عيد كنند   عنكبوتان مگس قديد كنند
(71)
انسان درهاى اين خانه را به روى خود مى بندد و راه ها را مسدود مى كند و در اين خانه زنده به گور مى شود. بعضى از اوليا كه اهل مكاشفه اند، اين خانه هاى در بسته را در شهود مى بينند. پناه مى بريم به خدا!
اگه غافل بشينيم دل مى سوزه
امان از غفلت و خواب آن ، كه چه بلاى بزرگى است و چگونه هستىِ دل در اين آتش بزرگ مى سوزد. خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين ، اولين منزل و نخستين مرحله سير و سلوك و عرفان عملى را بيدارى از خواب غفلت مى داند؛(72) زيرا با غفلت ، هيچ سفرى نمى توان انجام داد و اصلا انسان غافل ، مانند كسى است كه در خواب سنگينى فرو رفته و هر چه به سر او بيايد، متوجه نمى شود تا آن جا كه دل بر اثر غفلت به آتش خدا سوزانده شود.
توجه به چند كريمه در مورد علل و عوامل و پى آمدها و موارد غفلت براى تصديق اينكه واقعا غفلت دل را مى سوزاند لازم است . مى فرمايد: ((و اءنّ كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون (73))) يعنى به درستى كه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافل اند. بيدارى و سير در آيات آفاقى و انفسى ، براى سفر انسان به سوى رسيدن به صاحب نشان قدم بلندى است . نيز مى فرمايد: ((و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الاءنس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم اءذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اءضل اولئك هم الغافلون (74))) يعنى و ما خيلى از افراد جن و انس را براى جهنم بر اثر اعمالشان آماده كرده ايم . علت هم آن است كه اين ها دل دارند، اما با آن فهم نمى كنند، چشم دارند، اما با آن حقايق جهان را نمى بينند، گوش دارند، اما با آن معارف عالم را گوش نمى كنند.اين ها مانند چهارپايان اند، بلكه گمراه تر. آنان اند ناآگاهان - زيرا استعدادهاى خدادادى را ضايع كرده اند- و همانا اين ها از غافلان به شمار مى آيند.
نشانه هاى غفلت را در قرآن مجيد ملاحظه كنيد كه اگر انسان با دل ، درست فهم نكرد و با چشم ، به حق نديد و با گوش ، به حقيقت كار نكرد، از حيوان گمراه تر مى شود و آن گاه از غافلان به شمار مى آيد. باز درباره كسانى كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و كفر ورزيدند مى فرمايد: ((اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و اءبصارهم و اولئك هم الغافلون (75)))؛ يعنى اين ها كسانى هستند كه بر اثر كارشان ، خداوند مُهر بر دل هاشان زده و بر گوش ها و چشم هاشان نيز و اين ها همانا غافل اند. باز مى فرمايد: ((يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاءخرة هم غافلون (76)))؛ يعنى چشم بازكرده اند و فقط ظاهر زندگى دنيا را مى دانند و مى بينند و اين ها از آخرت غافل اند. نيز مى فرمايد: ((و اءنذرهم يوم الحسرة اذقُضِىَ الاءمر و هم فى غفلة (77 )))؛ يعنى پيامبرم ! سخت انسان ها را از روز حسرت بترسان و آن روزى است كه كار از كارشان گذشته باشد - و استعدادها را در غفلت از دست داده باشند - و مى فرمايد: ((اءقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون (78))) يعنى نزديك شد براى انسان ها روز حسابِ آن ها و حال آن كه آن ها غافل از حساب اند و از حقايق و معارف اعراض مى نمايند. و مى فرمايد: ((لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد(79)))؛ يعنى اى انسان ! تو از روز جزا غافل ماندى و الآن كه به قيامت آمدى ، پرده از روى كار تو برداشتيم ؛ پس چشمت به خود تيزبين شده . حتى به پيامبرش خطاب مى كند كه مواظب باش مبادا از كسى كه قلب او را بر اثر اعمالش غافل كرديم و پيروى هوايش نمود اطاعت كنى . نيز فرموده است : ((و لا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اءتبع هواه (80)))
آثار و علل و عوامل و مقدمات و مقارنات و نتايج غفلت را ملاحظه فرموديد:
البته در مجامع روايى و اخلاقى ، درباره خواب غفلت و مذمت از آن فراوان مطلب داريم كه براى اختصار از آن مى گذريم . اگر نبود در مذمت اين صفت زشت مگر اين آيه قرآن ، كافى بود كه فرد باايمان را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار كند. آيا توجه نداريد كه انسانِ خواب نه چيزى مى شنود و نه چيزى مى بيند و نه چيزى مى چشد و نه چيزى مى گيرد و مى دهد و نمى شود او را تكليف كرد؛ زيرا اصلا توجه ندارد مگر با صدايى از خواب بيدار شود. خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين در همين باب اين روايت را نقل مى كند كه : قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : ((الناس نيام اذا ماتوا اءنتبهوا(81)))؛ يعنى مردم خواب اند؛ وقتى مُردند بيدار مى شوند.
البته هزار نكته باريك تر ز مو اين جاست ؛ زيرا كسى كه در سفر است ، تا به حالت موت به اختيار نرسد، بيدار نمى شود و مسلّم است كه موت به اختيار حاصل نمى شود، مگر انسان مقدارى از راه را رفته باشد؛ چه رسد به كسى كه از جاى خود تكان نخورده و در خانه خوديت در خواب غفلت فرورفته باشد. خلاصه اگر غافل نشستيم ، دلمان مى سوزد:
غافل منشين نه وقت بازى است   وقت هنر است و سرفرازى است
آدم از دوس ، رفيقا وامى مونه
يكى از آثار شوم غفلت آن است كه انسان ، استعدادهاى خدادادى انسانى خود را شناسايى نمى كند. وقتى شناسايى نكرد، راه بارآور نمودنش را هم نمى آموزد. وقتى چنين شد، استعدادها ضايع مى شود. يكى از استعدادهاى بزرگ ما آن است كه بتوانيم به لقاء رفيق اَعلى برسيم و اين بالاترين و والاترين اهداف است ؛ زيرا ما دوست و رفيقى بهتر و والاتر از پيامبران الهى و بالاتر از همه ، خود حضرت دوست نداريم ، به شرط آن كه بفهميم . آيا شده است گاهى مثل جناب وصّى عليه السّلام از فراق حضرت حبيب اشك بريزيم و آه و ناله كنيم ، يا با گريه هاى امام حسين عليه السّلام در دعاى عرفه و ناله هاى امام سجّاد عليه السّلام و صحيفه سجاديه و ديگر اولياى خدا آشنا باشيم ؟!
به هر حال ، اگر انسان از رضوان و لقاى خدا و دخول در جنة الذات باز ماند، هر چه هم در اين جهان دوست و رفيق داشته باشد، باز آن چه بايد به دست آورد، به دست نياورده است . مرحوم آيت الحق ، ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى رساله اى درباره لقاءاللّه نوشته اند كه به فارسى هم ترجمه شده است . اگر اين كتاب را مطالعه كنيد، آيين دوست يابى را در لقاى حضرت حق در مى يابيد.
نام نامى و اسم گرامى حضرت حق تبارك و تعالى ، حبيب است و بين او و اوليايش رابطه عشق دو طرفى برقرار مى باشد. اكنون به بعضى از آيات لقاءاللّه اشاره مى كنيم تا ببينيم بازماندن از دوست و رفيق حقيقى ، چقدر مشكل دارد.
خداوند عزوجل مى فرمايد: ((و اءستعينوا بالصبر و الصلوة و اءنها لكبيرة الّا على الخاشعين الذين يظنون اءنّهم ملاقوا ربهم و اءنهم اليه راجعون (82)))؛ يعنى براى سير و سفر معنوى از نماز - و روزه - و صبر كمك بگيريد و اين كار بزرگى است ، مگر براى اهل خشوع . و آن ها كسانى هستند كه يقين دارند در نماز خدا را ملاقات مى كنند و آن ها به سوى خدا بازگشت مى كنند.
و مى فرمايد: ((و الذين كفروا بآيات اللّه و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى (83)))؛ يعنى كسانى كه به آيات خدا و ملاقات با او كفر ورزيدند، اين ها خود را از رحمت خدا ماءيوس قرار مى دهند. و مى فرمايد: ((قد خسر الذين كذبوا بلقاء اللّه (84))) به درستى كه فراوان ضرر كردند كسانى كه لقاى حضرت حق را تكذيب نمودند. و مى فرمايد: ((فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه اءحدا(85)))؛ يعنى پس كسانى كه اميد ملاقات خدايشان را داشته باشند، بايد عمل صالح به جاى آورند و عبادت حضرت حق را به هيچ نحو با شرك نيالايند. آيات فراوان ديگرى هم درباره ملاقات و شرايط آن و انكار و آثار آن در قرآن مجيد آمده است . سرانجام مى فرمايد: ((يا اءيها الاءنسان اءنك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (86)))؛ يعنى اى انسان ! با تمام تلاش و كوششت سرانجام خدا را ملاقات مى كنى . پس ملاقات قطعى است . مهم آن است كه با چه نام و نشانى ملاقات كنيم ؛ با رفيق و حبيب يا با قهار و امثال آن . چه خوش سروده بابا طاهر
خوشا آنان كه اللّه يارشان بى   كه حمد و قل هو اللّه كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند   بهشت جاودان ماءوايشان بى
به هر حال غفلت ، انسان را از دوستان و آشنايان معنوى و حقيقى باز مى دارد و انسان را تنها مى گذارد. تنهايى ، درد بى درمانى است كه خدا نصيب نكند؛ زيرا تا از جناب دوست دوريم ، قطره بلكه هيچيم ؛ اما هنگام حضور و هم نشينى با او، به درياى بى نهايت هستى مربوط و متصل مى شويم .
ما خيلى وقت نداريم بيايد بريم
نسبت به كارى كه انسان بايد در اين سفر بزرگ الهى انجام دهد، فرصت بسيار كم است . پس بايد فرصت ها را غنيمت شمرد و هر چه زودتر سفر را آغاز كرد و همراه اولياى خدا رفت . وقتى عمر را كه فرصت ماست تقسيم كنيم ، آن مقدار مفيد در سفر الى اللّه براى كسانى كه همه وجود و شئون و عمرشان را براى اين سفر سرمايه گذارى نكرده اند و الهى تام نشده اند، خيلى كم است ؛ زيرا بيشتر اوقات صرف مقدمات شكم و مقارنات آن و آثار سيرى و گرسنگى مى شود.
از كجا به دست آورم ، كجا خرج كنم ، چه بخوانم ، چه شغلى بياموزم و انتخاب كنم كه نان بيشترى داشته باشد. تا بياييم چشم باز كنيم ، گرفتارى هاى عيال و فرزند و خانه دارى و مهمان دارى و آبرودارى و... گاهى هم گرفتارى هايى كه از ناحيه آزمايش هاى الهى پيش مى آيد و امثال آن ، و بالاخره شبانه روز را كه تقسيم كنيم ، چند ساعتش در سفر الهى و براى سفر الهى صرف مى شود؟!
اصلا آيا تا حال توانسته ام دو ركعت نماز با حضور قلب بخوانم و در نماز، خدا را ملاقات كنم ؟! مگر عمر چقدر است و با چه عقل عميق و فكر دقيقى در اين سفر مى توان طى زمان و مكان كرد و آسمان و زمين را در هم پيچيد و عبور نمود؟ وقت بسيار كم است و اعمال زياد. در اين فرصت كم ، چه كنم كه به خود و ظاهر و باطنم كيفيت لازم را بدهم تا به مقصد اعلا برسم ؟! بعضى از اهل دل آتش حسرت را لمس كرده اند. آيا واقعا روز حسرت چقدر بايد حسرت خورد كه چرا اولويت ها را رعايت نكردم ؟ آيا اين آتش عدم رعايت اولويت ها كه از دل بر مى آيد، تا كى بايد مرا بسوزاند تا نجات يابم و آيا بالاخره نجات پيدا مى كنم يا نه ؟ تا خدا چه خواهد.
مرحوم مجلسى - اعلى اللّه مقامه - روايتى از امام كاظم عليه السّلام كه او از پدرش و ايشان از پدرانشان تا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه آن جناب فرموده اند: ((فرداى قيامت نمى گذارند بنده قدم از قدم بردارد؛ مگر آن كه از چهار چيز مهم پاسخگو باشد اوّل : از عمرش كه كجا صرف كردى ، دوم : از جوانى اش كه كجا پوسانيدى ، سوم : از مالش كه از كجا آوردى و كجا خرج كردى ، چهارم : از محبت اهل بيت نبى گرامى اسلام (87))). راستى عمر را چه كرديم ؟! اين سرمايه را در چه قمارى باختيم و جوانى چه شد؟! خوشا به حالمان اگر عمر و جوانى در سفر الى اللّه گذشت ؛ يعنى به ظاهر و باطن وجودمان رنگ الهى زديم و در همه شئون فردى ، خانوادگى و اجتماعى راه خدا را رفتيم و بدا به حالمان اگر غير از اين باشد. به هر حال بسيار محسوس است كه اگر آفتى پيش نيايد و عمر طبيعى را بگذرانيم ، فرصت براى كسب ولايت اللّه كم است و بايد هر لحظه اش را قدر دانست .
ما بايد بالاخره سفر كنيم
سفر دو نوع است : يا به اختيار و انتخاب ، يا به طبع و سرشت و بالاخره هيچ چاره اى از سفر نيست ؛ يعنى اگر نرويم ما را مى برند! و مرگ حتمى است گرچه ما مايل نباشيم . قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل ان الموت الذى تفرون منه فانّه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون (88)))؛ يعنى پيامبرم ! بگو اين مرگى كه نوعا از آن فرار مى كنيد، هم اكنون و هميشه شما را ملاقات مى كند. پس به سوى خدايى باز مى گرديد كه غيب و شهود را مى داند و خداوند شما را به آن چه عمل كرديد آگاه مى كند. پس سفر، حتمى است و چاره اى از مرگ نيست و دارند ما را مى برند و به قيامت و دار جزاء مى رويم ؛ منتها آيا ملائكه عذاب و غضب الهى با زدن پشت گردنى مى برند، يا ملائكه رحمت و مهربانى با بشارت و شادمانى سفر مى برند. اين ديگر دست خودمان است و به انتخاب خود ما بستگى دارد. هيچ موجودى و هيچ كسى اين جا ماندنى نيست و همه بايد بروند و به سوى اسماء الهى سفر كنند. اين كه اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايد: ((تجهزوا رحمكم اللّه (89))) مجهز و آماده سفر آخرت شويد، مى خواهد ما حالت آمادگى داشته باشيم ؛ و گرنه اگر در بروج مشيده (90) هم باشيم ، مرگ ما را مى گيرد.
روايات را ملاحظه بفرماييد كه نبى گرامى اسلام و ائمه اطهار عليهم السّلام چقدر به ياد مرگ و عقبات آن سفارش مى كنند. پس بالاخره ما مسافر هستيم .
برداريم معلّمُ كتاب ، قلم
يكى از وسايل لازم كه بايد از اول سفر تا آخر همراه باشد، همانا معلم و كتاب و قلم است . معلم براى آموختن ، كتاب براى مطالعه و قلم براى نوشتن .
سير و سلوك ابتدا معلم مى طلبد تا ما را از راه و رسم منزل ها آگاه كند. اصولا انسان موجودى است قابل تعليم و تربيت ؛ پس معلم و مربى مى خواهد. ممكن است گفته شود كتاب و سنّت معلم است و ما ديگر به استاد نياز نداريم . بايد گفت همين كتاب و سنّت ، شخصى بيانگر و آموزگارى فرهيخته مى طلبد، و گرنه براى ما مجمل و مهمل مى ماند. افزون بر آن كه منظور از معلم و استاد؛ عالمى با عمل است كه گفتار و كردارش يكى باشد.
در حديثى از امام هشتم حضرت ثامن الحجج عليه السّلام نقل شده كه از ايشان پرسيدند: عالم واقعى كيست ؟ حضرت فرمودند: ((كسى كه كردار و گفتارش يكى است (91))). ما در طول عمرمان بايد دست به دامان عالمى ربّانى و استادى كيمياگر كه خود فقيه جامع محيط باشد دراز كنيم و از او رهنمود بگيريم و حالاتمان را به او عرضه كنيم تا طبيبانه بر بالين ما حاضر باشد و دردهاى باطنى مان را دوا كند. پس اگر به قول شيخ اشراق (م 587 ق 569 ش ) تمام عمر را و به قول مرحوم قاضى طباطبائى نيمى از عمر را دنبال پيدا كردن چنين كيمياگرى باشيم ، مانعى ندارد، بلكه باز كم است . البته معلم مراتب دارد. بايد اول خدمت عالم ربّانىِ كيمياگر برسيم و هر چه گفت عمل كنيم ، از آن پس به شرط عمل ، او دست ما را به دست حضرت بقية اللّه ارواحنا له الفداء مى دهد. آن حضرت هم ما را به نبى گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى سپارد و وارد خانه حكمت مى كند. آن بزرگوار نيز به شرط علم و عمل ، دست ما را به دست خدا كه معلم اول و آخر و ظاهر و باطن است مى سپارد. پس همان گونه كه خداوند او را از نزد خود تعليم و تربيت كرد، در شعاع وجود، او ما را هم از غيب تعليم و تربيت مى كند. در قرآن مجيد هم فرموده : ((و اءتقوا اللّه و يعلمكم اللّه (92)))؛ يعنى و حق تقواى الهى را به جا آوريد تا خداوند معلم شما شود. نيز فرمود: ((علّم الاءنسان ما لم يعلم (93)))؛ يعنى خدا به انسان آن چه نمى دانست ، تعليم داد.
پس براى كمالِ سفر بدون دغدغه ، هم استاد مى خواهيم و هم كتاب و بهترين كتاب ، آن كتابى است كه ريب بر نمى دارد و هيچ شك و شبهه اى در حوزه او نيست (94) و آن قرآن مجيد است . اين كتاب براى تدّبر و تعقل و تفهّم و تفقّه و تعلّم . امثال آن است ، نه فقط براى خواندن ؛ بلكه بايد با ترتيل و فهمِ معنا و حقايق و لطايف ، اين كتاب را همراه داشت . البته بايد شروع كرد و در سفر تمام عمر همراه او بود. مثلا شما شخص جوان اگر مى خواهيد ازدواج كنيد، قرآن را در اين كار بيابيد و عمل كنيد. اگر مى خواهيد كار و كسب انتخاب كنيد، همين طور اگر مى خواهيد پا به كارهاى اجتماعى بگذاريد، همين گونه و همچنين اگر مى خواهيد خدا را بندگى كنيد، ببينيد در اين زمينه قرآن چگونه دستور داده است و... . خلاصه قرآن را كتاب سفر قرار دهيد. نفرماييد نمى دانم ؛ زيرا جوابش آن است كه اگر استاد داشته باشيد، به شما مى آموزد و شما را قرآنى و روايى مى كند و راه خدا را براى شما روشن مى نمايد. پس معلمى ، سِمَت خدا و انبيا و اوليا است و قرآن كتابِ درجه اول است و آن چه در هزاره گذشته از تفسير و تبيين و تحقيق و تاءويل آورده اند، قرآن و حديث در درجه اول قرار دارد. بالاخره راه اين است و كسى از پيش خود چيزى نمى شود. وقتى به كتاب و استاد رسيديم و پخته شديم و از خامى درآمديم و علم و عمل نزد ما پير شد، دست به قلم كنيم كه غوغا مى كند. استادم علامه طباطبايى قدس سره مى فرمودند: تا علم و عمل نزد شما پير نشود، دست به قلم نشويد. اگر پيرانه دست به قلم كرديم ، اسلام شمول بلكه گاهى جهان شمول مى شود؛ و گرنه كتاب ما به زودى در قبرستان فراموشى دفن مى شود. چون قلم ما ارزش ماندن ندارد، خود به خود مى ميرد. پس قلم هم مى خواهيم ؛ همان گونه كه بزرگان قلم داشته اند و خداوند هم مى فرمايد: ((الذى علّم بالقلم (95)))؛ يعنى آن خداوندى كه آموخت به وسيله قلم . اين مساءله اساسى ، يعنى استاد و كتاب و قلم كه به عنوان وسيله سفر در اين مصراع آورده شده ، مطلب بسيار مهمى است . پس ابتدا استادِ كيمياگر مى خواهيم تا ما را به كتاب رهنمون سازد و سپس دست به قلم و بيان كنيم و چشمه هاى حكمتش را كه خدا بر جان با اخلاصمان ريخته ، به بيان و قلم آوريم انشاءاللّه .
وسيله سرگرميارو هر رقم
انسان در عين حال كه در سير است ، نبايد نصيبش را از دنياى الهى و فضلِ ربّانى فراموش كند، بلكه بايد در طول سفر همه رقم سرگرمى داشته باشد؛ منتها براى خدا و به عدل و عرف . پس ما خوراك مى خواهيم ، پوشاك مى خواهيم ، مَسكن مى خواهيم ، همسر مى خواهيم ، اولاد مى خواهيم ، خواب و استراحت و تفريح و ورزش و پُست و مقام و امثال آن مى خواهيم . اما بايد بدانيم كه اين ها سرگرمى است ، نه هدف ، پس بايد به عدل باشد، نه به افراط و تفريط و طبق موازين شرع باشد، نه كمتر و بيشتر.
از استادم علامه طباطبايى پرسيدم : چقدر و چگونه بخوريم و بپوشيم و بخوابيم ؟ فرمودند: همه را به عدل و عرف . پس مسائل بدنى و دنيوى و جسمانى به رنگ خدائى اش در عالم كثرت است براى سالك جنبه مقدماتى و پيش نيازى و سرگرمى براى رسيدن به هدف عالم خود را دارد و مى دانيم كه آزمايشهاى او در اين جهان در نوع اين سرگرميها است . حضرت امير عليه السّلام در حديثى چنين مى فرمايد: ((خداوند مى توانست انسان را مانند ملائكه تو خالى بيافريند، ولى اين معده را قرار داد تا آزمايشگاه باشد(96))).
عارف ، غير اللّه و دون اللّه را سرگرمى مى داند تا پلى باشد براى رسيدن به اللّه تبارك و تعالى . فقط بايد متوجه باشيم كه سرگرمى ها ما را سرگرم خود نكند و از هدف باز ندارد؛ و گرنه در صف غرق شدگان در اين درياى عميق قرار مى گيريم (97) و دنيا خود را براى ما زينت مى دهد.
حضرت حق تبارك و تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب والفضة و الخيل المسومه و الاءنعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و اللّه عنده حسن الماءب (98)))؛ يعنى نفس و شيطان ، حب شهوات را از همسران و فرزندان و ذخاير طلا و نقره و مركب هاى سوارى و كشاورزى و همه اين ها را براى مردم زينت مى دهند - اگر به عدل نشد - متاع زندگى دنياست و نزد خدا پايان نيكو قرار دارد. پس به حرف استادم علامه حسن زاده مى رسيم كه فرمودند: نفس را سرگرم و مشغول كن تا تو را سرگرم و مشغول نكند.
بچّه ها طول سفر دعا كنيد
راه پيماى راه خدا، بايد در تمام طول سفر اهل دعا باشد و نيايش كند؛ زيرا اگر دعا نكند؛ حضرت حق تبارك و تعالى عنايت ويژه به او ندارد. در قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل مايعبؤ ابكم ربى لولا دعائكم (99)))؛ يعنى پيامبر! بگو اگر دعاى شما نباشد؛ خداى من به شما اعتنا ندارد.
انبيا و اوليا اهل دعا بودند و قرآن مجيد در موارد متعددى از زبان پيامبران خود دعاهايشان را آورده است . از باب نمونه بعضى از آنها را ذكر مى كنيم باشد كه با زبان نيايش هاى گوناگون پيامبران در حالت هاى مختلف و نيازهاى گوناگون آن ها آشنا شويم و به آن اقتدا كنيم . استادم حضرت علّامه طباطبائى قدس سره اين بحث را تحت عنوان ادب پيامبران با خداى خود آورده اند.(100)
رسول گرامى اسلام براى ازدياد نور دانش ، ماءمور بود از خدا بخواهد؛ ((رب زدنى علما(101)))؛ يعنى خدايا! بردانشم بيفزا. نيز هنگام سحر كه براى تهجد به پا مى خواست ، ماءمور بود از خدا بخواهد كه در تمام امور قدم ورود و خروج او صادقانه باشد و مى گفت : ((رب اءدخلنى مدخل صدق و اءخرجنى مخرج صدق و اءجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا(102)))؛ يعنى بارالها! هر قدمى كه در هر كارى برمى دارم ، مطابق با واقع باشد و همين طور با هر قدمى كه از كارها خارج مى شوم ، همراه صدق باشم و براى اين كه به اين كار دائم موفّق شوم ، از نزد خودت با نيروى عصمت مرا يارى فرما.
حضرت ابراهيم عليه السّلام براى آن كه بتواند نماز واقعى را برپا كند، از خداوند خواست كه : ((ربّ اءجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء(103)))؛ يعنى پروردگارا! مرا از برپا دارندگان نماز واقعى قرار بده و ذريه مرا نيز چنين بخواه . خدايا! دعاهاى ما را مورد قبولت قرار بده .
حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السّلام - وقتى احساس فقر و گرسنگى نمود، در آن بيابان تنها به خداى خود عرض كرد: ((ربّ انّى لما اءنزلت الىّ من خير فقير(104)))؛ يعنى خداى من ! هر آن چه از نيكى ها بر من فروفرستى ، به آن نياز دارم .
خداوند دعايش را مستجاب كرد. حضرت ايوب را حضرت حق نقل قولش ‍ مى نمايد كه ((و اءيوب اءذنادى ربه انّى مَسَّنِى الضرو اءنت اءرحم الراحمين (105)))؛ يعنى هنگامى كه جناب ايوب خداى خود را ندا داد كه من سخت گرفتار شده ام و تو ارحم الراحمين هستى .
بيش از اين مجال نيست كه حدود بيست آيه قرآن ، بلكه بيشتر را كه رب و ربنّا دارد، در موارد و شرايط دشوارى انبيا و اوليا و مؤ منانى مانند زن فرعون بياوريم تا براى اهل دعا عبرت باشد. بايد به مجامع روايى ، ابواب فضيلت و اجر دعا و ارزش و ثمرات آن مراجعه شود تا قدرى روشن گردد كه چرا از همه خواسته شد كه در طول سفر دعا كنند. انبيا و اوليا زير سايه همين نيايش ها به مقام هايى رسيدند. البته آنها به شرايط و لوازم و مقتضيات دعا هم عمل مى كردند وقت شناس و حال شناس هم بودند. اگر كسى در قرآن مجيد تدبّر كند، براى جمعى از اوليا و انبيا، كُد دعايى مى يابد كه مى تواند آن را دنبال كند و همراه آن ها به مقصد برسد. از باب نمونه ، بايد ديد حضرت يونس عليه السّلام در كجا و براى چه مناجاتش اين بود كه : ((لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين * فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين (106)))
پيِش حق ناله و التجا كنيد
اگر كسى مضطر واقعى شد و نزد خدا التجا كرد، او در قرآن وعده داده كه حتما از او كشف ضُر كند(107) و خواسته اش را برآورده ؛ زيرا او از هر مهربانى مهربان تر است و اسم شريف ارحم الراحمين ، يكى از اسماء قرآنى اوست . در حديث از امام صادق عليه السّلام داريم كه : ((اگر كسى هفت بار حضرت حق تبارك و تعالى را به اسم ارحم الراحمين صدا زد، او تبارك و تعالى جواب مى دهد: بلى من ارحم الراحمين هستم هر چه مى خواهى بخواه تا به تو بدهم (108))).
يكى از وسايل بسيار كارآمد سفر به سوى خدا، ناله و اشك و آه است و بايد او را به اسم معين و مستعان صدا زد تا انسان را يارى رساند. در قرآن مجيد آمده كه حضرت يعقوب گفت : ((و اللّه المستعان (109))). يكى از اوليا هم فرمود: شروع انقلاب درونى و سير و سلوكم با اسم يا ارحم الراحمين بود و او تبارك و تعالى مرا تا به اين جا رساند. به اين جمله دعاى ابوحمزه ثمالى دقت كنيد كه امام سجّاد عليه السّلام خدمت خداى خود عرض ‍ مى كند. ((الهى اءعنّى بالبكاء على نفسى ))؛ يعنى خدايا! كمكم كن تا قدرى براى خودم گريه كنم و جدّ بزرگوارش حضرت اميرمؤ منان در دعاى كميل عرض مى كند: ((اءرحم من راءس ماله الرجاء و سلاحه البكاء))؛ يعنى خدايا! رحم كن به كسى كه سرمايه اش اميد به توست و سلاحش براى مبارزه با دشمن تو، گريه است . به هر حال ، از اول تا آخر سير و سلوك نبايد رابطه التجا و ناله را با خداوند قطع كرد. بايد دواى همه دردها و رفع همه مشكلات را از او خواست و لحظه اى از اين وسيله غافل نماند. البته اگر خداى نخواسته گناه زياد شد، قلب قسى مى شود و چشم خشكى مى كند. مولا على عليه السّلام مى فرمايد: ((ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الّا لكثرة الذنوب (110)))؛ يعنى خشكى چشم ها از سختى دل هاست و قساوت قلب در اثر گناهان زياد است . البته اگر ما در هر حالى كه هستيم ، خواستيم ناله و التجا و سير و سفر را شروع كنيم ، حتما در توبه و انابه باز است .
المِنَّة للّه كه درِ ميكده باز است   ما را به سوى دوست بسى روى نياز است
حافظ
لذا حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((و اذا سئلك عبادى عنّى فانّى قريب اءجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون (111)))؛ يعنى اى پيامبر! وقتى بندگان من سراغ مرا از تو مى گيرند، بگو من خيلى به شما نزديكم و دعاى دعاكننده را اجابت مى كنم . پس بايد از من بخواهيد و باور داشته باشيد كه اجابت مى كنم . اميد است بندگان من ارشاد شوند. پس بايد هميشه ناله و التجا داشت .
خداجون نشون بده راهمونا
بايد از حضرت حق تبارك و تعالى راهنمايى و تهيه وسايل و اسباب هدايت را تقاضا كرد. لذا ما ماءموريم اين قدر در نمازهايمان با حضور قلب و اخلاص ‍ از خدا بخواهيم كه ((اءهدنا الصراط المستقيم (112)))؛ يعنى خدايا! ما را به راه راست هدايت فرما و وسايل رفتن اين راه را برايمان فراهم آور، تا به مقصد برسيم . سفر به سوى خدا، راه راست و نزديك ترين راه هاست كه بايد به توفيق خدا اين راه را در طول عمر رفت تا رسيد. البته اگر بخواهيم راه خدا را به اين راه هاى ظاهرى تشبيه كنيم ، آن راه به سوى بالاست و مانند نردبان و معراج مى باشد. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (113)))؛ يعنى عقيده ناب و عمل صالح به سوى خدا بالا مى رود كه اين كلمه طيّب و پاك ، او را بالا مى برد. باز مى فرمايد: ((يرفع اللّه الذين آمنوا و الذين اوتوا العلم درجات (114))) يعنى اهل ايمان واقعى رفعت مرتبه پيدا مى كنند به سوى خدا، و دانشمندان از اهل ايمان درجات بالايى را نايل مى شوند. پس بايد از خدا خواست ما را بالا ببرد و عروج دهد. البته معلوم است كه بالا رفتن ، رياضت و زحمت دارد و قدرى نَفَس را پس مى كشد. از استادم علامه حسن زاده خاطره اى دارم . روزى در هواى گرم قم ، ايشان در طبقه سوم مدرسه سعادت به سوى مدرس مى رفتند. بنده از پله ها بالا دويدم تا به ايشان برسم و نكته اى بگيرم . وقتى خدمت ايشان رسيدم و عرض ادب كردم و منتظر فرمودن نكته شدم ، فرمودند: از پله ها بالا آمدى ، قدرى نَفَست گرفته شد. عرض كردم : بلى . فرمودند: حالا اگر بخواهى پايين بروى و سقوط كنى ، خيلى آسان است . هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هم از اميرمؤ منان عليه السّلام روايت داريم كه : ((حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات (115 )))؛ يعنى بهشت به سختى ها پيچيده شده و جهنم به اميال دل . در قرآن مجيد واژه صراط و سبيل و طريق و امثال آن ها را داريم و همه تقريبا به يك معناست . امام راحل قدس سره در تفسير آيه ((اءهدنا الصراط المستقيم )) نكاتى دارند و استادم حضرت آيت اللّه جوادى آملى نيز(116) مطالب بسيار مفيدى در تفسير اين جمله نگاشته اند. به اميد خدا به طور جدّى از خدا بخواهيد و به او بگوييد ((اءهدنا الصراط المستقيم )).
راه خوبان ، صادقان و شهدا
قرآن مجيد نه تنها راه را مى نمايد، بلكه افراد راه رفته و نعمت گرفته را هم معرفى مى كند. اين روش اعجازآميز قرآن است كه نيكى ها و زشتى ها را نه تنها بيان مى كند، بلكه اهل دو طرف را موردى نشان مى دهد تا بيان علمى و عملى باشد. بنابراين ، وقتى در نماز به ما دستور مى دهد راه راست را از من بخواهيد در ادامه مى فرمايد: ((صراط الذين اءنعمت عليهم (117)))؛ يعنى بخواهيد راه كسانى كه نعمتم را بر آن ها ارزانى داشته ام به شما بنمايم . بعد در جاى ديگر آن ها را معرفى مى كند و مى فرمايد: ((و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الذين اءنعم اللّه عليهم (118)))؛ يعنى هر كس اطاعت خدا و رسول خدا را نمايد، پس آن ها با كسانى هستند كه خدا نعمتش را بر ايشان ارزانى داشته است . در سوره مريم هم بعد از آن كه نام بيش از ده پيامبر را مى برد، مى فرمايد: ((اولئك الذين اءنعم اللّه عليهم من النبيين من ذرية آدم (119)))؛ يعنى اين ها كسانى هستند كه خدا نعمتش را بر آن ها ارزانى داشته از پيامبرانى كه از نسل آدم هستند. اين عزيزان خدا، همه از خوبان و صادقان و شهدا هستند كه ما بايد همراه اين رهروان راه را طى كنيم و هر روز و هر شب از خدا بخواهيم راه اين ها را به ما بنمايد و گمان نكنيم اگر زندگى و مال و ثروتى داريم ، به ما نعمت ويژه داده اند؛ زيرا علامه طباطبائى قدس سره مى فرمايند: ((هر چيزى كه خدا به انسان داد، اگر در راه ولايت اللّه صرف كرد، آن چيز نعمت اوست (120)))؛ و گرنه بلاى اوست گاهى پرّ زيباى طاووس باعث مى شود به تير صيادان گرفتار شود. در كتاب مثنوى معنوى اين داستان را تا آخر بخوانيد كه حكيمى با طاووسى گفت و گو كرده آن جا كه شروع مى كند و مى فرمايد: