با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۲ -


اون شبا نريم آنجاها بخوابيم   ليلة القدر است ما قدر بدونيم
ركن حج اين عرفات و مشعره   معرفت شعورُ ركن آخره
آن همه جمعيت آنجا آمدند   كه شبى عقلاشونو سرهم كنند
عقلشون كل باشه بى حُب نباشه   مغزشون خالى از لُب نباشه
همه يكپارچه با هم دگر باشند   متّحد خاكى و بافِكَر باشند
با مواهِب خدا آشنا شوند   هبّه حقّ رو ز حقّ طلب كنند
از طلوع فجر تا آفتاب زدن   دوباره نيّت كنند بهر بودن
((بچّه ها عيد قربونه ، عيدتون مبارك ))
وارد مِنى بشيم تكبير بگيم   حمدِ نعمت خدا را بكنيم
برويم شيطونا را تير بزنيم   شيطون بزرگُ زود رمى كنيم
وقتى او را بزنيم كلُ زديم   بايست با او جنگ كنيم پيروز بشيم
برگرديم به آرزوها برسيم   عيد قربونمونا جشن بگيريم
در نماز عيد دو سوره بخونيم   عيدىِ تزكيه دريافت كنيم
آنجا از خدا بخوايم خوبيا رو   كه به آل اللّه داده عيدى يا رو
بعد از آن نَفسها را قربونى كنيم   همه ى اغيار را خودمونى كنيم
مسلخش ذبح عظيمُ ببينيم   وفدينارو به قلبها بخونيم
قربونى مونُ بديم راه خدا   يك خورده شا بخوريم بهر شفا
بعد از آن سر تراشيم بگيم خدا   بهرمو نورى بده روز جزا
شبهاى مِنى را بيتوته كنيم   تا سحر دعا و قرآن بخونيم
روزهاى بعد بريم رمى كنيم   خصلتهاى بدُ تيرشون بزنيم
تو دعاها كه اماما خونده اند   رمز و تفسير منى را گفته اند
كلا اسرار و معانى حجّ ما   تو دعاها آمده دعا، دعا
ما بايد در همه جا دعا كنيم   حقّ حجّ و سفرُ ادا كنيم
در منى ياد كنيم از كربلا   يادمون باشه اون راه و رسم را
آنهمه قربونى را حسين داده   خودش هم قربونى خدا شده
تا ظهر روز دوازدهم باشيم   مسجد خيف بريم نماز كنيم
اونجا جاى پاى جمع انبياست   جلوه گاه مشهدى بر اولياست
ديگه اين سيرمون داره تموم ميشه   زودى برگرديم روزمون شوم ميشه
((بچّه ها باز برگرديم به خانه توحيد و به آخر راه روها برسيم .))
بچّه ها ديديد كه از حق اومديم   تا منى به آرزوها رسيديم
ديگه اينجا خيلى كارى نداريم   برگرديد خونه توحيد برويم
تا همه چهار سفر، تموم بشه   همهِ جسمها بيادُ جون بشه
همه باراندازشون نزد خداست   همچنانكه همه چيزا از خداست
ما بايد بريم خونش منتظره   عشق ، ما رو مى بره مقتدره
او ميگه مقام ابراهيممُ   جا نمازتون جاى خليلمُ
نشونه هاى روشنم تو خونمه   هر كه واردش بشه در اَمنَمه
بچّه ها راه طى كنيد اينجا بيايد   جايزه نزد منه از من بخوايد
هر كه نَيمَد به خودش ضرر زده   من غنى ام او به خود كفر ورزيده
مى دونيد عمره يك لب تر كردنه   حج تموم كار و حاجى شدنه
مثل موجودات از خانه او   بزنيم بيرون زكاشانه او
برويم تا عرفات و مشعرش   به منى باز بيائيم در برش
از خدا و به خدا و در خدا   سوى خلق و سوى خالق با خدا
اوّل او آخر او ظاهر او باشد   خلق از او حق او و باطن او باشد
معنى حج عزمِ اين رفت و اومد   سرّ حج اين بود به قلم اومد
دل اومد خوشگليها شو ببينه   از گُل جمال او بو بگيره
دل ميون گُل شُكر مى پروره   ما چكاره ايم خودش ، همچى ميگه
((بچّه ها در طواف وداع خيلى به او طمع كنيد!!))
بچّه ها وقت وداع آخره   از طوافمون طمعهاى ديگره
طمع اينه كه خطاهاى مارو   بيامرزد مغفرت كنه مارو
طمع اينه كه از اولياش باشيم   در قيامت نزد انبياش باشيم
طمع اينه برويم نزد خودش   بشينيم تو دومنش بهر خودش
هم جمال كل بشيم و هم جلال   هم بهاء كلّ و هم كلِّ كمال
قطره مون دريا بشه هيچمون كنه   هيچى كلُّ بمون نشون بده
ديگه لذّت ببريم خوشمون باشه   رنج و محنتِ سفر از دل بِرِه
جنت الذّاتش باشه ماءوايمون   جاگه صدقش باشه جا پايمون
بچّه ها گفته ما شيرين بود   شيوه بچگى ما اين بود
من نخواستم براتون شعر بگم   و لذا قافيه از دست دادم
رشته را از كف جورابم دارم   كه كف خونه به سنگاش ماليدم
بچّه ها ((قمشه اى )) را همراهمتون   ببريد جا نذاريد از راهتون
به خدا بگين كه او بيچاره است   از سفر افتاده و وامانده است
بحمداللّه والمنة تمام شد. صبح عيد غدير سال 1413 قمرى
جنب بيت اللّه الحرام باذن اللّه تعالى و اسئله العفو
من الزلل و القبول مع الاقرار بالعيوب

اقل احقر قدرت اللّه نجفى قمشه اى
بچّه ها سفر خوشِ سفر خوشِ
توضيح اين مصراع ، تذكر چند نكته را مى طلبد:
اول : آن كه منظور از بچّه ها، همه انسان ها هستند، چه بچّه و چه بزرگ ، چه زن و چه مرد؛ زيرا قرآن مجيد و تكليف ، هر انسانى را در برمى گيرد و نذير براى بشر مى باشد و دين و راه و رسم زندگى صحيح براى همه آمده است .
دوم : انسانِ رو به رشد كسى است كه نداها و صداهاى حق و حقيقت را دريابد و به آن گوش دهد تا كم كم از راه گوش به عقل برسد. بديهى است كه گوش براى انسان سرمايه عظيمى است كه مى تواند در اين رهگذر بذر انسانيت را وارد سرزمين دل كند. همين گونه است چشم ؛ زيرا انسانِ رو به رشد با ديدن حقايق و اعيانِ جهان و فرستادن تصويرهاى سالم به لوح دل ، قلب را آگاه و هوشيار مى كند. پس خطاب اين مصراع به صاحبان چشم و گوش است ، نه هر بچه بوالهوس و بازيگوش . پس ما چشم و گوشِ باز مى خواهيم تا سخنان حق را دريابيم و به جان برسانيم و آن را آگاه سازيم .
سوم : درباره اهمّيّت چشم و گوش و دل ، توجه به چند كريمه از قرآن مجيد لازم است .
حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد ((و اللّه اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده .(3))) مضمون ترجمه اين است كه : حضرت حق جل و علا وقتى شما را از باطن مادرها خارج فرمود، چيزى نمى دانستيد پس راه دانش هاى ابتدايى شما را گوش و چشم و دل قرار داد. نيز فرموده است : ((و قالوا لوكنّا نسمع او نعقل ماكنّا فى اءصحاب السعير.(4))) مضمون ترجمه اين است كه : اصحاب آتش ، در قيامت اعتراف مى كنند كه اگر ما در دنيا اهل گوش دادن يا تعقل بوديم ، اكنون در آتش سوزان جهنم قرار نداشتيم . باز مى فرمايد: ((انّ السمع و البصر و الفواءد كل اولئك كان عنه مسئولا(5)))؛ يعنى همانا گوش و چشم و دل مسئوليت سنگين دارند و مورد بازخواست الهى قرار مى گيرند. و فرموده است : ((انما يستجيب الذين يسمعون (6)))؛ يعنى همانا كسانى كه گوش شنوا دارند، خدا را اجابت مى كنند.
چهارم : درباره چشم و گوش و دل ، آيات فراوان ، روايات انبوه و كلمات گران سنگى از بزرگان آمده كه در اين مختصر به اهمّيّت گوش و چشم دادن و خطاب گرفتن اشاره شد البته به زبان بچه گانه و پدرانه گفتيم تا انشاءاللّه دل نشين تر باشد. پس بايد قدر اين سه نعمت را دانست و براى گرفتن آگاهى ها، اين سه استعداد بزرگ را به كار گرفت .
پنجم : چون ديدنى ها، شنيدنى ها و انديشيدنى هاى جهان زياد است ، به يارى خداوند براى شروع سفرِ الى اللّه ميان آن ها اولويت سنجى كنيد و در ميان آن ها آن چه دل را زنده مى دارد و ابديت را آباد مى سازد زير نظر استاد برگزينيد. به قول جناب حافظ:
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار   بگذراند و سر زلف نگارى گيرند(7)
ششم : دل را بايد خيلى جادار قرار دهيم و شرح صدر داشته باشيم ؛ زيرا به قول اميرمؤ منان حضرت على عليه السّلام خطاب به جناب كميل ((يا كميل انّ هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها(8)))؛ يعنى اى كميل ! اين دل ها ظرفيت هاست و بهترين آن ها جادارترين آن هاست ؛ پس بايد دل را قدرى پُرنمود و آن گاه لبريز كرد.
هفتم : بچّه ها و نوجوانان و جوانان پسر و دختر، در ابتدا از فطرت انسانى و عصمت خدادادى برخوردارند؛ زيرا يا هنوز به تكليف نرسيده اند يا تازه پا به تكليف گذاشته اند و بايد بسيار مواظب فطرت و عصمت خود باشند كه خداى نخواسته از راه چشم و گوش آلوده و گرفتار نشوند. البته تا حال هم اگر چند لغزشى در خود احساس مى كنند، آن را با چند قطره اشك و اداى حقوق ، پاك سازى و سفر را از راه چشم و گوش و دل شروع كنند.
هشتم : اين كه گفته شد موضوع سخن و خطاب كلام تا آخر اين رساله با انسان است نه فقط مردها يا زن ها، به دليل آن است كه قرآن ، كارخانه انسان سازى است نه مردسازى ؛ زيرا با انسان سخن دارد. متاءسفانه بعضى از خواهران در اين مورد مثل اينكه دست كسر روى خود گذاشته اند و نمى خواهند باور كنند كه آن ها هم مى توانند راه خدا را بروند و از اولياى الهى و عاشقان و فرمانبرداران او باشند؛ حال آن كه حضرت حق تبارك و تعالى حدود هفتاد مورد در قرآن مجيد نام نامى و اسم گرامى انسان را آورده و انسان نوعا يعنى مرد و زن . پس زن ، انسانِ قرآن است . مگر نبودند افرادى چون خديجه كبرى و فاطمه زهرا و مريم عذرا و زينب كبرى - سلام اللّه عليهن - حتى زن فرعون ، آن خانم وارسته نمونه ممتازى است كه خداوند او را در قرآن براى مؤ منان ضرب المثل قرار داده و فرموده است : ((و ضرب اللّه مثلا للذين آمنوا اءمرئة فرعون (9))) و خداوند زن فرعون را براى مردان با ايمان ضرب المثل و كار او را نمونه قرار داد!
خواهرانم ! اسلام نفرموده شما دانشمند و ارزشمند نباشيد، بلكه فرموده خود و استعدادهاى انسانى و الهى تان را دريابيد و به نحو معقول و مشروع و معروف در پوشش هدايت قرآن و عترت قرار دهيد و به اولياى خدا بپيونديد. اين كريمه كه حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((من عمل صالحا من ذكر اءو انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبه (10)))؛ يعنى ملاك شخصيت و ارزش فقط ايمان و عمل صالح است ، چه از زن برآيد و چه از مرد و ما او را زنده مى كنيم به زندگى پاك و بى آلودگى . پس مبادا خودسرى ها و هوسرانى ها كار زنان را به جايى برساند كه كم كم عقل خود را بسايند و ناقص العقل به شمار آيند.
در اين هشت مطلب ، خطاب به بچّه ها تبيين و بعضى از گفتنى ها در اين زمينه گفته شد، اكنون بايد همه بگوييم :
سفر خوشِ
در بيان اين جمله مطالبى به عرض مى رسانم .
اوّل : در قرآن مجيد، روايات اهل بيت و سخنان اهل اللّه ، واژه هاى سفر، كوچ ، هجرت و امثال آن فراوان آمده و در كارهاى عرفى هم براى سفر سودهاى بسيار برشمرده اند. پس سفر مفيد و مناسب را مى توان خوش ‍ تلقى كرد.
دوم : خوش ترين و زيباترين سفرها، سفرهاى انسانى ، الهى و معنوى است تا انسان از راه آن سفرها بهره وافر به دست آورد؛ مثل سفر از طبع به فطرت ، از نفس به عقل ، از دنيا به آخرت ، از مُلك به ملكوت ، از كثرت به وحدت ، از چندتايى به توحيد، از ظلمات به نور، از خوديت به عبوديت ، از افراط و تفريط به عدل ، از جهل به علم و معرفت ، از غفلت به ياد، از موت به حيات ، از غياب به حضور، از جهنم به بهشت و امثال اين ها.
سوم : به قرآن مجيد نظر كنيد آن جا كه مى فرمايد: ((و من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اءجره على اللّه (11)))؛ يعنى و هر كس از خانه اش به عنوان هجرت به سوى خدا و رسول خدا خارج شود و بين راه موت او را دريابد، همانا اجر او بر خدا واقع مى شود. نيز فرموده است : ((فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (12)))؛ يعنى چرا كوچ نمى كند از هر دسته اى از شما جمعى تا تفقه در دين كنند و بعد از فهم دين ، بيايند مردم خود را برحذر دارند؛ شايد مردم بدين وسيله از بدى ها باز داشته شوند. براى سفر به سوى جهاد در راه خدا هم مى فرمايد: ((ما لكم اذا قيل لكم اءنفروا فى سبيل اللّه اءثاقلتم الى الاءرض (13)))؛ يعنى شما را چه شده است كه وقتى به شما دستور كوچ براى جهاد در راه خدا داده مى شود؛ زمين گيرى از خود نشان مى دهيد. هم چنين مى فرمايد: ((اءنفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باءموالكم و اءنفسكم (14)))؛ يعنى سفر و كوچ كنيد هر گونه مى توانيد - سبك يا سنگين - و در راه خدا به اموالتان و جان هاتان جهاد كنيد.
البته آيات و روايات فراوانى در همين زمينه ها بر فضيلت سفرهاى معنوى و كوشش در سفر براى كسب رضاى الهى دلالت دارد.
چهارم : حتما بايد سفر به سوى خدا را شروع كرد و هيچ عذر و بهانه اى نياورد؛ زيرا عذرهاى ما نوعا مانند عذرهايى است كه جناب عطار رحمه اللّه (م 626 ق 422 ش ) در كتاب منطق الطير از زبان انواع و اقسام مرغان جنگل نشين نقل مى كند. هنگامى كه هدهد آن ها را براى سفر به سوى امامشان دعوت مى كرد، هر كدام بهانه اى مى آوردند و عذرى مى تراشيدند. در اين كتاب ؛ هدهد كه به منزله پيامبر است ، تمام عذرها را پاسخ داده و حجت را تمام كرده است .
گمان نمى كنم ما عذر تازه اى داشته باشيم كه قرآن و عقل پاسخ آن را نداده باشد؛ البته اگر واقعا عذرى هست كه تكليف را برمى دارد، ما در آن جهت معافيم .
پنجم : يكى از زيربنايى ترين سَفرها، سَفر از جهل به علم است تا كم كم انسان بداند كجا بوده ، از كجا آمده ، به كجا خواهد رفت ، چه بايد بكند و چه نبايد بكند و چه نبايد انجام دهد و بايد به چه چيز معتقد شود و چه چيز را باور نداشته باشد و با نور علم ، راه و رسم زندگى را بپيمايد. از اين رو، قرآن مجيد، روايات و اهل اللّه ، فراوان به دانش پژوهى سفارش كرده اند و ما را به دانش دعوت كرده و گفته اند گرچه به چين كه دورترين نقاط زمين بوده سفر كنيد، دنبال دانش جويى باشيد.(15) حضرت باقرالعلوم عليه السّلام هم در حديثى ((سرآمد تمام كمالات انسانى را در سه چيز خلاصه مى كنند: تفقه در دين ، تقدير معيشت و صبر در گرفتارى .(16))) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز ((سرآمد علوم را، علم اصول دين و اخلاق و احكام مى دانند.(17))) از اين گونه روايات و آيات فراوان داريم ؛ زيرا دين ، مجموعه باورها و عمل به آن به شمار مى آيد. لذا مادام العمر دانش مى طلبد و انسان بايد از همان ابتدا اهل سفر و كوچ و جهاد و تلاش و كوشش باشد. حضرت استاد علامه طباطبائى رحمه اللّه روى اين كريمه كه فرموده ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(18)))؛ يعنى و كسانى كه در راه خدا كوشش كنند، خداوند راه هايش را به آن ها مى نمايد تكيه داشتند و بر اين عقيده بودند كه اگر كسى واقعا كوچ و تلاش كرد، خداوند او را به مقصد مى رساند؛ زيرا وعده هاى خداوند در قرآن مجيد حق است . از وقتى كه اين جمله را از استادم گرفتم ، در قرآن مجيد تفحص كرده و حدود چهارصد مورد وعده و وعيد از طرف حضرت حق يافتم كه همه قابل تاءمل و دقت و عمل است .
ششم : سير و سفر در دانش ها مراتب دارد. لذا مى شود اولويت سنجى كرد و بعد سفر نمود. به اين آيه كه مى فرمايد: ((انما يخشى اللّه من عباده العلما(19)))؛ يعنى همانا حق خداترسى را عالمان به خدا دارند دقت كنيد و ببينيد علم الهى در رتبه يك قرار دارد. اگر به اين آيه كه مى فرمايد: ((قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون (20)))؛ يعنى آيا آن ها كه علم - الهى - دارند و آن ها كه در اين زمينه جاهلند مساوى هستند؟ توجه كنيم ، متوجه مى شويم كه اولويت كجاست .
يا به روايت حضرت امام كاظم عليه السّلام كه علم را اولويت بندى نموده اند مراجعه كنيد. ايشان مى فرمايند: ((من سرآمد دانش مردم را در چهار مطلب يافتم : اول آن كه خداى خود را بشناسى ؛ دوم آن كه در آفرينش ‍ خود دقت كنى تا معرفت نفس به دست آورى ؛ سوم آن كه بفهمى خداوند از آفرينش تو چه هدفى داشته است ؛ چهارم آن كه بدانى چه چيز تو را از دينت خارج مى كند(21))). البته فراموش نشود كه دانش بدون كوشش و عمل ، وزر و وبال است و از همين رهگذر، علم ، حجاب بزرگ قرار مى گيرد(22)؛ به هر حال در ميان سفرهاى انسانى بايد نردبانى ترسيم كرد و پله پله بالا رفت و يكى از خوش ترين و بهترين سفرها را، سفر به سوى ديار دانش دانست و دنبال كرد.
خاطرش تلخ و شيرين و تُرُشِ
در اين كه همه ما مسافريم ترديدى نيست . مهم آن است كه سفرمان خاطره و دست آورد شيرين داشته باشد و به مقصد اعلاى انسانى و الهى برسيم ؛ نه آن كه در سفر راه را گم كرده و به خاطره هاى تلخ گرفتار شويم و به قهر و غضب حضرت حق دچار گرديم ، يا نيمه راه به خاطره هاى ميانه كه از آن ها به ترشى تعبير شد دست يازيم ! پس يادمان باشد كه سابقون سابقون مقرب خدايند(23) و اصحاب شمال جز تلخ ‌كامى و بدبختى چيزى عايدشان نمى شود و اصحاب يمين به بخشى از زيبايى هاى جمال و جلال حق راه مى يابند!(24) بلى ، اقسام انسان ها در آخرت نوعا به اين سه دسته تقسيم مى شوند و راهيان كوى دوست به اين سه خاطره راه مى يابند؛ همان گونه كه حضرت حق تبارك و تعالى مردم را در آخرت به اين سه دسته تقسيم كرده است .
البته آن چه ذكر شد، اسم بچّه گانه اين خاطرات بود؛ و گرنه حقيقت مطلب وارى اين حرف هاست . اهل قرآن مى دانند كه حضرت حق تبارك و تعالى در مورد شيرينى ها مى فرمايد: ((فلاتعلم نفس ما اءخفى لهم من قرة اءعين جزاء بما كانوا يعملون (25)))؛ يعنى پس كسى نمى داند خداوند چه نور چشمى هايى در آخرت براى خوبان مخفى نموده در جزاى اعمال شايسته اى كه انجام مى دادند. مضمون تفسير استادم علامه طباطبايى از آيه اين است كه آن نور چشمى ها چون وراى علم است ، دست علم و فهم از آن كوتاه مى باشد.(26) در مورد تلخى ها هم حضرت حق تبارك و تعالى مى فرمايد: ((و بدالهم من اللّه مالم يكونوا يحتسبون (27 )))؛ يعنى براى بدكاران سختى هايى از سوى خداوند ظاهر مى شود كه اصلا به حساب نمى آيد. پس اين تلخ و شيرين و ترش ، محسوساتى است براى تمثيل تا انشاءاللّه ما را به معقولات و وراى معقولات برساند.
بياييد با هم بريم بازى كنيم
چون دستور به سفر به بچّه ها خطاب شد، بايد آن ها را به بازى دعوت كرد و به بازى واداشت . البته در بيان اين مطالب بايد بدانيم كه هر مرحله اى از مراحل سفر و سير و سلوك نسبت به مرحله بالاتر، از حقيقت كمترى برخوردار است . لذا به اين جهت مى شود اسمش را بازى گذاشت ، گرچه همه حق است . شاعر فرموده :
از در دوست تا به كعبه دل   عاشقان را هزار و يك منزل
مرحوم حاجى سبزوارى (م 1289 ق 1250 ش ) آن حكيم متاءلّه فرموده اند:
بُعد مسافت اگر چه دوره او نيست   تا سر كويش هزار مرحله باشد(28)
نو پا وقتى به راه مى افتد، تا آخر كارش هم رسمش از نوعى بازى خالى نيست ؛ زيرا اين روش و بندگى شايسته ماست نه شايسته حضرت حق تبارك و تعالى . البته كنه حقيقت حق و كنه ذات و صفات او، منطقه ممنوعه است و هيچ انسان و ملك و نبى و ولى و وصى اى نه مى تواند و نه مى شود حق عبادت و اطاعت او را به جاى آورد. لذا مقاله آن ها اين است كه ((ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك (29)))؛ يعنى ما حق معرفت تو را نيافتيم و حق بندگى تو را به جاى نياورديم . پس به يك معنا ما همه يا خيال و وهم مى بازيم يا عقل و كشف و بالاتر و كمتر؛ و در اين ديدگاه نه تنها زندگى دنيا يك بازى بيش نيست ، بلكه همه به نوعى ولو لطيف و دقيق و عميق اهل بازى هستيم و لذا قدرشناسان قدر نشناخته اند. اگر در اين آيه كه حضرت حق مى فرمايد: ((و ما قدروا اللّه حق قدره (30 ))) يعنى قدر خدا دانسته نشد حقِ قدر او دقت كنيم ، مى فهميم كه ما هر كه باشيم و هر چه باشيم ممكن و سيه رو هستيم . به قول شيخ محمود شبسترى (م 720 ق 698 ش ) آن عارف نامى
سيه رويى ز ممكن در دو عالم   جدا هرگز نشد و اللّه اعلم
(31)
پس ما امكان بازيم . لذا به بچّه ها گفته ايم بياييد همه با هم سفرى بازى گونه داشته باشيم ، ولى دلمان را به همين مراتب به ويژه اعلايش خوش ‍ كنيم .
دلمونا به بازياش راضى كنيم
آرى ، اگر بازى ها عاقلانه ، عارفانه و عاشقانه باشد، بايد دل به آن آرام گيرد. قرآن مجيد مى فرمايد: ((يا اءيتها النفس المطمئنه * اءرجعى الى ربكِ راضية مرضية * فادخلى فى عبادى و اءدخلى جنتى (32)))؛ يعنى اى صاحب نفس مطمئنه ! به سوى خداى خود بازگرد در حالى كه او از تو راضى باشد و تو از او راضى باشى . پس داخل شو در بندگان خاص من و داخل شو در بهشت خودم . البته سرباختن و عشقبازى كار هر كس نيست . بايد انشاءاللّه تا آخر بازى ها ايستادگى كرد تا دل راضى شود. مى دانيد كه دل به كمتر از دريافت جمال و كمال و بهاى مطلق راضى نمى شود و حتما بايد سرباخت تا به اين جا رسيد.
چه خوش سروده آيت الحق ، حكيم آميرزا اسداللّه قمشه اى آن جا كه مى فرمايد:
آن سر كه نيست در ره پاكان عشق ، خاك   شايسته نشيمن دامان يار نيست
منصور نيست هر كه چو منصور پاى دار   اندر گذشتن از سر و جان پايدار نيست
عاقل اگر چه عاقبت از جوى بگذرد   امّا مسلّم است كه ديوانه وار نيست
(33)
استادم محى الدين الهى قمشه اى هم فرموده اند:
دل آن جا خوش بود و آرام گيرد   كه از وصل نگارى كام گيرد
(34)
پس از بچه هاى راه رو تا واصلان كوى حقيقت ، بايد دل را به عشقبازى راضى دارند.
اَى سفر كنيد دلاتون وامى شه
دل مى تواند دو حالت داشته باشد؛ باز و بسته و به يقين سير و سلوك دل را باز مى كند. آرى ، انسان با استعدادى بى نهايت از علم و عمل ، چشم به اين جهان گشوده و چنين بار امانتى را آسمان ها و زمين و كوه ها نمى توانند به عهده بگيرند، اما اين انسان است كه عهده دار اين بار است . حضرت حق تبارك و تعالى در قرآن مجيد فرموده كه ((ما بار امانتى سنگين بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم ، اما آنها توان عهده دارى نداشتند، انسان استعداد عهده دارى اين بار را داشت (35))).
حال اين استعداد فراوان ، با سفر انسانى در مسير بارآور نمودن آن بارور مى شود و بدون سير و سياحت در جهانِ علم و عمل ، اين استعدادها بسته و مرده مى ماند و كور و كر و مرده اى مى آيد و مى رود و دل باز نمى شود. ما دل هاى مُرده ، مُهر شده و در غلاف زياد داريم . انسان سنگدل كم نيست . اين ها همه بر اثر عدم سير و سلوك انسانى است . سالك هم گاهى در قبض ‍ و گاهى در بسط قرار دارد؛ منتهى اگر انسان در سفر باشد، اين قبض و بسط به نحوه خاصى پيش مى آيد و بايد به يارى خداوند كمر همت بست و عبور كرد تا به سر منزل مقصود رسيد. به هر حال بدون سفر استعدادها بارور نمى شود و سرمايه ها به سود نمى رسد.
از تماشا جونِتون آگا مى شه
چشم مى بيند و براى جان جاسوسى مى كند و آن را آگاه مى سازد. گوش ‍ مى شنود و از اين تماشا جان را آگاه مى كند. زبان مى گويد و با جان چنين مى كند. بينى مى بويد و روان را تماشا مى دهد. دست لمس مى كند و به جان آگاهى مى بخشد و همين طور... .
پس سفر انسان در مسير محسوسات است و از محسوسات پى به معقولات و از آن جا پى به كشف و شهود مى برد و همه اين ها تماشاست و آگاهى . فقط بايد وسايل تماشا پاك باشد تا بتواند با پاك ها تماس داشته باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: ((لايمسه الا المطهرَّون (36)))؛ يعنى باطن قرآن براى پاكان تماشايى است نه براى غير آن ها.
سفرا قيام داره هجرت داره
همان گونه كه در سفرهاى ظاهرى و جسمانى انسان بايد به پاخيزد و ترك خانه و كاشانه كند، در سفرهاى انسانى و معنوى هم نخست بايد به پاخيزد و بعد هجرت نموده ، طى منازل كند. امّا اسم اين قيام ، قيام للّه و براى خدا به پا خاستن است ؛ زيرا شخصِ خوابيده و نشسته راه نمى رود و سفر ندارد. حضرت حق تبارك و تعالى در قرآن مجيد ما را به يك دانه يكتاى بى همتا موعظه مى كند و آن اين كه براى خدا به پاخيزيم يا تنهاتنها يا دو تا دو تا، سپس درباره وحى قرآنى و آنچه نبى گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما را به آن اندرز فرموده و از عذاب شديدش بر حذر داشته فكر كنيم : ((قل انما اَعظكم بواحده اءن تقوموا للّه مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة اءن هو الّا نذير لكم بين يدى عذاب شديد(37)))
از اين كريمه پيداست كه اين قيام انسانى و فكرى است نه بدنى و جسمى .
پس سفر قيام هاى فراوان فكرى دارد و بايد از همان شروع سفر به انديشه روش داد و از مبادى شروع كرد و به نتايج رسيد. عارف كامل مولانا حاجى سبزوارى رحمه اللّه چقدر زيبا فرموده اند:
الفكر حركة من المبادى   و من مبادى الى المرادى
(38)
يعنى فكر عبارت است از حركت و سفر از مبادى فكرى و از آن مبادى به سوى مراد و مطلوب فكرى .
به هر حال ، فكر براى آدم شدن ابزار بى نظيرى است . خودِ فكر هم نهضت و انقلاب درونى است كه اگر درست و به جا انجام شود، انسان را مى سازد. لذا نزد اهل دل ، فكرت رهوار موجوديت انسانى انسان را تشكيل مى دهد. عارف رومى (م 672 ق 652 ش ) فرموده :
اى برادر تو همى انديشه اى   ما بقى تو استخوان و ريشه اى
(39)
نيز استادم محى الدين الهى قمشه اى هم فرموده است :
آه گر از راه تغافل كند   قافله فكرت رهوار من
خسته بماند به بيابان هجر   با غم و اندوه دل زار من
هم سفر جان غم هجران شود   همره دل ديده خون بار من
(40)
قرآن مجيد تفكر را بسيار مى ستايد و روش فكرى مى دهد. در اين آيات بيشتر دقت كنيد. براى نورانيت و تبرك ، متن بعضى از آيات را مى آورم و به ترتيب خلاصه و مضمونِ ترجمه را ذكر مى كنم .
((اءولم يتفكروا فى اءنفسهم (41))) بايد در خويشتن بينديشيد.
((و يتفكرون فى خلق السموات و الاءرض (42))) بايد در آفرينش زمين و آسمان ها فكر كنيد و آفاق و انفس را در پوشش فكرى و علمى خود درآوريد.
((فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (43))) بايد در تاريخ به دقت نظر كنيد و بر فلسفه تاريخ مسلط شويد در تفصيل نشانه هاى الهى عقل را به كار گيريد.
((كذلك نفصّل الاءيات لقوم يتفكرون (44))) ما براى اهل انديشه نشانه ها قرار داديم .
((انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون (45))) بايد در تمام بيان و حقايق قرآن سفر فكرى داشته باشيد.
((و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلهم يتفكرون (46))) و قرآن را - كه جامع و كامل ترين كتاب الهى است - بر تو نازل كرديم تا بر امّت بيان كنى ، شايد كه عقل و فكر خويش را به كار بندند.
((و تلك الاءمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (47))) بايد در ضرب المثل هاى قرآنى فكر كنيد و از مَثَل به مُمثَّل پى ببريد.
آنچه قرآن مجيد به عنوان مايه و مواد فكرى به دست استعدادِ علمى انسان سپرده ، شامل همه دانش ها و علوم ، چه زمينى و چه آسمانى و چه انسانى و غيره مى شود. پس ما يك سفر و قيام فكرى هميشگى مى خواهيم . البته زمان اندك است و بايد اولويت بندى كنيم و روز به روز و شب به شب در اين قيام و نهضت پيشروى داشته باشيم .
لذا انديشمند بودن ، ارزشمند شدن به بار دارد. در كتاب هاى علم اخلاق اهل فكر بودن يكى از ارزش هاى والاى اخلاقى به شمار مى آيد. اين انديشه است كه انسان را از پوست و قشر اين جهان به لُب آن مى رساند. از اين رو روايات فراوانى در فضيلت فكر صحيح از معصومان عليهم السّلام وارد شده تا آن جا كه ((يك ساعت آن را برابر با اجر شصت سال عبادت شمرده اند(48))).
پس بچّه ها قيام در سفر را از ياد نبرند. البته سفر هم قيام دارد و از راه قيام ، به هجرت هم مى رسيم . هجرت از همه رذيلت ها و رو آوردن به همه فضيلت ها؛ زيرا در سفر، بدى ها غل و زنجير دست و پا و سر و گردن مى شود. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((انا جعلنا فى اءعناقهم اءغلالا فهى الى الاذغان فهم مقمحون (49))) مضمون معنا اين است كه : بر اثر گناهان و زشتى ها و در جزاى اين اعمال ناروا، افرادى غل و زنجير به گردنشان مى آيد و تا چانه آنها را مى گيرد، به گونه اى كه ديگر نمى توانند به بالا بنگرند.
اگر كسى اهل سفر شد، بايد پليدى را به تمام معناى كلمه از خود دور كند، زيرا هر رذيله اى خارى بر سر راه است و اگر زياد شد، سير انسان را در تاريكى و ظلمات قرار مى دهد. قوله تعالى ((و الذين كفروا اءوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون (50)))؛ يعنى آن كسانى كه كافر شدند وليى يشان طاغوت است و آنها را از وادى نور به ظلمات وارد مى كند و آنها هميشه ياران آتشند و در ابد مخلّد در عذاب الهى هستند.
پس گريز و هجرت از موانع ، در سفر و ادامه آن نقش به سزايى دارد.
جون من لذت داره بهجت داره
سفر لذت و بهجت و سرور دارد؛ زيرا انسان در سفر معنوى چشم دل به ديدنى هاى جهان معنا باز مى كند و بهترين لذت معنوى نصيب او مى شود؛ چنان كه هاتف اصفهانى فرموده :
چشم دل باز كن كه جان بينى   آن چه ناديدنى است آن بينى
(51)
در حديث معروف آمده كه ((فيها ما لا عين راءت و لا اءذن سمعت و لا خطر على قلب بشر(52)))؛ يعنى در آن ديار، لذت و بهجت و سرورآورانى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ انسانى خطور نكرده است .
آن چه قرآن مجيد براى اهل سير و سلوك بشارت داده و حضرت حق تبارك و تعالى وعده نموده ، همه لذت و سرور است و از همه بالاتر اين كه خود جناب حبيب ، سرور عارفين و آرزوى دوستان و منتهاى رغبت راغبين است ؛(53) زيرا او جمال مطلق و بهاى مطلق و كمال مطلق است و براى اهلش در اين سفر لذت و بهجتى بالاتر از لقاى خود او نيست . از باب نمونه شما را به فهم اين آيات حواله مى دهم .
قوله تعالى ((اءلا اءن اءولياء اللّه لاخوف عليهم و لاهم يحزنون * الذين آمنوا و كانوا يتقون * لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاءخرة لاتبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم (54))) مضمون ترجمه اين است كه : اى انسان ! آگاه باش كه اولياى خدا نه ترسى دارند نه غصه اى - نه غم آينده دارند نه گذشته ، زيرا چيزى از دست نداده و نمى دهند - اين ها كسانى هستند كه به خدا و روز جزا ايمان و همه باورهاى حق را باور دارند و هميشه و در همه شئون تقواىِ الهى را رعايت مى كنند. اينها را در همين دنيا كه هستند، بشارت هاى لذيذ مى دهيم و خواب ها و بيدارى هاى خوب مى بينند. در آخرت نيز هم چنين . البته قوانين الهى تبديل بردار نيست و اين ولايت الهى و آثار آن فوز عظيم است . از اهل سفر تقاضا مى شود به رساله الولايه نوشته استادم علامه طباطبايى قدس سره مراجعه فرمايند و آن را بفهمند و عمل كنند تا لذت ها و بهجت ها ببرند انشاءاللّه .
ما تا اين جا راه دورى اومديم
ما و اين جهان از نزد خدا تا اين جا آمده ايم و اگر اهل نظر، محاسبه دقيقى به كار برند، به اين احساس مى رسند كه ما و جهانِ ظاهر، قوس نزولى را پيموده ايم تا به اين جا رسيده ايم . براى فهم بيش تر اين معنا بايد بدانيم كه ذات حضرت حق تبارك و تعالى ، بنا به تحقيق به وجه علمى ذاتى داراى همه تجليات و اسماء و افعال و شئون خود است و همه اينها با ذات منظم به نظام ذات اند. اهل حكمت هم مى گويند: علم ذاتى او تبارك و تعالى به موجودات ، علم اجمالى در عين كشف تفصيلى است . پس آن جا كثرت راه ندارد و همه كه اين جا در حركت اند آن جا جمع اند و مثقال ذره اى از علم او فروگذار نشده و نيست . پس ذات اله همه را به علم حضورى دارد، نه حصولى و اين علم به عالم عقل و جبروت تجلّى مى كند و از آن مكانت و عقل به ملكوت ، و از ملكوت به ناسوت تجلى دارد نه به طور تجافى ، بلكه به طور تجلى و تشاءون و تنزّل . قرآن مجيد هم واژه تجلّى ، هم واژه شاءن و هم واژه تنزّل را دارد. مثلا يك جا مى فرمايد: ((فلّما تجلى ربه للجبل (55))) وقتى خداى موسى براى او بر كوه تجلّى كرد. يك جا مى فرمايد: ((كل يوم هو فى شاءن (56))) هر روزِ خدايى او در شاءنى است . يك جا مى فرمايد: ((اءنا نحن نزلنا الذكر و اءنا له لحافظون (57))) به درستى كه ما ذكر را فرو فرستاديم و ما همانا او را حفظ مى كنيم .
پس آمدن از سوى خدا يا به نحو شاءن است يا تجلّى ، نه تجافى و جاخالى كردن ؛ زيرا تجافى مانند قطره باران است كه ابر را خالى مى كند و به زمين مى بارد، ولى تجلّى مانند ميوه و شكوفه درخت است كه از او پديد مى آيد و شكوفا مى شود. حضرت حق مى فرمايد: ((اءفى اللّه شك فاطر السموات و الاءرض (58)))؛ يعنى آيا در خداىِ شكوفنده آسمان و زمين ترديدى هست ؟
يا به نحو مُنَزل است . پس گرچه مفاهيم گوناگون است ، مى شود از نظر مصداق و معنا يكى باشد. اين جلوه اين جايىِ ما، عوالم بى نهايت را پشت سر گذاشته تا به اين جا رسيده و اين معناىِ قوس نزول است .
اين كه مى گويند قوس ، واژه آن هم در سوره النجم (59) آمده است ، اما همه اين معانى ، علمى و حِكمى و آكادميك است كه فهم آن نياز به فهم اصطلاحات علمى دارد و اين جا براى نفوس مستعد فقط اشاره شد.
به هر حال در يك عبارت ، از بى نهايت جلوه كرده ايم و از راه دورى آمده ايم . تازه اگر ابتداى راه را خاك و گل بگيريم نيز تا معدن گياه و حيوان و نطفه و انسان و بلوغ عقل ، راه دورى آمده ايم . به اين كريمه دقت فرماييد كه مى فرمايد ((هل اءتى على الاءنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(60)))؛ يعنى همانا روزگارانى بر انسان گذشت كه چيز مذكورى نبود.
روايت درخشانى از امام صادق عليه السّلام در ذيل اين آيه هست كه فرموده : ((لم يكن شيئا مذكورا فى العين و كان شيئا مذكورا فى العلم (61)))؛ يعنى انسان اين جا در وجود عينى نبود، اما در علمِ اله و عالم غيب موجود بود. مخفى ماند كه اين آيه ، نكته اى معرفتى دارد و آن اين كه انسان به ذات خود هميشه هيچ ولم يكن شيئا مذكورا است ؛ پس هر چه هست به خداست .