با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۱ -


پيشگفتار
پس از فراغت از تصحيح و تحقيق كتاب داستان فكاهى اثر علامه فقيد آية اللّه ميرجهانى اصفهانى قدس سره ، به فكر زنده نگه داشتن و معرفى دانشمندان و بزرگان در حال حيات شهرضا افتاده ، با خود گفتم اينكه گفته شده است ((من ورخ مؤ منا فقد احياه )) اين زنده كردن مختص به گذشتگان نمى باشد، بلكه شناساندن مؤ منين از علما و حكماى در حال حيات ، از زنده نمودن نام و ياد گذشتگان لازم تر است . لذا در صدد نگارش ‍ بيوگرافى ، آثار و معرفى شخصيتى معاصر و زنده از بزرگان شهرضا برآمدم ؛ زيرا همان گونه كه در كتب و تواريخ مربوط به شهرضا آمده و نگارنده هم در اول گفتار سوم كتاب آئين عشق اشاره نموده ام ، شهرستان شهرضا از قديم مفتخر به پرورش دانشمندان ، حكما، فقها و شعرائى ، توانمند بوده و هست ، به گونه اى كه مهد علم و حكمت و ادب گرديده و دانشمندان قديم ، آن را يونان ايران خوانده اند.
اكنون نيز دانشمندان ، اساتيد و علمايى زبردست و با سابقه دارد كه شناختن و شناسانيدن آنها كار آسانى نيست .
از جمله حكما و بزرگان عصر حاضر شهرضا، دانشمند متاءله و فرزانه ، استاد عاليقدر، حضرت آية اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى مى باشد كه همچون سلف صالح اين ديار كه گمنامى و عدم شهرت را بيشتر مى پسنديدند، ايشان نيز به آنها اقتدا كرده و با توجه به اينكه ساليانى در امور اجتماعى و سياسى بوده ، آنگونه كه بايد، حتّى در شهرضا هم شناخته نشده است . لذا بنده به حكم وظيفه شاگردى ، بر خود لازم دانستم تا در حد توان به شناساندن ايشان بپردازم ؛ زيرا اگر عالم و دانشمندى بزرگوار در زمان حياتش شناخته شود، بهتر مى توان از علم و كمال او بهره برد تا اينكه پس از مرگ از او ياد شود و در فراقش افسوس خورد.
ايشان از اساتيد مدرسه علميه المهدى - عجل اللّه تعالى فرجه - قم بودند در زمانى كه بنده نيز از طلاب آن مدرسه بودم و افتخار شاگردى ايشان نصيبم گرديد و انصافا بهره فراوان بردم و از همان زمان ارادتم به ايشان افزون گشت .
با توجه به اينكه در حال حاضر سخنرانى هاى ايشان از جمله سخنرانى هائى است كه از نظر مباحث عرفانى و حكمت اگر نگوئيم در ايران دست كم در شهرضا از سطح بالائى برخوردار است و حرف اول را مى زند، ولى افسوس كه مورد بى توجّهى قرار گرفته و كسى در ضبط و پخش ‍ مواعظ و سخنرانى هاى ايشان همت نمى گمارد، در صورتى كه ايشان در شهرضا از مقبوليت خاصى برخوردار مى باشند، زيرا تاكنون دو دوره - دوره هاى اول و پنجم را - با آراى مردم همين شهر به مجلس شوراى اسلامى راه يافته است ضمنا ايشان از جانبازان فاجعه هفتم تيرماه سال 1360 و پدر شهيد مى باشد.
عجب اين است كه در كتب مربوط به تاريخ شهرضا، با اينكه از برخى روحانيون و وعاظ دست چندم هم ياد شده و بيوگرافى و تصوير آنها آورده شده است از ايشان ذكرى به ميان نيامده تا به وزانت و جامعيت آن كتابها افزوده گردد. البته اين خود نشان دهنده خلوص و عدم تمايل ايشان به شهرت مى باشد، ولى چون ايشان يكى از دانشمندان والامقام اين ديار است ، وظيفه تاريخ ‌نگاران شهر، شناساندن امثال ايشان مى باشد، لكن متاءسّفانه تاكنون در اين مورد كوتاهى شده است .
در اين مجموعه ، سعى بر آن است كه نخست از باب نمونه ، برخى از سروده هاى معظم له آورده شود. سپس سروده اى كه به عنوان مناسك ، در آخرين سفر حج سروده اند و علّت سرودن آن در شرح اشعار با عنوان ((با سالكان وادى نور)) در توضيح اين ابيات خواهد آمد.
انشاءاللّه در جلدى ديگر پس از آشنايى با شمه اى از فعاليت هاى علمى ، سياسى و اجتماعى ايشان ، كليه مقالات معظم كه در شماره هاى 2254 تا 3054 روزنامه رسالت با عناوين عقيده ، اخلاق و احكام ، در موضوعات متنوع منتشر گرديده است تقديم مى گردد.
كليه مطالب ، احاديث و آدرسهاى پاورقى و مطالبى كه در پرانتز قرار گرفته توسط اينجانب اضافه شده است .
در پايان اميدوارم به لطف حضرت بارى تبارك و تعالى بتوانم اين مجموعه را پُربار و با موفقيّت به اتمام برسانم . انشاءاللّه
قم - سيد مهدى ميرمسيّب
تابستان 1383
مقدمه مؤ لف
به نام او كه هستى نام و نشان از او يافت تا به نام اول و آخر و ظاهر و باطن او شروع كنيم و چونان او، او را به نام احد و صمد بستائيم . حمد و ثنا از آن جمال و جلال زيباى اوست كه حق محض و كمال مطلق است و جز ذات و صفات و اسماء و تجليات و افعال او در اين ديار ديارى نيست . از او مى خواهيم كه سلام و صلوات خود را به روح اعظم حضرات محمد و آل و همه انبياء و اوليا بفرستد و اسماء حسناى خود را بستايد و بر دشمنان خود و آنها لعن و نفرين فرستد زيرا خلق و امر از آنِ اوست و بازگشت همه به سوى او مى باشد و قامت رعنايش قيامت به پا مى كند و آغاز و انجام همه سفرها به او و از او و به سوى اوست بلى ، اوست كه حضرت ختمى مرتبت را فرستاد تا تلاوت آيات نمايد و انسان را تزكيه كند و به همه ، قرآن بياموزد و حكمت را در جسم و جان آنها نهادينه سازد پس به پاس اين نعمت بزرگ قدمى چند از او پيروى مى كنيم انشاءاللّه تعالى .
مخفى نماند كه به اذن اللّه تبارك و تعالى موضوع اين رساله مسائل و مطالبى است اعتقادى و اخلاقى و احكامى برداشت شده از قرآن مجيد و روايات اهل بيت عليهم السّلام و فرمايشات اساتيد و بزرگان از اهل معرفت و حكمت . گرچه مطالب ، متنوع است ، اما حلقه ارتباطى آنها به هم يك مناسك حجّ كوچولوئى را تشكيل مى دهد كه كوشيده ام دست و پا شكسته به زبان بچه ها و گويش محلى سروده باشم .
اينك با بضاعت هيچم مناسك را شرح و تبيين مى كنم . ابتدا قدرى بچه ها و بزرگترها را با اهل سفر و لوازم آن آشنا نموده و سپس آنها را به سفر حج و مدينه منوره برده و مقدارى از اسرار آن سفر را در ضمن بيان سفر كلّى بيان مى كنم و پيرامون آن مطالبى مى آورم ، باشد كه محور، فراموش نشود.
به اميد اينكه مورد عنايت و نظر و قبول مولا و آقايم حضرت بقية اللّه الاعظم آقا امام زمان - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - قرار گيرد و مطالب براى خود ناقابلم و نفوس مستعده باعث تذكار و رشد و توجه به سفر آخرت و عالم اِلاه شود. به ويژه براى راهيان بيت اللّه الحرام و سالكان وادى نور مفيد افتد و بتوانند با اين تذكرات نقش سوى اللّه را از دل ، پاك كنند و پا در راه نهند و غير حاجيان نيز با راه و رسم سير و سلوك الى اللّه آشناتر شوند كه به قول خواجه حافظ: سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها.
در پايان اين مقدمه ، سزاوار و شايسته است از تلاش و كوشش و زحمات برادر ارزشمند و انديشمندم فاضل گرانقدر حضرت حجة الاسلام جناب آقاى سيد مهدى ميرمسيّب كه كه ذره پرورى فرمودند و در تصحيح ، تحقيق ، تعليق و تكميل اين رساله سعى و كوشش تمام نمودند، سپاسگزارى و قدردانى كنم و اجر جزيل ايشان را از حضرت حق تبارك و تعالى و اوليائش ‍ مسئلت نمايم و از حضرت حبيب بخواهم حشر و ابد ايشان را با عشق مطلق قرار دهد. .
اقل الطلبة - قدرت اللّه نجفى قمشه اى
يكشنبه 7 تير ماه 1383 هجرى شمسى
8 جمادى الاولى 1425 هجرى قمرى
نمونه اى از سروده هاى مولف
اين شعر را استاد در رثاى دخترشان مريم نجفى سروده اند و بر سنگ لوحه قبرش نوشته شده است .
من مريم زار دل فكارم   تو فاتحه اى نما نثارم
خواهى كه دعا نموده باشى   خوان فاطمه را شفيع و يارم
تا تربتم نمايد(1) آن نور   باشد ز كرم همى كنارم
اى باب حزين و مام دلخون   اى غمزدگان حال زارم
با صبر شما شفاعتم را   در نزد خدا اميدوارم
بيچاره پدر سرود اين شعر   بر لوحه قبر يادگارم
باذن اللّه الجمال الجميل
شب هفت رحلت دردمندانه دختر هفت ساله ام مريم نجفى كه بعد از گرفتارى پنج ساله به درد سرطان ، دل ما را خون كرد و ارتحال نمود سروده ام . والى اللّه المنتهى و القبول .
دگر بى تو دلم شورى ندارد   دو چشمان ترم نورى ندارد
الا اى طوطى بشكسته بالم   مگر نطقت هياهوئى ندارد
پدر، اى مريم زيبا جمالم   دلم جز خاطرت حورى ندارد
بسى چون گل نشستى روى دامن   تو رفتى ، دامنم بوئى ندارد
رخ بشكسته ام هر سو كند رو   به غير از سوى تو سوئى ندارد
دلم بى روى تو اى نور خانه   به سوى خانه مان ، روئى ندارد
چراغ قلب خاموشم كه بفسرد   به جز آهم دگر دودى ندارد
كمند زلفت اى زيبا شمائل   براى صيِد دل ، موئى ندارد
عروسم ، غنچه ام ، گلبرگ روحم   بهشتم چون تو مينوئى ندارد
تو عكس خوبرويان خدايى   دلم بى اوى تو اوئى ندارد
تو درد دل براى كس نگفتى   گمانت آنكه داروئى ندارد
كنون مرغ دل بابت از اين غم   چو پَر بشكسته ، غم سوئى ندارد
تو مى گفتى دل از غصه ما   همى سوزد دگر سوزى ندارد
تو مى گفتى كه هر حاجت كه دارم   بخواهم از تو مردودى ندارد
به تو گفتم بخواه از حق ، پدر را   بيامرزد، جز اين سودى ندارد
تو گفتى خواستم بابا برايت   ولى دل ، تاب مهجورى ندارد
ز داغ مصطفى دل بود پُر خون   ز داغ تو دگر خونى ندارد
شهيدم قد سَروَش زير خاك است   كمند قلبم آهوئى ندارد
به جز داغ تو و داغ جوانم   غم آباد دلم خوئى ندارد
حسين جان ! گفته اند از داغ اكبر   حسين از غصه زانوئى ندارد
قبولم كن به اشك دخترانت   به عباست كه بازوئى ندارد
به غير از كربلايت اين كبوتر   امان و برج و باروئى ندارد
خداوندا! به قرآن عظيمت   به آن سرّى كه مستورى ندارد
رضامان ده ، عطايش كن ، ببخشاى   به آن روزى كه ديجورى ندارد
به ضعفم رحم فرما اى كريما   كه جز خاك رهت كوئى ندارد
ز دستت غير نيكوئى نديدم (2)   نكو جز نيك و نيكوئى ندارد
دل اين ((قمشه اى )) از داغ رويت   دگر از ضعف نيروئى ندارد
شب هفت رحلتش 13 محرم الحرام 1412
مرحوم حجة الاسلام شيخ حسن نجفى ، از طلاب فاضل شهرضائى مقيم قم بود كه در تاريخ 17 / 12 / 1374 به مرگ ناگهانى از دنيا رفت . ايشان برادرزاده حضرت استاد حاج آقا نجفى مى باشد كه استاد، اين چند بيت را در رثاى آن مرحوم سروده اند و بر سنگ مزارش حك گرديده است .
داغ تو بسوخت جان ما را   اى سرو، قدِ حَسَن شمائل
آن مجتهدى كه بود گمنام   در جمله خصائص و فضائل
طوبى لك فى الرفيق الاعلى   اى حافظ جمله رسائل
وارسته بُدى و صدق پيشه   پيراسته از همه رذائل
ما منتظر شفاعت تو   اى روح قُدُس تو را وسائل
شهيد مفقود الاثر، مرتضى باقى در عمليات والفجر مقدماتى به تاريخ 18 / 11 / 1361 به شهادت رسيد و بيست سال بعد 6 / 9 /1381 باقيمانده پيكرش خاكسپارى شد. استاد در رثاى اين شهيد عزيز و بزرگوار اين ابيات را سروده اند كه بر سنگ مزارش حك شده است .
اى گمشده از كربلا آمده اى   از دشت مصيبت و بلا آمده اى
مفقود نگشته اى تو در نزد خدا   از مسند عرش كبريا آمده اى
اى باقى و مرتضوى تو را نام لقب   دارى ز نجف نشانه ها آمده اى
بنگر پدر و مادر دل سوخته ات   از بهر شفا بر دل ما آمده اى
از بهر شفاعت جميع ماها   اى دست شفاعت خدا آمده اى
بِسم رَبّ الكعبه
((همه بايد به سوى خدا سفر كنيم ))
مناسكى تقديم به سالكان وادى نور
بچّه ها سفر خوشِ سفر خوشِ   خاطرش تلخ و شيرين و تُرُشِ
بيائيد با هم برويم بازى كنيم   دِلمُونا به بازياش راضى كنيم
اَى سفر كنيد دلاتون واميشه   از تماشا جُونِتون آگا ميشه
سفراقيام داره هجرت داره   جون من لذت داره بَهجت دارِه
ما تا اينجا راه دورى اومَديم   راه دور ديگرى در پيش داريم
اَى همينجا بمونيم دل ، تنگ ميشه   از نشستن تو خونه پاسنگ ميشه
اگه غافل بشينيم دل مى سوزه   آدم از دوس ، رفيقا وامى مُونِه
ما خيلى وقت نداريم بيايد بريم   ما بايد بالاخره سفر كنيم
برداريم مُعلّمُ كتاب ، قلم   وسيله ى سرگرميا رُو هر رقم
بچه ها طول سفر دعا كنيد   پيش حق ناله و التجا كنيد
خداجون نشون بده راهمونا   راه خوبان ، صادقان و شهدا
راه اُونا كه نعمتَت دارا شدند   نه غضب شدند و نه گمرا شدند
بش بگيد ما بچّه ها بازى گوشيم   اَى عنايت بِكُنى ما خوب مى شيم
در حقيقت اين نمازم سفرِه   روزه و خُمس و زكاتم سَفره
ما بايد به خوبى ها سفر كنيم   در سفر از بدى ها حذر كنيم
بندگى همش كمال و گذَرِه   همه بنده اند ببين چه خَبَرِه
همه عالم نماز و حج دارند   همه با تسبيح حقّ مسبحَّند
و لذا به بنده اش سفر داده   توى قرآن از او ناخبر داده
البتّه هر سفرى ظاهر داره   ظاهرا هم باطنى آخر داره
سفر حجّ خلاصه ى اون سفر است   همهِ عالَم مُسافر خداست
((همه جهان انسان ميشود و به سوى خدا ميرود))
از خُدا اُومديم و آدم شديم   باز بايد سوى خدا سفر كُنيم
حالا نوبت ماهاست آماده شيم   بيش از اينها ديگه بُونِه نياريم
هر چى زحمت بكشم مُزد ميگيريم   راهمون طى ميشه منزل ميرسيم
همه اسباب برامون فراهَمه   همه چى رام براى آدَمِه
به سوى اَبد بايد سفر كنيم   بريم و به خونه او برسيم
اَى سوار بالو بشيم پَر در آريم   بپريم زودى به منزل مى رسيم
اَى بِخوايم سلّانه سلّانه بريم   عمرمون تموم ميشه وا مى مونيم
((بچه ها بايد از خونه خود تا مدينة الرّسول پرواز كنيم ))
يا لا يا لا برسيم به شهر دوست   شهر او بوسيدن خاكش نكوست
به مدينه برسيم شهر رسول   برويم خونه زهراى بتول
شهر او مدينه ى علمِ على است   حضرت على دَرِ علم نبى است
مدينه شهر امامِ حَرَمِه   جا قدمهاى شفيع اُمَمِه
او نَبيّه او كريمه او امين   او رسولِ رحمة للعالمين
صاحِبِ عصمت و قرآنِ كريم   باعث خلقت و اخلاق عظيم
همه قرآن صورت مكتوب او   بين محمّد احمد و محمودِ او
عقل اوّل خلق اوّل سرّ حقّ   اسم اعظم فيض اقدس نور حقّ
رَفرَفِ جانش براقِ مركبش   قاب قوسين است آنجا مقصدش
بُنيه او ليلة القدر خداست   جسم و جانش زبده اى از ماسواست
طاوها و يا و سين و لام و ميم   كاف و نون و قاف قرآن الحكيم
((قرآن صورت مكتوب انسان كامل است ))
جُمله اَحرُف جوامِعُ الكَلِم   مَبدء اعدادُ رَمز ماعُلِم
قُرة العين تمام اوليا   مُصطفى و مرتضى و مجتبى
او طبيب و او شفيع و چاره ساز   ما يتيم و سائل و صاحب نياز
لى معَ اللّه حالت تنهائيش   برزخ جامع وجودِ جمعيش
او برادر با علىّ و با وصىّ   نور واحد در نهانى با ولىّ
او پدر بر فاطمه خيرالنساء   بر حسين و بر حسن آل كساء
در صعودش ابتدا با جبرئيل   بعد از آن سوزد پَر و بالِ دليل
او فواءدش ديده آيات خدا   غيب ذاتش از خدا و با خدا
اسم و كنيش متّحد با مهدى است   خاتميت را به ارثش داده است
او معلّم او مذكّر او رحيم   او مبيّن او مزكىّ او حكيم
اوست عبداللّه در كون و مكان   بنده اى چون او نباشد در جهان
او اولواالعزم است و صبّار و شكور   او چراغ و زيتُ او مشكوةِ نور
او حبيب و او رفيق و او شفيق   اولواءِ حمد داراى اى رفيق
بچّه ها باباى اُمت اينجاست   همه شهر پُر از نور خداست
كوثر و فتح مُبين از اينجاست   خاتم كشفِ يقين از اينجاست
ما بايد به حقشون عارف باشيم   دوستشون داريم و پيروى كنيم
گر بخواهم وصف او را آورم   جمله عالم ببايد شُد قَلم
او قلم او لوح او عرش خُدا   بر ملائك مُقتداو رهنما
ما بايد عبور كنيم و زود بِريم   از مدينه ما وسيله برداريم
با وسائل حتمِ حَتم بيعت كنيم   دستشون دست خدائى است بگيريم
جُز خدا هيچكس نمى تونه بگه   اوكيه ، كُجائيه ، كُجا بوده
شرح صدرش وصف قلبش با خداست   سرّ او با اولياء و انبياست
((بچّه ها تو تاريك و روشن بريم بقيع زيارت !!))
بچّه ها فقط كمى نگا كنيد   با نگاها دلاتون را وا كنيد
ببينيد همه جاى مدينه رو   پُر كنيد از ديده ها تو سينه رو
چهار امام قبر شريفش آنجاست   قبر خوبان بقيعش آنجاست
حسن و سجّاد و باقر، صادق   قبر مظلوم غريبشون ناطق
كه چه بگذشته بر اولياء دين   باذَوِى القُربى چه شد روى زمين
فاطمه بنت اسد، اُمُ البنين   قبر ابراهيم و عبداللّه ببين
قبر جمع ديگرى از اوليا   در بقيع بچّه ها آى بچّه ها
بيائيد بريم اُحُد نياز كنيم   بعد بريم تو مسجدا نماز كنيم
جاى پاىِ غم اولياى دين   همه آنجاست بيا و خوب ببين
گريه هاى على و آل على   از همه شهر مدينه است جَلىّ
فدك و محسن و هم ديوار و در   فضّه و اسماء و خوبان دگر
شيعيانِ فاطمه در آن ديار   بچّه هاى فاطمه در آن مزار
گمشده قبرى دارن پيدا كنيد   عُقده دل در مدينه وا كنيد
بش بگيد بازگو كنه اون صحنه ها   باز بگه تاريخ را و اون قصه ها
اِى مدينه بازگو آن روزها   كآمدند از كربلا آن بچّه ها
يا مدينه اَينَ اَنوارُ التُقى   يا مدينه اَينَ اَبوابُ الهُدى
يا مدينه اين حسن اين الحسين   يا مدينه اَينَ ابناءُ الحسين
((بچّه ها بريم مسجد شجره مُحرم بشيم ))
بچّه ها شُوم شد بريم به شجره   وقت ميقات است و وقتِ ثمره
همه ى عالَم مى ياند آدم مى شن   توى ميقات ، آدما مُحرِم مى شن
حالا نوبت من و تو اومَده   به سوى ميقات حق خوش اومده
تلبيه بگيم و جامه بپوشيم   هى بريم تا به خدامون برسيم
بش بگيم غير برام حروم باشه   عمره و حجّم با تو تموم باشه
شجره غُسل كنيم و پوشيم كفن   از غريبى برويم سوى وطن
تو ميقات مُحرِم بشيم خيلى به جاست   معنى اَش بريدن از دارِ فناست
كَم كَمَك حالِت انقطاع بياد   مُردن و رفتنمون به ياد بياد
آخ از اين بار گران و راه دور   واى از اين نعلِ كُلُفت و كوهِ طور
واى از اين ديدنى و شنيدنى   آخ از اين پستونكِ گول زدنى
داد از اين زيور و زينتِ جهان   آه از اين همسر خوب و مهربان
واى از اين شكار و جنگ و دعواها   واى از اين تصرّفات بى جاها
واى از اين بوى خوش و روغن مالى   داد از اين سايه و آينه صيقلى
بيست و چهار چيز و بايد حرام كنيم   حجّمون را با احرام تمام كنيم
بچشيم تلخى جان كندنمون   تو ميقات آمدن و رفتنمون
دعوت خدارو لبيكى بگيم   نعمت و حمد لك و مُلك لك بگيم
ديگه راه بريم بگيم آى اومديم   از سر شب تا سحر لبيك بگيم
وقتى ما مُحرِم باشيم خوب راه مى ريم   پاك دور از مردم گمراه مى ريم
بر خطاها قربونى بايد بديم   چاره اى نيست اى بخواهيم راه بريم
تو فُرادا اومَدى تنها برو   بر خودَت بار نكن اين بارا رو
((بچه ها رسيديم به حرم اَمن خدا مكّه مُكرّمه ))
بچه ها صبح شد به مكه رسيديد   براى ديدنى هاش دل واكنيد
ببينيد حرمت مسجدالحرام   ببَريد لذت مسجدالحرام
اونجا پاكِ پاك شديد وارد بشيد   ديگه بِپايد بعدش آلوده نشيد
تا ديديد بيتُ زودى سلام كنيد   با سلام شروعِ در كلام كنيد
به همونها كه خدا سلام داده   تو كلامش به شما پيام داده
تا ديديد خونه و صاحب خونه را   بگيريد هر چه مى خوايد بهونه را
بش بگيد غريبتيم مهمونتيم   بنده ضعيِفتيم ، زبونتيم
هرچه ايم رو به خونت آورده ايم   با اميد و طمع اينجا اومديم
دست خالى مستكين و بى پناه   غافل و شرمنده با روى سياه
گُمرَه و عاصى و ظالم اومديم   قاصر و جاهل و نادم اومديم
اَى ما را نبخشى اِى ربِّ غفور   اَى خودت شفيع نشى رب صبور
((آخرين شفيع ، خداى مهربان است ))
پس بگو كجا بريم اى مهربون   قربون خاك درت اين سر و جون
تو عزيزى تو رئوفى تو حليم   تو عفُّوى ، تو غفورى ، تو كريم
تو جمالى ، تو بهائى ، تو طبيب   شاءن تو اسماء حُسنى اى حبيب
مپسند ما دور باشيم از درگهت   نظرى كن تا بشيم خاك رهت
هر چه ايم از توايم اى لطف عميم   به توايم نى به خود، ذوفضل عظيم
بدياتونو بگيد اقرار كنيد   از جمال عفو او گُل بچينيد
وقتى ديد شكسته ايد جبر مى كنه   بدى مهموناشو عفو مى كُنه
به دل شكسته مرهم بزنيد   چون اجازتون داده دم بزنيد
بش بگيد اى صاحب قلب ، اى خدا   اومدم دستم بگير اى رهنما
دل ميخواد دور خونت به بچر خونيش   مثل ذرّات جهان بگردونيش ‍
از خودت نشونه ها نشون بِدى   به دلا گلهاى آسمون بدى
شُرُ شُر بارون بياد از ناودونت   بشورِد گناهاشو دورِ خونِت
كم كمَك چشم دِلاور واكنى   نظرى به فقر و فاقه ها كنى
دل ما مريضتِ شفاش بدى   برا دَردِ درونش دواش بدى
((دل ميخواهد به توحيد ذات و صفات و افعال برسد.))
تو هَمَش بخندونى ، بگريونى   تو مدام زنده كنى بميرونى
تو خودت جسمش بِدى جونش بِدى   تو خودت آبش بِدى نونش بِدى
دل مى خواد حرفا خليلت را بگه   دل مى خواد راه ذبيحت را بره
دورِ خونت سجده كنه ناله كنه   بتابه طوافِ صد ساله كنه
تو ركوع شَطَح بگه جفنگ بگه   تو قنوت حرفا دلا قشنگ بگه
تو خونت زلف تو رو شونه كنه   بيت معمورِ تو ويرونه كنه
سقف مرفوعتا آواره كنه   رقّ منشور تو را پاره كنه
تو خودش خورشيد و خاموش بكنه   يكسره غيررو فراموش بكنه
همه درياها رو آتيش بزنه   همه كوه ها رو از جا بكنه
كوكب و شمس و قمر جمع كنه   فلكا از حركت منع كنه
قامتت را ببينه قيامتش   به لقائت برسه نهايتش
اين همه كدحُ تلاش و كارِ دل   براينه كه برسه به يار دل
كار ديوانگيها شو بكُنه   مثل ذرّات جهان رقص بكُنه
هسته مركزى اش لب باشه   سرّ او بوسه مطلق باشه
((دل ميخواهد تو خانه ات قيامت بپاكند.))
آخه دل خونه توحيد شده   تو خونش مورد تكريم شده
دل مى خواد دوست باشه ، كس نباشه   سر به سينه اش بزاره بَه چه خوشِ
رخ بذاره به رُخش لب به لبش   بر نداره لبشو همه شبش
سرزلفش بريزه رو دوش دل   ناز و غمزه هاش بشه روپوش دل
مى خواست او تو آب و گل دل نذاره   مى خواست او كنج خونه فلفل نذاره
سنگ سياه نِشونه خالِ لبه   كه دلا اينهمه در تاب و تبه
او و دل هر دو پى بهونه اند   براى وصال ، توى يك خونه اند
بچّه ها صاحب اين خونه كجاست   چرا از ما عاشقانش او جداست
او كه وجه اللّه و باب اللّه ماست   او كه تفسير كتاب اللّه ماست
پس چرا از ما نهانِ اون عزيز   يوسف مصر وجودِ اون تميز
او كه خود از عشق حق ديوانه است   خانه و مهدى و صاحب خانه است
كاش مى شد رُخ مى نمود منتظريم   مسكين و مضطرب و منكسريم
چه خوشِ ديوانه او بشويم   يِك كمى با هم ديوانگى كنيم
ما كه آواره آن ديوانه ايم   ما پريشون توى مجنون خانه ايم
((انشاءاللّه حضرت مهدى و اولياى خدا را در طواف ، زيارت مى كنيم ))
اونا هذيون بگن ما گوش باشيم   اونا مجنون باشنُ ما هوش باشيم
اونا كم كم خدّ و خال و ابرو رو   دهن و گونه و چشم و گيسو رو
قدِ سَرو ناز و عشق و شور را   ساقى و شرب پياله ى نور را
سايه طوبى و حوض كوثرش   نغمه هاى دلنشين و دلبرش
هى بگن اين حرفاى ديونه رو   اين پريشون گوئى تو خونه رو
مهدى جان ، اى عاشق حُسن خدا   تو بيا و تو بيا و تو بيا
اومَديم اينجا كه حقُ ببينيم   اَى زيارتت كنيم حقُّ ديديم
كى مى آى ، عالَم پُر از ستم شده   جور جائر تو عالَم عَلَم شده
اَى خدا تو عدل سرمدى را رسان   مهدى آل محمّد را رسان
بچّه ها اگر ديوانه ببينند   خوششان مى ياد چرا كه بچّه اند
بچّه ها هيچ مى دونيد براى چه   اينهمه راه اومديم تا به خونه
اومديم ما دنبال بهونه ها   برگرفتن جايزه تو راه روها
اومديم دور خونش گريه كنيم   مكّه را با گريه ها بكّه كنيم
اومديم مباركا بشه به ما   شايدم هدايتها بشه به ما
((بعضى از اهداف رفتن به بيت اللّه !))
اومديم جلوه شو در كوه ببينيم   از همه جمله ى او او شنويم
اومديم مركز ما خونه باشه   ديگه بر غير درش چشم وانشه
اومديم كور شويم از اغيار   در ديارش نبينيم ما ديّار
اومديم آب بخوريم از زمزمش   سدّ جوعى بكنيم از مطعمش
اومديم مهمون رحمتش بشيم   ريشه فقر و فنا رو بكنيم
اومديم صوت انا الحقّ شنويم   فى الحقّ و بالحقّ و للحقّ شنويم
اومديم سفر كنيم چهار سفر   همه اسفار رو بخونيمُ زِبَر
اومديم شفا گيريم شاد بشيم   به اشارات دل آباد بشيم
اومديم فصوص پيغمبرا رو   ببينيم رهبرى رهبرا رو
اومديم معرفة النفس ببينيم   به رَهِ معرفةُ الرّب برويم
اومديم از خودمون بيگونه شيم   آشنا و يار صاحب خونه شيم
اومديم شراب عشقُ بچشيم   از مدام عشق حق مستُ بشيم
اومديم مثل بچّه ها بى رنگ بشيم   با خداى جسم و جان يكرنگ بشيم
اومديم فطرت خود را بشناسيم   فطرت اللّه است ما آگاه باشيم
((بايد اهداف نهائى حجّ را دنبال كنيم .))
اومديم قدر خدا را بدونيم   ديگه بيش از اين كوتاهى نكنيم
اومديم نَهجُ، اصول كافى را   بگيريم با ترجمان وافى را
اومديم تفسيرالميزان و ما   بخونيم كشف كنيم قرآن و ما
اومديم دست به الغدير زنيم   نغمه روز غديرُ سر دهيم
اومديم لمعه ، مكاسب ببينيم   اومديم شهاب ثاقب ببينيم
اومديم جور ديگه بچّه بشيم   مثل بچّه ها يك دورى بزنيم
اومديم بتهاى بيتُ بشكنيم   خونه را از اغيار خالى بكنيم
اومديم با گُنده ها دعوا كنيم   بدهاى عالمُ جاشون بشونيم
اومديم كنگره اى داشته باشيم   برا مشكلات فكرى بكنيم
اومديم از مشركين برى بشيم   امر و فرمان امامُ ببريم
اومديم فهم كنيم دين خدا   ذوجِهات اين مسلمونى ما
اومديم غافل نشيم از قافله   طرحُ برنامه بِديم با حوصله
اومديم جهادِ اصغر بكنيم   با هوا جهاد اكبر بكنيم
اومديم دين خدا يارى كنيم   براى جامعه كارى كنيم
((انشاءاللّه به جهاد اصغر و اوسط و اكبر برسيم ))
اومديم عرضه كنيم اين مال و جان   تا خريدارى كند آن مهربان
اومديم كه حجّمان و خونمان   او به لطفش بنمايد روزيمان
اومديم بگيم ما برنامه داريم   اقتصاد و فكر و سرمايه داريم
اومديم واسه خدا باشيم و بس   نه خوديّت نه هوا و نه هوس
اومديم سعى صفا، مروه كنيم   از گناها پيش خدا توبه كنيم
اومديم هفت بار بريم برگرديم   همه پست و بلند و دور زنيم
اومديم با هروله ى هفت بارمون   بِتَكونيم بدن پيچارمون
اومديم هاجر و بچّه اش بينيم   انشاءاللّه با خوبا آشناتر بشيم
اومديم بعد از همه اعمالمون   به زيارت و طواف خونمون
اومديم سفر رو پايان ببريم   بر نساء طواف كنيم نماز كنيم
اومديم به شهرمون برگرديم   پيش زن و بچّه و اقوام بريم
اومديم بعد از مناسك هم باز   ياد حق كنيم و دل در پرواز
((بچّه ها چند روز مكّه مانديم بايد به عرفات كوچ كنيم ))
بچه ها براى حج مُحرِم بشيد   دوباره بهر خدا لبيك بگيد
ديگه اين حجّمونه سِيرِمونه   آخه اين راهمونه رسممونه
همه از بيت بريم تا عرفات   طى كنيم ما همگى راه نجات
عرفه معرفتش پيدا كنيم   عقل و ايمان و دل و سودا كنيم
دو دعا داريم ماها در عرفه   يكى شب يكى هم روز عرفه
شب ، دعا يا شاهد كُلِّ نَجوى   روز، دعا عرفه حسين ما
پاى كوى رحمتش با شور و شين   عصرِشا با دوست خدا، امام حسين
بمونيم ناله كنيم اشك بريزيم   چون حسين اشكها رو از مشك بريزيم
آنچه آنجا او ميگه ما هم بگيم   يِك كمى با خوبا هم ناله بشيم
آخه آنجا وادى معرفِته   معرفت ، ما را هدف از خِلقتِه
به خدا من نديدم بيانى رو   چون حسين سوخته دل زبانى رو
آقا راه معرفت ياد داده   آنجاها با خدا عشقبازى شده
او اگر در عرفه نرفته بود   رمزُ سرُّ او به ما نگفته بود
ديگه كى راه به ما نشون مى داد؟   عشق او آتش ميزد زبون ميداد؟
((با تفسير دعاى عرفه آشنا شويد))
كاش مى شد بيان كنم دعاهارو   بَربَچا ادا كنم ثناها رو
كاش ميشد بگم حسين چى چى ميگه   چرااين گونه آقا اشك مى ريزه
بچّه ها بريد زودى ياد بگيريد   راه علم و عمل و پيدا كنيد
بعد بريد در عرفات نزد حسين   آنجاها بگيد حسين بعدِ حسين
بچّه ها جاى زيارت ، عرفه است   گريه ها بهر شهادت ، عرفه است
مى دونيد خون حسين ، خون خداست   به خدا نور حسين ، نور خداست
ما بايد گريه كنيم بر اهل بيت   بدونيم مظلومياى اهل بيت
اگه عالم همه اش چشم بشه   بر حسين گريه كنه بازم كمه
آخ حسين بچّه هام فداى اُسرات   مصطفاى من فداى بچّه هات
جان عالمى فداى زينبت   جوونها قربون علّى اكبرت
ما بميريم بر سر از تن جدات   جون ما قربون خاك كربلات
در عزايت بايد اى نور مبين   از چشمها خون بريزه روى زمين
بچّه ها برا حسين روضه خونيم   بر غريبيهايش سر و سينه زنيم
هى بگيم جانم حسين جانم حسين   قلب و روح و جان جانانم حسين
((بچّه ها شوم شد، زودى نماز مغرب را بخونيم و برويم مشعرالحرام ))
همه با ياد خدا از عرفات   كوچ كنيم به وادى عقل و حيات
برسيم به مشعرالحرام او   از طواف مسجدالحرام او
اون شبا ياد خدا باشيم همه   ياد او صريح قرآن اومده
شب به مشعر بمونيم سجده كنيم   از خدا عقل بخواهيم آدم بشيم
شبى ريگ جمع كنيم آماده بشيم   كه باهاش جهلمونو تير بزنيم