حج در قرآن

محمد علوي مقدم

- ۷ -


در بخش پايانىِ آيه هم، بهجاى لفظ صلاة و نماز، از اركان صلاة كه قيام و ركوع و سجود باشد، سخن گفته است.
قرطبى در بحث از آيه مزبور نوشته است:
{وَ إِذْ بَوَّأْنا(385) لاِِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ...}
يعنى: اُذْكُره إذ بوّأنا لإبراهيمَ....
بوّأته منزلاً و بوّأتُ لَهُ: مكّنتك و مكّنت لَهُ.
يعنى بوّأت، ممكن است دو مفعولى باشد و يا يك مفعول داشته باشد.
در «طهّر بيتي» قرطبى گفته است: تطهير بيت عام است از كفر و بدعتها و تمام ناپاكىها و افزوده است كه قبايل جُرْهُم و عَمالقه، بُتهايى در اطراف خانه داشتند و ابراهيم مأمور شد كه بتها را از ميان ببرد و درواقع خانه از بتپرستى پاك شود.
ابوالبركات، ابنُ الأنبارى هم گفته است: ممكن است «لام»
در «لإبراهيم» زايد باشد و «بوّأنا» دومفعولى باشد; يعنى «ابراهيم» مفعول اوّل و «مكان» مفعول دوّم و ممكن است «لام» زايد نباشد و فعل «بوّأنا» بهمعناى «جعلنا» باشد و در اين صورت تقدير عبارت چنين مىشود:
«جعلنا لإبراهيم مكان البَيْتِ منزلاً» كه «مكانالبيت» باشد و «منزلاً» مفعولِ محذوف باشد.
خلاصه اينكه: كعبه محلّ عبادت مسلمانان جهان است و در آنجا بايد منحصراً خداىِ يكتا را پرستش كرد و اعتقاد به توحيد هم بايد از هر جهت خالص و پاك و بىريب و ريا باشد.
* {وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ(387) رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق{.
«در ميان مردم نداى حجّ دِه تا مردم، پياده و سواره، بر مركبهاى لاغر شده از راههاى دور، بهسوى تو و به مكّه آيند.»

* {لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيّام مَعْلُومات عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ{.
«تاكه منافع خود را ببينند و نام خدا را در روزهاى معلوم ياد كنند، به جهت اينكه چهارپايان را به آنان روزى داديم. پس، از گوشت آنها بخوريد و گرسنه فقير را هم اِطعام كنيد.»
پس از اينكه ابراهيم(عليه السلام) بهدستور خداوند از ساختن خانه فراغت يافت و فرمانِ تطهير بيت را از سوىِ خدا دريافت كرد، خدا به او دستور داد كه با صداىِ بلند به مردم ندا درده تا مناسك حجّ بهجا آرند و قصد خانه كنند و همانطور كه على(عليه السلام) و ابنعباس گفتهاند خِطاب فعلِ «اَذِّن» به ابراهيم است. سياق عبارت هم ايجاب مىكند كه مخاطب، ابراهيم(عليه السلام) باشد و نه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله).

منظور از «منافع» چيست؟

پس از اعلام حج در آيه بعدى، خداوند منافع حجّ را برمىشمارد ومىگويد:
تنها فيوضاتِ معنوى نصيب نمىشود، بلكه سودهاى مادّى هم دارد; يعنى اگر اعلام كنى بهسوى تو مىآيند تا منافع خود را ببينند.
كلمه «منافع» در آيه، نكره است و به صورت جمع و بهطور مطلق ذكر شده است پس بنابراين از لحاظ فنّ معانى، اِفاده عموم مىكند و مىتواند هم منافع دنياوى را شامل شود كه حوائج گوناگون و نيازمندىهاى همگانى را دربر مىگيرد; چه، اقوام مختلف گِرد مىآيند، اقوامى كه معبود همهشان يكى است و افكار همه يكسان است. قبله همه كعبه است. وحدت فكرى دارند. وحدتِ كلمه دارند. درنتيجه اتّحاد مىتوانند در حلّ مشكلاتِ اقتصادى يكديگر ياور هم باشند و مشكلات همديگر را حلّ كنند و درنتيجه بهرههاى مادّى نصيب ملّتهاى گوناگونِ مسلمان شود.

و همچنين منظور از «منافع» مىتواند منافع اخروى باشد; زيرا عبادتها معنويت ايجاد مىكند و انسان مىسازد و اثرش در گفتارها و كردارها نمودار مىگردد و انسانها بهسوى فلاح و رستگارى مىروند. اين است كه قرآن بهطور كلّى و مطلق گفته است:
«لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم». تا هر گروهى به حَسَب استعداد و نياز و دريافت خود بهره گيرند.
فعل اَمر «اَذِّن» خطاب به ابراهيم است تا براى حجّ ندا دردهد و در ميان مردم اعلامِ حج كند، بانگ حج دردهد تا با پاى پياده و بر پشت مركبِ لاغر از دوردست صحراهاى عميق بهسوى خدا آيند.
چرا در قرآن گفته شده «يأتوك» و گفته نشده «يأتوا البيت»
دراينجا نكتهاى وجوددارد وآن نكتهايناست كه، گفته شده: «يأتوك» و نه «يأتوالبيت». در صورتى كه غرض اصلى زيارتِ خانه است و مردم مىروند وخانهراطوافمىكنند ومناسك حجّ بهجاىمىآورند،چه ربطى به ابراهيم دارد تا بهسوى او بيايند و فعل بهصورت «يأتوك» گفته شود؟!
شايد در جواب بتوان گفت كه: مقصود اصلى از تشريع حج، زيارت دل است و زيارت صاحبدل، نه زيارتِ سنگ و گِل; «تا بتوانى زيارت دلها كن».
بخشى از آيه 37 سوره ابراهيم (= 14) نيز، تقريباً چنين مطلبى را گفته است:
«...فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ...».
«اى خدا، تو دلهاى مردمان را بهسوى خودشان مايل گردان...»

در حج سيماى اشرافيت نيست

«يأتوك رِجالاً» رِجالاً جمع راجل است; يعنى پياده. و بهقول ملافتحالله كاشانى تقديم «رجالاً» بهجهت افضليّت ماشى است و نشان مىدهد كه سيماى اَشرافيّت ندارد; زيرا در درجه اول پيادههايند و در درجه دوم سوارههايى كه لاغرى مركّبشان از طبقه راكبشان حكايت مىكند.

نظريه مفسران

برخى چنين درك كردهاند كه حجّ «راجل» افضل از حجّ «راكب» است. در كشفالأسرار هم نوشته شده است در ذيل بحث از «...يَأْتُوكَ رِجَالا وَ عَلَى كُلِّ ضَامِر...»(394) پيادگان و سوارگان بهسوى خانه تو آيند، خداوند پيادگان راه حج را بر سواران مقدّم داشت و رتبت بهشتى داد... شگفتتر آنكه در ذكرِ سوارانِ راه، آنان را به مركوب يادكرد نه به راكب، از بهر آن كه رنج راه با مركوب است نه با راكب....
مكى بن ابىطالب قيسى، در بحث از: «...وَ عَلى كُلِّ ضامر يَأْتِينَ... »نوشته است:(395) «ضامر» بهمعناى «ضوامر» استكه جمع مىباشد، باتوجه بهاينكه كلمه «كُلّ» هم بر عموميت دلالت مىكند و روى همين اصل است كه فعل «يأتين» به اعتبارِ معناى جمع آمده است.
در تفسير جلالين هم، ذيل كلمه «يأتين»(396) نوشته شده:
فعل مضارع «يأتين» به شتر برمىگردد، از باب كرامت آن حيوان; زيرا آن حيوان هم با صاحبش به حجّ آمده است. كرامت قائل شدن براى حيوان در قرآن هست، همچون قول خدا «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً»(400) از باب كرامت كه در خيل جهادكنندگان فعاليت كرده است. خدا به اسبانى كه نفسشان به شماره افتاده، سوگند ياد كرده است.
ابوالفتوح در ذيل بحث از آيه مزبور گفته است:
جزم فعلِ «يأتوك رجالاً» بنابراين است كه در جواب فعل امرِ «اَذِّن» است.
«رجالاً» هم منصوب است; زيرا حال از فاعل است. رِجال جمع راجل است همچون: قِيام و قائم و صِيام و صائم و صِحاب و صاحب.
«فجٍّ عَميق»; عميق بهمعناى دورى در مسافت آمده است. همچون: «يَقْطَعْنَ بُعْدَ النازح العميق»; «شتران، درازى راه بعيد و دور را قطع كردند و بريدند و طى كردند.»
قرطبى، در تفسير خود،(402) ضمن اينكه نقل كرده مخاطب فعل «اَذِّن» ممكن است ابراهيم(عليه السلام) باشد ولى خود ترجيح داده كه مخاطب شخص حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) باشد; زيرا قرآن، بر پيامبر اكرم نازل شده و فعل هم مخاطب است و ابراهيم غايب.
در باره «يأتوك رجالاً» گفته است: لازم بود گفته شود «يأتون الكعبة» ولى چون ندا دهنده انسان است، لذا «يأتوك» گفته شده و در واقع بدينوسيله مقام ندا دهنده را بالا برده است.
درباره «...يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق» نوشته است:
جملهاى است كه سبب ضُمور(403) رابيان مىكند; يعنى طول سفر در شتر اثر مىگذارد. ضمير در فعل «يأتين» هم به «ابل» بر مىگردد، به جهت كرامت شتر، كه با صاحبش به حجّ آمدهاست همچون «وَالعاديات ضبحاً».
فاضل مقداد در بحث از آيه «أَذِّنْ فِي النَّاسِ...» نوشته است:
برخى گفتهاند: مورد خطاب آيه، ابراهيم(عليه السلام) است و بعضى هم مورد خطاب را، شخص حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) دانسته و براى تأييد اين سخن، روايت زير را هم از امام صادق(عليه السلام) نقل كردهاند:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) أَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِينَ أَنْ يُؤَذِّنُوا بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) يَحُجُّ مِنْ عَامِهِ هَذَا».
سيد هاشم بحرانى (بحرينى) نيز همين مطلب را نقل كرده(406) و افزوده است: پس از نزول اين آيه، پيامبر، دستور داد با صداى بلند آواز در دهند و اعلام كنند كه پيامبر در اين سال حج خواهد گزارد.
پيامبر گرامى چهار روز مانده از ماه ذىالقعده، از مدينه به قصد زيارت كعبه درآمد واعمال حج را به شيوهاى كه مسلمانان خوب فرا گيرند، انجام داد.
نويسنده «مَسالِك الأَفْهام» نوشته است:
«أَذِّنْ فِي النَّاسِ...»; يعنى «نادِ فِيهِمْ بِالْحَجّ»; «آنان را دعوت به حجكُن.»
و افزوده است كه برخى از مفسّران معتقدند: مورد خطاب در آيه، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است; زيرا آيه: «وَ إِذْ بَوَّأْنَا لاِِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ...»نمىتواند دليل باشد بر اين كه: مخاطب، ابراهيم(عليه السلام) است; چون به گفته علاّمه فاضل جواد كاظمى، نويسنده كتاب مسالك الأفهام:
«اِنَّ الْخِطابَ فِي الْقُرآن اِذا حَمَلَهُ عَلى اَنَّ مُحَمَّداً هُوَ الْمُخاطَب فَهُوَ اَولى».
پس مورد خطاب، شخص حضرت محمد است، با توجه به اين كه پيامبر گرامى، پس از دو سال اقامت در مدينه، به اين فرمان مأمور شده و از حضرت صادق(عليه السلام) هم روايتى در اين باره در كتاب كافى هست.
پس از نزول آيه «أَذِّنْ فِي النَّاسِ...» پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم دستور داد: ندا در دهند كه پيامبر، امسال حج به جا خواهد آورد.
«يَأْتِينَ مِنْكُلِّ فَجّعَمِيق»;(410) «ازراههاى دور، به سوىتو، به مكهآيند.»
«لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ»;(411) «تا منافع خود را ببينند.» لام در «ليشهدوا» لام مقصود وفايده است.
«وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَات»; «خدا را در روزهاى معلوم ياد كنند.»
به ياد خدا بودن يكى از اهداف اصلى حج است. اگر خوب توجه كنيم، مىبينيم كه در تمام اعمال حج، به ياد خدا بودن و نام خدا را به زبان آوردن وجود دارد و هدف اصلى در تمام مراحل، توحيد است و نفى شرك و داشتن اخلاص.
اين است كه پس از «لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ...»;(412) باز جمله {وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ...{ مىآيد تا انسانها خدا را فراموش نكنند و به ياد خدا باشند.
گو اين كه زمخشرى گفته است:(413) جمله «وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ...» كنايه از ذبح و نحر است; زيرا به هنگام قربانى كردن، «بسمالله ...» بر زبان جارى مىكنيم وبه اصطلاح، ذبحهمراهباذكراست; يعنىذكرراگفتهو ذبح را اراده كردهاست (=ذكر لازم و اراده ملزوم) و همين را در اصطلاح كنايه گويند.

اسلام معتقد است كه هر كار بايد براى تقرّب به خدا باشد

قرطبى هم گفته است:(415) منظور از «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ...» تسميه و بسمالله گفتن است در موقع ذبح و نحر! زيرا كفار به نام بتها قربانى مىكردند و قرآن خواسته است يك عادت خرافى ديگر عرب جاهلى را از ميان ببرد و عمل آنان را كه در راه بتها قربانى مىكردند وجهت تقرّب به بت بود، از ميان بردارد و با خرافات مبارزه كند; زيرا اسلام معتقد است كه هر كار بايد براى تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت.

نظريه مفسران

سيّد قطب در بحث از اين بخشِ آيه، نوشته است:
مقدّم آمدنِ «ذكرالله» بر ذبايح و قربانىها و «بهيمة الأنعام»(417) از اين جهت است كه هدف اصلى به ياد خدا بودن است، منظور اصلى از قربانى هم، تقرّب الىالله است.
به ياد خدا بودن است نه نحر و قربانى كه البته نحر و قربانى هم، خود ياد بود و رمزى است از فداكارى اسماعيل(عليه السلام) و يادى است از طاعت و فرمانبردارى دو بنده موحّدِ خدا ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام).
قرآن در اين آيه، بلافاصله هدفِ اجتماعى ديگرى را كه اطعامِ فقرا باشد، دنبال مىكند ومىگويد: «...فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ»; يعنى از گوشت چهارپايان، خود بخوريد و به گرسنه و مستمند هم بخورانيد كه اين بخش از آيه، متضمّن دو دستور و دو مطلب است:
1 ـ اجازه خوردن گوشت قربانى.2 ـ اطعام فقير
كه بهقول سيدقطب، امربه خوردن گوشت ذبيحه، استحبابى است و امر بهخوراندنِ گوشت بهفقيرومستمند، وجوبىاست و شايد هدف از خوردن گوشت اين باشد كه فقراى مستمند بدانند كه گوشت پاكيزه و خوب است.
«... وَ لَعَلّ الْمَقْصُود مِن أكل صاحبها مِنْها أنْ يُشعر الفُقَراء، اَنَّها طيّبة كريمة».
زمخشرى در بحث از اين بخشِ آيه، در «بهيمة الأنعام» نوشته است:
بهيمه، هر چهارپاى بىزبانى را دربر مىگيرد ولى با اضافه شدن به «اَنعام» فقط گاو وگوسفند و شتر را شامل مىشود.
امرِ در «كُلُوا مِنْها» براى اِباحه است; زيرا عرب جاهلى، از نسائك(420) و قربانىهاى خود، چيزى نمىخورد ولى اسلام براى برقرارى مساوات و مواسات با فقرا، خوردن گوشت قربانى را مباح دانسته و گفته است: «فَكُلُوا مِنْها».
نويسنده «اقصىالبيان» هم در اين باره نوشته است:
امر به خوردن از ذبيحه، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت، اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن، از گوشتِ قربانى نمىخوردند ولى اسلام دستور داد اندكى هم كه شده از گوشتِ قربانى بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود.
قرطبى در بحث از «وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ»; نوشته است:
فقير صفت بائس است و بائس كسى است كه بؤس و شدّت فقر، او را فرا گرفته باشد. يقال: بئس، يبأس، بأْساً; اذا افتقر، فهو بائسٌ.
وگاه «بائس» بركسىكه حادثهاى براىاو رُخدادهباشد، اطلاق مىشود.
بَؤُسَ، يَبؤس، بَأْساً; اذا اشتدَّ.
نويسنده مسالكالأفهام، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است:(425) به قول زمخشرى عبارت «وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ» كنايه است براى ذبح و نحر; زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر، نام خدا را بر زبان مىآورند و اين خود دليلى است بر اينكه غرضِ اصلى، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است.
دنباله آيه هم كه گفته شده: {...فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ {مىتواند قرينهاى باشد براى تأييد سخن زمخشرى; زيرا امر به خوردن و خوراندن،معمولاًپسازذبحونحراست. درباببائسوفقيرهمنوشته است:
بائس; الّذى أصابَهُ بُؤس، أي شدّة.
الفقير;(426) محتاجِ نيازمندى كه تنگدستى ونداشتنِ خرجى، او را شكسته باشد; «كأنَّه انكسر فقر ظهره»
* {ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ(427) وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِالْعَتِيقِ{.
«سپس بايد مو و ناخن بسترند (حلق و تقصير به جاى آرند; يعنى سربتراشند و ناخن و يا موى بسترند، از احرام به درآيند) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانه كهن، آزاد از ملكيّت مردم، طواف برند.»
مىدانيم كه با قربانى كردن، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موى بسترد، تا آنچه كه در زمانِ احرام بر وى نا روا بود، روا شمرده شود.
عجيب است كه باز هم، اسلام دستورِ مفيد اجتماعى صادر مىكند
و امر مىكند كه انسانها عملِ خير انجام دهند، تا بهرهاش به ديگران برسد; زيرا وفاىِ به نذر، سودى به فقرا هم مىرساند (...وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ...)
لام حرف تعليل كه بر فعلِ امر در آمده است، به اعتقادِ قرّاء مَدَنى (عاصم و ديگران) ساكن است. بعضى هم اينگونه لامها را مكسور خواندهاند.
در بحث از «...وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ...» نويسنده «اقصى البيان» در جلد يكم، صفحه 353 نوشته است:
اين بخش از آيه، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آيه، در مقام بيان اصل تشريع وجوب طواف است كه بهطور مجمل بيان شده و تبيين آن، از دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم» روشن مىگردد.

وجه تسميه بيت العتيق

«بَيْتِ الْعَتِيقِ»; يعنى كعبه، به خاطر قديمى بودنش آن را بيت العتيق گويند; زيرا اوّلين خانهاى است كه براى عبادت ساخته شده است; {إِنَّ
أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ}.
و شايد بهتر است بگوييم از آن جهت كعبه بيتالعتيق است كه از ملكيّت مردم آزاد است و به قول شيخ طوسى در جلد هفتم التبيان، ص276 از تملّك جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسير مجاهد هم (جلد 2 صفحه 423) در باب «البيت العتيق» نوشته شده است: «اعتقه الله عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة».
زمخشرى (در جلد 3 صفحه 22 كشاف نوشته است: از آن جهت كعبه را بيت عتيق گويند كه: «لَمْ يملّك قطّ»
در خلاصه تفسير كشف الأسرار (جلد 2 صفحه 90) در ترجمه: «...وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ...» نوشته شده است:
«بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمايند.»
در كتاب «مختصر مِن تفسير الإمام الطبرى» (جلد يكم، صفحه 482) بيتالعتيق رابيتاللهالحرام دانسته و افزوده است كه «لأنَّهُ لَمْ يملكه احدٌ».
* {ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمْ الاَْنْعَامُ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاَْوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ{.
«اين است احكام حج و هر كس چيزهايى را كه خدا حرمت نهاده، بزرگ و محترم بشمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود. و خدا چهارپايان را بر شما حلال كرده، مگر آنچه كه براى شما خوانده شد (آن چيزهايى كه در سوره مائده گفته شده كه حرام است) پس، از پليدى بتها اجتناب كنيد و از گفتار دروغ و قول باطل دورى گزينيد.»
قرآن از انسانها مىخواهد كه از منهياتِ الهى دورى جويند
ابوالبقاء عكبرى، در بحث از اين آيه گفته است:
«ذلك» خبر است براى مبتداى محذوف; يعنى «الأمر ذلك» و منظور اين است كه مناسك و عبادات و آدابى كه براى حج مقرّر داشتيم، اينها بود كه گفته شد و به آنها اشاره شد.
در اين آيه، قرآن مىخواهد مردم را به «حرمات الله» تشويق كند و از انسان بخواهد كه از منهيّات الهى دورى جويد. اين است كه گفته پايانى آيه گفته است: {فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ(438) الاَْوْثَانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ}.

كه در واقع «فاء» در فعل «فاجتنبوا» فاء تفريع است و مىخواهد بگويد; اجتناب از «أوثان» و بتها و دورى گزيدن از سخن باطل،
از مصاديق تعظيم حرمات الله است; زيرا اين دو امر ناپسند، در ميان اعراب جاهلى، معمول بود، لذا خدا مىگويد: بت پرستى و سخن بيهوده گفتن را كنار بگذاريد; زيرا شرك به خدا و پرستش بت، آلودگى باطن و پليدى درونى ايجاد مىكند و پاكى و نقاوت دل را از ميان مىبرد.

خداى بزرگ، پس از تشويق و حث بر تعظيم حرمات، دورى گزيدن از دو چيز را، كه عرب جاهلى بر آنها معتقد بود و اجتناب از آنها براى انسان بسيار مفيد است، دستور داده است و چون «رجس» اعم است از «اَوثان»، به اين جهت مطلب با «مِن» بيانى ادا شده تا گفته شود كه شرك به خدا و بت پرستى رجس است و با اين كه عبادت «اَوثان» اصل زور و انحراف از طريق حق است، مع ذلك براى توضيح بيشتر و تعميم بعد از تخصيص مطلب بيان شده و در واقع گفته شده است

«فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتي هِي رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور كلّه وَ لاتَقْرَبُوا شَيّئاً مِنْهُ...»
جالب توجه، اين كه: اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق، از نظر اسلام آن اندازه اهميت دارد كه خداى بزرگ آن را در رديف شرك به خدا قرار داده است:
{فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ(440) مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ{. در اين جا «خير» صفت تفضيلى نيست بلكه اسم مصدر نكره است; نكره بودن آن هم از لحاظ بلاغى مفيد معناى تعظيم است. (برخى هم كلمه خير را افعل تفضيلى دانستهاند).
ارتباط معنايى آيات نيز حائز اهميت است; زيرا در آيات قبلى يك سلسله احكام و دستوراتى را براى بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج خدا گفته و سپس در اين آيه، مىگويد: اگر كسى احكام الهى را اجرا كند و حد آنها را نگه دارد و خلاف ننمايد، «فَهُوَ خَيرٌ لَهُ عِنْدَرَبِّهِ».

{ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ(443) اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى(444) الْقُلُوبِ}.
«براى شما در اين شعائر، سودهايى است تا زمان معين و آن زمان معين وقتى است كه بايد آنها قربانى شوند و يا مىتوان گفت: پايان كار حج هنگامى است كه طواف انجامگيرد.» تقوا امرى است معنوى و قائم به دل اضافه شدن كلمه «تقوا» به كلمه «قلوب» حكايت از اين مىكند كه تقوا امرى معنوى وقائم به دل است و غايت و هدف اساسى از انجام مناسك حج و شعائر آن، تقوا است و انجام اين مراسم، حكايت از توجه به ربّ بيت و صاحب خانه و اطاعت از او مىكند.

نظريه مفسران

ابن عربى در باره «فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» نوشته است:
آنگاه كه ظاهراً و باطناً، بنده را حالت تعظيم فراگرفت، اخلاص نيت در بنده به وجود مىآيد و روح او از ناپاكىها زدوده مىشود و تعالى روحى، در او ايجاد مىگردد.
وچون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاى قلبى و درونى است، لذا «تقوا» را به «قلوب» اضافه كرده; زيرا حقيقت تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد، به ديگر اعضا هم اثر مىكند.
ابوالفتوح رازى(449) در بحث از «ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ» از قول سيبويه نوشته است: «ذلك» مبتدايى است، محذوف الخبر. و تقدير آن چنين است:
«ذلِكَ الأَمْر وَ الشأن».

قرطبى در اين باره، نوشته است:(450) تقدير عبارت: «فرضكم ذلك» مىباشد و يا «الواجب ذلك» و احتمال دارد كه «ذلك» در محل نصب باشد به تقدير: «امتثلوا ذلك».
از آنجا كه هدف اساسى اسلام در سفرِ خانه خدا سير الىالله است، حركت به سوى صاحب خانه است و نه خانه به تنهايى و غرض اصلى تهذيب نفس وتربيت روح و روان است و مىخواهد انسانها را بسازد و بگويد: سالك الىالله بايد مشتهيات نفسانى و لذات جسمانى را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و هواهاى نفسانى را كنارى نهد و تمام توجهش به سوى خدا باشد در هرفرصت انسان هارا به ياد خدا سوق مىدهد ومىگويد:
{وَ لِكُلِّ أُمَّة(451) جَعَلْنَا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعَامِ...}.
«براى هر امتى، قربانى كردن (جهت تقرب به خدا) مقرر داشتيم تا قربانى كرده، نام خداى را ببرند كه معلوم مىشود قربانى كردن فقط به نام خدا و براى تقرب به خدا بايد باشد.»
كلمه «منسك» را اگر به فتح سين بخوانيم(452) مصدر است و اگر به كسر سين بخوانيم، اسم مكان است و به هر دو طريق آن را مىتوان معنى كرد; يعنى خداى تعالى: «جَعَلَ لِكُلِ اُمّة مِنَ الأُمَم السالفة مُنسكاً».
تا اين كه به ياد خدا باشند و به ياد او قربانى كنند و هدف خدايى داشته باشند.
موضوع ياد خدا بودن و خدا را فراموش نكردن و هدف خدايى داشتن و ذكر خدا گفتن، چيزى است كه در آيه بعد هم تكرار شده است و به اين صورت گفته شده است

«آنانكه چون ياد خدا شود، دلهاشان از هيبت اشراق اشعه جلال ربانى... خائف و هراسان گردد...»;(453) «الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
«ونحر شتران فربه را، از شعائر خدا (به اعتبار اين كه قربانى براى خدا شده) مقرر داشتيم كه در آن براى شما خير است و صلاح، در حالى كه آن شتران برپا ايستاده، نام خدا را ببريد و ذكر خدا به جا آريد و چون با پهلو به زمين بيفتند (كنايه از اين كه نحر شوند)، از گوشت آنها بخوريد و به فقير و قناعتپيشه وسائل و معترّ هم اطعام كنيد.»
(امر در فعل ـ «فكلوا منها» ـ براى اِباحه و رفع ممنوعيت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند كه گوشت آن حيوان خوب است ولى امر در فعل ـ اطعموا القانع ـ امر وجوبى است). اين بهائم و چهارپايان را مسخر و مطيع شما ساختيم، شايد سپاسگزاريد.»

نظريه مفسران

بُدْن جمع بَدَنه است(456) مثل ثَمَرة ثُمْر. بَدَنة; يك شتر. از ماده بَدانه يعنى سَمَن و فربه. يقال: بَدُنَ الرجل بضمّ العين: اذا سمن و بَدَّنَ، اذا كبر و اَسَنَّ.
والبُدْن; هي الإبل. و الهَدْى; عام في الإبل و البَقَر و الغَنَم.
منصوب بودن كلمه «بُدْن» در آيه، بنابر فعل محذوف است; يعنى «وجعلنا البدن» بوده است كه فعل مذكور پس از آن، فعل محذوف را تفسير مىكند.
از كلمه «مِن» كه براى تبعيض است مىفهميم كه «بُدْن» بعضى از شعائراست.
«من شعائر الله»; أى مِن اعلام دينه التي شرعها الله تعالى.