حج در قرآن

محمد علوي مقدم

- پى‏نوشت‏ها -


1 . المفردات فيغريب القرآن، ص 107
2 . تعريفات جرجانى; به نقل از لغتنامه دهخدا، ذيل كلمه «حجّ».
3 . دائرةالمعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ج3، ص 347. براى آگاهى بيشتر آنان كهبخواهند ازبحث لفظى نيزبهرهمند شوند، مطالبزيربهعنوان پاورقى نوشته مىشود:
راغب اصفهانى در ص 107 «المفردات فىغريب القرآن» نوشته است:
حجّ، به فتح اوّل، مصدر است و حجّ، به كسر اول، اسم مصدر.
ابن منظور در كتاب «لسانالعرب» ذيل واژه «حجّ» در جلد يكم، صفحات: 569 و 570 نوشته است:
الحجّ: القصد. حجّ الينا فلان، اى قدم.
حجّه يحجّه حجّا، اى قصدهُ.

حججت فلانا، اى قصده.

رجل، محجوج اى مقصود.

و قد حجَّ بنو فلان فلاناً، اى اذا أطالوا الإختلاف اليه.
ثُمّ تَعُورِفَ استعمالهُ فيالقصد الى مكة للنسك الىالبيت بالأعمال المشروعة فرضاً و سنّةً.
ابن منظور از قول سيبويه نقل كرده است كه گفت:
حجّه يحجّه حجّا كما قالوا: ذكره ذكراً.
يعنى فعل متعدّى است و مصدر آن به كسر حاء است.
ابن منظور از قول كسائى نقل كرده است كه گفت:
كلامُ العرب كلُّه على فَعَلْتُ فَعْلَةً اِلاّ قَولَهم حَجَجْتُ حِجَّةً و رَأَيْتُ رُؤْيَةً.
والحجّه: السَّنَةُ (= سال) و الجَمعُ حجيج.
و ذوالحجّة: شهرالحجّ، سمّى بذلك للحجّ فيه. الجمع ذوات الحِجَّة.
اِمْرأةٌ حاجّة و نِسْوةٌ حَواجُّ بيتالله بالإضافة (وقتى كه حجّ به جا بياورند).
والحِجَّة: الطريق. والحُجَّة: البرهان. جمع آن، حُجَج و حِجاج است.
ابن منظور از قول اَزْهَرى نقل كرده است: اِنَّما سُمِّيت حجةً لأنَّها تَحِجُّ اى تقصد و كذلك محجّة الطريق: هيالمقصد والمسلك.
محمد بن ابىبكر رازى (متوّفاى سال 660 ه.) در صفحات 122 و 123 كتاب «مختار الصِّحاح» نوشته است: الحجُّ فيالأصل، القصد.
وفيالعُرف قصد مكة لِلنُّسكِ.

از باب رَدَّ يَرُدُّ است (عينالفعل مضارع آن مضموم است.) اسم فاعل آن حاجّ جمع آن حُجٌّ مىباشد.
الحِجّ بالكسر، الاسم. والحِجّة بالكسر ايضا: المرّة و هي منالشواذ.
لانّ القياس: الفتح. و حجّة بكسر حاء: سنة = سال. جمع آن حِجَج، بر وزن عِنب. و ذوالحجّة بالكسر، شهرالحجّ. و جمعه: ذوات الحجّة. والحجّة: البرهان، رجل مِحجاج: بالكسر: اى جَدِلٌ. والتحاجّ: التخاصُم.
تهانوى، در كتاب «كشّاف اصطلاحات الفنون» ج2، ص 283 نوشته است:
حَجّ به فتح حاء مهمله و تشديد جيم منقوطه، در لغت قصد به سوى چيزى است و در شريعت قصد به سوى بيتالله الحرام; يعنى كعبه است با اعمال مخصوص و در وقت مخصوص.
اهالى نجد، اين كلمه را، به كسر حاء خوانند و بعضى نيز گفتهاند:
به فتح اسم مصدر و به كسر مصدر باشد و به عكس هم گفتهاند.
والحِجّة بالكسر: المرّة; يعنى يك مرتبه حج گزاردن و قياس فتح است ولى به فتح شنيده نشده است.
و قال الخليل: حجّ فلان علينا: اى قدم، پس لفظ حجّ اطلاق شده است بر قدوم (و آمدن) به سوى مكه.
شيخ طَبْرِسى در تفسير ذيل آيه 158 سوره بقره «... فَمَن حَجَّ البَيتَ...» گفته است: «حج در لغت قصد پى در پى و در شريعت قصد خانه خداست براى عمل.»
شيخ مجدالدّين محمد بن يعقوب فيروزآبادى در جلد يكم، ص 182 قاموس المحيط، نوشته است:
«حج در لغت; يعنى قصد. به فتح اول مصدر و به كسر اول اسم مصدر است.
فيروزآبادى، به «كثرة الاختلاف والتردّد و قصد مكّة لِلنُّسُك» تعبير كرده است.
الحِجّة بالكسر: المرّة الواحدة شاذّ; لانّالقياس، الفتح.
جلالالدين مقداد بن عبدالله السيورى (متوفّاى سال 826 ه.) در جلد يكم، صفحه 257 كتاب «كنزالعرفان» مىنويسد:

حج در لغت; يعنى القصد المتكرّر.

و در شرع: «قيل هو القصد الى بيتالله لأداءِ مناسك مخصوصة.
يا بهتر است بگوييم: «اِنّه القصد اِلى بَيتالله بمكةَ مَعَ أداء مناسك مخصوصة فى مشاعر مخصوصة هناك.
فخرالدين طريحى، (متوفّاى سال 1085 ه.) در جلد دوم، صفحه 285 كتاب «مجمعالبحرين» ذيل آيه 95 سوره آل عمران «... وَ للهِِ عَلَى النّاس حِجُّ البَيت مَنِ اسْتطاعَ اِلَيهِ سَبِيلا...) آورده است:
حجّ البيت: اى قصده و السعى فيه. مىگويند حججت الموضع، حجّه حجّا از باب قتل (عين الفعل مضارع مضموم): قصدته، و بعدها در اصطلاح فقط سفر بيتالله را حج گفتند و نه سفر ديگر را.
پس حجّ در لغت به معناى قصد است و در عرف فقها: قصدالبيت للتقرّب الىالله بأفعال مخصوصة و بزمان مخصوص في اماكن مخصوصة.
والحجّ فتحاً و كسراً لغتان و يقال: الحجّ بالفتح مصدرٌ و بالكسر الاسم.
شيخ طريحى در جلد 2، صفحه 286 مجمعالبحرين نوشته است: حجّة الوداع كه در سال دهم هجرى انجام شد، به كسر و فتح حاء و كسر و فتح واو قراءت شده است.
و نيز گفته است: ذوالحجّه به كسر درست است. (و هو شهرالحجّ)
بد نيست بدانيم كه آل طريح در نجف بيت علم و فضل و ادب و تقوا بودهاند. اين خاندان منسوباند به شيخ طريح بن خفاجى جدّ اين خاندان.
و در وجه تسميه اين خانواده به «آل طريح»، گفتهاند كه همسر خفاجى هفت بار پشت سرهم، سقط جنين كرد و چون به شيخ طريح آبستن شد نذر كرد كه اگر خداوند او را فرزندى عطا كند، نامش را «طريح» خواهد گذاشت، چون فرزند به دنيا آمد، پدر براى وفاى به نذر، او را «طريح» ناميد و اين خاندان به آل طريح مشهور شدند و نويسنده كتاب مجمعالبحرين، فخرالدّين طَريحى، به فتح طاءِ مؤلف است و نه به ضمّ طاء. براى آگاهى بيشتر نك: ج 1 صفحات: 5، 6 و 7 مقدّمه كتاب مجمعالبحرين.
ابوالحسن عاملى فتوحى، از علماى قرن 11 و 12 هجرى در صفحه 123 كتاب «مقدّمه تفسير مرآةالانوار و مشكوةالأسرار» كه در واقع مقدّمهاى است بر تفسير البرهان سيد هاشم بحرينى، نوشته است:
حج در لغت به معناى قصد و در عرف به خانه خدا رفتن براى زيارت است.
عبدالرحيم بن عبدالكريم صفى پور در جلد يكم صفحات: 222 و 223 كتاب «منتهى الأرب فيلغة العرب» نوشته است:
حجّ، به كسر و فتح حاء: قصد طواف بيتالله با شروط معلوم است.
حجّ، بالكسر، يكبار حج كردن، شاذّ است; زيرا كه قياس، فتح حاء است.
ذوالحجّه، به كسر، ماه حجّ است.

حُجّت به ضمّ: كلام مستقيم و برهان است.
حاجّ: مشدّد با ادغام و حاجج: صفت آن است براى مذكّر.
حاجّة: صفت مونّث و جمع آن «حواجّ» مىباشد.
اِحجاج به حج فرستادن است.

احتجاج: يعنى حجّت آوردن; يقال احتجّ على حضمه.
محاجّة و حِجاج; يعنى حجّت آوردن و خصومت كردن. قال الله تعالى. }أَتُحاجُّونِّي فِي اللهِ{.
سعيدالخورى الشرتونى در جلد يكم، صفحه 164 كتاب «اقرب الموارد في فصح العربيّة والشوارد» نوشته است:
حجّ فلاناً حجّاً (از باب نَصَرَ يَنْصُرُ): اى قصده.
ولى بعدها اين كلمه در قصد به مكه براى زيارت خانه خدا به كار رفته است. حَجَّ فلانٌ عَلَينا: اى قَدِمَ; يعنى وارد شد.
ولى «حجّ زيدٌ عمراً: غلبه بالحجّة». الحاجّ: من زار البيت الحرام.
حاجّ گاهى اسم جمع به معناى حجّاج آمده است، همچون قول نحوىها: «قدم الحاجّ حتّى المشاة»
در اقرب الموارد، حجّ به فتح حاء اسم مصدر و به كسر حاء مصدر است.
4 . و اگر كسى بخواهد در اين باره و در باره ديگر مسائل مربوط به مكّه مطالعه كند، مىتواند به جلد نهم از صفحه 326 تا صفحه 372 «دائرةالمعارف القرن العشرين» مقالهاى كه فاضل دانشمند محمد لبيب بك البتنونى نوشته است، مراجعه كند.
5 . شرح گلشن راز، صص 240 و 241
6 . به نقل از صفحه 522 «نكتههايى از قرآن مجيد».
7 . يعنى: گلوى هواهاى نفسانى و آزرا، در هنگام سربريدن قربانى، ببر.
8 . صبحى صالح، نهجالبلاغه، ص 422
9 . صبحى صالح، نهجالبلاغه ص695 در ترجمه «لم تناظروا» نوشته است: «اى لم ينظر اليكم بالكرامة، لا منالله ولا منالناس، لإهمالكم فرض دينكم».
10 . مائده: 98
11 . حج: 25
12 . بقره: 125
13 . فىظلال القرآن، ج1، ص 288
14 . بقره: 199
15 . همان.
16 . تفسير نمونه، ج2، ص 23
17 . تفسير البرهان، ج3، ص 76
18 . دليل مباحث علوم القرآن المجيد، صص69، 70 و 71
19 . بقره: 125
20 . بقره: 126
21 . تفسيرالمنار، ج1، ص 459
22 . ابوالفتوح رازى هم در جلد اول، صفحه315 تفسيرش گفته است: «خلاف نيست در آن كه، بيت در آيه كعبه است.»
23 . تفسير غريب القرآن، ص 63
24 . تفسير القمى، ج1، ص 59
25 . تفسير كشاف، ج1، ص 309
26 . تفسير التبيان، ج1، ص 450
27 . شيخ مسعود سلطانى هم در جلد 1، صفحه 387 كتاب «اقصىالبيان» مىنويسد: «بيت از ابيات الشعر، براى انضمام حروف و كلمات به يكديگر است همان طور كه بيت، از بيوت الناس، هم افراد و اهل يك قبيله را گرد مىآورد.
28 . به نقل از: تفسير التبيان، ج1، ص 451
29 . همان مأخذ، ج1، ص 452
30 . احكام القرآن، ج1، ص 183
31 . قرطبى هم در جلد 2، صفحه 110 تفسير خود، تاى در «مثابة» را براى مبالغه دانسته و گفته است: «لكثرة من يثوب، اى يرجع»
32 . احكام القرآن، ج1، ص 38
33 . تفسير مجمعالبيان، ج1، ص 203; تفسير ابوالفتوح رازى، ج1، ص 315; تفسير ابنكثير، ج1، ص 168; تفسير بيضاوى، ج1، ص187; تفسيرالبرهان، ج1، ص 151; تفسير شبّر ص 58; تفسير جلالين ص 26 و تفسير صافى، ج1، ص 139
34 . تفسير جوامع الجامع، ج1، صص 77 و 78، طبرسى در ضمن گفته است: «البيت اسم غالب للكعبة كالنجم للثريّا».
35 . تفسير ابن كثير، ج1، ص 168
36 . دو كتاب «التبيان فى اعراب القرآن...» و «املاء ما منّ به الرّحمن...» بااسمهاى مختلف كه نويسنده آنها ابوالبقاء عكبرى است، يك كتاب است.
37 . التبيان، ج1; ص 112 و «املاء ما منّ به الرحمن ...»، صص 61 و 62
38 . تفسير المنار، ج 1، ص 459
39 . پرتوى از قرآن، ج1، ص 296 تا 300
40 . چه نيكو گفته است خواجه عبدالله انصارى در صفحه 53 تفسير ادبى و عرفانىاش: «دل مردمان را خانه خود ساختيم كه بيگانه چون نگرد، جز حَجرى نبيند «كه از خورشيد جز گرمى نبيند چشم نابينا» ولى دوست وراء سنگ نگرد».
41 . فى ظلال القرآن، ج1، صص 154 و 155
42 . مختصر من تفسير الامام الطبرى، ج1، صص 52 و 53
43 . مُعرّك الأقران في اعجاز القرآن، ج2، ص264
44 . كنزالعرفان فى فقه القرآن، ج1 ،صص 309 و310
45 . اقصى البيان فى آيات الاحكام، ج1، ص 387
46 . ثعالبىِ مفسّر، غير از ثعالبىِ نيشابورى است
ثعالبى نويسنده تفسير «الجواهر الحسان فىتفسيرالقرآن» كه نامش عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف الجعفرى الجزائرى مىباشد، فقيهى است از شمال آفريقا. وى در سال 788 هجرى در الجزاير متولد شده، به تونس و قاهره رفته و در سال 873 هجرى، فوت شده است (برخى هم تاريخ فوت او را سال 875 هجرى دانستهاند).
مهمترين تأليف او همين تفسير است، كتاب ديگرش «العلوم الفاخرة فىالنظر فى امورالآخرة» مىباشد. در اخلاق هم كتابى به اسم «جامعالأمهات فىاحكام العبادات» نوشته است.
ثعالبى نويسنده تفسير، غير از ثعالبى نيشابورى نويسنده «يتيمة الدّهر فى محاسن اهل العصر» است. ثعالبى نيشابورى در سال 350 هجرى متولد و در 429 هجرى فوت شده است. ثعالبى نيشابورى مجموعهاى به اسم «ثمار القلوب فىالمضاف والمنسوب» نوشته است و «كنزالكتاب» نيز كه 2500 قطعه از 250 شاعر را گرد آورده از ثعالبى نيشابورى است. براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: دائرةالمعارف الاسلاميّة ماده ثعالبى، نوشته بروكلمان، ص 193 و 200
47 . تفسير ثعالبى، ج1، ص 106
48 . بقره : 125
49 . احكام القرآن، ج1، ص 38
50 . تفسير مجمع البيان، ج1، ص 203. شيخ طبرسى گفته است:
«و قوله تعالى: «أمناً، أراد مأمناً; أي موضع أمن»
و نيز گفته است: « و كان قبل الإسلام يرى الرجل قاتل أبيه فىالحرم فلا يتعرّض لَهُ». ونيز گفته است: «و كانوا قد توارثوه من دين اسمعيل فبقوا عليه الى ايّام نبيّنا صلىالله عليه و آله».
51 . تفسير جوامع الجامع، ج1، ص 77
52 . تفسير قرطبى، ج2، ص 111
53 . تفسير منهج الصادقين، ج1، ص 302
54 . تفسير صافى، ج1، ص 139
55 . تفسير المنار، ج1، ص 459
56 . تفسير مجمع البيان، ج1، ص 203
57 . همان مأخذ و همان صفحه و جلد و نيز مىتوان رجوع كرد به تفسير عياشى، ج1، ص58 و 59 و تفسير قمى، ج1، ص 59
58 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج1، ص 316
59 . احكام القرآن، ج1، ص 40
60 . احكام القرآن، ج1، ص 85
61 . تفسير قرطبى، ج2، ص 112
62 . تفسير المنار، ج1، ص 461
63 . البرهان فى تفسير القرآن، ج1، ص 152
64 . اقصى البيان، ج1، ص 387
65 . احكام القرآن، ج1، ص 40
66 . بقره : 125
67 . لسان التنزيل، ص 207
68 . تفسير ابنكثير، ج1، ص 171
69 . در صفحه 26 تفسير جلالين هم «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل...» به «امرناهما» تعبير شده است.
ثعالبى هم، نوشته است: «عَهِدنا»; يعنى «اَمَرْنا».
70 . تفسير ثعالبى، ج1، ص 106
71 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج1، ص 318
72 . تفسير مجمع البيان، ج1، ص 204
73 . تفسير المنار، ج1، ص 462
74 . مختصر تفسير الطبرى، ج1، ص 53
75 . در صفحه 26 تفسير جلالين نوشته شده است كه: حرف جرّ «ب» مقدّر است و در واقع «بأَن طهّرا بيتى...» بوده است.
76 . تفسير ابنكثير، ج1، ص 172
77 . معانى القرآن و إعرابه، ج1، ص 187
78 . تفسير جوامع الجامع، ج1، ص 78
79 . تفسير المنار، ج1، صص 460 تا 463
80 . تفسير غريب القرآن، ص 63
81 . نكتههايى از قرآن مجيد، ص 462
82 . بقره: 126
83 . بقره: 126
84 . تفسير مجمع البيان، ج1، ص 206
85 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج1، ص 320
86 . فى ظِلال القرآن، ج1، ص 155
87 . تفسير التبيان، ج1، ص 456
88 . اين سخن را زجّاج (متوفّاى 311 ه.ق.) پيش از شيخ طوسى دركتاب «معانىالقرآن و اعرابه» ج1، ص187 گفته است.
89 . تفسير جوامع الجامع، ج1، ص 78
90 . فاضل مقداد در ج1، ص 335 كتاب «كنز الفرقان» گفته است: }بلداً آمناً{ از باب تسميه محلّ به اسم ]حالّ فيه[ مىباشد; زيرا اَمن و اَمان، در حقيقت مربوط به اهل بلد مىشود.
در ج2، ص294 كتاب «مسالك الأفهام» هم، }بلداً آمناً{ را ]بلداً ذا أمْن[ مثل آيه 21 سوره الحاقه «=عيشة راضية» معنى كرده است.
91 . براى آگاهى بيشتر، صفحه 22 «اسرار التكرار فى القرآن» مطالعه شود و نيز رجوع شود به صفحه 8 تفسير أسئلة القرآن المجيد و أجوبتها.
92 . البرهان فى تفسير القرآن، ج1، صص 153و154
93 . البيان فى غريب القرآن، ص 122 و نيز رجوع شود به ج2، ص 119 تفسير قرطبى.
94 . التبيان فى اعراب القرآن، ج1، ص 113 و تفسير منهج الصادقين، ج1، ص 309 و تفسير شُبّر، ص 58 و مسالك الافهام، ج2، ص 294 كه «مَنْ» را بدل بعض از كلّ است از «اهله» «قصداً الى تخصيص الرزق بهم» و كنز العرفان، ج1، ص 335
95 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج1، ص 320 و نيز مىتوان رجوع كرد به ج1، صص 456 تا 460 تفسير التبيان.
96 . مشكل اعراب القرآن، ص 71
97 . مختصر من تفسير الإمام طبرى، ص 53
98 . الثمرات، المأكولات ممّا يخرج من الأرض و الشجر.
99 . كنز العرفان، ج1، ص 337
100 . همان مأخذ، ج1، ص 336
101 . تفسير ادبى و عرفانى كشف الاسرار، ص 53
102 . اقصى البيان، ج1، ص 313
103 . تفسير المنار، ج1، ص 465
104 . بقره: 127
105 . آيات 128 و 129 سوره بقره.
106 . فى ظلال القران، ج1، صص 155 و 156
107 . احكام القرآن، ج1، ص 93
108 . تقبّل; ايجاب الثواب على العمل.
109 . انعام: 93
110 . البيان فى غريب اعراب القرآن، ج1، ص 123
111 . تفسير القرآن العظيم، ج1، صص 180و181
112 . كنز العرفان، ج1، صص 337و338
113 . كنز العرفان، ج1، ص 339
114 . مسالك الافهام، ج2، ص 298
115 . أقصى البيان، ج1، ص 415
116 . بقره: 159
117 . معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص 216 و 217 و 218
118 . احكام القرآن، ج1، ص 110، بسيارى از مطالب «احكام القرآن» جصّاص را مؤلفان و مفسران بعدى، در كتابهاى خود نوشتهاند.
119 . احكام القرآن، ج1، ص 47
120 . در صفحه 210 لسان التنزيل نوشته شده: تطوّع: هركه به رغبت خويش كند نيكى را و از خويشتن كارى كردن كه برونِ فريضه و سنت بود; يعنى طاعتِ زيادى.
121 . احكام القرآن، ج1، ص 48
122 . تفسير الخازن، ج1، ص 111
123 . تفسير الخازن، ج1، ص 112
124 . تفسير القرآن العظيم، ج1، ص 198 تا 200
125 . همان مأخذ، ج1، ص 199
126 . بسيارى از مطالب قدما و نوشتههاى آنان، در جلد يكم، ص 169 تفسير «البرهان في تفسير القرآن» تأليف سيد هاشم بحرانى (بحرينى، متوفّاى سال 1107 يا 1109ه.) نيز هست. او نوشته است: برخى مىپنداشتند كه سعى ميان صفا و مروه از ساختههاى مشركان است، لذا آيه «إن الصفا والمروة...» نازل شد.
و نيز از قول امام صادق(عليه السلام)، نقل شده كه «...فلا جُناح عليه أَنْ يَطّوّف بهما...» يعنى «لا حَرَجَ عَليه أَن يطّوّف بهما».
127 . تفسير ابى السعود، ج1، ص 140
128 . يكى از معانى باب تفعّل تكلّف است، و هو معاناة الفاعل الفعل ليحصل نحو: «تشجّع عمروٌ» اى تكلّف الشجاعة وعاناها لتحصل. نقل از مقدّمه (المنجد).
129 . الدُّر المنثور، ج1، ص160
130 . كنز العرفان فى فقه القرآن، ج1، ص311
131 . برخى ازفرهنگنويسان، كلمه «الصفا» را سريانى دانسته، وبه معناىصخرةآوردهاند.
132 . كنز العرفان في فقه القرآن، ج1، ص 312
133 . اقصى البيان في آيات الاحكام، ج1، ص 389
134 . همان مأخذ، ج1، ص 390
135 . مسالك الافهام، ج2، ص 233
136 . از عبارت «فلا جُناحَ عليه» ظاهراً چنين استنباط مىشود كه سعى ميان صفا و مروه اختيارى است; «لأنّ نفىَ الجُناح انّما يدل على رفعِ الجَرَحِ و الاثم» و ظاهراً آن چه كه به صورت «فلا جناح» گفته مىشود، مىتوان گفت: آن چيز واجب است و يا مستحب است و يا مباح.
137 . مسالك الافهام، ج2، ص 234
138 . همان مأخذ، ج2، ص 234
139 . ج4، ص333
140 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: فى ظلال القرآن، ج1، ص 210 208
141 . مىتوان به جلد يكم، صفحه 47 تفسير نسفى، از لحاظ به كار بردن برخى لغات مراجعه كرد.
142 . معانى القرآن و اِعرابه، ج1، ص246 و نيز مىتوان به: ج2، ص140 و 141، تفسيرالتبيان شيخ طوسى مراجعه كرد.
143 . معانى القرآن و اِعرابه، ج1، ص247
144 . آن چه درباره «يسئلونك عن الأَهِلّة» ديگران در قرون بعد گفتهاند، زجّاج در قرن سوم هجرى گفته است. براى آگاهى بيشتر نك: ج1، ص246 و 247 معانى القرآن و اِعرابه لِلزجّاج.
145 . تفسير بيضاوى، ج1، ص222
146 . ماههاى حج، در آيه 197 سوره بقره مشخص شده است: }الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ...}
147 . اَحكام القرآن ابن عربى، ج1، ص99
148 . تفسير ابىالسعود (= ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم)، ج1، ص156
149 . تفسير سورآبادى، ج1، ص107
150 . تفسير ابى السعود، ج1، ص156
151 . لسان العرب المحيط، ج3، ص971، ذيل ماده «وَقَىَ»
وخدا هم گفته است در سوره مدثّر آيه56: }...هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ{ «هو أهلٌ أَن يُتَّقى عقابه وأهلٌ أَن يعمل بما يودّى الى مغفرته». نك: همان مأخذ و همانصفحه.
152 . تحفالعقول، ص33. بخشى از خطبه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) است در حجة الوداع.
153 . حجرات : 13
154 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به فيظلال القرآن، ج1، ص258 و 264
155 . بسيارى از مطالب پيشينيان در جلد يكم، ص141 تفسير الخازن، آمده است.
156 . تفسير الخازن، ج1، ص141
157 . درباره تفسير آيه مورد بحث، مىتوان به جلد يكم ص225 تفسير ابن كثير و نيز جلد يكم ص188 تفسير البرهان، مراجعه كرد و ترجمه تفسير طبرى ج1، ص118 و كشف الحقايق، ج1، ص128
158 . ذكر كلمه «الله» در آيه 196 بقره }وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للهِِ...« و نيز در آيه 97 آل عمران، »... وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ...{ از آن جهت است كه حجّ بايد لله و خالص براىخدا باشد، درتمام مواردبايد خدادر نظر حجگزار باشد وبه خدا توجّه داشته باشد.
159 . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه، نك: في ظلال القرآن، ج1، ص264 تا 283
160 . في ظلال القرآن، ج1، ص283
161 . بقره: 96
162 . زجّاج در جلد يكم، صفحههاى 255 و 256 كتاب «معانى القرآن و اعرابه» درباره برخى از كلمات اين آيه، بحث كرده است.
163 . احكام القرآن، ج1، صص118 و 119
164 . اِمْلاء ما مَنَّ بِهِ الرَحمن...، ص85
به فعل «اَتِمُّوا».

165 . احكام القرآن، ج1، صص 117 و 118
166 . الحجّ و هو في اللغة عبارة عن القصد و خصّه الشرع بوقت مخصوص و بموضع مخصوص على وجه يبيّن على الوجه الشروع، نك: احكام القرآن، ج1، ص178
167 . آيه 97 آل عمران }...وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...}
168 . احكام القرآن، ج1، ص119
169 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به تفسير التبيان، ج2، صص، 154 و 155
170 . مكانى است در دو فرسنگى مكه و غزوه حُديبيّه رسول(صلى الله عليه وآله) در آنجا روى داده است.
171 . تفسير القرآن العظيم، ج1، ص230
172 . تفسير الخازن، ج1، ص145
173 . بقره : 183
174 . آل عمران : 97
175 . كنزالعرفان، ج1، ص271
176 . اقصىالبيان، ج1، صص، 351 و 359
«للهِ» در اين آيه به صراحت دلالت دارد بر اين كه انجام حجّ و عمره بايد خالصاً مخلصاً لِوَجْه الله باشد و نه براى ريا و تظاهر و نه براى هدفِ مادّى و تهيّه معاش زندگى; زيرا هدف بايد امتثالِ امرِ خدا باشد و به قصدِ تقرّبِ به خدا; چه، حج و عمره از عبادات مىباشد و در عبادات بايد قصد تقرّب به خدا باشد.
فاضل مقداد افزوده است: حج و عمره در قرآن مجيد، بهطور مجمل بيان شده و نياز به بيان معصوم هست و پيامبر اكرم هم در اين باره، گفته است: «خُذُوا عَنّى مَناسِكَكُمْ»
177 . در پاورقى كتاب «كنزالعرفان»، ج1، ص271 نوشته شده است كه در جلد يكم ص456 سنن ابى داوود حديث چنين است: «لِتأخُذُوا مَناسِكَكُم فَاِنّي لا أدْري لَعَلى لا أحجّ بَعد حَجّتي هذه»
178 . تفسير التبيان، ج2، صص 155 و 156
179 . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص289
180 . در صفحه 210 كتاب لسان التنزيل نوشته شده است: «فما استيسر» پس آن چه آسان شود; يعنى دست رسد و سامان بود. از مصدر «إستيسار»
181 . املاء ما منّ به الرحمن... ص85
182 . تفسير بيضاوى، ج1، ص225
183 . اقصى البيان، ج1، ص366
184 . نويسنده تفسير «مختصر من تفسير الامام الطبرى» در ج1، ص62 نوشته است: «فان احصرتم...»; يعنى منعتم و حبستم عَنِ العمل و الوصول الى البيت.
185 . اقصىالبيان، ج1، صص 362 و 363
186 . در ج1، ص110، تفسير سورآبادى نوشته شده «... مَستريد سرهاى شما را...»
187 . تفسير بيضاوى، ج1، ص225
188 . نويسنده تفسير «مختصر من تفسير الإمام الطبرى» در ج1، ص62 نوشته است: هَدْى: «و هو ما قرّب الى الله عزّ و جلّ بمنزلة الهديّه يهديها الى غيره يتقرّب بها اليه.»
189 . تفسير الخازن، ج1، ص149
اَوسطه: بقره (گاو)، اَدناه: شاة (گوسفند).
190 . اقصى البيان، ج1، ص366
191 . بقره: 196
192 . تفسير بيضاوى، ج1، ص225 و تفسير ابى السعود، ج1، ص159
193 . براى آگاهى بيشتر از تفسير آيه مورد بحث (196 از سوره بقره) مىتوان به تفاسير زير نيز مراجعه كرد: مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص289 تا 292 و تفسير التبيان، ج2، ص154 تا 162 و تفسير البرهان، ج1، ص92
194 . مسالك الافهام، ج2، ص136
195 . مسالك الأفهام، ج2، ص186
196 . لسان التنزيل، ص210
197 . ابن قتيبه در صفحه 210 كتاب «تأويل مشكل القرآن» در باب «الحذف و الاختصار» نوشته است: مضاف حذف شده; يعنى «وقت الحجّ»; ابوهلال عسكرى هم در صفحه 187 الصناعتين يكى از اقسام حذف را حذف مضاف و جانشين شدن مضاف اليه به جاى آن دانسته و آيه }الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ...} را هم مثال آورده است.
198 . متشابهات القرآن، ج2، ص180
199 . مشكل اعراب القرآن، ج1، ص89
200 . در جلد1، صفحه 152 تفسير الخازن نوشته شده است: «...وقت الحج اشهر معلومات» و در جلد 1، صفحه 159 تفسير ابى السعود نوشته شده است: «يعنى وقته معروفات بين الناس»
201 . كنز العرفان، ج1، ص300
202 . قرآن مجيد، آنان را كه وقتِ حج را به تأخير مىانداختند، مورد سرزنش قرار داده و در آيه 37 سوره توبه گفته است: }إِنَّمَا النَّسِىءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا... {يعنى تأخير در حج، افزايش كفر است و به سبب اين تغيير دادن، خود را به ضلالت انداخته، گمراه مىكنند. نك: مجمعالبيان في تفسير القرآن، ج1، ص293
203 . تأويلمشكل القرآن، صص475 و 476. و نيز مىتوان براى آگاهى بيشتر، رجوع كرد به: مجمعالبيان فيتفسيرالقرآن، ج1، ص294 وتفسير التبيان، ج2، صص 162 تا 166
204 . كنز العرفان، ج1، ص301
205 . در جلد 1، صفحه 133 احكام القرآن، ابن عربى نوشته است: حجّ را برخود واجب گرداند با نيّت كه قصد باطنى است و با اِحرام كه عملِ ظاهرى است و با تلبيه كه ذكر شنيدنى است.
206 . در همان مأخذ و همان صفحه، نوشته شده: اَلرّفث كلّ قول يتعلّق بذكر النساء.
207 . فسوق: جميع المعاصى. قال النّبى(صلى الله عليه وآله): سباب المسلم فسوق و قتاله كفرٌ. نك: احكام القرآن، ج1، ص134
جدال ممنوع است.

و حتّى بعضى گفتهاند: از قرار گذاشتن و مُواعده، براى نزديكى، به زبان و اشاره به چشم نيز منع شده است. از دشنام و بدگويى و تنابز القاب (يكديگر را به لقب بد صدا كردن) هم منع شده است.
حتّى بنابه گفته عيّاشى در جلد يكم، صفحه 95 تفسيرش، شخصِ مُحرم، نبايد كلماتِ «لا والله» و «بلى والله» به كار برد.
نويسنده كتاب «اقصى البيان في آيات الاحكام» و نيز نويسنده كتاب «مسالك الافهام في آيات الأحكام» تقريباً بسيارى از مطالب كتاب «كنزالعرفان» را در باب آيه مورد بحث نوشتهاند و افزودهاندكه:
208 . اقصى البيان، ج1، ص375 و مسالك الافهام، ج2، صص 187، 188 و 189
209 . ابن عربى هم در جلد يكم، صفحه 132 احكام القرآن نوشته است: در اين كه ماههاى حجّ، شوّال، ذوالقعده و ذوالحجّه است، اختلافى نيست جز اين كه اختلاف در ماه ذوالحجه است كه آيا تمام ماه را بايد جزو ماهِ حجّ دانست و يا اين كه 10 يا 12 روز آغاز ماه را؟
210 . البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص199
211 . مسالك الافهام، ج2، ص195
212 . فرض حجّ با نيّت كردن، كه امرى قلبى است، مىباشد و تحقّق خارجى نيّت، محرم شدن و تلبيه گفتن است.
213 . و قيل: الرَفث: كلام متضمّن لما يستقبح ذكره، من ذكر الجماع و دواعيه. نك: تفسير الخازن، ج1، ص153
214 . نك: تفسير ابىالسعود، ج1، ص159. ابى السعود در همين جلد و همين صفحه توضيحات زير را نيز داده است:
«فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ: اى لا جماع أو فلا فحش من الكلام و لا خروج من حدود الشرع بارتكاب المحظورات».
«وَلاَ جِدَالَ: اى لامِراءَ مَعَ الخدم و الرِفقة».
215 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: كنزالعرفان، ج1، ص302 و مسالك الافهام، ج2، ص197 و 198 و اقصى البيان، ج1، ص376 و 377
216 . تفسير الخازن، ج1، ص154 قبل از او زمخشرى در كشّاف جلد يكم صفحه 347 نوشته است.
217 . براى آگاهى بيشتر درباره تفسير اين آيه، مىتوان به تفسير بيضاوى، ج1، ص225 و ترجمه تفسير طبرى، ج1، ص129 و تفسير صافى، ج1، ص176 و 177 و كشّاف زمخشرى، ج1، ص 346 و 347 و تفسير جوامع الجامع، ج1، ص111 و تفسير منهج الصادقين، ج1، ص457 وتفسيرجلالين، ص41 وتفسير شبّر، ص68 و 69 مراجعه شود.
218 . در جلد يكم، صفحه 154 تفسير الخازن، نوشته شده است. ذوى الألباب; يعنى ذوى العقول: الذين يعلمون حقايق الأمور.
219 . تفسير صافى، ج1، ص176
220 . تفسير سورآبادى، ج1، ص111
221 . محمّد بن ابى بكربن عبدالقادر رازى (متوفّاى سال 666 هجرى) در صفحه 14 كتاب «تفسير أسئلة القرآن المجيد و اجوبتها» نوشته است: فايده تكرارِ اَمرِ به «ذكر» اين است كه ذكر خدا به طور مكرّر باشد و نه فقط يك بار. نك: ص14 كتاب تفسير أسئلة القرآن المجيد و اجوبتها.
222 . براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به: في ظلال القرآن، ج1، ص283
223 . احكام القرآن، ج1، ص135
224 . تفسير الخازن، ج1، ص152 و 155
225 . تفسير سورآبادى، ج1 صص 111 و 112
226 . أقصى البيان، ج1، ص378
227 . احكام القرآن جَصّاص، ج1، ص365 و 366
228 . بخشى از آيه 275 سوره بقره.
229 . بقره: 198
230 . لسان التنزيل، ص210
231 . تفسير سور آبادى، ج1، ص112
232 . احكام القرآن، ج1، ص137
233 . انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج1، ص226
234 . تفسير ابى السعود، ج1، ص159
235 . كنز العرفان، ج1، ص303
236 . اذرعات، ملحق به جمع مؤنث سالم است، اسم محلى است در شام. اذرعات جمع اذرعه كه هم جمع ذراع مىباشد. مالك، ج1، ص67، شرح ابن عقيل. جلد يكم. أوضح المسالك.
237 . قنسرين، شهرى بود در سوريه، ميان حلب و حمس، نزديك عواصم.
آمده ولى مفرد مراد است. گويند: در اصطلاح اين كلمات ملحقِ به جمع مىباشند.
توقّف در عرفات به روز عرفه، از واجبات است و ركن حجّ محسوب مىشود و با ترك آن، حج باطل است; زيرا بنا به گفته پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله): «الحجّ عرفة».
238 . به نقل از پاورقى كنز العرفان، ج1، ص303
239 . به قول فاضل مقداد در ج1، ص303 كنز العرفان، «... ولا خلاف في وجوبه».
240 . تفسير الخازن، ج1، ص155
241 . لسان العرب، مادّه «شعر».
242 . كنز العرفان، ج1، ص304
243 . مسالك الافهام، ج2، ص209
244 . اِفاضه از: اَفاض الماء اذا صبّه بكثرة.
245 . تفسير الخازن، ج1، ص157
246 . معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص261
247 . براى آگاهى بيشتر از آيه 198 سوره بقره مىتوان به تفسير القرآن العظيم، ج1، ص239; تفسير صافى، ج1، ص177; تفسير مجمع البيان، ج1، ص294 و 295; تفسيرالتبيان، ج2، صص166، 167 و 168; تفسير كشف الحقايق، ج1، صص137 و 138; تفسير جلالين، ص41; تفسير جوامع الجامع، ج1، صص111 و 112; فى ظلال القرآن، ج1، صص284 و 285 و تفسير المنار، ج2، صص230 تا 233 مراجعه شود.
248 . بقره: 199
249 . مسالك الافهام، ج2، ص214. زجاج در جلد يكم، ص264 «معانى القرآن و اعرابه»، در تفسير }وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ{ گفته است: يعنى «سَلوهُ أن يغفر لكم مِن مخالفتكم النّاس في الإفاضة والموقف.»
بيضاوى هم در ج1، ص227 تفسيرش، تقريباً چنين آورده است. او مىگويد: «از جاهليّت خود در تغيير مناسك، استغفار كنيد.»
250 . تفسير الخازن، ج1، ص157
251 . كنز العرفان، ج1، ص307
252 . جالب اينكه قرآن «استغفروا الله» گفته و نه «توبوا» كه توبه از معصيت باشد.
253 . براى آگاهى بيشتر در بابِ آيه 199 سوره بقره، رجوعه شود به:
احكام القرآن، ابن عربى، ج1، ص139; تفسير التبيان، ج1، صص168 و 169; تفسير مجمع البيان، ج1، ص96; تفسير جوامع الجامع، ج1، ص112 و تفسير ابن كثير، ج1، ص242 و تفسير صافى، ج1، ص177; تفسير منهج الصادقين، ج1، ص464; فى ظلال القرآن، ج1، ص286; تفسير كشف الحقايق، ج1، ص139 و تفسير المنار، ج2، ص233
254 . بقره: 199
255 . فى ظلال القرآن، ج1، ص288
256 . بقره: 200
257 . بقره: 201
258 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به فى ظلال القرآن، ج1، صص289 و 290
259 . تفسير غريب القرآن، ص79
260 . معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص364
261 . يعنى كلمه «أشدّ» صفت براى مفعول مطلق محذوف مىباشد.
262 . مشكل اعراب القرآن، ج1، ص90
263 . ابن عربى، احكام القرآن، ج1، ص140
264 . يكى از معانى قضاء: انجام كارى است بر استوارى. نك: اقصى البيان، ج1، ص383
265 . كنز العرفان، ج1، ص307
266 . كنز العرفان، ج1، ص310
267 . شيخ طبرسى هم در جلد يكم، ص112 تفسير جوامع الجامع نوشته است: مناسك، جمع منسك است: والمنسك اِمّا موضع النسك أو مصدر جُمِع لانّه يشتمل على افعال; يعنى اذا فرغتم من أفعال الحجّ فاذكروا الله...».
268 . مسالك الافهام، ج2، ص215
269 . اقصى البيان، ج1، صص383 و 384
270 . خلاق، يعنى حظّ و نصيب و به قول زجّاج در جلد يكم صفحه 265 معانى القرآن و اعرابه، «الخلاق: النصيب الوافر من الخير».
271 . تقريباً مضمون آيه 201 سوره بقره است.
272 . بخشى از آيه 201 سوره بقره. براى آگاهى بيشتر در باب آيه 200 و 201 سوره بقره، رجوع شود به: تفسيرهاى التبيان، ج2، صص170 و 171; مجمع البيان من تفسير القرآن، ج1، صص296 و 297; جوامع الجامع; ج1، ص112; ابن كثير، ج1، ص243; بيضاوى، ج1، ص227; جلالين، ص42; منهج الصادقين، ج1، صص465 و 466; تفسير سيّد عبدالله شُبّر، ص28; صافى، ج1، صص178 و 179; المنار، ج2، صص235 تا 238 و فى ظلال القرآن، ج1، ص289
273 . بقره: 203
274 . فى ظلال القرآن، ج1، ص291 و مسالك الافهام، ج2، صص233 و 234
275 . كنز العرفان، ج1، ص319
276 . احكام القرآن، ج1، ص140
277 . آل عمران: 96
278 . آل عمران: 97
279 . تفسير أسئلة القرآن المجيد وأجوبتها، ص34
280 . معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص454
281 . نويسنده كتاب «اقصى البيان» هم در جلد يكم صفحه 339 گفته است:
«وضع للنّاس»; «يعنى بُني للنّاس لعبادتهم» و گفتهاند «اوّل بيت وضع للعبادة» مىباشد. پيش از آن هم بيوت فراوانى بوده، ليكن آنجا اوّل بيت مبارك بوده است. در جلد يكم، ص331 تفسير الخازن نوشته شده: كسى از حضرت على(عليه السلام) پرسيد آيا كعبه اوّل بيتى است كه در روى زمين بنا شده؟ على(عليه السلام) در جواب فرمود: خير! «ولكنّه اوّل بيت وضع للنّاس مباركاً وهدىً.»
282 . تفسير الخازن، ج1، ص321
283 . اقصى البيان، ج1، ص339
284 . تفسير الخازن، ج1، ص321
285 . معانى القرآن واعرابه، ج1، ص454
286 . در وجه تسميه مكّه نويسنده تفسير الخازن در جلد يكم، ص321 نوشته است:
«فسُميّت بذلك لقلّة مائها من قول العرب: بكّ الفصيل ضرع أمّه و أمتكّه: اذا مصّ كلّ ما فيه من اللبن، وقيل لانّها تمكّ الذنوب أي تزيلها.»
287 . تفسير غريب القرآن، صص107 و 108
288 . ابن عربى نوشته است: مبارك; يعنى «انّه مبارك من كلّ وجه من وجوه الدنيا والآخرة». نك: احكام القرآن، ج1، ص283
289 . اقصى البيان، ج1، ص339
«مباركاً» يعنى ذابركة وأصل البركة: النموّ والزيادة.
تعبير مبارك بودن در مورد چيزهايى است كه خير آن هميشگى است. قرآن چون منشأ و مبدأ خير است، در چند مورد از آن به مبارك ياد شده، بيت الله هم به مبارك توصيف شده; زيرا كثير الخير والبركه است.
290 . }وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ...} انعام: 92
}وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ...} انعام: 156
}وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ...} انبياء: 10
}كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ...}، «ص»: 28
291 . تفسير الخازن، ج1، ص321
292 . كنز العرفان، ج1، ص258
293 . مسالك الافهام، ج2، صص100 و 101
294 . در جلد يكم، ص299 تفسير البرهان، نوشته شده است; از امام صادق(عليه السلام) درباره تفسير «من دخله كان آمناً» پرسيدند كه منظور بيت است يا حرم؟ قال «مَن دخل الحرم من الناس مستجيراً به، فهو آمن من سخط الله...» و نيز در همين كتاب و همين صفحه: امام صادق(عليه السلام)گفته است: «موضع البيت بكّة والقرية مكّة» در روايت ديگر «انّ بكة، موضع البيت و انّ مكّة جميع ما اكتنفه الحرم» نك: تفسير البرهان، ج1، ص300
295 . مسالك الافهام، ج2، ص101
296 . تفسير الخازن، ج1، ص322
297 . معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص455
298 . احكام القرآن، ج1، ص285
299 . اقصى البيان، ج1، ص345
300 . كنز العرفان،ج1، ص267; مسالك الافهام، ج2، ص114 و اقصى البيان، ج1،ص345
301 . تفسير الخازن، ج1، ص325
302 . اقصى البيان، ج1، ص345
303 . احكام القرآن، ج1، ص287
304 . معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص456
305 . الحجّ بكسر الحاء: اسم العمل.و يقال حججت الشيء أحُجّه حجّاً: اذا قصدته. نك: معانى القرآن و اعرابه، ج1، ص456
306 . كنز العرفان، ج1، ص266
307 . البيان فى غريب القرآن، ج1، صص213 و 214
308 . مسالك الافهام، ج2، ص114
309 . تفسير الخازن، ج1، ص323
310 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: تفسير الخازن، ج1، صص322، 324 و 325
311 . براى آگاهى بيشتر درباره تفسير دو آيه 96 و 97 آلعمران، رجوع شود به: تفسيرهاى: التبيان، ج2، صص535 تا 538; مجمع البيان، ج2، صص476 تا 479; جوامع الجامع، ج1، صص191 و 192; كشّاف، ج1، صص446 تا 448; الجامع لأحكام القرآن قُرطبى، ج4، صص137 تا 154; جلالين، ص83; صافى، ج2، ص278 تا 282; تفسير قمى، ج1، ص108; العيّاشى، ج1، صص187 تا 190; كشف الحقايق، ج1، صص265، 266; تفسير سيّد عبدالله شبّر، ص95 و البرهان، ج1، ص298 و ج1، ص302
312 . مائده: 2
313 . مسالك الافهام، ج2، ص281 و282
314 . مسالك الافهام، ج2، ص281 واقصى البيان، ج1، ص406
315 . اقصى البيان، ج1، ص408
316 . «ولا يجرمنّكم»; اى «يحملنّكم = وادار نكند» فعلِ يجرمنّ موكّد به نون تأكيد است. وريشه آن «جَرَمَ» و در آيه دو مفعول دارد; مفعول اوّل ضمير مخاطب «كم» و مفعول دوّم «أنْ تَعتَدوا».
317 . «شَنْآن»، به فتح نون و سكونها. مصدرٌ أضيف الى الفاعل أو المفعول شدّة بُغضِهم وعداوتهم. (تفسير جوامع الجامع، ج1، ص310)
الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا}، كه بخشى از همين آيه 2 از سوره مائده است، حائز اهمّيت مىباشد و انسانساز و براى تعالى روح و فكرِ انسانها بسيار ضرورى; زيرا كه خدا مىگويد: مسلمان نبايد كينهتوز باشد و حوادثِ گذشته را در فكر خود احيا كند و در صدد انتقام برآيد. معناى اين بخش از آيه چنين است:
«مبادا به خاطر دشمنى با گروهى كه شما را (در سال حديبيّه) از آمدنِ بهمسجدالحرام مانع شدند، وادار به تجاوز و تعدّى شويد.»
و جالب اينكه: در بخش پايانىِ آيه، براى تكميل دستور قبلى، خدا مىگويد:
* {وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ{.
318 . براى آگاهى بيشتر از نكات بلاغى و لغوى و نحوى و تفسيرى آيه دو سوره مائده، نك: تفسير التبيان، ج3، صص418 تا 428، وتفسير مجمع البيان، ج3، صص152 تا 155 و تفسير جوامع الجامع، ج1، ص310 وكشاف زمخشرى، ج1، صص591 و 592 وتفسير جلالين، ص140 وتفسير سيّد عبدالله شبّر، ص88، وتفسير صافى، ج2، ص418 وتفسير المنار، ج6، صص125 تا 133 وفى ظلال القرآن، ج2، صص644 تا 647 وتفسير كشف الحقايق، ج1، ص443
319 . احكام القرآن، ج2، صص534 و 535
320 . بر شتر و يا حيوانى ديگر، كفل يا چيز ديگرى، براى تميز و تشخيص از ديگر حيوانات، بياويزند تا معلوم شود اين حيوان براى قربانى است.
321 . براءَة: 5
322 . كنز العرفان، ج1، ص332
323 . مائده: 95
324 . به دليل اينكه در آيه پيش (مائده: 94) گفته شده است: }يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللهُ بِشَيْء مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ...}; «الصيد»; در اينجا معناى «المصيد» است، به قرينه و دلالت «تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ» زيرا اگر صيد مصدر باشد، مصدر حدث است; فلا يوصف بقتلِ اليد والرمح. نك: اقصى البيان، ج1، ص397
325 . طبق دستور صريح آيه 3 سوره مائده، خوردن گوشت ميته و منخنقة (حيوان خفه شده) و موقوذة (حيوانى كه با چوب زدن بميرد) و متردّية (حيوانى كه از بلندى افكنده شود و نطيحة (حيوانى كه با شاخ زدن به يكديگر بميرد) حرام است.
326 . كنز العرفان، ج1، ص323 و مسالك الافهام، ج2، ص255
327 . كنز العرفان، ج1، ص325
328 . مائده: 97
329 . شيخ طبرسى در جلد يكم، صفحه 354 تفسير جوامع الجامع نوشته است: «قياماً للناس»; اى لمعايش الناس ومكاسبهم ليستقيم به أمور دينهم و دنياهم...
330 . كنز العرفان، ج1، ص330 و در جلد 3، ص247 تفسير مجمع البيان هم اين روايت نقل شده است: «ورواه على بن ابراهيم عنهم(عليهم السلام)قال ما دامت الكعبة «... الخ».
331 . كنز العرفان، ج1، ص330
332 . براى آگاهى بيشتر درباره لغات و نكات نحوى و تفسيرى و بلاغىِ آيات 95 و 97 مائده، رجوع شود به: تفسير التبيان، ج3، صص23 و30; تفسير مجمع البيان، ج3، صص245 و246 و247; تفسير جوامع الجامع، ج1، صص352 و 354; كشّاف زمخشرى، ج1، صص644، 646; تفسير جلالين، صص162 و163; تفسير شبّر، ص146; تفسير منهج الصادقين، ج3، صص311 و319; تفسير صافى، ج2، صص490 و491; تفسير المنار، ج7، صص100 و116; فى ظلال القرآن، ج3، صص44 و45 وتفسير كشف الحقايق، ج1، صص516 و517 و518
333 . برائت: 3
334 . فى ظلال القرآن، ج4، ص135
335 . تفسير غريب القرآن، ص182 وتفسير الخازن، ج3، ص49
336 . تفسير الخازن، ج3، ص50
337 . تفسير بيضاوى، ج2، ص275
338 . تفسير البرهان، ج2، ص103
339 . احكام القرآن، ج2، ص886
340 . براى آگاهى بيشتر درباره نكات بلاغى و جنبههاى تفسيرى و لغوى آيه 3 براءة، رجوع شود به: تفسير التبيان، ج5، صص170 و171; تفسير مجمع البيان، ج5، صص4 و5; تفسير جوامع الجامع، ج2، صص37 و38; تفسير ابوالفتوح، ج5، صص454 و455; تفسير منهج الصادقين، ج4، ص221; تفسير صافى، ج2، صص682 و683; تفسير جلالين، ص247; تفسير المنار، ج10، ص153 به بعد; تفسير كشف الحقايق، ج1، ص781 وتفسير فى ظلال القرآن، ج4، ص113
341 . حج: 25
342 . برخى دو كلمه «عاكف» و «بادى» را شهرى و بيابانى و غريب و خودى ترجمه كردهاند. ابن عربى نوشته است: بنا به گفته سيوطى در ص119 اسباب النزول، اين آيه در سال 6 هجرى نازل شده وقتى كه پيامبر اكرم براى غزوه حديبيّه از مدينه در آمده بود و مشركان مانع شدند كه پيامبر به بيتالله درآيد و در همان مكان عمره بجا آورد و شتر قربانى كرد و سرتراشيد. نك: احكام القرآن، ج4، ص129
343 . العاكف: الساكن بمكّة. والباد: الجانب. نك: ج2، ص421 تفسير مجاهد.
344 . فى ظلال القرآن، ج5، ص591
345 . زمخشرى نوشته است: مفعول «يرد» حذف شده تا عموميّت داشته باشد و هر چيزى را شامل شود. نك: كشاف، ج3، ص10 و بيضاوى نوشته است: مفعول آن حذف شده تا «يتناول كلّ متناول». نك: تفسير بيضاوى، ج3، ص206، وابىمسعود در بحث از: «من يرد فيه» نوشته است. مفعول حذف شده: ليتناول كلّ متناول كأنّه يقول: «ومن يرد فيه مراءاً ما» نك: ج4، ص10 تفسير ابىالسعود.
346 . همچنانكه در آيه يك سوره حجرات (49) مفعولِ فعلِ «لا تقدّموا» حذف شده و چون مفعول محذوف است مىتوانيم بگوييم كه اين حذف، افاده عموم مىكند و هر چيزى كه احترام پيامبر در آن ملحوظ شده باشد مىتواند مفعول جمله باشد. آيه اين است: }يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ...{(حجرات: 1)
347 . التبيان فى اعراب القرآن، ج2، ص939
348 . همان مأخذ، ج2، ص937
349 . فى ظلال القرآن، ج5، صص591 و592
350 . منهج الصادقين، ج6، ص150
351 . تفسير التبيان، ج7، ص271 و 272
352 . البيان، ج2، ص173
353 . مكّى بن ابىطالب قيسى نوشته است: فعل مضارع «يصدّون» كه بر فعل ماضى «كفروا» عطف شده، عطف بر معنى است و نه عطف بر لفظ; زيرا تقدير عبارت چنين است: «إنّ الكافرين والصادّين». بعضى نيز گفتهاند: «واو» زايد است و فعل مضارع «يصدّون» خبر إنّ است و تقدير چنين مىشود: «إنّ الذين كفروا يصدّون...». نك: ج2، ص95، مشكل اعراب القرآن.
354 . كشّاف، ج3، ص10
355 . تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج12، ص31
356 . فرّاء گفته است: علّت اين كه با فعل مضارع «يصدّون» بيان شده، اين است كه خواسته است بفهماند كه صدّ و منع آنان دايمى ومستمرّ است. نك: معانى القرآن، فرّاء، ج2، ص220
357 . رعد: 30
358 . تفسير بيضاوى، ج3، ص205
359 . تفسير الخازن، ج3، ص10
360 . كنز العرفان، ج1، ص334
361 . اقصى البيان، ج1، ص411. البته ديگر عقيدهها را هم گفته است.
362 . زمخشرىدربحثازكلمه «الناس» دراينموردنوشتهاست: هركهبراونام«مردم» اطلاق شود; خواه شهرىباشد يابيابانى وخواه مقيمباشد يا غير مقيم. نك: كشاف، ج3، ص10
ابىالسعود در تفسير }الذي جعلناه للنّاس{ نوشته است: «اى كأنّها من كان مِن غير فرق بين مكيّ وآفاقيٍّ». نك: ج4، ص10 تفسير ابىالسعود.
363 . تفسير جامع لاَحكام القرآن، قرطبى، ج12، ص32; كنزالعرفان، ج1، ص335; أقصىالبيان، ج1، ص412
364 . مكّى بن ابىطالب، در تفسير اين جمله نوشته است: اين خود دليل است بر اينكه حَرَم مِلك كسى نيست; زيرا كه خدا، ميان مقيم و غيرمقيم، فرقى قائل نشده است. نك: مشكل اعرابالقرآن، ج2، ص95
365 . تفسير جامع لاَحكام القرآن، ج12، ص34
366 . تفسير جامع لاَحكام، ج12، ص32، و غريبالقرآن، ص291
367 . نويسنده كتاب «لسانالتنزيل» عاكف را «باشنده; يعنى شهرى» و بادى را بيابانى آن كه از جايى آمده باشد، معنى كرده است. نك: لسانالتنزيل، ص122
368 . خلاصه كشفالاسرار، ج2، ص89
369 . اِلحاد: الميل عن المقصد و منه اللحد لأنّه مايل عن سمت القبر. نك: كنزالعرفان، ج1، ص335
370 . تفسير جامع لاَحكام القرآن، ج12، ص34
بگويد: كسى كه ميل به ظلم در او باشد «نُذِقْهُ مِنْ عَذاب أَلِيم».
فاضل مقداد درباره «بالحاد بظلم» نوشته است: دو صنف مىباشند براى مفعول محذوف; يعنى «مَنْ يُرد فيه امراً بالحاد بظلم».
ابوالفتوح رازى هم ضمن اينكه «باء» را در كلمه «اِلحاد» زايد دانسته، عبارتراچنينمعنىكردهاست: «همّتكندكهآنجا،جزخداىرا بپرستد».
371 . تفسيرابوالفتوح رازى، ج8، ص87
372 . تفسير ابىالسعود، ج4، ص10; تفسير بيضاوى، ج3، ص206
373 . كشاف زمخشرى، ج3، ص10
374 . تفسير غريبالقرآن، ص291
375 . «العاكف»;المقيمالملازمللمكان.«البادى»;ازبَدَأيبدأ: إذاظَهَرَ. و«البدء»; خلاف الحضر.
ابن عربى در بحث از }سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ...{ نوشته است: مقيم و واردشونده، در حق و حُرمت مساوى باشند. نك: احكام القرآن، ج3، ص1263
376 . فرّاء گفته است: فالعاكف، مَن كان مِن أهل مكّة. و الباد، مَن نزح اليه بحجّ أو عمرة. نك: معانىالقرآن، فرّاء، ج2، ص221
سرزمين حرم ادّعاى مالكيت كند.

كعبه براى آنان بنا نشده كه قبلهشان جز خدا جاى ديگر و كس ديگر است
* {وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ{.
377 . حج: 26
378 . «و إذ بوّأنا...»، «اِذ» ظرف است و متعلّق به فعل مقدّر كه «اُذكُره» باشد. در واقع گفته شده: «اُذكره وقت...» نك: التبيان، ج2، ص939
379 . في ظلال القرآن، ج5، ص593
380 . تفسير منهجالصّادقين، ج6، ص153
381 . بوّأن: وَطأنا يعنى جايگاه داديم (= هيّئنا له).
(مكانالبيت)، مراد از بيت، خانه كعبه است. و در جمله «أن لا تُشرك بي شيئاً» حذفى هست و تقدير آن: «وَ أوحينا إليه أن لا تشرك بي شيئاً» مىباشد. نك: تفسير ابوالفتوح رازى، ج8، ص88
382 . همان مأخذ، ج6، ص154
383 . مَسالكالافهام، ج2، ص117 و 118
384 . تفسير جامع لأحكام القرآن، ج12، ص37
385 . ابن عربى نوشته است: «بوّأنا: نزّلنا». «لإبراهيم مكان البيت»: عرّفنا به منزلا». و براى همين است كه «لام» حرف جر بر آن درآمده تا اينكه متعدّى به دو مفعول نباشد. نك: احكام القرآن، ج3، ص1266
386 . براى آگاهى بيشتر از جنبههاى بلاغى و نحوى و نكات تفسيرى و لغوى آيه 26 سوره حج رجوع شود به: تفسير التبيان، ج7، ص274 و 275; تفسير كشّاف زمخشرى، ج3، ص10 و 11; تفسير ثعالبى، ج3، ص76; تفسير جلالين، ص443; تفسير سيد عبدالله شبّر، ص325; تفسير صافى، ج2، ص119 و تفسير كشفالحقائق، ج2، ص478
387 . يأتوك رجالاً: اى مُشاة على ارجلهم. رِجال جمع راجل مثل صِحاب و صاحب و قيام و قائم.
388 . حج: 27
389 . حج: 28
390 . منافع را، نكره آورده، تا بر كثرت دلالت كند; يعنى هم منافع دنياوى را شامل شود و هم اَجْر اخروى، همچون عفو و مغفرت را. باتوجّه به اينكه حديثى در اينباره از امام محمد باقر و امام جعفر صادق(عليهما السلام)نقل شده است. نك: كنزالعرفان، ج1، ص269
391 . فى ظلال القرآن، ج5، ص595
392 . احكامالقرآن، ج3، ص1266
393 . احكامالقرآن، ج3، ص1267 و 1268
394 . ضامر: اى بعير مهزول و هو يطلق على الذكر و الأنثى. نك: تفسير جلالين، ص443
395 . مشكل اعرابالقرآن، ج2، ص97
396 . يأتين; صفة كلّ ضامر، لأنّه بمعنى الجمع. نك: تفسير سيد عبدالله شبّر، ص325
397 . تفسير جلالين، ص443
«اى الضوامر حملاً على المعنى».

وجمله «وَ عَلى كُلِّ ضامِر...» نيز در موضع حال است و محلا منصوب; يعنى و رُكباناً و بهقول زمخشرى: «كانّه قال: رِجالاً و رُكباناً».
398 . كشاف، ج3، ص11
399 . احكامالقرآن، ج3، ص1268
400 . عاديات: 1
401 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج8، ص89
402 . تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج12، ص38
403 . ضُمور به ضمّ ضاد، مصدرى است كه صفت آن (ضامر) در آيه مورد بحث ذكر شده است.
ضامر; البعير المهزول الذي اتعبه السفر. يقال: ضمر، يضمر، ضموراً (لاغر ميان شدند).
404 . اين همان سخنى است كه ابن عربى هم گفته است; يعنى قرآن نيز از باب كرامت و بزرگ شمردن، به دوندههاى شتابان يعنى اسبان مجاهدين، آنگاه كه بهسوى دشمن به تاخت و تاز درمىآيند، سوگند ياد كرده است.
405 . كنز العرفان، ج 1، ص 286
406 . البرهان، ج3، صص 85 و 86. سيد هاشم بحرانى در آغاز بحث از اين آيه، نوشته است: پس از فراغ از ساختن بيت، خدا به ابراهيم دستور داد ميانِ مردم ندا دهد كه حج به جا آورند; «فَقالَ يا رَبّ وَ ما يَبلغ صَوتي»، «خداوند! صدايم به همه نمىرسد.» خداوند فرمود:
«عَلَيْكَ الأَذان وَ عَلَىَّ الْبَلاغ»; «از تو ندا كردن و از من رساندن.» سپس مطلب بالا را نقل كرده است.
407 . مسالك الأفهام، ج 2، ص 119
408 . حج: 26
409 . مسالك الأفهام، ج 2، ص 119
410 . فَجّ: الطريق الواسعة، و الجمع فِجاج.
و «الفجّ العميق; راه دور»، «بئر عميق»; اى «بعيد القعر». «العماقة»; «ژرف و دور شدن». نك: كنز العرفان، ج1، ص269
411 . روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر يكى براندازه روش اوست و به قدر همت او! صاحبان مال را منافع، مال و معاش است ... و ارباب احوال را، منافع، صفاىِ اَنفاس است. نك خلاصه تفسير ادبى و عرفانى، ج 2، ص 93
412 . نكره آوردن «منافع» به جهت شمول است تا هر نوع منفعت دينى و دنيايى را دربرگيرد.
نك: تفسر بيضاوى، ج 3، ص 206 ابى السعود در بحث از منافع نوشته است: «عظيمة الخطر، كثيرة العدد، أونوعاً من المنافع الدينية و الدنيوية بهذه العبادة.
نك: تفسير ابى السعود، ج 4، ص 11
413 . كشاف، ج 3، ص 11
414 . كنايه; يعنى به كار بردن لفظى و اراده كردن معناى لازم آن، به عبارت سادهتر: لفظى را به كار برند و به جاى معناى اصلى، يكى از لوازم آن معنى را اراده كنند.
415 . تفسير «الجامع لأحكام القرآن»، ج 12، ص 42
416 . فى ظلال القرآن، ج 5 ،ص595
417 . «والبهيمة»; «ما لا نُطْق لَهُ وَذلك بِما في صَوتِهِ مِنَ الإبهام ولكن خصّ في التعارف بما عدا السّماع»، و نك: المفردات في غريب القرآن، ص64. به گفته راغب: بهيمه يعنى حيوان بى زبان ووجهِ تسميهاش اين است كه در صوتِ حيوان، ابهام هست و كسى نمىداند كه چه منظورى از اين صوت دارد و در عرف مردم، حيوانات غير درنده را «بهيمه» گويند.
و در آيه 1 سوره مائده هم اين كلمه به كار رفته است: }اُحِلَّت لَكُم بَهيمةُالأنْعام... «و منظور: شتر و گاو و گوسفند مىباشد. و در اينجا }بَهيمة الأنعام{ مضاف اليه، جنس مضاف را تبيين مىكند و اضافه آن، بيانى است و روىهم رفته »مِن بَهيمة الأنعام{ در آيه مورد بحث، بيان موصول پيش از خود; يعنى «ما» را مىكند.
418 . فى ظلال القرآن، ج5 ،ص596
419 . كشّاف، ج3 ،ص11
420 . نسائك: مفرد آن «نسيكة»; ذبيحه است. نسكت الشاة; اى ذبحتها. اَعلاها; بَدَنه و اوسطها: بقرة، و اَدناها; شاة. نك: تفسير الخازن، ج1 ص150
421 . ابىالسعود، نوشته است: در بحث از «فكلوا منها» كه التفاتِ از غيبت به خطاب است وبهقرينه، چيزهايى محذوف; زيرانياز بهتصريحنبودهاست. تقدير عبارت چنين است: «فاذكروا اسم الله على ضحاياكم فكلوا منها». امر در فعل (كُلُوا) براى اباحة واز ميان بردنحكمىاست كه در جاهليّت متداولبودهاست. نك: تفسير ابىالسعود، ج4، ص11
422 . اقصى البيان، ج1، ص352
423 . تفسير جامع لاِحكام القرآن، ج12 ،ص 49
424 . در آيه 165 اعراف }وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَاب بَئِيس بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ... {بئيسٌ; اى شديد. نك: تفسير جامع لأحكام القرآن، ج 8، ص 308
بائس; آن كه به او بُؤس و شدّت رسيده باشد. فقير; آنكه اِعسار و تنگدستى او را ضعيف كرده باشد. نك: كشّاف زمخشرى، ج3 ،ص 11
فقير; فهو الَّذي لا شَىءَ لَهُ. بائس; فهو الَّذي ظهر عليه البُوس (ضرر). نك: احكام القرآن، ج3، ص1269 ابن العربى.
425 . مسالك الأفهام، ج2 ،ص 124
426 . الفقير; هُوَ الَّذي لا شَىءَ لَهُ. بائس. الَذي بِهِ ضرّ الجوع. نك: التبيان، ج7 ،ص 247
427 . زجّاج گفته است: قضاء تفث; كنايه از خروج از احرام است.
فرّاء گفته است: «وَ امّا التفث فنحر البُدْن و غيرها مِن البَقَر و الغَنَم و حَلق الرأس و تقليم الأظافر واشباهه. نك: معانى القرآن، ج ،ص 224
جوهرى در صحاح اللغه گفته است: «التفث في المناسك مِن قصّ الأظفار و حَلْق الرأس و العانة و رَمْى الجمار و نحر البُدْن و اشباه ذلك. به نقل از تفسير منهج الصادقين، ج6، ص 159
ابوالفتوح رازى از قول عبدالله بن عباس نقل كرده است كه «قضاء تفث، وضع احرام باشد، از تقصير وناخن گرفتن و حلق كردن و جامه دوخته پوشيدن» نك: تفسير ابوالفتوح رازى، ج8 ،ص 90
قرطبى نوشته است: «وقال الأزهرى: «التفث; الأَخذ مِن الشارب و قصّ الأظفار و نتف الإبط و حلق العانة و هذا عند الخروج من الإحرام. نك: تفسير جامع لاِحكام القرآن، ج 12 ،ص49
زمخشرى هم قضاء التفث را قصّ الشارب و الأظفار و نَتْف الإبط نوشته است. نك: كشاف، ج3، ص11
ابن العربى نوشته است: «تفث» لفظ غريبى است كه در شعر عربى و اخبار ديده نشده است و در باره آن، معانى گوناگونى گفته شده است:
1 التفث; حلق الشعر، ولَبْس الثياب و ما اتّبع ذلك ممّا يحلّ به المُحْرم، 2 مناسك حجّ، 3 حلق الرأس، 4 رَمْى الجِمار، 5 ازالة قشف الاحرام من تقليم الأظفار واخذ شعر وغسل واستعمال طيب نك: احكام القرآن ابنالعربى، ج3، ص127
و از لحاظ شرعى، آن است كه: چون حجگزار و يا عمرهگزار قربانى خود را انجام دهد و سر خود را بتراشد و خود را پاكيزه وتطهير كند و جامه بپوشد، پس تفث بهجا آورده است; «فيقضى تفثه»، نك: احكام القرآن، ابن العربى، ج 3، ص 1271
نويسنده «لسان التنزيل» ذيل بحث از }لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ{ در ص 123 نوشته است:
زايل كنند شوخ و ريم خود را; يعنى موى لب و ناخن چيدن و موى زير بازو بركندن و موى فرو سوى ناف ستردن.
428 . حج: 29
429 . نك: معانى القرآن فرّاء، ج، ص 224
و نيز مىتوان در باره لام حرف تعليل، علاوه بر كتبِ قدما به كتاب «اللامات» تأليفِ الدكتور عبدالهادى الفضلى، چاپ دار القلم بيروت مراجعه كرد.
430 . آل عمران: 96
431 . حج: 30
432 . التبيان فى اعراب القرآن، ج2 ،ص 940 و نك: تفسير منهج الصادقين، ج6 ،ص160 و تفسير جلالين، ص443 و نك: كشّاف، ج3 ص 11
433 . حُرُمات الله: أحكامه... أو ما يتعلّق بالحجّ. حُرُمات: امثتال ما أمر به، واجتناب ما نهى عنه. (فهو) أى تعظيمها خيرٌ له عند ربّه ثواباً. نك: 325 تفسير شُبّر.
434 . فهو خيرٌ له: اى فالتعظيم خيرٌ له. نك: كشّاف زمخشرى، ج 3، ص 12
435 . التبيان فى اعراب القرآن، ج2 ،ص 940 و نك: تفسير منهج الصادقين، ج6 ،ص160 و تفسير جلالين، ص443 و نك: كشّاف، ج3 ص 11
436 . فى ظلال القرآن، ج 5، ص 596
437 . به قول نويسنده «كشف الأسرار»، «تعظيم حرمتها كار جوانمردان و سيره صديقان است.» نك: خلاصه تفسير كشف الأسرار، ج 2، ص 92
«فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثان» يعنى: فاجتنبوا الرِّجس الذي هُوَ الأوثان.
و هو اشارة الى الشرك بالله. نك: اقصى البيان، ج 1، ص 411
مكى بن ابى طالب قيسى هم «مِن» را براى بيان جنس دانسته و در تفسير آن نوشته است:
«فاجتنبوا الرجس الذي الأوثان منه.» ولى اخفش «مِن» را براى تبعيض دانسته است و در ترجمه عبارت گفته است: «فاجتنبوا الرجس الذي هو بعض الأوثان» نك: مشكل اعراب القرآن، ج2، ص97
438 . «مِن» براى بيان جنس است. نك: التبيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 941
439 . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 162 و نك: مسالك الأفهام، ج 2، ص 132
440 . الرجس; الشىء القذر، رجس بودن بت، وصف ذاتى بت نيست بلكه وصف شرعى و حكم ايمانى است; زيرا بت پيكرهاى است، از چوب يا آهن يا طلا و نقره و نظاير اينها كه عربها آن را در مكانى نصب مىكردند و مىپرستيدند و چون در مكانى نصب مىشده و ثابت در همان جا بوده، لذا بدان وثن گفتهاند. نك: ج 12، ص 54 تفسير جامع لاحكام القرآن.
441 . زور; آن است كه از حق انحراف دارد و هر چه جز حق باشد كذب است و باطل است و زور. مدينة زوراء; أى مائلة. نك: همان مأخذ، ج 12، ص 55
فاضل مقداد ذيل بحث از آيه مزبور (آيه 30، از سوره حج)، درباره «فَهُوَ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّهِ» نوشته است:
442 . كنز العرفان، ج 1، ص 334 و قرطبى در اين باره نوشته است: «التعظيم خير له عند ربّه مِن التهاون بشىء منه»، نك: ج 2، ص 54 تفسير جامع لأحكام القرآن.
443 . شعائر، مفرد آن، «شعيرة» بر وزن «فعيله» از ماده شعرتُ است; يعنى دَريتُ تفطّنت، علمتُ، تحقّقتُ كه همه در اصل به يك معنى است.
شعائر; يعنى معالم ولى متعلقات آنها، در عرف مختلف است.
شعائر در شرع يعنى: عرفه، مزدلفه صفا و مروه و تمام مناسك حج و تعظيم شعائر; يعنى استيفاى آنها. جمع مناسك حج را شعائر حج گويند.
شعائر، گاه به معناى دين خدا و كتب خداست و تعظيم بدين شعائر; يعنى التزام بدانها. نك: احكام القرآن ابن العربى ج 3، ص 1273
444 . والتقوى; اى اتّقاء ما نهاهم الله عنه. نك: مسالك الأفهام، ج 2، ص 284
445 . حج: 32
«اين است (مراسم و آداب واجب حج) و هر كس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد، بداند كه اين (بزرگداشت) صفتى از صفات دلهاى باتقوا است.»
«لَكُمْفِيهَامَنَافِعُ إِلَىأَجَل مُسَمّىًثُمَّمَحِلُّهَاإِلَىالْبَيْتِ الْعَتِيقِ».
446 . الى اجل مسمّى; وقت نحرها. ثم محّلها: مكان حلّ نحرها.
نك: ص 444 تفسير جلالين وص326 تفسير سيد عبدالله شبّر.
در جلد 2، ص 424 تفسير مجاهد نوشته شده است: «الى اجل مسمى; الى أن تسمى بُدْناً» ابن عربى نوشته است درباره }لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَل مُسَمّىً{، برخى «منافع» را ثواب اخروى و بعضى هم آن را تجارت دنيوى دانستهاند تا روز قيام. نك: احكام القرآن، ج 3، ص 1274
ابن عربى همچنين در بحث از }ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ{ نوشته است:
يعنى منتهى مىشود و به پايان مىرسد به بيت العتيق; يعنى طواف. در واقع، «ان شعائر الحج كلّها تنتهي الى الطواف بالبيت». نك: احكام القرآن، ج 3، ص 1274
447 . فى ضلال القرآن، ج 5، ص 598
448 . احكام القرآن، ج 3، ص 1274 و تفسير جامع الأحكام القرآن، ج 12، ص 56 و كشاف زمخشرى، ج 3، ص 14
ابن قتيبه در بحث از «بيت العتيق» نوشته است:
«سُمّىَ بِذلك لأنّهُ عَتيق من التجبر فلايتكبّر عنده جبّارٌ»
ابوالفتوح رازى درباره }اِلى اَجَل مُسَمّى{ نوشته است: يعنى: الى انقضاء ايام الحج، نك: ج 8، ص93، تفسير ابوالفتوح رازى.
449 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 93
450 . تفسر جامع الأحكام القرآن، ج 12، ص 53
451 . امت; يعنى گروهى از مردم كه داراى يك آيين و مذهب و هدف مشترك باشند و به قول ابوالفتوح رازى در جلد 8، ص 94 تفسيرش، امت جماعتى باشد بر يك دين ولى گاه «امت» به معناى دين به كار رفته است، همان طورى كه در دو آيه سوره زخرف آمده است: }بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة...{ زخرف(43): 22 و زخرف: 23 }...إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة ...{.
ولى كلمه «امت» در آيه 120 سوره نحل، به معناى امام و پيشواى مردم آمده است: }إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ}.
اُمّة: يعنى اِماماً يَقتدي بِهِ الناس; لأنّه ومن اتّبعه اُمّة، فسمّى اُمةً لانّه سبب الإجتماع. نك: تأويل مشكل القرآن، صص 445 و 446
452 . تفسير جلالين، ص 444. منسك به معناى شريعت هم هست همان گونه كه در آيه 67 سوره حج آمده است: }لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ...{ نك: تفسير التبيان، ج 7، ص 279
453 . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 166
454 . حج: 35
آيه 35 سوره حجّ
* {وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ{.
455 . حج: 36
456 . شتر را بدنه گويند براى بزرگى جثّه و بَدَنش; مأخوذة من بَدَن بدانة نك: تفسير ابى السعود، ج 4، ص13. زمخشرى هم بُدن را مخصوص شتر مىداند براى بزرگى جثهاش. نك: كشاف، ج 3، ص 14
457 . براى آگاهى بيشتر رجوع شود به فى ظلال القرآن، ج 5، ص 596 و احكام القرآن ابن العربى، ج 3، ص1277 و تفسير التبيان، ج 2، ص 942 و تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 166 و كنز العرفان، ج 1، ص313
458 . احكام القرآن، ج 3، ص 1277
459 . اين كلمه منصوب است، بنابراين كه حال است از ضمير «ها، در عليها» و غير مُنصرف نيز هست; زيرا بعد از الف جمع، دو حرف وجود دارد. نك: البيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 176
460 . احكام القرآن ابن العربى، ج 3، ص 1277 و البيان فى اعراب القرآن، ج2، ص99 و كشاف، ج3، ص14
461 . تفسير التبيان، ج 7، ص 283
462 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 950
463 . تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 96 در جلد 2، صفحه 425 تفسير مجاهد نوشته شده است: «اذا سقطت الى الأرض» و در جلد 1 صفحه 486 مختصر من تفسير الامام الطبرى نوشته شده است: «فاذا وجبت جنوبها»; يعنى اذا نحرت و ماتت.
در جلد 4، صفحه 13 تفسير ابى السعود هم نوشته شده است: سقطت على الأرض وهو كناية من الموت.
464 . تفسير التبيان، ج 7، ص 282. در تفسير جلالين و تفسير بشر هم نوشته شده است:
«وجبت جنوبها»، كنايه است; يعنى ماتت بالنحر نك: تفسير جلالين، ص 444 و تفسير عبدالله شبّر، ص 326
465 . تفسير التبيان، ج 7، ص 383
466 . متشابهات القرآن، ج 2، ص 209
467 . مختصر من تفسير الامام الطبرى، ج 1، ص 486 سيد قطب نوشته است: المعتر: فقير الذى يتعرض للسؤال نك: فى ظلال القرآن، ج 5، ص 600. عكبرى نوشته است: والمعتر; المعترض. عرهم واعترهم وعراهم واعتراهم; اذا تعرض. نك: تفسير التبيان فى اعراب القرآن، ج 2، ص 943
468 . تفسير التبيان، ج 7، ص 283، براى آگاهى بيشتر رجوع شود به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 96. در تفسير ابى السعود، جلد 4، صفحه 14 نوشته شده است:
والمعترّ; اى المتعرض للسؤال. وقرى; المعترى.
فراء نوشته است: القانع; الذي يسألك. والمعترّ: ساكت يتعرض لك عندالذبيحة ولايسألك نك: معانى القرآن، ج 2، ص 226
ملا فتح الله كاشانى در تفسير «واطعموا القانع و المعتر» نوشته است: «وبخورانيد دراويش قناعت كننده ناخوانده را و سؤال كننده خواهنده را. نك: تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 167
469 . حج: 37
470 . خلاصه تفسير عرفانى كشف الأسرار، ج 2، ص 91
471 . فى ظلال القرآن، ج 5، ص 600 و تفسير مجمع البيان ذيل آيه مزبور.
472 . كشاف زمخشرى، ج 3، ص 15 و نك: معانى القرآن فراء، ج 2، صص 226 و 227
473 . «التقوى مِنْكُم»; الموجبة لإخلاص العمل لله و قبوله منه. نك: تفسير سيد عبدالله شبّر، ص 326 فرّاء در جلد 2، ص 227 معانى القرآن نوشته است در ذيل: «ولكن يناله التقوى منكم»; الإخلاص اليه.
474 . الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، ج 4، ص 362
475 . ابن قتيبه هم نوشته است: خون حيوان قربان شده را در جاهليت براى تقرب، به اطراف كعبه مىپاشيدند، مسلمانان هم خواستند چنين كنند; فانزل الله تبارك و تعالى }لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا...{ نك: تفسير غريب القرآن، ص 293
476 . احكام القرآن، ج 3، ص 1283
477 . فاعل فعل «لحوم» جمع مكسر است و چون ميان فعل و فاعل، مفعول فاصله شده است، مذكر آوردن فعل جايز، بلكه بهتر است نك: البيان فى اعراب القرآن، ج2، ص176