حج در قرآن

محمد علوي مقدم

- ۵ -


هدف اصلى، انسانسازى و تعالىِ روحىِ انسانها است و از آنجا كه هدفِ اصلى، انسانسازى و پيشرفت و تعالى روحىِ انسانهاست، باز هم خدا دستور مىدهد: «وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ» از خدا طلب آمرزش كنيد و از گذشته بدِ خود پشيمان شويد و از او بخواهيد كه در شما ارادهاى به وجود آورد كه ديگر گِرد ناشايستگىها نگرديد; زيرا خدا كثير المغفرت و واسع الرحمت است.
در تفسير الخازن آمده است:(250) از مخالفت خود با دستوارتِ خدا و تمامِ گناهانِ خود استغفار كنيد; زيرا كه خدا، ساتر گناهان بندگان است و رحيم.
فاضل مقداد نيز ذيل بحث از اين آيه، نوشته است:
«وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ»;(252) يعنى از خدا مغفرت بخواهيد; زيرا انجام مراسم حجّ سبب ووسيلهاى است براى مستحقّ آمرزش شدن و افاضه رحمت الهى.
خلاصه اينكه: آيه 199 سوره بقره كه مورد بحث قرار گرفت، يكى از عاداتِ قريشيان، كه خود را سرپرستانِ كعبه مىشمردند و خويش را فرزندان ابراهيم مىدانستند و براى ديگر عربها مقام و منزلتى قائل نبودند و آنان را به حساب نمىآوردند، خط بطلان كشيد و قريشيان در عرفات وقوف نمىكردند; زيرا وقوفِ به عرفات را از محيط حَرَم بيرون مىدانستند و انجام نمىدادند ولى قرآن دستور داد كه بايد در مراسم حج
يكنواختى و هماهنگى وجود داشته باشد و مسلمانان همه در يك جا وقوف كنند و پس از وقوف در عرفات، همگى به سوىِ مشعر بيايند و از مشعر به سوى منا كوچ كنند.
اسلام نَسَب و طبقه نمىشناسد، همه مردم در اسلام يكسانند اسلام خواسته است بدين وسيله، انسانها را از خود برتربينى و افكار و خيالاتِ واهى بر كنار دارد و با قريشى كه به نسب خود مىباليد با مردمِ ديگر قبايل در يكجا گرد نمىآمد، مبارزه كند، اين بود كه دستورِ: «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ...»(254) صادر شد; زيرا به قول سيد قطب، اسلام نَسَب و طبقه نمىشناسد و اسلام همه مردم را يكسان مىداند; «انّ الإسلام لا يَعرفُ نَسباً ولا يَعرف طبقةً، إنّ النّاس كلّهم واحدة»
ايناستكه دربخش پايانىآيه، دستورداد ازافكار و خيالاتِ نادرستِ جاهلى دورى گزينيد و استغفار كنيد و اين عصبيّت جاهلى را از خود دور سازيد; زيرا حج مىخواهد درسِ مساوات و برابرى به انسانها بياموزد.
* {فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَق{.
«چون آداب و مناسك حجّ را انجام داديد، به جاى ياد از پدرانتان، بلكه از آن هم بيشتر، ذكر خدا گوييد. (اعراب جاهلى در پايان مراسم حجّ، مفاخر موهوم آباء و اجدادى خود را برمىشمردند و به آنها مىباليدند) برخى از مردم دعا مىكنند كه خداي! در دنيا به ما بده و در آخرت بهرهاى ندارند.»
در آيه بعدى هم خدا گفته است

* {وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ{.
«دستهاى ديگر از مردم مىگويند: اى خدا، ما را از نعمتهاى دنياو آخرت، هر دو بهرمند بگردان و از عذاب آتش دوزخ هم نگاهدار.»
اسلام انسانها را به ياد خدا مىاندازد
در اين آيات هم، كه بخشى از مراسم حج بيان شده، باز هم هدفِ اصلى اين است كه اسلام، انسانها را به ياد خدا مىاندازد. قلبها را متوجّه خدا مىسازد و باز هم، يك عادتِ ديگر عربهاى جاهلى را از ميان مىبرد; زيرا عرب جاهلى كه براى حجّ خود رسالتى قائل نبود و از انجامِ مراسم حجّ، هدف انسانى نداشت، در پايان مراسم حج، به اسواق عكاظ و مجنّه وذىالمجاز كه تنها براى داد و ستد نبود، حضور مىيافت و در مفاخر آباء و اجدادى خود سخن مىگفت و به انساب خود مىباليد.
قرآن اين عادتِ نكوهيده آنان را، پس از پايان مراسم حج، نكوهش كرد و آنان را به ذكر خدا متوجّه ساخت و گفت:
«فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ...»; يعنى چون مناسك حج را انجام داديد و از عباداتِ مربوط به حجّ فارغ شديد، ذكر خدا گوييد; زيرا ذكر خدا است كه آدمى را تعالىِ روح مىبخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن!
هدفِ اصلى اين است كه ارزشها تغيير يابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد، نه افتخار به آباء و اجداد.

نظريه مفسران

ابن قُتيبه ذيلِ بحث از «فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ...» نوشته است:
در جاهليّت، پس از فراغ از مراسم حج، اعرابِ جاهلى، از پدران خود ياد مىكردند و كارهاى برجسته و نيك آنان را به رخ مىكشيدند; «فيقول أَحَدهم: كان أبي يقرى الضيف ويصل الرحم وَيفْعلُ كذا و كذا».
زجاج در بحث از آيه مزبور، مطالبِ زير را نوشته است:
«...مَناسِكَكُمْ...» اى: «متعبّداتكم الّتي أمرتم بها في الحجّ»
«...فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ...» زجّاج، موضوع توقّف عرب جاهلى را پس از انجام مراسم و مناسك حجّ و برشمردنِ فضايل آباء و محاسن پدران، بازگفته است.
«...أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً...» كلمه «أشدّ» را محلا مجرور دانسته; زيرا عطف است بر كلمه «ذكرِ» ما قبل، ولى چون غير منصرف است، جرّ آن به فتح
مىباشد; (زيرا كلمه اشدّ، بر وزن افعل است و غير منصرف مىباشد) ولى دكتر عبدالجليل عبده شلبى كه كتاب زجّاج را شرح و تحقيق كرده، در پاورقى صفحه 264، جلد يكم همان كتاب گفته است:
كلمه «أشدّ» در محلّ مفعول مطلق است و تقدير آن چنين است:
«ذكراً أشدّ(261) من ذكركم آباءَكم».
مكّى بن ابىطالب هم، تقريباً مطلب زجّاج را تكرار كرده و گفته است:
كلمه «أشدّ» در موضع جرّ است; زيرا عطف بر كلمه «كذكركم» مىباشد و جايز است كه منصوب باشد بنابر اضمار فعل و تقدير آن چنين است:
«اذكروه ذكراً أشدّ ذكراً من ذكركم آباءكم».
پس كلمه «أشدّ» نعت است براى مصدر «ذكراً» كه در معنى حال است و تقدير آن «اذكروه مبالغين في الذكر له» مىباشد.
نويسنده احكام القرآن، در بحث از آيه مزبور نوشته است:
قضاء; يعنى(264) به جا آوردن، و در مورد عبادات آن است كه در وقت خود انجام نشود و معناىِ صحيح «فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ...» يعنى: «إذا فعلتم منسكاً من مناسك الحجّ فاذكروا الله»; يعنى در موقع احرام تلبيه و در هنگامِ رمى تكبير و در وقت قربانى بسم الله گفتن لازم است.
نويسنده كتاب «كنز العرفان» هم در بحث از آيه پيشگفته نوشته است:
در اين آيه، كلمه «مناسك» جمعِ مضاف است و افاده عموم مىكند; يعنى به طور كلّى، تمام اعمالِ حجّ.
فاضل مقداد، افزوده است: منظور از «ذكر» هم، گو اين كه، ذكر لسانى است ولى در اصل، ذكر قلبى منظور است; زيرا ذكرِ لسانى، ترجمان ذكر قلبى است و آگاهى دهنده درون و روحِ آدمى است و البته به ياد خدا بودن، بايد مستمرّ باشد و بنده واقعى نبايد از ياد خدا غافل بماند.
نويسنده مسالك الافهام، ضمن بازگفتن مطالب ديگران، خود نيز گفته است:
مناسك،(267) جمع مَنْسك است كه مصدر فعل «نسك» مىباشد و اطلاق آن بر عبادت، همچون اطلاق مصدر بر مفعول است و در واقع گفته شده است: «اذا فعلتم أفعالكم التي كانت عبادة...».
و نيز افزوده است كه قرآن در هر مورد مىخواهد انسان بسازد و به انسانها درس بدهد و لذاست كه مىگويد: «...فَاذْكُرُوا اللهَ...» يعنى ارتباطِ خود را با خدا قطع نكنيد، هميشه به ياد خدا باشيد.
نويسنده «اقصى البيان» هم، در بحث از «...فَاذْكُرُوا اللهَ...» گفته است:
اين بخش از دستور العمل قرآنى، از آن جهت است كه عرب پيش از اسلام، پس از فراغ حجّ، به ذكر پدران و اجداد خويش مىپرداخت و از دلاورى و حماسه آفرينى آنان سخن مىگفت، اسلام آنان را از چنين كارى منع كرد و گفت: «...فَاذْكُرُوا اللهَ...» كه منظور بيشتر ذكر قلبى است و ذكر زبانى هم ترجمانِ ذكر قلبى است.

ذكر گويان دو دسته اند

قرآن، سپس ذاكران را دو دسته دانسته است:
* دستهاى كه هدفشان از ذكر، اغراض دنياوى است و مىگويند: خداي! در دنيا به ما بده كه براى اين دسته «...وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَق».
** گروه ديگر كسانى هستند كه مىگويند:(271) اى خدا، ما را از نعمتهاى دنياوى و اخروى بهرهمند گردان و از عذاب آتشِ دوزخ هم نگه دار.
جا دارد كه بدانيم، در آيه 200 سوره بقره «...رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا... »مفعول دوّم فعل «آتنا» محذوف است و حذف مفعول در اينجا از جنبه
بلاغت اهمّيت دارد و حذف در اينجا ابلغ است; زيرا اگر انسان بخواهد تمام خواستههاى خود را بگويد كه جمله مطنب و طولانى مىشود و مطلب به درازا مىكشد و ذكر بعضى از خواستهها نيز تخصيص بدون
مخصّص مىشود، بنابر اين حذف مفعول ابلغ است.
ولى در آيه بعدى، كلمه «حسنه» بهترين تعبير است و جنبه شمول دارد و لذا قرآن گفته است: «...رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً...».
* {وَ اذْكُرُوا اللهَ فِي أَيّام مَعْدُودات فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ{.
«و در روزهاى معيّن خدا را ياد كنيد و ذكر خدا بگوييد (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذىحجّه) و هر كه دو روز پيشى جويد و يا تأخير كند و باز ايستد و متّقى باشد، گناهى بر او نيست و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه شما به سوى او محشور خواهيد شد (بازگشت خواهيد كرد).»
در اين آيه خداى بزرگ، دستور داده است كه ختم مراسم حجّ بايد همراه با ذكر خدا و تقوا باشد; يعنى خدا را در روزهاى معيّنى، كه در اصطلاح ايّام تشريق نام دارد و واقعاً روشنى بخش روح و جان انسان
است ـ و عبارت از روزهاى 11، 12 و 13 ماهِ ذىحجّه است، ياد كنيد; يعنى به ياد خدا باشيد و ذكر او را بر زبان جارى سازيد.
ايّام تشريق هم اسم با مُسمّايى است; زيرا اين ايّام روشنى بخش جان و روح انسانهاست و چه بسا انسانهايى كه در پرتو اين مراسمِ عالى و ياد خدا بودن، روح وروانشان روشن گردد.
بخش پايانى آيه، انسانها را به تقوا تشويق مىكند
بخش پايانى آيه «...وَ اتَّقُوا اللهَ...» در واقع تحريض و تشويقى است بر ملازم بودن تقوا; يعنى خداوند در ضمن گفته است: اى انسانى كه آمدى و رنج سفر بر خود هموار كردى، سعى كن كه تقوا را پيشه خود سازى و با روحى پاك، در آينده از ارتكابِ گناهان اجتناب كنى.

خداوند خواسته است بدين وسيله حج گزاران داراى روحى پاك از آلودگىها شوند و «اتَّقُوا اللهَ» را شعار خود سازند.
فاضلِ مقداد در بحث از آيه 203 سوره بقره نوشته است:
منظور از «ايّام»، ايّام تشريق مىباشد كه عبارت از 11 ذىحجّه (=يوم القرّ) و 12 ذىحجّه (= يوم القدر) و 13 ذىحجّه (يوم النفر) است.
شايد بتوان گفت كه به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در آخر آيه از تقواسخنگفتن وجمله «اتّقواالله» رابهكار بردن، از ويژگىهاىِ اسلام است.
ابن عربى در بحث از آيه مزبور مىنويسد:
چون اين آيه پس از آيه «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ... »مىباشد، روشن است كه منظور از «ايّام» وقوفِ در منا است و مرادِ از «ذكر» هم تكبير گفتنِ به هنگام رمْى جَمرهاست.
* {إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدىً لِلْعَالَمِينَ{.
«به راستى نخستين خانهاى كه براى مكان عبادتِ مردم بنا شده، در سرزمين مكّه است كه پر بركت است و مايه هدايت جهانيان.»
* {فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ{.
«در آن خانه نشانهها و آيات رُبوبيّت هويداست و جايگاهِ
ابراهيم است و هر كه به آن درآيد، ايمن باشد و بر مردم است
گزاردنِ حجّ خانه خدا، آنان كه توانايى رفتن به سوىِ آن خانه دارند و هر كه كُفر ورزد، پس البته بداند كه خداوند از جهانيان بىنياز است.

چرا كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد؟

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْت ...» در واقع جواب از سؤال مُقدّرى است و پاسخى است بر آنان كه گفتند: چرا كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد؟ كه در جواب گفته شده: اين خانه نخستين خانه توحيد است. نخستين جايگاهى است كه براى پرستش خدا ساخته شده و براى آنان كه به آن خانه پناه برند امنيّت است. با سابقهترين مَعبد است. خانهاى است پربركت. خانهاى است كه مركزِ اجتماع خواهد بود و چون به آن پناه برند، آرام گيرند و جانشان در اطمينان بياسايد. خانهاى است كه به قول سيّد قطب «مثابة الأمن لكلّ خائف» است. خانهاى است كه «من دخله كان آمناً» مىباشد و بالأخره، خانهاى است كه «اختاره الله للمسلمين قبلةً». درست است كه هر كس به اين خانه پناهنده شود در امان است و كسى حقّ تعقيبِ او را ندارد و اين مسأله از بابِ حرمت بيت و حوالى آن است ولى بايد دانست كه اگر كسى به صاحب بيت رسيد و به مقام فناى فى الله نايل گرديد، آن وقت به ايمنى حقيقى رسيده است و مقام ايمنى واقعى است كه مىتوان گفت: «...وَ مَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً...».
محمّد بن ابى بكر بن عبدالقادر رازى نوشته است:
از زمان آدم تا روزگارِ بناى كعبه، خانههاى بسيارى ساخته شده، پس چگونه مىتوان گفت: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ...» و چگونه مىتوان كعبه را نخستين خانه دانست.
رازى در پاسخ گفته است: معناى اين آيه اين است:
«إنّ اوّل بيت وُضع قبلةً للناس ومكان عبادة لهم، أو وُضع مباركاً للنّاس»
پيش از رازى، زجّاج تقريباً همين مطلب را گفته است;(280) يعنى او در بحث از: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ...» گفته است:
قيل: «انّه أوّل مسجد وُضِعَ لِلنّاس، وقيل: «أنّه أوّل بيت وضع للحجّ»
خازنى در سبب نزول اين آيه، نوشته است(282) كه: يهوديان به مسلمانان گفتند بيت المقدّس قبله ماست و افضل بر كعبه است و اقدم. ولى مسلمانان گفتند كه كعبه افضل است و اين آيه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ...» نازل شد.

اوّل: يعنى فردِ سابق متقدّم بر ما سوا: اوّل الشيء، ابتداؤه.
ابتدا ممكن است آخرى داشته باشد و ممكن است آخرى برايش نباشد، همچون واحد كه اوّل العدد است و نهايتى براىِ آخر آن نيست.
تمام مردم در بيتالله مشترك هستند «وُضِعَ لِلنّاس»; يعنى «يشترك فيه جميع النّاس.»
اگر كسى بگويد: چرا بيت (خانه) يك بار به خدا اضافه شده (وطهّر بيتى)، و بار ديگر «وُضع للنّاس» گفته شد؟
نويسنده تفسير الخازن، در جواب گفته است:
اضافه «بيت» به «الله» بر سبيل تشريف و تعظيم است مثل «ناقة الله» ولى اضافه به «النّاس» براى اين است كه بگوييم: تمام مردم در آن بيت مشترك هستند.
«...لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدىً لِلْعَالَمِينَ».
زجّاج نوشته است:(285) خبر «انّ»، «هو للذّي ببكّة» مىباشد.
اشتقاق كلمه «بكّه» از «بكّ» مىباشد: «هو بكّ النّاس بعضهم بعضاً فى الطواف أي دفع بعضهم بعضاً.»
وقيل: إنّما سُمّيت ببكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة.

فرق ميان «مكه» و «بكه»

ابن قتيبه، نوشته است:(287) به نقل از لسان العرب: «بكّة و مكّة شيء واحد والباء تبديل من الميم. يقال: سَمَّد رأسه وسبّده: اذا استأصله وشرّ لازم ولازب».

منظور اين است كه باء به ميم بدل مىشود.
ابن قتيبه سرانجام در تفاوت اين دو كلمه گفته است:
و يقال: بكّة: موضع المسجد. و مكّة: البلد حَوْلَهُ.
مباركاً: در آيه حال است و تقدير آن چنين است: «استقرّ ببكّة مُباركاً»(288) و ممكن است بگوييم تقدير آن: «وضع مباركاً» است.
و به قول خازن: «قيل هو أوّل بيت خصّ بالبركة زيادة الخير».
فاضل مقداد در بحث از آيه مورد بحث (96 آلعمران) نوشته است:
لام در «للّذى» لام تأكيد است در خبرِ انّ.
مُباركاً، حال است. عامل در آن فعلِ «وضع» است و يا فعل «استقرّ».
و نيز گفته شده كه «مكّه»: البلد كلّه و بكّة: موضع المسجد.
در پاورقى «كنز العرفان»، ص258، جلد يكم نوشته شده است:
گفتهاند: مكّه 17 اسم دارد. ماوردى در كتاب «احكام السلطانيّه» در باب چهاردهم صفحه 157 نوشته است: دو كلمه: مكّه و بكّه مورد اختلاف است:
برخى معتقدند: مكّه و بكّه دو كلمه هستند و مسمّاى آنها يكى است با توجّه به اين كه در زبان عربى به علّت قرب مخرج، ميم به باء تبديل مىشود و بعضى هم اعقتاد دارند كه اين دو، دو كلمه هستند و دو مسمّى دارند; يعنى مكّه اسم تمام شهر است و بكّه اسم بيت الله.
نويسنده كتاب «مسالك الافهام» در بحث از آيه مزبور، ضمن تأييد مطالبِ ديگر مفسّران نوشته است:(293) «وقيل انّ بكّه، موضع المسجد و مكّة: الحرم كلّه و يدخل فيه البيوت و هو المروىّ عن
امام الصادق(عليه السلام).

وقيل: بكّة، موضع البيت والمطاف و مكّة: اسم البلد(294) و افزوده است: آن را بكّه گويند: «لأنّها تبكّ أعناق الجبابرة أي تدقّها».
نويسنده مسالك الافهام در بحث از آيه 97 آل عمران نوشته است:
«فيه آياتٌ بيّنات...» مىتواند جمله مفسّره باشد براىِ جمله «هدىً للعالمين» و مىتواند جمله حاليّه باشد.
«مقام ابراهيم» هم مىتواند عطف بيان باشد براى «آيات بيّنات».
و جمله «مَن دَخَله كان آمناً» يا جمله ابتدائيّه باشد و يا جمله شرطيّه.
ضمير در «دَخلَه» هم به «حرم» برمىگردد و نه به «بيت» و يا «مكّه».
در تفسير الخازن آمده است

«فِيهِ آياتٌ بَيِّنات» يعنى فيه دلالات واضحات على حرمته و مزيد فضله.
زجّاج نوشته است:(297) رفع «مقام» بنابر اضمار «هى» مىباشد; يعنى خبر است براى مبتداى محذوف و در اصل «هى مقام ابراهيم» بوده است.

دليل وجوب حج

در بخش دوّم آيه 97 سوره آل عمران، نكاتِ بسيار جالب توجّهىهست.
{...وَ للهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...{.
اصل حجّ در اسلام به وسيله آيه بالا تشريع شده و به قول ابن عربى،اين آيه دلالت بر وجوبِ حج مىكند; زيرا در زبان عربى، وقتى گفته مىشود: «لفلان علىّ كذا» وجوب آن چيز مؤكّدتر شده و اين گونه بيان،
بليغترين الفاظِ وجوب است و تأكيدى است براى الزامِ حجّ.
و به قول نويسنده «اقصى البيان»(299) از جمله خبريّه {...وَ للهِِ
عَلَى النَّاسِ...} أمر، موكّدتر و بليغتر و شديدتر استنباط مىشود تا صيغه امرى.

از طرفى، جمله اسميّه بر دوام و ثبات دلالت مىكند و در واقع چنين بيان شده: «حجگزاردن حقّى است از آنِ خدا در عهده مردم».
افزون بر اينها، در آغاز مطلب، به صورت جمله اسميّه و به طورِ عموم (على النّاس) بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده (مَنِ استطاع) و اين خود، دليلى است بر وجوبِ حجّ; زيرا تفصيل بعد از اجمال است، ابهامى است كه بعد تبيين شده; يعنى جمله در آغاز به صورتِ مُجمل آمده و سپس تفصيل داده شده و تمام اينها، براى مزيد تحقيق و تقرير است. با توجّه به اين كه به قول فاضل مقداد(300) از جمله پايانىِ آيه «...وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ» چنين استنباط مىشود كه خدا ترك حجّ را از اعظم كبائر شمرده و در رديف كفر آورده; يعنى از ترك حجّ به كفر تعبير شده كه چيزى بدتر از آن نيست.
به عبارت ديگر، در پايانِ آيه، به جاى اين كه مثلا گفته شود «وَ مَنْ لَمْ يَحجّ...» براى تأكيد در حج و براى اثبات وجوب حجّ براى مستطيعى كه
حجّ نگزارد، گفته شده: «...وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ»; يعنى «هركس انكار كند وجوب حجّ را و به آن كافر باشد; «فانّ الله غنيّ عنه وعن حجّه وعمله وجميع خلقه».
انجام مراسم حج بايد فقط براى خدا باشد
از اين كه در آغاز گفته شده: «...وَ للهِِ عَلَى النَّاسِ....» فهميده مىشود كه انجام حجّ بايد فقط براى خدا باشد و نه چيز ديگر.
الناس، در «على الناس» عام است و همه مردم را از نرينه و مادينهدربرمىگيرد، بجز صغار، كه بالإجماع از اصولِ تكليف خارج هستند.
عَبد هم، خارج از عموم است; زيرا عبد غير مستطيع است.
«من استطاع» بدل بعض از كلّ مىباشد، از كلمه «الناس»(304) و در واقع مخصّص عموم است; يعنى أوجب الله على المستطيع من النّاس حجّ البيت».
«حجّ البيت»(305): قصده للزيارة على الوجه المخصوص المشتمل على ايقاع المناسك...
دليل اينكه حج در تمام عمر فقط يك بار واجب است
حجّ در تمام عمر، يك بار واجب است; زيرا: اوّلا لفظ مطلق، حمل بر اقلّ مراتب مىشود و ثانياً: امر اقتضاى تكرار ندارد. وثالثاً به دليل روايتِ ابن عبّاس كه گفت: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) درباره حجّ با ما سخن مىگفت. اقرع بن حابِس پرسيد: «أفي كلّ عام؟ فقال(عليه السلام): لا».
ابوالبركات، ابن الأنبارى ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است:
كلمه «مَن» در «...مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...» ممكن است در محلّ جرّ باشد; زيرا بَدَل از «النّاس» است و مىتوان آن را فاعلِ مصدرِ مضاف به مفعول; يعنى «حجّ البيت» دانست و مرفوع.
و ممكن است مرفوع بودن «مَنْ» به سببِ مبتدا بودن باشد; يعنى مَن شرطيّه مبتدا واقع شده و فعل «استطاع» هم در محلّ جزم است به «مَن» و جوابِ شرط هم محذوف مىباشد و تقدير جمله چنين است: «مَنِ اسْتَطاعَ فَعَلَيهِ الْحَجّ».
«ها»ى ضمير در «اليه» ممكن است به كلمه «حجّ» برگردد و مىتوان آن را به «بيت» برگرداند.
خلاصه اينكه: عبارتِ مطلقِ «...للهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ...} را جمله {...مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...» مقيّد مىكند.
نويسنده كتاب(308) «مسالكالافهام» ذيل بحث ازبخش پايانىآيه (وَمَنْ كفر...) روايتى از امام صادق كه در كتاب «التهذيب» آمده، نقل كرده و آن
را دليلى بر وجوب حجّ و اينكه تركِ حجّ به كفر تعبير شده، دانستهاست. روايت اين است

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسْلامِ فَلْيَمُتْ إِنْ شَاءَ يَهُودِيّاً وَ إِنْ شَاءَ نَصْرَانِيّاً».
نويسنده تفسير الخازن(309) نيز حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت كرده است كه: قال رسولالله(صلى الله عليه وآله): ««بُنِيَ الاِسْلامُ عَلَى خَمْس شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامِ الصَّلاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صِيَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ».
بدين ترتيب: پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) حج را از اركان پنجگانه اسلام دانسته; يعنى آن را واجب شمرده است: «على مَنِ استطاع مِنْ أهل التكليف وَوَجد السّبيل الى حجّ البيت الحرام».
در فضيلت و اهمّيتِ حج، روايات زيادى هست.
و خلاصه اينكه دو آيه 96 و 97 سوره آل عمران داراى اهمّيت ويژهاى است و مزايايى را براى بيت الله الحرام بيان كرده است و اين مزايا عبارت است از:
* بيت الله، اوّل مسجد وضع للنّاس.

* كونه مباركاً.

* كونه هدىً للعالمين.

و در اين بيت الله، آيات ربوبيّت الهى، هويداست; زيرا:
ـ مقام ابراهيم است.

ـ خانهاى است كه «...وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً».