حج در قرآن

محمد علوي مقدم

- ۴ -


قرآن در بخش پايانى آيه 189 سوره بقره گفته است:
«...وَ اتَّقُـوا اللهَ لَعَلَّكُـمْ تُفْلِحُونَ»; «از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»
و در بخش پايانى آيه 190 سوره بقره، گفته است:
«...وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»; «تعدّى مكنيد كه خدا تجاوز كنندگان را دوست ندارد.»
و در بخش پايانى آيه 194، سوره بقره، گفته است:
{وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِين{، «از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.»
و باز دربخش پايانى آيه 195 سوره بقره گفته است:
«...وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»; «و اِحسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
و در بخش پايانى آيه 197 سوره بقره گفته است:
{...وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ{; «زاد و توشه برگيريد و بدانيد كه نيكوترين توشه، تقوا است...»
و به قول سيّد قطب(160) «والتقوى زاد القلوب و الأرواح» است.
اينك برخى از آيات را، كه بيشتر به حجّ ارتباط دارد، مورد بحث قرار مىدهيم:
* «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ...».
«حج و عمره را براى خدا به پايان برسانيد (وقتى كه براى حجّ يا عمره احرام بستيد بايد حج و عمره را به وجه كامل و با تمام شرايط براى خدا تمام كنيد) و اگر بازمانديد (موانعى مثل ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از محرم شدن وارد مكّه شويد) هرچه ممكن باشد و آنچه، از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد و از اِحرام، خارج شويد) و موىِ سر نستريد تا قربانى به محلّش برسد (و در قربانگاه ذبح شود).»
از بخش نخست اين آيه، چنين استنباط مىشود كه در بهجا آوردن اعمال و مراسم حجّ و عمره، جز تقرّب به خدا، نبايد انگيزه ديگرى در كار باشد. تمام اين مراسم بايد به خاطر خدا انجام گيرد، نه براى تظاهر و ريا.
كلمه «للهِِ» در آيه، داراى اهميت ويژه و از جنبه بلاغى مهمّ است
درباره كلمه «اَتِمُّوا» اقوالِ مختلفى نقل شده،(165) كه يكى از آنها به پايان رسانيدن حجّ و عمره است وقتى كه آنها را شروع كنند و مجاهد گفته است

«وَ اَتِمُّوا الْحَجَّ بحدودها و سُنّتها» و حقيقة الإتمام للشيء: «استيفاؤه بِجميع اَجزائه و شروطه و حفظه مِن مفسداته ومنقصاته»
عمره در لغت: عبارةٌ عن الزيارة، و در شرع: عبارةٌ عن زيارة البيت.
در وجوبِ عمره، ميانِ علماى فِرَق مختلف، اختلاف هست و در قرآن مجيد حجّتى براى وجوب عمره (آن طور كه براى وجوب حجّ هست)
وجود ندارد، بلكه امر براى اتمامِ عمره هست به صورتِ «وَاَتمّوا...» كه در
آيه مزبور اِتمامِ عُمره، دستور داده شده و نه شروع و آغاز عمره.
شيخ طبرسى نوشته است: به عقيده برخى «والعمرة واجبةٌ كوجوب الحجّ» و به اعتقاد برخى ديگر: «انّها مَشنونةٌ» و از قول اينان كه به استحبابِ عمره عقيده دارند، استدلال كرده است كه عمره واجب نيست; «لأنّ اللهَ تَعالى اَمَرَ بِاِتْمامِ الحَجّ و العُمرة، وَ وُجُوب الإتمام لا يَدُلُّ عَلى أنَّه واجبٌ...»
شيخ طوسى عقيده دارد عمره نيز واجب است; زيرا از قول امام على(عليه السلام) نقل كرده است كه فعل «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ...» به معناى «أقيموها» مىباشد.
يعنى: حج و عمره تا آخر آنچه دارند، به پا داريد.

شأن نزول آيه

اين آيه در سال ششم هجرت، زمانى كه مشركان در حديبيّه،(170) پيامبر اكرم را از مكه باز داشتند، نازل شد. البته نه اين كه پيامبر اكرم را حَبس
كنند، بلكه او را از رفتن به خانه كعبه بازداشته بودند. در آيه 25 سوره فتح هم، اشارتى بدان شده است; {هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ
الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ...}.
ابن كثير نوشته است:(171) در معناى اين آيه از ابن عبّاس روايت شده است: هركس مُحرم به حج و يا عمره شود، حق ندارد تا پايانِ مراسم حج، از احرام در آيد.
در تفسير الخازن هم(172)، از ابن عبّاس روايت شده كه تمام حدود و مناسك حجّ را انجام دهيد و به اِتمام رسانيد.
مورد بحث «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ...{ استنباط نمىشود بلكه وجوب آن را از آيات ديگرى همچون آيه {...وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا...»(174) مىتوان فهميد. و خلاصه گفتارِ مفسّرِ مزبور اين استكه امرِ به اتمام فعلى، دليل بر وجوب آن فعل، نمىتواند باشـد.
كلمه «للهِِ» دلالت دارد بر اين كه حج و عمره بايد خالصاً و مخلصاً لِوَجهِ الله باشد و نه براى ريا و تظاهر و هدفِ مادى
اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ... }نوشتهاند: در معناى «حَصْر» اختلاف هست; يعنى ممنوعيّت از طرف
دشمن باشد يا قدرتِ زورمندى ايجاد ممنوعيّت كند ويا بيمارى آدمى را منع كند و محرم نتواند پس از احرام واردِ مَكّه شود، {فَمَا اسْتَيْسَرَ(180) مِنْ الْهَدْىِ...} آنچه از قربانى فراهم شود، ذبح كند و از اِحرام، خارج شود.
بيضاوى ذيل «وَ إن اَحْصَرْتُم» نوشته است; يعنى منعتهم، يقال حَصَرَه العدّو و اَحصره; اذا حبسه و منعه عَنِ المُضىّ.
و افزوده است كه مراد و مقصود در اينجا: حصر: لعدّو است، به دليل «فاذا أمنتم» و به دليل نزول اين آيه در حديبيّه، كه مشركان، پيامبر اكرم را از مكّه بازداشتند نه اين كه پيامبر را حبْس كنند.
«...فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ...».
استيسر» يعنى مبتداىِ كلام محذوف است يا به قول بيضاوى:(182) «فَعَلَيْكُمْ مااستيسرَ» جواب جمله شرطيّه «فان أحصرتم»، جمله «فما استيسر مِنَ الهَديِ» مىباشد.
نويسنده كتابِ «أقصىالبيان»(183) گفته است: «فما استيسر» يا در محلِّ رفع است بنابر تقديرِ «فَعَليه ما استيسر» و جايز است كه در محلّ نصب باشد و در اين صورت، تقدير آن «فاهدوا ما استيسر» مىباشد.
نويسنده اقصى البيان، ضمن بحثِ مفصّل از كلمه حصرو(184) اِحصار مثل صدّ اصداد و گفتههاى جوهرى، در «صحاح اللغه» و ابن سكيت و تفاوتِ ميان حَصْر و صَدّ افزوده است كه در فقه اماميّه، براى هريك
حكم جداگانهاى است; زيرا حكم بيمارىكه به علّت بيمارى ممنوع شود، اين است كه بيمار قربانيش را با دوستانش بفرستد.
«...وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ...»; يعنى و موى سر نَسْتَريد(186) مگر وقتى كه قربانى به محلّ خود برسد، تراشيدن موى سر، يكى از كارهايى است كه مىبايد، در حج انجام داد، ليكن پيش از رسيدن هدى و قربانى به محلّ خود (قربانگاه)، لا حَلْقَ ولاتقصيرَ و لا اِحْلالَ; يعنى اگر محرم منع شد و در حصر قرار گرفت و خواست كه از محرم بودن در آيد. به وسيله قربانى كردنِ هَدْىِ ممكن براى او، خواه شتر باشد يا گاو و يا گوسفند، از حالتِ احرام بيرون مىآيد ولى تا رسيدن هَدْى و فرستادن قربانى به قربانگاه، موى سر نمىتراشد.

معناى هَدْى

نويسنده كتاب «اقصى البيان»(190) نوشته است: اشتقاق «هَدْى» يا از
مادّه هديه است و يا از ريشه «هداه اذا ساقه الى الرشاد; لأنه يساقُ الىالحرم».
نكته جالبِ بخشِ پايانى آيه اين است كه خدا گفته است: «...وَاتَّقُواللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّاللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ».
به قول ابى السعود و بيضاوى;(192) يعنى «واتقوا الله في المحافظة على أوامره و نواهيه; خصوصاً في الحَجّ» و خداوند شديد العقاب است، (لِمَن لم يتّقه)
عَلاّمه فاضل، جواد الكاظمى، مُتوفّى در اواسط قرن يازدهم هجرى، در بحث از آيه مزبور نوشته است: در عبارت «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ...» عمره عطف بر حجّ شده و چنين به نظر مىرسد كه امر براى وجوب است و عمره نيز همچون حج واجب است، ليكن دليل ديگرى بر عدم وجوبِ عمره هست و آن، چنين است: «قيل يا رسولالله: العمرة واجبةٌ مثل الحجّ؟ فقال: لا ولكن ان تعتمر خيرٌ لك»
نويسنده مزبور افزوده است كه خداوند، پس از آن كه دستور داده: حجّ و عمره را براى خدا انجام دهيد و در صورت وجود موانع و ترس از دشمن و يا بيمارى، چنانچه نتوانستيد پس از احرام بستن وارد مكّه شويد، آنچه فراهم شود و امكان داشته باشد، ذبح كنيد و از احرام در آييد، نكته جالب، بخش پايانى آيه است كه خدا گفته: «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» كه مىخواهد بگويد: در محافظت حدود الله و آنچه كه بدان مأمور شدهايد و آن چه از آن نهى شدهايد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا، شديد العقاب و سخت كيفر است; «لِمَن خالَفَ أوامِرَهُ وَنَواهيه ولميتّقه».
* {الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ
وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ
اللهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ{.
«حج در ماههاى معيّنى است، پس هركه (با احرام و شروع به مناسِك حجّ) در آن ماهها، حج را بر خود واجب كند، نبايد كه با زنان در آميزد و نبايد گناه مرتكب شود و در حجّ به مُجادله برخيزد و هركار خيرى كه بكنيد خدا مىداند و توشه برگيريد و بدانيد كه نيكوترين توشه، تقوا است. و اى صاحبان عقل و ادراك، خدا ترس شويد.»
نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است:
«اَلحجّ»; اَىْ وقت الحج.

«اشهرٌ معلومات»; ماههاى دانسته، يعنى شوال و ذوالقعده و دهه
ذوالحجّة. لأنّ الإثنين و ما فوقهما جماعة و الوقتُ يذكر بعضه بكلّه، كه: «زُرتك العام و جئتك اليوم»
اين آيه دلالت مىكند بر اين كه، نيّتِ اِحرام بستن بايد در ماههاى حجّ (شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه) باشد و در غير آن ايام روا نيست و وقت حجّ تعيين شده و اختصاص به زمان معيّن دارد.
مكّى بن ابوطالب قيسى نوشته است:(199) }الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ... }مبتدا و خبر است و در اين عبارت، مضاف محذوف است و در معنى مىگوييم:
«أشهرُ الحجِّ أشهرٌ مَعْلُومات»

و اگر اين تقدير را قائل نشويم، طبق قاعده، «اشهرُ» بايد بنابر ظرفيّت، منصوب باشد، همان طور كه مىگوييم:
«القتالُ اليومَ»، «الخروجُ الساعةَ».
فاضل مقداد(201) ذيل بحث از آيه «الحجّ اشهرٌ معلومات...» نوشته است: تقدير آيه چنين است: «زمان الحج اشهرٌ معلومات»; يعنى «معروفات للنّاس» و منظور اين است كه زمانِ حج تغيير نمىكند و اين موضوع در واقع ردّ بر عقيده عربِ جاهلى است كه معتقد به نسىء(202) بودهاند.
و اين ماههاى دانسته شده، سه ماه: شوّال، ذىقعده و ذىحجّه است و اين كه برخى ماه شوّال و ذىقعده و 9 روز و يا 10 روز از ماه ذى حجه را زمان حج دانستهاند، درست نيست; زيرا كه «اشهر» جمع است و جمع «لا يصدق على أقلّ مِن ثلاثة».
ابو بكر عتيق سور آبادى در جلد يكم، صفحه 111 تفسير خود نوشته است: در بحث از «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ... »يعنى: للحجّ اشهرٌ معلومات... يا «اَشهر الحجّ أشهرٌ معلومات...» يعنى هركه احرام گرفت در آن ماهها و نيّت حج كرد، «فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ...».
در بحث از «...فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ...» نوشتهاند:
«فرض»;يعنىوجوبالشىءويقال: «وفرضتُعليككذا،اَىْ اَوْجَبْتُه». و عبارتِ «...فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ...»; يعنى اَوْجَبَهُ علىنفسه.
و در آيه 85 سوره قصص (= 28) كه خدا گفته است: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَاد...» بعضى از مُفسّران گفتهاند; يعنى «اِنّ الَّذي اَنْزَلَ عليك القرآن...»
گو اين كه مىتوان گفت; يعنى «اَوجب عليك العمل بما فيه».
مثلاً مضاف كلمه حجّ، مقدّر است و در اصل آيه چنين بوده است: «زمان الحج» يا «وقت الحج اشهر معلومات»; يعنى زمان حجّ ماههاىِ مشخّصى است و «لا يصحّ وقوع الحجّ الاّ فيها».
اشْهُر جمعِ قلّت است و اقلّـِ جمع هم سه مىباشد <ذق> ونيز نويسنده «مسالكالافهام» گفته است: چون اَشهر، جمع قلّت است اقلّ جمع هم سه مىباشد. بنابراين، اكثر علماى شيعه، همچون سيّد مرتضى و ديگران گفتهاند كه ماههاى حجّ، سه ماه است.(209) اخبارِ معتبر هم كه از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده، اين مطلب را تأييد مىكند:
«عن أبى عبدالله(عليه السلام) فى قول الله عزّ و جلّ: {الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ {هي شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّة».
از حضرت امام باقر(عليه السلام) نيز چنين روايتى نقل شده است.
سيّد هاشم بحرانى (بحرينى) هم نوشته است:(210) از امام صادق(عليه السلام)
روايت شده كه منظور از «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ» 3 ماه شوال و ذوالقعده و ذوالحجّه است و ««لَيْسَ لاَِحَد أَنْ يَحُجُّ فِيمَا سِوَاهُنَّ».
نويسنده «مسالك الأفهام» درباره {فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجّ {نوشتهاست:
هر كه با نيّت كردن و مُحرم شدن و تلبيه گفتن، حجّ را برخود فرضكند (واجب كند) «فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ».

معناى رفث، فسوق و جدال

از امام موسى كاظم(عليه السلام) در اين باره سؤال كردند، فرمود:
«الرفث»(213); جماع النساء (و آميزشِ جنسى با زنان) و «الفسوق»; الكذب و المفاخرة و «الجِدال»; قول الرجل: «لا وَالله» و «بَلى وَالله».
شايد كسى بگويد: حُرمت دروغ و فحش در گفتار و جدال با مردم، ويژهايّام حجّ وزمان محرم شدن نيست، بلكه هميشه حرام است. در جواب گفته شده است: آرى، «هي حرام مطلقاً لكنّه في الحجّ أكَدُّ وَ أبْلَغ».
و روى همين اصلاستكه با «لا»ى نفى جنس بيان شده تااينكه در نهى آنها، مبالغه بيشتر باشد و به قول نويسنده تفسير ابىالسعود:
از نظر بلاغى، كلمه «في الحجّ» به جهت اهميّتِ آن تكرار شده و
در واقع اضمار در مقام اظهار است; زيرا علّتِ حكم را هم بيان كردهاست.
در بخش پايانى آيه، انسانها به كارهاى خير تشويق شدهاند
و باز هم نكته جالب در آيه مورد بحث (آيه 197 بقره) بخش پايانى آيه مىباشد كه خدا گفته است: «...وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ... »دنبال نهى از چيزهاى بد و كارهاى شرّ، خدا انسانها را تشويق و ترغيب به كارِ خير كرده است.
يعنى پس از اين كه خدا انسانها را از كارهاى ناشايست برحذر
داشته، بلافاصله به كارهاى خوب تشويق و ترغيب كرده است، با توجّه به اين كه نگفته است: «و ما تفعلوا من شىء» كه شاملِ شرّ هم بشود،
بلكه كلمه «خير» آورده، آن هم به شكل نكره، تا به قول زمخشرى اِفاده عموم كند و يك نوع تشويق و تحريك به كار خير باشد. و جالبتر اين كه: دنباله آيه هم، از تقوا سخن گفته و بهترين زاد و توشه را تقوا دانسته و عبارتِ «...وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى...» را آورده است. و
چنين استنباط مىشود كه علاوه بر انجام مراسم حجّ، بايد زاد و توشه ديگرى كه تقواست و توشه دل، تهيّه كنيد و از تهيّه اين زادِ مَعنوى غفلتنكنيد.
يعنى اى صاحبان خرد، خداترس شويد و از بيم عذاب من بترسيد و به قول ملاّ محسن فيض،(219) اقتضاى لُبّ، خشيت و ترس از خداست و دنبال تقوا «واتَّقون» آمده است; زيرا هدف اصلى، خداترسى و اطاعتِ از دستورات خدايى است.
ابوبكر عتيق سورآبادى، نوشته است:(220) «اَلْباب جمع لُبّ بود و لُبّ
مغز بود وليكن خرد را لبّ گويند; زيرا كه حاصل و خلاصه مردم، عقل است; چنان كه حاصل بادام مغز است و مردى كه وى را عقل نبود چون گوزى (جوزى) بود كه در آن مغز نبود.»
معين الدّين محمّد بن محمود نيشابورى در تفسير خود كه بازمانده از قرن ششم هجرى است، چه زيبا به زبان فارسى در تفسيرِ «...وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ» نوشته است:
«و از من كه خداى شما هستم بترسيد و از خلافِ فرمانِ من بپرهيزيد، اى خداوندان خرد و از جز من باك مداريد كه هركه خرد دارد، داند كه از عاجز باك نبايد داشت و قادر بر كمال، خداوند زمين و آسمان است جلّ جلالُهـ پس، از وى بايد ترسيد»
ادامه بحث در باره آيات 198 و 199 و 200 و 203 سوره بقره:
* }لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفات فَاذْكُرُوا اللهَ(221) عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ{.
«گناهى بر شما نيست كه در حجّ از فضل پروردگار خود برخوردار شويد (در هنگام حجّ كسب معاش كرده و از منابع اقتصادىِ حج بهره ببريد; زيرا يكى از فلسفههاى حجّ پىريزى يك طرحِ اقتصادى اسلامى است) و چون از عرفات باز گشتيد، در مشعر الحرام خدا را ياد كنيد و سپاس گزاريد كه راه را به شما نمود و حال آنكه پيش از آن شما گمراه بوديد.»
مسلمانان چگونه مىتوانند باطرحريزى يك اقتصادِ عمومى
در كنگره عظيم حج از بيگانگان بىنياز گردند؟
اين آيه، يك حكم دوره جاهلى; يعنى گناه بودن داد و ستد در ايّام حج را لغو كرده و گفته است كه در زمانِ مراسم حج داد و ستد مانعى ندارد; زيرا اسلام مىخواهد در اين كنگره عظيم كه تمام مسلمانانِ واجب الحجِّ دنيا در آن گرد مىآيندـ افزون بر فلسفه اخلاقى و جنبههاى سياسى و فرهنگى اين كنگره، طرح ريزى يك اقتصادِ عمومى را هم بكند و با همكارى و همفكرى مسلمانان پايههاى اقتصادىِ جوامعِ اسلامى ريخته شود تا از مبادلاتِ تجارى ميانِ آنان، چنان اقتصاد نيرومندى به وجود آيدكه مسلمانان از بيگانگان بىنياز گردند.
ابن عربىنوشته است
سوقِ عكاظ مَجِنّه و ذوالمجاز در جاهليّت بازارهايى بوده و اَعرابجاهلى در هنگام حجّ، در اين بازارها داد و ستد مىكردند.
به قول ابن عبّاس، اين آيه نازل شده تا معلوم گردد كه در
زمان حجّ با انجامِ مراسم حجّ و اَداى واجباتِ حجّ، تجارت و داد و ستد اشكالى ندارد.
البته برخى هم گفتهاند: «اِنّ الحجّ دون تجارة اَفْضَلُ».
سخن ابن عربى و روايت ابن عباس را، نويسنده تفسير الخازن هم گفته و افزوده است:
«تجارتى كه خلل و نقصى در اعمال حج وارد كند، مباح نيست و اَولى تركِ آن تجارت است و حج بدون تجارت اَولى است.»
(وقال بعض العلماء اِنّ التّجارة اِن وقعـت نقصاً في اَعمال الحجّ، لم تكن مباحةً و اِنْ لم توقع نقصاً فيه كانت من المباحات التي الاولى تركها لتجريد العبادة عن غيرها; لانّ الحج بدون التجارة أفضل و أكمل).
ابو بكر عتيق سورآبادى در ترجمه آيه مورد بحث نوشته است:
«نيست بر شما بزه، بدان چه بجوييد افزونى نعمتى از خداى شما در سفر حجّ...»
و سپس در تفسير آيه افزوده است كه
«اين آيه در شأن گروهى آيد كه پنداشتند در سفر حج، تجارت نشايدكه گفتندىآن سفر خالصاً خداىراست و در آن سفر، طالب دنيا نشايد و تجارت را شأنِ مزدوران و جمّالان و حمّالان مىدانستند.»
نويسنده كتاب «اقصىالبيان» هم نوشته است:(226) در جاهليّت تجارت در وقت حج روا نبود ولى اسلام آن را روا شمرد البته با توجه به دستور «...لفُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ» كه با «لا»ى نفى جنس گفته شده است. و افزوده است كه جمله «ان تبتغوا» در عبارت «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا...» در محلّ نصب است، بنابه تقدير «فى» و به اصطلاح منصوب به نزع خافض است و اصلِ آن چنين بوده است: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ في أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا...».
قياس دوره جاهلى، در هنگام حج، تجارت را رها كردند، تا اين كه آيه مزبور نازل شد و تجارت را در هنگام حج روا شمرد. جصّاص اِستدلال كرده به اين كه در آيه 28 سوره حج «لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ...} منافع عام است و شامل منافع دنياوى و اُخروى مىشود و تخصيص ندارد، با توجّه به اين كه آيه {...وَ أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا...»(228) نيز عام است و حُجّاج را مستثنى نكرده است و دلالت مىكند بر اين كه، حجّ مانع تجارت نمىباشد.
* }...فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ...}.
«وقتىكه از عرفاتكوچ كرديد، خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد.»
نويسنده كتاب «لسان التنزيل» نوشته است:(230) «الإفاضه» به معناى «به انبوهى بازگرديدن» است. و «فاذا افضتم»; يعنى «چون به انبوهى بازگرديد.»
ابوبكر عتيق سورآبادى هم نوشته است:(231) «چون به هم بازگردند از عرفات سوىِ مُزدلفه و آن شبانگاه باشد كه از عرفات به مزدلفه در آيند.»

معناىِ لغوى «افاضه»

ابن عربى مىنويسد:(232) در لغتِ «افاضه» حركتِ سريع است و افزوده است: خداوند در قرآن، وقتِ افاضه و حركتِ دسته جمعى از عرفات را مشخّص نكرده، ليكن پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) آن را با عملِ خود بيان كرده است و آن حضرت در عرفات: «وَقَفَ حتّى غربت الشمس قليلا وذهبت الصفرة وغاب القُرص».
بيضاوى در تفسير خود ذيلِ «فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات» نوشته است:
«أفضتُم منْ أفضت الماء إذا صَبّبته بِكَثْرة» بوده است و مفعول فعل
«أفضتم» محذوف است و اصل آن «أفضتم أنفسكم» بوده است و در واقع همان مفهومِ انبوهى و فراوانى و لبريز شدن از فراوانىِ جمعيت را بيان كرده است.
ابى السعود هم در تفسير خود، تقريباً همان مَطلب را نوشته است:
««فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات»; أي دفعتم منها بكثرة، من أفضت الماء: إذا صببته بكثرة».
فاضل مقداد نوشته است
«الإفاضة; الدفع بكثرة من افاضة الماء وهو صبّه بكثرة»
از طرفى، قرآن مجيد وقوف به عرفه را از فرايض حجّ دانسته است; زيرا خدا در آيه بعدى (199 بقره) گفته است: «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ...» كه به صيغه امرى بيان شده است، با آوردنِ حرف عطفِ «ثمّ» كه بر تراخى دلالت مىكند و مستلزم وجود در آن مكان و توقّف در آن سرزمين است.

معناى عرفات و مشعر

عَرفات، جمع عرفه است و سرزمين مخصوص نزديك به مكّه به عرفات نامور است و روز نهم ذىحجّه را نيز روز عرفه گويند. در وجه تسميه آن، تفسير الخازن(240) از قول عطاء نقل كرده كه جبرئيل مناسك را به ابراهيم نشان مىداد و از او مىپرسيد: عرِفتَ؟ او هم پاسخ مىداد: عرفتُ. و لذا آن مكان را «عرفات» گفتند. و عرفات محلّ آگاهى است; همانطور كه مَشعر جايگاهِ شعور است كه يكى را پليد و ديگرى را پاك، يكى را آزادىخواه و ديگرى را ستمگر مىكند.
مَشعر(بر وزن مفعل)ازمادّه «شعارة»،بهمعناىِ علامتاست; زيرا آنجا نشانهاى است براى عبادت. آنجا سرزمين شعور و خودآگاهى است.
اوّل بايد شعور باشد تا آدمى به شناخت برسد. «سمّي المشعر الحرام; لأنّه مَعْلمٌ للعبادة».

به مشعر «مزدلفه» هم مىگويند، از مادّه «ازدلف» اىْ; دَنا = نزديك شد; «لأنّ النّاس يدنو بعضهم من بعض».
نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» نوشته است: گر چه در وجه تسميه عرفات (اين سرزمين وسيع) جهات گوناگونى ذكر شده و تمام وجوه در جلد دوّم صفحه 204 مسالك الافهام بيان گرديده است، ولى بهتر آن است كه بگوييم: اين سرزمين وسيع كه جذبه روحانى و معنوىِ عجيبى دارد، محيط بسيار آمادهاى است براى معرفت پروردگار و شناسايى ذاتِ پاكِ او و مشعر را هم از آن جهت مشعر گويند كه آنجا، مَعلَم و نشانهاى است از اين مراسم پرشكوه حجّ; «سمّيت مشعراً لانّه معلمٌ للحجّ...».
وچه خوب است كه انسانها در آن حالتِ روحانى و در آن شب تاريخى و هيجان انگيز (شب دهم ذىالحجّه) انديشه و فكر و شعورِ تازهاى در درونشان به وجود آيد و حالت آگاهى در آنان پيدا شود. مگر نه اين است كه كلمه «مشعر» از ماده «شعور» است.
در اينجا اگر به معناىِ لغوى كلمه «افاضه»(244) توجّه كنيم، جنبه بلاغىِ عبارت كه خَلْق به رودخانهاى تشبيه شده و مىخواهد بگويد: پس هنگامى كه اين رودخانه عظيم از سرزمينِ عرفات به جوشش و جريان افتاد; «وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ» در آستانه مشعر الحرام خدا را به توحيد و تعظيم ياد كنيد، آن سان كه خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست هدايت كرد، هر چند كه پيش از اين شما از شمارِ گمگشتگان بوديد.

زجّاج هم نوشته است:(246) از نظر بلاغى، از لفظ «افاضه» چنين برداشت مىشود كه وقوف در عرفات واجب است; زيرا مصداق كلمه «افاضه» پس از وقوف است و قرآن هم گفته است: «فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَات...».
* {ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ{.
«از همان جا كه مردم كوچ مىكنند (از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين منا) كوچ كنيد و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهربانى است.»

نفى يك عادتِ جاهلى

اين آيه در واقع يك عادت جاهلى را نفى كرده است; زيرا در جاهليت، اشراف در مسيرى اختصاصى، كنار از بستر رودى كه مردم در آن به سوى مشعر جارى بودند، حركت مىكردند و اسلام دستور داد: از همانجا كه خلق در حركتند، شما هم حركت كنيد; يعنى همه مسلمانان بايد در عرفات وقوف كنند و سپس به سوى مشعر بيايند و از آنجا به سوى منا كوچ نمايند; زيرا مىدانيم كه حرف عطفِ «ثمّ» براى تراخىِ زمانى است و ترتيب را مىفهماند; يعنى تراخىِ زمانى بين الإفاضتين و مىدانيم كه «افاضه» به معناىِ حركتِ بعد از وقوف است.