حج در قرآن

محمد علوي مقدم

- ۳ -


نظريه مفسران

گفته است: معناه: «يقولان ربّنا تقبّل»(108) و فعلِ «يَقُولانِ» به خاطر دلالت كلام، حذف شده است. و در قرآن نظير اين فراوان است:
همچون آيه «...وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمْ...»
يعنى «يقولون أخرجوا أنفسكم».

ابوالبركات(110) ابن الانبارى هم گفته جصّاص را تكرار كرده و افزوده است: «حذف القول كثير فى كتاب الله و كلام العرب» و نيز اضافه كرده است كه: برخى از قُرّاء هم در «مِنَ البيت» وقف نموده و جمله را از «وَ اِسْمعيل» آغاز مىكنند و در اين صورت، مفهوم آيه چنين مىشود: «و اسمعيل يقول ربّنا».
در واقع اينان گفتهاند: «اِنّ البناء كانَ مِن ابراهيم وحدَه و الدُعاء كان مِنْ اسمعيل وحده».
ابنكثير ذيل تفسير آيه مورد بحث، ضمن اين كه نوشته است: «قواعد» جمع «قاعده» به معناىِ اساس است، متذكّر شده كه خانه كعبه، پنج سال پيش از بعثت پيامبر، تجديد بنا گرديده، يعنى در 35 سالگى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)و حجرالأسود هم به دست رسولالله كه پيش از بعثت او را «امين» مىخواندند، نصب گرديد.
فاضل مقداد(112) ذيل بحث از آيه مزبور نوشته است: «يرفع» فعل مضارع است و حكايت حال ماضى را مىكند و «قواعد» هم جمع «قاعده» است و جمع بستن آن به اعتبار اين است كه هر قسمت نسبت به مافوق خود، قاعده محسوب مىشود و نسبت به قسمت زيرين بنا به حساب مىآيد.
معناى «يرفع» يعنى: يثبت و يبنى; زيرا وقتى كه هر راه چيده شود و بنّا، آن را روى هم بگذارد، متّصف به ثبوت مىشود.
و رفع بنا و بالا آمدن ساختمان، چيزى است كه به تدريج و خودبهخود درست مىشود و در واقع بالا آمدن بنا با روى هم گذاشتن مواد و مصالح ساختمانى ملازمه دارد، و در اين مورد هم از بابِ اطلاق معناى «لازم» و اراده معناى «ملزوم» است.
اين كه قرآن گفته است: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ... »فصيحتر است تا كه گفته شود: «...يبنى على القواعد» و يا بگوييم: «و اذ يرفع ابراهيم قواعد البيت...»; زيرا در اين دو تعبير، ابهام وجود دارد و ابهام موجب ناخوشايندى است و روشنىِ عبارت موجب شادى و خوشايندى، در صورتى كه در تعبير قرآن هيچ ابهامى وجود ندارد و بسيار هم فصيح است.
فاضل مقداد، ذيل بحث از همين آيه نوشته است:
«و اسمعيل» واو، براى بيان حال است و «اسمعيل» مبتداست و مىدانيم كه بناى بيت، نياز به دستيار دارد; يعنى «اسمعيل يناوله».
در بابِ «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا» نوشته است: اين جمله دعائيه دلالت دارد بر اين كه خانه را براى عبادت ساختند و نه براى سكونت; زيرا هدف اصلى از درخواستِ تقبّلِ چيزى، جز عبادت، چيز ديگرى نمىتواند مُتصوّر شود.
علمه جواد الكاظمى (متوفّاىِ اواسطِ قرن يازدهمه. ق.) همان مطالبِ فاضل مقداد را تكرار كرده و شرح و بسط فراوانى داده و متذكر شده است

«وَ اِذْ يرفع» يعنى «واذكر اذ يرفع».
و «القواعد جمع القاعده و هى الأساس و الأصل».
نويسنده كتاب(115) «أقصى البيان» همان مطالبِ فاضل مقداد را با اضافاتى بيان كرده و افزوده است:
«رفع»، «اِعلام» و «اِصعاد» تقريباً نظير يكديگرند، منتهى، نقيضِ رفع، وَضع است و نقيض كلمه اِصْعاد، انزال است.
رفعت نقيضِ ذلّت است.

و نيز كلمات: «قواعد»، «اساس» و «اركان» تقريباً نظير يكديگرند.
واحدِ قواعد، قاعده است. قاعده در لغت ثبوت و استقرار مىباشد; قاعدة البناء; أساسه الّذي بنى عليه.
* {إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ{.
«البته كه سعى ميان صفا و مروه از شعائر و آداب عبادات الهى است، بنابراين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره بهجا مىآورند، مانعى ندارد كه سعى ميان صفا و مروه نيز به جاى آورند و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند، همانا كهخدا دربرابر اعمالآنها شكرگزار و از كارهاى آنها آگاه است.»

معناى «شعائر»

زجاج، نوشته است:(117) شعائر جمعِ شعيره است: «والشعائر، كلّ ما كان موقف اَو مسعى و ذبح.»
مسلمانان ازطواف (يعنى سعى، و اين از مقوله مجاز است) ميان صفا و مروه اجتناب داشتند; زيرا كه اعراب جاهلى اصنام خود را ميان دو كوه صفا و مروه گذاشته بودند و مىپنداشتند كه سعى در آنجا گناه است و لذا قرآن گفت:
«...فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا...»، پس از نزول اين آيه، خدا اعلام كرد، اين دو از شعائر هستند و سعى ميان آن دو كوه، گناهى نيست.
جصّاص در ذيل آيه مورد بحث، نوشته است(118) از قول ابنعباس:
«قال: كان على الصفا تماثيلُ و أصنام و كان المسلمون لا يَطُوفُون عليها; لأجلِ الأصنام و التماثيل: فانزل الله تعالى: «فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا...».
ابن عربى ذيل بحث از اين آيه، نوشته است:
«مِنْ شعائرالله يعنى مِنْ مَعالم الله في الحجّ».
مفرد شعائر، شعيره است. اِشعارالهَدْى; يعنى نشان گذاشتن حيوان قربانى با داغ و علامت ديگر.
«فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ»، جُناح در لغت يعنى مَيْل و انحراف به هر طريقى كه باشد، ليكن بيشتر، در انحرافِ به گناه به كار رفته است و بعدها، در دين بهطور مَجاز، از جُناح تعبير به گناه شده است.

رفع تعارض

شايد به ذهن كسى خطور كند كه ظاهراً در آيه، تعارضى هست، بدين معنى كه، چطور مىشود بگوييم: صفا و مروه از شعائرالله است و گناهى نيست كه سعى، ميان آن دو انجام شود؟
در پاسخ مىگوييم: چنين نيست بلكه بايد بدانيم كه در دوره جاهليّت،عربها پس از زيارت بُتهاى خود، طواف و سعيى هم براى صفا و مروه انجام مىدادند و چون مسلمان شدند، از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)پرسيدند كه آيا طواف و سعى صفا و مروه، ضرورت دارد؟ اين آيه نازل شد: «إنّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ...» و بعدها رسم شد كه ميان اين دو كوه، سعىانجام شود.
وقتى مىگوييم: «لا جُناح عليكَ أَنْ تَفْعل» خودِ اين عبارت، اِباحه و دستور جواز انجام فعل است.
و وقتى مىگوييم: «فلا جُناح عليكَ اَلاّ تفعل» خود، اباحهاى
است براى ترك فعل و مىتواند دستورى براى انجام ندادن آن كار باشد.

بنابراين، قول خداى سبحان «...فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا... }نمىتواند دليلى بر ترك سعى و طواف باشد; زيرا در جاهليت كه سعى و طواف ميان آن دو كوه، براى خاطر بتها بوده و بر باطل، گناه شمرده مىشده، ولى بعد از اسلام، خدا گفته است كه ممنوع نيست; زيرا براى هدف باطلى نيست، و چون مشكلى براى مسلمانان نخستين بوده و خاطرهاى از دوران جاهلى، در ضمير آنان نقش بسته، لذا آيه، نازل شد كه {إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ...» يعنى «مِنْ مَعالِمِ الحجِّ و مَناسِكِهِ لا مِنْ مَواضِعِ الْكُفْرِ وَ مَوضوعاتِهِ». پس هر شخص حجّ و عمرهگزارى از طواف به آن دو، ممنوع نخواهد بود.

معناى تطوّع

«التطوّع;(120) هو ما يأتيه المرء من قِبَل نفسه»، يعنى آنچه كه شخص از پيش خود و به ميل خود انجام دهد.
در تفسير «لباب التأويل في معاني التنزيل» معروف به تفسير «الخازن» كه در سال 725 هجرى تأليف شده، نوشته شده است:
در اين آيه، صفا و مروه نام دو كوه معروف است در مكّه كه در دو طرف مَسْعى واقع شده و براى همين است كه الف و لام بر آنها، در آمده است.
«شعائر الله»; يعنى هر نشانهاى كه وسيله قرب به خدا باشد; از دعا و نماز و ذبيحه.
مشاعر الحج; يعنى مَعالِمِه الطّاهرة للحواسّ ويقال: شعائر الحج. شعائر همان مناسك است.

كلمه «جُناح» از «جَنَحَ»: إِذا مالَ عَن القَصْدِ المستقيم.
در جاهليّت به احترام دو بُت «اَساف» كه در صفا قرار داده شده بود و «نائله» كه در مروه بود، ميان صفا و مروه، سعى بهجا مىآوردند و دور آن دو بت مىگشتند و چون اسلام بتها را شكست، مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه سر باز زدند و آن را كار نادرست و ناخوشايندى پنداشتند، اين آيه، نازل شد و به آنان اجازه داد كه ميان صفا و مروه سعى انجام شود و اعلام شد كه اين دو، از شعائرالله است; گو اين كه در جاهليّت از شعائر جاهلى بوده است.
اسماعيل بن كثير دمشقى (متوفاى سال 774ه. ق.) در تفسير خود، در ذيل آيه مزبور، نوشته است:(124) از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده: «...فليس لاَِحَد أَنْ يَدَعَ الطَّواف بِهِما»
و نيز نوشته استكه رسول خدا گفتهاست: «اِبْدَأ بما بَدَأَاللّهُ به» يا «اِبْدَؤوا بما بدأالله به».
و افزوده است كه اين سعى، رمزى است از رفت و آمد هاجر ميان صفا و مروه براى يافتن آب جهت فرزندش; يعنى سعى، تلاش و حركتى است داراى هدف.
ابي سعود، محمد بن محمد العمادى (متوفّاى سال 951ه. ق.) در تفسير خود، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است:
«...فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً...».
فعل «يطَّوَّف» از باب تفعّل بوده كه اصل آن «يتطوّف» بوده، «تا»ى منقوط به «طا»ى مؤلّف بَدَل شده و «طاء» در «طاء» ادغام گرديده است.
و علّتِ اين كه از باب «تفعل» آمده، اين است كه طوافكننده در طواف خود به تكلّف مىافتد و كوشش بىاندازه، بايد مبذول دارد و رنج فراوان بايد تحمّل كند.(128) حرف جرّ «فى» هم حذف شده است و اصل آن «...في ان يطّوّف بهما...» بوده است.
درباره «مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً» نوشته است: «خيراً» منصوب است; زيرا كه صفت است براى مصدر محذوف; يعنى در اصل «و من تطوّع تطوّعاً خيراً» بوده است.
جلالالدين سيوطي (متوفاى سال 911ه. ق.) در تفسير خود،
ضمن بحث مفصّل درباره آيه مورد بحث، نوشته است:(129) لازم است كهسعى از صفا آغاز شود، هر چند كه حرف عاطفه «واو» مفيد
ترتيبنيست، ليكن از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) حديثى هست كه فرمود: «اِبْدَؤُوا بِما بَدَءَ الله به».
فاضل مقداد، ذيل آيه مزبور، نوشته است:(130) صفا، در لغت، سنگ سخت مرمرى است. مفرد، اين كلمه، «صَفاة» است مثل حَصا و حَصاة.
جوهرى از قول أصمعى نقل كرده: «المَرْو، حجارةٌ بيضٌ برّاقةٌ يقدح منها النار» واحد آن «مروة» است.
بعدها صفا و مروه براى دو كوه در مكّه عَلَم شده و مشهور است.
و نيز فاضل مقداد افزوده است كه «شعائر» به گفته جوهرى، نشانههاى حج است و هر چيز نشانه طاعت خدا باشد، شعائر است.
به عقيده أصمعى، مفرد شعائر، شعيره است، و ديگران مفرد اين كلمه را «شعاره» دانستهاند.
«جُناح»; يعنى گناه و اِثْم، اصله من الجنوح: خروج از حد اعتدال و انحراف از راه راست.
سعى از اركان حج است و واجب; زيرا نصوصى از اهل بيت(عليهم السلام) بر وجوب آن هست و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ كُتِبَ عَلَيْكُمُ السَّعْيُ فَاسْعَوْا».
نويسنده كتاب(133) «اقصى البيان» بسيارى از مطالب «كنز العرفان» را باز گفته و افزوده است: علّت اين كه، در قرآن گفته شده:«...فَلا جُناحَ عَلَيْهِ... }اين است كه مسلمانان در آغاز مىپنداشتند سعى ميان صفا و مروه و طواف آن دو، گناه است; زيرا طواف، براى بزرگداشت آن دو بتِ پندارىِ صفا و مروه بوده، پس از اسلام و شكستن بتها براى مسلمانان نيز سعى ميان آن دو، دشوار بود و حتى براى آنان حَرَجى بود، خدا اين حَرَج را برداشت و فهماند كه كار بتپرستان حجگزار جاهلى كه بتها را طواف مىكردند و بر آنها دست مىكشيدند و آنها را مسح مىكردند، گناه بود و نوعى كجروى، و چون هدف تغيير كرد، قرآن گفت: {...فَلا جُناحَعَلَيهِ...».
نويسنده كتاب «مسالك الأفهام» هم در بحث از آيه مزبور، نوشته است:
«شعائر»، جمع شعيره، به معناى علامت است و در واقع علامتهايى است كه آدمى را به ياد خدا مىاندازد.
و در بحث از «...فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ...» نوشته است:
يعنى آنان كه حج يا عمره انجام مىدهند «...فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما...» مانعى ندارد كه بر آن دو طواف كنند و نيز افزوده است از ظاهر عبارت «فلا جُناحَ» شايد بعضى بگويند: اين سعى مىتواند واجب نباشد; يعنى مستحب و يا مباح باشد.
نويسنده كتاب، در پاسخ اين شبهه گفته است:
چنين نيست، بلكه سعى ميان صفا و مروه واجب و از اركان است و با ترك آن حج باطل مىشود; زيرا ائمه اطهار(عليهم السلام) اَعْرَف به قرآن هستند وآيات قرآنى را بهتر درك كردهاند; چه، مهبط وحى و معدن تنزيل مىباشند و سپس نويسنده كتاب روايت زير را نقل كردهاست:
««سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) عَنِ السَّعْيِ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَرِيضَةٌ أَمْ سُنَّةٌ فَقَالَ فَرِيضَةٌ».
نكته ديگر اينكه: «اصلالطواف: الدَوَرانُ حَوْلالشَي» است ولى در اينجا منظور سعى ميان آن دو است، با توجّه به اين كه محقق محترم، شيخ محمدباقر شريفزاده، در پاورقى كتاب «مسالكالافهام»(139) نوشته است:
«و قد يطلق على التردّد بينالشيئين و يعبّر عنه بالسّعي و هو المراد».
خلاصه اين كه، چون سعى ميان صفا و مروه از آداب جاهلى بود، مسلمانان مىپنداشتند كه ناپسند است; زيرا نمىخواستند در دوران اسلامى، كارى از كارهاى زمان جاهلى را انجام دهند; چه، اسلام در وجود مسلمانان اثر گذاشته بود و انقلاب اسلامى در اعماق وجودشان، جا گرفته و آنان را دگرگون كرده بود، اين بود كه هر چه وابسته به زمان جاهلى بود، نادرست مىدانستند و از آن بيزار بودند و حتى از انجام طوافى كه جزو عادات و آداب جاهلى بود، ناراضى بودند، ولى آيه به آنان آرامش داد، آنان را مطمئن ساخت و عملاً ثابت كرد كه هر چه از شعائر و قوانين جاهلى با آيين اسلام سازگار باشد، مىتوان انجام داد و فقط آنچه را نادرست مىدانست از ميان برد.
ولى اسلام بسيارى از آداب دينى و شعائر حج را كه پيش از اسلام معمول بوده و آنها را مشروع شناخته، اجازه انجام آن را صادر كرده است.
مثلاً در همين مورد، براى اينكه آن را كار نيك بشمارد، دنباله آيه مىگويد:
* {...وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ{.
«آنان كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك، اطاعت كنند، خدا در برابر كار آنها سپاسگزار است و از كارهاى آنان آگاه.»
كلمه «شاكر» در اين آيه، رضايت الهى را از انجام اين كارِ متداولِ در جاهلى كه اسلام هم تأييد كردهـ مىنمايند و مىخواهد بگويد كه خدا از اين بنده سپاسگزار است و نيز به قول سيد قطب، اين كلمه (شاكر) به انسانها آداب شكرگزارى در برابر احسان را ياد مىدهد و به انسانها مىآموزد كه وقتى خداى بزرگ از بنده سپاسگزارى مىكند، بنده بايد بهطريق اولى از خداى خود كه چيزهاى فراوانى به او عطا كرده، شكرگزارىكند.
* {يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ{.
«اى پيامبر! در باره هِلال ماه از تو پرسش كنند (كه سبب بَدْر و هلالِ ماه چيست؟) بگو: اينها، براى بيانِ اوقاتِ عبادات و اندازهگيرى وقت جهتِ مردم و براىِ شناختنِ زمانِ حجّ است و نيكوكارى آن نيست كه از پشتِ بام به خانهها در آييد (در جاهليّت رسم بود كه چون به هنگام حج مُحْرِم مىشدند وجامه احرام مىپوشيدند، از دَرِ خانه وارد نمىشدند، بلكه از ثقبِ پشت خانه وارد مىشدند تا حجّشان تمام شود) نيكى آن است كه تقوا پيشه كنيد و در هركار از راه آن داخل شويد }وَاتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا{ و از خدا پروا داشته باشيد، باشد كه رستگار شويد.»
در بخش نخستِ اين آيه، از «أهِلّة» جمع هِلالـ سخن گفته، كه اهلّه براى اندازهگيرى وقت مردم و براى شناختِ زمان حجّ است و در بخش دوم، خداوند ضمن اين كه نفىِ يك عادتِ جاهلى كرده، دستور داده كه در هر كار، از راهش داخل شويد.
نظريه زجّاج و جَصّاص در باره كلمه «هِلال» و مشتقات آن
زجّاج از كلمه «هِلال» و مشتقات آن به تفصيل بحث كرده و گفته است:
«اِستهلّ الصّبيّ، اذا بكى حين يولد اَو صاحَ»
و نيز در عربى گفته مىشود

«أهَلّ القوم بالحجّ و العمرة، أى رفعوا أصواتهم بالتّلبية».
به ماه نو، «هِلال» گويند; زيرا وقتى كه ديده مىشـد، مردم صداى خـود را بلند مىكردند; (وَاِنّما قيل له هِلال لاَنَّهُ حين ترى يَهلّ الناس بذكره)
و مىگويند: «اُهِلّ الهلال» به صيغه مجهولـ وَ اُسْتُهِلّ و نمىگويند: اَهلّ به صيغه معلومـ و چون مىگويند: «اَهْلَلْنـا; أى رأينا الهـلال». «و أهللنـا شهر كذا و كذا: اذا دخلنا فيه».
زجاج مىافزايد:(143) شهر (= ماه) را براى شهرت و آشكار بودنش، شهر گويند و هِلال را از آن جهت هِلال گويند كه با ديدنش مردم صداىِ خود را بلند كنند.
البته در اين كه ماه را در دو شب هِلال گويند يا در سه شب، اختلافاست.
جصّاص در جلد يكم، صفحه 298 كتاب «احكام القرآن» نوشته است:
بعضى مىگويند

«اِنّ الإهلال هو رفع الصّوت و انّ اهلال الهلال من ذلك لرفع الصّوت بذكره عند رؤيته».
در آغازِ رؤيت هلال، اظهار تلبيه كنند.
استهلال الصّبى هم از آن جهت است كه كودك حيات خود را به آوازى و يا حركتى ابراز مىدارد. «استهلال الصّبى: ظهور حياته بصوت أو حركة».
بيضاوى (متوفّاىِ سال 791 هجرى) نوشته است:
عربها، از اختلاف حالات ماه، خواهند پرسيد و خواهند گفت: بهچه دليل گاه، ماه باريكهاى است همچون نخى و كم كم بزرگ مىشود و به صورت بَدْر و قُرصِ كامل درمىآيد و سپس نقصان مىپذيرد و به صورت اوليّه، باز مىگردد؟
از طرفى مىدانيم كه مردم آن زمان، قدرت بهرهبردن از پاسخ مستقيم نداشتند، به همين جهت، قرآن بدون اين كه از علّتِ دگرگونى وضع
ظاهرى سخن بگويد و توضيح دهد كه چرا ماه در آغاز به شكلِ هلال نمايان مىشود و سپس تربيع اوّل درست مىشود و بعد به شكل بَدْر، هويدا مىگردد و مجدّداً، در آغازِ ماه، باريكهاى در آسمان ظاهر مىشود. جواب داده است كه اين دگرگونىِ حالت ماه، نشانههايى است براى عباداتِ مردم تا كه وقت را بشناسند وزمان حجّ را بدانند.
ذكر كلمه «حجّ» پس از «مواقيت للنّاس» و تخصيص يافتنِ اين كلمه، از اين جهت است كه عربها پيش از نزول اين آيه، بدون توجّه به رؤيت هلال با اعداد و ارقام و شمارش و حسابِ ماهها، حجّ به جا مىآوردند ولى اسلام، زمانِ حجّ را به رؤيت هلال مرتبط ساخت.
حديث: «صُومُوا لِرؤيته وَ أفْطِروا لرؤيته» از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مؤيّد همين معنى است.

فرق ميان «وقت»، «زمان» و «مدّت»

بيضاوى، نوشته است: «مواقيت» جمع «ميقات» است از مادّه «وقت». و فرق ميانِ «وقت» و «مدّت» و «زمان»، اين است كه:
مدّت; مطلقِ امتداد حركت فلك است از آغاز تا انتها.
زمان; مدّت تقسيم شده است.
و وقت; زمان فرض شده است، براى كارى.
تقريباً همين تفاوت را، در تفسير ابى السعود(148) مىبينيم با اين بيان:
مدّت; مطلق حركت فلك را از مَبْدأ به انتها گويند.
زمان; وقت تقسيم شده به ماضى، حال و استقبال است.
وقت; زمان مفروض و واجب، براى كارى است.
ابوبكر عتيق سورآبادى كه ظاهراً تفسيرِ خود را در قرن ششم هجرى نوشته است، در ذيل آيه مورد بحث، مىنويسد:
«همى پرسند تو را يا محمّد از نوماهها...»
«معاذبن جبل پرسيد: يا رسولالله، آن زياده و نقصانِ ماه چراست؟»
خداى مىگويد: «... قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ...».
با آن كه سؤال معاذبن جبل به قول ابوبكر عتيق سورآبادى، لغو بود و سؤال از زيادت ونقصان جِرم ماه كرد، ليكن خداى تعالى جواب داد از روى حكمت، چنان كه در آن فايده بود، خلق را.
«بگو يا محمّد از ماهها و گشتن آن به زيادت و نقصان، از براى نگاه داشتن حسابِ روزهاست مردمان را تا وعدهها و گردش ايّام را بدان حساب نگاه دارند و موسم حج را بشناسند و در غلط نيفتند و از هِلال نگاه دارند.»

ارتباط معنايى ميان دو بخش آيه

شايد براى برخى، ارتباط معنايىِ دو بخش آيه، دشوار باشد; زيرا در بخش نخست از نوماهها و مواقيتِ حجّ بحث شده و در بخش دوم، از اَفعالِ اعراب كه «...وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا...»;
«نيكوكارى آن نيست كه از پشت بام به خانهها در آييد، بلكه نيكى در آن است كه تقوا پيشه كنيد و خويشتندار از شهوات باشيد و در هر كار از راه آن داخل شويد.»
مفسّرانِ قديم و جديد از اين اِشكالِ مُتبادر به ذهن، پاسخ دادهاند و مثلاً نويسنده تفسير ابى السعود، نوشته است:
يا مىگوييم: عربها از دو چيز پرسيدهاند:
1 ـ از هلال و نوماهها; كه پاسخ آن: «...مَواقِيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ... »است.
2 ـ چون مُحْرِم مىشدند، از دَرِ خانه و يا خيمه وارد نمىشدند و آن كار را خوب مىدانستند ولى اسلام آنان را نهى كرد و در جواب گفت: لَيْسَ بِبِرٍّ.
و يا مىگوييم: پيامبر گرامى برانگيخته شده تا بيان شرايع كند، بنابراين لازم ديده كه پس از مسأله مربوط به «أهلّه = نوماهها» كه به حجّ هم مربوط مىشود، مسأله ديگرى از احكام حجّ را كه در جاهليّت معمول بوده، بيان كند و يكى از عادات و رسومِ خرافى دوران جاهلى كه اعراب، چون محرم مىشدند، از راه معمولى و درِ رسمى به خانه وارد نمىشدند، نفى كند و اين عادت جاهلى را منسوخ نمايد و به طور ضمنى بگويد كه: در هر كار از راهش داخل شويد.

قرآن كريم مىخواهد جهان بشرى را از لحاظِ روحى و عملى بسازد

نكته جالب، بخش پايانىِ آيه است كه گفته: «...وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ}; يعنى پس از بيانِ اهلّه و نوماهها، كه مىتوان از روى آن آغاز، وسط و آخر ماه را تشخيص داد و كارهاى اجتماعى را طبق آن تنظيم كرد و پس از بيانِ نفىِ يكى از عادات و رسوم خرافىِ جاهلى، از آنجا كه قرآن كتاب آيينِ بشرى است، كتابى است كه مىخواهد جهان بشريّت را از لحاظ روحى و عملى بسازد و در صدد آن است كه مجتمع انسانى را چنان بنا كند كه آدمى بتواند در آن مجتمع به خوبى زندگى كند، دستور {...وَ اتَّقُوا اللهَ...» را صادر مىكند; زيرا تقوا را، راه رستگارى مىداند، سبيلِ فلاح را در تقوا مىداند، البتّه نه تقوا به معناى پرهيز، كه آدمى به گوشهاى نشيند و از كار و فعاليّت دست بكشد و انزوا گزيند و از دسترنج ديگران بهره ببرد ولقمه نانى بخورد وخود منشأ اثر اقتصـادِ جامعه نباشد و تحرّكِ اجتمـاعى نداشته باشـد، بلكه تقوايـى منظور نظر است كه در آن ترس از خـدا و اطاعت از او و پرهيـز از محرّمات وجود داشته باشد; زيرا ريشه كلمه«تقوا» وِقايةاست، بهمعناى خود را حفظ كردن واز گناهمصون داشتن.
در زبان عربى گفته مىشود:(151) «وَقاك الله شرّ فلان وقايةً» و نيز گفته مىشود: «وقاه الله وقايةً»; يعنى «حَفَظَهُ الله».
تقوا شعارِ همه انبيا و رسالت تمام پيامبران است
تقوا به معناى واقعىِ كلمه، همان چيزى است كه رسالت انبيا است «فما مِن نَبِىٍّ الاّ أَمَرَ بالتقوى». «و ما مِن رسول الاّ امر بتبليغ التقوى»; يعنى تمام انبيا مأمور به تبليغ تقوا هستند. رسولى نيست كه مأمور رساندن تقوا به مردم نباشد.
تقوا، شعار تمام انبيا و هدف همه پيامبران و رسالتِ همگى آنان است.
پيامبران سفراى خدايند، براى بندگان خدا و تمام آنان، مشعل نورانى تقوا را در دست دارند و مىخواهند به وسيله آن مشعل، انسانها را به حقيقت برسانند، منتهى هر پيامبرى موقعيّت خاصّ و محيط ويژهاى دارد. ليكن هدف همه يكى است.
هر پيامبرى، انسانها را به تقوا تشويق مىكرد و به آنان امانت و درستكارى و دادگرى را ياد مىداد و از عواقبِ ستمكارى و نادرستى برحَذَر مىداشت و به آنان ياد مىداد كه فضيلت در سايه تقوا فراهم است; «... وَ لَيْسَ لِعَرَبِىٍّ عَلى عَجَمىٍّ فضلٌ اِلاّ بالتَّقوى...»
و هيچ كس بر ديگرى ترجيح ندارد، مگر در سايه تقوا و گرامىترين انسان، نزد خدا آنكس است كه تقواى بيشترى داشته باشد; «...إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقيكُمْ...».
در طول تاريخ اسلام، در سراسر عالم اسلام، از كناره اقيانوس كبير تا سواحلاقيانوس اطلس، خطبهاى ايراد نشد، كه خطيب نگويد: «اتَّقُوا اللهَ».
پيامبر اسلام: پيش از آن كه به نبوّت مبعوث گردد و «نبىّ» باشد، «تقىّ» بود و به مردم ثابت شده بود كه درستكار است و امين و با تقوا. روزى هم كه به نبوّت مبعوث گرديد، درآغاز مردمرابامَشعلِ تقوا به راه راست خواند.
خلاصه اين كه قرآن نمىخواهد قانون نجومى تشريح كند و بگويد: چرا ماه در آغاز به شكل هلال نمايان مىشود و سپس تربيع اوّل درست مىشود و بعد به شكل بدر هويدا مىشود و بار ديگر در اوّل ماه به شكل باريكهاى ظاهر مىگردد، بلكه هدفِ اصلى سر وسامان دادن به زندگىِ انسانها و سرانجام توصيه انسانهاست به تقوا.
علاء الدين على بن محمّد بن ابراهيم بغدادى معروف به «الخازن» كه تفسير خود را به سال 725 هجرى تأليف كرده، مىنويسد:
حالات مختلف ماه، كه در آغاز ماه، هلالى است و سپس به صورت تربيع و بدر در مىآيد براى نگهدارى حساب و تنظيم امور دنياوى و دينى مناسبتر است تا خورشيد كه هميشه به يك حالتاست.
و در باره بخش دوم آيه هم، الخازن، نوشته است: مرد مُحرِم، در آغاز اسلام و پيش از نزولِ اين آيه، از درِ اصلى به خانه وارد نمىشد، اگر اهل شهر بود از ثقب و يا نردبان به خانه وارد مىشد و چنانچه بيابانى بود، از پشت خيمه به خيمه در مىآمد و اين عمل را كار نيك مىپنداشتند.
آيات 189 تا 202 سوره بقره بيشتر مربوط به اَحكام حج است ولى در بخش پايانى آيات، دستورات سازنده مُفيد براى اجتماع هم دارد
آيات 189 تا 202 سوره بقره، بيشتر مربوط به احكام حجّ است ولى جالب ايناست كه بخش نخست اين آيات، گاه از اهلّه جمع هلال (نوماهها) سخن گفته كه اهلّه براى اندازهگيرى وقت مردم و براى شناختِ زمان حجّ است و گاه نفى يك عادت خرافى نادرست دوره جاهلى را كرده و در ضمن فهمانده كه در هركار از راهش داخل شويد و گاه گفته است با آنان كه جنگ را با شما آغاز كردهاند، بجنگيد تا وقتى كه فتنه از ميان برداشته شود، و دين خدا برقرار گردد ونيز دستور داده است: هركه نسبت به شما تعدّى كرد، به مثل آنچه بر شما تعدّى كرده است، تعدّى كنيد و نيز دستور داده كه حجّ و عمره را براى خدا(158) تمام كنيد. در حج، كسى نبايد مرتكب گناه شود و جدال كند. خداوند بزرگ دستورات ديگرى نيز در اين آيات داده است ولى از آنجا كه قرآن مىخواهد انسانها ساخته شوند و به كارهاى نيك و سازنده رهنمون گردند، در بخش دوم اين آيات و يا بهتر بگويم در بخش پايانى آيات از مسائلى سخن گفته كه براى جوامع بشرى مفيد است و در نهاد انسانها تقوا به وجود مىآورد و انسانها را مىسازد.