حج البيت در مكتب اهل بيت عليهم السلام

بهاءالدين قهرمانى نژاد شائق

- ۳ -


داستانى از حج امام در نوجوانى  
نقل شده ابراهيم بن ادهم در مسير حركت به سوى حج ، به دلائلى از قافله خويش عقب افتاد. اين شخص مى گويد: نوجوان كم سن و سال و نورانى را ديدم كه در اين بيابان در حركت است . نزديك او شده و سلام كردم . او پاسخ سلام مرا به بهترين وجهى داد.
پرسيدم : به كجا عزم سفر داريد؟ او پاسخ داد: قصد خانه خدا و حج را دارم . با تعجب از اين كه در اين سن و سال عزم حج كرده گفتم : اما تو خيلى كم سن و سال هستى و ظاهرا تكليفى بر تو نيست . او پاسخ داد: آيا نديده اى كم سن و سال تر از من دارفانى را وداع گفته باشد؟ (111) با تعجب پرسيدم : پس توشه و وسيله راهت كو؟ پاسخ داد: توشه ام تقوى و پرهيزكارى ، وسيله ام دو پا و مقصدم خدايم مى باشد.
ابراهيم بن ادهم كه امام را نشناخته بود، از پاسخهاى وى غرق در حيرت گرديد و مجددا پرسيد: اما من غذايى همراهت نمى بينم ، پس چگونه رفع گرسنگى مى كنى ؟!
او گفت : اى پيرمرد، آيا نيكوست كه بزرگى تو را به خانه خويش دعوت كرده و تو غذا از خانه ات ببرى ؟(112) پاسخ دادم : خير، نيكو نيست . سپس او ادامه داد: همان خدايى كه مرا به خانه خويش دعوت كرده ، اطعام و سيرابم خواهد نمود.
ابن ادهم مى گويد: به اين نوجوان نورانى پيشنهاد كردم حركت كرده و يا همراه او سوار مركب گردد تا زودتر به مكه رسند. اما او فرمود: بر من كوشش در رسيدن به حج لازم بوده و بر خداست كه اجابت كرده و وسايل رسيدنم را فراهم كند. آيا مگر سخن خداوند را در قرآن نشنيده اى كه فرمود: كسانى كه در راه ما تلاش كنند، همانا ما به راههاى خويش رهنمونشان سازيم و همانا خداوند نيكوكاران است . (113)
ابراهيم بن ادهم پس از اين سخنى نگفت تا آن كه مشاهده كرد انسان نورانى ديگرى به سمت اين نوجوان آمده و با سلام و احوالپرسى گرمى كرد. ابن ادهم جلوتر رفته و از او پرسيد:تو را به خداوند سوگند، به من بگو اين نوجوان كم سن و سال كيست ؟
او گفت : چگونه نمى شناسى ؟ او على بن حسين (زين العابدين ) است .
ابراهيم بن ادهم كه سعادت اين همراهى نصيبش شده بود از امام زين العابدين در مورد هويت آن شخص سفيد پوش و نورانى پرسيد و امام پاسخ داد: اين شخص حضرت خضر نبى عليه السلام است . ابن ادهم مى گويد: در اين هنگام رو به حضرت سجاد، كرده و پرسيدم : اى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، چگونه است كه بدون توشه مسافرت مى كنيد؟ حضرت پاسخ فرمود: بلكه من با خود توشه برداشته ام و آن چهار مطلب است . پرسيدم : آن چهار مطلب كه توشه شماست چيست ؟
حضرت فرمود: اول آنكه تمامى دنيا را در تملك خداوند مى بينم . دوم آن كه تمامى مخلوقات را به حقيقت بنده و روزى خور حقتعالى مى بينم . سوم آن كه علت اصلى و سبب واقعى در روزى بندگان را خدا دانسته و چهارمين مطلب آن است كه به حقيقت ، نفوذ مشيت و خواست خداوند را در كل زمين قلبا باور دارم .
ابن ادهم مى گويد: عرض كردم ، شما بهترين توشه را داريد. (114)
دعاء براى طلب باران در كنار كعبه  
ثابت بنانى از افراد عابد زمانه خويش محسوب مى شد. سالى او به همراه عده اى از اشخاص سرشناس بصره همچون ايوب سجستانى - مالك بن دينار و چند نفر ديگر در مراسم حج شركت كرده بود، او مى گويد: وقتى داخل مكه شديم ، با كم آبى در شهر مواجه شده و مردم را مى ديديم كه با توجه به گرمى هوا از تشنگى شكايت داشتند. آن سال باران كمى باريده بود. اهل مكه و عده اى از حاجيان از ما كه جزء عابدان محسوب مى شديم خواستند تا دعايى جهت آمدن باران كنيم . بنابراين من به همراه دوستانم با حالت وقار و در عين حال با چهره اى محزون شروع به طواف نموده و پس ‍ از آن به سمت ما نظاره كرده و همه ما را يك به يك و به اسم صدا كرد. ما كه او را نمى شناختيم ، به سمتش توجه نموده و منتظر بوديم تا ادامه سخن دهد. آن جوان گفت : آيا در بين شما كسى هست كه خداوند رحمان او را دوست بدارد؟
ما كه منظور او را از اين پرسش فهميده بوديم ، عرض كرديم : اى جوان ، بر ماست كه دعا كرده و بر خداست كه اجابت كند.
ناگاه آن شخص نورانى به ما اشاره كرده و فرمود: از اطراف كعبه فاصله بگيريد، زيرا اگر در بين شما كسى به حقيقت محبوب حقتعالى بود، حضرتش او را اجابت كرده و باران مى فرستاد. (115)
پس خودش به سجده افتاده و به خداوند عرضه داشت : آقاى من ، به محبتى كه به اين بنده ات داراى ، سوگندت مى دهم كه باران فرستى .
ثابت بنانى كه راوى اين حكايت است مى گويد: هنوز كلمات اين جوان نورانى پايان نيافته بود كه وضع آسمان مكه دگرگون شده و مقدمات باران مهيا گرديد و من شيفته كلمات او شده بودم پرسيدم : اى جوان از كجا مى گويى كه خداوند دوستدار توست ؟ او پاسخ فرمود: اگر مرا دوست نمى داشت ، به زيارتش دعوتم نمى نمود.
ثابت مى گويد: از اهل مكه پرسيدم اين جوان نورانى كيست ؟ پاسخ گفتند: او على فرزند امام حسين عليه السلام و معروف به زين العابدين است . (116)
امام زين العابدين و روز عرفه  
آن حضرت ، جايگاه ويژه اى براى فضيلت اين روز قائل بود، به نحوى كه در موسم حج نسبت به اعمال آن مرتب به ياران و ساير حاجيان تذكر مى داد و از آنان مى خواست كه به حقيقت از خداوند طلب غفران و آمرزش كنند. او مانند پدرش سيدالشهداء در روز عرفه مناجات زين العابدين در روز عرفه معروف شده است . مضامين اين مناجاتنامه حاوى فرازهاى سوزناكى از ارتباط عارفانه آن حضرت باخداست كه حكايت از اوج مقام عصمت آن بزرگوار مى نمايد. (117)
تعداد حاجيان واقعى  
شخصى به نام زهرى از اصحاب امام سجاد مى گويد: سالى در معيت امام زين العابدين ، در مراسم حج بودم . آن سال تعداد زيادى از مردم در موسم حج شركت جسته و از اين بابت و به جهت زيادى جمعيت در تعجب بودم . ناگاه امام زين العابدين از من پرسيد: فكر مى كنى امسال چه تعداد حاجى در مراسم و اعمال حج شركت كرده باشند؟
عرض كردم : صدها هزار انسان هستند كه به قصد حج بيت الله آمده و در بارگاه الهى ضجه و ناله مى كنند.
حضرت فرمود: اى زهرى ، بدان كه ضجه زننده فراوان و حاجى حقيقى به غايت اندك و كم است . (118)
ناشناسى در قافله مكه  
آن سال كاروانى كه عازم مكه بود، چند روزى در مدينه توقف نمود. در اين شهر صالحى از تبار صالحان به اين قافله پيوست كه كاروانيان وى را نمى شناختند. پس از مدت كوتاهى اين كاروان به سمت مكه به راه افتاد. مردى در بين راه مدينه به مكه به اين كاروان ملحق شده و مشاهده كرد كه آن انسان صالح به خدمت اهل قافله مشغول است . خدايا او چه مى ديد؟! آرى او خيلى سريع زين الساجدين و العابدين حضرت على بن الحسين عليه السلام را شناسايى كرد. او از اهل قافله پرسيد:
آيا اين شخص را كه اينگونه به خدمت شما مشغول است را مى شناسيد؟ اهل كاروان پاسخ دادند:
او در مدينه به ما ملحق شده و بنابر خواسته خودش به اهل كاروان خدمت مى كند.
آن مرد گفت : بله اگر او را مى شناختيد هرگز چنين گستاخى در حق او روا نمى داشتيد كه شما را خدمت كند. او على بن الحسين عليه السلام است .
ناگاه اهل كاروان به سوى امام شتافته و به روى دست و پاى او افتادند. آنها از حضرت عذر خواهى كرده و عرض كردند: اى پسر خدا صلى اللّه عليه و آله ، چرا با ما چنين رفتارى كرديد؟ ممكن بود از روى نشناختن شما جسارتى از ما سر مى زد. امام با خوشرويى پاسخ داد: من خودم عمدا كاروان شما را جهت مسافرت حج انتخاب كردم ، چون مرا نمى شناختيد. زيرا گاهى با كاروانى مى روم كه عطوفت فراوانى در حق من روا مى دارند و مانع آن مى شود كه من نيز به فيض سعادت همسفران نائل شوم .
كاروانيان از اين همه بزرگى ، صفا و معرفت آن حضرت در شگفت شده و از سوى ديگر از اين اينكه سعادت همسفر بودن با آن حضرت را پيدا كرده بودند، در پوست خود نمى گنجيدند.
بيان پاره اى از اسرار مناسك  
امام زين العابدين گفتگويى با يكى از انسانهاى متدين زمان خويش به نام شبلى داشته است . اين شخص از شيفتگان ولايت ائمه هدى بود. در اين مذاكره و پرسش و پاسخ ، آن حضرت به اسرار مهمى از مناسك اعمال حج اشاره نموده است كه با توجه به متن روايت تنها اين اسرار ذكر مى گردد. آن حضرت به شبلى و بلكه تمامى انسانهاى مومن و آزاده اى كه بعدها موفق به تشرف به مكه جهت انجام اين فريضه مهم مى گردند فرموده است :
هنگام فرود آمدن در مقيات و بيرون آوردن لباس دوخته از بدن ، نيت كنيد لباس معصيت را بيرون آورده و لباس اطاعت خدا را بر تن كنيد.
هنگام شستشو و غسل احرام ، تصميم به شستن روح و جانتان از گناهان داشته و با نظافت بدنتان مصمم به نظافت روانتان به نور توبه و انابه به سوى حقتعالى باشيد.
زمان احرام ، عزم بر حرام كردن هرچه خدا نپسنديده بر خود كنيد.
هنگام خواندن دو ركعت نماز مستحبى قبل از اهرام نيت تقرب به خداوند داشته و زمان لبيك گفتن ، مصمم به سخن گفتن در اطاعت حق و سكوت در بيان حرام باشيد.
وقتى داخل حرم شده ، كعبه را زيارت نموده و دو ركعت نماز واجب بجا آوريد، نيت كنيد كه غيبت و بدگويى از مسلمانان را بر خود حرام و هميشه قصدتان خدا باشد.
زمان طواف ، ماليدن دست به اركان كعبه و سعى بين صفا و مروه ، تصميمتان اين باشد كه هميشه به سمت خدا پناه برده و بدانيد كه او از همه رازهاى پنهان آگاه است .
وقتى به سمت حجرالاسود رفته و به آن دست كشيده و بوسيديد، بدانيد كه اين عمل مانند مصافحه نمودن با خداست و زمان ايستادن پشت مقام ابراهيم عليه السلام ، همان طور كه آن حضرت ، بينى شيطان را به خاك ماليد، شما نيز نيت ايستادگى در مقابل شيطان درونتان را داشته باشيد. آن گاه كه موفق به نوشيدن آب زمزم شديد، عزم بر پوشاندن چشم از گناه كنيد.
اما هنگام اعمال وقوف ، به منى ، نيت كنيد كه مردم از دست ، زبان و دلتان در امان بوده و زمان وقوف به عرفات ، فرصت را غنيمت شمرده و در معارف الهى و علم شامل خدا به اعمالتان تفكر كنيد.
وقتى موفق به اعمال منى كه رمى جمره ، تراشيدن سر و قربانى شديد، عزم بر رمى شيطان درون ، پاك شدن از چرك و پليدى گناه مانند طفلى كه تازه متولد شده و بريدن گلوى طمع درونتان داشته و به ياد آريد كه ابراهيم براى انجام فرمان الهى حاضر به قربانى نمودن ميوه دلش بود.
پس از اتمام اعمال و مناسك حج و هنگام بازگشت و طواف مستحبى و خداحافظى ، منظورتان بازگشت به طاعت خدا و به جا آوردن و اجابت ، جهت تقرب به حقتعالى باشد كه اگر اين گونه بود حجتان مقبول بوده و الا عملا موفق به حج بيت الله نشده ايد. (119)
تخريب و بناء مجدد كعبه  
يكى از قضاياى اسفبارى كه در زمان امامت حضرت سجاد روى داد، تخريب كعبه توسط يكى از ستمگران زمان به نام حجاج بن يوسف ثقفى بود. وقتى عبدالله بن زبير در مقابل خلفاى اموى قد علم كرده و مردم حجاز را به بيعت نمودن با خويش فرا خواند، خليفه اموى عامل خويش در كوفه و بصره يعنى حجاج را كه فردى بسيار ستمگر و خونريز بوده و در كشتن شيعيان بيداد مى كرد، به سوى عبدالله بن زبير فرستاد.(120) عبدالله پس از شكست خوردن به سوى مكه گريخته و در كنار كعبه پناه گرفت تا به گمان خويش جان خود را به سلامت نگاه دارد. اما حجاج بن يوسف مانند رؤ ساى خويش احترامى براى بيت الله قائل نبود به همين سبب ، حرمت كعبه را شكسته و آن را با منجنيق ويران نمود.
بنى اميه پس از اين عمل و براى اين كه از شر خشم مسلمانان در امان باشند، بزودى دستور بناء مجدد كعبه را داده و آن را به بهترين وجهى تعمير و تجديد بناء كردند.
وقتى نوبت به نصب حجرالاسود، در جاى خويش رسيد، هر كه از علماء و قاضيان به ظاهر زاهد، اراده اين عمل نمودند، ناكام مانده و با لرزش و ارتعاش دست ، موفق به نصب حجر در جاى خويش نشدند. در اين هنگام عارف كامل الهى ، امامى كه حجر او را مى شناخت يعنى امام زين العابدين عليه السلام پيش آمده و حجرالاسود را در جاى خويش استقرار داد و ناگاه فرياد تكبير مردم به پا خاسته و خشم و حسد درونى عاملان حكومت اموى را برانگيخت .(121)
اشعار فرزدق در وصف امام در موسم حج  
خلفاء اموى به جهت عمق جنايت يزيد بن معويه در كربلا و به خاطر احترام فوق العاده مردم به امامان (هر چند به ظاهر اقدام آشكارى در تعرض ‍ به جان و مال ايشان نمى نمودند، اما سعى و افرى در جلو گيرى از ارتباط مردم با ايشان و ممانعت از نشر فضائل ائمه هدى داشتند.
زمان امامت حضرت على بن الحسين عليه السلام ، معاصر با چند تن از اين خلفاء از جمله هشام بن عبدالملك بود. در يكى از سالها در موسم حج ، هشام با عده اى از بزرگان شهر شام و رؤ ساى حكومت خويش به قصد مراسم حج ، به مكه آمده و روزى كه اراده استلام و بوسيدن حجرالاسود را نمود، به دليل ازدحام فوق العاده مردم ، اين امر نه براى وى و نه همراهانش ‍ ميسور نگرديد. ناچار در جايگاهى كه مشرف به كعبه ، براى او ساخته شده بود نشست تا اندكى جمعيت پراكنده شده و خلوت گردد تا موفق به استلام حجر شود.
او و اطرافيانش به سوى مردم مى نگريستند كه با شور و اشتياق مشغول طواف خانه كعبه بودند. آن سال ازدحام جمعيت فوق العاده بود. در اين هنگام صحنه به وقوع پيوست . ناگهان نور جمال امام سجاد روشنى بخش ‍ محفل زائران و حاجيان شده و رخسار نيكوى او در مسجدالحرام نمايان گشت . با آمدن آن امام والا تبار، جمعيت او را بر وى گشوده و راه عبور برايش باز گرديد. اين واقعه براى هشام و اطرافيان وى گران آمده يكى از ايشان كه گويا آن حضرت را نشناخته بود با تعجب بسيار از اين جلال و عظمت و از اين كه هشام با آن شوكت ظاهرى نتوانسته حجر را استلام كند ولى مردم اين چنين به آن شخص نورانى احترام كرده اند، از هشام پرسيد: او كه اين گونه احترام مى شود؟
هشام كه نمى خواست پيرامون شخصيت آن حضرت سخن به ميان آيد به دروغ گفت : او را نمى شناسم .
در اين هنگام شاعرى به نام ابوفراس مشهور به فرزدق رو به هشام نموده و گفت : اما من او را به نيكى مى شناسم .
مرد شامى به فرزدق گفت : او كيست ؟ به من معرفى نما.
فرزدق كه سابقه ارادت خاصى به اهل بيت رسول الله صلى اللّه عليه و آله داشته و در سرودن شعر، فرد بر جسته و توانايى بود امام را در قالب قصيده بلندى معرفى نمود. اين قصيده كه به صورتهاى مختلفى تا كنون نقل گرديده و در منابع معتبر ضبط و ثبت شده است ، به جهت مضامين بسيار عالى و بهره گيرى از صنعت شعرى عرب كه در نوع خود بسيار ممتاز بود، تا كنون با ترجمه فارسى و توسط شعراى نامدار فارسى زبان به نظم در آمده است . يكى از اين نمونه ها، منظومه سروده عبدالرحمن جامى ، شاعر نام آور قرن هشتم هجرى است كه قصيده فرزدق شامى و اين ماجرا را به اين صورت آورده است :

پور عبدالملك به نام هشام
در حرم بود با اهالى شام
مى زد اندر طواف كعبه قدم
ليكن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهر نظاره گوشه اى بنشست
ناگهان نخبه نبى و ولى
زين عباد بن حسين على
در كساء بها حله نور
بر حريم حرم فكنده عبور
هر طرف مى گذشت ، بهر طواف
در صف خلق مى فتاد، شكاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالى ز خلق راه گذر
شاميئى كرد از هشام سؤ ال
كيست اين با چنين جمال و جلال
از جهالت در آن تعلل كرد
وز شناسائيش تجاهل كرد
گفت نشناسمش ، ندانم كيست
مدنى ، يا يمانى ، يا مكيست
بوفراس آن سخنور نادر
بود در جمع شاميان حاضر
گفت من مى شناسمش نيكو
زو چه پرسى به سوى من كن رو
آن كس است اين كه مكه و بطحاء
زمزم و بوقبيس و خيف و منى
مروه ، مسعى ، صفا، حجر، عرفات
طيبه ، كوفه ، كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قره العين سيدالشهداست
زهره شاخ دوحه زهراست
ميوه باغ احمد مختار
لاله راغ حيدر كرار
چون كند جاى در ميان قريش
رود از فخر بر زبان قريش
كه بدين سرور ستوده شيم
به نهايت رسيد فضل و كرم
ذروه عز تست منزل او
حامل دولت است محمل او
از چنين عز و دولت ظاهر
هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمكين
خاتم الانبياست نقش نگين
لايح از روى او فروع هدى
فائح از خوى او شميم وفا
طلعتش آفتاب روز افروز
روشنايى فزاى و ظلمت سوز
جد او مصدر هدايت حق
از چنان مصدرى شده مشتق
ز حيا نايدش پسنديده
كه گشايد به روى كس ديده
خلق از او نيز ديده خوابانند
كز مهابت نگاه نتوانند
نيست بى سبقت تبسم او
خلق را طاقت تكلم او
در عرب در عجم بود مشهور
گو ندانش مغفلى مغرور
همه عالم گرفت پر تو خور
گر ضريرى نديد از آن چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاك
بوم از آن گر نيافت بهره چه ضرر
بر نيكو سيرتان و بدكاران
دست او ابر موهبت باران
فيض آن ابر بر همه عالم
گر بريزد نمى ، نگردد كم
هست از آن معشر بلند آيين
كه گذشتند ز اوج عليين
حب ايشان دليل صدق و وفاق
بغض ايشان نشان كفر و نفاق
قربشان پايه علو و جلال
بعدشان مايه عتو و ضلال
گر شمارند اهل تقوى را
طالبان رضاى مولا را
اندر آن قوم مقتدا باشند
وندر آن خيل پيشوا باشند
گر بپرسد ز آسمان بالفرض
سائلى ، من خيار اهل الارض
بر زبان كواكب و انجم
هيچ لفظى نيايد الا هم
هم غيوث الندى اذا وهبوا
هم ليوث الشرى اذا نهبوا
ذكرشان سابق است در افواه
بر همه خلق ، بعد ذكرالله
سر هر نامه را رواج افزاى
نامشان هست بعد نام خداى
ختم هر نظم و نثر را الحق
باشد از يمن نامشان رونق (122)
قصيده عزاء و زيباى فرزدق ، آتش حسد و كينه را در هشام شعله ور نمود.
مدتى بعد دستور دستگيرى او را داده و به او با عتاب گفت : چرا مرا اين چنين وصف نمى كنى ؟ فرزدق جواب دندان شكنى به هشام داده و گفت : تو هم جدى مانند جد و پدر و مادرى چونان امام زين العابدين داشته باش تا تو را نيز همان طور توصيف كنم .
امام زين العابدين كه از دستگيرى فرزدق مطلع شد، به جهت معيشت او و خانواده اش مقدار فراوانى پول براى وى فرستاد و هر چند كه فرزدق در ابتداء از گرفتن آن امتناع مى كرد ولى با اصرار آن حضرت پذيرفت . (123)
حج بالاتر است يا جهاد؟  
روزى در مسير حج ، شخصى به نام عباد بصرى ،(124) امام سجاد را ملاقات كرده و به حالت پرسش و يا اعتراض خطاب به آن حضرت عرض كرد: چرا جهاد در راه خدا را به جهت سختى و شدائد آن ترك كرده و مداومت بر (واجبات ديگر از جمله ) حج داريد؟! و سپس ادامه داد: خداوند در قرآن مى فرمايد: همانا خداوند از مؤ منين جان و اموالشان را در مقابل بهشت خريدارى مى كند. اين مؤ منين در راه خداوند جنگ نموده ، مى كشند و كشته مى شوند تا آنجا كه مى فرمايد و بشارت بده به اهل ايمان . (125)
امام جواب بسيار نيكويى به عباد بصرى داده و فرمود: اگر چنين مؤ منينى در اختيار داشتم قطعا جهاد در راه خدا را بر حج ترجيح مى دادم . (126)
امام فرزند مكه است  
حضرت زين العابدين عليه السلام پس از واقعه جانسوز كربلا در چندين موضع خطبه هايى ايراد نموده و ضمن شرح واقعه كربلا و نابود كردن تبليغات دستگاه يزيدى ، نكات جالبى را نيز بيان نمود.
آن حضرت در شام ضمن بيان خطبه اى كوبنده در فرازى اين گونه فرمود: اى مردم ، هر كه مرا مى شناسد، شناخته و هر كه نمى شناسد بداند كه همانا من فرزند مكه و منى و زاده زمزم و صفا هستم . من فرزند پيامبرى هستم كه اركان كعبه را (در تعمير بناء كعبه ) با جامه خويش حمل نموده و هم او كه بهترين طواف ، سعى ، نيكوترين حج و لبيك گفتن را داشته است . (127)
امام محمد باقر عليه السلام و حج 
معرفى آن امام  
روز اول ماه رجب سال 57 هجرى ستاره وجودى امام باقر عليه السلام در مدينه درخشيده و به عرصه ظهور آمد. پدرش امام على بن الحسين زين العابدين و مادرش فاطمه بنت الحسين معروف به ام عبدالله ، دختر حضرت امام مجتبى عليه السلام بود. مهمترين لقب آن حضرت باقرالعلوم يعنى شكافنده دانشها بود كه در روايت معروف جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله به آن تصريح شده است . (128)
امام محمد باقر عليه السلام در طول دوران زندگى و امامت خويش به بك جهاد وسيع علمى دست زده و حاصل اين تلاشهاى ترتيب راويان بزرگى همچون جابر جعفى بود كه هر كدام به نوبه خويش پايه گذار مكاتب فكرى و فرهنگى گسترده اى در اقصى نقاط ممالك اسلامى شدند. (129)
آن حضرت در سن چهار سالگى در كربلا حضور داشت و به همراه پدر و مادرش خاطرات سخت اسارت را تجربه نمود. جهاد علمى آن امام بزرگوار باعث روشن شدن فكر جامعه و در نتيجه موجب وحشت حكام ظالم اموى شد. به همين جهت فشارهاى بى حد و طاقتفرسايى از سوى حاكمان مروانى به وى وارد مى شد. سرانجام عمال ابراهيم بن وليد بن عبدالملك بن مروان او را به زهر كشنده اى مسموم نموده و آن حضرت در سن پنجاه و هفت سالگى و در روز دوشنبه هفتم ذى الحجه سال 114 هجرى به شهادت رسيده و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.
گريه امام باقر عليه السلام در كنار خانه خدا 
افلح ، غلام امام باقر عليه السلام مى گويد: با آن حضرت به مكه و جهت مناسك حج مشرف شديم . وقتى داخل مسجدالحرام شده و چشم مبارك امام به بيت الله احرام افتاد، شروع به گريه نموده و به نحوى بلند گريه مى كرد كه صداى آن به وضوح شنيده مى شد.
در اين هنگام من به حضرت عرض كردم : پدر و مادرم فدايت ، مگر مردم را نمى بينى كه به جهت صداى بلند گريه شما، به سويتان مى نگرند؟ اگر ممكن است اندكى آهسته تر بگرييد.
امام عليه السلام فرمود: واى بر تو اى افلح ! اين چه پيشنهادى است كه مى كنى ؟ چرا اين چنين نگريم ؟ شايد حقتعالى به همين سبب به نظر رحمت به من و فرداى قيامت رستگار گردم .
افلح مى گويد: سپس امام به طواف پرداخته و در كنار مقام به نماز ايستاد در حال سجده احساس كردم كه از شدت گريه شانه هايش تكان مى خورد. ناگاه سر از سجده برداشته و به چشم خود ديدم كه محل سجده اش از اثر اشك ديدگان وى خيس شده بود.(130)
پرسشى جالب و پاسخى جالبتر  
روزى از ايام حج ، طاووس يمانى با رفيق خويش ، مشغول طواف بود. ناگاه چشم ايشان ، به امام باقر عليه السلام كه در آن هنگام در سنين جوانى بسر مى برد، افتاد.طاووس رو به رفيق خويش كرده و گفت : اين جوان كه مى بينى شخصى دانشمند و عالم كاملى كه در پاسخ هيچ پرسشى فرو نمى ماند.آنها منتظر شدند تا طواف امام پايان گرفته و او نماز خويش را به جاى آورد.در اين هنگام طاووس به همراه دوست خويش جلو رفته و در حضور مردم پرسشى از آن حضرت مطرح ساخت .او پس از سلام پرسيد:
اى فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله ، مى دانى چه روزى بود كه يك سوم كل مردم دنيا مردند؟! حضرت فرمود: منظور تو يك چهارم مردم دنيا هستند!
طاووس عرض كرد: چگونه مى فرماييد يك چهارم مردم دنيا؟
حضرت فرمود: در اول آفرينش انسان ، مجموع افراد روى زمين آدم ، حواء، قابيل و هابيل بودند كه مجموعا چهار نفر مى شدند، وقتى قابيل مرتكب قتل هابيل شد، يك نفر از اين چهار نفر كم شده و در واقع يك چهارم از مردم زمين كم شده .
طاووس و افراد حاضر با تعجب از علم شامل امامت ، به تصديق و تحسين امام پرداختند.(131)
رابطه حج با ولايت  
در سخن معرفى از امام باقر عليه السلام وارد شده كه فرمود: اسلام بر پنج پايه استوار است ، نماز، روزه ، حج ، زكاه و ولايت ما اهل البيت .كه مهمترين آن همانا ولايت است كه به هيچ چيزى مانند آن تاكيد نشده است . (132)
به همين سبب در سخنان مكررى از آن حضرت و در هنگام موسم حج به اين نكته حياتى و اساسى تاكيد شده است .
ابوحمزه ثمالى مى گويد: روزى در ايام حج بر امام باقر عليه السلام در حالى كه به اجتماع طواف كنندگان خانه خدا مى نگريست ، وارد شدم .حضرت رو به من كرده و پرسيد: ابوحمزه ، به نظر تو اين جمعيت مامور به چه واجبى هستند؟
من كه منظور امام را نفهميده بودم چيزى نگفتم و منتظر ادامه سخن اين حضرت شدم .امام ادامه داد: خداوند، مقصودش از طواف دور سنگهاى خانه اين است كه مردم اجتماع كرده و سپس نزد ما آمده و به ولايت ما تعليم ديده شوند.(133)
خانه كعبه نشانى است كه ره گم نشود
حاجى احرام دگر بند ببين يار كجاست
مجالس علمى در موسم حج  
دوران امامت امام باقر عليه السلام به جهت شكوفايى بيان و شنيدن احاديث نبوى ، دوران پربارى بود.حضرت باقر عليه السلام سر سلسله اين حركت عظيم علمى بود كه در طول اين زمان ، از هر فرصتى براى بيان حقائق نورانى اسلام و استدلالهاى محكم در اثبات اين حقائق استفاده نمود و مراسم حج يكى از فرصتهاى اصلى و مهم بود.
يكى از ياران و اصحاب امام باقر عليه السلام شخصى به نام طاووس يمانى بود كه به مقام والايى در سايه مصاحبت و پيروى از حضرت زين العابدين و امام محمد باقر عليه السلام ، رسيد.در يكى از سالها و در موسم حج وى به حضور امام پنجم رسيد.وى در حالى كه عده اى از اصحاب نيز حضور داشتند عرضه داشت : اى فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله ، پرسشهايى دارم ، اجازه مى دهيد بپرسم ؟
حضرت اجازه داد.
طاووس پرسيد: ادامه نسل باقى مردم جهان از هابيل است يا قابيل ؟
امام فرمود: هيچكدام .بلكه نسل ايشان از جانب فرزند ديگر آدم يعنى شيث ادامه پيدا كرد.
طاووس پرسيد: چرا حضرت آدم به اين نام خوانده شده است ؟
امام پاسخ داد: زيرا خمير مايه خلقت مادى او از متن قعر زمين بود كه اديم الارض خوانده مى شود به همين سبب آدم خوانده شد.
طاووس پرسيد: همسر او چرا حواء ناميده شد؟
امام فرمود: زيرا از اضلاع بدن آدم كه زنده بود آفريد شده است و چون لفظ حى به خمير خلقت اوليه او گفته شده به همين جهت حواء ناميده شده است .
طاووس پرسيد: كدام گروه بودند كه در عين دروغگو بودن ، شهادت حق دادند؟
امام فرمود: كدام اينها منافقين بودند كه نزد رسول الله رفته و گفتند: شهادت مى دهيم كه تو فرستاده خدا هستى و خداوند اين آيه را نازل فرمود: وقتى منافقين نزد تو آيند، گويند كه گواهى به رسالت تو مى دهيم .و خداوند آگاه است كه شهادت آنها درست بوده و تو به حقيقت فرستاده او هستى اما آگاه مى كند كه منافقين دروغگو بوده و نظرشان اعلام تسليم قلبى در مقابل حقيقت اسلام نيست .(134)
طاووس پرسيد: اولين دروغ چه بوده و گوينده اش كه بود؟
حضرت فرمود: ابليس اولين دروغگو بود كه وقتى براى دليل سجده نكردنش در مقابل آدم هه سخن كفت به دروغ متوسل شده و گفت من بهتر از آدم هستم ، زيرا مرا از آتش و آدم را از خاك خلقت كردى .(135)
طاووس پرسيد: آيا چيزى در عالم وجود داشته كه تنها يك مرتبه به پرواز در آمده باشد؟
امام باقر عليه السلام پاسخ داد: بله آن هم كوه طور بود بر پيشينيان قوم يهود به جهت لجاجت و سر سختى ايشان ، مانند ابرى كه در بالاى سر قرار گرفته و در حركت مى كند، در آمده و آنها تصور كردند كه به زودى مانند باران بر ايشان فرود خواهد آمد.(136)
مجلس علمى امام و آن پرسشها و پاسخها كه حكايت از عمق علم امام به كنه و باطن آيات قرآن بود، توجه همه حضار را برانگيخته بود.طاووس ‍ يمانى كه روانى تشنه داشت هنوز از چشمه مواج عميق امامت سسيراب نشده و عطش وار به پرسشهاى خويش ادامه مى داد، سؤ ال كرد: اى فرزند رسول الله ، ما را از فرستاده اى كه خداوند او را برانگيخت اما نه انسان و جن بود و نه از ملائكه آگاه كنيد.
امام فرمود: اين موجود، كلاغ بود كه حقتعالى پس از كشته شدن هابيل به دست قابيل ، او را به سوى قابيل فرستاد تا طريقه دفن هابيل را به وى نشان دهد.(137)
طاووس پرسيد: يابن رسول الله ، در مورد موجودى كه نه انسان بود و نه از جن و نه از ملائكه و جمعيتش را نصيحت كرد، چه مى فرماييد؟
حضرت پاسخ داد: آن موجود، مورچه بود كه زمان گذشتن سليمان هه و همراهانش از كنار لانه مورچگان ، خطاب به آنها گفت : اى گروه مورچگان ، داخل لانه ها رويد تا سليمان و لشگريانش ، ندانسته پايمالتان نكنند.(138)
طاووس پرسيد: همچنين بفرماييد، كدام موجود زنده بود كه به او دروغ بسته شد؟
امام فرمود گرگ بود كه برادران حضرت يوسف ، او را به دروغ قاتل يوسف معرفى كردند.(139)
طاووس پرسيد: بفرماييد چه چيزى بود كه كمش حلال و بسيارش حرام گرديد؟
حضرت فرمود: قضيه مربوط به قوم طالوت بود كه وقتى به نهر آبى رسيدند، طالوت جهت آزمايش ايشان فرمود: هر كه از اين آب مگر اندكى به اندازه مشتى از آن خورد از من نيست .
بنابراين عده كمى كه مؤ من بودند به اين دستور عمل كرده و عده زيادشان ، آب بيشترى خوردند و به همين سبب كار حرام را مرتكب شدند.
طاووس در اين هنگام پرسشى نمود كه براى همه حاضرين عجيب آمد.او پرسيد: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بفرماييد كدام صلاه (140) بدون وضو بوده و كدام روزه است كه مى توان همراهش خورد و آشاميد بدون اين كه باطل شود؟!
امام فرمود: صلاه بر پيامبر و آل او بدون وضوء جائز است و روزه اى كه گفته اى روزه سكوت است كه نمونه آن در قرآن كريم از قول حضرت مريم عليهم السلام وارد شده كه در پاسخ مردم شهر و اطرافيانش پيرامون وضع عجيبى كه از وى ديده و فرزندى را بدون پدر دامانش مشاهده كردند، گفت : همانا من به خاطر حقتعالى روزه نذر كرده و امروز با انسانى سخن نخواهم گفت .(141) آخرين پرسش طاووس اين بود كه سؤ ال كرد: چه چيزى است كه زياد شده و پس رو به نقصان مى گذارد؟ و چه چيزى است زياد شده و ناقص نمى گردد و چيست كه رو به نقصان گذاشته و زياد نمى شود؟
امام فرمود: آنچه زياد شده و رو به نقصان مى گذارد ماه است كه از ابتداء، قرص ماه بوده و سپس كامل شده و سپس رو به نقصان مى گذارد.اما چيزى كه زياد شده و كم نمى گردد آب درياست كه در اثر باران و مسائل ديگر زياد شده و رو به نقصان نمى گذارد(142)و آن چه زياد نشده و هميشه رو به اتمام و نقصان است عمر مى باشد.(143)
مناظره علمى ديگرى از امام در حج  
عده اى از ياران امام در موسم حج همراه آن حضرت بودند.يكى از ايشان ابوربيع بود كه مى گويد: در آن سال ، هشام بن عبدالملك به همراه شخصى به نام نافع كه اطلاعاتى راجع به اديان ديگر توحيدى داشت ، در موسم حج شركت كرده بود.
در هنگام طواف و مناسك ديگر حج ، نافع مشاهده كرد كه فرد موقرى كه آثار ديانت و علم از چهره اش هويداست ، ايستاده و مردم دور وى حلقه زده اند.نافع رو به هشام بن عبدالملك ، خليفه مغرور اموى كرده و پرسيد: اين شخص كيست كه مردم چنين به او مراجعه كرده و به وى احترام كرده و پرسش هايى از او مطرح مى كنند؟
هشام پاسخ داد: او پيامبر اهل كوفه (144)و نامش محمد بن على است .
نافع گفت : اكنون نزد وى رفته و سؤ الهايى را مى پرسم كه غير از پيامبر يا فرزند او و يا جانشين بر حقش نمى تواند پاسخ دهد.
هشام كه از اين پيشنهاد و نيت نافع خوشحال شده بود گفت : حتما اين كار را انجام بده ، شايد به سبب نداشتن پاسخ پرسشهايت خجلت زده شود.نافع به سوى محلى كه امام در آنجا بوده و مردم ازدحام كرده بودند رفت .او نزديك امام شده و گفت : اى محمد بن على ، من تورات ، انجيل ، زبور(حضرت داوود)و قرآن را نيز به دقت خوانده و به حلال و حرام آن آگاهى دارم و قصد دارم كه پرسشهايى از تو كنم كه پاسخ آن را غير از نبى يا وصى او و فرزند نبى نداند.
امام رو به نافع كرده و فرمود: هر چه مى خواهى بپرس .
نافع پرسيد: چه مقدار فاصله بين عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله بوده است ؟
امام فرمود: آيا به نظر خودم پاسخ دهم يا به نظر تو؟
نافع گفت : هر دو نظر را بفرماييد.
امام فرمود: در نظر من پانصد سال و به نظر تو ششصد سال .(145)
نافع پرسيد: پس مرا آگاه كن از مفهوم اين آيه قرآن كه فرمود: اى پيامبر، بپرس از پيامبران پيشين كه كه آيا ما خداى ديگرى را غير از خداوند رحمان قرار داديم كه عبادتش كنند(146)(يعنى مثلا از حضرت عيسى هه بپرس كه آيا ما به توحيد دعوت كرديم تا سه خدايى ).در اين آيه خداوند محمد صلى الله عليه و آله را ماءمور كرده از چه كسى بپرسد و اگر منظور عيسى عليه السلام است بين وى و حضرت عيسى عليه السلام پانصد سال تفاوت بوده است و چگونه اين امر ممكن است ؟
امام باقر عليه السلام آيه اول سوره مباركه اسرى را تلاوت كرد كه مى فرمايد: منزه است خدايى كه به يك شب ، بنده اش محمد صلى الله عليه و آله را از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه پيرامون آن را مبارك قرار داده بود سير داد تا اسرار غيبى خودش را به وى بنماياند كه همانا حقتعالى شنوا و بيناست .(147) امام سپس ادامه داد: از جمله آياتى كه حقتعالى به محمد صلى الله عليه و آله نماياند اين بود كه زمان سير به بيت المقدس (در عالم علوى ) تمامى انبياء پيشين را جمع نموده و جبرئيل اذان گفته و در اذان خويش جمله حى على خيرالعمل (148) را نيز اضافه نمود و در اين هنگام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ايستاده و اقامه نماز نموده و همه ايشان كرده و پرسيد: به چه چيزى شهادت داده و چه چيزى را قابل پرستش ‍ مى دانيد؟ آنها يكصدا شهادت به وحدانيت حقتعالى و رسالت محمد صلى الله عليه و آله داده و گفتند اين همان عهدى بود كه داشتيم .
نافع كه پى به عظمت طرف مقابلش برده بود، عرض كرد كاملا درست پاسخ داديد و سپس پرسش ديگرى مطرح كرد.او سؤ ال كرد: اين كه در قرآن مى فرمايد: آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين بسته بود.ما آنها را شكافتيم (149) منظور چيست ؟ امام باقر عليه السلام فرمود: وقتى آدم به سوى زمين هبوط كرده و در آن به همراه همسرش جاى گرفت ، آسمانها بسته بود و باران نمى باريد و زمين نيز بسته بوده و چيزى در آن روييده نمى شد.وقتى خداوند توبه آدم عليه السلام را پذيرفت ، به آسمانها دستور گشايش داده و به واسطه ابرهاى باران زا، گشايش در آسمانها پديد آورده و سپس به واسطه روياندن درختان به زمين گشايش داده و ميوه ها و نهرهاى آب به وجود آمد و اين گشايشها و نعمت دادنها معناى شكافتن است كه در آيه گفته شده است .(150)
نافع كه به وجود آمده بود عرض كرد: راست گفتى .حال از مفهوم اين سخن حقتعالى در قرآن به من خبر بده كه فرمود: روزى كه به قدرت قاهره خويش ‍ آسمانها و زمين را تبديل كنيم .(151) منظور از زمينى كه تبديل مى شود چيست ؟ حضرت فرمود: زمينى است كه مانند نان سفيد بوده و مردم آن به خوردن مشغولند تا حقتعالى به حساب بندگان رسد.
نافع با تعجب پرسيد: مگر در آن روز مردم از خوردن امتناع نمى كنند؟
امام فرمود: آيا قبل از ورود در آتش جهنم غذا نخوردن بندگان صحيح به نظر مى آيد تا وقتى در آتشند؟
نافع پاسخ داد: بلكه وقتى در آتش جهنم هستند.
امام فرمود: به خدا قسم كه اهل جهنم وقتى به سوى خوردنى دعوت شوند، امتناع نكرده و براى خوردن مهيا مى شوند و البته به آنها زقوم (خوراك اهل عذاب ) خورانده مى شود و وقتى براى آشاميدن خوانده مى شوند از آب جوشان متعفن ، مى نوشند(بنابراين وقتى در آتش جهنم نيز خوردن و آشاميدن دارند، قطعا قبل از آن نيز مى خورند و مى آشامند).در اين هنگام نافع ضمن تصديق فرمايش امام باقر عليه السلام گفت : اينك تنها يك پرسش باقى مانده است و آن اين است كه بفرماييد، خداوند از چه زمانى بوده است ؟
امام فرمود: واى بر تو، خداوند تا چه زمانى نخواهد بود تا بگويم از چه زمانى بوده است .(152) منزه خدايى است كه هيچوقت عدم و نيستى در او راه پيدا نكرده و يگانه و بى نياز است و رفيق و فرزندى نيز هرگز نداشته و ندارد. نافع سكوت كرد.امام در اين هنگام رو به وى كرده و فرمود: اينك من از تو مطلبى را بپرسم .
نافع كه انتظار نداشت حضرت چنين مطلبى را پيش بياورد پرسيد: پرسش ‍ شما چيست ؟
امام باقر عليه السلام فرمود: نظر تو پيرامون كشته شدگان نهروان و خوارج چيست ؟ (153)
چون اگر بگويى كه اميرالمؤ نين آنها را به حق از دم تيغ گذراند(بنابر نظر و راءى خودت )مرتد شده اى و اگر بگويى كه به ناحق اين كار را نمود كافر شده اى .
نافع در اين هنگام كه پاسخى براى پرسش حضرت نداشت ، عرضه داشت : به خدا قسم ، حقيقتا تو داناترين مردم هستى .سپس از نزد امام دور شده و به سوى هشام بازگشت .
هشام پرسيد: چه كردى ؟
نافع پاسخ داد: رهايم كن .به خدا او داناترين مردم و فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله است و پيروانش حق دارند كه حتى او را نبى بدانند.(154)
امام باقر عليه السلام و واجبات مردم در حج  
آن حضرت مانند ساير معصومين عليهم السلام ، ملجاء و پناه مردم در همه ابعاد و مرجع پاسخ به پرسشهاى ايشان به خصوص در مراسم حج بود.همه ساله تعداد بيشمارى از حاجيان و زائران بيت الله الحرام ، در آن ايام خدمت حضرت باقر عليه السلام رسيده و پاسخ پرسشها و اشكالات خويش را مى يافتند.دو نفر از راويان اخبار و احاديث آن امام به نامهاى حبابه و البيه و ابوبصير نقل مى كنند: آن امام بزرگوار را در مراسم حج ديديم در حالى كه با وقار خاصى در كنار كعبه ايستاده و دعا مى نمود.
هنگامى كه از دعاء و نماز فارغ مى شد، سيل مردم به طرف او سرازير شده و مكرر با او سخن مى گفتند.امام پاسخ همه آنان را با خوشرويى داده و بلكه قريب به هزار مسئله را پاسخ مى فرمود.(155)
تمناى اهل قبور  
محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام (156) روايت مى كند كه فرمود: آرزوى كسانى كه دستشان از دنيا كوتاه نشده و دار فانى را وداع گفته اند اين است كه اى كاش در دنيا بوده و حجى را موفق مى شدند كه بجا آورند.(157)
در واقع اين سخن عميق امام حاكى از اين واقعيت است كه صورت واقعى اعمال ما در آخرت معلوم مى شود.به همين سبب وقتى كسى دست از جهان مادى فرو شست ، واقعياتى از اعمال عبادى براى وى روشن مى شود كه در دنيا مجهول بود و از آن سو نياز به عمل صالح در سراى باقى معلوم مى گردد.
فضيلت اعمال حج در نقل امام باقر عليه السلام  
آن حضرت نقل مى كند: جدش رسول الله صلى الله عليه و آله نماز صبح را با اصحاب خويش بجا آورد.سپس با آنان سخن گفت تا آفتاب طلوع كرد.پس از رفتن همه اصحاب دو نفر باقى ماندند كه يكى مردى از انصار بود و ديگرى از قبيله ثقيف .پيامبر صلى الله عليه و آله رو به آنان نموده و فرمود: شما براى پرسيدن مطالبى آمده ايد كه اگر خواهيد خودم بيان كنم .آنان نيز با آغوش باز از اين فرمايش رسول الله صلى الله عليه و آله استقبال كردند.
حضرت رو به مرد انصارى كرده و فرمود: تو مى خواستى در مورد ثواب حج و عمره بپرسى .پس بدان ، وقتى عزم سفر كرده و سوار مركبت شدى به هر قدمى برايت ثوابى و محو شدن يك گناه از نامه اعمالت ، نوشته مى شود.وقتى احرام بسته و لبيك گفتن به هر لبيكى ده ثواب نوشته شده و ده گناه از نامه اعمالت پاك مى شود.هنگامى كه موفق به طواف شدى ، خداوند حياء مى كند كه بعد از آن عذابت كند و موقعى كه نماز نزد مقام خواندى ، حقتعالى ثواب هزار ركعت نماز قبول شده را به تو عنايت خواهد فرمود.وقتى موفق به سعى بين صفا و مروه شدى مانند كسى هستى كه پياده موفق به حج شده و هفتاد بنده مؤ من را در راه خداوند آزاد كرده باشى .
وقتى موفق به وقوف در عرفات تا غروب خورشيد شدى ، اگر گناهانت به اندازه ريگهاى بيابان و قطرات درياها باشد به طور حتم خداوند از آن چشم پوشى خواهد نمود.
هنگامى كه به رمى جمرات توفيق پيدا كردى ، به هر سنگى خداوند ده حسنه براى باقى عمرت منظور خواهد نمود.
وقتى قربانى خود را نثار كردى ، خداوند بابت هر قطره از خون آن يك ثواب براى باقيمانده عمرت منظور خواهد نمود.
و بالاخره هنگامى كه جهت عمره طواف و دو ركعت نماز به جا آوردى مانند اين است كه فرشته اى به تو خطاب مى كند: آن چه در قبل از گناهان انجام داده بودى ، خداوند چشم پوشى كرد، بنابراين عملت را از سرگير.(158)