مسند نويسى در تاريخ حديث

دكتر سيد كاظم طباطبائى

- ۱۶ -


4ـ مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبداللّه بن عدى جرجانى (د 365 ق /976 م ) وى در شهر خود به ابـن قطان و در نزد محدثان به ابن عدى مشهور بود ابن عدى در شهرهاى گوناگون از بيش از هـزار اسـتـاد كسب دانش كرده و در نزد دانشمندان اهل سنت محدثى ثقه به شمارمى آيد او بر احـوال راويـان آگـاهى داشته و در جرح و تعديل آنان استاد بوده است و دراين زمينه كتابى دارد بـه نام الكامل فى الجرح و التعديل افزون برآن از دانش فقه نيز بهره مند بوده است ((1357)) گويا از مـسـند ابن عدى تاكنون نسخه اى شناخته نشده باشد, اما محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس محققان قرار دارد ((1358)) . 5ـ مـسـند ابى حنيفه اثر ابوالحسين محمد بن مظفر بزاز (د 379 ق / 989 م ) بنابه گفته خطيب بـغـدادى وى از مـحـمـد بـن جـريـر طبرى و يحيى بن صاعد و چندتن ديگر حديث شنيده و در جـسـتـجوى دانش مسافرتهاى بسيار كرده وى او را حافظ, صادق , كثيرالحديث , خوش فهم , ثقه , مامون و خوشنويس توصيف كرده ابوالحسن دارقطنى و ابوحفص بن شاهين و ديگران از او روايت كرده اند ((1359)) ذهبى نيز اورا ثقه و حجت دانسته و از ابوالوليد باجى نقل كرده كه ((تشيع در وى نـمـايـان بـود)) ((1360)) خـوارزمى مى گويد:((اين مسندى كه ازمرويات ابوحنيفه فراهم ساخته , نشانگر نهايت دانش وى در حديث و آگاهى اش به متون و طرق آن است )) ((1361)) . از مـسـنـد ابـن مـظـفـر تـاكـنون نسخه اى به دست نيامده , اما مندرجات آن در جامع المسانيد خوارزمى محفوظ است ((1362)) . 6ـ مـسـنـد ابـى حنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمد معروف به شاهد عدل (د 380 ق / 990 م ) مؤلف اين مسند از محدثان بغداد وبا دارقطنى معاصر بوده است وى از ابوالقاسم بغوى و يحيى بن صـاعـد و ابـوبكربن مجاهد مقرى و ديگران روايت مى كند رجال شناسان او را ((صحيح السماع )) دانسته اند, اما از آنجا كه وى مردم را به انديشه اعتزالى فرا مى خواند, وى را تضعيف كرده , روايت از او را ترك گفته اند ((1363)) خوارزمى مى گويد: ((وى در زمان خود پيشگام عادلان و ثقات بود او مـسـنـد ابوحنيفه را برپايه حروف الفباتاليف كرد)) ((1364)) از مسند طلحة تاكنون نسخه اى شناخته نشده , اما روايات آن از رهگذر جامع المسانيدخوارزمى در دسترس مى باشد ((1365)) از كتاب مناقب آل ابى طالب دانسته مى شود كه اين مجموعه نزددانشمندان شناخته شده بوده است ((1366)) . 7ـ تهذيب مسند الامام ابى حنيفه اثر ابوبكر محمد بن ابراهيم اصفهانى معروف به ابن مقرى (د 381 ق / 991 م ) كـه دسـتـنـوشته آن در كتابخانه فيض اللّه در تركيه يافت مى شود ((1367)) ابن مـقـرى در سال 285 ق در اصفهان به دنيا آمد و دست به مسافرتهاى علمى گسترده اى زد و در نـتـيـجـه حـدود پنجاه شهر را بديد ونزد دانشمندان بزرگ آن شهرها به دانش آموزى پرداخت و حـديـث بـسيار شنيد از ميان استادان ابن مقرى مى توان از ابويعلى موصلى , ابوالقاسم بغوى و ابن بـاغـنـدى ... نـام بـرد وى فقيهى بر مذهب ابن حنبل ودوست نزديك صاحب بن عباد و يك چند كـتـابـدار او بود كسانى چون ابونعيم اصفهانى و ابن مردويه و...از راويان او به شمار مى آيند رجال شـنـاسـان اهل سنت بر امانت و تبحر ابن مقرى در نقل حديث تاكيدداشته وبا الفاظى چون ثقه و امـيـن وى را ستوده اند ((1368)) ابن مقرى آثار متعددى از خودش برجاى نهاده است ((1369)) هـمـچـنين بايد گفت كه ابن مقرى به عنوان راوى برخى از آثار گذشتگان نيز شناخته شده كه ازآن ميان مى توان از مسند ابى يعلى موصلى ياد كرد ((1370)) . 8ـ رواية لمسند ابى حنيفه از ابوعبداللّه محمد بن اسحاق عبدى اصفهانى مشهور به ابن منده (د 395 ق / 1005 م ) وى در سـال 310 ق در اصفهان زاده شد در سال 330 سفرهاى علمى خود را كه نـزديـك به45 سال به درازا كشيد, آغاز كرد واز بيش 1700 تن استاد حديث شنيد و نوشت وى به ((بـازپـسـيـن سـفركنندگان )) (ختام الرحالين ) معروف شده است ميان ابن منده و همشهرى او ابونعيم درگيرى و دشمنى سختى وجود داشته است با اين وجود رجال شناسان عامه او را محدثى والامرتبه و قابل اعتماد مى دانندابن منده در عرصه حديث آثار بسيارى از خويشتن برجاى نهاده , اما از اثر مورد نظر گويا جز نامى برجاى نمانده است ((1371)) . 9ـ مـسـنـد ابـى حـنـيفه از حافظ ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى (د 430 ق / 1038 م ), صاحب كتاب معروف حلية الاوليا وى در اصفهان زاده شد و در همان شهر درگذشت ابونعيم در اصفهان , شـوشـتـر,جـرجـان و نـيـشـابور از استادان بسيارى حديث شنيد ((1372)) ذهبى وى را صدوق مى خواند و مى گويد:((سخن ابن منده درباره ابونعيم چنان زشت و ناپسند است كه گزارش آن را دوسـت نـمى دارم وهمچنين سخن هريك از آن دو را درباره ديگرى نمى پذيرم , بلكه هر دو نزد من مقبول هستند)) آنگاه افزايد: ((سخن اقران درباره يكديگر شايسته اعتنا نيست , بويژه آنگاه كه دانسته شود آن سخن از روى دشمنى يا درگيرى مذهبى يا حسادت است )) ((1373)) از اثر مورد نظر دستنوشته اى دركتابخانه احمد ثالث يافت شده , ((1374)) افزون برآن محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس است ((1375)) . 10ـ مـسـنـد ابـى حـنـيـفـه از ابـوعـبداللّه حسين بن محمد بن خسرو بلخى (د 520 ق / 1126م ) كـه دسـتـنـوشـته هايى از آن در كتابخانه هاى احمد ثالث در استانبول , دانشگاه ييل و برلين يافت مى شود ((1376)) بلخى از استادان بسيارى در بغداد حديث شنيده , ((1377)) اما شخصيت وى از ديدگاه رجالى چندان شناخته نيست ((1378)) در عين حال مسند او در رديف يكى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه به شمار مى رود ((1379)) . 11ـ مسند ابى حنيفه اثر ابوبكر محمدبن عبدالباقى معروف به قاضى مارستان (د 535 ق / 1141 م )وى نـسـبـش به كعب بن مالك انصارى مى رسد در بغداد, مكه و مصر از شيوخ بسيارى حديث شنيد و ازعلم حساب و فرايض نيز آگاهى داشت قاضى مارستان در بغداد زاده شد و در همان جا از دنـيـا رفـت ((1380)) از مـسند وى تاكنون نسخه اى شناخته نشده , اما مندرجات آن از رهگذر جامع المسانيد خوارزمى محفوظمانده است ((1381)) . 12ـ مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم على بن حسن دمشقى معروف به ابن عساكر (د 571 ق / 1176 م )وى مورخ , جهانگرد و حافظ حديث و در سفرهايش يار و همراه سمعانى صاحب كتاب الانساب بـودابـن عـسـاكـر تـالـيفات فراوانى دارد ((1382)) از مسند او گويا جز نامى باقى نمانده باشد ((1383)) . 13ـ مـسـند ابى حنيفه از ابوبكر احمدبن محمد كلاعى آگاهيهاى ما درباره اين مسند و مولفش ظـاهـرامـحدود مى شود به مندرجات جامع المسانيد خوارزمى زيرا محتواى اين مسند از رهگذر كتاب خوارزمى به دست ما رسيده ((1384)) و در غير كتاب مزبور ـ تاجايى كه نگارنده تتبع كرد ـ نـام و نـشانى از مولف و كتابش يافت نشد خوارزمى در عين حال كه اين مسند را به ابوبكر كلاعى نـسبت مى دهد, خود مى نويسد: ظاهراابوبكر اين مجموعه را از پدرش از جدش از محمد بن خالد وهـبى روايت مى كند و گردآورنده حقيقى آن شخص اخير است درنتيجه مى توان گفت : نسبت ايـن مـسـنـد به ابوبكر ياد شده به حكم روايت است , نه به حكم جمع و تاليف زيرا دراين مجموعه حـديـثـى از طريق كس ديگر جز محمد بن خالد وهبى به چشم نمى خورد بنابراين اگر مجموعه مزبور گردآورى ابوبكر كلاعى بود, برحسب قاعده بايد حديثى به نقل كسى غير از محمدبن خالد وهبى درآن يافت مى شد ((1385)) . 14ـ مـسـند ابى حنيفه از حسام الدين ابوالحسن على بن احمد بن مكى رازى (د 598 ق / 1201 م ) وى يكى از فقيهان حنفى است كه مدتى در حلب زيسته و سپس به دمشق كوچيده و در همان جا مـرده اسـت ((1386)) از مجموعه مورد نظر دستنوشته اى در كتابخانه احمد ثالث در استانبول يافت شده است ((1387)) . 15ـ مـسـنـد ابـى حنيفه اثر ابوالقاسم عبداللّه بن محمد معروف به ابن ابى العوام سغدى درباره ايـن مـجموعه نيز آگاهيى جز آنچه خوارزمى در جامع المسانيد گفته , در اختيار نگارنده نيست ((1388)) . 16ـ جـامـع مـسـانـيد الامام الاعظم كه به آن جامع المسانيد و مسانيد ابى حنيفه نيز گويند اثر ابـوالـمؤيد محمدبن محمود خوارزمى (د 645 ق / 1247 م ) يكى از فقيهان حنفى وى در خوارزم چشم به جهان گشود ومدتى در آن شهر زيست سپس حج گزارد و مدتى مجاور خانه خدا شد و در واپسين سالهاى زندگى اش در بغداد سكونت گزيد و در آنجا تا گاه مردن به تدريس پرداخت ((1389)) مهمترين اثر او گويا همين جامع المسانيد باشد اين كتاب آميخته اى از پانزده مجموعه از مـسـنـدهـاى پـيـشـيـن ابـوحـنـيـفـه اسـت كه به ترتيب ابواب فقه فراهم آمده , از اين كتاب دسـتـنـوشته هاى بسيارى در مصر, تركيه و هند وجود دارد ((1390)) كتاب مزبور در سال 1332 قـمـرى درحـيـدر آباد هند در دو مجلد به چاپ رسيده است مؤلف درباره انگيزه خويش از فراهم ساختن اين كتاب چنين مى گويد:. (( مـن در شـام از بـرخـى از نـاآگـاهـان شـنـيـدم كـه بـر ابـوحـنيفه خرده مى گرفت و او را كوچك مى شمرد و ديگران را بزرگ مى داشت و او را در عرصه حديث قليل الروايه مى شمرد وبراى ايـن كـار خـود به مسند شافعى تاليف ابوالعباس محمد بن يعقوب اصم و موطا مالك ومسند امام احمد استدلال مى كرد و مى پنداشت كه ابوحنيفه مسندى ندارد و تنها شماراندكى حديث روايت مـى كـنـد دراين وقت غيرت دينى پروردگارى و عصبيت حنفى نعمانى من به جنبش درآمد در نـتـيـجـه تـصميم گرفتم كه پانزده مجموعه از مسندهايى را كه دانشمندان بزرگ حديث فراهم ساخته اند, درهم آميزم و آنها را در يكجا گرد آوردم [ بدين شرح ]:. 1) مـسند ابى حنيفه : تاليف حافظ ابومحمد عبداللّه بن محمد ... حارثى بخارى معروف به عبداللّه استاد. 2) مسند ابى حنيفه : تاليف ... ابوالقاسم طلحة بن محمد [ معروف به ] شاهد عدل . 3) مسند ابى حنيفه : تاليف حافظ ابوالحسين محمد بن مظفر .... 4) مسند ابى حنيفه : تاليف حافظ ابونعيم احمد بن عبداللّه بن احمد اصفهانى . 5) مسند ابى حنيفه : تاليف ... ابوبكر محمدبن عبدالباقى بن محمد انصارى . 6) مسند ابى حنيفه : تاليف ... ابواحمد عبداللّه بن عدى جرجانى . 7) مسند ابى حنيفه : كه امام حسن بن زياد لؤلؤيى از او روايت مى كند. 8) مسند ابى حنيفه : تاليف ... عمربن حسن اشنانى . 9) مسند ابى حنيفه : تاليف ... ابوبكر احمد بن محمد ... كلاعى . 10) مسند ابى حنيفه : تاليف ... ابوعبداللّه محمد بن حسين بن محمد بن خسرو بلخى . 11) مـسـنـد ابى حنيفه كه قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم انصارى آن را فراهم ساخته واز وى روايت مى كند اين مجموعه به نسخه ابى يوسف نامبردار است . 12) مـسـنـد ابـى حـنـيـفه كه محمد بن حسن شيبانى آن را فراهم ساخته و از او روايت مى كند اين مجموعه به نسخه محمد نامبردار است . 13) مسند ابى حنيفه كه آن را فرزندش حماد بن ابى حنيفه فراهم آورده و از او روايت مى كند. 14) مسند ابى حنيفه كه آن را نيز امام محمد [ بن حسن شيبانى ] گردآورده واز او روايت مى كند اين مجموعه به كتاب الا ثار نامبردار است . 15) مسند ابى حنيفه : تاليف ابوالقاسم عبداللّه بن محمد بن ابى العوام سغدى . ((سـپـس از خـداوند كاميابى را خواستار شدم و براى جمع اين مسندها به ترتيب ابواب فقه نزد او استخاره كردم )) ((1391)) . بـايـد افزود كه مؤلف از آوردن احاديث و اسنادهاى تكرارى خوددارى كرده , مگر آنكه يك حديث بـه بـابـهـاى مـخـتـلـف مـربـوط و يـا آنكه اسنادهايش متفاوت باشد گفتنى است كه پاره اى از مجموعه هاى پيشگفته از سوى مؤلفان خود مسند ناميده نشده , بلكه اين خوارزمى است كه برآنها نام مسند مى نهدهمچنين بايد دانست كه بسيارى از دانايان اهل سنت كتاب مزبور را خلاصه كرده و بـرخى ديگر برآن شرح نوشته اند يكى از اين شرحها به خامه سيوطى است با نام التعليقة المنيفة على مسند ابى حنيفه ((1392)) . 17ـ مـسـنـد ابى حنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حصكفى (650 ق / 1252م ) از اين مجموعه هـم دسـتنوشته هاى بسيارى يافت مى شود و هم اينكه در هند, قاهره و حلب چاپ شده است مؤلف خود بارديگر مطالب كتاب را براساس استادان و شيوح مرتب ساخته و مطالب آن را شرح داده اين كتاب با چهره جديدش نيز در هند و لاهور چاپ شده است ((1393)) . 18ـ مسند ابى حنيفه از ابوعلى صدرالدين حسن بن محمد بكرى تيمى نيشابورى ((1394)) (656 ق / 1258م ) مـؤلف اين مجموعه , افزون بر اشتغال به تاريخ , از حافظان حديث هم به شمار مى رود از جـمـلـه تـالـيـفات صدرالدين بكرى ذيلى است بر تاريخ ابن عساكر دمشقى كه گويا موفق به اتمامش نگشته است برخى او را در حديث تضعيف كرده اند ((1395)) . افـزون بـر عـنـاويـن يـاد شـده , بـه اجـمـال مـى توان از كتاب اخبار ابى حنيفه و مسنده اثر ابن عـقـده ((1396)) و پـاره اى مجموعه هاى گمنام ديگر ((1397)) در زمره مسندهاى ابوحنيفه ياد كرد شرح اين كتابها سخن را به درازامى كشاند در پايان بايد افزود كه مجموعه هاى حديثى متعدد ديـگـرى از طـريق ابوحنيفه توسط شاگردان او چون : حماد بن ابى حنيفه , ابويوسف و محمد بن حـسـن شـيـبانى فراهم آمده است اين مجموعه هاتوسط مولفان خود, مسند ناميده نشده اند اما دانشمندان سده هاى ميانى و متاخر و به پيروى از آنان برخى از پژوهندگان معاصر آنها را مسند نام نهاده اند ((1398)) اينك به اجمال با آن مجموعه ها آشنامى شويم :. الـف ـ مـجموعه حماد پسر ابوحنيفه (د 170 ق / 786 م ) كه گويا تا كنون نسخه اى از آن شناخته نـشده باشد, ولى خوارزمى در تاليف جامع المسانيد از آن بهره برده و احاديث آن را در كتاب خود آورده اسـت او حـماد را در دانش حديث و فقه پيشوا و در روايت حديث ثقه و عادل وصف مى كند ((1399)) امـا ابـن عـدى و ديـگـران وى را حـافـظ ندانسته , از اين ناحيه وى را تضعيف كرده اند ((1400)) . ب ـ كـتـاب الا ثـار اثر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم كوفى (د 182 ق / 798 م ) گويا مقصود حـاجـى خـليفه از مسند امام ابى يوسف ((1401)) همين كتاب باشد مؤلف اين كتاب شاگرد و يار ابـوحنيفه و نخستين كسى بود كه به نشر روش فقهى استادش پرداخت ابويوسف در خلافت هادى در بـغـداد عـهـده دار منصب قضا گشت و تادم مرگ برسر اين كار باقى ماند گويند: او نخستين كـسـى است كه وى را قاضى القضاة خوانده اند ابويوسف با آنكه در روش فقهى راى گرا بود, در عـيـن حـال ميان روش او و استادش تفاوتهايى هم ديده مى شد از جمله اينكه بيش از استادش به حـديث تكيه مى كرد ((1402)) همين نكته سبب شده كه رجال شناسان حديث گرا با خوش بينى بـيـشـتـرى بـه وى بنگرند و تا حدى مروياتش را بپذيرند هر چندجملگى آنان درباره او هم سخن نـيـستند مزنى درباره او گفته : ((او بيش از ساير راى گرايان پيرو حديث است )) يحيى بن معين هم به همين سان داورى كرده وگفته : ((در ميان راى گرايان كسى استوارتر و آگاهتر به حديث از ابـى يـوسـف وجـود نـدارد)) ((1403)) بـارى , چـنـانـكه پيش از اين گفته شد, خوارزمى در تـاليف جامع المسانيد از كتاب الا ثار با عنوان مسند ابى حنيفه ياد كرده و محتواى آن را در كتاب خود وارد ساخته است ((1404)) اين كتاب در قاهره به كوشش ابوالوفا افغانى چاپ شده است . ج ـ كـتـاب الا ثار اثر ابوعبداللّه محمد بن حسن شيبانى (د 189ق / 804 م ) وى در چهارده سالگى بـاابـوحنيفه همنشين گشت و از او دانش آموخت و از روش فقهى او تاثير پذيرفت سفيان ثورى , اوزاعـى ,مـالـك بـن انس و ابويوسف از ديگر استادان نامدار او هستند و اخيرى در تربيت فقهى او نـقـش بـزرگـى داشـت شـيبانى در فقه , اصول , حديث و لغت مهارت داشت و در عرصه مسائل عـقيدتى با مرجئه همسخن بود او بى ترديد يكى از بنيانگذاران مذهب حنفى است وى با آنكه راى گـرا بـود, حـديث را برراى مقدم مى داشت ((1405)) از نشانه هاى توجه وى به حديث , افزون بر تاليف كتاب مورد نظر, فراگيرى وروايت كتاب الموطااز مالك بن انس است ذهبى در عين حال كـه او را ((دريايى از دانش و فقه )) خوانده ,گويد: نسايى و ديگران از نظر حفظ براو اندكى خرده گرفته اند)) ((1406)) . كتاب الا ثار شيبانى دربردارنده مجموعه اى از مهمترين احاديثى است كه ابوحنيفه مذهب خويش رابـرشـالوده آن بر پا ساخته است از اين كتاب دستنوشته هاى بسيارى در مصر, تونس , و بويژه در تـركـيـه يـافت مى شود افزون برآن , اين كتاب در لكهنو و لاهور چاپ شده است ((1407)) چنانكه ديـديـم , كـتـاب الا ثاريكى از منابع خوارزمى در جامع المسانيد است وى در خلال منابع خويش افزون براين كتاب از يك مجموعه حديثى ديگر از شيبانى نام مى برد به نام نسخه محمد ((1408)) . گـفـتـنـى است كه برخى براين باورند كه كتاب الا ثار را خود ابوحنيفه تاليف كرده و محمد بن حسن تنهاراوى آن است همان گونه كه وى راوى موطا از مالك بن انس مى باشد برپايه اين نظر, كتاب مزبور به غلطدر رديف آثار شيبانى قلمداد شده است اينان به صراحت مى گويند: ((كتاب الا ثار در حقيقت نسخه محمد بن حسن از مسند ابى حنيفه است )) ((1409)) . نـاگـفـتـه نـمـاند كه در سده هاى اخير شرحى بر مرويات ابوحنيفه نگاشته شده به نام المواهب الـلطيفة عن مسند ابى حنيفه به خامه محمد عابد سندى اين شرح كه يكى از رايجترين شرحها بر مسند ابى حنيفه است , بارها از جمله درسال 1327 ق در قاهره به چاپ رسيده است ((1410)) .

علت تعدد مسندهاى ابوحنيفه .

مـمكن بپرسند: چرا مجموعه هاى متعددى به نام مسند ابى حنيفه فراهم آمده است , در حالى كه دربـاره ديـگـر فـقـيـهان و محدثان چنين وضعى ديده نمى شود؟
در پاسخ بايد گفت : ابو حنيفه پيشواى فقيهان راى گرا شناخته شده است با آنكه حديث (البته با قيد صحيح بودن ) دومين دليل از ادلـه فـقـه ابـوحـنيفه دانسته شده و چند تن از فقيهان حديث گرا معترفند كه هرگاه صحت حـديـثـى از پيامبر(ص ) نزد ابوحنيفه ثابت مى شد, هرگز بدان پشت نمى كرد, ((1411)) در عين حال وى و همفكرانش از نگاه حديث گرايان همواره به عدول از سنت و بى توجهى به حديث متهم بودند تا جايى كه بر سرزبانها شايع كرده اند كه ((روايت ابوحنيفه به هفده يا رقمى در همين حدود رسيده است )) ((1412)) و اين را نشانى از بى توجهى يابضاعت اندك وى در حديث قلمداد كرده اند حتى چنانكه در آغاز اين گفتار ديده شد, راى گرايى ابوحنيفه موجب شده كه دشمنان فكرى او, يـعنى رجال شناسان حديث گرا, وى را در شمار ضعفا ومتروكين قلمداد كنند همين اتهام در طـول قـرنـها انگيزه تاليف آثار گونه گون با عنوان مسند ابى حنيفه شدچنانكه خوارزمى نيز به روشـنـى بـه ايـن انـگـيزه اشاره كرد, مؤلفان اين مجموعه ها براى واكنش در برابر آن اتهام تلاش داشتند تا احاديث منقول از طريق ابوحنيفه را در كتابى گرد آورند واز اين رهگذر توجه وى رابه روايت حديث عملا به نمايش گذارند. گـفـتنى است كه با گذشت زمان كم كم اين اتهام رنگ باخت تا آن جا كه دانشمند مالكى مذهب سـرسـخـتـى چون ابن خلدون تلاش مى كند تا براى اندك بودن احاديث ابوحنيفه دليلى بيابد او مـى نويسد:((گاهى برخى از معتصبان كجرو اظهار مى دارند كه برخى از پيشوايان در حديث كم بـضـاعـت بـوده انـد و بـه هـمـيـن دليل روايت ايشان اندك بوده در صورتى كه چنين عقيده اى درباره پيشوايان بزرگ به هيچ رو مورد ندارد... تنها بدان دليل برخى از پيشوايان كمتر روايت دارند كـه در راه نـقـد حـديـث بـه سـبب برخورد با خرده گيريها و عللى كه مايه قدح در طرق حديث مى شود, روايت كمترى را برمى گزينند... از اين رو اجتهاد چنين كسانى را به جايى مى رساند كه از روايت احاديث مشكوك خوددارى كنند و هرچه بيشتر احتياط مى كنند,روايت آنان به سبب ضعف طرق كمتر مى شود گذشته از اين حجازيان بيشتر از عراقيان به نقل حديث پرداخته اند زيرا مدينه جـايـگـاه هـجرت و مسكن صحابه بوده و آن دسته ازاصحاب كه به عراق رفته اند, بيشتر به جهاد سـرگـرم بـوده اند بنابراين امام ابوحنيفه از اين روكمتر روايت داشت كه در شروط روايت و نقل حـديـث سـختگيرى مى كرد, نه از اين رو كه روايت حديث را فرو گذاشت زينهار كه وى به عمد حـديـث را تـرك گـفـته باشد زيرا او درعلم حديث از صاحبنظران بزرگ بود و شيوه او در ميان حـديث پژوهان مورد اعتماد وتكيه گاه به شمار مى رفت و نظر وى در رد و قبول اعتبار داشت اما ديـگـر مـحـدثـان كه اكثريت را تشكيل مى دهند, شروط پذيرفتن حديث را گسترش دادند و در نتيجه روايات ايشان افزايش يافت بر هيچ يك از اين دو گروه نيز خرده نتوان گرفت , زيرا هردو به مـقـتـضـاى اجـتـهـاد خـويش عمل مى كنند اصحاب ابوحنيفه هم كه پس از وى شروط پذيرش حديث راگسترش دادند, حديث بسيار نقل كردند)) ((1413)) .

سخنى درباره ارزش مسانيد ابوحنيفه ((1414)).

در سطور بالا گفتيم كه پس از قرآن , حديث صحيح از ادله فقه ابوحنيفه شناخته شده است ولى بـايـددانـسـت كـه مـقـصـود ابـوحنيفه از حديث صحيح چندان روشن نيست زيرا در آن زمان مجموعه هاى معروف حديث هنوز تدوين نشده بود و حديث تا حد زيادى توزيع بومى خود را حفظ كـرده بـودهـمـچنين پايه گذارى اصطلاحات مربوط به نقد راويان حديث , چون حديث صحيح , حـسـن , ضـعـيف و ...به دوره اى متاخر از زندگى ابوحنيفه باز مى گردد انكار نمى توان كرد كه پـاره اى از احاديث روزگارابوحنيفه از چنان شهرتى برخوردار بودند كه اطمينان فقيه را به خود جلب مى كرد ولى بسيارى ازاحاديثى كه ابوحنيفه در فقه خود به كاربسته , در حد آگاهى كنونى ما در رديف اخبار آحاد و احاديث مرسل جاى مى گيرند مسندهايى كه به نام ابوحنيفه فراهم آمده بـسـان موطا مالك پراست از روايات مرسل در مسندهاى يادشده مى توان احاديث مرسل به روايت ابـوحـنيفه از تابعان كوفه , بصره و حجازچون : امام محمد باقر(ع ), سعيد بن جبير, شعبى , ابراهيم نـخـعـى , حـسـن بـصرى , عطابن ابى رباح , ابن شهاب زهرى , مجاهد و سعيد بن مسيب يافت كه ابوحنيفه بر پايه آنها فتوا داده است ((1415)) .

بخش دهم .

درباره چند مسند ديگر.

1ـ مسند ابى يعلى موصلى .

نگاهى كوتاه به زندگانى و آثار مؤلف .
حـافـظ ابـويـعـلـى احمدبن على تميمى موصلى (210ـ307 ق / 825ـ919م ) در پانزده سالگى به تـشـويـق پـدر و دايـى خـود بـراى جستجوى دانش دست به مسافرت زد و به بغداد كوچيد و نزد احـمـدبـن حـاتـم طـويل به فراگيرى حديث پرداخت در خلال مسافرتهايش با بيش از صدتن از مـحـدثـان ديـدار كرد و از آنان دانش آموخت كه از جمله آنها مى توان از احمد بن حنبل , على بن مـديـنـى و يـحـيى بن معين نام برد وى عمرى دراز يافت و يگانه عصر خويش گشت تا جايى كه مـردمـان بـراى كسب دانش به سويش مى شتافتندكسان بسيارى از او روايت كرده اند كه نسايى , ابوبكر اسماعيلى , ابن حبان و طبرانى از معروفترين آنهاهستند وى از نسايى پنج سال بزرگتر و از همين رو اسنادش از او عاليتر بود ((1416)) شاگردش ابن حبان ضمن توثيق او گويد: ((ميان او و رسـول خـدا(ص ) سه تن واسطه وجود دارد)) ((1417)) روشن است كه سخن ابن حبان به اين مـعنا نيست كه همه مرويات او با سه واسطه روايت شده , بلكه ممكن است بخش اندكى ازمرويات اين محدث چنين باشد حسين سليم اسد در پى نقل سخن ابن حبان مى نويسد:. يـكـى از احـاديـثـى كـه اولا بـر عـلو اسناد ابويعلى دلالت دارد و ثانيا نشان مى دهد كه ميان او و پيامبر(ص )سه واسطه وجود دارد, اين حديث است : ابويعلى در سال 306 در موصل براى ما روايت كـرد و گـفت :عبداللّه بن بكار از عكرمة بن عمار از هر ماس بن زياد براى ما حديث كرد و گفت : ((رايت رسول اللّه يوم الاضحى يخطب على بعير)) ((1418)) يعنى : ((در روز عيد قربان رسول خدا را ديدم كه بر بالاى شترى سخن مى راند)). ذهبى يك جا وى را محدث موصل ((1419)) و در جاى ديگر محدث جزيره ((1420)) لقب داده اسـت بـيـشتردانشمندان اهل سنت او را از راويان قابل اعتماد مى دانند وبه ديندارى , نيكوكارى , حـافـظه نيرومند, زهدو پروا پيشگى مى ستايند ((1421)) گويند: ابوعمرو [ محمد بن احمد ] بن حـمدان [ حيرى راوى اين مسند ازابويعلى ] او را از حسن بن سفيان برتر مى دانست به او گفتند: چـگـونـه ابـويـعـلـى را تـرجـيح مى دهى با آنكه مسند حسن بزرگتر و استادانش به عصر پيامبر نزديكترند؟
در پاسخ گفت : زيرا ابويعلى براى خشنودى خدا حديث نقل مى كند و حسن بن سفيان بـراى كـسـب رزق و روزى ((1422)) بـا آنـكه ابويعلى نزديك به يك سده زندگى كرده و دوران خـلافت بيش از ده تن از خليفگان عباسى (از مامون تا مقتدر) را درك كرده , اماشرح حال نگاران جز كلياتى از زندگانى و آثار او را روشن نكرده اند ((1423)) . به ابويعلى آثار وتصانيفى را نسبت داده اند كه برجسته ترين آنها به شرح زير است :. (1) الـمعجم كه گويا فهرستى از استادانش را درسه بخش دربر مى گيرد بنابه گفته ذهبى وى ايـن مـعـجم رابراى خودش فراهم ساخته بود ((1424)) (2) المفاريد كه گويا مجموعه كوچكى باشد در حديث (3) المسندالكبير (4) المسند الصغير.

آگاهيهايى درباره مسند ابى يعلى .

بـى تـرديـد شـهـرت ابـويعلى در درجه نخست به واسطه مسند اوست تاكنون از اين كتاب پنج ـ شـش دسـتـنـوشـته پيدا شده كه در گنجينه هاى نسخ خطى دنيا نگهدارى مى شود يكى از اين نـسـخـه هـا بـا كـتاب المقصد العلى فى زوايد ابى يعلى الموصلى اثر ابن حجر هيثمى همراه است ((1425)) مـعـروف اسـت كـه ابويعلى دو مسند داشته : يكى كبير و ديگرى صغير اما درجايى اين مطلب روشن نشده كه آيا اين دستنوشته هامربوط به مسند كبير است يا صغير حتى حسين سليم اسـد كـه رنـج تـصحيح , مقابله و شرح مسندابويعلى را برخود هموار ساخته , هيچ جا به اين نكته اشاره اى ندارد كه آيا اساسا ابويعلى يك مسندتاليف كرده يا دو مسند و مسندى كه به كوشش او در دسـترس پژوهندگان قرار گرفته , مسند كبير است ياصغير؟
حافظ اسماعيل بن محمد بن فضل تيمى گويد:. ((مـسـنـدهايى چون مسند عدنى و مسند احمدبن منيع را خواندم اين مسندها به رودها ماننداما مسند ابويعلى به دريا ماند كه محل گردآمدن رودهاست )) ((1426)) . ذهبى به دنبال اين سخن مى افزايد:. ((او درست گفته , بويژه درباره مسندى كه نزد مردم اصفهان رايج است و از طريق ابن مقرى آن را از مـولـف نـقـل مى كنند زيرا آن مجموعه بس بزرگى است برخلاف آن مسندى كه براى ما از طـريـق ابـوعـمـرو [ محمد بن احمد ] بن حمدان [ حيرى ] از ابويعلى نقل كرده اند, زيرا اين يكى مختصر است )) ((1427)) . اگـر اين سخن ذهبى را دراين باره معتبر بدانيم , بايد بگوييم مسندى كه چاپ شده مسند صغير اسـت زيـراراوى اين مسند از مولف ابوعمرومحمدبن احمدبن حمدان حيرى (د حدود 380 ق ) اسـت نه ابن مقرى ((1428)) يكى از پژوهندگان معاصر ضمن يك بحث استطرادى دراين باره مى نويسد:. ((مسند ابويعلى كه مورد بحث ماست , مسند كبير است وى مسند ديگرى هم دارد كه صغير است مـسـند كبير مرجعى غنى و گسترده و اعتبار احاديثش در حد مسند امام احمدبن حنبل است )) ((1429)) . آنـگـاه بـه دنـبـال سـخن خود, همان گفته اسماعيل بن محمد تيمى را مى آورد بنابراين بر پايه اطـلاعـات مـوجـود, ايـن نـكـته در پرده ابهام باقى مى ماند و اميد است در خلال مطالعات آينده پاسخ ‌پرسش بالا به دست آيد. گفتنى است كه در مسند ابويعلى چندبار تصريح شده كه وى در سال 306 هجرى , يعنى يك سال پيش از وفاتش , مسند را بر شاگردانش املا كرده است ((1430)) .

منزلت و اعتبار مسند ابى يعلى .

بلقينى مى نويسد:.
((در مـسند بزار, ابن منيع و ابويعلى , همانند مسند احمد, احاديثى وجود دارد كه درصحيحين و سـنن چهارگانه يعنى : سنن ابى داوود, ترمذى , نسايى و ابن ماجه به چشم نمى خورد كسى كه به دقـايـق علم حديث عارف باشد, پس از دقت و تامل مى تواند به صحت بسيارى از آن احاديث حكم كند)) ((1431)) . بـه دليل همين ويژگيى كه بلقينى بدان اشاره كرد, نورالدين هيثمى در كتاب مجمع الزوايد و مـنبع الفوائدو ابن حجر عسقلانى در كتاب المطالب العاليه و احمد بن ابى بكر بوصيرى در كتاب اتـحـاف الخيرة ,احاديث افزون بر صحاح ششگانه را از اين مسند و چند مسند مشهور ديگر بيرون كـشـيـده و در كتابهاى يادشده , عرضه داشته اند ((1432)) يكى از پژوهندگان معاصر اهل سنت مى نويسد: ((برترين و نام آورترين مسندها, مسند احمد بن حنبل و پس ازآن مسند ابويعلى موصلى است )) ((1433)) . وى مسند ابويعلى را مانند مسند احمد, از مخذ حديث حسن دانسته است ((1434)) اما حسين سليم اسد براى ارزيابى اين مسند از دو راه وارد شده است :. 1ـ هـزار حديث از اين مسند را بررسى كرده , در نتيجه درميان آن هزار حديث 153 حديث ضعيف يافته كه براى احتجاج شايستگى ندارند باقى مانده اين هزار حديث به گمان وى يا صحيح هستند يـا حـسن وجملگى براى احتجاج صلاحيت دارند بنابراين مى توان گفت : تقريبا 3/15% از احاديث ايـن كـتـاب ضـعـيـف است به عقيده وى اين نسبت اولا نشانگر پاكيزگى اين مسند است , ثانيا تا حدودى سهل انگارى در كار تاليف اين كتاب را نشان مى دهد. 2ـ احـاديـثـى راكه ابن ح بان درصحيح خوداز طريق استادش ابويعلى آورده , شمارش كرده در نتيجه دريافته كه از 792 حديث موجود در جلد سوم صحيح ابن حبان , صد حديث و از 770 حديث مـوجـوددر جـلـد چـهارم آن كتاب , 126 حديث از طريق ابويعلى روايت شده است بنابراين با يك حساب سرانگشتى نتيجه گرفته كه يك هفتم احاديث صحيح ابن حبان از طريق ابويعلى است كه يـكـى از بـزرگترين استادان مورد اعتمادش مى باشد ((1435)) وى در واقع مى خواهد از رهگذر ارزش و اعـتـبـار صحيح ابن حبان واعتماد مولفش به مرويات ابويعلى , ارج و اهميت مسند مورد بحث را نشان بدهد.

چاپ و انتشار مسند ابويعلى .

مـسـنـد ابـويعلى در سالهاى اخير به كوشش حسين سليم اسد تصحيح , شرح و چاپ شده است مصحح براى چاپ كتاب از دستنوشته هاى زير بهره جسته :. الف ـ نسخه كتابخانه شهيد على در تركيه كه زير شماره 564 نگهدارى مى شود اين دستنوشته را بـه عـنـوان نـسـخه اساس برگزيده است , زيرا اولا در قرن ششم كتابت شده و در نتيجه تاريخ نگارشش نسبت به ساير دستنوشته ها كهنتر است ثانيا گواهيهاى سماع چند تن از محدثان در آغاز و انجام آن نقش بسته است . ب ـ نسخه كتابخانه فاتح در تركيه كه در قرن يازدهم نگاشته شده است . ج ـ نسخه آصفيه در هندوستان كه در قرن سيزدهم استنساخ شده است ((1436)) . مصحح افزون بر مقابله نسخه ها و شماره گذارى احاديث به تلاشهاى علمى ديگرى نيز دست زده كه شمه اى از آن تلاشها به شرح زير است :. 1ـ بـررسـى و تـحـقيق درباره اسناد احاديث و داورى درباره آنها از حيث صحت , حسن و ضعف و بيان سبب ضعف در صورت وجود. 2ـ نـشـان دادن جـاى هـر حديث در مجموعه هاى حديثى ديگر بويژه در صحاح ششگانه و مسند احـمد وسنن دارمى و مقايسه ميان آنها و در نتيجه اشاره به موارد اختلاف و تدارك افتادگيها و تصحيح اشتباهات . 3ـ حركت گذارى كامل متن احاديث و شرح واژه هاى نامانوس آنها. 4ـ توضيح درباره مكانها و نسب هايى كه در متن يا سند احاديث آمده است . 5ـ معرفى اجمالى هر صحابى و بيان نسب و فضايل و خدمات او ((1437)) .

شمار احاديث مسند ابويعلى و پاره اى آگاهيهاى ديگر.

ايـن مـسـنـد 7555 حـديـث را در بردارد اين مقدار برابر است با حجم بيشتر از يك چهارم حجم مـسـنـداحمد اين احاديث به نقل از 210 تن صحابى گرد آمده كه 188 تن از آنان مرد و بقيه زن هـسـتـند هجده تن از اين صحابه ناشناخته و گمنام هستند و مولف با عناوينى چون امراة (زنى ), رجل عن جده (مردى ازطريق نيايش ), رجل من اصحاب النبى (مردى از ياران پيامبر), عم جارية بـن قـدامـة (عـمـوى جارية بن قدامه ) از آنان حديث نقل مى كند در مسند مورد بحث , از صحابه نـامـدارى چـون : ابوذر غفارى , سلمان فارسى , زيدبن ثابت , ابى بن كعب و عثمان بن عفان مطلقا حـديثى به چشم نمى خورد اين مسند بااحاديث سه تن از خلفاى راشدى , يعنى ابوبكر, عمر وعلى آغاز مى شود به دنبال آن مرويات پنج تن ديگر از عشره مبشره مى آيد از اين هشت تن كه بگذريم , معيار خاصى در ترتيب مسندهاى صحابه نمى توان يافت مسندهاى زنان هم بدون نظم خاصى در لابه لاى مسند مردان نهاده شده است پايان بخش كتاب , مسند سهل بن سعدساعدى است . بـنـابه بررسى نگارنده , رواياتى كه بيانگر مناقب اهل بيت (ع ) و حقانيت مذهب تشيع است , دراين مـسندبر هشتاد و يك حديث بالغ مى گردد بر خلاف روش منصفانه احمد شاكر در شرح مسند احمد كه صحت اسناد بيشتر اين احاديث را مى پذيرد, متاسفانه حسين سليم اسد به نحوى تكلف آمـيـز تلاش مى كند تا اسناد بيشتر آنها را تضعيف كند به نظر مى رسد, اين نكته شايسته بررسى و تـامـل بـيـشـتـر بـاشـد امـاگستردگى دامنه موضوع اين كتاب مجال بيشترى را در اختيار ما نمى گذارد.

2ـ مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مرده اند.

تحليلى از زندگانى و آثار مؤلف .
ابـوالـفـضل جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر خضيرى ((1438)) اسيوطى شافعى (849ـ911 ق /1445ـ1505 م ) در قـاهره در خانواده اى آشنا با دانش و معرفت زاده شد ((1439)) پدرش كمال الـديـن ابـوبـكـربن محمد از فقيهان مذهب شافعى ((1440)) و نياى نهمش از پيران طريقت بود ((1441)) . سـيـوطى از كـودكـى دانش آموزى را آغاز كرده وبه عرصه دانشهاى گوناگون گام نهاده و در بـيشتر آن عرصه ها صاحب تاليف و تصنيف است وى زندگينامه علمى خويش را به طور مكرر در آثـارش نوشته است ((1442)) از جمله در بخشهايى از ((زندگينامه خود نوشتش )) ((1443)) در حسن المحاضره مى نويسد:. ((يـتـيـم بزرگ شدم و قرآن را در سن كمتر از هشت سالگى از بركردم ... و از آغازين روزهاى سال 864 ق بـه كـارهاى علمى اشتغال ورزيدم ... در سال 866 نوشتن را آغاز كردم ونخستين نوشته ام شـرح الاسـتـعـاذة و البسمله بود, كه آن را به عرض استادم علم الدين بلقينى رساندم واو بر آن تـقـريـظى نگاشت ... و شمار نوشته هايم تاكنون به سيصد رسيده است به سرزمينهاى شام , حجاز, يـمـن , هـنـد, مـغـرب و تكرور ((1444)) سفر كردم و چون حج گذاردم از آب زمزم نوشيدم و از خـداونـد خواستم كه در حديث به پايه سراج الدين بلقينى ((1445)) و در فقه به پايه ابن حجر برسم ... خداوند مهارت در هفت علم را بهره من ساخته است : تفسير, حديث , فقه , نحو, معانى , بيان و بـديـع ... به اعتقاد خودم دراين هفت دانش بجز فقه هيچ يك از استادانم به پايه من نرسيده اند... پس از آن هفت دانش دراصول فقه , جدل , صرف و در مرتبتى پايين تر در انشا, ترسل و فرايض و در مـرتـبـه اى نازلتردر قراآت و در مرتبتى پست تر در طب نيز بى بهره نيستم اما دشوارترين دانشها بـراى مـن عـلـم حـسـاب اسـت هـرگـاه در مـسـالـه اى كه به اين دانش مربوط است مى نگرم , گويى مى خواهم كوهى را جابه جا كنم ... در آغاز دانش آموزى اندكى از علم منطق را خوانده بودم , ولـى خداوند نفرت آن را در دلم افكند و شنيدم كه ابن الصلاح به حرمت آن فتواداده , از همين رو آن را كنار نهادم وبه جاى آن خداوند علم حديث را كه شريفترين دانشهاست , به من عطا فرمود امـا اسـتـادانـم در روايت , چه آنان كه از ايشان سماع كرده ام وچه آنان كه از ايشان اجازه دريافت داشته ام , بسيارند نام آنان را كه به 150 تن مى رسند, درمعجمى گردآورده ام )) ((1446)) . اسـتـادان سـيـوطى در دانشهاى گوناگون بسيارند, به طورى كه شعرانى , شاگرد سيوطى , شـمـار آنـان راششصدتن دانسته است ((1447)) معروفترين آنان عبارتند از: علم الدين صالح بن عمربن رسلان بلقينى (د868 ق ) , شرف الدين مناوى (د 871 ق ), تقى الدين شمنى (د 872 ق ) و محيى الدين كافيجى (د 789ق ) ((1448)) .