مسند نويسى در تاريخ حديث

دكتر سيد كاظم طباطبائى

- ۱۵ -


((در مـيـان افـزوده هـاى قطيعى احاديث جعلى بسيارى وجود دارد كه جاهلان آنها را ازمرويات احمد پنداشته اند)) ((1279)) . حـافـظ زيـن الـديـن عـراقـى بـا سـخن ابن تيميه به مخالفت برخاسته و اظهار داشته : در مسند مـقـدارچـشـمـگـيـرى حديث ضعيف و اندكى هم حديث جعلى وجود دارد و دراينكه ((احاديث ساختگى ازمرويات قطيعى است , نه از مرويات احمد و پسرش عبداللّه )) با او به محاجه پرداخته و با دلايل عينى وآوردن نمونه مخالفت خود را تاييد كرده است خود او دراين باره مى گويد:. ((در سال 760 هجرى شيخ مسند علاالدين ابوالحسن على بن احمد بن محمد بن صالح دمشقى از اسـكـندريه به نزد ما آمد در ضمن سماع مسند از او, اين سخن پيش آمد كه آيادر مسند احاديث ضـعـيـف هم وجود دارد يا همه احاديث آن صحيح است ؟
من در پاسخ ‌اين مطلب گفتم : در آن كتاب از احاديث ضعيف بسيار و از احاديث جعلى اندكى وجوددارد پس از آن به من خبر رسيد كه يكى از وابستگان به مذهب امام احمد سخن مرا مبنى بروجود احاديث ساختگى در مسند به سختى مردود دانسته و بر آن گفته من خرده گرفته واز قول تقى الدين بن تيميه نقل كرده كه احاديثى از ايـن دسـت از مـنـقولات امام احمد وفرزندش عبداللّه نيست , بلكه از افزوده هاى قطيعى است سخن اين شخص مرا وا داشت تا كتابچه اى بپردازم و در آن احاديثى را از منقولات امام و فرزندش عبداللّه فراهم آورم كه برخى از پيشوايان فن حديث آنها را جعلى دانسته اند و سپاس خداى را كه از اين كار هدفى جز اظهار حقيقت ندارم ...)) ((1280)) . ابـن حـجر در رد سخن استادش عراقى رساله اى تاليف كرده و آن را القول المسدد فى الذب عن المسندناميده و رساله عراقى را در آن عينا درج كرده است چنانكه پيش از اين هم گفته شد, وى بـه نـحـوى تـكـلف آميز به نه حديثى كه عراقى آنها را جعلى دانسته يك به يك پاسخ مى گويد به دنـبـال آن پانزده حديث از كتاب الموضوعات ابن جوزى را يكى يكى بر مى شمرد و به همان روش تلاش مى كند, صحت آنها را به كرسى اثبات نشاند گفتنى است كه همين ابن حجر در فتح البارى به دليل روايت احمد در مسنداز يك صحابى مرتد براو خرده مى گيرد و مى نويسد:. ((در مسند احمد از ربيعة بن امية بن خلف جمحى حديث نقل شده اين ربيعه يكى ازكسانى است كه در فتح مكه به آيين مسلمانى درآمد و در حجة الوداع در كنار رسول خدا(ص ) حاضر بود و پس از مـفارقت رسول اكرم از امت از او حديث نقل كرد سپس دچارخوارى شد يعنى در زمان خلافت عـمـر بـه روم رفـت وبـر اثر حادثه اى كه موجب خشم اوگشت , به دين ترسايان درآمد ((آوردن حـديـث چـنـين كسى تهى از اشكال نيست شايدمحدثانى كه حديث اين شخص را در كتاب خود ضبط كرده اند, بر داستان مرتد شدنش واقف نبوده اند)) ((1281)) . امـا از حـافـظ ابـوعـبداللّه ذهبى مورخ , رجال شناس و حديث پژوه معروف اهل سنت , دراين باره آرامتفاوتى گزارش شده يك بار از قول او نوشته اند كه گفته : ((يكى از خوشبختيهاى مسند امام احـمـد اين است كه در آن كمتر خبر ساقطى توان يافت )) ((1282)) در جاى ديگرى نوشته اند كه در بـرابر ادعاى احمدمبنى بر عدم حجيت احاديثى كه در مسند وجود ندارد, واكنش منفى نشان داده واظـهـار داشـتـه : ((ايـن سخن احمد در اكثر موارد صحيح است نه در همه موارد زيرا ما در صحيح بخارى و مسلم و كتابهاى سنن و اجزا احاديثى داريم كه در مسند وجود ندارد)) ((1283)) و در سير اعلام النبلا نظر خود را به نحو روشنترى بيان داشته و گفته :. ((در مسند احمد شمارى از احاديث ضعيف وجود دارد كه نمى توان آنها را نقل كرد و بدانها استناد جست [ همچنين ] دراين كتاب احاديث اندكى نهفته است كه به احاديث ساختگى شباهت دارد اما اين مقداربسان قطره اى در درياست )) ((1284)) . بـه عـقـيـده نـگـارنـده احـاديث ساختگى وبى پايه , بسيار بيشتر از آنچه كه دانشمندان ياد شده گـفـتـه انـد, به اين كتاب راه يافته است البته اين سخن به اين معنا نيست كه احمد عمدا به نقل احـاديـث دروغـيـن پـرداخـته يادراين راه سهل انگارى كرده , بلكه طبيعت اين مجموعه بزرگ و كـوتـاهى عمر آدمى و فاصله دويست واندساله ميان روزگار مولف با دوران رسالت و محدوديت آگاهيها و جايز الخطا بودن انسان و... اقتضامى كنند كه چنين احاديثى به آن كتاب راه يافته باشد بـراى ايـنـكه بهتر و بيشتر و به گونه اى عينى تر به مقدارارزش و اعتبار احاديث مسند پى ببريم , شـايـسته است به دسته بندى علامه احمد محمد شاكر از احاديث اين كتاب نگاهى بيفكنيم شارح يـادشـده در پايان جلد پانزدهم , احاديث مجموع اجزاپانزده گانه اى را كه خود تصحيح , تحقيق و شرح كرده , ((1285)) به گونه زير دسته بندى مى كند:. ـ مجموع احاديث پانزده مجلد: 8099 حديث . ـ احاديث صحيح و حسن : 7211 حديث . ـ احاديث ضعيف : 853 حديث . ـ آثار (كه نام حديث برآنها نهادن روانيست ): 35 فقره . ـ افزوده هاى عبداللّه پسر احمد : 293 حديث . ـ احاديثى كه عبداللّه از پدرش سماع نكرده ,. ـ بلكه آنها را به خط او يافته : 73 حديث ((1286)) . لازم به يادآورى است كه :. 1ـ صـحـت و حـسـن و ضـعف اين احاديث با معيارهايى سنجيده شده كه نزد حديث پژوهان اهل سـنـت اعتبار دارد روشن است كه اگر احاديث كتاب مزبور با معيارهاى محدثان شيعى سنجيده شود, طبيعتااين دسته بندى چهره ديگرى خواهد يافت . 2ـ هـرچـه به پايان اين مسند نزديكتر شويم , به احاديث ضعيف بيشتر بر مى خوريم زيرا ناهمواريها وآشـفتگيهايى كه پيش از اين به آن اشاره كرديم , در بخشهاى پايانى كتاب نمود بيشترى دارد در صـفـحات پيشين گفته شد كه 224 تن از اصحابى كه مروياتشان در مسند نقل شده , ناشناخته و گمنام هستنداحاديث اين صحابه گمنام كه طبيعتا جعل و دروغ در آنها امكان بيشترى مى يابد, غـالبا در نيمه دوم مسندبه چشم مى خورد و در نتيجه اگر احمد شاكر موفق مى شد كه اين شرح را به پايان رساند,آماراحاديث ضعيف و نامقبول در سياهه وى سير صعودى مى پيمود. گـفـتـنـى اسـت كه احمد در مسند از بسربن ارطاة (و به قولى ابن ابى ارطاة ) سه حديث نقل مـى كـند ((1287)) درحالى كه بسيارى از بزرگان اهل سنت از جمله واقدى و يحيى بن معين , مـصـاحبت او را با پيامبر(ص ) ونيز حديث شنيدنش را انكار كرده اند حتى از خود احمد هم چنين عقيده اى گزارش شده است هيچ كس نيز در شرارت و سؤ رفتارش ترديدى ندارد بخارى در تاريخ صـغـيـر نـقل مى كند كه بسر, عبدالرحمن وقثم پسران عبيداللّه بن عباس را كشت از ابن معين روايت مى كنند كه مى گفت : ((اهل مدينه حديث شنيدن او را از پيامبر منكرند اما شاميان از قول او از پيامبر حديث نقل مى كنند)) همومى گفت : بسرانسان بدى بود اين بسر را معاويه به امارت يـمـن بـرگزيد و او در آنجا كارهاى ناپسندى مرتكب گشت ابن حجر از قول مسعودى در مروج الذهب حكايت مى كند كه وقتى على [ عليه السلام ] با خبر شد كه بسرپسران عبيداللّه بن عباس را كـشته , در حق او نفرين كرد كه عقلش زايل شود در نتيجه درپايان عمركودن وخرفت شد وى در سال86 ق در گذشته است ((1288)) . در پـايـان ايـن گفتار براى عينيت بخشيدن به سخنان بالا, نمونه هايى از احاديث ساختگى را در كتاب مزبور از نگاه چند تن از دانشمندان ذكر مى كنيم :.

يك حديث ساختگى از نگاه ابن جوزى .

احـمـد از وكـيـع از شـريـك از على بن زيد [ بن جدعان ] از ابى قلابه از ثوبان ((1289)) از رسول خـدا(ص ) روايت مى كند كه فرمود: ((اذا رايتم الرايات السود قد جات من قبل خراسان فاتوها فان فـيـها خليفة اللّه المهدى )) ((1290)) يعنى : ((اگر لشكرى را ديديد كه با پرچمهاى سياه از سوى خراسان مى آيد, بدان بپيونديد, زيرا كه خليفه خدا مهدى در ميان آن است )). ابن جوزى اين حديث را با اسناد يادشده در كتاب العلل المتناهيه فى الاحاديث الواهيه آورده و آن راجـعـلى قلمداد كرده است ((1291)) همچنين وى همين حديث را با اندكى اختلاف در متن از طـريق عبيدة بن عمرو از عبداللّه بن مسعود در كتاب الموضوعات نقل كرده وآن را بى پايه شمرده است ((1292)) .

يك حديث ساختگى از نگاه حافظ زين الدين عراقى .

احمد گويد: انس بن عياض از يوسف بن ابى ذره انصارى از جعفربن عمروبن اميه ضمرى از انس بن مالك براى ما روايت كرد كه رسول خدا(ص ) گفت :. ((مـامـن معمر يعمر فى الاسلام اربعين سنة الا صرف اللّه عنه ثلاثة انواع من البلا: الجنون والجذام والـبـرص فاذا بلغ خمسين سنة لين اللّه عليه الحساب فاذا بلغ ستين رزقه اللّه الانابة اليه بما يحب فـاذا بـلـغ سـبـعين سنة احبه اللّه واحبه اهل السما فاذا بلغ الثمانين قبل اللّه حسناته و تجاوز عن سـيئاته فاذا بلغ تسعين غفراللّه له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر و سمى اسيراللّه فى ارضه و شفع لاهل بـيـتـه )) ((1293)) يـعـنـى : ((هر انسان سالخورده اى كه چهل سال در آيين مسلمانى عمر كند, خـداونـد سه گونه بلا را از وى دور گرداند آن سه بلاعبارتند از: ديوانگى , خوره و پيسى چون به پـنـجـاه سـالـگى رسد, خداوند حساب را براو آسان گرداند وآنگاه كه به شصت سالگى قدم نهد, خـداونـد حـالت توبه و بازگشت به سوى خود را بهره وى خواهدداشت هنگامى كه به مرز هفتاد سـالگى رسد, خداوند و آسمانيان او را دوست خواهند داشت زمانى كه به هشتاد سالگى پا گذارد, خداوند كارهاى خوبش را مى پذيرد واز بديهايش چشم مى پوشد و اگر به نودسالگى رسد, خداوند گـنـاهان گذشته و آينده اش را مى بخشد و [ در اين هنگام ] او را اسير خداوند درزمين خوانند و شفيع خاندانش قرار دهند)). اين حديث را احمد به صورت ((موقوف )) هم از انس روايت كرده است ((1294)) به عقيده عراقى علت ساختگى بودن اين حديث , يكى وجود يوسف بن ابى ذره در اسناد آن است ابن حبان در تاريخ الـضـعـفـادر شـرح حال اونوشته : وى احاديث منكرى را روايت مى كند كه كاملا بى اساس است و هرگز ريشه دركلام رسول خدا(ص ) ندارد احتجاج به گفتار اين فرد به هيچ روى روا نباشد ديگر از دلايـل سـاخـتگى بودن حديث مزبور مخالفت با واقعيت خارجى است او مى نويسد: يكى از افراد مـورد وثـوق به من گفت كه وى كسى را ديده كه پس از شصت سالگى به جذام مبتلا شده تا چه رسد به چهل سالگى ((1295)) ابن جوزى هم حديث مزبور را از هر دو طريق , چه ((مرفوع )) و چه ((مـوقـوف )), جـعـلى دانسته و در كتاب الموضوعات خود آن را در رديف احاديث دروغين آورده است ((1296)) .

يك حديث بى پايه از نگاه علامه مامقانى ((1297)).

عـبـداللّه بـن احـمـد از وهب بن بقيه واسطى از عمربن يونس يمامى از عبداللّه بن عمر يمامى از حـسـن بـن زيـد از پـدرش و او نـيـز از پدرش از على [ عليه السلام ] نقل مى كند كه گفت : نزد پـيامبر(ص ) بودم كه ابوبكروعمر آمدند پيامبر فرمود: ((ياعلى , هذان سيدا كهول اهل الجنه و...)) ((1298)) يعنى : ((اى على , اين دوسرور ميانسالان (كهول ) ((1299)) اهل بهشتند)). مامقانى در مقام اثبات جعلى بودن اين سخن مى نويسد:. ((به پيامبر(ص ) نسبت داده اند كه فرمود: ابوبكر و عمر سرور ميانسالان اهل بهشتند وحال آنكه هـر فـرد بـصـير و نكته سنجى مى داند كه اين حديث بى ترديد يكى از مجعولات است زيرا يكى از ضـروريات دينى كه اخبار متواترى از قول پيامبر راستگو و امين (ص ) آن راتاييد مى كند, اين است كه بهشتيان همه جوان و نورسند و در ميان آنان كهل و پير وجودندارد وگرنه آن حضرت درباره حسن وحسين (ع ) مى گفت , آن دو سرور ميانسالان يا پيران اهل بهشت هستند زيرا آن دو امام در هنگام شهادت فراتر از سن كهولت وبه عبارت ديگردر سن پيرى بودند حاصل آنكه آن حضرت تنها بـدان دلـيل درباره آن دو امام به سرورجوانان اهل بهشت تعبير كرد كه بهشتيان همه جوانند)) ((1300)) .

يك حديث بى اساس از ديدگاه احمد محمدشاكر.

احـمـد گـويـد: يحيى بن سعيد از سعيد از عوف از يزيد فارسى و محمد بن جعفر از عوف از يزيد براى ماروايت كرده اند كه گفت : ابن عباس به ما گفت : به عثمان بن عفان گفتم : چه چيز شما را واداشـت كـه سـوره هـاى انـفال و برائت را قرين يكديگر ساختيد و ميان آن دو جمله ((بسم اللّه الرحمن الرحيم )) راننوشتيد و آنها را درميان هفت سوره بلند قرآن جاى داديد و حال آنكه انفال از سوره هاى مثانى و برائت از سوره هاى مئين است ؟
چه عاملى شما را به اين كار واداشت ؟
عثمان در پـاسـخ گـفـت : زمـان بررسول خدا(ص ) مى گذشت و سوره ها با شمار معينى از آيات براو نازل مـى شـدهـرگـاه آيه يا آياتى از قرآن براو نازل مى گشت , يكى از دبيران خويش را فرا مى خواند و مـى فـرمـود: ايـن آيه يا آيات را درآن سوره اى كه فلان نشانيها را دارد, بگذاريد انفال از نخستين سـوره هـاى مدنى و برائت از واپسين سوره هاى قرآن بود و داستان اين يكى به آن ديگرى شباهت داشـت پيامبر(ص ) از دار دنيا رفت واين نكته را روشن نساخت كه اين بخشى از آن سوره است اما من برائت را بخشى از انفال پنداشتم واز همين جا آن دو را همنشين يكديگر ساخته و ميان آ ن دو سـوره , عـبارت ((بسم اللّه الرحمن الرحيم )) را ننوشته و [ بنا به گفته ابن جعفر ] و آنها را ميان (([ السبع ] الطوال )) ((1301)) نهاده ام ((1302)) . احمد محمد شاكر درباره اين حديث كندوكاوى دقيق به عمل آورده حاصل كاوش او چنين است :. اسـنـاد ايـن حديث بسيار قابل تامل و بلكه به نظر من سخت ضعيف است حتى مى توان پا را فراتر گـذاشت و گفت : اين يك حديث ساختگى وبى پايه است اسناد اين حديث در تمام طرق بر محور ((يـزيـد فـارسـى ))مى چرخد واين يزيد آن حديث را از ابن عباس روايت مى كند و از يزيد هم تنها عوف بن ابى جميله اعرابى ـ كه فردى ثقه است ـ حديث مزبور را نقل كرده است ابو داوود (السنن , طبعة الهند, 1323 ق ,1/287ـ288) و ترمذى (السنن مع شرح المباركفورى , طبعة الهند, 1328 ق , 4/113) هم آن را نقل كرده و فرد اخير در پى نقل آن افزوده : ((اين حديث حسن است وبراى آن جز طـريق عوف از يزيد فارسى از ابن عباس طريق ديگرى سراغ نداريم )) افزون براينها, ابن ابى داوود در كـتـاب الـمـصـاحـف (طبعة مصر,1355 ق , صص 31ـ32) با سه طريق و حاكم نيشابورى در الـمـسـتـدرك (طبعة حيدرآباد, 1334 ق ,2/221, 330) و بيهقى در السنن الكبرى (طبعة الهند, 1344 ق , 2/42) جـمـلـگـى آن را از طـريق عوف ازيزيد فارسى نقل كرده اند حاكم آن را براساس شروط بخارى و مسلم صحيح دانسته و ((ذهبى )) هم با نظراو موافقت كرده است سيوطى نيز در تفسير الدرالمنثور آن را به ابن ابى شيبه , نسايى , ابن منذر, ابن حبان و ديگران نسبت داده , اما من در سنن نسايى آن را نيافته ام . رجال شناسان درباره اين ((يزيد فارسى )) اختلاف دارند كه آيا وى همان يزيدبن هرمز است يا كس ديگرى است ؟
(نك : البخارى , التاريخ الكبير, 2/4/367, ابن حجر, تهذيب التهذيب , 11/369) بخارى او را ازضـعـفـا بر شمرده وبه استناد گفته يحيى بن سعيد قطان وى را با فرمانروايان جورهمگام دانـسته است (همو, الضعفا الصغير, طبعة الهند, 1325 ق , ص 37) پس مى توان گفت : اين ((يزيد فارسى )) كه در نقل اين حديث منفرد است , فردى ناشناخته است تا بدانجا كه رجال شناسانى چون ابن مهدى , احمد وبخارى ترديد كرده اند كه آيا وى همان پسر هرمز است يا كسى ديگر و بخارى او را در زمـره ضـعـفـا دانسته بنابراين چنين حديثى كه وى به تنهايى آن را نقل كرده از او پذيرفته نـمـى شود حديثى كه در شناخت سوره هاى قرآن و در اثبات ((بسمله )) در سرآغاز سوره ها ترديد ايـجـاد مـى كـنـد و وانـمـود مى نمايد كه گوياعثمان با تكيه به راى خويش هر جا خواست آن را مى نگارد و هرجا نخواست آن را نمى نويسد قرآنى كه از رهگذر قرائت و سماع و نوشتن در مصاحف با تواتر قطعى از نسلى به نسل بعد رسيده است بنابراين ,اگر بر طبق قواعد صحيح نقد و سنجش حـديـث كـه هـمه پيشگامان اين دانش آن را قبول دارند, بگوييم ((اين حديث ساختگى و بى پايه است )), سخنى به گزاف نگفته ايم . سـيـوطى در تـدريب الراوى (ص 99) و ابن حجر عسقلانى در شرح نخبة الفكر, منافات حديث با دلالـت قـطعى قرآن , يا سنت متواتر يا اجماع قطعى را از نشانه هاى جعلى بودن حديث دانسته اند خطيب بغدادى در كتاب الكفاية (ص 432) گويد:. ((هـرگاه خبر واحد با حكم عقل يا حكم ثابت و محكم قرآن يا با سنت قطعى ويا با هركارى كه در حكم سنت است و بالاخره با هر دليل قطعى ناهماهنگ باشد, آن خبر قابل پذيرش نخواهد بود)). در بـسـيارى از موارد حديث شناسان راويى را به خاطر منفرد بودنش در نقل يك حديث منكر كه بـاضرورت دينى يا با روايات مشهور مخالفت دارد, تضعيف مى كنند بنابراين شايسته است كه اين يـزيدفارسى را به خاطر اينكه در نقل اين حديث منفرد است , ضعيف قلمداد كنيم افزون براينكه , پـيش از اين ديديم كه بخارى هم او را در رديف ضعفا دانسته و از زبان يحيى القطان او را همراه و همگام با اميران جور قلمداد كرده بود. پـس از نـگـارش مـطالب بالا ديدم ((ابن كثير)) در تفسيرش (طبعة المنار, 4/106ـ107) و نيز در كـتـاب فضائل القرآن كه در پايان تفسيرش به چاپ رسيده (ص 17), اين حديث را نقل كرده و باز ديـدم اسـتـاد مـا علامه سيد محمد رشيد رضا در هر دو مورد تعليقه اى نگاشته و حديث مزبور را مـورد انـتـقـاد قـرار داده اسـت درمـورد نـخست , پس از اينكه درباره يزيد فارسى سخن گفته , مى نويسد: ((روايتى كه وى در نقل آن يكه وتنها باشد, درباره ترتيب قرآن معتبر تلقى نمى گردد زيـرا دربـاره تـرتيب قرآن جز حديث متواتر مطلوب نيست )) در مورد دوم مى نويسد: ((در ترتيب قـرآن مـتـواتـر نـمـى توان به حديث يك چنين كسى كه در نقل اين سخن يكه و تنهاست , استناد جست )) اين تقريبا با آنچه ما گفتيم هماهنگى دارد. نـتـيـجـه ايـنـكه با تمام اين توضيحات , ((حسن )) شمردن اين روايت از سوى ترمذى و صحيح دانـسـتـن حاكم و موافقت ذهبى با نظر وى ارزش و اعتبارى ندارد, بلكه ارزش و اعتبار از آن حجت و دليل است ((1303)) .

يك حديث جعلى از ديدگاه نگارنده .

احمد ضمن مسند عبداللّه بن زيد بن عبدربه با اسنادش از عبداللّه ياد شده نقل مى كند كه گويد:.
چـون پـيـامبر براى فراخواندن مردم به نماز به نواختن ناقوس فرمان داد, من در خواب مردى را ديـدم كـه نـاقـوسـى با خود همراه داشت به او گفتم : اى بنده خدا, آيا اين ناقوس را مى فروشى ؟
گفت : به چه كارت مى آيد؟
گفتم : مى خواهم با آن مردم را به نماز فراخوانم گفت : آيا مى خواهى تـو را به چيزى بهتر از آن رهنمون سازم ؟
گفتم : آرى گفت : به هنگام نماز مى گويى ((اللّه اكبر, اللّه اكبر... تا ... لااله الااللّه )) آنگاه اندكى درنگ كرد و گفت : وقتى نماز برپاگشت , مى گويى : ((اللّه اكـبر, اللّه اكبر... تا ... قد قامت الصلاة ... لااله الااللّه )) چون صبح شد, نزد رسول خدا (ص ) آمدم و او را از خـواب خـويـش آگـاه ساختم پيامبر فرمود: (( ـان شااللّه ـ اين رؤيايى راستين است برخيز و بـابـلال همراه شو و آنچه در خواب ديدى براو املا كن تا آن را اعلام كند زيرا او صدايش از تورساتر اسـت )) هـمـراه بلال رفتم و شروع كردم به املاى آن جملات بر بلال و اوهم آنها را اعلام مى كرد عـمـر كه در خانه خود بود, آن جملات را شنيد از خانه بيرون شد و در حالى كه ردايش را برزمين مـى كـشاند, مى گفت : سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخت , درست همان چيزى راديده اى كه من مى بينم پيامبر گفت : پس ستايش سزاوار خداوند است ((1304)) . بـه نـظـر نـويسنده آثار جعل از ظاهر اين حديث هويداست زيرا اگر اين حديث را درست و مسلم الـصـدوربـدانـيـم , لازم مى آيد احكام شرع با رؤياى كسى جز نبى ثابت و ابلاغ گردد واين امرى ناپذيرفتنى است .

جلوه هاى تشيع در مسند احمد.

احـمـد با چهارتن از امامان معصوم (ع ), يعنى : امام كاظم (128ـ183 ق ), امام رضا (148ـ203 ق ), امـام جـواد (195ـ220 ق ) و امـام هـادى (212ـ254 ق ) هم عصر بود خوانسارى با استناد به ارشاد القلوب ديلمى مى نويسد: احمد شاگرد امام موسى بن جعفر(ع ) بوده است ((1305)) شيخ طوسى هـم او را يكى ازاصحاب امام رضا(ع ) مى داند ((1306)) يكى از پژوهندگان معاصر شيعه نيز روى اين نكته پافشارى مى كند كه احمد با رجال شيعه ارتباط داشت و از بسيارى از آن دانش آموخت و شـمـار فـراوانـى از كـسـانى كه به مكتب امام صادق (ع ) منسوبند, در رديف استادان او به حساب مـى آيـنـد و گـاهـى هم به خاطر همين ارتباطها مورد نكوهش دشمنان شيعه قرار گرفته است ((1307)) امـا با نگريستن در طبقات راويان شيعه درمعجم رجال الحديث اثر مرحوم آية اللّه خويى دانـسـتـه مـى شـود كه دست كم در كتابهاى معتبر شيعه روايتى از احمد نقل نشده است درميان احاديث مسند وى نيز شايد كمتر حديثى را بتوان يافت كه تمام زنجيره راويانش شيعه باشند برخى احـتمال مى دهند, نقل نكردن حديث از ائمه (ع ) و ياران ايشان بدان دليل باشد كه احمد با اين كار مـى خـواسـتـه خـود را از فشار دستگاه خليفگان برهاند زيرا وى در چشم آن خليفگان به دوستى خـانـدان عـلـى مـتـهـم بـود ((1308)) امـا نـگـارنـده در درستى اين نظر ترديد دارد و معتقد اسـت :ايستادگى احمد در ماجراى ((محنه )) و پافشارى او بر عقيده اش اين نظر را تاييد نمى كند عـلاوه بـرآن ,احـمـد در مـسـنـد و آثـار ديگرش روايات بسيارى را درباره فضايل و مناقب على و فـرزندانش از طريق راويان سنى نقل كرده است او با آنكه همه صحابه را بزرگ مى داشت , در برابر دشمنان على بخصوص متوكل عباسى كه در دشمنى با على چيزى را فرو نمى گذاشت , به سختى دفاع مى كرد عبداللّه پسر احمدحكايت مى كند:. روزى در برابر پدرم نشسته بودم كه گروهى از كرخيان آمده و درباره خلافت ابوبكر, عمر, عثمان و على سخنان بسيار گفتند پدرم سربلند كرد و بديشان رو كرده گفت : اى حاضران ! شما درباره عـلى و خلافت سخنان بسيار گفتيد, اما بدانيد كه خلافت , على را زينت نداده , بلكه على بود كه خلافت را زينت بخشيد ((1309)) . ابن ابى الحديد به دنبال اين سخن افزايد: مفهوم سخن مزبور اين است كه ديگر خليفگان خويشتن را باخلافت آراسته اند و خلافت , كاستيهاى آنان را تدارك كرده , اما در على كمبودى نبوده كه آن را با خلافت جبران نمايد ((1310)) . همچنين عبداللّه ياد شده گويد: ((از پدرم شنيدم كه مى گفت : در فضيلت هيچ يك از صحابه به اندازه على روايت با سند صحيح نقل نشده است )) ((1311)) . همو گويد:. ((به پدرم گفتم درباره تفضيل صحابه چه باورى دارى ؟
در پاسخ گفت : در خلافت ابوبكر,عمر و عـثـمـان از همه برترند گفتم : پس على چگونه است ؟
پاسخ داد: اى پسركم , على بن ابى طالب از خاندانى است كه هيچ كس را با ايشان نمى توان سنجيد)) ((1312)) . يكى از شاگردان احمد به نام محمد بن منصور گويد:. ((نـزد احـمـد بـن حـنـبـل بـوديـم كـه مردى به او گفت : اى ابوعبداللّه ! درباره اين حديث كه نـقـل مـى كـنند على گفت من تقسيم كننده دوزخم نظرت چيست ؟
احمد در پاسخ گفت : از چـه روى آن را بـاور نـداريـد؟
آيـا بـراى مـا نـقـل نـكرده اند كه پيامبر(ص ) به على گفت : تورا دوست نمى دارد مگر مومن و دشمن نمى دارد مگر منافق ؟
. گفتيم : آرى . گفت : مؤمن جايش كجاست ؟
. گفتيم : در بهشت . گفت : جاى منافق كجاست ؟
. گفتيم : در دوزخ . گفت : پس على تقسيم كننده دوزخ است )) ((1313)) . او درايـن بـاره بـه اسـتـادش شـافـعـى شبيه بود كه فضايل و مناقب على را روايت مى كرد واو را دوسـت مـى داشـت , اما در مقام تفضيل ابوبكر را برتر مى دانست وقتى از احمد درباره جنگ ميان عـلـى و معاويه پرسيدند, گفت : درباره آنان جز خوبى نمى گويم ((1314)) اما در مقام مطالعات فـقهى على را قرين حق مى دانست به عنوان مثال در حضور او شافعى را به تشيع متهم ساختند و گـفتند: او احكام باغيان را ازكارزار على با معاويه و خوارج مى گيرد احمد در پاسخ اينان گفت : درمـيـان صـحابه , على نخستين پيشوايى است كه به خروج مخالفان مبتلا گشته است وى با اين پـاسـخ در حقيقت بيان مى دارد كه گرفتن احكام باغيان از كارزار على با معاويه نمى تواند موجب خـرده گـيرى برشافعى باشد و بااين داورى ميان شافعى و خرده گيرندگان به طور ضمنى حكم مـى كند كه معاويه باغى است واين حكم براين سخن پيامبر متكى است كه به عماربن ياسر گفته است : ((تقتلك الفئة الباغية )) ((1315)) و مى دانيم كه گروه معاويه عمار را كشته اند و در نتيجه به مدد اين حديث شريف نبوى ((باغى )) در جنگ على و معاويه معين مى گردد ((1316)) . احـمـد هـمـانـگونه كه فضايل على را آشكار مى ساخت , در روايت آن فضايل هم ترسى به دل راه نـمـى داد اودر مـسند خويش احاديث انبوهى دراين باره روايت كرده است احاديثى كه بسيارى از مولفان مسانيد,صحاح وسنن روايت نكرده اند شايد به دليل نقل همين روايات باشد كه بدخواهان از او نزد متوكل سعايت كردند ودر نتيجه خانه اش به اتهام حمايت از علويان مورد بازرسى ماموران خـلـيـفـه قرار گرفت ((1317)) معروف است كه نسايى براى فراهم ساختن كتاب الخصايص (در فـضيلت على ) بيشتر از روايات احمد بن حنبل كمك گرفته است ((1318)) در مسند رواياتى كه نـظـر شـيعه را در بسيارى از مسايل صحه مى گذارد, چندان چشمگير است كه يكى از معاصران بـخـشـى از آن احـاديث را در كتابى به نام مسندالمناقب برگزيده است ((1319)) نگارنده ضمن گشت و گذار در مسند, نمونه هايى از آن احاديث را گلچين كردتا با توضيحاتى كوتاه به پيشگاه خـوانـندگان تقديم دارد ولى چون اين بخش بيش از حد طولانى شد, ازآوردن آن حديثها چشم مى پوشد.

بخش نهم .

درباره مسندهاى ابوحنيفه .

گزارشى كوتاه از زندگانى و آرا ابوحنيفه .

ابـوحنيفه نعمان بن ثابت كوفى (80ـ150 ق / 699ـ767 م ) فقيه و متكلم نامدار كوفه و پايه گذار مذهب حنفى از مذاهب چهارگانه اهل سنت , در كوفه زاده شده است حنفيان او را امام اعظم و سـراج الائمـه لقب داده اند او را در طبقه چهارم از فقيهان تابعى كوفى ياد كرده اند ((1320)) كه احـتـمـالا تـنـى چـنـد از صحابه راديده , ولى به سماع حديث و روايت از ايشان موفق نشده است ((1321)) وى از بـسـيارى از فقيهان و عالمان تابعى دانش آموخت ولى استاد ويژه او حمادبن ابى سليمان بود كه مدت هجده سال در حلقه درسش شركت مى جست و تاهنگام وفات بهره گيرى از او را ترك نگفت ((1322)) و پس از درگذشت حماد به عنوان برجسته ترين شاگرد او مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد. در فـهـرسـت اسـتادان وى برجسته ترين نامها عبارتند از: عامر شعبى , عاصم بن ابى النجود, امام باقر(ع ),ابن شهاب زهرى , امام صادق (ع ) ((1323)) . دربـاره ارتـبـاط ابـوحـنـيـفه با پيشوايان معصوم (ع ) و ياران ايشان , بايد به رواياتى اشاره كرد كه مـنـاظـراتـى ميان ابوحنيفه و امامان صادق و كاظم (ع ) و دانشمندان امامى چون محمد بن على مـلـقب به مؤمن الطاق ,فضال بن حسن , هيثم بن حبيب صيرفى , حريز بن عبداللّه سجستانى و هشام بن حكم را در بردارنددراين مناظره ها مسائل مختلف اعتقادى از قبيل امامت , ايمان , قدر و پـاره اى از مـسائل اصولى و فقهى مورد بررسى و نقد قرار گرفته است ((1324)) در برخى روايات امـامـى ذم ابـوحنيفه از زبان امام صادق (ع )گزارش شده است ((1325)) ابوحنيفه در فرصتهاى حضور خود در مدينه , از محضر امامان باقر و صادق (ع )بهره گرفته و روايات وى از ايشان درميان مـرويـات او ديـده مـى شـود ((1326)) حـتـى بـه مـوجب پاره اى از گزارشهاشاگردى نزد امام صادق (ع ) را مايه رهايى خويش مى داند و مى گويد: ((اگر دو سال شاگردى نزد جعفربن محمد نبود, نعمان گمراه شده بود)) (لولا السنتان لهلك النعمان ) ((1327)) شيخ طوسى هم وى را در شماراصحاب آن حضرت ياد كرده است ((1328)) پاره اى از روايات حنفى از روابط دوستانه ميان ابوحنيفه و امام صادق حكايت دارد ((1329)) يك روايت حنفى بيان مى دارد: ((در پايان يك جلسه پـرسـش و پاسخ كه به پيشنهاد خليفه منصور و در حضور وى ميان امام صادق و ابوحنيفه برگزار شد, ابو حنيفه اعتراف كرد كه جعفربن محمد فقيه ترين كسانى است كه من ديده ام )) ((1330)) . گـزارشهاى تاريخى نشان مى دهد كه ابوحنيفه با خلافت امويان و عباسيان همراه نبوده از جمله در جـريـان قيام زيدبن على (ع ) در سالهاى 121ـ122 ه ق ابوحنيفه پنهانى او را يارى كرد و مال و جـنـگ افزار دراختيارش نهاد ((1331)) و در سال 145 ق كه ابراهيم بن عبداللّه حسنى از امامان زيـدى در بـصـره بـرابر خلافت منصور قيام كرد, ابوحنيفه نفوذ خويش را در تاييد اين قيام به كار گـرفت همچنين نوشته اند كه وى همواره در برابر عرضه منصبهاى حكومتى از سوى خليفگان و كـارگـزاران آنان ايستادگى كرده واز پذيرش هرگونه منصبى در سازمان حكومت خليفگان تن زده است ((1332)) . ابـو حـنـيـفـه , بـنـابـرعقيده معروف , در عرصه مسائل عقيدتى و كلامى بيشتر به انديشه ها و آرا مـرجـئه گرايش داشته ((1333)) و در مسائل فقهى و احكام عملى به عنوان يكى از برجسته ترين فـقـيهان ((اهل راى ))شناخته شده وى و اصحابش را به واسطه اينكه حديث كمتر مى دانسته و يا كمتر به كار مى بسته اند و دربرابر بيشتر به قياس استناد مى كرده و در كاربرد آن مهارت يافته اند, به نام ((اهل راى )) خوانده اند ((1334)) . ابـو يـوسـف (د 182 ق ), زفـر بـن هـذيـل (د 158 ق ) و مـحـمـد بن حسن شيبانى (د 189 ق ) از نـامـدارتـريـن شـاگردان ابوحنيفه به شمار مى آيند اينان در واقع در تدوين آرا و ترويج انديشه ها وپـايـه گـذارى مـكـتـب فـقـهى ابوحنيفه نقش بنيادى را به عهده داشته اند ((1335)) گويند: ابوحنيفه براى گذراندن زندگى به تجارت خز مى پرداخته است .

مقصود از مسندهاى ابى حنيفه چيست ؟.

اساسا اين نكته كه ابوحنيفه خود كتابى نوشته باشد, مسلم و قطعى نيست ((1336)) گزارشهاى مـتعددى كه درمنابع كهن از وجود تاليفاتى به دست ابوحنيفه خبر مى دهند, غالبا از نوشته هايى سـخـن مـى گويند كه موضوع آنها فقه است ((1337)) نوشته هايى هم كه اكنون به نام ابوحنيفه بـرجاى مانده , مثل نامه به عثمان بتى و ... غالبا موضوعى اخلاقى يا كلامى دارند پس اين پرسش مطرح مى شود كه مقصود از مسند يامسندهاى ابى حنيفه چيست ؟
در پاسخ بايد گفت : مقصود از مـسـنـد ابى حنيفه مجموعه اى از احاديثى است كه ابوحنيفه در تعاليمش بدانها تكيه كرده و بـرپايه آنها نظر اعتقادى يا فتواى فقهى خويش را عرضه داشته است اين احاديث را شاگردان او و دانشمندان عمدتا حنفى دوره هاى پسين به طور مكرر و باسليقه هاى گوناگون گردآورده , زير عنوان مسند ابى حنيفه مدون ساخته اند بنابراين انتساب اين مسندهابه ابوحنيفه به حكم روايت محتواى آنهاست , نه به حكم تاليف و تدوين آن مجموعه ها. اطـلاعـات و فـهـرسـتـهـاى موجود از شيوخ و راويان ابوحنيفه عمدتا از همين روايات استخراج گـرديـده اسـت از روايت كنندگان او مى توان اينان را نام برد: حمادبن ابى حنيفه , زفربن هذيل , عـباد بن عوام ,عبداللّه بن مبارك , هشيم بن بشير, و كيع بن جراح , مسلم بن خالد زنجى , ضحاك بـن مـخلد, عبداللّه بن يزيد مقرى , نوح بن دراج قاضى , حمزة بن حبيب زيات ودو شاگرد نامدار وى ابويوسف و محمدبن حسن ((1338)) . در مـورد شـخـصيت رجالى ابوحنيفه در همين جا بايد گفت : رجال شناسان حديث گرا از قبيل بـخـارى ,نـسايى , ابن عدى و ديگران با الفاظ و تعبيرات گوناگون او را كه دشمن فكرى خويش مى دانستند,تضعيف كرده اند ((1339)) حتى ابن حبان بستى (د 354 ق ) در نقد مرويات او كتابى نوشته به نام علل مااسند ابوحنيفه ((1340)) ولى در عين حال برخى ازايشان به روشنى از صدق و راستگويى او سخن گفته اند ((1341)) . گـفـتنى است كه در صحاح ششگانه حديثى از ابوحنيفه به چشم نمى خورد تنها در سنن كبير نـسـايـى دربـاب حـدود يك حديث از وى نقل شده كه آن هم در گزيده آن يعنى المجتبى ديده نمى شود ((1342)) ترمذى نيز تنها در سنن خود يك اظهار نظر رجالى درباره جابربن يزيد جعفى و عطا بن ابى رباح ازابوحنيفه نقل كرده ((1343)) و چندبار در لابه لاى آن كتاب به آرا فقهى وى اشاره كرده است ((1344)) . بـى تـرديد اين بى اعتنايى محدثان بزرگ اهل سنت به مرويات ابوحنيفه , برخاسته از همان داورى منفى وبدبينيى است كه در بالا بدان اشاره شد. اما نز د اماميه , احاديثى چند از طريق ابوحنيفه در سه كتاب از كتابهاى چهارگانه نقل شده است ((1345)) درغير كتابهاى چهارگانه نيز برخى احاديث از او ديده مى شود ((1346)) در عين حال رجال شناسان شيعه نيزهرگز او را توثيق نكرده اند ((1347)) .

آشنايى با مسندهاى ابو حنيفه و مؤلفان آنها.

1ـ مـسـنـد ابـى حنيفه , اثر ابوعلى حسن بن زياد لؤلؤيى (د 204 ق / 819 م ) لؤلؤيى شاگرد, يار و هـمراه ابوحنيفه و پشتيبان سرسخت روش وى در راى گرايى بود واز او روايت مى كرد حسن اهل كـوفـه بـود, امادر بغداد مى زيست وبه سبب خريد و فروش لؤلؤ (مرواريد) او را لؤلؤيى خوانده اند مدتى در كوفه منصب قضا را عهده دار شد اما چون كارش با توفيق همراه نبود, از اين منصب كناره گـرفـت از خـود وى نـقـل مـى كنند كه مى گفت : ((از ابن جريج دوازده هزار حديث نوشتم كه فقيهان به تمام آنها نيازمندند)) ((1348)) . رجـال شـنـاسـان اهـل سـنـت بر شخصيت او خرده مى گيرند و از اين رهگذر به روايات او اعتنا نـمـى كنند ((1349)) لؤلؤيى در كنار ابويوسف , زفر و شيبانى يكى از پايه گذاران و مروجان روش ابوحنيفه به شمار مى آيد ((1350)) . لـؤلـؤيـى يـكـى از گردآورندگان مسند ابوحنيفه شناخته شده , هر چند در اينكه او خودش اين مـجموعه رامسند ناميده باشد, سخت ترديد داريم از مجموعه فراهم آمده توسط لؤلؤيى نسخه اى در كتابخانه اوقاف بغداد شناخته شده است ((1351)) . 2ـ مسند ابى حنيفه اثر ابوالحسين عمربن حسن شيبانى معروف به ابن الاشنانى (د 339 ق / 950 م )وى در حـديـث از آگـاهـيـهـايـى بـرخوردار بود از ابراهيم حربى و ديگران روايت مى كند اما دارقـطنى وى راتضعيف كرده است تاكنون از مسند وى نسخه اى شناخته نشده , ولى محتواى آن در جامع المسانيد اثرابوالمؤيد خوارزمى محفوظ است ((1352)) . 3ـ مـسـنـد ابى حنيفه اثر ابومحمد عبداللّه بن محمد بخارى حارثى معروف به عبداللّه استاد (د 340 ق /951 م ) كـه نـسـخه هاى متعددى از آن در كتابخانه هاى قاهره , استانبول , دمشق و برلين نـگـهـدارى مى شود ((1353)) اين مسند در طى ساليان درازى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه بـوده اسـت شـايـد به همين سبب جمال الدين قاسمى در كتاب الفضل المبين از ميان مسندهاى مـتـعدد ابوحنيفه , نخستين حديث از اين مسند را شرح كرده است ((1354)) بنابه گفته خطيب بـغـدادى وى چـنـدبـار به بغداد وارد شده و در آنجا حديث گفته است ابوالعباس احمدبن عقده وابوبكر بن جعابى و عموم مردم بخارا از او حديث نقل كرده اند. ابـو الـمـؤيـد خوارزمى مى گويد: ((هركس مسندى را كه وى از مرويات ابوحنيفه فراهم ساخته مـطـالـعـه كند,به تبحر وى به دانش حديث و احاطه اش به معرفت متون و طرق پى خواهد برد)) ((1355)) در عين حال بسيارى از حديث شناسان او را ثقه نمى دانند از جمله ((ابن اثير)) احاديث وى را منكر قلمداد كرده و ابن جوزى او را حديث ساز دانسته وابو زرعه رازى وى را ضعيف خوانده است ((1356)) .